پایگاه اطلاع رسانی کاروان ۲۵۰۱۳ لبیک حج- شهرستان بانه

لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک والملک لا شریک لک

پایگاه اطلاع رسانی کاروان ۲۵۰۱۳ لبیک حج- شهرستان بانه

لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک والملک لا شریک لک

شیخین- قسمت اول


زندگی  ابوبکر صدیق رض و عمربن خطاب رض   

تألیف:

سید عبدالرحیم خطیب رحمه الله

 

(با کمى اختصار)

 کامل در ادامه مطلب.....................................................



 


فهرست کتاب شیخین

1-   مقدمه

2-   ابوبکر صدیق رضی الله عنه

3-   خانواده ابوبکر رضی الله عنه

4-   نقش ابوبکر در اسلام

5-   ابوبکر نخستین مسلمان

6-   ابوبکر صدیق در راه دعوت

7-   فضائل حضرت ابوبکر

8-   تواضع و فروتنی ابوبکر

9-   عظمت و قدرت روحی ابوبکر

10-     حادثه اول (درگذشت پیامبر صلى الله علیه وسلم)

11-     حادثه دوم- نبرد با مرتدان

12-     اعزام سپاه اسامه

13-     رایزنی برای نبرد با مرتدان و منکران زکات

14-     فرماندهان نبرد

15-     حاصل آنچه گفتیم

16-      مقدمات حمله به ایران و روم

17-     جبهه عراق

18-     بازتاب فتوحات عراق در روم

19-     فتوحات برق‌آسا

20-جبهه شام و فلسطین

21-     اولین برخورد مسلمین با رومیان

22-     مقدمات جنگ یرموک

23-     سازماندهی نیروهای روم توسط امپراطور

24-     موضعگیری ابوعبیده

25-     در مدینه چه می‌گذرد؟

26-     رسیدن نیروهای تازه‌نفس

27-     اولین برخرد خالد با دشمن در خاک شام

28-     هراکلیوس در مقابل مسلمانان

29-     نامه پیامبر به امپراطوری روم و موضعگیری او

30-     واپسین مذاکرات برای جلوگیری از جنگ

31-     طرح خالد برای فرماندهی

32-     نقد و ارزیابی ماجرای فوق

33-     سرفرماندهی خالد به دستور ابوبکر صدیق

34-     فرمانده کارکشته

35-     دیدار یک فرمانده رومی با خالد و مسلمان شدن او

36-     سازماندهی مجدد نیروها توسط خالد

37-     آغاز نبرد یرموک

38-     اهمیت جنگ برای طرفین

39-     حمله سرسختانه رومی‌ها

40-     عکرمه و فریادش

41-     یقین مجاهدان به پیروزی

42-     حاصل جنگ

43-     ارزیابی نبرد و بررسی اخلاص و فداکاری مجاهدان

44-     عزل خالد از امارت لشکر

45-     خالد چه کسی بود و چگونه مسلمان شد؟

46-    خلافت حضرت ابوبکر

47-     اولین خطبه خلیفه مسلمین پس از انتخاب

48-     تحلیل محتوایی خطبه ابوبکر (رضی الله عنه)

49-     در اینجا از خود می برسیم

50-     نتیجه‌گیری

51-     پاسخ به یک شبهه

52-     ارزیابی سخنرانی علی‌بن ابیطالب در باب نحوه انتخاب خلیفه

53-     انتخاب مؤمنانی که مورد تایید خداوند هستند

54-     انتخاب ابوبکر صدیق، جلوگیری از آشوب بزرگ

55-     هوشیاری عمر بن خطاب (رضی الله عنه)

56-     ابوبکر صدیق، مورد تایید پیامبر (صلى الله علیه وسلم)

57-     خلافت ابوبکر صدیق، مورد تایید قرآن کریم

58-     ابوبکر نایب امت در استخلاف

59-     تجزیه و تحلیل حدیث قرطاس

60-     کارهای بسیار مهمی که حضرت ابوبکر در دوره خلافتش نجام داد

61-     وفات ابوبکر

62-     وصیت ابوبکر

63-     آخرین سخن ما درباره شخصیت و عظمت حضرت ابوبکر

64-    زندگانی فاروق اعظم حضرت عمر بن الخطاب

65-     نسب و منش عمر بن خطاب

66-     امید و دعای پیامبر خدا برای مسلمان شدن عمر

67-     دشمنی عمر با اسلام و مسلمانان

68-     داستان تاریخی مسلمان عمر بن الخطاب (رضی الله عنه)

69-     عمر مسلمان شدن خود را آشکار می‌سازد

70-     با مسلمان شدن عمر، اسلام علنی می‌شود

71-     تأثیر مسلمان شدن عمر بر تاریخ اسلام

72-     مقایسه مسلمان شدن ابوبکر و عمر

73-   هجرت عمر بن خطاب

74-     آیا عمر علناً هجرت نمود؟

75-     حضرت عمر در کنار پیامبر (صلى الله علیه وسلم)

76-     فضایل حضرت عمر

77-     تواضع و فروتنی عمر

78-   خلافت حضرت عمر

79-     دوراندیشی ابوبکر (رضی الله عنه)

80-     رایزنی ابوبکر برای انتخاب عمر (رضی الله عنه)

81-     دیدگاه عبدالرحمن بن عوف درباره عمر

82-     دیدگاه عثمان (رضی الله عنه) درباره عمر بن خطاب (رضی الله عنه)

83-     دیدگاه سایر اصحاب

84-     انتخاب عمر و عهدنامه ابوبکر صدیق (رضی الله عنه)

85-     منصوص نبودن نحوه انتخاب خلیفه

86-    اولین خطبه حضرت عمر در آغاز خلافتش

87-     تحلیل محتوایی نخستین سخنرانی عمر بن الخطاب

88-     روش حکومت اسلامی در دوره نبوت و خلافت ابوبکر و عمر

89-   عدالت عمر

90-     واقعه اول - از نگاه عمر مردم همه آزاده‌اند

91-     واقعه دوم- برابری همگان در دادگاه عمر

92-     واقعه سوم- شکستن غرور متکبران

93-     تحلیلی از عدالت عمر

94-     نظارت عمر بر عمل کارگزارانش

95-    فتوحات در زمان عمر (رضی الله عنه)

96-     جبهه شام

97-     جبهه عراق

98-     آخرین سفارش‌های ابوبکر به عمر درباره جبهه‌ها

99-      عمر بن خطاب و افکار جبهه

100-  نخستین رویارویی عمر با مردم پس از خلافت

101-  استقبال سرد مردم از درخواست عمر

102-  دومین درخواست عمر

103-  سخنرانی مثنی برای مردم مدینه در مورد ماهیت نظام ایران

104-  واکنش مردم

105-  نخستین دسته عازم عراق می‌شود

106-  واپسین توصیه‌های عمر

107-  مثنی پس از ورود به عراق چه می‌بیند؟

108-  جنگ نمارق

109-  جنگ سقاطیه

110-  جنگ بارسما

111-  رستم فرخزاد

112-  نبرد فیل‌ها یا واقعه جسر و سرانجام دردناک جنگ

113-  معرکه بویب

114-  اهتمام عمر در مدینه

115-  در مدائن چه می‌گذرد؟

116- آثار و پیامدهای این شکست در پارس

117-  مثنی کیست؟

118-  نبرد قادسیه

119-  سعد بن ابی‌وقاص کیست؟

120-  گفتگوی هیئت اعزامی سعد با یزدگرد

121-  حرکت و هیجان نیروهای ایرانی

122-  مذاکره مجدد با فرمانده ایرانی

123-  علل تأخیر جنگ

124-  صف‌آرایی دو لشکر

125-  دو سپاه آماده رزم

126-  نخستین روز نبرد (روز ارماث)

127-  رسیدن نیروهای امدادی

128-  دومین روز نبرد (روز اغواث)

129-  رشادت یک سرباز

130-  یک تاکتیک نظامی ـ روانی

131-  سومین روز نبرد

132-  ادامه جنگ در روز چهارم

133-  خبر پیروزی در مدینه به حضرت عمر می‌رسد

134-  در مدائن چه می‌گذرد؟

135-   به سوی مدائن، پایتخت ساسانیان

136-  یزدگرد در مدائن چه می‌کند؟

137-  ایوان مدائن

138-  غنایم مدائن

139-  فتح مدائن و فروتنی مسلمانان

140-  غنایم در مدینه

141-   فتح جلولاء

142-  فتح خوزستان

143-  اسارت هرمزان

144-  فتح نهاوند

145-  فتح همدان

146-  سرانجام یزدگرد

147- فتوحات شام و فلسطین در زمان عمر

148-  فتح دمشق، مرکز ستاد نظامی شام

149-  مسلمین با چه شوقی به سوی دمشق به راه افتادند؟

150-  دمشق در محاصره

151-  دمشق تسلیم می‌شود

152-  شهر فحل در محاصره

153-  جنگ و گریز

154-  شهر فحل در اختیار مسلمانان

155-  فتح بیسان و طبریه

156-  تسلیم شدن شهرهای اردن

157-  ابوعبیده برای تسخیر حمص به حرکت در می‌آید

158-  دمشق در معرض خطر مجدد

159-  فتح بعلبک در راه حمص

160-  فتح حمص

161-  فتح لاذقیه

162-  فتح قنسرین

163-  فتح حلب

164-  فتح انطاکیه

165-  آخرین وداع هراکلیوس با سوریه

166-  در فلسطین

167-  فتح قیساریه و غزه

168-  فتح اجنادین

169-  به سوی شهر قدس

170-  مذاکره برای تسلیم قدس

171-  شهر بیت المقدس دروازه‌هایش را برای ورود حضرت عمر خلیفه حضرت رسول الله باز می‌کند

172-  آشنایی با داخل شهر قدس

173-   بازگشت عمر -رضی الله عنه- به مدینه

174-  شکل و شمایل حضرت عمر  در زمان آمدن به قدس و نقد یک داستان

175-  فتح کشور مصر

176-  مذاکره برای صلح

177-  مصر تسلیم می شود

178-  دولت روم و رومیان در مصر چه می‌کنند؟

179- به سوی اسکندریه

180-  کتابخانه اسکندریه

181-  علل فتوحات مسلمانان

182-  نظام سیاسی در زمان حضرت عمر

183-  شهادت حضرت عمر

184-  نگاهی دوباره به شخصیت حضرت عمر

185-  عظمت و شخصیت و نفوذ کلمه حضرت عمر

186- آخرین سخن ما درباره حضرت عمر

 .............................................................................................

  

بسم‌الله الرحمن الرحیم

مقدمه

الحمدلله رب العالمین وصلاة الله وسلامه على سید المرسلین وعلى آله الطاهرین وأصحابه المجاهدین أجمعین.

مدتی بود که بعضی از دوستان در بندرعباس درخواست می‌کردند کتابی درتاریخ خلفاء راشدین در اختیارشان بگذارم تا مطالعه کنند و از زندگانی این بزرگواران به خوبی مطلع شوند، ولی متاسفانه چنین کتابی به زبان فارسی نداشتم. در هر جای دیگر که جستجو کردم،‌ نیز کتاب مفیدی در این خصوص نیافتم.

لهذا تصمیم گرفتم تا با مراجعه به کتب موثق تاریخ اسلامی، مختصری در تاریخ خلفاء راشدین بنویسم. چون در اثر شغلی که دارم، فرصت این کار خیلی کم بود وانجام آن طول می‌کشید، صلاح دیدم تاریخ مورد نظر را در دو قسمت بنویسم.

قسمت اول تاریخ شیخین «ابوبکر» و «عمر» جداگانه در یک کتاب به نگارش آمد تا زودتر خاتمه یابد و در اختیار دوستان گرامی قرار دهم.

سپس قسمت دوم، تاریخ «عثمان» و «علی» را در کتاب مستقل دیگری بنویسم.

اینک الحمدلله به توفیق خدا قسمت اول تاریخ خلفاء راشدین به نام (شیخین) خاتمه یافته به چاپ می‌رسد. امید است انشاءالله مفید و مورد استفاده خوانندگان گرامی واقع شود.

مقام و شخصیت هر یک از خلفاء راشدین برتر از این است که زبان بتواند آنگونه که شایسته است بیان نماید یا قلم از عهده آن بر آید. آنچه گفته یا نوشته شده می‌تواند تا حدی معرفی شخصیت عظیم آنها باشد و من هم با نوشتن این کتاب سهم کوچکی از این بابت داشته باشم.

شما خوانندگان عزیز با مطالعه این کتاب تا حدی پی می‌برید که شیخین چه شخصیت ذاتی و چه عظمت فطری داشته‌اند و برای پیشرفت دین اسلام و تقویت مسلمین چه کارهای بزرگی انجام داده‌اند. مع الوصف کما کان متواضع و فروتن بوده، ذره‌ئی خودخواهی و تکبر در آنها راه نیافت؛ هیچگاه خودنمائی از آنها سرنزد و در اثر هر پیروزی و پیشرفت مهمی که نصیبشان می‌شد، خود را رهین عنایت ولطف خدا دانسته او را ستایش و شکر می‌کردند. گرچه هر وقت ذکری از فتوحات اسلامی به میان می‌آید، نام «عمر» بیش از نام «ابوبکر»‌ تجلی می‌کند، زیرا آنچه «عمر» در دوره خلافتش فتح کرد و بر دو امپراطوری بزرگ جهان پیروز گردید، فوق العاده مهم بود. توفیقی که در کارش یافته به معجزه بیشتر شبیه بود تا به امر عادی. ولی از حق نباید گذشت و باید گفت که «عمر» دامنه فتوحاتی را که «ابوبکر» پی ریزی و روی آن عمل کرده پیش رفته بود،‌ توسعه داد. زیرا «ابوبکر» درست زمانی وفات یافت که از یک طرف به خاک عراق و از سوی دیگر به شام وفلسطین لشکر کشیده بود وبر قسمت زیادی از عراق تسلط یافته بود و در خاک شام که تحت سلطه امپراطوری بیزانس بود، پیش می‌رفت.

پس چنانکه در پایان کتاب خواهید دید، حضرت «عمر» کاری را که حضرت «ابوبکر» شروع کرده بود، ادامه و توسعه داد و آن را تا به کمال رسانید. واضح است که تکمیل یک کار، آسانتر از شروع به کاری است که آینده و سرانجامش مجهول است.

بنابراین عامل اصلی این فتوحات را باید حضرت «ابوبکر» وتکمیل کننده آنرا حضرت «عمر» دانست. (رضی الله عنهما و جزاهما عن الاسلام والمسلمین خیرا ).

در خاتمه ناگفته نماند که مطالب واموری که در این کتاب ذکر شده است، از کتب تاریخی موثق اخذ شده و صرفا جنبه تاریخی دارد نه مذهبی. لذا نه عقیده مذهبی کسی را تائید می‌کند ونه عقیده مذهبی کسی را رد می‌کند.

لهذا امیداست مورد استفاده عموم مسلمین قرار گیرد. درباره پاره‌ای از مطالب تاریخی این کتاب عقیده و نظر شخصی خودم را ذکرکرده‌ام که امید است ان شاءالله به خطا نرفته باشم.

به تاریخ یکشنبه نهم ذی القعده سال 1397 هجری قمری مطابق با اول آبان ماه 1356 هجری شمسی.

سید عبدالرحیم خطیب (بندرعباس)

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ابوبکر صدیق (رضى الله عنه)‌

ابوبکر صدیق به اتفاق تمام تواریخ اسلامی و بیگانه، خلیفه اول رسول الله بود. اسم ابوبکر، عبدالله است و کلمه ابوبکر به اصطلاح عرب «کنیه» [1] اوست.

حضرت ابوبکر، قریشی نسب و از خانواده حضرت رسول الله بود نسبش به (مرّه) که یکی از اجداد گرامی آن حضرت بوده می‌رسد. مره جد ششم آن حضرت و جد پنجم ابوبکر است. چون ابوبکر در زمان قبل از ظهور اسلام در بین قاطبه طبقات عرب به راستگوئی و صدق گفتار متصف و به این صفت کمال انسانی شهرت یافته بود،‌ از این رو او را «صدیق» می‌خواندند و چون فرمود: «أنت عتیق الله من النار» یعنی تو از آتش جهنم رها و اهل بهشتی. از آن روز مشهور به «عتیق» نیز شد. ابوبکر دوسال و چند ماه بعد از میلاد مبارک رسول الله در شهر مقدس مکه متولد شد. بنابراین، دو سال و چند ماه کوچکتر از آن حضرت می‌باشند.

 
خانواده ابوبکر

نام پدر ابوبکر، عثمان و کنیه پدرش «ابوقحافه» است.

در سال هشتم هجرت که شهر مقدس مکه فتح وبه تصرف رسول الله در آمد، ابوبکر دست پدرش را که پیرو نابینا شده بود، گرفت وبه حضور رسول الله (صلى الله علیه وسلم) آورد. رسول الله فرمود: «هلا ترکت الشیخ فی بیته حتى آتیه»یعنی چرا نگذاشتی این شیخ در خانه‌اش باشد تا من به نزدش بروم؟

ابوبکر عرض کرد حقش اینست که او به حضورت مشرف گردد. سپس رسول الله اورا جلو نشاند ودست مبارک را به سینه‌اش کشید و فرمود: «أسلم یا أبا قحافه» یعنی مسلمان شو ای ابوقحافه. او فوراً دعوت مستقیم آن حضرت را پذیرفت و همانجا در حضوررسول الله به دین اسلام تشرف حاصل کرد.

ابوقحافه پس از آن در طول حیات رسول الله و در طول حیات فرزندش ابوبکر در قید حیات بود و همیشه در شهر مکه بسر می‌برد. شش ماه پس از وفات ابوبکر در دوره خلافت حضرت عمر بن الخطاب در شهر مکه وفات یافت و در همانجا به خاک سپرده شد[2].

اسم مادر ابوبکر «سلمی» و مشهور به «ام الخیر» بود. او در اوائل ظهور اسلام در مکه به دین اسلام مشرف شد و در خانه «ابن ابی ارقم» که در نزدیکی کوه صفا قرار داشت و در آن ایام محل اجتماعات مسلمانان اولیه بود، به حضور رسول الله شرفیاب شد و با‌آن حضرت برای انجام وظایف وتکالیف دین اسلام بیعت کرد.

 

نقش ابوبکر در اسلام

ابوبکر قبل از ظهور اسلام در شهر مکه به تجارت اشتغال داشت و از این راه سرمایه‌ای به مبلغ چهل هزار درهم که در آن روزگار ثروت قابل توجهی به شمار می‌رفت، به دست آورد. پس از آنکه مسلمان شد، ثروت اندوخته‌اش را در راه پیشرفت دین خدا و رفاه حال مسلمین بی بضاعت به تدریج صرف کرد. شب هجرت که افتخار همسفری با رسول الله را داشت، پنج هزار درهم که از آن مبلغ باقی مانده بود، و شاید مخصوصاً برای چنین وقتی ذخیره نگه داشته بود، برای رفع احتیاجات احتمالی این سفر با خود برداشت.

حضرت ابوبکر بعضی از بردگانی را که در خانه‌‌های اشراف مکه بودند و مسلمان شده بودند و بدین سبب مورد شکنجه و آزار اربابانشان قرار گرفته بودند تا از دین اسلام دست بکشند، از آنان می خرید و آزادشان می‌ساخت.

یکی از بردگان «بلال حبشی»‌ مؤذن مشهور رسول الله بود که آقایش «امیه بن خلف»[3] مشرک بت پرست، هر روز در وقت ظهر تابستان گرم «حجاز» که هوا به شدت سوزان می‌شد، او را به جرم اینکه بدین اسلام مشرف شده است، روی شن‌های داغ می افکند و بر روی سینه‌اش نیز سنگ داغ بزرگی می‌نهاد و می‌گفت: «با تو چنین می‌کنم که می‌بینی تا از دین محمد دست بکشی یا به همین حال جان دهی». و بلال که ایمان به خدا با تار و پود وجودش آمیخته شده بود ونمی‌توانست جز این باشد، این حالت مرگ آفرین را تحمل می‌کرد و می‌گفت: احد، احد. یعنی خدا یکی است، خدا یکی است.

بلال در چنین وضع طاقت فرسایی ایمان خود را حفظ کرده، دل به خدا بسته، در انتظار فرج و گشایشی بود تا آنکه ابوبکر صدیق از حالش آگاه شد و او را از آقایش خرید و آزاد کرد.

همچنین شش نفر دیگر از بردگان که مسلمان شده بودند و بدین سبب از اربابان ستمکار خویش جور و جفا می‌دیدند، ابوبکر آنها را خرید و آزاد کرد. یکی از آنها عامر بن فهیره بود که بعداً‌ چوپانی دام‌های ابوبکر را می‌کرد و در ایام اقامت رسول الله و ابوبکر در غار «حراء» در سفر تاریخی هجرت، هر شب گوسفندان خود را به نزدیک غار می‌برد تا رسول الله و ابوبکر از آنها شیر بنوشند.

یکی دیگر از این بردگان دوشیزه‌ای بود به نام «لبینه» که آقایش او را به جرم اینکه مسلمان شده بود،‌‌ آزار می‌داد. همین که ابوبکر از ماجرا خبر یافت، او را خرید و آزاد ساخت، بدین لحاظ رسول الله می‌فرماید: «ما نفعنی مال قط، ما نفعنی مال أبی‌بکر» هرگز هیچ مالی مانند مال ابوبکر به من نفع نرساند.

ابوبکر با شنیدن این فرمایش، از فرط شغف و خوشحالی به گریه افتاد و عرض کرد: «إنما أنا ومالی لک یا رسول الله»یعنی همانا من و مالم جز برای تو نیست ای رسول خدا‌.

ابوبکر از سادات و سروران قریش و متخلق به خصال کریمه و متحلی به حلیه عفاف و پرهیزگاری بود، لذا با آنکه شرب خمر قبل از ظهور اسلام حلال بود و در بین اهل مکه خصوصاً بزرگانشان خیلی شیوع داشت، مع الوصف ابوبکر مانند بعضی دیگر از سران دانا و موقر عرب دریافته بود که نتایج و اثرات زیان بخش آن ابداً‌ با کیان و کرامت انسان سازگار نیست. لذا شراب را بر خود تحریم کرد و هرگز لب بدان نیالود.

