دکتر مصطفی سباعی/مترجم: محسن شیخی
با مردم همچون پیامبری بزرگوار و رهبری محبوب و متواضع رفتار می کرد، بزرگواری که بزرگیش از اخلاق و رفتارش بود نه از جاه و مقام و نفوذش. همیشه و در تمام مراحل دعوتش پیامبری متواضع بود، چه هنگامی که مورد ظلم و ستم قرار گرفته بود و چه بعد از غلبه و پیروزی و چه درزمانی که تنها بود، و چه در وقت مشکلات و سختی ها و چه در قله افتخار و پیروزی حتی بعد از این که بر جزیرة العرب غلبه یافت و همه از او فرمانبرداری می کردند...
ویژگی های اخلاقی پیامبر(ص)
درباره ویژگی های ایشان گفته اند: ظاهری تابناک و چهره ای نورانی داشت، دارای نوری بود که وی را برتری می بخشید، گام هایش در حد نیاز بود و آرام و با وقار با قدم های استوار راه می رفت، چشمانش را پایین می انداخت و به زمین بیشتر ازآسمان خیره می شد. وقتی با کسی روبرو می شد در سلام کردن از او پیشی می گرفت، بدون نیاز صحبت نمی کرد، سخنش را با نام خدا آغاز و با نام خدا به پایان می برد، سخنانش شمرده شمرده و قاطع بود و در سخنانش گزاف و نقصان راه نداشت، فصیح و بلیغ صحبت می کرد، بیهوده و یاوه نمی گفت و بی فایده لب به سخن نمی گشود، هرگز از غذایی بدگویی نمی کرد و هیچ وقت به خاطر امور دنیا و یا بخاطر شخص خودش خشمگین نمی شد و به خاطر خودش انتقام نمی گرفت، وقتی خوشحال بود چشمانش را پایین می انداخت و خنده هایش تبسم بود.
نیکو منظر ترین، زیبا روی ترین، بخشنده ترین و جوان مرد ترین مردمان بود، در بخشش از فقر نمی هراسید و هرگز از وی چیزی طلب نشد که جواب رد دهد و هرگز در بین دو امر مخیّر نشد مگر اینکه آسانترین آن دو را برمی گزید، البته در صورتی که نافرمانی خدا درآن نبود.
حضرت عایشه رضی الله عنها می گوید: اخلاقش قرآن بود.
حضرت علی(رض) در توصیف پیامبر(ص) می گوید: هرکه وی را ناگهان می دید دچار ترس می شد و هرکس با او آشنا می شد دوستش می داشت.
زندگی شخصی پیامبر(ص)
در پوشیدن لباس و انتخاب غذا سخت نمی گرفت، هر لباسی که برایش دست می داد می پوشید، بیشتر از لباس معمول مردم استفاده می نمود. اما در صورت نیاز برای استقبال هیئت ها یا به مناسبت عید لباس خوب و مناسب می پوشید. از هر خوراکی که موجود بود می خورد. اگر گوشت و شیرینی بود تناول می کرد و یا اگرتنها نان و روغن یا سرکه بود از خوردن آنها امتناع نمی کرد و اگر هم خوراکی پیدا نمی شد گرسنه می خوابید و چه بسا از شدت گرسنگی سنگی بر شکمش می بست. برای خواب هم از تشکی چرمی که لیف خرما درآن بود؛ استفاده می نمود، بر روی حصیری می نشست و چه بسا برای خوابیدن هم به آن بسنده می کرد.
زندگی پیامبر(ص) در منزل
در هم نشینی و هم صحبتی با همسرانش شیرین سخن بود، با آنان بسیار گفت وگو می کرد، اخلاق و منش آنان را می پذیرفت و حساسیت و روحیه خاص آنان را در نظر می گرفت و می فرمود: «خیرکم خیرکم لِأَهله».
{بهترین شما کسی است که با خانواده اش بهترین باشد}.
حضرت عایشه رضی الله عنها می گوید: هیچ وقت خانواده محمد(ص) دو روز متوالی از نان گندمین سیر نشدند، گاهی یک ماه و گاهی دو ماه می گذشت اما در خانه ی ما آتش روشن نمی شد و خوراک ما تنها آب و خرما بود.
انس(رض) می گوید: رسول خدا(ص) زرهش را درگرو می گذاشت تا مقداری جو برای خوراک خانواده اش تهیه کند.
