ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بحث، در تبیین گوشه هایی از اسرار حج است. تا زائران بیت الله با آگاهی به این اسرار، این سیر را پشت سر بگذارند. گر چه برای هر کدام از این مناسک، سرّی است و برای مجموع حج و عمره هم سری است. ولی بطور گذرا به گوشه هایی از اسرار این سفر الهی اشاره می شود.
زائران بیت الله هر عبادتی را که انجام می دهند، راز و رمز بسیاری از آنها برایشان روشن است. نماز کارهایی دارد. روزه دستوراتی دارد، زکات و جهاد دستوراتی دارد و... که پی بردن به منافع و فواید این دستورات، دشوار نیست. نماز ذکرهایی دارد که معنایش روشن است. رکوع و سجودی دارد که تعظیم را تفهیم می کند، و تشهّدی دارد که اعتراف را بهمراه دارد و... روزه گرفتن پرهیز از مشتهیات است. همدلی و همدردی و هماهنگی با مستمندان است. یادآوری مسأله فشار گرسنگی و تشنگی بعد از مرگ است. روزه گرفتن هم منافع فراوانی دارد که منافع دنیایی (طبی) آن مشخص و منافع روحی و معنوی اش معین است. زکات که انفاق، تعدیل ثروت و رسیدگی بحال مستمندان و ضعیفان است. آنهم منفعت و مصلحتش مشخص است. جهاد و مرزداری و دفاع مقدس علیه تهاجم بیگانگان، منافع فراوانی دارد که پی بردن به آنها دشوار نیست. لیکن حج، یک سلسله از دستورات و مراسم و مناسکی دارد که پی بردن به راز و رمزش بسیار سخت است. معنای بیتوته کردن در مشعر، سر تراشیدن، بین صفا و مروه هفت بار گشتن و در بخشی از این مسافت هَروَله کردن و... راز و رمز اینها پیچیده است; لذا جریان تعبد در حج بیش از سایر دستورات دینی است. مرحوم فیض از وجود مبارک رسول خدا (ص) نقل کرد که حضرتش در موقع لبیک گفتن بخدا عرض کرد: " لبّیک بِحَجّة حقّاً، تعبّداً و رِقّ ". خدایا من با رقّیت و عبودیت محض، لبیک می گویم و مناسک حج را انجام می دهم. چون سرّ بسیاری از مناسک، بعقل عادی قابل تبیین نیست. چون روح تعبّد در حج بیشتر است. لذا در هنگام لبیّک، عرض کرد: " تعبّداً و رقّ ". نظیر ذکری که در سجده تلاوت گفته می شود(1).
پس حج یک سلسله دستوراتی دارد که با بندگی محض و رقیّت صرف و عبودیّت تامّه هماهنگ تر است; برای اینکه آن اسرار و آن منافع مرموز را تبیین کنند، بصورتهای منافع و فواید در روایات، گوشه هایی از آنرا بیان کرده اند. و گاهی هم بصورت داستان در سخنان اهل معرفت و اهل دل دیده می شود که از یک سوی بعنوان بیان اسرار و از سوی دیگر بعنوان داستان می خواهند بخشهای اساسی حج را خوب تفهیم و تبیین کنند. یکی از مناسک حج، مسأله لبیّک گفتن است که احرام، با این تلبیه بسته می شود. بعد از احرام، مستحب است انسان این لبیکها را ادامه دهد تا آن محدودههایی که خانه های مکه پیدا شود. این لبیک که انسان در هر فراز و نشیبی و در هر اوج و حضیضی آنرا زمزمه می کند برای آنست که در هر لحظه و آنی، آن عهد را تجدید کند. از وجود مبارک پیغمبر (ص) نقل شده است که: اگر در امّتهای گذشته رهبانیتی راه یافت، رهبانیت امت من جهاد در راه خداست و تکبیر در هر بلندی و مانند آن. تکبیر بر هر بلندی ناظر بهمین تلبیه " لبیّک اللهمَّ لبّیک " است که زائران بیتِ خدا، بهر جای بلندی که می رسند می گویند. این بصورت یک رهبانیت است. راهب کسی است که از خدا بهراسد و ذات اقدس اله ما را برهبانیت ممدوح و پسندیده فرا خواند، فرمود: " ایّایَ فارهبون "(2). از جهنم ترسیدن هنر نیست. از ذات اقدس اله هراسناک بودن هنر است، که آن خوف عقلی و حریم گرفتن است. از این جهت است می گویند: آن شخص محترم است; یعنی باید در حضور او حریم گرفت و نباید به او نزدیک شد که مبادا ادب ترک شود.