ابوبکر پیش از ظهور اسلام هم مردی نیکوکار وخودساخته و غریب دوست و میهمان نواز بود. از کمک به مستمندان و دستگیری از درماندگان و مساعدت و بازوگیری زیان دیدگان از حوادث روزگار دریغ نمی‌داشت. بر اثر همین خصال ستوده بود که مورد مودت ومحبت عموم عرب واقع ودر نزد کلیه طبقات عرب مخصوصاً اهل مکه دارای احترامی کم نظیر بود و از هر لحاظ همه به او اعتماد می‌کردند.

ابوبکر در تعلق و ادراک حقائق و قضایای غامض و پیچیده در مقامی بود که بزرگان قریش برای حل مشکلات سیاسی و کشف معضلات امور عمومی خود با او مشورت می‌کردند و از راهنمایی‌های صحیح و آرای صائب او سود می‌جستند وبدان ها عمل می‌کردند.

 

ابوبکر نخستین مسلمان

چون فهمیدیم که ابوبکر حتی پیش از ظهور اسلام هم انسانی کامل و شخص برجسته‌ای بود، پس تعجب نمی‌کنیم که چرا از همان اوان جوانی و قبل از اینکه رسول الله به رسالت مبعوث شود، با آن حضرت که در این صفات ستوده در حد اعلا و حائز درجات کامل بوده، دوست صمیمی بوده است. زیرا پر واضح است که «کند هم جنس با هم جنس پرواز» یا به قول عرب: (إن الطیور علی أشکالها تقع) یعنی: همانا پرندگان بر گروه همجنس خود از هوا به زمین می‌نشینند.

همچنین ابوبکر را طبق تعریف تاریخ شناختیم، نباید تعجب کنیم که چرا او نخستین کس از گروه مردان بزرگ بوده که در بدو بعثت رسول الله به او ایمان آورده است. زیرا مسلم است که او از رفاقت و مصاحبت چندین ساله خود با آن حضرت به صحت رفتار و صدق گفتارش پی برده بود و یقین داشت که آن حضرت در دعوت خود راستگو و رسول خداوند بزرگ است.

مگر می‌شود چنین کسی که اصلاً‌ دروغ گفتن را روا نمی‌داند و در طول چهل سال قبل از بعثت خود، هرگز نسبت به خلق خدا دروغ نگفته است، اکنون نسبت به خالق جل و علا دروغ بگوید و بی حقیقت این ادعای بزرگ و مهم روحانی را بکند که خالق متعال او را برای رسالت برگزیده و برای هدایت بندگانش مبعوث فرموده است؟ این است که ابوبکر با اشتیاق کامل قبل از هر مردی به نبوت رسول خدا ایمان آورد [4].

ابوبکر پس از تشرف به دین اسلام مانند گذشته یاور مخلص و یار وفادار رسول الله بود. در شب تاریخی هجرت شرف مصاحبت رسول خدا و افتخار عنوان (یار غار) یافت. خداوند او را طبق آیه چهلم سوره توبه به این عنوان یاد می‌فرماید: ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُواْ ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾. [التوبة: 40]. (یعنی اگر او را یاری ندهید، پس بدانید که خداوند او را با قدرت و تایید خود نصرت داده است، بدانگاه که کفار از مکه بیرونش کردند، در حالی او که او یک نفر بود، از دو نفری که در آن هنگام در غار بودند، ‌آنگاه که به رفیقش «ابوبکر» می‌گفت: غم مخور، خدا با ماست). یکی از این دو نفر که در آیه ذکر شده‌اند، رسول الله و نفر دیگر به اتفاق کلیه مفسرین و تاریخ نویسان اسلامی ابوبکر است. حقا هر مسلمانی باید به این جمله: ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ «یعنی خدا باماست» که در این آیه آمده است، به دقت بنگرد. زیرا چنانکه می‌بینیم رسول الله طبق این جمله از این آیه به رفیقش ابوبکر می‌فرماید: خدا با ماست، یعنی خدا دو نفر را در پناه خود نگاه داشته است و نجات و نصرت می‌دهد. این امر را محدود به مکان و موقت به زمان غار نفرموده است. خدا همیشه چه در غار و چه در جای دیگر و چه در زمان غار و چه پس از آن دائماً‌ با آنها بوده است. لهذا رسول خدا را بعد از غار و در ایام دیگر نیز در انجام وظیفه رسالتش به حدی حیرت انگیز یاری و نصرت داد. این موضوع را در کتاب «عقاید اسلامی»‌ خود به حد کافی شرح داده‌ام.

همچنین خداوند متعال،‌ ابوبکر خلیفه رسولش را در انجام دادن امور خلافت تا حدی اعجاب آور موفق فرمود ـ چنانکه در این کتاب شرح می‌دهم ـ طبق فرمایش قرآن،‌ سرش همان است که خدا با آنها بود.

 
ابوبکر صدیق در راه دعوت

چنانکه گفتیم، ابوبکر مورد احترام و محبت و اعتماد عموم طبقات مردم بود. لهذا در آغاز ظهور اسلام اشخاصی معروف و سرشناس از اهل مکه از قبیل: عثمان بن عفان، زبیر بن العوام، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف «ثروتمند مشهور قریش»، طلحه بن عبیدالله، ابوعبیده بن الجراح «فرمانده امین جبهه شام»، ارقم بن ابی ارقم «که خانه خود را واقع در نزدیک صفا مرکز سرّی دعوت اسلامی قرار داد و آنجا را محل اجتماعات و مشاوره و مکان عبادت مسلمین اولیه قرار داد»، ونیز فاطمه بنت الخطاب (خواهر حضرت عمر)، و سعید بن زبیر شوهر فاطمه بنت الخطاب به دعوت ابوبکر جواب مثبت داده مسلمان شدند.

ابوبکر نه تنها مورد اعتماد مردم عادی بود، بلکه پس از اسلام نیز مانند گذشته مورد اطمینان و اعتماد و طرف مذاکره و مشاوره حضرت رسول قرار می‌گرفت. چنانکه ابن خلدون در صفحه 206 مقدمه خود می‌گوید: حضرت رسول با یاران نزدیک خود و مخصوصاً بیش از همه آنها با ابوبکر در امور مهم خصوصی وعمومی خود به مذاکره ومشاوره می‌پرداخت.

گرچه حکومت اسلامی در زمان رسول الله شکل سلطنت نداشت و آن حضرت عنوان سلطان به خود نگرفت تا مانند سلاطین زمان خود رسماً‌ وزیر داشته باشد، ولی آنچه مسلم است ابوبکر و عمر را عملاً وزیر خود قرار داده بود. آنهایی که به کشورهای متمدن آن روزگار از قبیل ایران، روم و حبشه سفر کرده بودند و از رسوم وتشریفات سلاطین و فرمانروایان کشورهای مزبور مطلع بودند،‌ ابوبکر و عمر را وزیران رسول الله می‌دانستند.

سعید بن المسیب که یکی از تابعین است به این مطلب تصریح کرده می‌گوید: «کان أبوبکر من النبی مکان الوزیر، فکان یشاوره فی جمیع أموره، ولم یکن رسول الله صلى الله علیه وسلم یقدم علیه أحداً» ( روایت حاکم). یعنی ابوبکر نزد رسول خدا در مقام و منزلت وزیر بود، زیرا در کلیه امورش با او مشورت می‌فرمود،‌ هرگز هیچ احدی را بر او مقدم نمی‌داشت و کسی را از او بهتر نمی‌دانست.

ابوبکر تا آنجا مورد محبت و عنایت رسول خدا بود که ام المؤمنین عایشه -رضی الله عنها- می‌گوید: «از روزی که بیاد دارم، پدر و مادرم هر دو مسلمان بودند و روزی نمی‌گذشت که رسول الله هم اول و هم آخر آن روز به خانه ما تشریف فرما نشود».

نویسندگان تاریخ اسلامی اجماع دارند که ابوبکر همیشه چه در حضر و چه در سفر ملازم و همراه رسول الله بود و مطلقاً در هیچ غزوه و جهادی از همراهی با آن حضرت باز نماند و حتی در شب خطرناک سفر هجرت نیز همسفر آن حضرت بود.

 

فضائل حضرت ابوبکر

1ـ شرف رفاقت و دوستی با رسول الله: چنانکه قبلاً گفتیم ابوبکر چه قبل از اینکه رسول الله به رسالت مبعوث شود و چه بعد از آن، همیشه رفیق مخلص رسول الله بود.

2ـ سبقت در اسلام: چنانکه قبلاً‌ بیان شد،‌ ابوبکر از نخستین مؤمنان و اولین کسی بود که از بین مردان آزاد به رسالت رسول الله ایمان آورد.

3ـ وظیفه تبلیغ دین خدا: ابوبکر اولین کسی بود که در آ‌غاز ظهور اسلام در مرکز شرک به تبلیغ دین خدا پرداخت و چنانکه بیان شد عده‌ای از اشراف مکه بر اثر دعوت او مشرف به دین اسلام شدند.

پس، ابوبکر اولین پرچم دار و نخستین مبلغ دین اسلام بود؛ زیرا قبل از اینکه مسلمان شود،‌ دین اسلام منحصراً در خانه رسول الله بود و مسلمین عبارت بودند از رسول الله و حضرت خدیجه همسر آن حضرت، دختران گرامی آن حضرت و علی بن ابی طالب پسر عموی آن حضرت که اهل آن خانه بودند. اما همین که ابوبکر مسلمان شد، عنوان مبلغ اول اسلام را به خود گرفت و عملاً‌ به تبلیغ دین اسلام پرداخت و به توفیق پروردگار در کار خود به خوبی موفق گردید.

بنابراین دین اسلام بوسیله ابوبکر از خانه پیامبر خدا به خارج راه یافت و به وسیله او شروع به انتشار نمود.

4ـ‌ ابوبکر تنها کسی است که در سفر تاریخی هجرت، افتخار مصاحبت و همراه بودن با رسول الله را داشت. در کتب حدیث روایت شده که پس از اینکه رسول الله به مسلمین اجازه داد تا به مدینه هجرت کنند، ابوبکر نیز تصمیم گرفت هجرت نموده به مدینه رود این بود که از رسول الله اجازه هجرت خواست. آیا می‌دانید رسول خدا به او چه جوابی داد؟ فرمود: «لا تعجل لعل الله أن یجعل لک رفیقاً» یعنی در هجرتت شتاب مکن، امید است خدا برایت در این سفر رفیقی قرار دهد. آیا می‌دانید آن رفیقی که خدا برای ابوبکر در این سفر برگزید چه کسی بود؟ به اتفاق تمام تواریخ، آن شخص، رسول الله بود.

5ـ ابوبکر تنها کسی است که در تاریخ اسلام عنوان خلیفه رسول الله به خود گرفت و مردم او را خلیفه رسول الله خواندند. خلفای بعد از او همه عنوان امیر المؤمنین داشتند و مردم به آنها امیر المؤمنین خطاب می‌کردند.

6ـ رفعت و شرف خانوادگی: ابوبکر از خانواده‌ای شریف و رفیع بود زیرا رسول الله دخترش عایشه صدیقه را به همسری اختیار فرمود. واضح است که هیچ احدی به هیچ وجه حاضر نمی‌شود از خانواده نامطلوبی همسر اختیار نماید، یا از فامیل خود به شخص نادرستی زن بدهد. پس مسلم است که خانواده ابوبکر خانواده‌ای شریف و در سطح بس عالی بود که سید المرسلین بر آن صحه گذاشته از این خانواده همسر اختیار فرمود.

قرآن کریم نیز عین این مطلب را تائید فرموده در قضیه ام المؤمنین عایشه -رضی الله عنها- طبق آیه 26 سوره نور می‌فرماید: ﴿وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ﴾ یعنی زنان پاکیزه و پاکدامن، مردان نیکو و پاک را می سزند و بالعکس مردان پاک و نیکو، زنان پاک و با عفت را.

پس با توجه به این آیه ام المؤمنین عایشه زنی طاهره و طیبه و از خانواده عزت و شرف بوده که مفتخر شده به همسری کسی مشرف شود که پاکیزه‌ترین افراد بشر و طاهرترین خلق خدا بود و آن کس جز سید الانبیاء و خاتم المرسلین محمد صلی الله علیه وسلم کسی دیگر نبود.

7ـ ابوبکر در بین مسلمین تنها کسی است که خودش، پدرش و پسر و نوه‌اش هر چهار نفر چشمشان به دیدار رسول الله منور شده همه از صحابه رسول الله می‌باشند، زیرا خود ابوبکر و پدرش ابوقحافه و فرزند ابوبکر بنام عبدالرحمن و محمد بن عبدالرحمن نوه‌اش همه مسلمان و همه به دیدار رسول الله مشرف شده‌اند. چنین مزیتی نصیب هیچ احدی جز ابوبکر نشده است.

8ـ ابوبکر تنها کسی است که رسول الله او را به امارت حج مسلمین که یکی از ارکان مهم اسلام است، مفتخر فرمود.(این امر در سال نهم هجرت یعنی یک سال قبل از وفات رسول الله انجام شد).

9ـ ابوبکر تنها کسی است که رسول الله در نماز جماعت به او اقتدا فرمود و با او نماز فریضه خود را اداء نمود. ترمذی محدث مشهور می‌گوید: ثابت شده است که رسول الله در مرض موتش پشت سر ابوبکر نماز خوانده به او اقتداء کرده است و این حقیقت را انکار نمی‌کند جز نادانی که از روایت اطلاع ندارد. بیهقی نیز می‌گوید: حضرت رسول در ایام مرضش که ابوبکر به نیابت از آن حضرت در مسجد مدینه امام جماعت بود، یکبار به ابوبکر اقتداء‌کرده پشت سرش نماز خوانده است[5].

در کتب سیر و احادیث روایت شده که چون رسول الله بیمار و در خانه بستری شده نتوانست برای امامت نماز به مسجد تشریف ببرد. ابوبکر به دستور مؤکد رسول الله نیابتاً‌ امامت نماز جماعت مسلمین را به عهده گرفت و در انجام فرائض پنجگانه پیش نماز مسلمین گردید. صبح روز دوشنبه که آخرین روز حیات رسول الله بود و ابوبکر در محراب رسول الله ایستاده امام جماعت بود، حضرت رسول الله در حالی که سر مبارکش را با دستمالی بسته بود به مسجد تشریف فرما می‌شود. مسلمین با دیدن رسول الله به حدی مسرور و خوشحال می‌شوند که در محوطه مسجد اثر می‌کند و ابوبکر که جلو صفوف مسلمین در محراب ایستاده بود، می‌فهمد که آن حضرت به داخل مسجد تشریف آورده است. لهذا می‌خواهد از محراب خارج شود تا جای خود را به آن حضرت بسپارد ولی آن حضرت دست مبارکش را روی شانه ابوبکر می‌گذارد و می فرماید (صل للناس) یعنی در جایت باش و با مردم نماز بخوان. خود آن حضرت نیز به ابوبکر اقتداء می‌فرماید و در جنب راست ابوبکر می‌نشیند و در حال نشستن، نماز فریضه خود را با جماعت می‌خواند.

راستی اگر برای ابوبکر فرضاً هیچ گونه مزیت و فضیلتی نبود، همین افتخار و فضیلت بس که رسولی از مرسلین و آن هم اشرف المرسلین و خاتم النبیین در اداء نماز فریضه که رکن مهمی از ارکان دین است، به او اقتداء فرموده است.

حقاً از بین اولین و آخرین، از زمان آدم ابوالبشر تا عصر نورانی محمد سید البشر هیچ احدی به چنین افتخار عظیمی نائل نگردیده و قرعه این کرامت بی مانند فقط بنام ابوبکر از گردونه بخت آزمائی روحانی بیرون آمده است.

 
تواضع و فروتنی ابوبکر

ابوبکر -رضی الله عنه- با آن که خلیفه و فرمانروای مسلمین بود، مع الوصف وضع و پوشاک ظاهری اونشان نمی‌داد که اوفرمانروای جهان اسلام است. در بین جماعتی که حضور داشت، از نظر لباس ومحل نشستن حتی در مجلس خلافت هیچ گونه امتیازی بر دیگران نداشت. لهذا هر گاه تازه واردی می‌آمد که قبلاً او را ندید بود ونمی‌شناخت، می‌گفت: السلام علیک یا خلیفة رسول الله وأیکم الخلیفه؟ یعنی سلام بر تو ای خلیفه رسول خدا راستی، کدامیک از شما خلیفه است؟

چنین به نظر می‌رسد که ابوبکر این حسن صفت را از رسول الله اکتساب کرده بود، زیرا آن حضرت چنین بود و هر گاه کسی وارد می‌شد که قبلاً شرف حضور نداشته آن حضرت را نمی‌شناخت، سلام می‌کرد و می‌گفت: السلام علیک یا رسول الله وأیکم رسول الله؟ یعنی سلام بر تو ای رسول خدا و کدامیک از شما رسول خداست.

مسعودی [6] در (صفحه 298 و 299 تاریخ خود بنام مروج الذهب) درباره تواضع ابوبکر می‌گوید: «ابوبکربی اعتناترین مردم نسبت به دنیا بود بیش از همه کس فروتن بود. در اخلاق و رفتارش با مردم بسیار متواضع و مهربان بود. از طعام لذیذ و لباس گرانبها بیزار بود. لباسش در زمان خلافت ردائی بود و عبائی. پیشوایان قبائل و اشراف عرب و پادشاهان خطه یمن بر او وارد شدند، در حالیکه لباسهای فاخر و زیبا و زربفت و شنل های ملیله دوزی طلائی پوشیده و تاج های مرصع و زرین با نگین‌های پربها بر سر نهاده بودند.

چون آنها دیدند که ابوبکر با آن که خلیفه مسلمین است و عظمت و جلال خلافت دارد و در مقامی خیلی برتر از آنها می‌باشد، فروتن و از ظاهرسازی و خودنمائی بیزار است و نظری به زر وزیور دنیا ندارد و مانند سایر مردم عادی لباس ساده می‌پوشد. لهذا آنها بخود آمده و به او اقتداء نموده به راه او رفتند و آنچه را که پوشیده بودند از تن بدر آورده لباس ساده پوشیدند. یکی از این پادشاهان ذوالکلاع پادشاه حمیر یمن بود که با جلال سلطنت به مدینه آمد و علاوه بر خویش و قوم و اطرافیانش، هزار غلام همراه داشت. او با همان لباس گرانبها و تاج زرین به نزد ابوبکر آمد ولی چون او را با لباس ساده دید، از لباس پادشاهی برون آمد و مانند ابوبکر لباس ساده پوشید. گویا بعضی از همراهانش او را در این باب سرزنش می‌کنند. آیا می‌دانید در جواب آنها چه گفت؟

جواب داد: مگر می‌خواهید اکنون که مسلمان شده‌ام، باز هم مانند زمان کفرم پادشاهی متکبر و خودخواه باشم؟ خیر، چنین نخواهم بود. به خدا قسم هرگز نمی‌شود به درستی فرمان خدا برد مگر در حال تواضع و چشم پوشی از زر و زینت دنیا.

آری، پادشاهان و زعماء قبائل که نزد ابوبکر می‌آمدند، با آنکه قبلاً‌ متکبر بودند،‌ متواضع می‌گشتند و پس از اینکه قبلاً‌ خودخواه بودند، فروتن می‌شدند»[7].

در گوشه دور افتاده‌ای از شهر مدینه منوره پیرزن نابینا و ناتوانی بود که سیدنا عمر بن الخطاب از حالش باخبر شده شبها به خانه این پیرزن می‌رفت وبرای کسب ثواب، کارهای خانه محقرش را انجام می‌داد و مرتب می‌نمود.

پس از مدتی دید کسی دیگر هر شب قبل از او آمده کارهایش را انجام داده ورفته است. لهذا شبی در کمین نشست تا بداند چه کسی از او سبقت می‌گیرد و آن شخص را دید وشناخت. می‌دانید آن شخص چه کسی بود؟ آن کس حضرت ابوبکر خلیفه رسول خدا بود. ‌آری، آن شخص فرمانروای جهان اسلام بود که با این مقام عظیم متواضع بود و شبها بدون آن که کسی بداند، قربتاً الی الله به خدمت ضعیفی از رعایای خود می‌پرداخت.

با یک نگاه کوتاه به آنچه گفتیم، به درستی پی می‌بریم که شخصیتی بزرگ و کرامت کامل انسانی در نهاد ابوبکر نفهته شده و مقام و جلال خلافت و فرمانروائی نه تنها تغییری در اخلاقش نداد، بلکه او را متواضع‌تر از ما قبل خلافت کرد.

همین تواضع توام با جلال خلافتش بود که سلاطین عرب و زعماء قبائل که به حضورش می‌آمدند، تحت تاثیر قرار گرفته و آنها نیز به پیروی از او مانند او شده از جبروت و تکبر بیزار و فروتن می‌گردیدند. لباس کبر از تن بدر می‌آوردند و زندگی عادی و ساده اختیار می‌نمودند.

 

عظمت و قدرت روحی ابوبکر

قدرت روحی و عظمت شخصیت دو صفت از صفات خدادادی بشر می‌باشند. این دوصفت عامل اصلی ارتقاء و منشاء اصلی پیشرفت بشر در زمینه مصالح عمومی جامعه‌اند. هریک از این دو صفت هنگامی به خوبی تجلی می‌کنند که حادثه‌ئی از حوادث مهم و ناگوار رخ دهد. آن وقت است که معلوم می‌شود کدام یک از افراد جامعه فاقد این دو صفت است و چه کسی دارا و قوی بوده و از دیگران در این دو صفت برتر است.

