پایگاه اطلاع رسانی کاروان ۲۵۰۱۳ لبیک حج- شهرستان بانه

لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک والملک لا شریک لک

پایگاه اطلاع رسانی کاروان ۲۵۰۱۳ لبیک حج- شهرستان بانه

لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک والملک لا شریک لک

ظاهر و باطن مناسک حج

ظاهر و باطن مناسک حج:

" وَ أَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ یَأتُوکَ رِجالا وَ عَلی کُـلِّ ضامِر یَأْتِیْـنَ مِنْ کُـلِّ فَجٍّ عَمیق ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوْفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیْقِ "(الحجّ 29 ـ 27). و در میان مردم انجام مناسک حج را صدا زن تا از هر سو مردم پیاده و سواره، از راه دور و نزدیک به سوی تو آیند. سپس مناسک حج را به انجام رسانند و به نذرهای خود وفا کرده و بطواف خانه عتیق بپردازند. حج از احکام مهمّ عبادی ـ سیاسی اسلام و یکی از فروعات آنست. این فریضه الهی در عین حال خصوصیّاتی دارد که منحصر بخود بوده و آنرا بر دیگر احکام اسلامی، برتری داده است

. حج ضمن اینکه عملی است عبادی، سیاسی نیز هست و بلکه نه تنها عبادی ـ سیاسی است که عملی است اجتماعی ـ اسلامی بگونه ای که جهان را بخود متوجّه می سازد. مسلمانان، با ملیّتها و رنگها و زبانهای مختلف از سراسر این کره خاکی در یکجا جمع شده و همگی یک شعار سر داده و یک هدف را دنبال می کنند. بنابراین، می توان حج را رستاخیز اسلامی نام نهاد. حج، با توجّه بگستردگی ابعاد و ویژگی خاصّش، از اسرار باطنی فراوانی برخوردار است بطوریکه هیچیک از اعمال دیگر، به آن گستردگی نبوده و باطن هیچیک به باطن حج نمی رسد. حج همانگونه که توحید، نبوّت، امامت و معاد را دارد، نماز، روزه، جهاد، تولّی و تبرّی و نیز دیگر امور; همانند خلوت و جلوت، ذکر و تفکّر، سکوت و فریاد، عزلت و اجتماع و ظاهر و باطن همه را دارد. و در یک کلام می توان گفت که: حج بخشی از آثار فقهی، فلسفی، اخلاقی، عرفانی و... را بخود اختصاص داده است.


در این نوشته برآنیم تا گوشه هایی از اسرار معنوی و عرفانی حج را، که محصول زحمات و ریاضتهای بزرگان و عرفای مسلمان در طول سالیان درازِ است، باز گوییم. بدیهی است آنچه یک عارف گفته یا نوشته است، محصول زحمات خویش بوده و یک کشفِ فردی است که هر عارفی می تواند به اقتضای حال خود بدان برسد و آنرا شهود کرده، در حدّ توان بیان و قلم خود، بدیگران نیز انتقال دهد. چه بسا عارفی از مسأله ای ظاهری، معنویتی بدست آورد ؟ که عارف دیگر بچیزی غیر از آن رسیده است یا طوری بیان کند که متفاوت و بلکه مغایر با بیان عارف دیگر باشد. از گفته های عارفان، آنچه که عقل و دل خواننده کشش دارد، برایش قابل درک و استفاده است. و آنچه که خارج از توان وی باشد، بعقل و انصاف و اخلاق نزدیکتر است که از کنار آن با کمال ادب عبور کرده، صحّتش را، بقول شیخ الرئیس ابو علی سینا، در بقعه امکان قرار دهد. و متوجّه این شعر حافظ باشد که:

ما نگوییم بدو میل بناحق نکنیم       جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم

ابن سینا با اینکه یک فیلسوف و عقلگرای محض است، در امور عرفانی بسیار محتاط بوده و دیگران را نیز به احتیاط و ادب و پرهیز از تندروی و انکار، دعوت می کند. او در چندین جای کتاب اشارات خود، این مطلب را گوشزد کرده و می گوید: اگر با خبر شدی که عارفی بقوّت خود کاری انجام داد یا حرکتی کرد و یا حرکتی را بوجود آورد که از عهده دیگری خارج است، پس چنین کاری را بکلی انکار نکن; زیرا راههایی بر سبب و صحّت این امور وجود دارد(1).

 

در جایی دیگر می گوید: و چه بسا اخباری از عرفا بتو برسد که بر خلاف عادت است و تو را به سوی تکذیب سوق می دهد. پس در این امور (اگر نمی توانی قبول کنی) توقّف کرده عجله نکن; زیرا که اینگونه مسائل در طبیعت اسراری دارند و اسبابی(2). همچنین می گوید: مبادا که زیرکی و ذکاوت و دوری جستن تو از مردم، بروی آوردن تو بر انکار همه این امور باشد; زیرا که اینحالت نشانه عجز و خفّت و سبک سری توست. بلکه بر تو باد که بر طناب توقّف توسّل کنی. و اگر بعید بودن آن خبری که بگوش تو رسیده است تو را در انکار آن بی تاب کرده، تا زمانیکه محال بودنش برتر یقینی و مبرهن نشده، صواب اینست که اینگونه اخبار را در بقعه امکان قرار دهی، مادامیکه برهانِ قاطع بر آن بدست نیاورده ای و بدانکه در طبیعت عجایب فراوانی است(3). و چه نیکو فرمود آن عارف وارسته بحق پیوسته. حضرت امام خمینی (ره) که: خدا توفیق دهد که ما اینها را انکار نکنیم. یعنی اگر قدرت درک و تجزیه و تحلیل عمق کلام بزرگان عرفان را نداریم از خدا بخواهیم تا ما را، همچو جاهلان، در ورطه انکار این حقایق نیندازد و خدای ناکرده به تکفیر و تفسیق یا توهین نپردازیم. آنچه از حقایق عرفانی بما می رسد، اگر مربوط به انبیا و اولیای دین باشد، چه بفهمیم و چه نفهمیم باید تعبّداً قبول کرده و از خدا توفیق فهم آنرا بخواهیم، بدون اینکه کوچکترین شک و شبهه ای در صحّت کلام بخود راه دهیم. ولی اگر به انبیا و اولیا منسوب نبود.

 

بلکه بعلما و عرفا مربوط باشد، اگر خارج از درک ما بوده و ما قادر بهضم آن نباشیم باید در بقعه امکان قرار دهیم تا اینکه توفیق بهره برداری از فیوضات عرفا از ما سلب نشود و ما در قضاوتهای خود راه خلاف یا دور از انصاف را طی نکنیم. در ضمن متوجّه این نکته هم باشیم که منبع احکام عبادی و سیاسی اسلام قرآن کریم است و خود قرآن کتاب نازل شده است. یعنی از مقام حقیقی و عُلْوی خود تنزل کرده و پایین آمده است تا اینکه برای بشر قابل درک باشد، در عین حال این قرآن، ظاهری دارد و باطنی، غیبی دارد و شهادتی، صورتی دارد و سیرتی.

