میقات، لحظه ی شروع نمایش، پشت صحنه ی نمایش، و تو که آهنگ خدا کرده ای، و اکنون به میقات آمده ای، لباس عوض کنی. لباس! آنچه تو را ، توی آدم بودنِ تو را ، در خود پیچیده، پوشیده، که لباس، آدم را می پوشد! آدم بودنِ آدم مخفی می شود، در جامه ی گرگ روباه ، موش یا میش خودنمایی می کند. لباس یک فریب است، یک کفر است. کفر پوشیدن حقیقت است. کلمه ی لباس یک معنی معنی داری هم دارد. در باب افتعال، آن را می توان فهمید. التباس، یعنی اشتباه! عوضی گرفتن!.....
(بقیه در ادامه مطلب)
لباس، نشانه است، حجاب است، نمود است، رمز است، درجه است، عنوان است، امتیاز است. رنگ و طرح و جنس آن ، همه یعنی: من!و من یعنی: تو نه، شما نه، ما نه! یعنی تشخص؛ و بنابراین، تبعیض یعنی مرز و بنابراین تفرقه، و این من، نژاد است، قوم است، طبقه است، گروه است، خانواده است، درجه است، موقعیت است، ارزش است، فرد است، و انسان نیست.
مرزها در کشور انسان بی شمارند. تیغ جلادان سه گانه ی تاریخ، بنی قابیل، در میانه ی بنی آدم افتاده و توحید بشری را قطعه قطعه کرده است؛ ارباب ـ نوکر ، حاکم ـ محکوم ، سیر ـ گرسنه ، غنی ـ فقیر ، خواجه ـ بنده، ظالم ـ مظلوم ، استعمارگر ـ استعمار شده ، استثمارگر ـ استثمار شده ، استحمارگر ـ استحمار شده، زور مند ـ ضعیف ، زرمند ـ کارمند ، فریب کار ـ فریب خورده ، شریف ـ وضیع ، روحانی ـ جسمانی ، خواص ـ عوام ، مالک ـ مملوک ، کارفرما ـ کارگر ، سعید ـ شقی ، سفید ـ سیاه ، شرقی ـ غربی ، متمدن ـ عقب مانده ،عرب ـ عجم ...انسانیت ، تقسیم شده به نژادها و نژادها به ملت ها و ملت ها به طبقات و طبقات به قشرها و گروه ها و خانواده ها و درون هر یک، باز عنوان ها و حیثیت ها و درجه ها و لقب ها و ریزه ریزه تا یک فرد، یک من و این همه، در لباس، نمایشگر؛در میقات بریز،کفن بپوش.رنگ ها را همه بشوی.
سپید بپوش، سپید کن، به رنگ همه شو، همه شو، همچون ماری که پوست بیندازد، از من بودنِ خویش به در آی، مردم شو.ذره ای شو،در آمیز با ذره ها، قطره ای گم در دریا،نه کسی باش که به میعاد آمده ای.خسی شو که به میقات آمده ای. [ جلال: خسی در میقات ]وجودی شو که عدم خویش را احساس می کند، و یا عدمی که وجود خویش را [ کویر: سرود آفرینش ]بمیر پیش از آن که بمیری [ مُوتوا قَبلَ أَن تَمُوتوا ( حدیث ) ] ، جامه ی زندگی ات را به در آر،جامه ی مرگ بر تن کن.
اینجا میقات است.هر که هستی، آرایه ها و نشانه ها و رنگ ها و طرح هایی را که دست زندگی بر اندام تو بسته است و تو را:گرگ،روباه، موشو یا میش پرورده است، همه را در میقات بریز،انسان شو.آنچنان که در آغاز بودی،یک تن:آدم!و آنچنان که در پایان خواهی شد،یک تن: مرگ!یک جامه بپوش، تکه ای بر دوش و تکه ای بر کمر، یک رنگ، سپید، بی دوخت، بی طرح، بی رنگ، بی هیچ نشانی، بی هیچ اشاره ای به این که تویی، به این که دیگری نیستی.جامه ای را که همه می پوشند، جامه ای را که با جامه ی همه ی همآهنگانت در میقات، به سادگی ، اشتباه می کنی.جامه ای را که در آغاز سفرت به سوی خدا می پوشی، اینک در آغاز سفرت به سوی خانه ی خدا بپوش.