هر گاه به هر یک از این دو حادثه عظیم که نقل می‌شود کمی نظر اندازیم، برای ما محقق می‌شود که حضرت ابوبکر دارای روحیه‌ئی بس بزرگ و عظمتی کم نظیر بوده از بقیه اصحاب بزرگ رسول الله برتر است.

 

حادثه اول- درگذشت پیامبر -صلى الله علیه وسلم-

روزی که رسول الله وفات یافته به ملاء اعلا شتافت، وقوع این فاجعه عظیم به حدّی بر مسلمین شدید بود که آنها را دگرگون ساخت و گوئی صاعقه‌ئی از آسمان بر سرشان فرود آمده آنها را در وضعی غیر عادی ودر حالی شبیه به بیهوش شدن و از خود بی خودی قرار داد؛ چرا تا آنجا که حتی از آیات قرآن که همیشه تلاوت می‌کردند، غافل شدند چرا که قرآن می‌فرماید انبیاء خدا بشرند و آنها هم مانند سایر افراد بشر حیات و موت دارند. مخصوصاً قرآن به آن حضرت خطاب کرده می‌فرماید: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَّیِّتُونَ﴾ یعنی همانا ای محمد خواهی مرد و آنها نیز خواهند مرد. و آیه دیگر قرآن که در این باره می‌فرماید: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ﴾. یعنی نیست محمد جز رسولی که پیش از او هم رسولانی آمده‌اند و رفته‌اند.

اصحاب گرامی رسول الله قبلاً‌ از این دو آیه و آیات دیگر قرآن اطلاع داشته همیشه تلاوت می‌کردند ولی اینک در وضعی قرار گرفته‌بودند که توازن و سلامت فکر خود را از دست داده اصلاً‌ به فکر این آیات نبودند. بعضی از آنها باور نداشتند که رسول الله هم می‌میرد و اکنون وفات یافته است. با خود می‌گفتند: مگر می‌شود که محمد -صلى الله علیه وسلم- رسول برگزیده خدا مانند بقیه مردم بمیرد؟ بعضی از خود یا از دیگران می‌پرسیدند آیا محمد -صلى الله علیه وسلم- وفات یافته است؟ اگر درست باشد پس چه می‌شود؟ و چه باید کرد؟ آینده مسلمین چه خواهد شد؟ سرنوشت دین اسلام چه خواهد بود؟ حتی حضرت عمر ابن الخطاب که بقوت قلب و قدرت روحی، شهرت تاریخی دارد وفات آن حضرت را باور نداشت. قبضه شمشیر برهنه به دست گرفته مردم را در مسجد تهدید می‌کرد و می‌گفت: مبادا از کسی بشنوم که بگوید محمد -صلى الله علیه وسلم- وفات یافته والا با این شمشیر سرش را خواهم زد [8]. عثمان بن عفان داماد پیغمبر در گوشه‌ای از مسجد نشسته بود و گریه می‌کرد. خلاصه وضعی پیش آمده بود که مردم حتی صحابه بزرگ رسول الله شعور خود را از دست داده بودند کسی نبود که آنها را به حقیقت حادثه واقف و آگاه ساخته، به راه رشد و صواب راهنمایی نماید تا از این وضع برون آیند، جز ابوبکر صدیق، آری، ابوبکر پس از اطلاع از وقوع این مصیبت جانگداز ابتداء به مسجد وارد شد و چون می‌بیند مردم آشفته وار درهم ریخته سر از پا نمی‌شناسند و در وضعی کاملاً غیر عادی قرار گرفته‌اند، آنها را به حال خود گذاشته از مسجد خارج وفوراً به خانه رسول الله که متصل به مسجد بود داخل می‌شود. پوشاک را از چهره مقدس رسول الله کمی به کنار می‌گذارد و دهان بر چهره مبارک رسول الله گذارده آن را می‌بوسد و می‌بوید و گریه کنان می‌گوید: (فداک أبی وأمی یا رسول الله، ما أطیبک حیاً ومیتاً) یعنی پدر و مادرم فدایت باد ای رسول خدا. چه پاکیزه و چه خوش بوئی چه در حیات و چه در ممات.

سپس چهره مبارکش را مجدداً‌ می‌پوشاند. به مسجد می‌آید، بر روی منبر رسول الله می‌نشیند. مردم را به آرامش و نشستن و شنیدن خطبه دعوت نموده، پس از ذکر مقدمه خطبه می‌گوید:‌ «همانا در آن هنگام که محمد زنده بود خدا (در قرآن)‌ خبر داد که او خواهد مرد و چنین فرمود: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَّیِّتُونَ﴾ (همانا تو خواهی مرد و آنها نیز خواهند مرد) و نیز فرمود: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئاً وَسَیَجْزِی اللّهُ الشَّاکِرِینَ﴾ (نیست محمد جز رسولی که پیش از او رسولانی به دنیا آمده‌اند و از دنیا رفته‌اند آیا پس هر گاه او (هم مانند آنها) بمیرد یا کشته شود، شما به عقب برگشته بدین باطل خود باز می‌گردید؟ آگاه باشید هر کس به عقب خود بر گردد، هیچ زیانی به خدا نمی‌رساند و خدا به سپاسگزاران، زود پاداش می‌دهد). همانا خدای عزوجل به محمد، عمر داد و او را در این جهان باقی گذاشت تا آنگاه که دین خدا را بر پاداشت و اوامر خدا و رسالتی را که خدا به او تفویض فرموده بود به مردم تبلیغ فرمود و با دشمنان دین خدا به جنگ و جهاد پرداخت. اکنون خدا او را پس از انجام این ماموریت و پس از این موفقیت به نزد خود فرا خواند و شما را بر این راه و روش روشن به جای گذاشت. آگاه باشید هر کس محمد را می‌پرستید پس بداند که محمد وفات یافت و هر کس خدا را می‌پرستد، بداند که خدا زنده است و هرگز نخواهد مرد. پس بیائید دین خود را به خوبی نگهدارید و بر خدای خود توکل و اعتماد کنید، زیرا اگر چه محمد وفات یافته، دین خدا برجاست، کلام خدا باقی است. خدا یاری دهنده دین خود و تقویت کننده دین داران می‌باشد. همانا کتاب خدا در بین شماست. این کتاب، روشنایی و شفا دهنده است (امراض اجتماعی و روحی شما را معالجه وشفا می‌دهد). خدا، محمد را با همین کتاب راهنمائی فرمود و در این کتاب آنچه را که خدا حلال فرموده و آنچه را که حرام دانسته است بیان شده است. نه، به خدا قسم هیچ اعتنائی نداریم و نمی‌ترسیم که کسی خلق خدا را بر ما بشوراند. همانا شمشیرهای ما برهنه است. تاکنون از دست نگذاشته‌ایم. می‌جنگیم با هر کسی که با ما به مخالفت برخیزد همچنان که همراه رسول خدا با دشمنان جنگیدیم. پس هر کس متمرد و سرکش شود، کاری جز به زیان خویش نخواهد کرد [9].

این بود خطبه مختصری که ابوبکر در مسجد رسول الله و بر منبر رسول الله به مناسبت وفات رسول الله خواند و چنانکه ملاحظه می‌شود، با این خطبه به مردم حیران و سرگردان تذکر داد و تحقق وفات رسول الله را به آنها اعلام نمود و مردم را متوجه ساخت که گرچه رسول الله وفات یافته ولی دین خدا و کتاب خدا باقی است. به آنها فهماند که معبود حقیقی، خداست نه محمد -صلى الله علیه وسلم-. پس اگر محمد از دنیا رفته، خدا همیشه باقی است و نخواهد مرد. باید او را پرستید و امرش را اطاعت کرد. نیز به آنها تذکر داد که رسول الله از طرف خدا رسالتی داشت آن رسالت را انجام داده به پایان رسانید. دین خدا را بطور کمال تبلیغ فرمود. کتاب خدا را به نحو کامل در بین آنها در دست آنها به جای گذاشت. پس از اینکه رسالتش را اداء و وظیفه‌اش را انجام داد، بسوی پروردگارش شتافت. همچنین آنها را به بقاء دین خدا و دوام کتاب خدا و حسن آینده مسلمین نوید داد و مطمئن ساخت. دشمنان اسلام را تهدید به شمشیر نموده آنها را از هر گونه سوء قصدی برحذر داشت. مردم فهمیدند که به راستی رسول خدا وفات یافته است. همه مردم آیه ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئاً وَسَیَجْزِی اللّهُ الشَّاکِرِینَ﴾ که ابوبکر در خطبه خواند و آنها در این حالت دردناک و غم انگیز از آن غفلت کرده بودند با صدائی بین آهسته و بلند تلاوت نمودند [10]. همه آنها مطمئن شدند که گرچه رسول خدا از میان آنها رفته، ولی کتاب خدا که راهنمای او بود و او امت را با تعالیم همین کتاب ارشاد و رهبری می‌فرمود، کماکان در بین مسلمین پس از خود برجای نهاده و احکام خدا از حلال و حرام در این کتاب بیان شده، پس دیگر از این بابت سرگردان و گمراه نخواهند شد.

حقاً خطبه ابوبکر مانند باران رحمتی بود که در حین طوفان خطرناکی بر مسلمین بارید و این طوفان وحشتناک را فرو نشاند و به آنها اطمینان خاطر و آرامش قلبی بخشید.

بلی این چنین است اثرات و جواذب روحی رجال عظیم جهان که امتی را مجذوب کلمات عمیق و پر ارج خود می‌نمایند. راه آینده را برای ملت حیران و سرگردان روشن می‌سازند و آنها را از خطری که در کنار آن قرار گرفته‌اند رهانیده نجات می‌دهند.

به راستی اگر متانت و قدرت روحی ابوبکر در این هنگام به کار نمی‌افتاد، معلوم نبود اثرات افکار آشفته مردم سرگردان و بلاتکلیف به کجا می‌رسید و وضع ناهموارشان که دشمنان در داخل مدینه و اطراف آن در انتظار چنین فرصتی بودند تا به نفع خود بهره بگیرند، چه می‌شد؟ خدا به ابوبکر بهترین پاداش را دهد.

 

حادثه دوم- نبرد با مرتدان

در همان اوائل ایامی که ابوبکر -رضی الله عنه- پس از وفات رسول الله به خلافت رسید، با خطر خوفناکی روبرو گردید. این خطر موجودیت مسلمین و کیان دین اسلام و مرکز خلافت را سخت در معرض زوال و نابودی قرار داده بود. بدین سان که جز اهل مدینه و مکه و قبیله عبدالقیس در بحرین بقیه مردم شبه جزیره العرب همه سر به طغیان و شورش برداشتند و از اطاعت حکومت مرکزی اسلام سرباز زدند. بدین تفصیل که بعضی از قبائل عرب در حیات رسول الله همچنان مشرک بوده بدین اسلام نگرویده مخالف دین اسلام و دشمن مسلمین بودند. حتی بعضی از سرانشان از قبیل مسیلمه کذاب رئیس قبیله بنی حنیفه در یمامه و زنی بنام سجاح از قبیله بنی تمیم و عبهله بن کعب (اسود عنسی) در یمن و طلیحه بن خویلد اسدی در قبیله بنی اسد و غطفان و طییّء، به دروغ ادعاء نبوت کرده بودند. کارشان خیلی بالا گرفت. پیروانی جسور و از جان گذشته پیدا کردند. هدف تمام آنها نابود کردن حکومت اسلام و برباد دادن دین اسلام بود.

بعضی دیگر از قبائل عرب و حتی بعضی از اهل مدینه در داخل شهر مدینه گرچه در حیات رسول الله ظاهراً‌ مسلمان و مطیع حکومت اسلامی شده بودند، ولی منافق بودند. یعنی فقط به ظاهر مسلمان و مطیع حکومت اسلام بودند. چنانکه قرآن طبق آیه 101 سوره توبه درباره آنها می‌فرماید: ﴿وَمِمَّنْ حَوْلَکُم مِّنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُواْ عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ﴾یعنی: بعضی از اعراب ساکنین اطراف شما و نیز بعضی از اهل مدینه منافقند. آنها در نفاق خود به حدی کارآزموده‌اند که تو آنها را نمی‌شناسی، ما آنها را می‌شناسیم. و نیز طبق آیه 97- 98 سوره توبه دربارة آنها می‌فرماید:‌ ﴿الأَعْرَابُ أَشَدُّ کُفْراً وَنِفَاقاً وَأَجْدَرُ أَلاَّ یَعْلَمُواْ حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ *وَمِنَ الأَعْرَابِ مَن یَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ مَغْرَماً وَیَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَائِرَ﴾ بعضی از عرب‌های صحراگرد ایل نشین[11] چه از حیث کفر آشکار و چه از حیث کفر پنهانی سخت‌تر از هر قومی دیگرند (چون از معارف و تمدن محرومند) چه خوب می‌سزد که ندانند حدود و ضوابط و منافع آنچه که خدا بر رسولش نازل فرموده است. بعضی از آنها می‌پندارند که آنچه از مال خود در راه خیر و صلاح عمومی صرف می‌کنند زیان و خسارت است. آنها در انتظارند که آسیب‌های زمانه به شما برسد.

بعضی دیگر از قبائل عرب گرچه در حیات رسول الله مسلمان شده بودند ولی چون در اواخر حیات آن حضرت ایمان آورده بودند، هنوز ایمان به درستی در اعماق قلوبشان نفوذ نکرده بود تا به خوبی در وجودشان سرایت نموده آنها را تحت تأثیر ایمان درآورد.

این دو گروه یعنی منافقین و نو مسلمانان پس از وفات رسول الله مرتد شدند. یعنی منافقین کفر نهانی خود را عیان ساختند و نو مسلمانان به کفر خود بازگشتند و هر دو از حیث مرام و دشمنی با مسلمین در جهت گروه اول یعنی کفاری که اصلاً‌ نه ظاهراً و باطناً‌ مسلمان شده بودند، قرار گرفتند.

قبائل دیگری هم بودند که در حیات رسول الله به حقیقت مسلمان شده بودند و ظاهراً‌ و باطناً مؤمن بودند ولی پس از وفات رسول الله با حفظ عقیده و ایمان خود از اطاعت خلیفه و پرداخت زکات اموالشان که رکنی از ارکان دین اسلام و امری از امور اجتماعی مسلمین است خودداری کردند.

پندارشان این بود که اگر قبلاً‌ مطیع اسلام بودند و زکات اموالشان را که جنبة مالیات امروزی داشته به آن دولت می‌پرداختند، علتی داشت که صحیح بود و آن این است که رئیس دولت اسلام رسول خدا بود و طبق آیه ﴿النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ آن حضرت برای اداره امور عمومی مسلمین بهتر از خودشان بود.

ولی اکنون رسول خدا از دنیا رفته بود و ابوبکر که به جای آن حضرت در رأس دولت قرار گرفته مانند خود آنها بشری است که به وسیله وحی با خدا ارتباط ندارد تا از این جهت مانند رسول الله برتری داشته از آنها بهتر باشد. پس چرا باز هم مطیع خلیفه باشند و چه لزومی دارد که اکنون هم مانند گذشته زکات خود را به مرکز خلافت بپردازند؟ آیا بهتر نیست که با حفظ مسلمانی خود مانند سابق مستقل باشند؟

بعضی از قبائل دیگر هم بودند که گرچه در حیات رسول الله مسلمان نشدند ولی با آن حضرت پیمان سیاسی بستند و از حیث سیاست تابع حکومت اسلام شده خراج به این حکومت می‌پرداختند. اینها نیز پس از وفات رسول الله عهد شکنی کرده سر از اطاعت حکومت اسلامی برتافتند.

این پنج گروه که نام بردیم یعنی:

1ـ مشرکین اصلی که اصلاً‌ مسلمان نشده بودند.

2ـ منافقین.

3ـ‌ نو مسلمانان مرتد.

4ـ مسلمانان مانع پرداخت زکات و متمرد.

5ـ مشرکین هم پیمان با رسول الله که مجموع عده و قوای جنگی آنها خیلی بیش از عده و قوای مرکز خلافت بود، گرچه از حیث عقیده با هم فرق داشتند و مانعین زکات عقیدتاً مسلمان بودند ولی همه آنها از حیث مخالفت با حکومت خلافت اتفاق نظر داشتند.

بنابراین اگر ابوبکر به آنها مجال می‌داد ـ چون هدف مشترکی داشتند ـ لاجرم با هم متحد می‌شدند و به مدینه حمله می‌کردند و آنگاه ابوبکر نمی‌توانست با تجهیزات و قوائی که در اختیار داشت از عهدة دفاع برآید و دین در معرض خطر و حکومت اسلام در معرض زوال قرار می‌گرفت.

بدین جهت قبل از اینکه آنها فرصت پیدا کرده دست اتحاد به هم بدهند، حضرت ابوبکر باید پیشدستی کرده در آن واحد، بیکباره به سوی هر یک از آنها جداگانه لشکر بکشد تا آنها را غافلگیر نموده در محل قبیله و در دیارشان سرکوب نماید، البته برای این کار باید تجهیزات و نیروهایی را که در اختیار دارد، به کار اندازد تا بتواند از عهده پیکار در چندین جبهه بر آید.

 اعزام سپاه اسامه

ولی این امر در این هنگام برای ابوبکر میسر نبود، زیرا حضرت رسول الله کمی قبل از مرض موتش لشکری از فرماندهان زبده و مجاهدین ورزیده مسلمین را تحت فرماندهی أسامه بن زید بن حارثه غلامزاده‌اش که جوانی بیست ساله ولی لایق و دلیر بود، فراهم فرموده بود تا به سرزمین فلسطین که مستعمره دولت روم شرقی (بیزانس) بود، اعزام فرماید و پارچه پرچم این سپاه را با دست مبارک خود به چوب بست و به دست اسامه سپرد و امر فرمود با لشکر خود تا ناحیه بلقاء [12] وداروم [13] در فلسطین پیش بتازد تا سپاه این دولت را که خبر رسیده بود قصد دارد به مدینه حمله نماید، غافلگیر نموده آنها را شکست دهد و سپس بی توقف به مدینه بازگردد ولی آن حضرت قبل از حرکت این سپاه به عالم اعلا شتافت.

چون حرکت این لشکر به سرزمین اشغالی بیزانس که چشم طمع به خاک عرب دوخته بود، برای مسلمین جنبه حیاتی داشت، رسول الله در مرض موت خود توصیه و تأکید فرمود تا سپاه اسامه تجهیز شود و به مقصد حرکت دهند.

اینک اگر ابوبکر لشکر اسامه را در این هنگام که قبائل عرب در داخل شبه الجزیره سرکش شده‌اند، به جنگ لشکر بیزانس اعزام می‌کرد، دیگر سپاه کافی برای دفع خطر قبائل سرکش داخلی نداشت و اگر از اعزام سپاه اسامه خودداری می‌کرد تا کمبود سپاه مدینه را برای مقابله با قبائل سرکش جبران نماید، مواجه با خطر هجوم سپاه بیزانس می‌گردید و گذشته از این در این صورت بر خلاف وصیت مؤکد رسول الله عمل می‌شد که فرموده بود سپاه اسامه را تجهیز نمایند.

اکنون چنانکه می‌بینیم، ابوبکر در آغاز خلافتش با مشکلی روبرو شده که حل آن سیاست و تدبیر عمیقی لازم دارد.

سران کارآزموده اصحاب رسول الله شورش قبائل داخلی را خطرناک‌تر از حمله سپاه بیزانس می‌دانستند. با این توجه که سپاه بیزانس خارج از خاک عرب است و تا خود را مهیا و آماده نموده به مقصد برسد،‌ مدتی تقریباً طولانی وقت لازم دارد. لهذا به ابوبکر پیشنهاد کردند تا در حال حاضر از اعزام سپاه اسامه به سوی آنها منصرف و به وقتی دیگر که فرصت مناسبی به دست آید، به تأخیر اندازد و اکنون تمام قوای خود را همراه با سپاه اسامه بسیج نموده و به قلع و قمع شورشیان بپردازد.

ولی ابوبکر با پیشنهاد به شدت مخالفت کرد و فرمود: «والذی لا اله الا هو ما رددت جیشا جهزه رسول الله ولا حللت لواء عقده رسول الله صلى الله علیه و سلم بیده». یعنی: قسم به کسی که جز او خدائی نیست، سپاهی را که رسول برای حرکت مهیا فرمود هرگز بر نمی‌گردانم و ابداً پارچه پرچمی را که رسول الله با دست خود بست و بیاراست باز نخواهم کرد. فرمان داد تا این سپاه بیدرنگ به طرف مقصدی که رسول الله می‌خواست حرکت کند و شخصاً پیاده به خارج شهر مدینه در اردوگاه سپاه حاضر و با آنها تودیع نمود و دست بلند کرده برای فتح و غلبه آنها بدرگاه مقدس پروردگار دعا کرد.

براستی که اقدام ابوبکر در اعزام سپاه اسامه چه سیاستی درست و چه تصمیمی صحیح بود. زیرا حرکت گروه‌های این لشکر مجهز در ارض عرب و چه بسیار که از کنار دور و نزدیک بعضی از قبائل شورشی عبور می‌کردند و آنهم برای حمله به خاک دولت مقتدری مانند روم شرقی که غالباً با امپراطوری عظیم ایران درگیر بوده است، ترس و رعبی در قلوب شورشیان عرب افکند که آنها را از اندیشه حمله به مدینه بازداشت و صلاح خود را در این دیدند که در کار خود احتیاط کنند و خود را نپائیده به آب نزنند؛ مخصوصاً که می‌دیدند این سپاه از حدود آنها می‌گذرد و گرد و غبار حرکت آنها فضا را می‌پوشاند و ابداً‌ عنایتی به آنها نمی‌کند و آنها را به حساب نمی‌آورد.

عزیمت و حرکت این لشکر رشید، قبایل شورشی را به این فکر انداخت که اگر حکومت مرکزی اسلام مقتدر نبود و به حد کافی سرباز و تدارکات جنگی برای دفاع و محافظت مدینه در اختیار نداشت، این سپاه را در این هنگام که آتش فتنه و آشوب از هر سو زبانه می‌کشد، از خود دور نمی‌ساخت.

