روشن است که تبیین رموز حج و بیان جنبه های باطنی آن، سزاوار اولیای خداست که به این معارف و حقایق رسیده اند و ما را نسزد که در این عرصه گام نهیم، پس سعی راقم سطور تنها جمع آوری و ترجمه کلمات حضرات معصوم: و دیگر اولیاء الله، در شرح این مطالب نورانی است و بس
.
وجود مقدس نبی گرامی (ص) فرمودند: " مَن مَاتَ وَ لَم یَحِجّ فلیَمُتْ إنْ شاءَ یَهودیّاً وَ إنْ شاءَ نَصْرانیّ "(1). هر کس بمیرد و حج بجا نیاورده باشد، اگر بخواهد یهودی و اگر بخواهد نصرانی از دنیا می رود; (یعنی مسلمان نمی میرد). حضرت امام صادق (ع) فرمودند: " مَن مَاتَ وَ لَمْ یَحِجّ حَجَّةَ الإسلام لَمْ یَمْنَعْهُ مِنْ ذلک حاجةٌ تجحف به او مرضٌ لایُطیقُ فیه الحجّ أو سلطانٌ یَمْنَعْهُ مِنْهُ فلیَمُتْ یَهودیّاً أو نَصرانیّ "(2). هر کس بمیرد و حجِّ واجب خویش را بجا نیاورد، در حالیکه نیازی ندارد که به او فشار آورد یا مرضی که طاقتش را طاق کند و یا حاکمی که مانعش شود، یهودی یا مسیحی خواهد مرد. یعنی اگر کسی بدون عذر شرعی; مانند فقر یا مرض یا منع حکومت، حج را ترک کند، مسلمان واقعی نیست. می دانیم که غرض از خلقت، شناخت خدا و محبت اوست و معرفت و محبّت نسبت بخدا، متوقف بر دوری از شهوات، ترک متاع دنی و مداومت یاد خداست و هر یک از عبادات، در راستای تحقّق یکی از این امور سه گانه است، امّا حجّ بر همه این سه امر شمول دارد. بعلاوه، حج دارای اسرار و رموز باطنی نیز می باشد(3).
اماکن مقدس سرزمین وحی، افزون بر شرافت ذاتی شان که به باطن این مکانها و وجود برترِ آنها در عوالم بالاتر مربوط است، شرافتهایی نیز از غیر خود کسب کرده اند، مانند: 1. نزول ملائکه وحی بر پیامبر گرامی (ص) در این سرزمین. 2. این مکان منزل خلیل الرحمان است و فرشتگان در این محل بر او نازل شدند. 3. این محل، منزلگاه جُلّ انبیا و مهبط وحی است. 4. این جایگاه، محلّ تولّد نبی گرامی (ص) و بسیاری از انبیا و اولیا (ع) می باشد. در واقع، کعبه بمنزله خانه خدا و اطراف کعبه بمثابه حرمگاه او ـ جلّ شأنه ـ است. عرفات همانند میدانی است در ابتدای حرم خانه و منع اذیت و آزار حیوانات و کندن گیاهان در موسم حج، بجهت اکرام حرم و تجلیل از صاحب آنست.
" إِنَّ أَوَّلَ بَیْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکاً "(4). نخستین خانه ای که برای مردم (و نیایش خداوند) قرار داده شد، همانست که در سرزمین مکّه پر برکت است. " جَعَلَ اللهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ قِیَاماً لِلنَّاسِ "(5). خداوند، کعبه ـ بیت الله الحرام ـ را وسیله ای برای سامان بخشیدن بکار مردم قرار داده است. " وَ للهِِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ "(6). و برای خدا بر مردم است که آهنگ خانه او کنند. " وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ "(7). و بر گرد خانه گرامی کعبه، طواف کنید. " قال علیّ بن موسی الرضا (ع): وُضِعَ البَیْتُ وَسَطَ الأرض الّتی دُحِیَتْ مِنْ تَحتها الأرضُ و کلُّ ریح تهبّ فی الدنیا، فإنَّها یخرجُ مِن تحتِ الرکن الشّامی و هی أوّل بقعة وقعت فی الأرض لأنَّها الوسط لیکون الفرض لأهل الشرق و الغرب سواء "(8). از آنجا که اراده الهی بمقتضای سرّ محبوبیّتِ کنتُ کنزاً مخفیّ به آفرینش نشأه انسانی تعلّق گرفت و از طرفی موطن این لطیفه ربّانی خاک بود، لذا تقدیر بعمارت و ساختن زمین تعلّق گرفت و عالم طبیعت مظهر اراده الهی است و مکعب بودن عرش، عبارت از جهات چهارگانه این طبیعت و بیت بخاطر محاذی بودن با عرش مکعب شد و نقوش عالیه و صوَر نوریّه در مرایای حقایق سافله نقش گرفت و بخاطر این شکل و آن محاذات و همچنین بخاطر اینکه در وسط دنیاست، کعبه نامیده شد.