حرف قرآن را بدان که ظاهریست      زیر ظاهر باطنی بس قاهریست

زیر آن باطن یکی بطن سِوُم       که دَرو گردد خردها جمله گم

بطن چارم از نُبی خود کس ندید      جز خدای بی نظیر بی ندید

تو زقرآن ای پسر ظاهر مبین       دیو آدم را نبیند جز که طین

ظاهر قرآن چو شخص آدمی است       که نقوشش ظاهر و جانش خفی است

مرد را صد سال عم و خال او       یک سر موی نبیند حال او(4).

 

با اینکه ظاهر قرآن کلماتی است که از حروف معمولی تشکیل یافته، ولی باطن آن همانند ظاهرش یکسان نبوده بلکه دارای مراتبی عظیم است همینگونه اند انسانها که مانند قرآن ظاهری همسان دارند ولی باطنشان مثل هم نبوده و بسیار متفاوت است. مولوی گوید: باطن انسان همانند ظاهر فرشتگان است. چون فرشتگان ظاهراً پنهانند ولی انسان ظاهراً آشکار و باطناً پنهان است، و این پنهان بودن بجهت پیچیدگی و عظمت بی نهایت وی است;

گر بظاهر آن پَری پنهان بود      آدمی پنهانتر از پریان بود

نزد عاقل زآن پَری که مضمرست       آدمی صد بار خود پنهانتر است

آدمی نزدیک عاقل چون خفی است      چون بود آدم که در غیب او صفی است

آدمی همچون عصای موسی است     آدمی همچون فسون عیسی است

در کف حق بهر داد و بهر زَیْن      قلب مؤمن هست بین اصبعین

وقتی باطن قرآن دارای حقایق لایتناهی است و باطن انسان نیز همانند باطن قرآن عظیم و بی انتهاست بدیهی است هنگامیکه این دو بی نهایت بهم می رسند، استفاده ها و برداشتهای بی حدّ و حصری نیز حاصل خواهد شد، که چه بسا با این فکر و اندیشه محدود و قالبگیری شده بعضیها ناسازگار باشد. پس بهتر است که موارد سخت و پیچیده مسائل عرفانی بجای اینکه عرفان یا عارف را تأویل کنیم خود را تأویل نماییم.

 

کرده وی تأویل حرف بکر را       خویش را تأویل کن نی ذکر را

هیچ بی تأویل اینرا در پذیر     تا در آید در مگو چون شهد و شیر

زآنکه تأویلست وا داد عطا      چونکه بیند آن حقیقت را خطا

آن خطا دیدن زضعف عقل اوست     عقل کلّ مغز است و عقل ما چو پوست

خویش را تأویل کن نه اخبار را       مغز را بدگوی نی گلزار را(5).

ناگفته نماند که منظور از این حرف تبرئه کلّی عرفا از خطا و توجیه همه گفتار آنها نیست; زیرا عارف هر قدر هم عظیم باشد جایز الخطا بوده و چه بسا بقدر بزرگیش اشتباهش نیز بزرگ باشد. بلکه منظور معیار قرار ندادن خود در این امور است. در امور ذوقی و کشفی که عارف متعمّداً پوشیده سخن گفته و راز را برمز بیان می کند نباید معلومات عمومی و محدود خود را قاضی کرده و عارف را محک بزنیم چون:

اصطلاحاتی است مر ابدال را      که خبر نبود از او غفال را

هندیان را اصطلاح هند مدح     سندیان را اصطلاح سند مدح

پیش او مدح است و در پیش تو ذمّ       پیش او شهداست و در پیش تو سم

هر کسی را اصطلاحی داده ایم        هر کسی را سیرتی بنهاده ایم(6).

 

با توجّه به این گفتار خواننده عزیز توجّه دارد که آنچه در خصوص اسرار و عرفان حج گفته می شود، توجّه به باطن امور ظاهری است; لذا احرام، سعی، طواف، لباس احرام، حجر الاسود، کعبه و... یک مفهوم ظاهری داشته و یک مفهوم یا مفاهیم باطنی خاصّی هم دارد که در اینجا غرض بیان آن مفاهیم باطنی است. ارزش واقعی هر عملی، در نقش سازنده آن از راه شناخت اسرار باطنی و بکارگیری آن اسرار نهفته است. نماز، روزه، حج و هر عمل دیگری که تنها در حدّ قالب ظاهری آن مورد توجّه بوده و به درونش پی برده نشده است، کارساز و مشکل گشا نبوده و نخواهد بود. حج ظاهری همانگونه که برای دشمنان حج زیانی ندارد برای حاجی نیز سودی ندارد و تنها جهت رفع تکلیف بجا آورده می شود. اگر میلیونها نفر بحج روند ولی شناخت آنها از حج تنها در حدّ مناسک صوری آن و اجرای دقیق مناسک بدون توجّه بمحتوای آن باشد، نه سودی دارد و نه زیانی. اگر از میان ملیونها زائر، حتی تنها چند هزار نفری ضمن اجرای صحیح آداب ظاهری اعمالِ حج، آنهم تا حدودی به اسرار باطنی و نقش سازنده آن واقف شده و از نور درون آن مستضییء شوند و نور بگیرند، دشمنان ضدّ نور برای خاموشی آن با حاجیّان بمقابله می پردازند; " یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأفْواهِهِمْ وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَو کَرِهَ الکافِرُون "(7). می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند ولی خداوند نور خود را به اتمام و کمال می رساند و لو کراهت داشته باشند.

 

آری چنین حجّی بضرر آنانست و حیات استعماریشان را تهدید می کند. همانگونه که نماز واقعی " تنهی عن الفحشاء و المنکر و معراج المؤمن و عمود الدّین " است، حج واقعی نیز چنین است; لیکن با کمال تأسّف بسیاری از مردم از این فیض عظما محروم و اسرار حج از آنان مکتوم است. عارف بزرگ و بزرگمرد تاریخ معاصر حضرت امام خمینی (ره) به این حقیقت پیش از همه و بیش از هر کس دیگر پی برد و مردم را بدین مهم آگاه ساخت و از اینکه هنوز هم گروهی حج را فقط در اجرای احکام صوری و ظاهری محدودی خلاصه کرده اند تأسّف خورده، می گوید: بزرگترین درد جوامع اسلامی اینست که هنوز فلسفه واقعی بسیاری از احکام الهی را درک نکرده اند و حج با آنهمه راز و عظمتی که دارد هنوز بصورت یک عبادت خشک و یک حرکت بی حاصل و بی ثمر باقی مانده است. یکی از وظایف بزرگ مسلمانان، پی بردن به این واقعیت است که حج چیست و چرا برای همیشه باید بخشی از امکانات مادی و معنوی خود را برای برپایی آن صرف کنند ؟ چیزیکه تا بحال از ناحیه ناآگاهان و یا تحلیلگران مغرض و یا جیره خواران، بعنوان فلسفه حج ترسیم شده است، اینست که حج یک عبادت دستجمعی و یک سفر زیارتی ـ سیاحتی است. بحج چه که چگونه باید زیست و چطور باید مبارزه کرد و با چه کیفیّت در مقابل جهان سرمایه داری و کمونیسم ایستاد ؟! بحج چه که حقوق مسلمانان و محرومان را از ظالمین باید ستاند ؟!