کارکردن پیامبر (ص) در منزل
ازحضرت عایشه رضی الله عنها درباره ی کار پیامبر در خانه پرسیدند: پیامبر(ص) درخانه چه کارهایی را انجام می داد؟ گفت: پیامبر انسانی همچون دیگر انسانها بود، کفش های خود راتعمیرمی کرد، لباس خود رامی دوخت، گوسفند خود رامی دوشید کارهایی که یک مرد در خانه انجام می دهد ایشان نیز انجام می داد و هنگامی که وقت نماز فرا می رسید از خانه بیرون می رفت.
رفتار پیامبر (ص) با یارانش
انس خادم رسول الله(ص) می گوید: ده سال برای پیامبرخدا(ص) خدمت کردم هرگز نگفتند: آه از دست تو و هرگز به خاطر کاری که کرده بودم، نگفتند: چرا چنین کرده ای؟ و هیچ وقت درباره کاری که انجام ندادم از من سوال نکرد که چرا انجام نداده ای؟ و در پرداخت مزد هیچ گاه ستمی روا نمی داشت.
حضرت عایشه رضی الله عنها می گوید: پیامبرخدا (ص)هیچگاه با زیر دستان خویش به تندی رفتار نمی کردند و هیچ وقت زنان و خدمتکاران خودشان را تنبیه نکردند.
ابوهریره (رض)نقل می کند که: بارسول خدا(ص) به بازار رفتیم تا شلواری بخرد، فروشنده خواست دستان پیامبر را ببوسد ولی پیامبر دستش را عقب کشید و او را از کارش منع کرد و فرمود: (این کار را عجم ها در مقابل پادشاهانشان انجام می دهند، من پادشاه نیستم، من مردی از میان شما هستم) شلوار را برداشت. من خواستم آن را برای پیامبر بردارم ولی اجازه نداد و فرمود: برای حمل هر چیزی صاحبش سزاوارتراست.
پیامبرخدا(ص) یک بار با گروهی در سفری بودند؛ وقت غذا فرا رسید، خواستند تا گوسفندی برای خوراکشان آماده کنند، یکی از آنان گفت: سربریدنش با من! دیگری گفت من هم پوستش رامی کنم. سوّمی هم گفت: پختنش هم با من. پیامبر(ص) نیز فرمودند من هم هیزم جمع می کنم، گفتند ای رسول خدا، ما کار تو را هم انجام می دهیم. فرمود: می دانم شما کار من را هم انجام می دهید ولی من دوست ندارم خودم را از شما جدا کنم؛ زیرا خداوند دوست ندارد هیچکدام از بندگان او خود را از همراهانش جدا کند.
یکی از عادات حضرت محمد (ص) این بود که عذر خطا کار را می پذیرفت و هیچ کس را با نام ولقبی که بدش می آمد صدا نمی زد. اگر از کسی ناشایستی می دید یا می شنید بدون اینکه نام اورا بیاورد می فرمود: حال کسانی که چنین کنند چگونه است؟
وهم چنین پیامبر خدا (ص) دوست نداشت کسی به خاطر او از جایش برخیزد، هرجا که خالی بود می نشست، به بازار میرفت و مردم را به امانتداری سفارش می نمود و آنان را از فریب و خیانت در معامله باز می داشت.
یکی دیگر از عاداتش این بود با هرکس که در مجلس ایشان حضور می یافت چنان شاد و خنده رو بود که تصور می کرد محبوبترین فرد پیش پیامبر است. در امور سیاسی و جنگ و امور دنیا با صاحب نظران مشورت می کرد و به نظراتشان گوش می داد، اگرچه با آن مخالف هم بود.
خشیت و عبادت پیامبر(ص)
حضرت محمد (ص) مراقبت و نظارت خدا را بسیار احساس می کرد و ترس الهی در دل مبارکشان بسیار نمو داشت.
ایشان بیشتر اوقات خویش را به عبادت الله سپری می نمود، شب ها بیدار و درحال رکوع و سجده بود. عایشه صدیقه رضی الله عنها در این باره به او می گوید: چرا این همه عبادت می کنی در حالی که خداوند گناهان پیشین و پسین را برای تو آمرزیده است؟ در پاسخ می فرماید: آیا بنده سپاسگذاری نباشم؟
حضرت محمد (ص) خدا را بسیار یاد می کرد، خوردن، نوشیدن، نشستن، برخواستن و شروع تمام کارهایش با نام خدا بود و هرگز از راز و نیاز با خدا خسته نمی شد. نمونه های زیر از جمله دعاهای ایشان است:
«اللَّهُمَّ إِنّی أعوذ بِکَ مِن عِلمٍ لا یَنفَعُ وعَمَلٍ لایُرفَع ودُعاءٍ لایُسمَع»
پروردگارا! از علمی که بهره نرساند و از عملی که پذیرفته نشود و ازدعایی که مستجاب نگردد به تو پناه می برم.