جهات چهارگانه طبیعت که مظهر اراده الهی است، عبارتند از: 1. آنچه محاذی شطر عقل کلّ است. 2. آنچه باتوجه به نفس دارد. 3. جهتی که با توجه بخودش (طبیعت) دارد. 4. آنچه در قیاس با هیولی دارد. وقتی جهات نوریه عِلویه در آیینه ارض قابلیت منعکس شد، ارکان چهارگانه کعبه تحقّق یافت و سپس متناسب با این ارکان و جهات، قواعد بیت و اضلاعش بالا رفت. حقایق چهارگانه اصیل الهی عبارتند از: 1. دو حقیقت در جهت مشرق، که عبارتند از عقل و نفس; چون از عالم انوار هستند و تابش خورشید اسرار از آن دو آغاز شد. 2. دو حقیقت در جهت غرب که عبارتند از طبیعت و هیولای کلّیه، چون: نور فائض از مبدأ اعلی، از دو حقیقت اوّل شروع می شود و دو ربع دایره بوسیله آن دو در یوم الله تمام می شود، (قوس صعود). و در افول، در دو حقیقت بعدی آغاز می شود و دو ربع دیگر برای کامل کردن دایره در لیل الهی تمام می شود و مجدداً در آخر الزمان پس از اتمام قوس ـ ان شاء الله ـ از این افق غربی طلوع می کند. و آیه: " رَبُّ المَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ المَغْرِبَیْن "(9). به این حقیقتِ بیان شده اشاره دارد. بجهت مشابهت با این حقایق، ارکان بیت به اینصورت می باشد: دو رکن شرقی; رکنی که شامل حجر الأسود و قطبِ شمالیِ جهتِ مشرق است و رکن یمانی که قطبِ جنوبیِ اینجهت می باشد. دو رکن غربی; رکن شامی که قطبِ شمالی جهت غرب است و رکن مغربی که قطب جنوبی اینجهت است. رکنی که شامل حجر الأسود است، محاذی جهتی است که بین طبیعت و عقل می باشد (نفس). بهمین خاطر در سمت پایین شرقی واقع شده که از جهت راست مقابل بیت است و هر کدام از ما که به بیت رو کند، همان جهت حق است.
از حضرت امام محمد باقر (ع) در مورد علّت وجوب حج روایت شده که فرمودند: هنگامیکه خداوند خواست در زمین خلیفه ای قرار دهد، فرشتگان فریاد کردند که او را از ما قرار ده پس جواب آمد که " إنّی اَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ "; من چیزی را می دانم که شما نمی دانید. ملائکه گمان بردند که بر آنان غضب فرموده; زیرا نوری که بر ایشان ظاهر بود را در حجاب قرار داد، لذا بعرش پناه بردند. پس خدا بخانه ای از مرمر که سقفش از یاقوت قرمز و ستونهایش از زبرجد بود امر کرد که هر روز هفتاد هزار ملک برای زیارت وارد آن می شدند و خدا آنانرا دوست داشت، لذا خانه ای را در زمین آفرید و اطرافش را طواف کنندگانی از بندگان قرار داد(14). روایت فوق بیان علت فاعلی کعبه است. توضیح اینکه: هر چیزی عالی در عالم اعلی بمثابه مرکز است و هر سافلی مثل محیط است. مگر اینکه در واقع محاط است و این بر عکس دوایر جسمانی است. شک نیست که مرکز از آن حیث که مرکز است، محیط در اطرافش طواف می کند. و این مسأله در مورد دوایر عقلی یا جسمی تفاوتی نمی کند. و از این معنـی به (کنـز المخفـی و المحبیّة) تعبیر می شـود. و مرکـز زمین، محاذی مرکز اصلی می باشد.
لذا همانطور که اطراف مرکز اصلی، انسانهایی عقلی و افرادی نوری با وَلَه و شیدایی طواف می کنند و حول حریم عظمت، آنگونه که شایسته این شأن است حرکت می نمایند، بهمان صورت سنت الهی جاری می شود و عنایت ربّانی شامل می گردد. با وقوع اینحالت در زمینِ دوری و فراق. تا این مردم، حالات آن بشر عالی را بیاد آورند. و این اراده در اسرار خفی و پردههای حجاب است. تا اینکه امر بمرتبه صفات تنزّل می یابد و با تنزّل درجات، پایین می آید تا بمقام ظهور برسد که مظهرش طبیعت است. ملائکه بر پشت آدم مطلع شدند و اینجا سرّ ظاهر می شود و این اراده مخفی در موطن ظهور آشکار می شود. لذا ملائکه آن خلافت را برای خودشان درخواست کردند; چرا که بصفای باطن خود نگریستند و از خودشان شریفتر و شایسته تر، نسبت به این مقام نیافتند و جواب گرفتند که علمشان ناقص است و آنجا نشأه ای بالاتر و شریفتر از آنهاست. و اینجا بود که به کوتاهی رتبه خود و کمبود علمشان آگاه شدند و ملائکه آنطور که خودشان خیال می کردند، نبودند. لذا بعرش که به نسبت مرتبه آنها مثل مرکز است، پناه بردند. پس خدا به ایشان امر کرد بطواف در اطراف بیت نفس کلیه که عرش است، هدایتشان نمود و آن از جنس مرمر جسمی صافِ از کدورت کیفیات جسمانی است و سقفش که نفس الهی است از یاقوت سرخ است و ستونهایش زبرجد است; چرا که تقریباً واسطه بین سرخی و مرمری است و سپس این بیت را محاذی آن بنا کرد.