 

بحج چه که باید برای فشارهای روحی و جسمی مسلمانان چاره اندیشی نمود ؟! بحج چه که مسلمانان باید بعنوان یک نیروی بزرگ و قدرت سوّم جهان خودنمایی کنند ؟! بحج چه که مسلمانان را علیه حکومتهای وابسته بشوراند ؟! بلکه حج همان سفر تفریحی برای دیدار از قبله و مدینه است و بس. و حال آنکه حج برای نزدیک شدن و اتّصال انسان بصاحبخانه است و حج تنها حرکات و اعمال و لفظها نیست و با کلام و لفظ و حرکت خشک انسان بخدا نمی رسد. حج کانون معارف الهی است که از آن، محتوای سیاست اسلام را در تمامی زوایای زندگی باید جستجو نمود. حج پیام آور ایجاد و بنای جامعه ای بدور از رذائل مادّی و معنوی است. حج تجلّی و تکرار همه صحنه های عشق آفرین زندگی یک انسان و یک جامعه متکامل در دنیاست و مناسک حج مناسک زندگی است و از آنجا که جامعه است اسلامی از هر نژاد و ملّتی باید ابراهیمی شود تا بخیل امّت محمّد (ص) پیوند خورد و یکی گردد و ید واحده شود، حج تنظیم و تمرین و تشکل این زندگی توحیدی است. حج عرصه نمایش و آیینه سنجش استعدادها و توان مادی و معنوی مسلمانان است. حج بسان قرآن است که همه از آن بهرهمند می شوند ولی اندیشمندان و غوّاصان و درد آشنایان امّت اسلامی اگر دل به دریای معارف آن بزنند و از نزدیک شدن و فرو رفتن در احکام و سیاستهای اجتماعی آن نترسند، از صدف این دریا گوهرهای هدایت و رشد و حکمت و آزادگی را بیشتر صید خواهند نمود و از زلال حکمت و معرفت آن تا ابد سیراب خواهند گشت.

 

ولی چه باید کرد و این غم بزرگ را بکجا باید برد که حج بسان قرآن مهجور گردیده است. و بهمان اندازه ای که آن کتاب زندگی و کمال و جمال در حجابهای خود ساخته ما پنهان شده است و این گنجینه اسرار آفرینش در دل خروارها خاک کج فکریهای ما دفن و پنهان گردیده است و زبان انس و هدایت و زندگی و فلسفه زندگی ساز او بزبان وحشت و مرگ و قبر تنزل کرده است، حج نیز بهمان سرنوشت گرفتار گشته است. سرنوشتی که میلیونها مسلمان هر سال بمکّه می روند و پا جای پای پیامبر و ابراهیم و اسماعیل و هاجر می گذارند ولی هیچکس نیست که از خود بپرسد ابراهیم و محمّد (ع) که بودند و چه کردند، هدفشان چه بود، از ما چه خواسته اند ؟ گویی به تنها چیزی که فکر نمی شود بهمین است. مسلّم، حج بی روح و بی تحرّک و قیام، و حج بی برائت، حج بی وحدت و حجی که از آن هدم کفر و شرک بر نیاید، حج نیست... پیامبر اسلام نیازی بمساجد اشرافی و منارههای تزییناتی ندارد. پیامبر اسلام دنبال مجد و عظمت پیروان خود بوده است که متأسّفانه با سیاستهای غلط حاکمان دست نشانده بخاک مذلّت نشسته اند... إن شاء الله ما نخواهیم گذاشت از کعبه و حج، این منبر بزرگی که بر بلندای بام انسانیّت باید صدای مظلومان را بهمه عالم منعکس سازد و آوای توحید را طنین اندازد، صدای سازش با آمریکا و شوروی و کفر و شرک نواخته شود و از خدا می خواهیم که این قدرت را بما ارزانی دارد که نه تنها از کعبه مسلمین که از کلیساهای جهان نیز ناقوس مرگ آمریکا و شوروی را بصدا در آوریم(8).


فضیلت حج:

حج دارای فضیلت عارضی و ذاتی است. الف. فضیلت عارضی: فضیلت عارضی حج به چند جهت است: 1. اجتماع مسلمانان از اطراف و اکناف عالم در آن میعادگاه است که نمونه ای از رستاخیز نهایی است. در این اجتماع ملل دنیا با فرهنگها و رنگها و زبانهای مختلف از اقصی نقاط کره خاکی گردهم می آیند و همه با زبان دل و زبان دین با هم سخن می گویند.

ای بسا هندو و ترک همزبان      ای بسا دو کرد چون بیگانگان

پس زبان همدلی خود دیگر است       همدلی از هم زبانی بهترست

همچنین از اوضاع عبادی، سیاسی، اقتصادی نظامی علمی و ... همدیگر نیز مطّلع می گردند و پیامهای برادران و خواهران دینی خود از ملل دیگر را به هموطنانشان می رسانند که این مطلب دارای فواید دنیوی و اخروی فراوانی است که ان شاء الله در فرصت دیگر بدان خواهیم پرداخت. 2. در این ماه (ذیحجه) وقایعی رخ داده که بحج عظمت داده است. بعضی از این وقایع، پیش از اسلام واقع شده; مانند وقایعی که مربوط بحضرت ابراهیم (ع) است; از قبیل قربانی فرزند و... و بعضی دیگر به بعد از ظهور اسلام مربوط است; مانند مسأله غدیر که روز ولایت و اکمال دین و یأس کفّار است. گروهی از عرفا ماه ذیحجه را از اینجهت به سایر ماهها فضیلت داده اند; زیرا روز غدیر روز امامت، ولایت و وصایت است. و چون ولایت باطن نبوّت است پس روز ولایت هم باطن و سرّ همه ایّام است.