مستطیع; یعنی کسیکه بتواند این سفر را بصورت عادی طی کند و بعد هم مشکلی نداشته باشد; خواه بعنوان خدمات باشد، خواه بعنوان مهمانی، خواه کسی او را اجیر کرده و یا نائب شده باشد، در همه این موارد می شود مستطیع، منتهی در مسأله اجاره و نیابت، استطاعت از آنِ منوب عنه است، در موارد دیگر مال خودش. انسانِ مستطیع باید دعوت خدا را لبیک بگوید. چون خدا فرمود: " لِله عَلی النّاس حِجُّ البیتِ ...". این زائر بیت الله که جزء اوحدی از مردان با ایمان است، بخدا پاسخ مثبت می دهد. می گوید: " لبیک، ذا المعارج لبیک، داعیاً الی دار السلام لبیک، مرهوباً، مرعوباً الیکَ لبیک، لامعبودَ سِواکَ لبیک "، این تلبیه ها نشان می دهد، که زائر بیت الله جواب خدا را می دهد نه جواب خلیل خدا را. گر چه جواب خلیل خدا هم جواب خداست. و نیز گر چه جواب خدا بدون جواب خلیل خدا نیست. اما این شهود عارف است و زائر بیت الله است که فرق می کند. تلبیه ها هم یکسان نیست. گر چه ممکن است کسی بگوید: " لبیک ذَا المعارجِ لبیک "، ولی در حقیقت به: " اَذّن فی الناس بالحجّ لبیک " می گوید: به دعوت خلیل لبیک می گوید نه بدعوت جلیل. چون هر اندازه که انسان در آن مرحله اول پاسخ داد، بهمان اندازه در مقام ظاهر هم لبیک می گوید. و چون دو بار لبیک گفته ایم. و این لبیکها هم در طول هم است و همواره هر دوی اینها محفوظ است. یک قضیه تاریخی نیست که گذشته باشد. یکی همانست که در سوره اعراف آمده: " وَ اِذ اَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی ادَم مِن ظهورهم ذُرّیَّتَهُم و اَشهَدَهُم عَلی اَنفُسهم، اَلَسْتُ بربّکُم قالوا بَلی "(6).
آنها که هنگام تلبیه اعلان حضرت خلیل، صاحب اصلی; یعنی ذات اقدس اله را مشاهده کردند، آنها هنگام تلبیه می گویند: " لبیّک ذَا المعارج لبیّک، داعیاً الی دار السلام لبیک، مرهوباً مرعوباً الیک لبیک، لبیکَ لامَعبود سِواک لبیک، لبیّکَ لاشریکَ لکَ لبیک " و مانند آن. که بخود خدا پاسخ می دهند. این دو نوع پاسخ دادن، دو نوع عبادت کردن و دو نوع آگاهی داشتن، در بسیاری از مسائل دینی مطرح است; مثلاً افراد عادی کلمات قرآن را که تلاوت می کنند، برای آنها مطرح نیست که این سخنان را از کجا دارند می شنوند. مؤمنانی که اهل معنا و اهل دلند، بگونه ای قـرآن را قرائت می کنند کـه گویـا دارنــد از وجــود مبارک پیغمبر (ص) این کلمات را تلقّی می کنند. چون پیغمبر این کلمات را قرائت فرمود و همه شنیدند. و گویا دارند از خود پیامبر می شنوند. اینان اوحدی از اهل قرائت و معرفتند. ائمّه (ع) وقتی هنگام نماز، حمد را قرائت می کردند، بعضی از کلمات را آنقدر تکرار می کردند که گویا از خود خدا می شنوند. در آیه کریمه: " وَ اِنْ اَحَد مِن المشرکینَ استجارَکَ، فَاَجِره حتّی یَسمَعَ کلامَ الله "(7). هم این دو مطلب هست. بعضیها کـه در محضـر رســـول اکــرم (ص) قرار می گرفتند، قرائت پیغمبر را طوری می شنیدند که گویی از خدا دارند تلقی می کنند. چون این کتاب برای همه نازل شده است. منتهی آن کسیکه مستقیماً دریافت کرد و گیرنده وحی بود، شخص پیغمبر است و لاغیر، در قرآن کریم فرمود: " بالبیّنات و الزُبرِ و کتاب اَنزلنا الیک الذکرَ لِتُبیّنَ لِلنّاس ما نُزِّلَ اِلیهِم "(8).
