ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
باید در موسم رفت، به سراغ خدا نیز باید با خلق رفت.صدای ابراهیم را بر پشت زمین نمی شنوی؟وَ أَذِّن فِی النّاسِ بِالحَجِّ ! یَأتُوکَ رِجالاً وَ عَلی کُلِّ ضامِرٍ یَأتینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمیق ( سوره حج، آیه 27 )[ در میان مردم، اعلام حج کن و بانگ حج در ده، با پای پیاده و بر پشت هر شتر لاغری به سراغت خواهند آمد. از دور دست صحراهای عمیق به سویت می شتابند و آهنگ تو می کنند ( می بینی که سیمای حج ـ بر خلاف آنچه امروز می نمایند و می بینیم ـ سیمایی مردمی است و نه اشرافی !
(بقیه در ادامه مطلب)
.... موسم است، از تنگنای زندگی پست و ننگین و حقیرت ـ دنیا ـ از حصار خفه و بسته ی فردیتت ـ نفس ـ خود را نجات ده، آهنگ او کن، به نشانه ی هجرت ابدی آدمی، شدن لایتناهی انسان به سوی خدا، حج کن !
پرداخت قرض ها ، شستشوی کدورت ها، غبارها، آشتی قهرها، تسویه ی حساب ها، حلال طلبی از دیگران، پاک کردن محیط زندگی ات، رابطه هایت، ثروتت، اندوخته هایت، یعنی که در اینجا می میری، انگار می روی ، رفتنی بی بازگشت، رمزی از لحظه ی وداع آخرین، اشاره ای به سرنوشت آدمی، نمایشی از قطع همه چیز برای پیوستن به ابدیت،
و بنابراین: وصیت! یعنی که مرگ. تمرینی برای مرگ. مرگی که روزی تو را به جبر انتخاب می کند. اکنون، حج کن، آهنگ ابدیت کن، دیدار با خداوند، روز حساب، آنجا که دیگر دستت از عمل کوتاه است. محکمه ی آنجا که گوشَت، چشمت و دلت را به محاکمه می کشند، از آنها یکایک می پرسند. إنَّ السَّمعَ وَ البَصَرَ وَ الفُؤادَ ، کلَّ اولئِکَ کانَ عَنهُ مَسؤولاً ! ( سوره إسراء ، آیه 36 ) . تو، اندام، اندام تو، مسؤولی، مسؤولند، و تو ، قربانی عاجزی در زیر هجوم بی امان و ترحم ناپذیر اعمالت.پس اکنون، که در دار عمل هستی، خود را برای رحلت به دار حساب آماده کن، مردن را تمرین کن.
پیش از آن که بمیری، بمیر! مرگ را، اکنون، به نشانه ی مرگ، انتخاب کن، نیت مرگ کن، آهنگ مرگ کن.حج کن!و حج نشانه ای از این رجعت به سوی او، او که ابدیت مطلق است، او که لایتناهی است، او که نهایت ندارد، حد ندارد، تا ندارد.و بازگشت به سوی او، یعنی حرکت به سوی کمال مطلق، خیر مطلق، زیبایی مطلق، قدرت، علم، ارزش و حقیقت مطلق، یعنی حرکت به سوی مطلق، حرکت مطلق به سوی کمال مطلق، یعنی حرکتی ابدی. یعنی تو ، یک شدنِ ابدی ای، یک حرکت لایتناهی ای. و خدا سرمنزل تو نیست، مقصدِ تو است، مقصدی که همواره مقصد می ماند. خدا، آخرین نقطه ی خط سیر سفر تو نیست.
سفر تو، هجرت ابدی تو، به روی جاده ای است، صراطی است که نقطه ی آخرین ندارد. راهی است که هرگز ختم نمی شود. رفتن مطلق است، خدا در این حرکت تو در هستی جهان و در هستی خویش: صیرورت و هجرت ابدی، نشان دهنده ی جهت است، نه منزل.نه تصوف! : مردن در خدا، ماندن در خدا، که اسلام! : رفتن به سوی خدا.إنّا لِلّهِ وَ إنّا إلَیهِ راجِعُون ( سوره بقره، آیه 156 ) . أَلا إلَی اللهِ تَصیرُ الأُمُورِ ( سوره شوری، آیه 53 )نه فنا، که حرکت،نه فیه، که الیه!که خدا از تو دور نیست تا به او برسی.خدا از تو نزدیک تر است،به کی؟ به تو!و دورتر از آن است که بتوان به او رسید.کی؟ هر که، هر چه!
موسم است، هنگام در رسیده است ، وعده ی دیدار نزدیک است، به میعاد برو، به میقات! ای باز خوانده ی خداوند، لحظه ی دیدار است! موسم است، میقات است، ای لجن، با خدا دیدار کن!تو ، ای خویشاوند خدا، مسجود فرشته ها، انسان، انیس خداوند، ای جلیس [ فی مَعقَدِ صِدقٍ عِندَ مَلیکٍ مُقتَدِرٍ ( آیه آخر سوره قمر ) ] تنهاییِ عظیمِ الله، تاریخ تو را مسخ کرده است. زندگی از تو یک جانور ساخته است.
ای که با خدا پیمان بستی که تنها پرستنده ی او باشی و عاصی بر هر که جز او، اکنون پرستنده ی طاغوتی، بنده ی بت! آنچه خود تراشیده ای!پرستنده و پرستار خداوندان زمین و نه خدای جهان، خدای مردم، خدای خویش، ای ظلوم! ای جهول! ای در سودای عمر، زیانکار! قربانی جور و جهل و خسران بندگی و ذلت و احتیاج، پایمال ترس ها و طمع ها!ای که زندگی، جامعه، تاریخ، تو را گرگ کرده است، یا روباه یا موش و یا میش!
موسم است، حج کن! به میقات رو، با دوست بزرگ انسان، آن که تو را انسان آفرید، وعده ی دیدار داری.از قصرهای قدرت، گنجینه های ثروت و معبدهای ضرار و ذلت، و از این گله ی اغنامی که چوپانش گرگ است، بگریز، نیت فرار کن، خانه ی خدا را، خانه ی مردم را، حج کن.