پایگاه اطلاع رسانی کاروان ۲۵۰۱۳ لبیک حج- شهرستان بانه

لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک والملک لا شریک لک

پایگاه اطلاع رسانی کاروان ۲۵۰۱۳ لبیک حج- شهرستان بانه

لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک والملک لا شریک لک

مقام ابراهیم کجاست ؟ (از دیدگاه استاد دکتر علی شریعتی )

-

 

و اکنون، دو رکعت نماز، در مقام ابراهیم.اینجا کجاست؟ مقام ابراهیم، قطعه سنگی با دو ردپا، رد پای ابراهیم. ابراهیم بر روی این سنگ ایستاده و حجرالاسود ـ سنگ بنای کعبه ـ را نهاده است،بر روی این سنگ ایستاده است و کعبه را بنا کرده است.تکان دهنده است! فهمیدی؟یعنی که پا جای پای ابراهیم! کی؟ تو!

وه که این توحید با آدمی چه ها می کند! چقدر دشوار است! گاه هیچت می کند و گاه همه چیزت، گاه تو بودنت را تحمل نمی کند، به لجنت می کشد، گاه تا ذروه ی بلند ملکوت بر می کشد و زانو به زانوی خدایت می نشاند، به حرم خلوت خدایت می برد، خویشاوند خدایت می نامد، بر گونه ی خدایت می بیند.می زندت، می کوبدت، نفی ات می کند، حلّت می کند، نیستت می کند، تحقیرت می کند، سرت را به بند بندگی می آورد، پیشانیت را به خاک سجود می نهد و آن گاه می خواندت:ای دوست! ای رفیق! همدم تنهایی من، محرم حرمم، اسرارم، حامل امانت من، مخاطب من، مقصد خلقت من، مونس خلوت من......
.




  ساعتی پیش، بر ساحل گرداب طواف، به زیر باران عتاب گرفته بود، تو را که در تویی ایستاده بودی، بر روی پای فردیت خویش، قرار گرفته بودی، کنار از مردم، تماشاگر خلق بودی، ذره ای بی ارجت می خواند و لجنی بدبو، گل خشک، لایه ی رسوبی سیل، همچون سفالی، تکه ی گل کوزه گری. که سیل سیال ـ که حرکت دارد و مقصد، که حج می کند، که نمی ماند و گند نمی گیرد و گند نمی زند .

 می رود، زلال، پر خشم و خروش، کوبنده و راه جوی و صخره شکن، سد شکن، و در نهایت، باغ و آبادی، رویاندن بهشت، در کویر، و تو که از سیل می مانی ، رسوب می کنی، بر زمین می چسبی، لایه ای خشک می شوی و سفت و سخت و ترک ترک: ( صَلصال کَالفَخّار ) !و زمین را ، مزرعه را، گل و گیاه را، می پوشانی ( کفر ) و هزارها هزار بذر را که شور و شوق صد جوانه، در هر کدام، بی قراری می کند و بی تاب شکافتن، شکفتن و از خاک سر زدن و در فضا برگ و بار افشاندن است، و زی آسمان قد کشیدن و زی آفتاب لب گشودن...

در دل خاک دفن می کنی، می پوسانی، می میرانی ، نابود می کنی.وَ قَد خابَ مَن دسّیها ![ در سوره ی شگفت والشمس : خدا به خورشید... ماه... زمین... و آسمان... و نفس ( خویشتن خویش ) سوگند می خورد و سپس، این شعار را اعلام می کند که ، نفس ـ خودِ راستین و فطری آدمی ـ همچون بذری است و آدمی، دهقانی ! قَد أَفلَحَ مَن زَکّیها ـ محصول برداشت، هر که آن را شکوفاند و رویاند ـ وَ قَد خابَ مَن دسّیها ـ و ناکام ماند هر که آن را ، در خاک مدفون کرد ! ]سیل می رود، مست و زلال، حیات بخش و مسیحا دم !و تو می مانی ، در گودالی، گوشه ی رهبانیتی، فردیتی، در غدیر خود بودن خود، انزوای ساکن و محبوس، در حصار فردیت خود، که خود لذت بری، یا ریاضت، می پوسی، مرداب می شوی، کرم صدها مرض در دلت خانه می کند، و در جانت می زاید و می میرد و رنگت بر می گردد، چهره ات بر می گردد و طعم و عطرت بر می گردد و مدفن مردار می شوی، مرداب می شوی، می گندی، لجنزار می شوی:حَمَأ مَسنون ! ( سوره حجر، آیه 26 )ای خوشا آمدن از سنگ برونسر خود را به سر سنگ زدنگر بود دشت، بریدن هموارور بود دره، سرازیر شدن!دل تو اما، راکد و ساکت و آرام و خموش!...جاری شو، سیل شو،بکوب و بروب و بشوی و...... برآی!حج کن! به گرداب خلق طائف پیوند،طواف کن!