ابوبکر با این اقدام سیاسی به دشمنان داخلی گوشزد نمود که حکومت مرکزی خلافت یک حکومت مقتدر و با شوکت است که نمی‌توان با آن روبرو شد.

اگر ابوبکر این سپاه را برای زورآزمائی و نبرد با دولت بیزانس اعزام نمی‌داشت و آنها را برای جنگ‌های داخلی ذخیره نگه می‌داشت و با شورشیان وارد جنگ می‌شد،‌ مسلماً لشکر روم فرصت را غنیمت شمرده به خاک عرب می‌تاخت. ابوبکر ناچار می‌شد لشکر خود را به دو قسمت کرده در آن واحد با دو دشمن داخلی و خارجی بجنگد و چه بسا که نمی‌توانست از عهده این کار برآید. مخصوصاً‌در جبهة جنگ با روم که حالت دفاع به خود می‌گرفت. اگر به تاریخ عمومی جهان مراجعه نمائیم، خواهیم دید که روحیه سربازان مدافع همیشه ضعیف‌تر از سربازان مهاجم بوده است مدافعان غالباً شکست خورده‌اند و فتح نصیب مهاجم بوده است!

سپاه اسامه طبق دستور و نقشه رسول الله که قبل از وفات خود به اسامه داده بود، به بلقاء فلسطین وارد شد. در آنجا با لشکر بیزانس روم که نیروهای آنها خیلی بیش از مسلمانان بود، رویاروی گردید و پس از جنگ سختی که بین آنها درگرفت و طرفین با شجاعت کم نظیری با هم جنگیدند، رفته رفته آثار تفوق و غلبه مسلمین که مهاجم بودند و شعارشان در میدان جنگ «الله اکبر» و صیحه آنها «یا منصور امت» بود نمایان گردید. سپاه روم مجبور شد عقب نشیند تا بقیه افراد خود را از معرکه بدر برده نجات دهد.

اسامه به همین فتحی که به دست آورد قانع شد و چنانکه رسول الله به او امر فرموده بود، بیش ازاین در خاک دشمن پیش نرفت زیرا مقصود اصلی از لشکرکشی، قدرت نمائی و مانور جنگی در مقابل دشمن و برای قطع طمعش از تسلط بر خاک عرب بود. فتحی که به دست آورد، همان چیزی بود که برای تحقق آن حرکت کرده بود و این امر دقیقاً همان مطلبی بود که رسول الله می‌خواست.

لهذا اسامه با لشکر فاتح خود به مدینه بازگشت و در حالی که بر همان اسب پدر شهیدش زید سوار بود [14] و همان پرچم فتحی که رسول الله با دست مبارک خود آراسته و افراشته بود در پیشاپیش او در حرکت بود، به شهر مدینه وارد گردید تا پس از استراحت و رفع خستگی از این سفر جنگی مجدداً در جنگ‌های داخلی که ابوبکر قبل از مراجعت این سپاه شروع کرده بود، شرکت کند.

مسلمین از پیروزی این سپاه بی نهایت خوشحال شدند. چرا زیاد خوشحال نشوند؟ مگر نه این است که این فتح، امید و آرزوی رسول الله (صلى الله علیه وسلم) بود؟ مگر نه این است که این فتح عظیم که مسلمین بر دشمن خارجی و در زمین خود دشمن خارجی پیروز شدند، برای اولین بار است که پس از حیات رسول الله (صلى الله علیه وسلم) نصیب مسلمین شده بود؟ مگر نه این است که این پیروزی بزرگ مظهر قدرت و نمایانگر شوکت اسلام است؟ البته آری و علاوه بر اینها این فتح بزرگ ناشی از حسن تدبیر و سیاست ابوبکر بود.

 

رایزنی برای نبرد با مرتدان و منکران زکات

ابوبکر -رضی الله عنه- قبل از بازگشت سپاه اسامه -رضی الله عنه- به بقیه مسلمین فرمان داد تا خود را برای جهاد با قبائل مرتد و متمرد عرب حاضر نمایند. ولی بعضی از اصحاب بزرگ رسول الله که حضرت عمر -رضی الله عنه- نیز از آنها بود، نسبت به جهاد با مسلمین مانع زکات مخالف بودند. حضرت عمر صریحاً به ابوبکر گفت: «کیف تقاتلهم و قد قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: «أمرت أن أقاتل الناس حتى یقولوا لا اله الا الله فمن قالها عصم منی ماله ونفسه إلا بحقها» «یعنی چگونه با آنها که گویندگان لا اله الا الله هستند می‌جنگی و حال آنکه رسول الله فرمود: به من امر شده است با مردم بجنگیم تا آنگاه که بگویند لا اله الا الله. پس هر کس این را گفت، مال و خویشتنش را از تعرض من حفظ می‌نماید مگر در موردی که گرفتن مالش و‌ یا گرفتن شخص خودش طبق شریعت بوده و جنبه حق داشته باشد».

ولی ابوبکر تسلیم نظر و اعتراض آنها نشد. زیرا ترک زکات نه تنها بر خلاف نص صریح شرع اسلام بوده، بلکه مخالف مصالح اجتماعی حکومت اسلام نیز بود. لذا ابوبکر از این بابت بر آشفت و گفت: «گذشت آنچه گذشت (احکام الهی برقرار گردید) حضرت رسول الله درگذشت و وحی الهی منقطع گردید (یعنی پس احکام الهی کماکان باقی است) دین خدا کامل گردیده است. آیا امکان دارد که امری از امور دین (که زکات یکی از آنهاست) نقض و ابطال گردد، در حالی که من زنده باشم؟ به خدا قسم با هر کسی که بین نماز و زکات که دو رکن دین اسلام‌اند، تفریق و جدائی بگذارد خواهم جنگید (یعنی نماز را واجب دانسته بخوانند و زکات را لازم ندانسته نپردازد) چه که زکات حقی است از حقوق مالی و رسول الله فرمود (مگر به حقش) به خدا،‌ اگر فرضاً زانو بند شتری را که قبلاً به رسول الله می‌دادند،‌ اکنون از من دریغ می‌نمایند، بر سر همین چیز کوچک با آنها خواهم جنگید تا از آنها باز ستانم، به خدا مادامی که شمشیر در دستم بماند، با آنها خواهم جنگید».

حضرت عمر پس از شنیدن فرمایش ابوبکر می‌گوید: «فوالله ما هو إلا أن رأیت قد شرح الله صدر أبی‌بکر فعرفت أنه الحق» یعنی قسم به خدا جز این نیست که از جواب ابوبکر فهمیدم که خدا به او الهام فرموده و قلبش را برای این کار گشوده و دانستم که آنچه در این باره می‌گوید حق است.

ابوبکر پس از حرکت سپاه اسامه به طرف قبائل نو مسلمان مرتد و مسلمین مانع زکات که خبر رسیده بود می‌خواهند به مدینه حمله کنند و بعضی از آنها بسوی مدینه در حرکتند با سپاهی که اغلب آنها از شیوخ و بزرگسالان اصحاب رسول الله بودند تحت فرماندهی شخص خودش حرکت کرد. در راه با آنها برخورد و بر آنها تاخت و خیلی زود بر آنها غالب بر اموالشان استیلاء یافت. بعضی از آنها تسلیم شدند و سر اطاعت فرود آوردند. بعضی دیگر از تسلیم خودداری نمودند. ابوبکر نیز آنها را تعقیب نمود از خاک حجاز اخراج و تا ناحیه بقیع در خاک نجد برون راند.

چون آشوب این قبائل که در حوالی مدینه بودند خاموش شد و فتنه فرو نشست، در این هنگام سپاه اسامه با استراحت چندین روزه در مدینه خستگی سفر خود را بدر کرده نشاط و حماسه جهاد پیدا کرده بود، وقت آن رسیده بود که ابوبکر حساب خود را باکفار طاغی و آشوبگر در تمام شبه الجزیره یکسره نماید. اینک بقیه مطلب را ازتاریخ دارقطنی می‌شنویم که می‌گوید: چون ابوبکر خواست برای ادامه جهاد با دشمنان شخصاً فرماندهی لشکر مسلمین را به عهده بگیرد، بعضی از بزرگان اصحاب رسول الله که یکی از آنها حضرت علی بن ابی طالب بود صلاح ندیدند که ابوبکر صدیق شخصاً‌ در این جنگ که خالی از خطر نبود، شرکت نماید. زیرا در چنین وضعی که دشمن می‌داند خود رئیس دولت در صحنه کارزار حاضر است و پیکار می‌نماید، هر ابتکاری که در سر دارد بکار می‌بندد و هر شدت عملی که در قدرت دارد به خرچ می‌دهد تا هر طور شده او را به قتل برساند. زیرا با قتل او روحیه لشکرش ضایع و به کلی از بین می‌رود. دیگر قدرت و ثباتی نخواهند داشت و نخواهند توانست به روی پای خود بایستند و به کار خود ادامه دهند. در این صورت شکست آنها حتمی خواهد بود. گذشته از این هر گاه خلیفه در جبهه جنگ باشد، در مرکز خلافت کسی نیست که تجهیزات و قوای امدادی فراهم نماید و به جبهه‌های جنگ بفرستد تا نیروها و ذخائر جنگی را که از دست داده‌اند جبران نماید و به دست آنها برساند.

 
فرماندهان نبرد

پس حضور خلیفه در میدان جنگ بر خلاف سیاست جنگی و بر خلاف مصلحت دولت می‌باشد. خلیفه حتماً باید در مرکز خلافت باشد تا آنجا را محافظت نماید وتدارکات و قوای امدادی که لازم می‌شود فراهم و پیاپی به جبهه بفرستد. لهذا ابوبکر با این رأی حکیمانه موافقت نمود و مجاهدین را بین یازده نفر از امراء و فرماندهان ورزیده به شرح زیر تقسیم نمود و هر یک از آنها را مأمور حمله به ناحیه‌ای فرمود:

1ـ خالد بن الولید برای پیکار با طلیحه بن خویلد اسدی [15] که در حیات رسول الله به دروغ ادعای نبوت کرده بود و از پهلوانان بصیر میدان جنگ و رئیس قبیله بنواسد در سرزمین نجد بود. افراد قبیله‌اش از جنگاوران نامور بودند. مأموریت خالد این بود که ابتداء‌کار طلیحه را یکسره نماید و سپس به کمک عکرمه برای برانداختن فتنه مسلیمه بشتابد.

2ـ‌ عکرمه ابن ابی‌جهل برای پیکار با مسیلمه کذاب که او نیز در حیات رسول الله ادعای نبوت دروغین کرده بود و قبیله بزرگ بنی حنیفه که مردمی زورمند بودند، پیروش شده برای جنگ با مسلمین و حمله به مدینه مسلح شده بودند.

3ـ‌ مهاجرین بنی امیه برای جنگ با پیروان اسود عنسی که از فصحاء وزورگویان عرب بود. او نیز در حیات رسول الله در یمن مدعی نبوت شده بود و پیروانی فداکار پیدا کرده بود. او در آخر ایام حیات رسول الله به دست همسرش به قتل رسید. یک روز قبل از وفات رسول الله خبر قتلش به مدینه رسید. پس از قتلش قیس بن عبد یغوث در رأس پیروانش قرار گرفته آنها را رهبری کرد و علم شورش را برافراشت.

4ـ عمرو بن العاص برای جنگ با قبائل قضاعه و غیره که در اطراف آنها بودند.

5ـ سعید بن العاص برای جهاد با قبائل عرب ساکنین مرز عرب و شام.

6ـ حذیفه بن محصن برای جنگ با اهل دباء‌ عمان.

7ـ عرفجه ابن هرثمه برای جهاد با اهل مهره و عمان که شخصی از آنها بنام ذوالتاج لقیط بن مالک، ادعاء نبوت دروغین کرده بود و خلق زیادی دینش را پذیرفته بودند.

8ـ شرحبیل بن حسنه برای کمک به عکرمه در پیکار با مسیلمه و پس از فراغت از این جنگ برای کمک به عمرو بن العاص.

9ـ طریفه بن حاجز برای جهاد با قبیله هوازن و بنی سلیم.

10ـ سوید بن مقرن برای کارزار با کفار شورشی تهامه در یمن.

11ـ علاء الحضرمی برای پیکار با مرتدین بحرین.

ابوبکر به هر یک از این فرماندهان امر فرمود تا با نیروهای تحت فرمانشان به مقصد مأموریت خود حرکت نمایند و ضمن عهدنامه‌ای که نوشته به آنها سپرد آنها را به تقوی و پرهیزکاری توصیه نمود و دستور داد در تبلیغ و نشر دین اسلام بکوشند. با هر کسی که از امر خدا متمرد و از دین خدا روی گردانیده به آرزو و خواسته‌های شیطان روی آورده بجنگند. تأکید نمودکه در مسیرخود هرگز کسی را نمی‌شناسند در سپاه خود راه ندهند، چه شاید جاسوس دشمن باشد و از اسرار آنها مطلع شده به دشمن برساند.

هر یک از این فرماندهان طبق نقشه جنگی که ابوبکر به آنها گفته بود، به طرف محل مأموریت خود حرکت کردند و با شجاعت و فداکاری کم نظیری که از ایمان به خدا و اطمینان به وعده‌های خدا و یقین به یاری خدا سرچشمه می‌گرفت، با دشمنان آشوبگر جنگیدند. خیلی زود در مواضع آنها رخنه کردند و به پیش تاختند و گرچه مانند هر سپاه زنده و رزمنده ای عده‌ای از آنها مخصوصاً در جنگ با مسیلمه که بیش از دیگران خطرناک بود، به شهادت رسیدند، ولی در تمام جبهه‌های خود برق آسا پیشروی کردند و بر دشمنان خود غالب گشتند و آنان را مطیع حکومت اسلام ساختند. بعضی از سرانشان از قبیل «مسیلمه» را به قتل رسانیدند و بعضی دیگر مانند «قره بن هبیره» به دست عمرو بن العاص اسیر شد و او را با جمعی از اسراء به نزد ابوبکر برد و چون از کار خود اظهار ندامت کرد، و مسلمان شد، خلیفه مسلمین او را مورد عفو قرار داد و آزادش ساخت و بعضی دیگر مانند «سجاح» [16] و «طلیحه» فرار کردند.

 
حاصل آنچه گفتیم

تحت عنوان «عظمت وقدرت روحی ابوبکر» گفتیم که او دارای روحیه‌ای بس عظیم و عظمتی کم نظیر و از سایر اصحاب بزرگ رسول الله برتر بود.

از مطالبی که تاکنون بیان گردیده فهمیدیم که آن بزرگوار با سیاست صحیح و لیاقت کامل خود موفق گردید چهار امر مهم را انجام دهد.

1ـ‌ مسلمین را که در روز وفات رسول الله صلی الله علیم وسلم آشفته و پریشان بودند و از آینده سیاسی خود بیمناک و از آینده دین خود می‌ترسیدند، ضمن خطبه‌ جذاب و گیرایی در مسجد مدینه آرام نمود و به آنها اطمینان قلب و آرامش خاطر بخشید و به‌آینده درخشانی امیدوارشان نمود. به آنها نوید داد که گرچه رسول الله از میانشان رفته است ولی کلام خدا که راهنمای رسول خدا بود برای همیشه باقی و دین خدا تا ابد برقرار خواهد بود. دشمنان را تهدید به شمشیر نمود و به آنها هشدار داد و از هر گونه اقدامی علیه مسلمین برحذر داشت. بعداً این گفته را به صورت عمل درآورد و به آنچه گفت و گوشزد نمود، عمل کرد و ثابت نمود که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند.

2ـ سپاه اسامه که رسول الله پرچم آن را با دست مبارک خود برافراشته بود به سوی دشمن خارجی اعزام وسپاهش ر ا سرکوب نمود. دندان طمع این دشمن خطرناک را که برای گزیدن عرب‌ها تیز کرده بود از بیخ کشید و با این اقدام چیزی را که رسول الله در مرض موتش وصیت فرموده بود، تحقق بخشید.

3ـ دشمنان فتنه انگیز داخلی که علیه حکومت اسلام قیام و برای جنگ با مسلمین مسلح شده بودند منکوب و تار و مار و آنها را وادار به تسلیم و اطاعت فرمود. قبائل سرکش عرب را که از پرداخت زکات خودداری نموده بودند مغلوب و ملزم به پرداخت زکات نمود.

4ـ در سرتاسر شبه الجزیره عرب آرامش و نظم و امنیت برقرار نمود. خاک عرب را از هر گونه فتنه وفساد سیاسی تطهیر و پاک فرمود. نور هدایت الهی را در بین قبائل متمردی که می‌خواستند این نور را خاموش نمایند برافروخت و برای همیشه فروزان و تابنده نگه داشت.

هر یک از این چهار امر به تنهایی مبین نفوذ روحی، قدرت معنوی، حسن سیاست و تدبیر و بصیرت ابوبکر بوده استعداد و لیاقت این بزرگوار را برای احراز مقام رفیع خلافت ثابت و مسلم می‌دارد.

راستی اگر کمی فکر کنیم که ابوبکر با چه عزیمت و قدرتی سپاه مجهز منظم دشمن قوی پنجه خارجی را به وسیله اسامه شکست داد و با چه مهارت و تدبیری طغیان و انقلاب قبائل متعدد داخلی را خاموش نمود و به زیر فرمان خود کشید و با چه سیاست و بصیرتی تمام شبه الجزیره را از هر گونه فساد سیاسی پاک نمود و زیر پوشش نظام و امنیت قرار داد. آری، اگر اندکی به این امور توجه وکمی دقت کنیم و چشم از تعصب بپیراییم بی اختیار در برابر این بزرگوار زانو زده سر تعظیم فرود خواهیم آورد.

از اینجاست که می‌بینیم فردوسی شاعر نامور ایران ابوبکر را به چه خوبی شناخته او را ستوده است‌، می‌گوید:

که خورشید بعد از نبیین مه = نتابید بر کس ز بوبکر به

فردوسی مضمون این شعر که ابوبکر را از همه کس جز انبیاءالله بهتر می‌داند از خود نگفته، بلکه از فرمایش رسول الله گرفته که درباره ابوبکر فرموده است: «ما طلعت الشمس ولا غربت بعد النبیین على أفضل من أبی‌بکر» یعنی خورشید بر نیامد و فرو ننشست پس از فرستادگان خدا بر کسی برتر از ابوبکر.

سیوطی در صفحه 60 تاریخ الخلفاء خود نقل از ابوالحصین کرده می‌گوید:‌ «ما ولد لآدم فی ذریته بعد النبیین والمرسلین أفضل من أبی‌بکر. لقد قام أبوبکر یوم الردة مقام نبی من الأنبیاء» یعنی در ذریه و دودمان آدم ابوالبشر پس از انبیاء و مرسلین کسی برتر از ابوبکر از مادر نزائید. او در ایام بروز فتنه و آشوب آشوبگران و سرکشان قبائل عرب، در مقام و منزلتی قرار گرفت که مقام و منزلت پیغمبران خداست، زیرا امکان نداشت به این آسانی بر مشکلات غالب و آنها را به این سرعت سرکوب نماید. جز با مدد و نصرت غیبی خدای عزوجل که همیشه مؤید انبیاء و مددکار بندگان مؤمن و مقرب درگاهش بوده و خواهد بود. چنانکه قرآن مجید در آیه 51 سوره مؤمن می‌فرماید: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾ یعنی همانا ما یاری می‌دهیم پیغمبران خود را و همچنین بندگان مؤمن خود را «البته به شرط اینکه اوضاع و احوال را بسنجند و رعایت نمایند و برای رسیدن به هر هدفی راهش را در پیش گرفته از همان راه بروند تا خدا آنها را یاری نموده به مقصد برسند».

در اینجا لازم می‌دانم از اصل موضوع بحث خارج شده توجه خوانندگان محترم را به این مطلب مهم معطوف نمایم. بعضی از نویسندگان بد اندیش غرب، تمرد و قیام قبائل عرب را که پس از وفات رسول الله پیش آمد، حربه طعن قرار داده می‌گویند حضرت محمد دین خود را با سرنیزه و شمشیر بر قوم عرب تحمیل کرد. قبائل عرب را با ایجاد رعب و ترس مطیع خود نمود. پس چون منشأ پییشرفت و موفقیت آن حضرت سلام و خوف و ترس بود، می‌بینیم همین که آن حضرت قدرت و شوکت دولت اسلام زایل یا حداقل ضعیف شده بلافاصله یکی پس از دیگری از اطاعت حکومت اسلام خارج و از دین اسلام برگشته بدین سابق خود بازگشتند. متأسفانه بعضی از مسلمین کوته نظر و بی‌اطلاع تحت تأثیر این گفتار بی اساس قرار گرفته و آن را باور کرده‌اند.

لهذا لازم می‌دانم این توهم بیجا را که احتمال دارد از تعبیر نارسای بعضی از واعظین بی‌خبر منابر یا از عبارت بعضی از نویسندگان بی خرد اسلامی سرزده باشد، رد نمایم.

آری، چه بسا اهل منبر که می‌گویند و چه بسا اصحاب قلم که می‌نویسند بعد از وفات رسول الله جز اهل مدینه و مکه و طائف و عبدالقیس در بحرین، سایر قبائل عرب در سرتاسر شبه الجزیره همه مرتد شده از دین اسلام برگشتند و ابوبکر با آنها جنگید و مجدداً‌ به اسلام آورد.