اینجا میقات است،بر سر راه کاروان هایی که از جهت های مختلف زمین آهنگ خانه دارند، نقطه های معینی، نامش میقات.شگفتا! اسم زمان، بر مکان!یعنی چه؟ یعنی که در مکان نیز حرکت؟یعنی که مکان نیز حرکت؟یعنی که همه چیز یعنی زمان؟یعنی، مکان نیز زمان؟یعنی که سکون، هرگز؟آری، مگر نه انسان نیز یک بودن نیست،یک شدن است، شدنی رو به خدا.وَ إلَی اللهِ المَصیر ( سوره فاطر، آیه 18 ) .شگفتا! همه چیز حرکت، کمال، مرگ و حیات، حیات و مرگ، تضاد، تغییر، جهت!کُلُّ شَیءٍ هالِکٌ إلّا وَجهُهُ ( سوره قصص، آیه 88 ).همه چیز نابود شدنی است، جز آنچه رو به او دارد.و خدا، وجود مطلق، کمال مطلق، خلود مطلق و... مطلقِ مطلق ، نیز!کُلُّ یَومٍ هُوَ فی شَأنٍ ! ( سوره الرحمن، آیه 29 )هر روزی، او دست اندر کار دیگری است.و حج: حرکت، آهنگِ مقصدی کردن،نشانه ی رجعت انسان به سوی خدا.گور همه ی من هایت را در ذوالحلیفه حفر کن، خود را در آن دفن نما، شاهد مرگ خویش باش، زائر گور خویش، و تقدیر نهایی حیات خود را به دست خود بیآفرین،
در میقات بمیر، و در صحرای میان میقات و میعاد، مبعوث شو، که صحرای قیامت است، افق تا افق کفن پوشان، سیل خروشان سپیدها، مردم!همه یک رنگ، یک طرح، هیچ کس، هیچ کس را باز نمی شناسد، و بنابراین، هیچ کس خود را باز نمی یابد. من در میقات مانده است و اکنون، ارواحند که برانگیخته شده اند و بی نژاد و تبار و طبقه، بی نام و بی نشان، کالبد گرفته اند، محشری است از درهم آمیختگی، از وحدت، تجسمی انسانی از توحید الهی، رستاخیز، هراس و شوق و هیجان و شیفتگی و حیرت و جذبه !هر کسی در حوزه ی مغناطیسی گیرنده، کشنده، خدا در قبله، همه هیچ و فقط انسان،همه ی جهت ها هیچ و فقط جهت او، همه ی ملت ها و گروه ها، بشریت، و بشریت یک قبیله در صحرا، دارای یک قبله در وجود، در حیات.
جامه ات را بکن. همه ی نشانه هایی را که تو را نشان می دهند بریز، و در محشر خلق گم شو، هر چه را زندگی بر تو بسته است و یادآور تو است،حکایتگر نظام تو است، در غوغای قیامت خلق فراموش کن. همه را بر خود حرام کن، احرام بپوش!احرام؟ حرام کردن، مصدر است و اینجا اسم، آن هم اسم یک نوع جامه.من ها در میقات می میرند و همه ما می شوند.هر کسی از خود پوست می اندازد و بدل به انسان می شود.و تو نیز فردیت، شخصیت خود را دفن می کنی و مردم می شوی، امت می شوی، که وقتی از منی به در آیی، خود را نفی کنی، در ما حلول کنی، هر کسی یک جامعه می شود ، فرد، خود یک امت می شود، چنان که ابراهیم یک امت شده بود[ إنَّ إبراهیمَ کانَ أمَّةً ! قانِتاً لِلّهِ حَنیفاً وَ لَم یَکُ مِنَ المُشرِکین ( سوره نحل، آیه 120 ) ]و تو اکنون، می روی تا ابراهیم شوی! همه همدیگر می شوند، یکی همه می شود، و همه یکی، و جامعه ی شرک ، به توحید می رسد، امت می شود، و امت جامعه ای است در راه. اُم یعنی آهنگ، حرکت به سوی مقصدی، عزیمت به سوی قبله ای، اجتماعی نه برای بودن، که شدن، نه برای سعادت، که کمال، نه آرامش که جنبش و در نتیجه، نه اداره، که رهبری، و نه حکومت که امامت!