آنطور که از روایات و اخبار بر می آید، میثاق گرفتن در جایگاههای زیادی صورت گرفته و از جمله آنجاها، مرتبه جسمی است که در برخی روایات از آن به یاقوت سرخ و درّ سفید تعبیر شده که از جهتی عرش است. و محیط و مرکز در جسم کلّی تعیّن یافته و با تحقّق این مرتبه، همه مراتب تحقّق یافته است. و از آنجا که غرض از این نظام، انسان است، تقدیر وجود اشخاص این نوع شریف در آن مرتبه تعلق گرفته و این مرتبه برای قرار و معاش آدمی خلق شده و اجلها و عمرها مقدر شده، همانگونه که مشیّت در مرتبه ای مقدّم بر اراده است. و خلاصه در هر مرتبه ای حکمی از این احکام بوجود این لطیفه تعلّق یافته و از ابناء نوع میثاق به الوهیت و رسالت و ولایت مطلقه گرفته شده، به این ترتیب که ربّ بحقایق آنها نظر می کند، پس با زبانهای متناسب با عالم خود، اقرار کرده و شهادت می دهند. با تعیّن مرکز و محیط در جسم کلی که یکی از مواطن است، آفرینش بنی آدم از اجزائی که متناسب مرکز عالم است، مقدر گردیده است. چون این بنیان ترابیّ الحدوث و طینی الهیکل است.
لذا از ذرّات خاک نزدیک مرکز که بطور اجمال همه را در بر داشت، میثاق گرفت. و آن اجزاء بخاطر لطافت طینت نوریِ خود و صرافت صفایِ اصلی خویش، میثاق را پذیرفتند. بعد میثاق در گوهری نزدیک مرکز افتاد، بطوریکه نسبتش با همه اجزاء مساوی بود. چون شاهد باید عادل باشد و بهیچ یک از اطراف تمایل نداشته باشد; یعنی چون این جزء، قبل از تعیّنِ سایر اجزاء متعیّن شد و از جنس طینت آدم بود و آن طینت شایسته حمل امانت قبول تکلیف به الوهیت و نبوت و ولایت بود، این جزء شاهد شد و میثاق در آن افتاد و از آن به مَلَک تعبیر شد. چون این مرتبه باطن عالم مُلک است که عالم ما می باشد و هر باطنی با تربیت و تدبیر بر ظاهر سلطنت دارد. و خلاصه اینکه حجر الأسود جزء نزدیک بوسط از زمین نوری مصاحب طینت آدم است. بطوریکه وقوعش در افقی اتفاق افتاده که در آن بحدوث آدم حکم می شود، در حالیکه ترکیبات و اختلاطهای مزاجی با آن مخلوط نشده و هنوز بر صرافت جسمیِ نوری باقی مانده. و بهمین خاطر وارد شده که: آن یاقوت حمراء یا دُرّه بیضاء است، همانطور که درباره عرش وارد شده.
درک اینکه وصول بخدا جز با تنزّه از شهوات و ترک لذّات و اکتفا بمقدار ضرورت ممکن نیست و بهمین خاطر در ملل گذشته راهبان از خلق فرار کرده و بقلّه کوهها پناه می بردند و لذات را ترک کرده و بمجاهدت سخت و ریاضت مشغول می شدند تا به آخرت برسند و خدا هم ایشان را مدح کرده و فرموده: " ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْبَاناً وَ أَنَّهُمْ لاَیَسْتَکْبِرُونَ "(15). امّا خلق به تبعیّت شهوات رو کرده و عزلت برای عبادت را ترک کردند. لذا خدا حضرت محمد (ص) را مبعوث کرد تا راه آخرت را احیا کند و رهبانیّت را با جهاد و حجّ تعویض فرمود. و خدا با قرار دادن حج، بعنوان رهبانیت، به این امّت منت نهاد و بیت عتیق را با نسبت دادن بخودش شرافت بخشید و آنرا مقصد بندگان خود قرار داد و اطراف آنرا برای بزرگداشت امرش، حرم خانه اش قرار داد. و عرفات را مانند میدانی برای فنا در حرمش قرار داد و احترام آن مکان را با تحریم صید، تأکید فرمود. و آنجا را مانند محضر پادشاهی قرار داد که زوّار از همه جا قصد آنجا را می کنند و برای ربّ البیت تواضع و خضوع می کنند و البته معترفند که او منزّه است که در بیت جای گیرد تا همین امر در بندگی و عبودیتشان بیشتر شود.