و اکنون ، ساعتی بعد، بعد از طواف، که سر در این بحر فنای در خلق عاشق، فرو بردی و در گرداب انسانیت طائف غرق شدی و بودن فانی خود را ـ که سر در خویش دارد ـ در بودن باقی خلق ـ که رو به خدا دارد ـ رها کردی و در موج عدم شنا کردی و در مسیر خلق، بر مدار خدا گشتی، و در مدار ابدیت و چرخ فلک لایتناهی قرار گرفتی...اکنون ابراهیمی شده ای!

مقام ابراهیم :از گرداب طواف سر بر آور، از نقطه ای که در آن سر فرو بردی! حیات، از مرگ، وجود، از عدم، از همان جا که غروب کردی، در افق خود بودن خویش، اکنون طلوع می کنی، سر می زنی، از افق ... خود بودن خویش!اکنون آن خود اهورایی ات، روح خدا که در تو بود، در توی لجنی تو بود! از گرداب سر بر می آورد؟ از همان گوشه که سر فرو بردی، از زیر دست خدا، دست راست خدا، اکنون خود شده ای، با مرگ همه ی من های دروغینت، به آن من راستینت رسیده ای...در جامه ی پاک و سپید احرام، در حرم خداوند، در نقش ابراهیم! در مقام ابراهیم می ایستی، پا بر جای پای ابراهیم می نهی، رویاروی خدا قرار می گیری، او را به نماز می بری.ابراهیمی، بت شکن بزرگ در تاریخ، بنیانگذار توحید در جهان، رسالت هدایت قوم بر دوش، عصیانگر صبور، آشوبگر هادی. پیامبری، درد بر جانش، عشق در دلش، نور در سرش و ... تبر بر دستش!سر زدن ایمان از قلب کفر، فوران توحید از منجلاب شرک، ابراهیم ـ بت شکن طائفه ی بشریت ، از خانه ی آزر ـ بت تراش قبیله ی خویش !بت شکن، نمرود شکن، کوبنده ی جهل، جور، دشمن خواب، آشوبگر آرامش ذلت، امنیت ظلم، رائد قبیله، پیش آهنگ نهضت، حیات و حرکت، جهت، آرمان و امید، ایمان، توحید.ابراهیمی!

به میانه ی آتش رو: آتش جور، جهل. تا خلق را از آتش برهانی: آتش جور، جهل.آتشی که در سرنوشت هر انسان مسؤولی هست. مسؤول نور و نجات.اما... خدای توحید، آتش نمرودیان را بر ابراهیمیان گل سرخ می کند!نمی سوزی، خاکستر نمی شوی، مقصود این بود که تو در راه جهاد، تا... آتش روی،تا... خود را، در راه نجات خلق از آتش، به آتش سپردن،تا... دردناک ترین شهادت!ابراهیمی! اسماعیلت را قربانی کن، به دو دست خویش، کارد بر حلقش نِه،تا کارد را از حلقوم خلق برداری، خلقی که هماره در پای قصرهای قدرت، بر سر گنجینه های غارت و در آستانه ی معبدهای ضرار و ذلت، ذبح می شود، تیغ را بر حلقوم اسماعیل خویش بنه، تا توان آن را یابی که تیغ را از دست جلاد بگیری!اما... خدای ابراهیم، خود، فدیه ی اسماعیل را می پردازد،نمی کشی، اسماعیلت را از دست نمی دهی، مقصود این است که در راه ایمان، تا اسماعیل خویش را، به دو دست خویش، ذبح کردن پیش روی.تا... دردناک تر از شهادت!