و اکنون ، تو و بی شمار توهای دیگر، من های دیگر، چه می گویم؟ هیچ های دیگر، از چهارسوی جهان، پشت به خودهاشان، روی به خداشان، پشت به لجنزار، و رو به روح خدا، پشت به تبعیدگاه های دنیا، رو به آخرت، پشت به نسبیت ها و مصلحت ها و رو به مطلق ها، حقیقت ها و پشت به جهل و جور و رو به آگاهی و عدل، و بالاخره، پشت به شرک و رو به توحید، به میقات رسیده اید، جامه ی احرام پوشیده اید، با هم اشتباه می شوید! محشری است، قیامتی! هر کسی ، بیگانه ای را به جای دوست می گیرد و غریبی را عوض قوم، هر کسی پا در کفش دیگری می کند، و هر احرامی می تواند احرام تو باشد.همه ی اینها که سال هاست انسان بودن خود را از یاد برده بودند و جن زده ی زور شده بودند ، و یا زور یا میز و یا نام و یا خاک و یا خون...و موجودی شان را وجودشان می دیدند و درجه هاشان و لقب هاشان را خودشان می یافتند.
اکنون همه خودشان شده اند، خود انسانی شان، همه یک نفر، انسان و دگر هیچ، همه یک صفت: حاج! ـ قصد کننده ـ و همین!نیتدر آستانه ی ورودی، می خواهی آغاز کنی، پیش از هر چیز، باید نیت کنی. نیت؟ از این ریشه چه معناها سر می زند؟ قصد چیزی کردن، عزم جایی کردن، نَواکَ اللهُ : خدا همسفرت باشد و نگهت دارد. جابجا شدن، از حالتی به حالت دیگر در آمدن، مسافر: تا دورها رفتن، ناقه: پروار شدن، نیاز: بر آوردن، خرما: دانه بستن ( قابل تأمل ) ، منزل: اقامت کردن، دوری، جهتی که مسافر پیش رو دارد، نیت: قصد، عزم قلب، انگیزش دل به سوی آنچه با خویش همآهنگش می یابد، نیاز، امر. ناوی: آن که خود را آماده ی تحول می کند، آن که عقیده ی یک قوم و سرنوشت یک اجتماع را به دست دارد...!در میقاتی ، در مرز یک دگرگونی بزرگ، یک تغییر و تحول انقلابی، یک انتقال! ، از خانه ی خویش به خانه ی مردم، از زندگی کردن، به عشق، از خود به خدا، از اسارت به آزادی، از نفاق، رنگ و ریا و درجه و نشان و طبقه و نژاد ... به صدق و صمیمیت، از خفا، به عریانی، از جامه ی روزمرگی به جامه ی ابدی، از دثار خودپایی و لاابالی گری و اباحه ، به ردای ایثار و تعهد و احرام!نیت کن! همچون خرمایی که دانه می بندد. ای پوسته، ای پوک! بذر آن خودآگاهی را در ضمیرت بکار، درون خالی ات را از آن پر کن ، همه تن مباش، دانه ببند! بودنت را پوستی کن بر گرد هسته ی ایمانت ، هستی شو، هست شو، همه حباب مباش، در دل تاریکت، شعله را برافروز، بتاب، بگذار پر شوی، لبریز شوی، بدرخشی و شعشعه ی پرتو ذات، بی خودت کند، خودت کند، ای همه جهل، همیشه غفلت! خدا آگاه شو، خلق آگاه شو، خود آگاه شو.ای که همیشه ابزار کار بوده ای، ای که همه جا ناچار بوده ای، کار، تو را انتخاب می کرده است، کار می کرده ای اما به عادت، به سنت، به جبر...