لذا در حج آنها را موظف به انجام اعمالی فرمود که نفوس به آن انس ندارند و عقول با آن آشنایی ندارند. مثل رمی جمره و تکرار سعی بین صفا و مروه. تا با این اعمال کمال بندگی و عبودیت آشکار شود. عقل بحکمت و صوم و صلاة و زکات و... پی می برد، اما در مورد اعمال حج نه نفس بهره ای از آنها دارد و نه طبع به آنها مأنوس است و نه عقل بمعانی آنها راه دارد; لذا انگیزه انجام آنها جز قصد امتثال امر نیست; چرا که آنها اعمالی واجب الاتباع هستند. هر چیز که عقل معنایش را بفهمد، طبع به آن میل می نماید و همین میل کننده در انجام امر و انگیزنده بر آنست و در اینصورت کمال عبودیت و بندگی ظاهر نمی شود و بهمین جهت حضرت خاتم (ص) فرمودند: " لَبَّیکَ بِحَجَّة حقّاً تَعَبُّداً وَ رِقّ " و در مورد سایر عبادات چنین نفرمود. اگر حکمت الهی اقتضا کند که نجات خلق در خلاف هوا بدست شرع باشد و اعمال افراد از روی انقیاد و فرمانبرداری باشد، عباداتیکه عقل بمعنایش پی نمی برد. در تزکیه نفوس بلیغتر هستند و اینگونه عبادات از مقتضای طبع بمقتضای بندگی نزدیکتر هستند و همین مقدار برای فهم اصل حج کفایت می کند.
بعد از فهمیدن اینکه خانه بیت الله است و مانند کاخ پادشاهان می باشد. و قاصد خانه، قاصد خدا و زائر اوست و هر کس در دنیا قصد خانه را کند، زیارتش ضایع نمی شود و بمقصود زیارت که نظر به وجه الله و رسیدن بلقای اوست، نائل نمی شود و... پس شوق به لقاء الله، مشوّق او به اسباب لقاء می شود; چرا که محبّ بهر چیزیکه محبوبش نسبتی دارد، اشتیاق دارد و خانه نیز بخدا منسوب است، لذا بخانه مشتاق است. ثوابهای زیادی که بر این زیارت هست هم مزید بر این علت است. البته باید توجه داشت که مقصود از نظر به وجه الله، نظر با چشم سر نیست، بلکه معنای دیگری است که راسخون در علم آنرا می دانند.
حاجی با عزمش قصد جدایی از نزدیکان و وطن و مهاجرت از شهوات و لذات را می نماید و بزیارت بیت الله متوجه می شود پس باید در نفس خود ارزش بیت و ارزش ربّ البیت را تعظیم کند و باید بداند که عزمِ امر بزرگ و خطیری را نموده و هر کس که چیز بزرگ و عظیمی را بخواهد، باید مخاطره بزرگی کند. و عزم باید خالص برای خدا باشد و از شوائب ریا و سمعه بدور باشد و از زشتترین زشتها اینست که به بیتِ پادشاه رو کند و قصدش چیز دیگری باشد.
قطع علایق بمعنای ردّ مظالم و توبه خالص از همه معاصی است و مانند یک طلبکار بخودت بگو: بکجا توجه می کنی ؟ آیا قصد بیت ملک الملوک را داری و امرش را ضایع می کنی ؟ و اگر می خواهی زیارتت قبول شود، اوامرش را تنفیذ کن و ردّ مظالم نما و از همه معاصی توبه کن و علاقه قلبت را از توجه به ماورایت قطع کن تا همانطور که با صورت ظاهری بخانه او توجه می کنی، با وجه قلب به او توجه نمایی. و چنان از وطنت جدا شو که گویی دیگر باز نمی گردی و وصیت خود را بنویس.
زاد و توشه باید از حلال طلب شود و هر گاه در نفس خود حس کردی که حرص به استکثار زادی داری که در طول سفر برایت باقی بماند و تغییر نکند و فاسد نشود، بدانکه سفر آخرت طولانیتر است. و زاد آن سفر تقوی است. و سایر موارد فاسد می شود، مثل غداییکه در اوایل سفر فاسد می شود. و هنگام نیاز به آنها باقی نمانده اند لذا باید مواظبت نماید که اعمالش که زاد آخرتش می باشد، در آخرت با او همراه باشد و با ریا و... فاسدش نکند.