«اللّهُمَّ إِنّی أسألُکَ مِن الخَیرکُلِّهِ، ما عَلِمتُ مِنهُ ومَا لم أعلَمُ وأعوذُ بِکَ مِن الشَّرِّ کُلِّه، مَا عَلِمتُ مِنهُ وَمَا لَم أعلَم».
پروردگارا! من هر خیری را از تو طلب می کنم، چه آن چه که می دانم و چه آنچه که نمی دانم و پروردگارا از هر شری به تو پناه می برم، چه آنچه که خود می دانم و چه آنچه که خود نمی دانم.
«اللَّهُمَّ إِنّی أعوذ بِکَ مِن زَوالِ نِعمَتِکَ وتَحَوُّلِ عافِیَتِکَ وفجاءَةِ نَقمَتِکَ وجَمیعِ سَخَطک».
پروردگارا! از نیست شدن نعمتت و دگرگونی عافیتت و عذاب ناگهانی ات و همه خشمت به تو پناه می برم.
«اللّهُمَّ إِنِّی أعُوذ بِکَ مِن مُنکرَاتِ الأخلاقِ والأَعمَالِ وَالأهوَاءِ والادواء».
پروردگارا! از اخلاق زشت، کردار نا پسند، هوای نفس و درد و رنج ناگوار به تو پناه می برم.
توجه پیامبر (ص) به ورزش و بهداشت
پیامبر (ص) درونی پاک داشت و به روی زندگی می خندید. باحضرت عایشه رضی الله عنها مسابقه می داد، با (رکانه) کشتی می گرفت، بازی حبشیان را در جشنهایشان تماشا می کرد. به لباس و بهداشت شخصی خود هم خیلی توجه می کرد، بسیار استحمام می نمود و خود را معطر می کرد، اگر از راهی می گذشت مردم از بوی خوش او می فهمیدند که پیامبر (ص)از آنجا گذشته است و اگرکسی با ایشان دست می داد بوی خوش او را تا مدتی بر دستان خود احساس می کرد.
مزاح و شوخی پیامبر(ص)
پیامبر (ص) شوخی سالم را دوست می داشت و به لطیفه زیبا می خندید و با یارانش شوخی می کرد، ولی شوخیش راستی و حقیقتی بود.
پیرزنی از انصار پیش پیامبر (ص) آمد و گفت: دعا کن که خداوند مرا بیامرزد.
پیامبرفرمود: مگر نمی دانی پیرزن وارد بهشت نمی شود؟ پیرزن شروع به گریستن کرد، پیامبر (ص) خندید و فرمود: درآن روز تو دیگر پیرنیستی. مگر سخن خدا را نخوانده ای که:
«ما آنان را پدید آورده ایم چه پدید آوردنی! و ایشان را دوشیزه گردانیدیم. شوی دوست و همسال».
روزی صحرا نشینی پیش پیامبر (ص) آمد و از پیامبر خواست برای سفری که در پیش دارد شتری به او بدهد، پیامبرفرمود: من تو را بر بچه شتری سوار می کنم، گفت: من بچه شتر را چه کارکنم؟ فرمود: مگر شتر بجز بچه چیز دیگری می زاید؟
زنی به اسم (اُم ایمن) برای نیاز شوهرش پیش پیامبر آمد و پیامبر(ص)از او پرسید: همسرت چه کسی است؟ گفت: فلانی. فرمود همان که درچشمش سفیدی هست؟ گفت: ای رسول خدا در چشمش سفیدی نیست! فرمود : چرا در چشمش سفیدی است! آن زن زود به نزد همسرش برگشت و به چشمان او خیره شد. شوهرش پرسید: چه کار داری؟ گفت: پیامبر به من فرمود که در چشم تو سفیدی هست، گفت: آیا نمی بینی سفیدی چشمم از سیاهی آن بیشتر است؟
جابر بن عبد الله می گوید: یک بار خدمت پیامبر (ص) رفتم، دیدم که حسن و حسین بر پشتش سوار شده بودند و پیامبر (ص) با چهار دست و پا راه می رفتند و می فرمودند: شتر شما چه شترخوبی است!