 

عارف عظیم القدر مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی استاد عرفان حضرت امام خمینی (ره) در این باره می فرماید: در اینروز ولایت امیر المؤمنین را به آسمانها و زمینها و پرندگان و دریاها و صحراها و کوهها و ... عرضه داشتند و همه قبول کردند. ... مَثَل مؤمنان در قبول ایمان و ولایت امیر المؤمنین (ع) در روز غدیر مانند مثَلَ ملائکه در قبول سجده بحضرت آدم (ع) است و مَثَل کسیکه ولایت امیر المؤمنین را قبول نکند مَثَل شیطان در ردّ سجده بر آدم (ع) است... این ولایتی که بجمیع صنوف مخلوقات ارائه شده، همان ولایت مطلقی است که در رسول الله و امیر المؤمنین و یازده خلیفه حضرت امیر است; همانطور که بعضی از محقّقین گفته اند: ولایت باطن نبوّت مطلقه است(9). ب ـ فضیلت ذاتی: 1. خانه خدا در زمین که کعبه مکرّمه است، مقابل بیت المعمور خانه خدا در آسمان قرار دارد. در زمین خانه ساختند و مطاف جهانیان کردند و در آسمان خانه ساختند و مطاف آسمانیان کردند. آنرا بیت المعمور گویند و فرشتگان روی بدان دارند. و این یکی را کعبه نام نهادند و آدمیّان روی بدان دارند. سید انبیا و رُسُل (ص) گفت: شب قربت و رتبت، شب اُلفت و زلفت که ما را در این گلشن حرام دادند، چون به چهارم آسمان رسیدم که مرکز خورشید است و منبع شعاع جرم شاه ستارگان است به زیارت بیت المعمور رفتم چند هزار مقرّب دیدم در جانب بیت المعمور، همه از شراب خدمت مست و مخمور، از راست می آمدند و بجانب چپ می گذشتند و لبیک می گفتند.

 

گویی عدد ایشان از عدد اختران فزون است و از شمار برگ درختان زیادت. وَهْم ما شمار ایشان ندانست، فهم ما عدد ایشان در نیافت. گفتم یا اخی جبرائیل که اند ایشان و از کجا می آیند ؟ گفت: " یا سید وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إلاّ هُوَ " پنجاه هزار سال است تا همچنین می بینم که یک ساعت آرام نگیرند. هزاران از اینجانب می آیند و می گذرند، نه آنها که می آیند پیش از این دیده ام نه آنها که گذشته اند دیگر هرگزشان باز بینم نه دانیم از کجایند، نه دانیم کجا شوند. نه بدایت حال ایشان دانیم نه نهایت کار ایشان شناسیم(10). 2. وجود قبر منوّر پیامبر خدا (ص) و ائمّه اطهار در مدینه و قبور انبیای عظام در مکّه. کعبه از گذشته های دور مورد علاقه پیامبران الهی بوده و همواره بکعبه عشق می ورزیده اند. پیامبران در شدائد و سختیها بخانه خدا پناه می بردند و از فیوضات آن بهرهمند می گشتند. این امر باعث شده است که بسیاری از انبیای الهی در شهر مکّه اقامت داشته باشند و در نتیجه در این شهر مدفون شوند. در تفسیر خواجه عبد الله انصاری آمده است: هر پیامبری که از دست قوم خود فرار می کرد به کعبه پناه می برد و تا آخر عمر در آن بعبادت می پرداخت... یقیناً قبر نوح و هود و شعیب و صالح بین زمزم و مقام است ... و در اطراف کعبه قبر 300 پیامبر است ... و بین رکن یمانی تا حجر الاسود قبر 70 پیامبر است و بین صفا و مروه قبر هفتاد هزار پیامبر است(11). از اینرو پیامبر اکرم (ص) فرموده است هر که در مکّه بمیرد مانند آنست در آسمان دنیا مرده است(12).


فضیلت و اسرار کعبه:

عرفا به تأسّی از آیات و روایات، برای کعبه فضایل و اسرار بسیار بیان داشته اند که به اندکی از آن اشاره می شود: کعبه، مکانی که خداوند متعال در شهر مکّه (یا بکه) قرار داده است. در روایات و کتب عرفانی آمده است: اوّلین قطعه خاکی که در روی زمین ظاهر شده مکان کعبه بود و خداوند زمین را از این ناحیه گسترانید; از اینرو مکه را امّ القری نامیده است. امام باقر (ع) فرمود: خداوند آنگاه که خواست زمین را بیافریند، به بادهای چهارگانه دستور داد تا بر روی آب وزیده و آنرا موّاج ساخته و کفهای آنرا در مکان این خانه جمع کند و تلّی (کوهی ـ تبّه ای) از آن بسازد. پس زمین را از زیر این کوه گسترش داد و آیه شریفه: " إنَّ أَوَّلَ بَیْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَک "(13) اشاره به آنست. پس اوّلین بقعه ای که در زمین خلق شد کعبه بود، سپس زمین از آن امتداد یافت(14). امام صادق (ع) فرموده است: دوست داشتنی ترین جای زمین، مکّه است. در نزد خداوند هیچ خاکی محبوبتر از خاک مکّه، هیچ سنگی محبوبتر از سنگ مکّه، هیچ درختی محبوبتر از درخت مکّه، هیچ کوهی دوست داشتنی تر از کوه مکّه و هیچ آبی محبوبتر از آب آن نیست(15). همچنین از امام صادق (ع) است که فرمود: خداوند تبارک و تعالی مسجد الحرام را قبل از زمین آفرید، سپس زمین را از آن گسترانید(16). به بیان روایات، نگاه کردن بکعبه عبادت و موجب محو گناهان است(17).


احترام ماههای حرام به ایّام حج و زیارت کعبه است. جنگ در ماه ذیحجه، از آنجهت که ماه حج است تحریم گشته و در ذیقعده از آنجهت که ماه قبل از حج و ماه آماده شدن حاجیّان است حرام شده است زیرا حاجی باید آرامش خاطر و امنیّت داشته باشد. و محرّم ماه برگشت حاجیّان و اسکان یافتن و رفع خستگی آنها از سفر حج است و اگر ماه رجب را ماه حرام قرار داد از آنجهت است که ماه حج عمره است(18). آری خداوند به احترام حج و حاجیّان، این ماهها را ماه حرام و امن قرار داد تا همگان به برکت حج مدّتی از سال را در امنیّت باشند. محی الدین عربی می گوید: بدانکه خداوند متعال کعبه را بعنوان گنجی بودیعه نهاده است. رسول خدا (ص) خواست تا آن گنج را خارج ساخته و بمردم انفاق کند ولی بجهت مصلحتی، از آن صرفنظر کرد... و آن سرّ تا کنون باقی است. امّا روزی در سال 598 که من در تونس بودم لوح زرّین از کعبه به سوی من آمد که در آن لوح اثر انگشتی بعرض یک شبر و بطول یک شبر یا بیشتر بود. در آن لوح بقلمی که من نمی شناختم نوشته ای بود و این جریان به سبب و جهتی که بین من و خدایم بود پیش آمد. من از خدا خواستم که آن لوح را بجای خود برگرداند و اینکار بجهت حفظ ادب در محضر رسول خدا بود که اگر آن لوح بمردم نشان می دادم فتنه کور در میانشان بوجود می آمد و من بدین مصلحت از افشای آن خودداری کردم. اما حضرت رسول اکرم (ص) بدینجهت آنرا ترک نکردند بلکه آنرا باقی گذاشتند تا حضرت قائم در آخر الزمان به امر خدا آنرا خارج سازد.