هنگامیکه راحله اش حاضر شد، خدا را شکر کند و بیاد مرکبش به سرای آخرت بیفتد که همان جنازه ای است که بر او حمل می شود. و حج از نظری شبیه سفر به آخرت است. و ببیند که آیا راحله اش درست است ؟ چه بسا که مرگش نزدیک باشد و سوار شدن بر جنازه قبل از سوار شدن بر راحله باشد. اسباب سفر حج مشکوک است. امّا اسباب سفر آخرت قطعی است. لذا همانطور که در اسباب سفر مشکوک احتیاط می کند، در زاد و راحله سفر قطعی نیز اهتمام داشته باشد.
هنگام خرید لباس احرام بیاد کفن و پیچیده شدن در آن باشد، چرا که ممکن است قبل از پوشیدن لباس احرام، خدا را در کفن ملاقات کند. پس همانطور که بیت الله را با هیأت و لباسی مخالف عادت زیارت می کند، خدا را نیز با زیّ هیأتی مخالف زیّ دنیا و لباسی شبیه آن لباس ملاقات می نماید.
8. خروج از بلد:
خروج از شهر و سفر به سوی خدا، مانند سفرهای دنیا نیست. باید در قلب توجه کند که چه می خواهد ؟ و بکجا توجه می کند ؟ و قصد زیارت چه کسی را دارد ؟ و اینکه او به ملک الملوک متوجه شده و در زمره کسانی است که ندا داده شدند و اجابت کردند و قطع علایق نمودند و از خلایق بریدند و به بیت الله رو کردند و از بقاء به بیت الله، لقاء الله را متمثّل کردند. و باید در قلب رجاء وصول و قبول داشته باشد، نه بخاطر اعمالش بلکه با ثقه بفضل خدا و امید بتحقق وعده هایش که فرمود: " وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِراً إِلَی اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللهِ "(16). با بیرون آمدن از شهر برای حج و قطع علاقه از وطن و اهل و عیال و مال و اموال، بیاد مرگ و گرفتاریهای عالم برزخ و محشر تا ملاقات با حضرت حق بیفتد.
تلبیه بمعنای اجابت ندای خداست. پس امید قبول و خوف شنیدنِ " لالَبَّیکَ وَ لاسَعْدَیک " داشته باش و میان خوف و رجا باش و بر فضل و کرم خدا توکل کن. وقت تلبیه ابتدای امر است. ملبِّی هنگامیکه در میقات صدای تلبیه برای اجابت ندای پروردگار را که فرمود: " وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالا..."(17). بیاد ندای خلق با نفخ صور و حشر از قبورشان و ازدحام در عرصات قیامت باشد و اینکه مردم به دو دسته مقرّبین و ممنوعین، مقبولین و مردودین تقسیم می شوند. لذا بین خوف و رجا متردّد هستند. و حاجی هم در قیامت چنین باشد; چرا که نمی داند حجّش تمام و مورد قبول است یا خیر ؟ مطابق روایاتیکه پیشتر آمد، اَعلام و نشانه های حرم بر اساس نور یاقوت بنا شد، لذا حرم باب الله و اَعلام بمنزله دیوارهای آنست و مواقیت آستانه در می باشند. سالک إلی الله باید برای دخول در اولین مرتبه، در آستانه در بایستد و از صاحبخانه اجازه بگیرد. تا به او آمادگی دخول و ورود داده شود که این استعداد با طهارت از کثافات حاصل از سرزمین بُعد و غرور است و با نظافت از الواث موجبِ طرد می باشد.
و با شباهت جستن بمجاورین حضرت است و با آمادگی برای مرگ است که با ترک همه چیز بجز محبوب حاصل می شود. و بهمین خاطر غسل در سنت آمده و پوشیدن احرام که شبیه کفن است، تشریع شد. از امام صادق (ع) روایت است که: " الإحْرامُ لِعِلَّة التَّحریم، تَحْریم الحَرَم لِعِلَّةِ الْمَسجد، وَ حُرمَة الْمَسجد لِعِلَّة الْکَعْبَة "(18). که در این روایت منظور از تحریم، حرمت حرم یا اراده دخول حرم است. و تلبیه اجابت ربّ الأرباب است، در وقتیکه بندگان را در هنگام احرام می خواند. و در خبر است که: وقتی مردم احرام می پوشند، خدایشان را ندا می کند: بندگانم ! شما را در برابر آتش حرام کردم، پس در اجابت می گویند لَبَّیک(19); یعنی وقتیکه در میقات با غسل و لباس احرام اجازه گرفتند و در این مقام آماده سلوک به سوی خدا شدند، با ندایی به آنها اجازه داده می شود. لذا باید با تلبیه و شکر اجابت نمایند. و همچنین از امام صادق (ع) روایت شده که: " موسی مَرَّ بِصَفائح الرَّوْحا ـ مَوْضِع بَین الْحَرَمَین عَلی ثَلاثین أَو أَرْبَعِین میلاً مِنَ الْمَدینة ـ فقال: لَبَّیکَ کَشّاف الْکُرَبِ الْعَظیم، لَبَّیک وَ مَرَّ عِیسی بِهذا الْمَوضِع فَقال: لَبَّیک، عَبْدُکَ وَ ابْنُ أَمَتِک، لَبَّیک; وَ مَرَّ نَبِیُّنا (ص) بِهذا الْمَوضِع وَ هُوَ یَقُول: لَبَّیک ذا الْمَعارِج، لَبَّیک "(20).