اینها با گفتا‌ر باطل خود با این عبارت بی‌حقیقت خویش سلاح برنده‌ای به دست دشمنان اسلام داده‌اند تا بر رسول اسلام و حکومت اسلام بتازند و پایه و اساس عقیده مسلمین بی اطلاع مخصوصاً‌ جوانان بی خبر، نسبت به دین اسلام و رسول اسلام را به کلی خراب یا سست نمایند. حالا باید دید که اصل قضیه چه بوده و جریان حوادث چگونه بوده و حضرت ابوبکر چه کاری کرده است؟ از خوانندگان عزیز خواهش می‌کنم به آنچه می‌گویم به خوبی توجه فرمایند. گرچه در اصطلاح فقهاء کلمه رده فقط به معنی برگشتن از دین استعمال شده و احکامی درباره رده در همین معنی نوشته‌اند؛ ولی کلمه رده به این معنی خاص از اصطلاحات مخصوص فقهاء و ساخته آنها می‌باشد؛ چه این کلمه در اصل لغت عربی به معنی مطلق برگشتن از هر چیزی است و حتی نسبت به برگشتن به سوی خدا هم رده گفته می‌شود. چنانکه قرآن کریم می‌فرماید: ﴿ثُمَّ رُدُّواْ إِلَى اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ﴾[الأنعام: 62] در صدر اسلام کلمه رده به همین معنی مطلق و عام استعمال می‌شده و اهل رده یا مرتدین به کسانی می‌گفتند که از اطاعت حکومت مرکزی اسلام برگشته سر به شورش زده بودند؛ نه فقط به کس یا کسانی که از دین خود برگشته باشند، پس مرتدینی که ابوبکر با آنها جنگید و در تاریخ اسلام عنوان «مرتد» به آنها داده شده است، بر خلاف آنچه فهمیده می‌شود و دراذهان جای گرفته است، همه آنها کسانی نبودند که در زمان رسول الله مؤمن حق و مسلمان حقیقی بودند و پس از وفات آن حضرت از دین اسلام برگشتند.

زیرا مسلماً‌ همین که ایمان یقینی به عمق قلب کسی نفوذ کرد، امکان ندارد از قلبش بیرون رود. چنانکه حکماء اسلامی گفته‌اند: «المؤمن لا یستطیع إزالة یقینه ولا تغییره» یعنی مؤمن حقیقی که به یقین ایمان آورده باشد، نمی‌تواند ایمانش را از دل برکند و یا آنرا به چیزی دیگر تغییر دهد.

مگر نشنیده‌ایم که هنگامی که نامه مبارک رسول الله به وسیله «دحیه» صحابی و فرستاده آن حضرت در شهر ایلیا (شهر قدس) در شام به هرقل (هراکلیوس) امپراطور روم شرقی رسیده بود و چنانکه بخاری در جامع صحیح خود نقل می‌کند آن حضرت ضمن آن نامه رسالت خود را به او تبلیغ فرموده او را بدین اسلام دعوت فرموده بود. هرقل ابوسفیان و همراهانش را که از مکه برای تجارت به آنجا رفته بودند، به نزد خود احضار می‌نماید و برای تحقیق امر و شناختن شخصیت آن حضرت و پی بردن به صدق رسالتش در حضور جمعی از امراء و سران روم و همراهان ابوسفیان ضمن مطالبی که از او می‌پرسد این سئوال را نیز مطرح می‌کند: آیا شده است که کسی از آنهائی که به محمد ایمان آورده‌اند، از دینش بیزار شده از آن برگشته به کیش پیشین خود بازگردد؟ ابوسفیان جواب می‌دهد: خیر. هرقل می‌گوید: ایمان نیز این چنین است. همین که خوشی و شیرینیش با تار و پود دلها آمیخته شد، یعنی همین که ایمان به حقیقت در قلب کسی نفوذ کرد، امکان ندارد خارج شود». این مطلب وقتی برای هر شنونده‌ای بهتر واضح و مسلم می‌شود که به تاریخ مسلمین در آغاز ظهور اسلام توجه نماید.

مگر نه امیه بن خلف که ارباب بلال حبشی بود او را درهنگام ظهر تابستان سوزنده حجاز بر روی شن‌های داغ می‌انداخت وبر روی سینه‌اش سنگ داغ بزرگی می‌نهاد و او را به این نحو شکنجه می‌داد و می‌گفت با تو چنین خواهم کرد، مگر اینکه از دین محمد برگردی یا به همین حالت جان بسپاری. و بلال به این عذاب مستمر مرگ زای تن در می‌داد و در همان حالت می‌گفت: احد، احد، ولی حاضر نمی‌شد، یا بهتر بگویم برایش امکان نداشت از دین حق دست بکشد و ایمان خود را مبدل به کفر نماید.

عامر بن فهیره را تا آن حد شکنجه دادند که از حال عادی خارج و هذیان می‌گفت. او این عذاب الیم را برخود هموار نموده تحمل می‌کرد ولی حاضر نمی‌شد از دین حق برگردد.

تنها بلال و عامر نبودند که در اثر ایمان به دین حق گرفتار چنین وضع دشواری شده بودند، بلکه افراد دیگری از قبیل عمار بن یاسر و خود یاسر پدر عمار و سمیه مادر عمار و حمامه مادر بلال، زنی دیگر بنام زنیره و صهیب وخباب ابن الارت و غیر آنها بودند که هرگونه عذاب و آزاری را تحمل می‌نمودند ولی نمی‌خواستند از ایمانشان دست بکشند. آری، مسلمین ستم دیده صدر اسلام حاضر می‌شدند از شهر و دیار و مال و منال خود دست بکشند، برای حفظ ایمان خود تن به غربت دهند؛ به کشور حبشه هجرت نمایند؛ دور از اهل و وطن خود باشند ولی حاضر نمی‌شدند از ایمان خود دست بکشند. سمیه مادر عمار بن یاسر به دست ابوجهل شهید شد. چرا؟ برای اینکه حاضر نشد دست از ایمان خود بکشد. او اولین شهید اسلام است. همچنین یاسر پدر عمار تا آنجا تحمل عذاب نمود که جان سپرد ولی حاضر نشد ایمان خود را از دست دهد. چنانکه در تاریخ مسیحیت می‌خوانیم، پیروان حضرت مسیح نیز مورد شکنجه و آزار حکام ستمگر و فرمانروایان سنگدل و جبار قرار می‌گرفتند و تن به مرگ فجیع می‌دادند و حتی حاضر می‌شدند زنده جلوی شیرهای درنده افکنده شده تکه تکه گردند و طعمه شیران بشوند ولی هرگز قبول نمی‌کردند از ایمانشان اعراض نمایند، گو اینکه به صورت ظاهر و به طور تقیه باشد.

در تاریخ اسلام می‌خوانیم که مسیلمه کذاب اطلاع یافت یکی از اصحاب رسول الله بنام حبیب بن زید انصاری از عمان به مدینه باز می‌گردد عمال خود را به سراغش فرستاد. راه بر رویش بسته اسیرش نمودند و دست بسته نزد مسیلمه آوردند. مسیلمه به او می‌گوید: آیا گواهی می‌دهی که من پیغمبرم؟ حبیب با اشاره می‌گوید: نه نمی‌شنوم چه می‌گوئی؟ مسیلمه می‌گوید: ‌آیا گواهی می‌دهی که محمد پیغمبر خداست؟ حبیب می‌گوید: بلی. مسیلمه بر می‌آشوبد و می‌گوید: چگونه اول آنچه گفتم نشنیدی و آنچه این بار گفتم به خوبی شنیدی و جواب دادی! و فوراً دستور می‌دهد او را طرز دردناکی بکشند. لذا اول دو دستش را از بازو و سپس دو پایش را از ران بریدند و پس از آن او را در آتش افکنده سوزاندند. بلی، این مؤمن حقیقی، تن به چنین مرگی داد ولی تن به کفر نداد[17].

اینجاست که باید گفت:

موحد چه در پای ریزی زرش = چه شمشیر هندی نهی بر سرش

 امید و هراسش نباشد ز کس = بر این است بنیاد توحید و بس

با توجه به آنچه تا اینجا گفتیم، چگونه می‌شود گفت این مسلمینی که در زمان رسالت ایمان آورده بودند و برای حفظ عقیده و ایمانشان این چنین بودند، به محض اینکه رسول الله چشم از دنیا فرو بست، دست از دین و ایمان خود کشیدند و به کفر و شرک سابق خود بازگشتند؟ هرگز چنین امری نه واقع شده و نه می‌شود باور کرد.

بنابراین مسلم است که پس از وفات رسول الله حتی یک نفر از مؤمنین حقیقی صادق الایمان مرتد نشد، یعنی از دین خدا برنگشت و مرتدین یا اهل رده که پس از وفات رسول الله به این نام معروف شدند، عبارت بودند از همان گروه‌های پنجگانه که شرح دادیم. از اطاعت حکومت اسلامی برگشتند. ابوبکر با آنها جنگید. مجدداً آنها را مطیع کرد و به زیر فرمان خود کشید، یعنی:

1ـ آنهایی که در حیات رسول الله در کیش خود بوده، مسلمان نشدند و با رسول الله هم پیمان نشده و دشمن مسلمین بودند.

2ـ آنهایی که به ظاهر مسلمان شده بودند ولی باطناً‌ دل به دین باطل خود بسته و در حیات رسول الله مشهور به[18]منافقین بودند و خدا یک سوره مستقل به نام «المنافقون» در مذمت آنان نازل فرمود.

3ـ آنهایی که پس از صلح حدیبیه که بین رسول الله وقریش برای متارکه جنگ منعقد شد، با آن حضرت هم پیمان و مطیع حکومت اسلام شدند، ولی ظاهراً و باطناً در دین باطل خود باقی بودند.

4ـ آنان که پس از فتح مکه و خیبر و انتشار خبر غزوه تبوک که صیت و شهرت دین اسلام وقدرت و شوکت حکومت اسلام در جزیرة العرب پیچیده بود، نظر به صلاح حال خود مسلمان شده بودند ولی از حیات رسول الله چیزی نمانده بود تا نور ایمان به درستی در قلب‌هایشان نفوذ و در وجودشان اثر کرده آنها را دلباخته خود سازد.

5ـ آنهایی که در حیات رسول الله مسلمان شده بودند و بدین حق به خوبی دل بسته بودند ولی به همان نظری که قبلاً گفتم پس از وفات رسول الله از پرداخت زکات خودداری کردند و چون آنها به حقیقت مسلمان شده بودند، حضرت عمر و بعضی دیگر از بزرگان اصحاب رسول الله مخالف جنگ با آنها شدند و به حضرت ابوبکر گفتند: چگونه با آنها که گویندگان لا اله الا الله هستند می‌جنگی؟ ولی ابوبکر نظر آنها را رد کرده چنین می‌پنداشت که امتناع از پرداخت زکات به منزله زیر پا گذاشتن رکنی از ارکان دین اسلام است. پس هر چه زودتر باید با این گروه جنگید و آنها را از قدرت ساقط ومطیع پرداخت زکات نمود. زیرا اهمال امر آنها، منجر به هدم سایر ارکان دین خواهد شد‌. و فرمود: به خدا با هر کسی که بین نماز و زکات جدایی دانسته، این را قبول کند و آن دیگر را نپذیرد می‌جنگم. زیرا زکات حقی است از حقوق مالی دین اسلام. پس اگر کسی آنرا نپردازد، باید با او جنگید و به زور از او گرفت. چنانکه قرآن می فرماید: ﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّکَاةَ فَخَلُّواْ سَبِیلَهُمْ﴾ یعنی پس از هر گاه از کفر خود دست کشیدند و نماز خواندند و زکات پرداختند، شما از آنها دست بردارید.

مفهوم این آیه کریمه اینست که اگر نماز بخوانند ولی از پرداخت زکات خودداری ورزند، باید با آنها جنگید تا مطیع گردند و زکات بپردازند. نظر ابوبکر همین بود که آیه مبارکه می‌فرماید.

بنابراین مسلم است که این گروه از اصل دین خود برنگشته بودند، ولی نسبت به پرداخت زکات خود به دولت اسلام شبهه و توهمی پیدا کرده بودند که بی اساس و مخالف قرآن بود. گروه‌های اول، دوم و سوم اصلاً مسلمان نشده بودند تا گفته شود پس از رحلت رسول الله مرتد شدند و از مسلمانی برگشتند.

گروه چهارم به درستی مؤمن نشده بودند و ایمانشان متزلزل بود چنان که قرآن درباره آنها می‌فرماید: ﴿ قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ﴾ یعنی اعراب گفتند ما ایمان آوردیم، بگو شما به درستی ایمان نیاورده‌اید و لکن بگوئید تسلیم شدیم و تاکنون ایمان به دل‌های شما راه نیافته است.

با دقت در بیانات فوق واضح است که پس از وفات رسول الله هیچ احدی از مؤمنین حقیقی از دین حق برنگشت و مرتدینی که در کتب وتواریخ ذکر شده‌اند مرتد از دین نبودند، بلکه برگشتگان از اطاعت حکومت اسلام بودند. رأی و نظر دکتر طه حسین دانشمند مشهور مصری نیز همین است. او در کتاب خود بنام مرآه الاسلام در این باره می‌گوید: «عرب از جهاتی بر ابوبکر شوریدند. بسیاری از آنها گفتند: نماز می‌خوانیم ولی زکات نمی‌دهیم. آنها پنداشتند که زکات نوعی باج است که هرگز با آن خو نگرفته بودند؛ بلکه هر چه بیشتر از آن بیزار بودند چون آن را نوعی زبونی و ذلت می‌دانستند. ابوبکر پیشنهادشان را نپذیرفت و تصمیم گرفت که مردم آنچه را که به پیغمبر (دولت اسلام) می‌پرداختند به او نیز بپردازند ابوبکر گفت ایشان میان نماز و زکات جدائی می‌اندازند با آنکه خدا میان این دو جدائی نیفکنده بارها این دو را در قرآن با هم ذکر فرموده است. پس اینان به نحوی از حکم قرآن سرپیچیدند. دکتر طه حسین می‌افزاید:

در میان مردم دیگر از عرب دروغگویانی ظهور کردند که خود را پیغمبر پنداشتند و بر قوم خود سخنانی به ادعای آنکه وحی است خواندند. اسود عنسی در یمن و مسیلمه در میان بنی حنیفه در یمامه و طلیحه در بنی اسد و سجاح در میان طوایفی از تمیم پیدا شدند، خدا به راستی در این آیه فرموده است: ﴿ قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ﴾ «یعنی بدویان گفتند ایمان آوردیم بگو ایمان نیاوردید و لکن بگوئید اسلام آوردیم؛ چه هنوز ایمان به دل‌هایتان در نیامده است» چنانکه می‌بینیم دکتر طه حسین مرتدین یعنی شورشیان را دو گروه می‌شمارد یکی مسلمین مانع زکات، دوم عرب غیر مسلمان که پیرو پیغمبران دروغین شده بودند. دکتر طه حسین در آخر کلام خود حضرت ابوبکر را در فرونشاندن آتش آشوب شورشیان و تسلط کامل بر اوضاع به خوبی می‌ستاید. پس این دانشمندان شهیر هم متوجه مطلب شده، چون معتقد است که هیچ یک از مسلمانان حقیقی مرتد نشده و از دین خود برنگشته است. همچنین دکتر اسماعیل سلیمان المیر علی در صفحه 91 کتابش بنام (خلفاء محمد) پس از بحث در این مطلب می‌گوید: (بنابراین واضح است که این جنگ‌های مشهور به جنگ رده در واقع نه برای این بود که آتش فتنه و انقلاب مردمی که قبلاً دین اسلام را قبول کرده بودند ولی بعداً از دین برگشته علیه آنان قیام کرده بودند فرونشانده شود. خیر‌حقیقت این است که این جنگ‌ها با دشمنانی بود که نه دین اسلام را شناخته بودند و نه آن را پذیرفته بودند، این جنگ‌ها برای این بود که آنها را وادار به تسلیم نماید تا به جماعت مسلمین پیوسته تحت حکم دولت اسلام درآیند.

در خاتمة این مبحث توجه خوانندگان محترم را به این مطلب معطوف می‌دارم که قوم عرب چه قبائل بدوی صحراگرد چادرنشین و چه طوایف شهرنشین عرب همه خودمختار و مستقل بودند و جداجدا و به صورت ملوک الطوایفی بدون آنکه برای حفظ نظام خود قانونی داشته باشند بر خود حکومت می‌کردند. قانونشان همان دستور و فرمانی بود که ارادة رئیس آنها بدان تعلق می‌گرفت و از زبانش خارج می‌گردید.

هر یک از این قبائل و طوائف برای خود معبودی مخصوص به خود داشته آن را می‌پرستیدند. این تفرق حکومت‌های بی قانون و این تنوع معبودهای باطل و این اختلاف پرستش‌های بی کتاب موجب شده بود که از خود یکدیگر جدا و هر کدام مستقل زندگی نمایند و هرگز تحت تسلط حکومت واحدی درنیایند تا عنوان ملت واحدی به خود بگیرند. هیچ‌گاه معبود و آئین واحدی را نپذیرفته بودند تا اتحاد دینی داشته باشند و گرچه همه قبائل و طوائف عرب اعتقاد و ایمان به قدسیت کعبه داشتند و هر سال برای انجام حج به شهر مکه مکرمه روی می‌آوردند و در یک زمان و یک مکان جمع می‌شدند؛ ولی در عین حال هر یک ازاین قبائل بت مخصوص برای خود در داخل و خارج کعبه گذاشته بودند و در هنگام طواف و پرستش فقط متوجه بت مخصوص خود می‌شدند. پس در این اجتماع هم یگانگی نداشتند. بنابراین مسلم است که چنین مردمی که طرز زندگی آنها این چنین و نحوه آئین و پرستش‌شان آن چنان باشد خیلی مشکل است که به آسانی و برای همیشه از استقلال دینی و خودمختاری قبیله‌ای خود چشم بپوشند و خود را تحت تسلط دیگری قرار دهند.

ولی چون حکومت حضرت رسول حکومتی بود که بر پایه و اصول روحانیت قرار داشت و کلیه قوانین و احکام وتصرفات آن حضرت از طریق وحی آسمانی و با الهام الهی تلقی و اجراء می‌گردید و آن حضرت بین افراد کلیه قبائل و عشائر عرب مساوات و برابری مراعات می‌فرمود و به هیچ وجه در هیچ موردی هوا و هوس نفسانی را که امر طبیعی هر بشری است نسبت به هیچ کس حتی نسبت به خویش و قوم یا دوستان نزدیک خود به کار نمی برد بلکه همیشه در هر امری حقیقت را در نظر می‌گرفت و توجه به حق می‌فرمود و در واگذاری وظائف و مأموریت، دائماً درایت و معرفت و لیاقت اشخاص را در نظر می‌گرفت، بدون آن که از این بابت تعصبت قومیت بکار برد یا افراد قبیله‌ای را بر افراد قبیله دیگر، بی جهت و بدون امتیاز ترجیح دهد. رعایت این امور که برای عرب‌ها پدیده‌ای بی‌سابقه بود قلوب‌شان را خیلی زود مسخر نمود و قبائل متفرق عرب را به خوبی جذب کرده طوعاً و رغبتاً مطیع حکومت عادلانه آن حضرت و هم پیمان سیاسی با آن حضرت گردیدند. قسمت اعظمی از آنها علاوه بر اینکه از حیث سیاست ملی مطیع این حکومت روحانی شدند، عقیده و دین خود را نیز رها کردند و دین این حکومت را که فهمیدند حق است پذیرفتند. بعضی دیگر که در اواخر ایام حیات رسول الله تابع حکومت اسلام شدند به تبعیت سیاسی شبیه‌تر بود تا به تبعیت دینی؛ و همین که رسول الله از دنیا رفت بعضی از این قبائل که وصف کردیم، نسبت به حکومت اسلامی در شک افتادند که آیا به راستی حکومت اسلامی اکنون در زمان خلافت هم مانند حکومت اسلامی در دوره نبوت که از وحی الهام می‌گرفت خواهد بود و نسبت به افراد قبائل مختلف که در زمان حکومت نبوت یکسان رفتار می‌کرد اکنون باز هم نظر مساوات و برابری خواهد داشت؟ آیا آن حکومتی که آنها در زمان نبوت مطیع آن بودند اکنون در دوره خلافت به صورت دیکتاتوری مطلق در نخواهد آمد؟ آیا این خلیفه اهل و عشیره خود را در دستگاه حکومت بر دیگران مقدم نخواهد داشت؟ جواب این پرسش‌ها برای آنها نامعلوم بود. پس حال که چگونگی این امور برای آنها نامعلوم و پاسخ این سئوال‌ها برای آنها مجهول است و تنها گذشت زمان است که باید به آنها پاسخ مثبت یا منفی بدهد آیا بهتر نیست که خود را آزاد و از اطاعت حکومتی که نمی‌دانند چگونه خواهد بود خارج و به وضع سابق خود که قرن‌ها بدان خو گرفته بودند برگردند؟ این افکار موجب گردید که قبائل مذکور از ادامه اطاعت حکومت مرکزی خلافت سرباز زنند و نتیجتاً حکومت خلافت منحصر گردید به مدینه و مکه وطائف و طائفه‌ای از قبیله عبدالقیس در بحرین که اگر حزم و عزم و تدبیر و سیاست ابوبکر نبود چه بسا که این نواحی را نیز از دست می داد.



[1]  در اصطلاح عرب به هر اسمی که ابتدای آن (اب) باشد مانند ابوبکر و ابوحفص و ابوتراب و ابوالقاسم و امثال آنها (کنیه) گفته می‌شود. همچنین هر اسمی که ابتدای آن (ام) باشد، مانند ام البنین و ام کلثوم و ام الخیر و ام سلمه و اشباه آنها نیز (کنیه است). مشروط به اینکه شخص صاحب کنیه اسم اصلی داشته باشد مانند ابوبکر که اسم اصلی او عبدالله است و مانند ابوالقاسم که کنیه حضرت رسول الله است و نام مبارک اصلی آن حضرت محمد است.

[2] از بین خلفاء راشدین فقط ابوبکر است که در حیات پدرش خلافت مسلمین را به عهده گرفته است.

[3] بلال در جنگ دفاعی بدر در کنار رسول الله -صلى الله علیه وسلم- بود و در این جنگ شرکت کرده بود. در اینجا بود که دید امیه بن خلف همان آقایش که او را به جرم اینکه مسلمان شده شکنجه و عذاب می‌داد، در گروه مشرکین است و همین که او را از دور دید فریاد برآورده گفت: «این امیه است. این همان رأس کفر است. نجات نیابم اگر او جان به سلامت بدر برد». و سپس به طرفش هجوم برد و او را با کمک چند نفر از مسلمین به قتل رسانید و قصاص شکنجه‌های خود را با دست خود از او گرفت.