 

آن حضرتیکه جهان را پُر از عدل و قسط می کند همانطور که پُر از ظلم و جور شده بود. و خبری نیز در این خصوص وارد شده است(19). از اینرو پیامبر اکرم (ص) فرمود است: هر که در مکه بمیرد مانند آنست که در آسمان دنیا مرده است(20). همچنین وی در خصوص کعبه می گوید: خانه کعبه اوّلین خانه ای است که معبد مردم قرار داده شده و نماز در آن با فضیلت تر از نماز در غیر آنست خانه کعبه از نظر زمان قدیمی ترین مسجد است و این خانه از هنگامی است که خدا دنیا را آفرید. پس این خانه همان خانه ای است که خدا از تمام خانه ها برگزیده است، و برای آنست سرّ اوّلیت در میان همه معبدها که 120 هزار پیامبر، غیر از اولیای الهی، بر آن طواف کرده اند. هیچ پیامبر و ولیی نبوده است که به این خانه و بلد حرام تعلّق خاطری نداشته باشد پس یقیناً این خانه موطن ظهور دست خدا ولی حقّ و ودیعه الهی است پیامبر اکرم (ص) درخصوص این خانه فرمود: بخدا که تو بهترین زمین خدا و محبوبترین زمین نزد خدا هستی و اگر مرا از تو خارج نمی کردند من هرگز از تو خارج نمی شدم. پس اگر کسی این خانه را ببیند ولی بر حالت الهی و نورانی وی نیفزاید، از برکت خانه چیزی عاید او نشده است; زیرا این خانه خزانه خدا از برکات و هدایت است(21).


اسامی کعبه و سایر مناسک حج:

هر یک از اسامی موجود برای کعبه یا سایر مناسک حج، وجه تسمیه خاصّی داشته و هر کدام بیانگر حقیقتی است. از آنجا که این مناسک، اعمال عبادی و دینی است، اولیای دین می توانند وجه نامگذاری آنرا بیان کرده و به بیان حکمت و اسرار موجود در این تسمیه بپردازند. و لذا آنچه عرفا در این خصوص گفته اند یا ترجمه و توضیح متن روایتی است و یا با توجّه بمضمون روایت، از آن برداشتی ذوقی و عرفانی کرده اند. اکنون به بیان مضامین بعضی از اسمهای موجود و وجه تسمیه آن می پردازیم: کعبه; معنای مکعّب و مربّع است، و مربّع بودن کعبه بدانجهت است که بیت المعمور مربع است و کعبه مقابل آن قرار دارد. مربّع بودن بیت المعمور از اینرو است که مقابل عرش خداست و آن مربع است. و مربع بودن عرش بدین خاطر است که کلمات الهی که اسلام بر آن بنا نهاده شده چهارتاست که عبارتند از: " سبحان الله، الحمد لله، لا إله إلاّ الله و الله اکبر ". بیت الله الحرام; این نامگذاری بدانجهت است که مشرکان از ورود به این منع شده اند و داخل شدن مشرکین بر آن حرام است.

 

البیت العتیق; عتیق یعنی رها شده و آزاد. حکمت نامگذاری آن بعتیق، اینست که خانه خدا ملک کسی نبوده و از هر گونه ملکیّتی رهاست. بکّه; محلّ گریه و بکاء است. مردم در اطراف آن گریه کرده و از گناهان خود استغفار می کنند. صفا; آدم (ع) برگزیده خدا (مصطفی) بر آن کوه فرود آمد و اسم او بر آن نهاده شد. مروه; چون حواء که مرءة (زن) است، بر آن فرود آمد، اینجا بدین نام خوانده شد. منا; آنگاه که جبرئیل (ع) بحضرت ابراهیم نازل شد، گفت: " تمنی یا اِبراهیم " ای ابراهیم هر چه می خواهی تمنّا کن. از اینرو آنجا منا خواند شد. عرفه; چون جبرئیل به ابراهیم  (ع) گفت: در این سرزمین بگناهان خود اعتراف کن و بمناسک معرفت پیدا کرده، آنرا بشناس. این مکان نام عرفه را بخود گرفت(22). قربان; قربانی را از آنجهت قربانی گفته اند که موجب تقرّب آدمی بخدا می شود(23). در روایت نیز آمده است که: " الصلاة قربان کلّ تقی " قربان کلّ تقی; نماز نزدیک کننده ـ  و بالا برنده ـ هر انسان با تقوایی است.     

اسرار و مضامین عرفانی حج:


بیت ظاهر و بیت باطن:

عرفا بیت الله الحرام را بیت ظاهری و آشکار خدا در زمین دانسته و قلب انسان وارسته و ولیّ الله را بیت باطنی می دانند. اگر محوّطه کعبه حَرَم است قلب آدمی نیز حرم است این مطلب متّخذ از روایتی است که می فرماید: " القَلْبُ حَرَمُ اللهِ فَلاتُسْکِنْ فِی حَرَمِ الله غیَرَ الله "(24); قلب حرم خداست و در حرم خدا غیر او را جای نده.

دل سرای توست پاکش دارم از آلودگی      کاندرین ویرانه مهمانی ندانم کیستی

دلم خلوت سرای اوست غیری در نمی گنجد      کاندرین ویرانه مهمانی ندانم کیستی

هر دل سوزان هزاران راه دارد سوی تو      اینهمه ره را تو پایانی ندانم کیستی

صائب تبریزی

دلم خلوت سرای اوست غیری در نمی گنجد        که غیر او نمی زیید درین خلوتسرای دل مولوی نیز می گوید:

هر روز بگدای شه دلدار درآیی        جان را و جهان را شکفایی و فزایی

یا رب چه خجسته است ملاقات جمالت      آن لحظه که چون بدر برین صدر برآیی(25)

محی الدّین عربی می گوید: اگر مردم بطواف خانه ظاهری طواف می کنند، خواطر الهی نیز به اطراف قلب عارف طواف می کنند(26). در مقایسه دو بیت ظاهری و باطنی گفته می شود: بیت باطنی (دل) وسیعتر از بیت ظاهری است; زیرا این خانه وسعت گنجایش حضرت ربوبی را ندارد اما دل انسان وارسته دارد. این مطلب با توجّه به آیه ای از قرآن کریم و روایات موجود در این زمینه بیان شده است.