یکی از یاران پیامبر (ص) به نام نعیمان بسیار اهل شوخی و شیرین سخن بود و با رسول خدا (ص) شوخی می کرد، یکی از شوخی هایش این بود که هروقت وارد مدینه می شد چیزی می خرید و برای پیامبر (ص) می برد و می گفت: ای رسول خدا، این را برای تو هدیه آورده ام. ناگهان صاحبش می آمد و پولش را از نعیمان طلب می کرد و نعیمان او را پیش پیامبر می برد و می گفت: پول جنسش را بدهید. پیامبر (ص) می فرمود: مگر تو آن را برای من هدیه نیاورده بودی؟ و می گفت: به خدا پول آن را نداشتم ولی دوست داشتم که توآن را بخوری. پیامبر می خندید و دستورمی داد که پولش را به او بدهند.
فروتنی و گذشت پیامبر(ص)
با مردم همچون پیامبری بزرگوار و رهبری محبوب و متواضع رفتار می کرد، بزرگواری که بزرگیش از اخلاق و رفتارش بود نه از جاه و مقام و نفوذش. همیشه و در تمام مراحل دعوتش پیامبری متواضع بود، چه هنگامی که مورد ظلم و ستم قرار گرفته بود و چه بعد از غلبه و پیروزی و چه درزمانی که تنها بود، و چه در وقت مشکلات و سختی ها و چه در قله افتخار و پیروزی حتی بعد از این که بر جزیرة العرب غلبه یافت و همه از او فرمانبرداری می کردند.
هنگامی که خداوند مکه را برای او گشود و سپاه قریش پس از بیست و سه سال جنگ و دشمنی در برابرش به زانو درآمدند، درحالی وارد مکه شد که سرش را به نشانه تواضع در برابر خداوند و ستایش به درگاه او پایین انداخته بود.
مردان قریش ترسان پیش او آمدند. یکی از آنان پاهایش از ترس می لرزید. پیامبر(ص) به او فرمود: راحت باش! من فرزند همان زن قریش هستم که گوشت خشک شده می خورد!
رسول خدا (ص) به سخنان برده، پیرزن، بیوه و بینوا به دقت گوش می داد. در سر راه برای هرکس که قصد صحبت با وی را داشت توقف می کرد و هر که را می دید با او دست می داد و دستش را رها نمی کرد تا موقعی که آن شخص دستش را رها می کرد. به یارانش سر می زد، از بیماران عیادت می نمود، در تشییع جنازه آنان شرکت می کرد، به مشکلاتشان گوش می داد و در غم و شادیهایشان شریک بود.
مهربانی و دلسوزی پیامبر(ص)
ایشان با کودکان و زنان و بینوایان خیلی مهربان بود. یک بار در نماز گریه بچه ای را شنید که مادرش پشت سر او مشغول نمازبود، نمازش را کوتاه کرد. در یکی از جنگها به جنازه زنی برخورد کرد؛ و سخت ناراحت شد و فرمود: مگر شما را از کشتن زنان منع نکرده بودم؟ این زن با شما نمی جنگید!
با حیوانات به حدی مهربان بود که ظرف آب را در جلوی گربه قرار می داد. یک بار شتر لاغری را دید؛ فرمود: در مورد این چهارپایان از خدا بترسید و آنها را سیر کنید. این ها همه نشانه های رحمت و مهربانی و دلسوزی حضرت محمد (ص) است که درون بزرگش را لبریز نموده بود.
همدردی پیامبر (ص) با مردم
فاطمه رضی الله عنها یک بار از رنج و زحمت کار منزل پیش ایشان شکایت برد و از پدر خواست خدمتکاری به او بدهد. پیامبر قبول نکرد و فرمود: در حالی که اهل صفه شکمشان از گرسنگی به هم می پیچند، چطور می توانم خدمتکار به تو بدهم.
زهد و پارسایی پیامبر(ص)
روزی عمر فاروق (رض) پیش پیامبر (ص) رفت؛ دید که ایشان بر روی حصیری دراز کشیده و جای حصیر بر پهلوی او نمایان است، به خانه پیامبر هم نگاه کرد به جز کیسه ای آویزان وکمی جو چیزی نیافت. عمر(رض) شروع به گریستن کرد، پیامبر فرمود: ای پسر خطاب چه چیز تو را به گریه انداختپ؟ گفت: ای رسول خدا چگونه گریه نکنم! این از حصیری که بر پهلوی تو اثر نهاده و آن هم از خانه ات، تمامش همین است که می بینم و آن طرف پادشاهان ایران و روم در ناز و نعمت به سر می برند، درحالی که تو پیامبر خدا و فرستاده ی او هستی.
حضرت محمد (ص) فرمود: ای پسر خطاب، آیا در آن شکی داری؟ آنان کسانی هستند که همه چیز خود را در دنیا گرفته اند.