و اکنون، ای که از طواف عشق می آیی، در مقام ابراهیم ایستاده ای به مقام ابراهیم رسیده ای!و ابراهیم ، به اینجا که رسیده بود، از تمامی هفت خوان زندگی پر کشاکشش گذشته بود، از بت شکنی، نمرود شکنی، منجنیق عذاب و خرمن آتش، نبرد با ابلیس، ذبح اسماعیل و ... هجرت ها و آوارگی ها و تنهایی ها و شکنجه ها و گذر از نبوت تا امامت،از فردیت تا جمعیت و از فرزند خانه ی آزر بت تراش، تا بانی خانه ی توحید!و اکنون ، اینجا ایستاده است، برف پیری بر سرش نشسته، در پایان عمری که به یک تاریخ می ماند! مأمور بنای خانه، نصب حجرالاسود، خانه ی خدا، دست خدا، و همدستش، اسماعیل! که سنگ می کشد و به دست پدر می دهد و پدر، بر این سنگ ایستاده، پایه های خانه را بر می کشد، خانه را می سازد!شگفتا ! اسماعیل و ابراهیم، دست اندر کار بنیاد کعبه. اسماعیل و ابراهیم! این از آتش گذشته و او از قربانگاه! و اینک هر دو مأمور خداوند، مسؤول خلق، معمار کهن ترین معبد توحید در زمین، نخستین خانه ی مردم در تاریخ، خانه ی آزاد، آزادی، کعبه ی عشق، پرستش، حرم! رمزی از سراپرده ی ستر و عفاف ملکوت،و تو، اینک در مقام ابراهیم، پا جای پای ابراهیم، در آخرین پله ی نردبان صعود ابراهیم، در بلندترین نقطه ی اوج ابراهیم در معراج، در نزدیک ترین فاصله ی ابراهیم در تقرب:مقام ابراهیم!و تو، بانی کعبه، معمار خانه ی آزادی، بنیانگذار توحید، مسؤول، عاشق، آگاه، بت شکن، رائد قبیله، درگیر با جور نمرود، در نبرد با جهل شرک، در جهاد با وسوسه ی ابلیس، با خناس! که در درون خلق وسوسه می افکند!تحمل آوارگی، رنج، خطر، آتش، و ... ذبح اسماعیلت!

و اکنون، نه دیگر خانه ای برای خود، پایگاهی برای اسماعیل خود، که خانه ای برای مردم، سقفی برای بی پناه ها، بستی برای تعقیب شده ها، فراری ها، صیدهای مجروح و بی پناهی که بر سراسر زمین، هراسان و خونین، می گریزند و کُنامی نمی یابند. که نمرود در تعقیب است.و مشعلی، در این شب یلدای ظلمت،و فریادی در این شب ظلم! و حریمی، حرامی، امن، پاک و آزاد برای انسان، برای خاندان خدا ـ مردم ـ که همه جا ننگین است و نا امن ! که زمین را روسپی خانه ای کرده اند، بزرگ و بی حرمت ! و قتلگاهی، که در آن هر کاری ، جز تجاوز و تبعیض، حرام است.

وتو ، ای که در نقش ابراهیم ظاهر شده ای، در مقام ابراهیم ایستاده ای و بر پای ابراهیم به پا خاسته ای، و به دست خدای ابراهیم، دست بیعت داده ای:ابراهیم وار زندگی کن، و در عصر خویش، معمار کعبه ی ایمان باش، قوم خویش را از مرداب زندگی راکد و حیات مرده و آرام خواب و ذلت جور و ظلمت جهل، به حرکت آر، جهت بخش، به حج خوان، به طواف آر، و تو ، ای هم پیمان با خدا، ای همگام با ابراهیم، ای که از طواف می آیی و از فناء خویش در خلق طائف، در هیأت ابراهیم برون آمده ای و در جای معمار کعبه، بانی مدینه ی حرم، مسجد الحرام، ایستاده ای و روی در روی هم پیمان خویش ـ خدا ـ داری.سرزمین خویش را منطقه ی حرم کن !که در منطقه ی حرمی،عصر خویش را زمان حرم کن ،که در زمان حرامی،و زمین را ، مسجد الحرام کن،که در مسجد الحرامی،که: زمین ، مسجد خداوند استو مب بینی که: نیست!

+ نوشته شده  توسط رضا طغیانی 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.