 

قرآن کریم می فرماید: " وَ اعْلَمُوا اِنَّ اللهَ یَحُولُ بَینَ المَرءِ وَ قَلْبِه "(27); بدانید که خدا بین انسان و قلبش در آمد و شد است. در روایتی نیز آمده است: " لایَسَعُنی اَرْضِی وَ لاسَمائی و لَکِنْ یَسَعُنی قَلْبُ عَبْدِی المُؤمِن "(28); زمین و آسمانم گنجایش مرا ندارند ولی قلب بنده مؤمن من دارد. محی الدّین در این خصوص کلامی از بایزید آورده، سپس نظر خود را چنین بیان می کند. ابو یزید در مقام قلب می گوید: اگر عرش الهی و هر آنچه در آنست صد هزار هزار (صد میلیون) بار در زاویه ای از زوایای قلب عارف قرار گیرد، عارف آنرا احساس نخواهد کرد(29) و (30). این وسعت قلب ابو یزید در عالم اجسام است بلکه من می گویم: اگر آنچه که وجودش بی نهایت است بهمراه آنچه که بوجود آورنده این وجود لانهایی است، بقلب عارف عرضه شود و در زاویه ای از زوایای قلبوی قرار گیرد باز او احساس نخواهد کرد. این مطلب بیان مضمون روایت دیگری است که می گوید: " قَلْبُ المُؤمِن عَرشُ الرَّحمن "(31); قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است. محی الدّین عربی می گوید: چون حج معنای قصد است و حاجی در همه اعمال خود قصد تقرّب بخدا را دارد، پس حج در واقع تکرار مدام قصد حاجّی در ایّام حج است قلب مؤمن هم که متذکّر اسماء الهی می شود و آنها را در خود حاضر می سازد و در آنحال مخصوص، اسمهای الهی را تکرار می کند، این اسمها قلب را طواف می کنند. همانگونه که جن و انس و ملک خانه کعبه را طواف می کنند. اسمهای الهی نیز خانه دل را که خانه خداست طواف می کنند(32).

با توجّه به این مطالب است که بعضی از عرفا گاهی حرفهایی زده اند که تحمّلش برای اهل ظاهر مشکل بوده ولی برای اهل معنا قابل درک و تحمّل بوده است. مانند مطلبی که عطّار در کتاب تذکرة الاولی از عارفی نقل می کند که روزی شخصی خرج سفر مهیا کرده، عزم زیارت خانه خدا نمود. در راه به عارفی رسید و او از وی پرسید که کجا می روی; گفت: خرج سفر فراهم ساخته و عازم زیارت خانه خدا هستم. عارف گفت: پولهایت را بمن ده، او پولها را داد. سپس عارف گفت: اکنون هفت بار به دور من طواف کن که حجّت مقبول است. البته غرض عطّار از ذکر چنین مطلبی این نیست که او راه حج را بر مردم ببندد و مردم را به سوی عرفا گسیل دارد بلکه منظور کشف یک حقیقت است و آن اینکه خانه حقیقی خدا دل مؤمن است و نباید از آباد کردن این دل غافل ماند که فهم عظمت خانه کعبه در گرو فهم عظمت این خانه است و خدا همیشه در این خانه است که " أَنَا عِنْدَ مُنْکَسِرَةِ قُلُوبِهِم ". خداوند نزد دلهای شکسته است. پس ما قبل از تشرّف به آن خانه، باید این خانه را تطهیر کنیم و بقول ملای رومی:

ای قوم بحج رفته کجایید کجایید       معشوق همینجاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار بدیوار       در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی صورت معشوق ببینید     هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آنراه بدان خانه برفتید      یکبار از این خانه برین بام برآیید

آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید      از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت     یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با اینهمه آن رنج شما گنج شما باد      افسوس که بر گنج شما پرده شمایید(33)

 

منظور از این مطالب، آگاه ساختن مردم از مقام خود و مقام و منزلت جایی است که انسان قصد زیارت آنرا دارد تا با این خود آگاهی و معرفت الهی، آدمی بتواند حج واقعی بجا آورد; بعبارت دیگر انسان بهمراه مقام انسانیش به پیشگاه حضرت ربوبی حاضر شود و چون انسانیّت انسان به قلب اوست، لذا تنها در زمانی بچنین توفیقی نایل می آید که بعظمت قلب تا حدودی واقف شود. یکی از مقامات عظمای قلب، بیت الله بودن قلب است. انسان روشن دل می داند که بهمراه خانه خدا بزیارت خانه خدا می رود. خدا خانه ای در درون دارد و خانه ای در برون. اگر ما میهمان خداییم، خدا هم میهمان ماست.

زین حکایت کرد آن ختم رُسُل      از ملیک لا یزال و لم یزل

که نگنجیدم در افلاک و خلا       در عقول و در نفوس با عُلا

در دل مؤمن بگنجیدم چو ضیف      بی زچون و بی چگونه بی زکیف

بی چنین آیینه از خوبی من      برنتابد نه زمین و نه زمن

بر دو کَوْن اسب ترحّم تا ختم       بس عریض آیینه ای برساختم

هر دمی زین آینه پنجاه عُرس     بشنو آیینه ولی شرحش مپرس(34)


هدف اینست که اگر صورت صورت انسانی است قلب هم قلب انسانی باشد، بر خلاف آنهایی که بفرموده علی (ع) صورتشان صورت انسانی ولی سیرتشان سیرت حیوانی است; " الصُّوْرَةُ صُوْرَةُ اِنْسَان وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیْوان "(35). این حقیقت در بیان حضرت سجّاد (ع) با زهری بگونه دیگر آمده است; زهری به امام زین العابدین (ع) عرض کرد: ما اکثر الحجیج چقدر حاجی فراوان است ! امام فرمود: " ما اکْثَرَ الضَّجیج و اَقَلَّ الحَجِیْج "(36) چقدر ضجّه کننده زیاد است و حاجّی اندک. آنگاه امام (ع) تصرّفی در دیده وی کرد و چشم برزخی او باز شد و پرده های مادیّت کنار رفت و دید که عده ای بشکل انسان و عده زیادی بشکل حیوانات گوناگون هستند. آن حاجیی که دلش زنده و خدای خود را بنده بوده است صورتاً و سیرتاً انسان است. او بهمراه خانه خدا بزیارت خانه خدا آمده است. سفر او بقول حکما و عرفا; سفر فی الحقّ بالحق است. چه بسا که ظاهراً بدیدن خانه خدا رفته و لی باطناً خانه خدا بدیدن وی آمده باشد. امّا دیدن چنین چیزی برای همگان میّسر نیست مگر قلیلی از اولو الألباب. عطار نیشابوری در خصوص رابعه عدویه چنین ماجرایی را نقل می کند: نقل است ابراهیم ادهم (ره) چهارده سال تمام سلوک کرد تا بکعبه شد، از آنک در هر مصلایی جایی دو رکعت می گزارد تا آخر بدانجا رسید خانه ندید، گفت: آه چه حادثه ای است ؟! مگر چشم مرا خللی رسیده است. هاتفی آواز داد که چشم تو را هیچ خلل نیست امّا کعبه به استقبال ضعیفه ای شده است که روی بدینجا دارد.