[4] حسان بن ثابت انصاری شاعر مخصوص رسول الله در مرثیه‌ای تصریح کرده که ابوبکر اول کسی است که به رسول خدا ایمان آورده چنین می‌گوید:

«إن تذکرت شجواً من أخی ثقة = فاذکر أخاک أبابکر بما عملا

خیر البریة أتقاها وأعدلها =  إلا النبی وأوفــاها بما حملا

والثانی التالی المحمود مشهده = وأول الناس منهم صدق الرسلا»

یعنی: هر گاه غم و اندوه برادر موثقی را بیادآوری پس یاد کن ابوبکر را به جهت امور مهمی که در حیات خود انجام داد (چه قبل از اسلام و چه در عهد نبوت رسول الله و چه در عهد خلافت خویش) او از حیث تقوی و عدل و وفا به عهد و ایفاء به وعده از همه خلق خدا جز نبی الله بهتر بود. او شخص دوم اسلام است. «پس از شخص اول که رسول الله می‌باشد»، و همان است که حضور او (در ماجرای هجرت و بخصوص در غار) مورد ستایش قرار گرفته است. و او اولین کسی است از جماعت مردان که به نبوت رسول الله که متضمن تصدیق و ایمان به نبوت سایر انبیاء می‌باشد. ایمان آورد». حسان که یکی از بزرگان انصار و صحابی بزرگ و شاعر مخصوص رسول خدا بود،‌ در اشعار خود تصریح کرده که ابوبکر اول کسی است که به رسول الله ایمان آورده و تأیید می‌کند که ابوبکر در بین رجال نامی اسلام در مقام و منزلت شخص دوم قرار دارد، زیرا شخص اول اسلام رسول الله صلی الله وعلیه وسلم می‌باشد.

[5] صفحه 96 جزء 2 کتاب نفثات ـ شرح ثلاثیات امام احمد بن حنبل.

[6] علی بن الحسن مسعودی مؤرخ و جغرافی دان عرب از ذریه عبدالله بن مسعود صحابی جلیل رسول الله بود، او در بغداد متولد گردید و به شام، فلسطین، مصر، ایران، هند، چین و سیلان سفر کرد. تاریخ بزرگی بنام مروج الذهب ومعادن الجوهر نوشت. این کتاب به زبان فرانسه ترجمه ودر تاریخ 1864 میلادی در پاریس به چاپ رسید.

[7] عبارت عربی مروج الذهب: (کان أبوبکر أزهد الناس وأکثرهم تواضعاً فی أخلاقه ولباسه ومطعمه وکان لباسه فی خلافته الشملة والعباءة وقدم علیه زعماء العرب وأشرافهم وملوک الیمن وعلیهم الحلل والبرد المشمل بالذهب والتیجان والحبرة. فلما شاهدوا ما علیه من اللباس والتواضع والتنسک وما هو علیه من الوقار والهیبة ذهبوا مذهبه ونزعوا ما کان علیهم، ممن وفد علیه من ملوک الیمن ذوالکلاع ملک حمیر ومعه ألف عبید دون من کان معه من عشیرته، وعلیه التاج وما وصفنا من البرد والحلی فلما شاهد من أبی‌بکر ما وصفنا ألقى ما علیه وتزیا بزیه. فلما قال له بعض عشیرته فی ذلک قال: أردتم أکون جباراً فی الجاهلیة وفی الاسلام؟ لا والله لا تکون طاعة الرب إلا بالتواضع والزهد فی الدنیا، وتواضعت له الملوک ومن ورد علیه من الوفود بعد التکبر وتذللوا بعد التجبر).

[8]  به نظر من شمشیر کشی و تهدید حضرت عمر -رضی الله عنه- ناشی از سرگردانی و ندانم کاری نبود بلکه می‌خواست از اشاعه خبر وفات رسول الله جلوگیری نماید تا بگوش دشمنان نرسد. زیرا در شهر مدینه و در دهات نزدیک اطراف مدینه بودند کسانی که منافق خبیث و دشمن سرسخت دین و مسلمین بوده منتظر بودند فرصت مناسبی پیش آید تا کینه دیرینه خود را آشکار ساخته بر مسلمین بشورند. چنانکه قرآن در این باره می‌فرماید: ﴿وَمِمَّنْ حَوْلَکُم مِّنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُواْ عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ﴾  یعنی بعضی از اعراب ساکنین اطراف شما و نیز بعضی از اهل مدینه منافقند. آنها در نفاق خود به حدی کارآزموده‌اند که تو آنها را نمی‌شناسی، ما آنها را می‌شناسیم. البته همین‌ها هستند که قرآن درباره آنها می‌فرماید: ﴿یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ﴾ و نیز می‌فرماید: ﴿وَیَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَائِرَ﴾ یعنی این دشمنان بدخواه همیشه در جستجوی فتنه و آشوب برای شما هستند و در انتظارند تا به شما آسیبهای روزگار برسد. این امر مسلم است که به محض اینکه ملتی رئیس و سرپرست خود را از دست داد، امورش مختل و در معرض ناامنی قرار می‌گیرد. در این هنگام است که دشمنان بداندیش سر می‌کشند و دشمنی خود را آشکار نموده دست اندرکار بلوا و فتنه می‌شوند. لذا حضرت عمر که شخصی دانا و سیاس بود، می‌خواست از اشاعه خبر وفات رسول الله -صلى الله علیه وسلم- با تهدید جلوگیری نماید تا آنکه برای مسلمین، خلیفه و سرپرستی تعیین و وضع حکومت اسلام مستحکم شده جلو طمع دشمنان گرفته از بروز فتنه و آشوب پیش گیری شود. این مطلب از آخر خطبه ابوبکر که بعداً نقل‌ می‌شود به خوبی به دست می‌آید که می‌فرماید: (ما هیچ اعتنایی نداشته و نمی‌ترسیم که کسی خلق خدا را بر ما بشوراند همانا شمشیرهای ما برهنه است تاکنون از دست نگذاشته‌ایم. می‌جنگیم با هر کس که با ما به مخالفت برخیزد. کما اینکه همراه رسول الله جنگیدیم، پس هر کس متمرد شود جز به زیان خودش نخواهد بود). نظر به همین خطر احتمالی بود که مسلمین امر خلافت را به سرعت خاتمه دادند تا وضع مسلمین محکم و از حدوث هر پیش آمدی پیش‌گیری شود. موضع و سخنان عمر -رضی الله عنه- با همین هدف صورت گرفته، نه آنکه خود را باخته و از خود بی‌خبر بوده باشد. از چنین شخصی چنین حالت ضعفی نه تنها بعید بلکه محال است. دکتر عبدالحسن زرین کوب نیز متوجه این امر شده در صفحه 69 کتابش بنام بامداد اسلام می‌گوید: (این گفته عمر -رضی الله عنه- شاید پیشنهادی بود برای آنکه فقدان و غیبت پیغمبر را برای همه مسلمانان قابل تحمل کند و کسانی را که هنوز لرزان و ضعیف بودند، از ارتداد باز دارد).

[9]  نص عربی خطبه ابوبکر چنین آمده است: «إن الله نعى محمداً‌ وهو حی فقال: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَّیِّتُونَ﴾. وقال: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئاً وَسَیَجْزِی اللّهُ الشَّاکِرِینَ﴾ وإن الله عمر محمداً وأبقاه حتى أقام دین الله وبلغ أمر الله وبلغ رسالة الله وجاهد أعداء الله حتى توفاه الله على ذلک وترککم على الطریقة، من کان یعید محمداً فإن محمداً قد مات ومن کان یعبد الله فإن الله حی لا یموت، فاقبلوا أیها الناس واعتصموا بدینکم وتوکلوا على ربکم فإن دین الله قائم وکلمته باقیة وإن الله ناصر دینه ومعز أهله وإن کتاب الله بین أیدیکم وهو النور والشفاء وبه هدى الله محمداً ‌وفیه حلال الله وحرامه، لا والله ما نبالی من أجلب علینا من خلق الله، إن سیوفنا مسلولة ما وضعناها بعد ونجاهد من خالفنا کما جاهدنا مع رسول الله فلا یبغین أحد إلا على نفسه».

 

[10] در صحیح بخاری از عایشه -رضی الله عنها- روایت شده که می‌گوید: «والله لکأن الناس لم یکونوا یعلمون أن الله أنزل هذه الآیة حتى قرأها أبوبکر فتلقاها الناس فما یسمع بشر إلا یتلوها» یعنی به خدا چنین بود که گویی مردم نمی‌دانستند که خدا این آیه را نازل فرموده است تا آنکه ابوبکر آن را خواند. پس مردم این آیه را از ابوبکر گرفته بخوانند. آنگاه به هر کس گوش داده می‌شد چیزی از او بگوش نمی‌رسید جز این آیه که می‌خواند.

[11] بر خلاف آنچه تصور می‌شود کلمه اعراب جمع کلمه عرب نیست، بلکه مفرد و اسم جنس می‌باشد؛ یعنی مفردی است که معنی جنس و جمع دارد و این کلمه یعنی «اعراب» بر عرب بادیه‌نشین صحراگرد اطلاق می‌شود نه عرب شهرنشین. پس اعراب یعنی عرب‌های بیابان نشین یا به اصطلاح ما (ایل نشین) و کلمه عرب بر عرب شهرنشین اطلاق می‌شود کلمه عرب هم اسم جنس بوده معنی جمع می‌دهد. یعنی گرچه مفرد است ولی معنی جمع دارد و به یک نفر عرب شهرنشین گفته می‌شود (عربی) به یک نفر عرب صحرانشین گفته می‌شود (اعرابی).

[12] بلقاء بخشی از خاک فلسطین است که اکنون جزء مملکت اردن هاشمی است جمعیت آن حدود 100500 نفر می‌باشد.

[13] داروم بخشی از ساحل جنوب غربی فلسطین است و شهر مشهور به بیت جبرین یا جبریل که در آن ایام مقر اسقف اعظم مسیحی بود در این بخش بوده است. این بخش که مستعمره دولت بیزانس روم بود در خلافت حضرت عمر بن الخطاب به دست عمرو بن العاص فتح ودر قلمرو اسلام قرار گرفت. بعداً‌ در زمان جنگ‌های صلیبی به دست مسیحیان افتاد و سپس سلطان صلاح الدین ایوبی در سال 1178 میلادی آن را از دست مسیحیان گرفت. این بخش در حال حاضر متأسفانه جزء خاک متصرفی اسرائیل قرار گرفته و در اشغال آنهاست.

[14] حضرت رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- در سال هشتم هجری لشکری را تحت فرماندهی زید بن حارثه پدر اسامه برای دفاع از حمله روم که خبر رسیده بود قصد حمله به عرب را دارد به مرز شام فرستاد و در محلی بنام تبوک با سپاه روم به جنگ پرداخت. او در این جنگ شهید گردید. رسول الله اسامه پسر زید شهید را در این لشکرکشی به فرماندهی برگزید تا به یاد خون پدرش شجاعانه بجنگد و قصاص پدرش را از سپاه روم بگیرد. اسامه نیز با شکست دادن آنها در بلقاء فلسطین قصاص پدرش را گرفت. در این جنگ بر همان اسبی سوار شده و می‌جنگید که پدرش بر روی آن شهید شده بود.

[15] طلیحه در این جنگ از خالد شکست خورد و لشکرش تار و مار گردید. همین که دیدکارش وخیم شده و چه بسا که کشته شود یا اسیر گردد بر اسب تندرو خود سوار و همسرش نوار را پشت سرش روی اسب سوار نموده فرار کرد و به شام که تحت حکم روم بود رهسپار گردید و در آنجا ماند تا آنکه شنید پیروانش که قبیله بنو اسد بودند همه مسلمان شد‌ه‌اند. لذا او هم در زمان خلافت عمر بن الخطاب مسلمان گردید. او پس از آن در مدینه به حضور عمر رفت. طلیحه و قبیله‌اش بنواسد در جنگ‌های عرب و پارس فداکاری واز خود گذشتگی مهمی نشان دادند و خیلی شجاعانه جنگیدند. او در سال 18 هجری در نهاوند شهید گردید.

[16] سجاح بانوی دلیری بود که ادعای نبوت دروغین کرده بود. بعداً با مسیلمه کذاب ازدواج کرد. هر دو با پیروان خود برای جنگ با مسلمین همدست گردیدند. او در این جنگ شکست خورد و به الجزیره رفت. بعداً مسلمان شد و در ایام حکومت معاویه به بصره آمد و در آنجا وفات یافت.

[17] این واقعه در اول عهد خلافت ابوبکر صدیقی اتفاق افتاد.

[18] یکی از آنها عیینه بن حصن جنگاور مشهور بنی اسد بود که در حیات رسول الله به ظاهر مسلمان نشد و پس از وفات رسول الله کفر نهانی خود را آشکار نمود در رکاب طلیحه بن خویلد پیشوای مقتدر بنی اسد با مسلمین جنگید.

طلیحه از خالد شکست خورد و پیروانش تار و مار شدند . عینیه اسیر گردیده بنزد ابوبکر فرستاده شد ابوبکر گفت: تو در حیات رسول الله (صلى الله علیه وسلم) مسلمان گشتی و قرآن آموختی سپس از دین حق برگشته کافر گشتی،  لذا اکنون فرمان می‌دهم سر از تنت جدا سازند. عینیه گفت: ای خلیفه رسول نکوئی کن همانا رسول الله  به حال من داناتر از تو بود او نفاق و کفر باطنی من را نیکو می‌دانست من امروز مسلمان گشتم و به حقیقت ایمان آوردم نه آن روز لذا ابوبکر از قتلش درگذشت.

از این گفتگو معلوم گردید که او گرچه در زمان حیات رسول الله مسلمان بوده ولی ظاهرسازی نموده در دل خود کافر بوده است. بنابراین عینیه پس از وفات رسول الله مرتد نشده از مسلمانی برنگشته بود زیرا اصلاً مسلمان نبوده تا مرتد گردد. بلکه او کفر نهانی خود را آشکار ساخته بود. طلیحه نیز بعداً مسلمان شد و در جنگ‌های عراق و ایران فداکاری نمود


 .


مقدمات حمله به ایران و روم

چنان که دیدیم حضرت ابوبکر این قبائل را مجدداً‌ مطیع و آرام ساخت. پایه حکومت خود را مستحکم نمود. نظم و امنیت را به جای اخلال و آشوب برقرار فرمود. ولی آیا کا‌ر آن حضرت و وظیفه‌ای که خلافت اسلامی به عهده او سپرده است به همین جا خاتمه می‌یابد؟ البته خیر.

مگر نه این است که رسول الله در اواخر حیات خود در سال ششم هجرت به سلاطین و فرمانروایان ممالک مجاور شبه جزیرة العرب از قبیل خسرو پرویز شاه ایران، هرقل (هراکلیوس) امپراتور روم شرقی، مقوقس فرمانروای مصر و بعضی دیگر از ملوک و امراء حیره و یمن نامه فرستاد و آنها را بدین اسلام دعوت فرمود. با آنکه غالب آن فرستادگان آن حضرت را گرامی داشته جواب مؤدبانه به آن حضرت عرض کردند، ولی هیچ کدام از آنها دعوت آن حضرت را نپذیرفته مسلمان نشدند. چنان که آن حضرت در نامه‌های خود اشاره فرمود به مقتضای «الناس على دین ملوکهم» ملت‌شان نیز تابع آنها شده مسلمان گردند. آیا این نامه‌ها که رسول الله فرستاد باید فراموش و بلااثر‌ بماند؟

مگر مقصود رسول الله از دعوت سلاطین و فرمانروایان جز این بود که چون دین اسلام دین عمومی بشر است و باید به تمام ملت‌های مجاور و دور تبلیغ و انتشار داده شود؟

مگر نه این است که عدالت اجتماعی و تمدن اسلامی که بر اساس برابری و برادری و محو آثار و قوانین طبقاتی و تبعیض نژادی پایه‌گذاری شده است باید در بین بندگان خدا هر جا که باشند اجرا شود؟

پس مسلم است که وظیفه خلیفه با سر و سامان دادن به امور داخلی خاتمه نمی‌یابد. خلیفه موظف است به نامه‌های مبارک رسول خدا توجه نموده ترتیب اثر دهد، تا همانطور که آن حضرت خواسته بود دین خدا در آن دیار انتشار یابد. عدالت اجتماعی اسلام در بین آن ملت‌ها که از دیر زمانی زیر حکم حکام جابر و مستبد کمر خم کرده بودند اجراء گردد و بندگان خدا از زیر یوغ مظالم ستمگران نجات یابند.

ولی تحقیق این امر جز با جهاد و سلب قدرت این ملوک و حکام مستبد که بر بندگان خدا تسلط یافته بودند امکان پذیر نبود. پس باید با آنان جنگید تا دست ستمگرشان کوتاه و دست عدالت به جای آنان بر سر کار آید.

از طرفی دیگر صحیح است که حضرت ابوبکر به وسیله سپاه اسامه سپاه روم را شکست داد؛ ولی مسلماً این دولت، دولتی نبود که ننگ این شکست را برای همیشه یا حداقل برای مدتی طولانی تحمل نماید ودست از انتقام بکشد. همچنین درست است که قبائل شورشی عرب مغلوب و سر اطاعت پیش آورده‌اند ولی این احتمال از بین نرفته که پس از مدت کوتاهی با هم متحد شوند و دوباره سر به طغیان و شورش بزنند. گذشته از این هر گاه خلیفه به سپاهیان فاتح خود که اکنون از جنگ‌های داخلی و خارجی فراغت یافته‌اند مجال دهد تا دست به کار زراعت یا تجارت یا هر کاری دیگر بزنند واضح است که دل به کار خود خواهند بست و هر گاه در آینده برای دولت اسلام جنگی پیش آید این چنین سربازانی که فکر و همّ خود را به کار و زندگانی خصوصی خود بسته‌اند طبعاً‌ چنان که باید حماسه جنگی و میل به رزم و پیکار نخواهند داشت و حتی در میدان جنگ هم به فکر کار شخصی خود بوده در انتظار فرصتی خواهند بود که بتوانند از صحنه جنگ آزاد شوند تا به کار خود برسند. آنچه می‌دانم برای جلوگیری از همین محظور است که دولت اسلام روزی و حقوق سربازان و سرداران خود را منحصر به غنائم جنگی نموده چهار پنجم یعنی چهار سهم از پنج سهم کلیه غنائم را که در جنگ با دشمن به دست آورند به خود آنها می‌دهد تا دل به کار بندند و برای پیروزی و به دست آوردن هر چه بیشتر غنیمت بیشتر شجاعت نموده متهورانه بجنگند و صلاح خود را در این کار بهتر از کاری دیگر بدانند[1].   

ابوبکر اموری را که گفتم از نظر دور نداشت. لهذا تصمیم گرفت سپاهیان فاتح خود را که در جنگ‌ها‌ی داخلی با شورشیان عرب کارآزموده و ورزیده شده قدرت و مهارت جنگ تهاجمی به دست آورده بودند تجهیز نمود و در یک جبهه با دولت مقتدر پارس در خاک عراق که سکنه آن عرب و تحت استعمار این دولت بودند و در جبهه‌ای دیگر با دولت قوی بیزانس روم در سرزمین شام و فلسطین که سکنه آنها نیز عرب و مستعمره این دولت بودند وارد جهاد و پیکار شود، تا با این اقدام هم به مضمون نامه‌های رسول الله تحقق بخشد و هم به دولت روم فرصت ندهد تا برای انتقام و جبران شکست خود به جمع‌ آوری سپاه کافی بپردازد و به خاک عرب بتازد و هم قبائل شورشی مطیع شده را کماکان سرجای‌شان بنشاند تا اندیشه شورش مجدد را از سر به در آورند و هم سپاهیان خود را مشغول و سرگرم جنگ نماید تا فرصت کاری جز پرداختن به جهاد را پیدا نکنند. لهذا به اصطلاح امروزی شورای نظامی تشکیل داد. حضرات عمر، عثمان، علی، عبدالرحمن بن عوف، طلحه بن عبیدالله، زبیر بن العوام، سعد بن ابی وقاص، ابوعبیده بن الجراح و جمعی دیگر از امراء رزمی صحابه بزرگ رسول الله از مهاجرین و انصار را دعوت نمود و با آنها به رایزنی پرداخت.

همه آنها متفقاً رأی ابوبکر را برای لشکرکشی و جهاد تأیید نمودند و گفتند: ما همه موافق و مطیع هستیم و به آن چه امر فرمایی اقدام خواهیم کرد. حضرت ابوبکر مخصوصاً از حضرت علی بن ابیطالب نظر خواست. حضرت علی در پاسخ فرمود: «امرت مبارک، چه خودت بروی و چه دیگری فرستی به مقصود خواهی رسید».

 ابوبکر گفت: این امر را از کجا می‌دانی؟ فرمود: «از رسول الله شنیدم فرمود این دین و اهل دین همیشه به هر جائی که روی آورند غالب و پیروز خواهند شد».

ابوبکر گفت: سبحان الله! چه نیک است این بشارت! مرا خشنود نمودی خدا تو را در نیا و آخرت خرسند فرماید! سپس ابوبکر به بلال مؤذن رسول الله امر فرمود به مردم اعلام نماید تا خود را برای جهاد و حرکت به سوی عراق و شام مهیا نمایند. در آغاز سال 12 هجری لشکری تحت فرمان خالد بن الولید سردار نامی اسلام مجهز نمود و و فرمان حمله به خاک عراق را صادر نمود[2]. همچنین لشکری دیگر متشکل‌تر از لشکر خالد شامل چهار گروه به فرماندهی چهار نفر از سرداران جنگاور خود به اسامی ابوعبیده بن الجراح، عمرو بن العاص، شرحبیل بن حسنه و یزید بن ابی سفیان فراهم و فرمان حمله به شام و فلسطین را صادر نمود.