هنگام ورود بمکّه باید بداند که بحرم امن وارد می شود و امید داشته باشد که با ورود بمکّه از عذاب الهی در امان است و بترسد که نکند از اهل قرب نباشد، که در اینصورت با دخول در حرم نومید و مستحقّ سرزنش خواهد بود. امّا باید امیدش در همه این حالات بر خوفش غلبه داشته باشد; چرا که کرم خداوند عمومی است و شرافت بیت عظیم است و حق زائر رعایت می شود. امّا بهر حال دل دائماً مضطرب است که حج قبول خواهد شد یا نه ؟ و زبان حالش اینست که:
بطواف کعبه رفتم، بحرم رهم ندادند که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی
با افتادن نگاه بخانه، باید در قلب، عظمت بیت را احساس کند، بطوریکه گویا ربّ البیت را مشاهده می کند و امیدوار باشد همانطور که لقای بیت نصیبش شد، لقای ربّ البیت هم عایدش شود و خدا را بخاطر رسیدن به این مرتبه شکر گوید و در این هنگام بیاد رو کردن مردم به سوی بهشت با امید ورود به آن باشد. امّا به دو گروه تقسیم می شوند: مأذونین در دخول و مصروفین. و متوجه باشد که حجاج هم به دو دسته تقسیم می شوند: کسانیکه حجّشان مقبول است و کسانیکه حجّشان مردود است. که همه اعمال حجّاج دلیل و نشانه اعمال آخرت است و نباید از آخرت غافل شد.
بدانکه طواف نماز است، لذا در طواف نسبت به تعظیم و خوف و رجا و محبت طوری حضور قلب داشته باش که در نماز هستی و بدانکه در حال طواف شبیه ملائکه مقرّب، حول عرش هستی که در اطراف عرش طواف می کنند و بدان مقصود، طواف با جسم بر گرد بیت نیست، بلکه قصد طواف قلب با یاد ربّ البیت است که ذکر را با او شروع و پایان بخشد، همانطور که طواف را از بیت شروع و به بیت پایان می دهد. بدان طوافِ شریف، طواف قلب در حضور ربوبیّت است و بیت مثال ظاهر (تجلّی) آنحضرت در عالم ملک است که با چشم دیده نمی شود; چرا که در عالم ملکوت است. همانطور که بدن مثالِ ظاهرِ قلب در عالم شهادت است و قلب با چشم دیده نمی شود و در عالم غیب است و عالم ملک و شهادت برای کسیکه برایش فتح باب شده بعالم غیب و ملکوت هدایت می کند. و بهمین امر اشاره می کند، اینکه بیت المعمور در آسمانها به ازای کعبه است و ملائکه گرد آن طواف می کنند. همانطور که مردم حول کعبه طواف می نمایند و چون مرتبه اکثر مردم از آن طواف پایینتر است که تا حد امکان به آنها تشبّه نمایند و وعده داده شده که هر کس خود را بقومی شبیه کند، از ایشان است و بدانکه روح طواف، طواف دل است.
نیتت از آویخته شدن به پرده کعبه و چسبیدن به کعبه، طلب قرب از روی حبّ و شوق نسبت به بیت و ربّ البیت و نیز متبرّک شدن و امید بحفظ شدن از آتش باشد. نیّتت از آویخته شدن به پرده، پافشاری در طلب مغفرت و درخواست امان باشد، مثل بدکاری که به لباس کسیکه به او بدی کرده آویزان می شود و برای عفو و گذشت از او تضرّع می نماید و اظهار می کند که پناهگاهی جز او ندارد و چاره ای جز عفو و کرمش نیست. نیت از چنگ زدن در دامن و پرده بیت، بمعنی دست بدامن خدا شدن و طلب مغفرت و امان نمودن است; مثل تقصیرکاری که بر دامن بزرگی چنگ می زند و دست بدامن او می شود و می گوید: جز عفو و کرم تو پناهی ندارم. و منظور از بوسیدن ارکان و چسباندن خود به مستجار و هر جزئی از خانه، قرب بخدا از راه محبت و شوق نسبت بخانه و امید به امان از آتش جهنم است.