 

ابراهیم را غیرت بشورید گفت: آیا این کیست ؟! بدوید رابعه را دید که می آید و کعبه با جای خویش شد. چون ابراهیم آن بدید، گفت: ای رابعه، این چه شور و کار و بار است که در جهان افکنده ای ؟! گفت: شور، من در جهان نه افکنده ام، تو شور در جهان افکنده ای که چهارده سال درنگ کرده ای تا بخانه رسیده ای. گفت: آری چهارده سال در نماز بادیه قطع کرده ام. گفت: تو در نماز قطع کرده ای و من در نیاز. رفت و حج بگزارد و زار بگریست، گفت: ای بار خدای، تو هم بر حج وعده نیکو داده ای و هم بر مصیبت اکنون اگر حج پذیرفته ای ثواب حجّم گو اگر نپذیرفته ای این بزرگ مصیبتی است ثواب مصیبتم گو. پس بازگشت و به بصره باز آمد و به عبادت مشغول شد تا دیگر سال(37). مولوی نیز شعری دارد که بیانگر این حقیقت است او می گوید: آنکه بمکه می روند نیز مدیون لطف الهی اند. او تن ادمی را بمشک، معنویت حج را به آب و خد را به سق تشبیه کرده است. می گوید: اگر خواجه سقا جَهد سقایی نکند، هیچگاه پُر از آب نمی شود. لیکن گاه آب را بمشک می رساند و گاه مشک را به آب.

این مشک بخود چون رود و آب کشاند     تا خواجه سقّا نکند جهد سقایی

آن نیستی ای خواجه که کعبه به تو آید     گوید بر ما آی اگر حاجّی مایی

این کعبه نه جا دارد و نه گنجد در جا    می گوید العزّة و الحسن ردای

هین غرقه عزّت شو و فانی ردا شو     تا جان دهدت چونکه ببیند که فنایی(38)


سفر قلب (دل) و سفر جسم:

عرفا سفر را دو گونه دانسته اند: الف: سفر دل. ب: سفر جسم. سفر جسم; انتقال از مکانی بمکان دیگر است. سفر قلب; انتقال از یک حال بحال دیگر و از صفتی بصفت دیگر است. بعضیها اگر سفر جسمانی دارند، سفر روحانی هم دارند; یعنی با رفتن بحج اوصاف زشت را از بین برده و به اوصاف نیک متخلّق می شوند; بعبارت دیگر، انسان دیگری می شوند. استاد حسن حسن زاده آملی ـ روحی له الفدا ـ می فرمود: روزی یکی از مؤمنان که قصد سفر حج داشت، جهت خداحافظی بخدمت حضرت استاد علامه ابو الحسن شعرانی (ره) شرفیاب شد و از وی خواست تا در حقّ او دعایی بکند. علامه شعرانی فرمود: ان شاء الله بروی و برنگردی. منظور اینست که تو با این حال عادی که به سفر می روی، وقتی مناسک را انجام دادی باید بقدری تعالی و تکامل داشته باشی که دیگر در برگشت از حج انسان دیگری بشوی. در واقع معنویت حج بقدری در تو اثر نهاده باشد که به انسان جدیدی (از حیث معنویت) مبدّل شده و بقول عرفا تولّد جدید و تولّد دومی داشته باشی. مولوی می گوید:

چون دوّم بار آدمی زاده بزاد      پای خود بر فرق علّتها نهاد

می پرد چون آفتاب اندر افق      با عروس صدق و صفوت بر تتق

بلکه بیرون از افق و زچرخها     بی مکان باشد چو ارواح و نهی

این عقول ما چو سایه ای عمو     می فتد از هر طرف بر پای او(39)

 

خواجه عبد الله قشیری در خصوص سفر روحانی و عادی می گوید: از ابو علی دقّاق شنیدم که می گفت: در قریه فرخک نیشابور از یکی از شیوخ عرفا پرسیدند: ای شیخ، آیا مسافرت رفته ای ؟ شیخ گفت: مسافرت زمینی یا آسمانی ؟ سفر زمین نداشته ام امّا سفر آسمانی داشته ام(40).

ای مقیمان درت را عالَمی در هر دمی     رهروان راه عشقت هر دمی در عالَمی

قشیری در ادامه گفتار از قول ابو علی دقّاق می گوید: و من در مرو بودم که بعضی از متصوّفه نزد من آمدند. یکی از آنها بمن گفت: من از راه دور مسافت طولانیی را جهت زیارت تو طی کرده ام. من بدو گفتم: کافی بود که بجایی اینهمه طی مسافت طولانی، یک قدم از نفس خود مسافرت کرده و دور می شدی(41). البته اینگونه مسافرت بسیار خوب است ولی کسی نباید به این بهانه که ما نمی توانیم سفر روحانی داشته باشیم پس سفر حج را ترک کنیم آنرا ترک کند بلکه باید بهر حال، حتی الامکان، بحج رفت ولی بهترین سفر اینست که در آن سعی در خودسازی و بجا آوردن حج عرفانی و ابراهیمی بشود.

 

یکی از عرفا در این مورد می گوید: اندر بادیه بودم تنها بمانده، دست برداشتم، گفتم ضعیفم و رنجور یا رب، یا رب بمهمانی تو می آیم. اندر دلم افتاد که، گویند: که خوانده تو را ؟ گفتم یا رب این مملکتی است فراخ که طفیلی بر دارد. آوازی شنیدم از پس پشت. باز نگریستم اعرابیی را، دیدم بر اشتری نشسته، مرا گفت: یا عجمی تا کجا ؟ گفتم بمکّه خواهم شد. گفت: خوانده اند تو را ؟ گفتم ندانم. گفت: نگفته است; " من استطاع إلیه سبیل "; آنکس بمکّه شود که تواند او را. گفتم مملکت فراخ است و طفیلی برتابد. گفت نیک طفیلی تو. گفت: این شتر را خدمت توانی کرد ؟ گفتم توانم. از شتر فرود آمد و اشتر بمن داد و گفت برین برو(42). بنابراین، ما ضمن اینکه نباید بخود مغرور باشیم. باید برحمت واسعه خدا نیز نظر داشته و دل خوش داریم. آدمی هر اندازه خود ساخته باشد باز باید احساس شرمندگی در بارگاه ربوبی داشته و از خدا طلب عفو کند. از طرفی انسان بهر مقدار گناهکار و مقصّر باشد باز باید برحمت واسعه خدا امیدوار باشد که مملکت فراخ است و رحمت واسع.