قرآن، هم انزال بطرف پیغمبر است و هم تنزیل بطرف مردم. برای مردم هم نازل شده است. مردم هم گیرندگان کلام خدایند. منتهی بوساطت رسول اکرم (ص) پس گروهی می توانند بجایی برسند که هنگام تلاوت قرآن گویا این کلمات را از ذات اقدس اله استماع می کنند. در مسأله تلقّی سلام هم اینچنین است. ذات اقدس اله بر مؤمنین صلوات و سلام دارد صلواتش در سوره احزاب است که: " هُوَ الذی یُصَلی علیکُم وَ ملائکتهُ لِیخرِجَکُم مِنَ الظّلمات اِلی النّور "(9). سلامش در سوره دیگر است که فرمود: " سَلام علی موسی و هارون، اِنّا کذلکَ نَجزی المؤمنین "(10). درست است که این سلام بر موسی و هارون است اما بدنبالش بعد فرمود: ما این چنین مؤمنین را پاداش می دهیم. یعنی سلام خدا بر مؤمنین هم خواهد بود. البته آنجا که بر نوح سلام فرستاده است، که: " سلام علی نوح فی العالمین "(11)، مخصوص خود نوح است. در سراسر قرآن این تعبیر فقط یکجا آمده و آنهم درباره نوح است که و این بخاطر آن نُه الی ده قرن رنج و تلاشی است که او در راه تبلیغ الهی تحمّل کرد. درباره انبیای دیگر، کلمه فی العالمین ندارد، ولی این مقدار هست که بعد از سلام بر انبیا، می فرماید: ما بندگان مؤمن را این چنین پاداش می دهیم. سلام خدا هم فعل خداست; چون خود او سلام است و به دار سلام هم دعوت می کند. از اسماء حُسنی و اسماء فعلی حق، سلام است، و انسانها را به دار السلام دعوت می کند; یعنی به دار خود فرا می خواند.