سعی میان صفا و مروه، تردّد بنده بر قصر پادشاه را تداعی می کند که پیوسته در رفت و آمد است برای اظهار خلوص در خدمت و بجهت امیدواری به اینکه پادشاه با چشم رحمت به او نظر می کند. مثل کسیکه خدمت پادشاه می رسد و خارج می شود امّا نمی داند که پادشاه در مورد او چه حکمی کرده و آیا او را پذیرفته یا ردّ کرده است ؟ و با تردّد بین صفا و مروه یادآور تردّد بین دو کفّه میزان در صحرای محشر باشد و بداند که صفا تمثّل کفّه حسنات و مروه تمثّل کفّه سیئات است. یا اینکه صفا و مروه را میدانی در بارگاه شاه بداند که بندگان در آن رفت و آمدمی کنند، بجهت اظهار اخلاص و امید رحمت، امّا نمی دانند چه حکمی خواهد شد ؟ لذا رفت و آمد می کنند تا حداقل یکمرتبه بر آنها ترحّم فرماید.
با دیدن ازدحام مردم و بالا رفتن صداها و اختلاف زبانها و گویشها و اینکه هر فرقه ای در رفتن به مشعر از امامشان پیروی می کنند، بیاد آورد عرصات قیامت را و اجتماع امتها را با انبیا و امامان و پیروی هر امّتی از نبیّش و طمع هر امّتی در شفاعت نبیّش و تحیّر امتها در ردّ و قبول. وقتی این موارد را بیاد آوردی، قلبت را با ابتهال و زاری بخدا متوجه کن تا در زمره رستگاران مورد رحمت واقع شوی; چرا که موقف شریف است و رحمت از جانب خدا بهمه خلق بوسیله قلوب عزیز اوتاد می رسد و آن موقف از طبقه ای از ابدال و اوتاد خالی نیست. و اگر همت ایشان جمع گردد و قلوبشان برای زاری و ابتهال فارغ شود و دستهایشان به سوی خدا بالا رود و گردنهایشان به سوی او کشیده شود و چشمشان به آسمان دوخته شود و همه با هم طلب رحمت کنند، گمان هم نکن که امیدشان نومید و سعیشان ضایع گردد. و بهمین خاطر گفته شده: از بزرگترین گناهان اینست که در عرفات حاضر شود و گمان کند خدا او را نبخشیده، در حالیکه اجتماع همّتها در کنار ابدال و اوتاد است که همان سرّ حج و غایت مقصود است. لذا پیامبر (ص) فرمودند: " الحجّ عَرَفَة "; حج عرفات است و راهی برای نزول رحمت مثل اجتماع همتها و تعاون قلوب در یکزمان وجود ندارد.
احساس کن و بدان که آقا و مولایت بعد از اینکه به تو پشت کرده، از درگاهش طرد نموده بود، به تو رو کرده، پس به تو اجازه فرموده که بحرمش داخل شوی; چرا که مشعر هم جزو حرم می باشد و عرفات خارج از حرم بود. (از عرفات که خارج از حرم بود، به مشعر که داخل در حرم است، داخل می شوی) که با دخول در مشعر و اجازه یافتن بر دخول حرم، بر درهای رحمت مشرف می شوی و نسیمهای رأفت می وزد و خلعتهای قبول بر اندامت پوشانده می شود.
با رمی جمرات قصد انقیاد امر و اظهار بندگی و عبودیت داشته باش و فقط قصد امتثال بدون حظّ عقل و نفس کن و سپس قصد تشبیه به حضرت ابراهیم (ع) را داشته باش که ابلیس علیه لعنة الله در این مکان بر ایشان وارد شد تا در حجّ آنحضرت ایجاد شبهه نماید، یا او را با معصیت بیازماید که خدا به او امر کرد با سنگ او را طرد کند. و اگر بذهنت رسید که شیطان به ابراهیم (ع) عرضه شد و ابراهیم (ع) او را دید و بهمین جهت او را زد، امّا شیطان برای من که ظاهر نشده، بدان همین فکر از جانب شیطان است و این فکر را شیطان در قلبت ایجاد کرده تا عزمت را در رمی حَجَر سست کند و بخیال تو آورد که بی فایده و مانند بازی است. پس با جدّیت او را از نفس خود طرد کن و با انجام اینکار بینی اش را بخاک بمال و بدان تو در ظاهر عقبه را رمی می کنی امّا در باطن بصورت شیطان سنگ می زنی و کمر او را می شکنی ؟ چرا که پوزه شیطان خاک مال نمی شود مگر با امتثال امر خدا برای بزرگداشت او، فقط بخاطر امر خدا، بدون بهره نفس و عقل.
بدانکه قربانی موجب قربت و تقرّب بخداست، بخاطر امتثال امر، و امیدوار باش که با هر جزئی از قربانی، جزئی از تو، از آتش رهایی می یابد و وعده هایی اینچنین وارد شده، لذا هر مقدار که قربانی کاملتر باشد و اجزای بیشتر و کاملتری داشته باشد، رهایی تو از آتش بیشتر می شود. همچنین قربانی کردن و ذبح نمودنِ حیوان موجب کشتن شیطان و تمثّل غلبه بر شیطان و تجلّی پیروزی بر نفس است.