اکنون، نیت کن، خود آگاه و آزاد و آشنا انتخاب کن،راه تازه را،سوی تازه را،کار تازه را،بودنِ تازه را،و ... خودِ تازه را!نماز در میقات:در میقاتی، نیت حج می کنی و حج را آغاز می کنی . یعنی آنچه را آغاز کرده ای احساس می کنی، بدان شاعری، می فهمی چه می کنی و چرا می کنی، جامه ات را از تن می ریزی، خود را می تکانی، عریان می شوی و احرام می پوشی و سپس به نماز می ایستی،
نماز احرام، عرضه ی خویش، در جامه ی تازه ات بر خدا، یعنی که: اینک من، ای خدا، نه دیگر برده ی نمرود ، بنده ی طاغوت، که در هیأت ابراهیم، نه دیگر در جامه ی گرگ زور، روباه فریب، موش سکه پرست و نه میش ذلت و تسلیم، که در هیأت انسان ، در جامه ای که فردا باید به دیدارت از خاک برخیزم.یعنی که آگاهم به سرشت خویش؛ که هیچم، که همه چیزم، که بنده ی تو شده ام به طاعت؛ که آزاد از هر چه و هر که جز تو شده ام، به عصیان! یعنی که به سرنوشت نهایی حیات خویش تا بدین جا آگاهی دارم، آنچه را تقدیر بر آدمی نوشته است، من خود، اکنون انتخاب می کنم، آن را تمرین می کنم.و شگفتا که نماز در میقات، در کفن سپید احرام، در آستانه ی میعاد، معنی دیگری دارد! گویی کلمات تازه ای می شنویم؟ تکرار یک فریضه نیست. داریم با او حرف می زنیم، وزن حضور او را بر خویش لمس می کنیم:ای رحمن!که دوست را می نوازی! ای رحیم که آفتاب رحمتت، از مرز کفر و ایمان، شایستگی و ناشایستگی ، پاکی، و ناپاکی، و حتی دوستی و دشمنی ما می گذرد،
آری، جز تو، دیگر کسی را نخواهم ستود که حمد ویژه ی تو است، جز تو دیگر کسی را ارباب نخواهم گرفت که رب همه تویی، که ملک و مالک روز دین تویی، همه ی بت هایم را می شکنم، هیچ کس را جز تو دیگر نمی پرستم، از هیچ قدرتی جز تو دیگر یاری نمی گیرم، ای تنها و تنها معبود من، ای تنها و تنها مستعان من! ما همه را که این چنین بر بیراهه های جهل افتاده ایم، بر گمراهی های جورمان افکنده اند، بازیچه ی ضعف های خویشیم و بازیچه ی قدرت های غیر تو و غیر خویش، به راه آر، بر راه پاک راستی و آگاهی و حقیقت و کمال و عشق و زیبایی و خیر بران، ما را همراه آنها کن که دوستشان داشته ای و نعمت شان داده ای، نه آنها که بر آنان خشمگینی و نه آنها که گمراهانند.و هر رکوع در میقات، در جامه ی سپید قیامت، احرام، احرام هر سری است که در پیشگاه ترسی یا طمعی و یا تقدسی خم کرده ایم و هر سجودی، انکار هر پیشانی ای است که به ذلت، در بارگاه قدرتی بر خاک نهاده ایم.
نماز میقات! هر قیامش و هر قعودش، پیامی است و پیمانی که از این پس، ای خدای توحید! هیچ قیامی و هیچ قعودی، جز برای تو و جز به روی تو، نخواهد بود.سلام بر تو ای محمد ص ، بنده ی او و فرستاده ی او! رحمت و برکت خدا بر تو که در درون این زندگی و بر روی این زمین، این چنین رحمتی و برکتی را ارزانی آدمی کردی،سلام بر ما و بر بندگان پاک و پاک کردار خدا،سلام بر شما...
این کلمات آنجا جان می گیرند،این ضمیرها، همه، به مرجع خویش باز می گردند،اشاره ها همه نزدیک است،آنجا همه حضور دارند،هیچ کس در میقات، غایب نیست، خدا، ابراهیم، محمد، مردم، روح، قیامت، بهشت، رستگاری، آزادی، و عشق...و اینک تو در جامه ی آدم، جامه ی مردم، جامه ی وحدت، جامه ی بی رنگ، بی طرح، جامه ی سپیدی، تقوی، جامه ی مرگ، جامه ی تولدی دیگر و بالاخره ، جامه ی رستاخیز!احرام!و تو ای آدم! مطرود خدا، بازیچه ی ابلیس، تبعیدی زمین، محکوم غربت و رنج خاک! اینک بازگشته ای، پشیمان و عذر خواه ، به سوی او در طلب خویش.