و همین سلامت را هم بعنوان فیض نصیب بندگان صالح قرار می دهد. پس خداوند بر مؤمنین هم صلوات می فرستد و هم سلام. منتهی کسانیکه این سلام را تلقی می کنند، گاهی از فرشته تلقّی می کنند، گاهی از پیغمبر (ص)، آنانکه اوحدی از انسانها هستند، از ذات اقدس اله تلقی می کنند. در سوره مبارکه انــعام فــرمود: " وَ اِذا جاءَک الذینَ یُؤمنونَ بِایاتَنا فَقُلْ سَلام علیکُم "(12). یعنی وقتی مؤمنان در محضر و مکتب تو حضور یافتند تا معارف الهی را بشنوند و یاد گیرند، بگو سلام علیکم. وقتی مؤمنان برای خطابه و مانند آن نزد پیامبر حضور می یافتند، حضرت سلام می کردند. منتهی چون رسول خدا سخنی را بدون وحی نمی گوید پس باید گفت که به دستور خدا این سلام را بمؤمنین ابلاغ کرده است. مؤمنین دو درجه اند: عده ای سلام را از خود پیغمبر تحویل می گیرند، عده ای هم از ذات اقدس اله. " وَ اذا جاءَکَ الذّینَ یُؤمنونَ بِایاتنا فَقُل سلام علیکم ". این سلامی که پیغمبر بمؤمنین دارد، مؤمنین آنرا گاهی از پیغمبر تلقی می کنند، و گاهی از ذات اقدس اله. پس دو مرتبه است. تلبیه هم اینگونه است; یعنی معتمران و حاجیانی که می گویند: لبیّک، گاهی دعوت خدا را پاسخ می گویند، لذا می گویند: " لبیک ذا المعارج لبیک، لبیک مرهوباً مرعوباً الیکَ لبیّک، لبیّک لامَعبود سِواک لبیّک ". گاهی هم دعوت خلیلِ حق را پاسخ می دهند، می گویند: " لبیّک داعی الله، لبیک داعی الله ". این دو نحو است. این سرّ تلبیه گفتن است.
وقتی زائر به بارگاه اله بار می یابد، هر مشکلی که دارد، چون درست لبیک گوید، مشکلش برطرف می شود و بر می گردد. اینها را بعنوان سرّ گفته اند. گفته اند که صاحبدل و اهل معرفتی با لباس ژنده و چرکین بحضور صاحب مقامی بار یافت. به او گفتند: با این لباس چرکین به پیشگاه صاحب مقام رفتن عیب است. در جواب گفت: با لباس چرکین به پیش صاحب مقام رفتن عیب نیست. با همان لباس چرکین از حضور صاحب مقام برگشتن ننگ است; یعنی یک انسان وقتی بحضور صاحب مقام می رسد، اگر صاحب مقام او را لایق ندانست و رد کرد و چیزی به او نداد برای او ننگ و عیب است. ولی اگر او یک انسان شایسته ای بود، صاحب مقام او را می پذیرد، به او هدیه و انـعـام مـی بـخشد، عطیّه می دهد و مانند آن. این صاحبدل، با این داستان گفت: با دست گناه بسوی خدا رفتن و دست پر از گناه را بطرف خدا دراز کردن ننگ نیست، با دست گناه از پیش خدا برگشتن ننگ است. اگر خدا نپذیرد و گناهان را نبخشد انسان آلوده می رود و آلوده بر می گردد. و باز گفته اند: از صاحبدل و صاحب معرفتی که بحضور صاحب مقامی می رسید، سؤال کردند: وقتی بحضور صاحب مقام می روی چه می بری ؟ یا وقتی بحضور صاحب مقام آمدی چه آوردی ؟ او در جواب گفت: وقتی کسی بحضور صاحب مقام می رود، از او سؤال نمی کنند چه آوردی ؟ از او می پرسند چه می خواهی ؟ من اگر می داشتم که اینجا نمی آمدم.