هنگامیکه چشمانت به دیوارهای شهر مدینه افتاد، به یادآور که آن شهری است که خدا آنرا برای نبیِ خود (ص) برگزید و هجرت او را به سوی مدینه قرار داد. اینجا شهری است که واجبات و مستحبات پروردگار، در آن تشریع شده است. اینجا سرزمینی است که پیامبر خدا (ص) در آن با دشمنانِ خدا جنگید و دین را ظاهر نمود و تربت خویش را در آن قرار داد. پس جا پاهای رسول الله (ص) را هنگام رفت و آمدش در آن شهر متمثّل کن و در هیچ مکانی پا نمی گذاری مگر اینکه آنجا، جای پای آن عزیز است. پس حتماً با سکینه و وَجَل و یاد و ذکرِ مشیِ آنحضرت، و تصوّرِ خشوعِ وی و سکینه اش در مشی یادآور باش و بدان خدا به کسانیکه صحبت با او را درک کرده اند و بمشاهده جمالش سعادتمند شدند و کلامش را شنیدند، منّتی عظیمتر گذاشت. و زیاد تأسف بخور بخاطر از دست رفتنِ مصاحبت و همنشینی او و اصحابش و بدان رؤیت ایشان در دنیا از دست تو رفته و در مورد رؤیت ایشان در آخرت بر خطر بزرگی هستی و شاید او را نبینی و بین تو و اینکه ایشان تو را قبول کنند، بخاطر اعمال بدت چیزی حائل و مانع شود.
از امیر المؤمنین و امام المتقین (ع) سؤال شد که چرا وقوف در کوه، در حرم نیست ؟ فرمود: " لأنَّ الْکَعبةَ بیتُهُ، وَ الحَرَمَ بابُه، فَلمّا قصدوه وافدین وقفهم بالباب یَتَضَرَّعونَ "; یعنی چون کعبه، خانه او و حرم درِ آنست، لذا وقتی او را قصد کردند، باید نزد در تضرّع کنان بایستند. گفته شد: چرا مشعر الحرام داخل حرم است ؟ فرمود: " لأنّه لَمّا أذن لهم بالدُّخول وقفهم بِالحِجاب الثانی فلمّا طالَ تضرّعهم بِها أذن لهم بتقریب قربانهم فلمّا قضوا تفثهم، تطهّروا بِها مِن الذنوب الّتی کانت حجاباً بینهما و بینه أذن لهم بالزّیارة علی الطّهارة "; یعنی چون وقتی به آنها اجازه دخول داده شد، در حجاب دوم متوقف شدند. پس وقتیکه تضرّعشان زیاد شد، به آنها اجازه قربانی کردن دادند. تا اینچنین از گناهانیکه حجابی بین آنها و بین او بود پاک شدند، اجازه زیارت با طهارت صادر شد. پس گفته شد: چرا در ایّام تشریق روزه حرام شد ؟ فرمود: " لأنَّ الْقَوم زوّار الله وَ هُم فی ضیافته و لایجمل للمضیف أن یصوم أضیافَه ". چون قوم و مردم زائران خدا هستند و در مهمانی او می باشند. و بر میزبان زیبنده نیست که مهمانانش را به روزه وادار کند.
گفته شد: معنی آویزان شدن به پرده های کعبه چیست ؟ فرمود: " مَثَلُهُ مَثَلُ رَجُل له عند آخر جنایةٌ وَ ذَنْب فهو یتعلّق بثوبه و یتضرّع له أن یتجافی عَنْ ذَنْبِه "; یعنی مَثل آن مَثل کسی است که نسبت بدیگری جنایتی کرده و مرتکب گناهی شده، پس به لباسش آویزان می شود و نسبت به او تضرّع و خضوع می نماید تا از گناهانش بگذرد. در روایت فوق مقصود از جَبل کوه عرفات است، که خارج از حرم می باشد. و امّا مشعر الحرام، همان مزدلفه است که مقام قرب است و باید داخل حرم باشد. و در روایتی آمده است که: " الکعبةُ بَیت الله، وَ الْمَشعر بابه، فلمّا قصده الزائرون، وقفهم بالباب حتّی أذن لهم بالدُّخول، ثمّ وقفهم فی الحجاب الثانی، و هو المزدلفة، فلمّا نظر إلی طول تضرّعهم أمر بتقریب قُربانهم "(23). برای اینکه با اولین قطره از خون او گناهانش بخشیده شود و این امر با بی نیاز کردنشان از خودشان و از هر چیزی است و با وصل کردنشان بجوارش است که بالاتر از آن مطمحی نیست.
نویسنده : احمد حاجی