هر یک از این فرماندهان اعزامی به عراق، شام و فلسطین جاسوسان خود را برای کسب اخبار لازمه جلو فرستادند و پس از آن با لشکر تحت فرماندهی خود آماده حرکت به مقصد گردیدند.

هر فرماندهی چون آماده می‌شد و می‌خواست حرکت کند حضرت ابوبکر شخصاً در اردوگاهش که در خارج شهر مدینه بود حضور می‌یافت و با او خداحافظی می‌نمود. او را از خلاف امر خدا بر حذر می‌داشت. از عقاب و کیفر اخروی می‌ترساند و توصیه می‌فرمود با سربازان خود به نیکی رفتار نماید. بر نمازهای فرض با جماعت و رعایت اوقات مخصوص هر نماز مواظبت نماید. خویشتن را به صلاح و پرهیزگاری بیاراید تا خداوند مردم را برایش آراسته و نیکو سازد. دستور می‌فرمود نسبت به نمایندگانی که از طرف دشمن برای مذاکره به نزدش می‌آیند احترام قائل شود و خود شخصاً با آنها به گفتگو بپردازد. سربازارن خود را از گفتگو با آنها منع نماید و برای ماندن نمایندگان اعزامی دشمن در اردوگاه خود فرصت کمی بدهد تا چیزی از اوضاع مسلمین نفهمند. در اردوی خود پاسداران زیادی به کار پاسداری گرفته آنها را در بین اردوگاه خود پراکنده نماید. هر نقطه‌ای را به یکی از آنها واگذارد و خود فرمانده بر کارشان نظارت مستقیم و دقیق داشته، گاه گاه بدون اطلاع آنها، به آنها سر بزند. هر گاه بداند کسی از آنها در انجام وظیفه پاسداری غفلت یا کوتاهی کرده او را در حدود اعتدال مجازات نماید. در شب بین پاسداران خود نوبت بگذارد تا متناوباً پاس دهند. نوبت اول را طولانی‌تر از نوبت دوم قرار دهد. (زیرا نوبت اول آسان‌تر از نوبت دوم است).

از اوضاع و احوال سپاه خود در هیچ جایی غفلت نکند تا همیشه اشراف داشته فساد و اختلافی در آنها راه نیابد. از بین امراء و سربازان خود اشخاص صالح و صدیق خود مشورت نماید. هرگز جبن و ترس از خود نشان ندهد تا سربازانش قوی و دلیر باشند. در اموال غنیمت که از دشمن به دست می‌آورند خیانت نکند، زیرا نتیجه خیانت هم فقر و بیچارگی خواهد بود و هم محروم از عنایت و مدد الهی. توصیه می‌فرمود که شما در سرزمین شام و فلسطین مردمی را خواهید دید که از دنیا دست کشیده‌اند و در صومعه‌ها و معابد خارج شهرها اقامت گزیده‌اند؛ آنها را به حال خودشان واگذارید و ابداً‌ معترض آنها نشده کاری به کارشان نداشته باشید. در آخر این وصایا برای پیشرفت و فتح فرماندهان خود دست به ساحت و مقدس پروردگار بلند می‌نمود و دعا می‌کرد.

خوانندگان عزیز، چنان که می‌بینید در هر جمله‌ای از این وصیت‌ها حکمت و سیاستی نهفته که اصلاً ارتباطی با مادیات و دنیا پرستی ندارد. بلکه تماماً از روحانیت سرچشمه‌ می‌گیرد. هر یک از جملاتش بر اساس عدالتی استوار است که نه تنها در آن روزگار بی سابقه بود بلکه در تاریخ انسانیت از کسی دیده و شنیده نشده بود.

 

جبهه عراق

خالد بن الولید با سپاه تحت فرمان خود به سوی عراق حرکت نمود. اولین برخوردش با پادگان شهری بود بنام حفیر[3] که حاکم آن پهلوان جنگاوری بود بنام هرمز؛ چون هرمز که محافظ مرز ایران بود از حرکت خالد اطلاع یافته بود این امر را قبلاً به دولت ایران خبر داده کمک خواسته بود، ولی قبل از اینکه سپاه امدادی به آنجا برسد. خالد به آنجا رسید و هرمز ناچار شد با همان قوائی که در اختیار داشت به دفاع بپردازد و با قوای خالد بجنگد.

 

قتل هرمز و فتح حفیر

قبل از اینکه دو سپاه با یکدیگر درآویزند خالد هرمز را به مبارزه و جنگ تن به تن دعوت نمود[4]. هرمز که ایرانی و پهلوان نامداری بود و عرب‌ها را در مقابل خود به چیزی نمی‌شمرد و در خود مهارت جنگی و قدرت کافی می‌دید بی درنگ قبول ‌کرد و این دو سلحشور پهلوان جنگی به هم در آویختند.

خالد که خود اهل رزم و هم‌اکنون از رزمی فاتحانه فارغ شده و با آن جوش وخروش به این رزم آمده بود، به هرمز مجال نداد و او را به زودی در وسط دو لشکری که برای جنگ با هم صف کشیده بودند به قتل رساند و لاشه‌اش را بر زمین افکند.

در این هنگام قعقاع بن عمرو، سوارکار مشهور عرب از صف مسلمین به سوی لشکر تاخت. سایر نیروهای مسلمان نیز با مشاهده قتل هرمز به وجد و هیجان افتادند و یک تنه قتل به سپاه ایران حمله ور شدند. آیا مگر سپاهی که قتل فرماندهش را دیده و اکنون باید بی رهبر و بدون سرپرست بجنگد روحیه جنگی دارد؟ آیا چنین افرادی امید فتح و پیروزی دارند؟ البته خیر، این سپاهیان مدافع با آنکه کوشیدند انجام وظیفه نمایند نتوانستند در مقابل سپاه عرب که فرماندهش سرمست فتح سابق است، با قتل فرمانده دشمن به خود می‌نازد و مانند شیر در میان جنگ حرکت می‌کند و فرمان می‌دهد، استقامت نمایند؛ اما به زودی شکست خوردند و فرار نمودند. این جنگ نزد عرب به ذات السلاسل (جنگ زنجیر) معروف است؛ زیرا چنان که طبری نوشته است ایرانیان زنجیرهایی آورده بودند تا اسیران مسلمین را به زنجیر کشند. بعضی نوشته‌اند که پاهای سربازان ایرانی را در زنجیر کرده بودند تا فرار نکنند، ولی به نظر من این مطلب صحیح نیست؛ زیرا سربازی که در زنجیر باشد چگونه می‌تواند به درستی بجنگد؟ این فراریان در راه فرار خود با سپاه امدادی که از ایران به درخواست سابق هرمز برای تقویت آنها فرستاده شده بودند برخوردند لهذا آنها با این سپاه تازه نفس متحد شده به طرف خالد بازگشتند. بین دو سپاه متخاصم مجدداً درجائی بنام الیس جنگ سختی درگرفت ولی خالد آنها را نیز شکست داده عده‌ای از آنها را به قتل رسانید و عده‌ای را اسیر نموده آنها و با بخشی از غنائم جنگی که به دست مسلمین افتاده بود نزد خلیفه به مدینه فرستاد[5]. خالد پس از تسلط بر این ناحیه به سوی حیره که تحت فرمان پادشاهان بنی لخم بود حرکت نمود. چون اهل حیره صیت و شهرت خالد را شنیده بودند تصمیم گرفتند با او صلح نمایند؛ لذا همین که خالد به آنجا رسید امیر حیره بنام ایاس بن ابی قبیصه طائی با رجال دستگاه حکومت و اعیان و اشراف حیره به استقبال خالد شتافتند تا با او درباره صلح مذاکره نمایند و از وقوع جنگ و خونریزی جلوگیری کنند. خالد مقدم آنها را گرامی داشت و با درخواست صلح موافقت نمود و پیشنهاد کرد تا یکی از این سه پیشنهاد را بپذیرند. پیشنهاد اول مسلمان شوند تا با سایر مسلمانان برابر و برادر دینی شده تحت حکم دولت اسلام در آیند و طبق دستور دین اسلام سالیانه زکات خود را به دولت اسلام بپردازند. پیشنهاد دوم کماکان در دین خود که مسیحی بودند باقی بمانند ولی تحت حکم اسلام و مطیع این دولت بوده سالیانه جزیه بپردازند؛ یعنی هر نفری از مردان آنها به استثناء پیران سالخورده و کودکان خردسال هر سال یک دینار طلا مالیات سرانه بپردازند. دولت اسلام نیز حقی دیگر در اموالشان نداشته باشد. حفظ نظم و امنیت آنها به عهده دولت اسلام بوده آنها را از هر دشمنی محافظت نماید. پیشنهاد سوم جنگ.

آنها پیشنهاد دوم را قبول نمودند و پیمان صلح به مبلغ دویست و نود هزار درهم مال الصلح منعقد گردید که پس از این سالیانه جزیه بپردازند.

پس از صلح حیره[6] دهقانان و کشاورزان اطراف حیره نیز با خالد صلح نمودند که هر سال مجموعاً دو میلیون درهم جزیه به دولت اسلام بدهند. خالد پس از تصرف ناحیه حیره در شهر حیره که مرکز ناحیه بود اقامت و ستاد خود را در آنجا مستقر نمود و کتائب و گروه‌های لشکر خود را از آنجا برای فتح، این سو و آن سو اعزام می‌داشت. بدین طریق سرزمین عراق را تا کنار جنوبی دجله فتح نمود.

 
فتح انبار

پس از آن لشکر خود را برای فتح شهری بنام انبار مهیا و حرکت نمودند آنجا را در محاصره انداخت و چون پادگان آنجا قدرتی که بتواند تا مدت زیادی دفاع نماید در اختیار نداشت به ناچار از در صلح پیش آمده تسلیم گردید. سکنه اطراف انبار نیز چاره‌ای جز صلح با خالد نداشتند.

 

فتح عین‌التمر

همین که خالد از فتح انبار و توابع آن فراغت یافت لشکرش را برای فتح ناحیه‌ای در عراق بنام عین التمر سوق داد.

در آنجا لشکر زیادی از ایرانیان و عرب مسیحی از بنی تغلب برای جنگ با خالد حاضر شده بودند. فرمانده عرب مسیحی به ایرانیان گفت: ما در جنگ با عرب‌های همنوع خود از شما داناتر و تواناتریم. بگذارید ما با سپاه خالد بجنگیم. ایرانیان موافقت نمودند و رزمندگان عین التمر بدون مشارکت ایرانیان به مقابله با خالد شتافتند. خالد در همان حمله اول موفق شد امیر شان را اسیر نموده به قتل برساند. لذا سپاهیانش مرعوب و توان جنگ از دست دادند و شکست خوردند. عده‌ای مقتول و اسیر شدند و بقیه‌شان پا به فرار گذاشتند.

سپاهیان ایرانی که اوضاع را بدین منوال دیدند صلاح خود ندیدند که با خالد روبرو شوند. این بود که با فراریان سپاه عرب مسیحی در داخل حصار شهر متحصن شده امان خواستند که خود شان و اموالشان در امان باشد؛ ولی خالد با درخواست‌شان موافقت نکرد و خواست بدون قید و شرط تسلیم شوند و تحت اختیار خالد قرار گیرند. چون چاره‌ای نبود تسلیم گردیدند.

 

فتح دومه الجندل

در این هنگام که خالد پس از فتح عین التمر فراغت یافته بود و به نظم امور داخلی می‌پرداخت عیاض بن غنم یکی دیگر از فرماندهان مسلمین به امر ابوبکر با لشکر خود از مدینه برای فتح دومه الجندل[7] حرکت نموده به نزدیک آنجا رسیده بود و چون می‌بیند لشکر زیادی از قبائل عرب مسیحی در آن ناحیه برای دفاع از این شهر مسلح و آماده جنگ شده‌اند و سپاهش به نسبت آنها خیلی ناچیز است و برای حمله کافی نیست نامه‌ای به خالد نگاشت و وضع خود را به او اطلاع داد و از وی کمک خواست.

همین که نامه به دست خالد رسید بی‌درنگ حرکت نمود و سریعاً به کمک عیاض شتافت. دو لشکر خالد و عیاض از دو جهت به شهر حمله کردند.

چون مدافعین نتوانستند از عهده دفاع از دو جهت برآیند از میدان گریختند و به داخل حصار شهر متحصن شدند ولی لشکر اسلام به زودی به داخل حصار راه یافتند و شهر را تصرف نمودند. خالد تا مدتی در شهر اقامت نمود وبه تنظیم امور داخلی پرداخت.

وقتی که خالد از حیره برای فتح انبار خارج شده بود یکی از امراء سپاه خود بنام قعقاع بن عمرو را که یکی از شجاعان مشهور عرب بود برای محافظت شهر و حفظ نظام امور مردم در آنجا گماشته بود.

ایرانیان مقیم عراق و بعضی از عرب‌های عراقی که تصور می‌کردند چون خالد در آنجا نیست و عده مسلمین برای دفاع از شهر کافی نیست به طمع افتاده لشکر زیادی جمع و برای تصرف شهر حیره در جائی بنام حصید اردو زدند تا پس از تجهیز کامل حرکت و حمله نمایند.

قعقاع پس از این ماجر اطلاع یافت و قبل از اینکه آنها مجهز و حمله نمایند فرصت را از دست‌شان گرفت و بر آنها تاخت و تار و مارشان نمود و غنائم زیادی از آنها بدست آورد؛ ولی مع الوصف فرماندهان این سپاه شکست خورده مأیوس نشدند و همان دوری و غیبت خالد از محل، آنها را به طمع فتح انداخت؛ لذا باز هم به جمع آوری سرباز پرداختند. جنگاوران تازه نفس زیادی از عجم و عرب در محلی بنام مضیخ از خاک عراق جمع نمودند تا سپس به حیره حمله نمایند.

خالد در دومه الجندل از این امر اطلاع یافت و لشکر قعقاع را برای دفاع کافی ندانست. لذا نامه‌ای به او نوشته دستور داد در وقتی معین از شبی معین با سپاه خود منتظر ورودش باشد تا با هم به دشمن حمله نمایند.

خالد با لشکرش در همان شب و وقت موعود به آنجا رسید و با لشکر خود و لشکر قعقاع بر دشمن که غافل و در خواب بودند از سه جهت حمله نمودند و آنها را تقریباً به کلی نابود ساختند. با این فتح طمع دشمن را از هر گونه حمله‌ای دیگر قطع نمودند. خالد پس از فتح مضیخ خبر یافت که شخصی از امرای عرب مسیحی بنام ربیعه بن بجیر از قبیله بنی تغلب دردو شهر ثنی و زمیل واقع در شرق رصافه عراق سپاه زیادی جمع نموده است و خود را برای جنگ با خالد آماده می‌نماید. لذا خالد پیشدستی نمود و قعقاع و سایر فرماندهان لشکر خود را فراخواند و آنها را برای درگیری و جنگ با ربیعه به آنجا گسیل داشت. سپس خودش حرکت نمود وبه آنها رسید. شب هنگام بر ربیعه و سپاهش هجوم بردند و آنها راطعمه شمشیر قرار دادند. هر دو شهر را تصرف نمودند. سپس خالد از آنجا به سوی شهری بنام رصاب حرکت نمود ولی مردم شهر که می‌دانستند از عهده دفاع بر نمی‌آیند و تاب مقاومت در برابر خالد را ندارند قبلاً شهر را تخلیه نموده فرار کرده بودند. خالد بدون هیچ گونه وقفه‌ای به آسانی آن را تصرف نمود. از آنجا به شهر فراض[8] که در مرز خاک عراق با شام بوده حرکت نمود. چون پادگان آنجا قوای کافی نداشت نتوانست زیاد مقاومت نماید. لذا تسلیم گردید و خالد وارد شهر شد و پادگانش را تصرف نمود. چون در این هنگام ماه رمضان فرا رسیده بود خالد برای انجام فریضه روزه در آنجا ماند. به لشکرش نیز اجازه استراحت داد تا آنها نیز به انجام فریضه روزه رمضان بپردازند و فرصتی باشد تا به طرح نقشه حملات و فتوحات بعدی بپردازد.

 

بازتاب فتوحات عراق در روم

هراکلیوس امپراطور روم شرقی اکنون می‌بیند که خالد خاک عراق را از کنار جنوبی دجله گرفته تا به فرات که هم مرز خاک شام است فتح کرده اکنون در کنار خاک مستعمره امپراطوری روم می‌باشد با لشکر نسبتاً زیاد خود مستقر گردیده است. پس هراکلیوس حق داشت از این فرمانده ماهر که به هر جا روی می‌آورد می‌گشاید از این بیمناک می‌باشد که شاید وی در اندیشه حمله به شام باشد. او خبر نداشت که خالد طبق دستور خلیفه کار می‌کند و مأموریتش فقط تسخیر خاک عراق بوده اجازه اقدامی دیگر ندارد وگرنه حمله و پیشروی در خاک شام برایش مشکلی نبود که آسان نشود.

 

حمله به خالد در فراض

به هر حال هراکلیوس از خالد که در کنار خاکش قرار گرفته بود می‌ترسید لذا جداً به فکر چاره افتاد. عده زیادی از سربازان رومی و جمع کثیری از عرب‌های مسیحی قبائل تغلب و ایاذ و نمر را فراخواند و لشکر عظیمی فراهم ساخت و پیش دستی کرده بر لشکر خالد که در فراض به استراحت پرداخته بودند هجوم بردند.

گرچه عده دشمن در این جنگ خیلی زیادتر از لشکر خالد و متشکل‌تر از سربازان ورزیده و جنگ دیده رومی و عرب بودند و به شدت می‌جنگیدند. تجربه نیز نشان داده که غالباً فتح و پیروزی با مهاجم است نه با مدافع؛ ولی چون مسلمین از جان گذشته و یک دل بودند و با ایمان و اعتقاد قاطع به اینکه خدا ناصر و مددکارشان می‌باشد و رسول الله به آنها وعده فتح داده است با دشمن می‌جنگیدند، طولی نکشید که آثار شکست در صفوف دشمن نمایان گردید این بود که هزیمت یافتند و عقب نشینی کردند؛ ولی خالد دست از آنها بر نداشت و فرمان داد تا به تعقیب‌شان بپردازند و شمشیر از آنها بر ندارند، و بدین نحو درس عبرتی به هراکلیوس داد تا دیگر در اندیشه حمله به مسلمین نباشد و این فکر را برای همیشه از سر بدر کند[9].

خالد پس از این فتح عظیم که خدا نصیبش فرمود خاطرش از هر گونه پیش‌آمدی آسوده گردید. ده روز دیگر در فراض استراحت نمود و سپس در بیست و پنجم ذی القعده سال 12 هجری دستور داد تا لشکرش جز عده‌ای که قرار داده بود بازگردند. خودش با گروهی از امراء و یاران خود مخفیانه قصد حج بیت الله به مکه رفت و پس از انجام مناسک حج به حیره بازگشت تا بر نظم آنجا اشراف داشته باشد.

 
فتوحات برق‌آسا

چنانکه دیدیم خالد بدین نحو تقریباً تمام سرزمین عراق را تسخیر و تصرف نمود. فتوحات خود را از شمال به خاک ایران و از جنوب غربی به خاک شام (سوریه) اتصال داد. مهمتر این است که تمام این فتوحات را در ظرف کمتر از یک سال به توفیق خدا انجام داد. زیرا او در ماه محرم سال 12 هجری به خاک عراق حمله نمود و اینک که ماه ذی الحجه همان سال است موفق شده این فتوحات درخشان را به دست آورد و با فتح و غلبه بر این قسمت از زمین عراق راه را برای جهاد و تبلیغ دین اسلام در بین ایرانیان هموار و آسان نمود. البته جنگ با سپاهیان ایرانی و قبائل عرب که همه به درستی مجهز و تماماً مردمی سلحشور و جنگاور بودند گرچه خیلی دشوار و فتح این سرزمین خیلی مشکل بود، زیرا آنها در مقر خود بسر می‌بردند. تأسیسات و دژهای مستحکم و آذوقه، وسایل و ابزار جنگی مدرن و کافی داشتند؛ ولی خالد کسی نبود که از جنگ بهراسد و آن را مشکل یا دشوار بداند. هر مشکلی در مقابل اراده و قدرت جنگی او ذوب و تبخیر می‌گشت؛ چنان که گوئی قضا و قدر الهی مطابق خواسته او در کارند. گفتم خالد پس از فتح عراض و غلبه بر لشکر هراکلیوس به شهر حیره بازگشت تا بر نظم امور داخلی سرزمین‌هایی که فتح کرده بود اشراف داشته باشد و به تبلیغ دین خدا در این دیار بپردازد.

پس اکنون خالد را در اینجا به جایش می‌گذاریم تا به کارش برسد و می‌رویم به جبهه شام و فلسطین تا ببینیم مسلمین در آنجا به کجا رسیده‌اند و تا کنون چه کاری کرده‌اند.

 

جبهه شام و فلسطین

پس از اینکه خالد از مدینه برای حمله به عراق حرکت نمود به فاصله کمی هر یک از فرماندهان مأمور فتح سرزمین شام (سوریه) و فلسطین با سربازان تحت فرمان خود بدین شرح از سوی مقصدی که حضرت ابوبکر معین کرده بود به حرکت در آمدند:

1ـ عمرو بن العاص به فلسطین

2ـ یزید بن ابی سفیان به بلقاء شام

3ـ شرحبیل بن حسنه به بصرای شام

4ـ ابوعبیده بن الجراح که به سمت فرمانده کل قوای اعزامی معین شده بود به جابیه شام.

ابوبکر به هر یک از این فرماندهان امر فرمود تا در محل مأموریت خود مستقلاً سپاه خود را رهبری نمایند؛ ولی هرگاه وضعی پیش آید که همه با بعضی از آنها در جبهه‌ای نزد ابوعبیده باشند، باید تحت فرمان او باشند و طبق نقشه و امر او انجام وظیفه نمایند.