این، دو داستان است ولی واقعیتی را بهمراه دارد. یعنی انسان وقتی به بارگاه اله می رود نمی تواند بگوید: من عمری زحمت کشیدم، عالِم شدم، کتاب نوشتم، مبلّغ شدم، معلّم شدم، یا مالی در راه خدمت بجامعه مصرف کردم و... چون همه اینها عطیّه اوست. " وَ ما بِکُم مِن نعمَة فَمِنَ الله "(13). پس هیچکس نمی تواند ادّعا کند که: من با این کوله باری از فضیلت و هنر به پیشگاه خدا رفتم. چرا که همه اینها مال اوست، خودِ انسان که چیزی ندارد. با دست تهی می رود. هیچکس به درگاه حق با دست پر نمی رود. لذا بهیچکس نمی گویند: چه آوردی ؟ بهمه می گویند: چه می خواهی ؟ مسأله زیارت خانه خدا، بعنوان ضیافت و مهمانداری است. ما باید متوّجه باشیم که مبادا خدای ناکرده، کاری را که خیر بود و از ما صادر شد، آنرا بحساب خودمان بیاوریم و بگوییم: خدایا ! ما این مقدار کار خیر کردیم ! اینها مال اوست. وقتی بخانه او می رسیم، می گوییم: (اَلحَرمُ حَرمُک، البَلَدُ بَلَدُک، البَیْتُ بَیْتُک وَ اَنَا عَبدُک بِبابِک)، همان بیانی که امام سجاد (ع) در دعای ابو حمزه ثمالی در سحرهای ماه مبارک رمضان عرض کرد: " سیّدی عبدک ببابک اقامته الخصاصة بین یدیک ". عرض کنیم خدایا ! فقر و تهیدستی ما را به اینجا آورده است، ما چیزی نیاوردیم، آمدیم که چیزی ببریم. اگر کسی به اعتماد اعمال خود بزیارت خانه خدا برود ضرر کرده است; چون مال خدا را مال خود پنداشته. آن خیرات که از توفیقات و نعمتهای الهی بود. و باید بخاطر آنها خدا را ستایش کرد. پس این داستانها و آن اسرار از یک سوی، و این داستانها از سوی دیگر، برای آنست که منافع، فواید و راز و رمز مناسک حج را باز گو کنیم.
این حدیث، انسان را از عالم طبیعت بعالم مثال و از عالم مثال بعالم عقل و از عالم عقل بعالم اله آشنا می کند. معمولاً در کتابهای اهل حکمت برای هر موجودی سه مرحله قائلند; یعنی می گویند: اینها در عالم طبیعت وجود دارند، وجود مجرد برزخی آنها در عالم مثال هست و وجود عقل آنها در نشأه تجردات عقلی وجود دارد. ولی اهل معرفت و عرفا، مطلب دیگری دارند که آن، از عرفان بحکمت متعالیه راه پیدا کرده است. این سخن در نوع کلمات حکیمان نیست. در حکمت متعالیه است که آنهم از اهل معرفت گرفته شده و آن اینست که: هر شیئی که موجود است، چهار نشئه وجودی دارد: 1. عالم طبیعت 2. عــالم مـثال 3. عالم عقل 4. عالم اله، که قانون بسیط الحقیقه بودن و امثال آنرا آنجا دارند که ذات اقدس اله بدون محدود بودن، بدون متعیّن بحد بودن، مشخص بشخص خاص بودن، بدون ماهیت داشتن، بدون مفهوم داشتن، بدون تعیّن داشتن و... حقیقت هر چیز را بنحو اَعلی و اشرف واجد است. این حدیث شریف می تواند آن مراحل چهارگانه وجودی که اهل معرفت می گویند بازگو کند. حقیقت کعبه یک وجود مادی دارد، در سرزمین مکه، همین خانه ای است که ابــراهیم خلـیـل (ع) آنرا بنا کرده، اسماعیل هم دستیار او بود. حقیقت آن در عالم مثال وجود دیگری دارد. همین حقیقت در عالم عقل که عرش اله است وجود دیگری دارد و همین حقیقت در نشأه تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل که مقام الهیت است و اسماء الهی است، وجود دیگری دارد. فرمود چون اسماء الهی و کلمات توحیدی و دینی چهارتاست، عرش چهار گوشه دارد، و منظور عرش، تخت و مانند آن نیست.
پی نوشتها :
3. الحدید: 4.
4. الحج: 27.
5. آل عمران: 97.
6. الاعراف: 172.
7. التوبه: 6.
8. النحل: 44.
9. الاحزاب: 43.
10. الصافات: 120.
11. الصافات: 79.
12. الانعام: 54.
13. النحل: 53.
14. آل عمران: 33.
15. الحج: 75.
16. من لایحضره الفقیه: ج2، ص124، ح2، شماره مسلسل 540.
17. هود: 86.
منبع : www.hajj.ir
نویسنده : آیت الله عبد الله جوادی آملی