عبدالله بن مسعود(رض) هم درچنین وضعی خدمت پیامبرخدا (ص) رسید. به او گفت: چرا اجازه نمی دهی چیزی را برای شما بر روی حصیر بیندازم؟ فرمود: من را به دنیا چه کار؟ مثال من و دنیا، مثال مسافری است که در سایه درختی می نشیند و پس از اندکی استراحت آن جا را ترک می کند.
انفاق و بخشش پیامبر (ص)
بخشش و انفاق پیامبر (ص) حد و حدودی نداشت و هرگز چیزی را ذخیره و انبار نمی کرد و چه بسا قرض می گرفت تا آن را به نیازمندان ببخشد و در بخشش از فقر و تنگ دستی نمی هراسید. وقتی که حضرت محمد (ص) از دنیا رفت درهم و دیناری نداشت؛ در این باره هم می فرماید: ارث ما پیامبران به کسی نمی رسد و آن چه برجای بگذاریم صدقه است. یاران او تعبیر زیبایی ازاو داشتند، می گفتند: (پیامبر (ص) از باد وزنده بخشنده تر است).
عدالت و قاطعیت پیامبر (ص) در اجرای حق
پیامبر (ص) در برابرحق دوست و خویشاوند نمی شناخت، و همه پیش او یکسان بودند و همه در برابر خدا و شریعت مسئول اعمال خود بودند. زنی از قبیله بنی مخزوم که قومی صاحب نسب بودند مرتکب دزدی شد، خبربه پیامبر(ص) رسید و آن زن اعتراف کرد؛ نزدیکانش ترسیدند از اینکه پیامبر (ص) او را مجازات کند و رسوا شوند. پیش اسامه پسر زید رفتند - مشهور بود که پیامبر (ص) اسامه(رض) و پدرش را بسیار دوست دارد – به او گفتند نزد پیامبر برای آن زن شفاعت کند. اسامه در این مورد با پیامبر صحبت کرد، پیامبر سخت ناراحت شد و فرمود: آیا برای اجرا نشدن حدی از حدود خداوند شفاعت می کنی؟ سپس مردم را جمع کرد و برای آنها خطبه ای ایراد نمود و فرمود: ای مردم، پیش از شما کسانی هلاک شدند به سبب اینکه اگر فرد مشهور و بزرگی از آنان دزدی می کرد او را رها می کردند و اگر ناتوان و ضعیفی مرتکب دزدی می شد؛ او را مجازات می کردند. قسم به خدا اگر دخترم (فاطمه) دزدی کرده بود دستش را قطع می کردم.
شجاعت پیامبر (ص) در جنگها
اوج این منظر شگفت انگیز در جنگ ها هنگامی نمایان می شد که ایشان خود فرماندهی جنگ ها را بر عهده می گرفت و در میدان کارزار فرو میرفت و مسلمانان را به جنگ در راه خدا و برای پیروزی رسالتی که بر عهده گرفته بود و بدان ایمان آورده بود تشویق می کرد.
ایشان هیچ وقت از میدان جنگ و نبرد فرار نکردند. حتی در جنگ احد وقتی که بیشتر مسلمانان شکست خورده بودند، ایشان ثابت قدم همچنان در برابر تیر باران دشمنان ایستاده بود و می جنگید و مبارزه می کرد.
در این باره علی(رض) که خود جنگ آوری بی باک بود، می گوید: وقتی که چشم ها به خون می نشستند و آتش جنگ زبانه می کشید ما به رسول خدا (ص) پناه می بردیم و هیچکدام از ما نزدیکتراز پیامبر (ص) به دشمن نبود.
عشق و علاقه پیامبر (ص) به ادای وظیفه و ابلاغ رسالتش
پیامبر از هیچ وسیله ای برای تبلیغ رسالتش فرو گذار نکرد و دشمنانش هم از هیچ وسیله ای برای بازداشتن ایشان از دعوتش دریغ نکردند، ولی با وجود آن همه نیرنگ و تهدید، همچنان ثابت قدم ایستادگی کرد و به عمویش آن جواب مشهور را داد که: قسم به خدا اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهند که از این دعوت دست بردارم، هرگز رهایش نخواهم کرد تا این که خداوند آن را پیروز گرداند یا در راه آن کشته شوم.
هنگامی که صورت مبارکش در جنگ احد زخمی و دندان مبارکش شکسته شد، به او گفتند: چرا آنها را دعا نکردی؟ فرمود: من برای نفرین کردن برانگیخته نشده ام بلکه داعی خیر و رحمت هستم و فرمود: پروردگارا! قومم را بیامرز چون آنان نمی دانند