سفر حج و سفر آخرت:

عرفا سفر حج را از جهاتی به سفر آخرت تشبیه کرده اند; همانطور که در سفر آخرت، آدمی همه ملک و مال و همسر و عیال و پدر و مادر و موطن خود را ترک کرده و تنها راهی دیار ابدیّت می شود، در سفر حج نیز گاهی آدمی همه را ترک کرده و به سوی یار می شتابد. لباس احرام یاد آور کفن پوشی آدمی در سفر آخرت است. طی منازل متعدّد، جهت رسیدن بکعبه مقصود را بطی منازل مرگ مانند قبر و برزخ و ... تشبیه کرده اند. جمع آمدن در مسجد الحرام و راز و نیاز و طلب عفو در آن بروز حشر ماند که همه در آنروز با همان لباس قبر دور هم جمع می شوند و هر کسی بفکر خویش است. در تفسیر کشف الاسرار آمده است: بدانکه سفر حج بر مثال سفر آخرت نهادند و هر چه در سفر آخرت پیش آید از احوال و اهوال مرگ در رستاخیز، نمود کار آن درین سفر پدید کردند، تا دانایان و زیرکان چون این سفر پیش گیرند بهر چه رسند و هر چه کنند منازل و مقامات آنراه آخرت یاد کنند. و عبرت گیرند و زاد و ساز آن بدست گیرند که صعبتر است و عظیمتر. اوّل آنست که چون أهل و عیال و دوستان را وداع کند بداند که این مثال سکرات مرگ است.

 

آن ساعت که بنده در نزع باشد و خویش و پیوند و دوستان گرد وی درآیند و او را وداع کنند.

سار الفؤاد مع الأحباب إذ ساروا      یوم الوداع فدمع العین مدرار

و آنکه زاد سفر از همه نوعها ساختن گیرد، و احتیاط در آن بجای آرد تا هر چه بزودی تباه شود بر نگیرد. داند که آن بادی نماند و زاد بادیه نشاید. در یابد و بجای آرد که طاعت با ریا و تقصیر زاد آخرت را نشاید و به " قال النبی لایقبل الله تعالی عملا فیه مقدار ذرّة من الری " و آنگه که بر راحله نشیند مرکب خویش در سفر آخرت که آنرا نقش گویند یاد آورد.

و بعد رکوبه الافراس تبها      یهادی بین اعناق الرجال

و چون عقبه ها و خطرهای بادیه بیند از منکر و نکیر و حیّات و عقارب در گور که شرع از آن نشان داده یاد کند. و بحقیقت داند که از لحد تا حشر بادیه ای عظیم در پیش است که بی بدرقه طاعت بریدن آن دشوار است. اگر درین بادیه بدین آسانی بدرقه ای بکار است پس در بادیه قیامت بی بدرقه طاعت چون رستگار است ؟!

راستکاری پیشه کن کاندر مصاف رستخیز       نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار(43)


پی نوشتها :


1. الاشارات و التنبیهات ابن سینا: نمط 10، فصل 5.
2. الاشارات و التنبیهات ابن سینا: نمط 10، فصل 25.
3. الاشارات و التنبیهات ابن سینا: نمط 10، فصل 31.
4. مثنوی تصحیح نیکلسون، دفتر 3، ابیات: 49 ـ 44 42.
5. مثنوی دفتر اوّل: ص230.
6. مثنوی کلاله خادر: دفتر 2، ص106.
7. صف: 8.
8. پیام حضرت امام در ذیحجه 1408 برابر با تیر ماه 1367.
9. المراقبات متن عربی، مربوط به اعمال ماه ذیحجه.
10. تفسیر خواجه عبد الله (کشف الأسرار) چاپ أمیر کبیر: ج1، ص367.
11. تفسیر کشف الاسرار: ج2، ص212.
12. تفسیر کشف الاسرار: ج2، ص223.
13. آل عمران: 96.
14. من لا یحضره الفقیه چاپ بیروت: ج2، باب 64، ص184.  
15. من لا یحضره الفقیه چاپ بیروت: ج2، باب 64، ص185.
16. الوافی فیض کاشانی: ج12، ص69 چاپ اصفهان.
17. الوافی فیض کاشانی: ج12، ص39 چاپ اصفهان.
18. الوافی فیض کاشانی: ج12، ص38 چاپ اصفهان.
19. الفتوحات المکّیّة چاپ مصر: ج10، ص58 و 57.
20. الفتوحات المکّیّة چاپ مصر: ج10، ص223.
21. تفسیر رحمة من الرحمان چاپ دمشق: ج1، ص451.
22. من لایحضره الفقیه: ج2، ص155 ـ 151.
23. الوافی: ج12، ص195.
24. بحار الأنوار، چاپ بیروت: ج67، و 25 روایت 27، باب 43.
25. کلیّات شمس تبریزی، چاپ امیر کبیر: ص975.
26. الفتوحات المکیّه: ج10، ص52.

27. الانفال: 24.
28. البحار الأنوار، چاپ بیروت: ج55، ص39 روایت 61، باب 4.
29. یقول ابو یزید فی هذا المقام: لو أنّ العرش و ما حواه مأة ألف ألف مرّة فی زاویة من زوایا قلب العارف ما احسّ به و هذا وسع أبی یزید فی عالم الأجسام بل أقول لو أنّ ما لا یتناهی وجوده یقدّر انتهاء وجوده مع العین الموحّدة له فی زاویة من زوایا قلب العارف ما احسّ بذلک.
30. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به کتاب اندیشه عطار فصول الحکم فصل السحفی تالیف قادر فاضل: فصل 9.
31. بحار الانوار: ج55، ص39، روایت 61، باب 4.
32. الفتوحات المکیه: ج10، ص64.
33. کلیات شمس تبریزی: غزل 648، ص274.
34. مثنوی نیکلسون: دفتر 6، ص447.
35. نهج البلاغه: خطبه 87.
36. صهبای صفا، چاپ مشعر، آیت الله جوادی آملی: ص69.
37. تذکرة الأولیاء: باب 8.
38. دیوان شمس تبریزی: ص975.
39. مثنوی کلاله خاور: دفتر 3، ص194.
40. رساله قشیریه، متن عربی چاپ بیدار: ص411.
41. رساله قشیریه، متن عربی چاپ بیدار: ص411.
42. ترجمه رساله قشیریه، انتشارات علمی فرهنگی: باب 44.

43. تفسیر کشف الاسرار: ج2، ص225 و 226.

 

منبع : www.hajj.ir

نویسنده : قادر فاضلی


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.