 

اولین برخورد مسلمین با رومیان

عمرو بن العاص در راه خود به سوی فلسطین و به وسیله جاسوس‌هایش خبر یافت که شش نفر از فرماندهان رومی هر یک با پانصد نفر سرباز جمعاً سه هزار نفر با اسلحه و تجهیزات کامل در جایی مشهور به عربه در خاک فلسطین برای جلوگیری از حمله مسلمین آماده شده‌اند؛ لهذا یکی از افراد سپاه خود را بنام ابو امامه با پانصد نفر سرباز به جنگ آنها فرستاد. ابوامامه به سرعت به آنجا رسید و در اندک مدتی آنها را شکست داد و بسیاری از آنها را با یک تن از فرماندهان مشهورشان بنام (ناطلیق) به قتل رسانید. فراریان شکست خورده را تعقیب نمود و آنها را تا نزدیک مرزهای شام به عقب راند.

 

مقدمات جنگ یرموک

این فتح که سرآغاز برخورد مسلمین با دشمن و پیشروی مسلمانان در مستعمره امپراطوری روم شرقی بود و عده مسلمین در این جنگ یک ششم عده لشکر روم بود و به علاوه ابزار و اسلحه آنها در قبال اسلحه و تجهیزات لشکر روم ناچیز بود، فرماندهان و امراء رومی را در خوف و وحشت انداخت. جریان این جنگ و وضع خود را به «هراکلیوس» امپراتور خود که د رآن زمان در فلسطین بود، اطلاع دادند و کمک خواستند.

«هراکلیوس» سربازان خود را که در آنجا بودند، بسیج کرد و حمیت و تعصب دینی آنها را برای دفاع از دین مسیح و معابد و مسیحیت برانگیخت. آنها را برای محافظت از سرزمین شام و فلسطین که از یک طرف برای جهاد با جهان مسیحیت جنبه تقدس داشت و از طرفی دیگر بهترین و پر برکت‌ترین نقاط آن روز بود، ترغیب کرد. احساساتشان را بر ضد دین اسلام و عداوت و دشمنی با مسلمین تحریک و آنها را برای جانفشانی آماده ساخت و سپس به شهرهای دمشق و حمص رفت و به جمع‌آوری نیرو در این دو شهر پرداخت. پس از آن به انطاکیا[10] که مرکز امپراتوری روم شرقی (بیزانس) بود وارد شد. نماینده خود را از آنجا به روم فرستاد و گروه زیادی سرباز سوارکار و فرمانده باتجربه خود را از آنجا فرا خواند. بدین ترتیب لشکری متشکل‌تر از دویست و هشتاد هزار سرباز کاملاً مجهز فراهم ساخت. گویا در تاریخ امپراتوری روم تا آن وقت هیچ گاه برای هیچ یک از امپراتوران روم لشکری به این عظمت و با این تدارکات فراهم نشده بود.

 

سازماندهی نیروهای روم توسط امپراطور

پس از این خود امپراطور به شهر حمص بازگشت. ستاد خود را در آنجا مستقر و نقشه و عملیات جنگی خود را در آنجا بدین نحو شروع کرد.

نود هزار نفر از سربازان خود را تحت فرمان برادرش تراکوس تئودوروس در جایی بنام ثنیه حلق، در ارتفاعات فلسطین متمرکز نمود تا از پیشروی عمرو بن العاص که به وسیله ابوامامه باهلی در این سرزمین پیش آمده بود جلوگیری نماید.

شصت هزار نفر را به فرماندهی یکی از فرماندهان ورزیده بنام کیلاوس به طرف جابیه اعزام داشت، تا از ابوعبیده بن الجراح که به آن سو در حرکت بود جلو بگیرد. به همین اندازه تحت فرماندهی پسر خود بنام نواذیورغس برای مقابله با یزید بن ابی سفیان که در بلقاء اردو زده بود گسیل داشت. تقریباً‌ همین قدر هم به سرکردگی یکی دیگر از امرای لشکر خود به نام تئودورس برای رویارویی با شرحبیل بن حسنه که در بصرا موضع گرفته بود فرستاد و بقیه آنها را برای ذخیره و محافظت از شهر حمص نزد خودنگاه داشت.

 

موضعگیری ابوعبیده

ابوعبیده که سر فرمانده کل لشکر مسلمین بود از اقدامات هراکلیوس مطلع و وضع خود را در خطر دید؛ بنابراین لازم دانست در کار خود بیندیشد. لهذا با امراء بصیر مسلمین به مشاورت پرداخت تا تدبیری بیندیشند که از خطر دور شوند، از میان آنها عمرو بن العاص این داهیه سیاست نظر داد تا تمام مجاهدین که به شرح گذشته در جبهات متعدد پراکنده بودند فراخوانده همه در یک محل مستحکم و استراتژیک به نام یرموک جمع شوند و برای دفاع از حمله لشکر روم موضع بگیرند. این نظر مورد تأیید سایر امراء واقع شد. همه آنها به آنجا رفته در جبهه واحدی مستقر گردیدند؛ جز شرحبیل بن حسنه که چون در بصری عملاً‌ وارد جنگ شده بود، نتوانست دست از جنگ بکشد و به آنجا آید و چنان که بعداً ذکر می‌شود پس از فتح بصری به آنجا آمد. فرماندهان رومی که اوضاع را بدین منوال دیدند،‌ نیز همین کار را کردند. گروههای خود را از هر جا خواستند و رو به روی مسلمین در یرموک اردو زدند.

گرچه از این پس بعضی اوقات برخوردهای کوچکی بین طرفین در یرموک رخ می‌داد ولی هیچ کدام صلاح خود نمی‌دید به طور جدی به طرف دیگر حمله نماید و جنگ را به طور جدی شروع کند. مدتی بدین منوال گذشت، در این هنگام ابوعبیده وضع مسلمین را از حیث کمبود نیروها و تجهیزات جنگی و کثرت لشکر و تدارکات دشمن به حضرت ابوبکر اطلاع داد و کمک فوری خواست.

ابوبکر به ابوعبیده جواب نوشته گفت:‌ «رسول الله به ما وعده و نوید فتح و پیروزی داده، شما با اطمینان به صدق وعده آن حضرت پیش خواهید رفت و پیروز خواهید شد. به زودی برای شما کمک خواهم فرستاد».

 
در مدینه چه می‌گذرد؟

ابوبکر از اوضاع خطرناک جبهه یرموک را به مردم مدینه و اطراف آن و به اهل مکه و توابع و به یمن و جاهای دیگر خبر داد و آنها را به جهاد در راه خدا دعوت نمود. مسلمین به دعوتش پاسخ مثبت دادند. برای جهاد در راه دین خدا وکمک به مسلمین در شام که در مقابل دشمن در وضع بدی گیر کرده بودند، به مدینه روی آوردند. همین که گروهی به حد کافی می‌رسید ابوبکر صدیق امیری از خودشان بر آنها گماشته پرچم جهاد را با دست خود بر می‌افراشت و به دستش داده روانه یرموک می‌نمود. به همین نحو گروه یکی پس از دیگری تحت فرماندهی امیری از امراء از قبیل هاشم بن عتبه بن ابی وقاص، سعید بن عامر و معاویه بن ابی سفیان از مدینه و مکه و ذوالکلاع حمیری و قیس بن هبیره مرادی و حاسر بن سعد طائی و جندب بنعمرو دوسی از یمن و اشخاص دیگری از جاهای دیگر که همه از امراء بصیر و با تدبیر بودند به طرف یرموک حرکت نمودند و به مجاهدین یرموک پیوستند.

 

رسیدن نیروهای تازه‌نفس

گرچه لشکر اسلام با رسیدن این کمکها باز هم نسبت به لشکر دشمن خیلی کم بود و هم از حیث نیرو و هم از لحاظ تجهیزات جنگی قابل مقایسه با لشکر طرف نبودند، ولی تهور جنگی و پیشروی خیلی سریع آنها در عربه و شکست فاحش سپاه سه هزار نفری مجهز روم از سپاه پانصد نفری غیر مجهز مسلمین در آنجا، فرماندهان لشکر روم را وادار به احتیاط کرده بود. آنان به خود اجازه نمی‌دادند به مسلمین حمله نمایند. لهذا هر یک از طرفین جسته گریخته به یکدیگر می‌تاختند. وضع طرفین تا سه ماه بدین منوال گذشت.

در این هنگام که خالد بن الولید ناحیه عراق را فتح کرده بود و به نظم امور داخلی می‌پرداخت و کار خود را به خوبی یکسره کرده و می‌خواست به قادسیه حمله کند، از طرف ابوبکر فرمان یافت که نصف لشکر خود را در اختیار مثنی بن الحارثه فرمانده نامی و فداکار مسلمان بگذارد. محافظت و نظارت بر نظم آنجا را به او بسپارد و خودش با نصف دیگر لشکر که گفته شده بیست هزار نفر بودند به کمک مسلمین در جبهه یرموک بشتابد. لهذا او نیز طبق امر خلیفه با سپاه خود سریعاً به سوی یرموک حرکت نمود.

 
اولین برخرد خالد با دشمن در خاک شام

کمی قبل از رسیدن خالد به سرزمین شام شرحبیل بن حسنه به دستور ابوعبیده برای تسخیر شهر بصری به پادگان آنجا وارد پیکار شده بود.

چون بصری شهر مهم تجارتی بود، دولت روم استحکامات مهمی در آنجا ساخته پادگان قوی و اسلحه و ذخایر مهمی در آنجا مستقر کرده بود. مدافعین شهر از برج و با روی آنجا ماهرانه به سوی مسلمین تیراندازی می‌کردند، شرحبیل نتوانسته بود پیشروی قابلی به دست آرد.

در این هنگام خالد که به یرموک می‌رفت، به کمک شرحبیل شتافت و چون دید اگر بخواهد به جنگ در اینجا ادامه دهد، مدت زیادی وقت می‌خواهد تا موفق به فتح شود. لذا از در دیگری برای تسخیر شهر داخل گردید، شبی از فرماندار بصری به نام روماتوس درخواست ملاقات خصوصی کرد. پس از ملاقات با او محسنات دین اسلام و هدفی را که مسلمین از لشکرکشی دارند با او در میان گذاشت و او را به دین اسلام ترغیب و دعوت نمود. روماتوس تحت تأثیر بیانات خالد مجذوب دین اسلام گردید و مسلمان شد و در همان شب راهی را که از خارج به شهر می‌رسید به خالد نشان داد. خالد در همان شب با لشکر اسلام از این راه به آسانی به داخل شهر وارد و آن را تصرف نمود. پس از این فتح راه یرموک را در پیش گرفتند[11].

 

هراکلیوس در مقابل مسلمانان

هراکلیوس از شجاعت و بصیرت مسلمانان در فتح بصری آگاه شده بود. از رزم و سیاست جنگی خالد در فتوحات سریع عراق نیز اطلاع داشت. نیز از حمله و پیشروی عمرو بن العاص در خاک فلسطین و از شجاعت حیرت آور عرب‌ها در جنگ عربه مرعوب و مبهوت شده بود، لهذا در مقابل مسلمانان در یرموک احساس خطر می‌کرد و از اخذ نتیجه لشکرکشی خود ناامید شده بود، مضافاً به اینکه هراکلیوس اهل دین و دانش بود و با بررسی و تحقیقاتی که در انجیل و کتب عهد قدیم کرده بود، می‌دانست که حضرت محمد صلى الله علیه وسلم پیغمبر خدا و دین اسلام دین حق است. پس چون مسلمین طرفدار حق هستند، غالب خواهند شد و بر تمامی سرزمین شام و فلسطین تسلط خواهند یافت. گویا این مطلب برای هراکلیوس محقق شده بود.

 

نامه پیامبر به امپراطوری روم و موضعگیری او

مگر نه این است که چون نامه رسول الله در شهر ایلیا (شهر قدس کنونی) به وسیله یکی از اصحاب گرامی رسول الله به نام دحیه به او رسید، دستور داد ابوسفیان و همراهانش که در همان هنگام برای تجارت به آنجا رفته بودند به نزدش احضار شوند، همین که حاضر شدند حالات حضرت رسول و چگونگی دینش و حالات پیروانش را از ابوسفیان در حضور همراهانش می‌پرسد. ابوسفیان با آنکه مشرک بود از عار و ننگ دروغ پرهیز نمود و آنچه بود به حقیقت بیان کرد. هراکلیوس به خوبی به آنچه ابوسفیان می‌گفت گوش فرا داد، لهذا (چنان که بخاری در صحیح خود روایت کرده است) هراکلیوس به ابوسفیان می‌گوید:

«اگر آنچه می‌گویی راست است پس او به زودی بر این سرزمین تسلط پیدا خواهد کرد و مالک جای دو پایم خواهد شد. من می‌دانستم که این پیامبر از طرف خدا مبعوث می‌شود، ولی گمان نداشتم از شما (قوم عرب) باشد. پس هرگاه بدانم که موفق می‌شوم، به حضورش برسم، هرگونه سختی و رنج سفر را بر خود هموار و آسان نموده به حضورش می‌شتابم و اگر در نزدش باشم دو پای مبارکش را می‌شویم، تا آب شسته پایش را به تبرک برگیرم»[12].

به طوری که از سخنان هراکلیوس معلوم است او به چیزهایی که از ابوسفیان شنیده بود اطمینان حاصل نموده بود و معتقد شده بود که آن حضرت صلى الله علیه وسلم همان رسول خاتم الانبیاء می‌باشد که بشارت و مژده بعثتش را از تورات و انجیل فهمیده است، لهذا همین که پس از این ماجرا از ایلیا به شهر حمص می‌رود، به سرداران ارتش و سروران مملکت روم بار داده آنها را در ایوان و حیاط قصر امپراطوری خود به حضور می‌خواهد وبا آنها در این باره مذاکره می‌نماید تا رأی آنان را نسبت به این مطلبی که خود باور کرده و به صحبت آن ایمان دارد بداند.

این مطلب را نیز از صحیح بخاری می‌شنویم که در روایت خود می‌گوید: «هرقل (هراکلیوس) به بزرگان رم بار داد، همین که حاضر شدند، دستور داد درهای حیاط قصر بسته شود، سپس در (بالکن)‌ بر آنها نمایان گشت و گفت: ای جماعت روم آیا دوست دارید رستگار و خوشبخت شوید؟ آیا می‌خواهید مملکت‌تان باقی و ملک‌تان در این سرزمین برای شما پایدار بماند؟ بیایید با این نبی (محمد)‌ بیعت کنید. آنها از سخن هراکلیوس رنجیده شدند و بر آشفتند و مانند الاغهای وحشی به طرف درهای قصر دویدند تا خارج شوند ولی درها بسته بود. هراکلیوس که آنها را بدینحال دید و از ایمانشان ناامید گردید، دستور داد تا آنها را برگردانند. به آنها گفت: «همانا من این سخن را با شما گفتم تا شما را بیازمایم و میزان علاقه و پایداری شما را نسبت به دینتان بدانم، اکنون دیدم و فهمیدم که چگونه‌اید» آنها از هراکلیوس خشنود شده سر فرود آوردند. بخاری در آخر این روایت می‌گوید: این بود آخر داستان هراکلیوس در این باره»[13]. با دقت در آنچه بین هراکلیوس و ابوسفیان در شهر قدس گذشت و جوابی که هراکلیوس پس از شنیدن سخن ابوسفیان به او داد و اظهار نظری که درباره نبی اسلام کرد و با توجه به ماجرای هراکلیوس با سران و سروران روم در قصرش و در شهر حمص، برای ما به درستی واضح می‌شود که او به صحت نبوت رسول اسلام ایمان داشته و یقین داشته دینش در قلوب اهل شام و فلسطین نفوذ و جای خواهد گرفت و روزی خواهد رسید که دولت مسلمین بر این دیار مستولی شده آنها را به زیر سلطه و نفوذ خود خواهد کشید.

ولی چون دید سران و امرای مملکتش از پذیرفتن این دین سرباز زدند، ترسید که تنها بماند و امپراطوری خود را از دست بدهد یا به احتمال قوی او را به قتل برسانند. لذا دیگر اقدامی نکرد و برای بقای حیات خود و ابقای امپراطوری خویش قلوبشان را بدست آورد.

 

واپسین مذاکرات برای جلوگیری از جنگ

به هر حال چه از نظر این که بگوییم هراکلیوس اکنون در باطن به صحت دین اسلام ایمان داشت، چنان که از روایت بخاری استنباط می‌شود و چه از نظر این که چون شجاعت و تهور عرب ها و مخصوصاً به مهارت جنگی خالد ایمان داشت، قدر مسلم این است که او میل نداشت با لشکر عرب‌ها بجنگد، لهذا به سپهسالار لشکر خود امر کرد با امیر لشکر مسلمانان درباره صلح مذاکره نماید تا شاید به توافقی برسند و از وقوع جنگ مخوفی که بر روی آنها سایه تاریک و ترسناکی افکنده است جلوگیری کنند.

ولی نمایندگان لشکر رومی به هیچ کدام از دو امری که ابو عبیده طبق دستور اسلام برای صلح پیشنهاد کرد، موافقت نکردند، یعنی نه قبول کردند که مسلمان شوند تا لشکر اسلام دست از سرشان کوتاه کرده، در قلمرو حکومت اسلام داخل شوند و نه سالیانه مالیات سرانه به نام جزیه به دولت اسلام بپردازند و کماکان دردین خود باقی بمانند، لهذا صلحی بین آنها انجام نگرفت و کار به قضاوت و حکم شمشیر واگذار گردید. ابوعبیده در آخر جلسه مذاکره گفت: «پس تا وقتی که بر تمام سرزمین شام و فلسطین دست نیابیم دست از جنگ نخواهیم کشید».

مقارن این ماجرا خالد به اردوگاه مسلمین در یرموک رسید و با رسیدن او با سپاهیانش عده سربازان مسلمین به چهل و شش هزار رسید که یکهزار نفرشان صحابی گرامی رسول الله و یکصد نفر از اهل بدر بودند[14]. و پس از این با رسیدن کتائب و گروههای امدادی که ابوبکر آنها را پیاپی اعزام می‌داشت، عده آنها به یکصد هزار و عده سپه روم به دویست و هشتاد هزار نفر رسیده بود.

همین که خالد به آنجا رسید به بررسی اوضاع و احوال سپاه اسلام پرداخت و اطلاع یافت که گرچه فرماندهان جبهه‌های متعدد اکنون با سپاه خود در اینجا جمع شدند و در مقابل دشمن جبهه‌ واحدی تشکیل داده‌اند، ولی هر یک از آنها می‌خواهد مستقلاً با دشمن بجنگد، بدون آن که همه آنها تحت فرمان فرمانده واحدی قرار داشته باشند تا آنها را رهبری کند و طبق یک نقشه یکپارچه با دشمن بجنگد.

لهذا خالد این تاکتیک جنگی را مخالف مصلحت مسلمین دانست و فرماندهان و بعضی از افراد کارشناس و با نفوذ را نزد خود جمع نمود و در بین آنها بپا خواسته چنین گفت:

«همانا امروز روز مهمی از روزهای خداست، در چنین روزی نه خودستایی شایسته است و نه سرکشی رواست. جهاد و کوشش خود را از هر گونه شائبه‌ای پاک سازید با جهاد خود خدا را خشنود نمایید. چه که امروز فردایی دارد و چه فردایی؟ فردایی که سرنوشت قاطع هر یک از طرفین برای همیشه معین خواهد شد. با این پراکندگی که هر گروهی مستقل و جداگانه باشد با دشمنی که با نظم و آمادگی کامل با شما می‌جنگد وارد جنگ نشوید، چنین امری در جنگ و پیکار درست نیست و نباید باشد. همانا در پشت سر شما (در مدینه) کسی است که اگر آنچه شما اکنون در اینجا می‌دانید او هم در آنجا می‌دانست نمی‌گذاشت چنین کنید. بیایید کاری کنید که گرچه دستور نداده ولی شما می‌دانید که اگر از وضع شما آگاه بود، فرموده‌اش چنین بود و این چنین دوست می‌داشت»[15].

 

طرح خالد برای فرماندهی

چون خطبه معقول و گیرای خالد مورد قبول و تحسین مستمعین قرار گرفت، گفتند: پس هر نقشه‌ای که صلاح می‌دانی بگو. گفت: تمام مسلمین باید تحت قیادت و فرمان یک سرفرمانده بجنگند. این سر فرماندهی باید بین فرماندهان متعددی که اکنون این سمت دارند روز به روز به نوبت دست به دست گردد و در اولین روز شروع جنگ به خودم واگذار نمایید.

این پیشنهاد مورد موافقت حاضرین واقع و متفقاً او را به سر فرماندهی در روز اول جنگ طبق نظر خالد باید تعیین و شروع شود برگزیدند.

 

نقد و ارزیابی ماجرای فوق

به نظر من: گرچه این روایت تاریخی که می‌گویند خالد چنین گفت و چنین کرد و خودش خود را امیر و فرمانده کل لشکر مسلمین برای روز اول جنگ قرار داد در غالب تواریخ دیده می‌شود و حتی متأسفانه دکتر محمد فرید وجدی دانشمند مشهور مصری در دائره المعارف خود این روایت را نقل کرده است، ولی این روایت با واقع امر انطباق ندارد. زیرا به طوری که بیان کردیم حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) در آن هنگام که چهار نفر را به فرماندهی سپاهیان اسلام منصوب نمود و به سوی شام و فلسطین فرستاد به آنها فرمود هر جا که هر یک از آنها مستقلاً به تنهایی در جبهه مخصوصی می‌جنگد خودش امیر و رهبر سپاه خود خواهد بود ولی هرگاه همه آنها در یک جا جمع شوند، ابوعبیده سپهسالار وفرمانده کل قوای لشکر خواهد بود و همه آنها باید تحت فرمان او بوده به رهبری او تحت قیادت او انجام وظیفه نمایند.

بنابر این چگونه می‌شود گفت آنها در یرموک که از همه جا جمع شده بودند باز هم بر خلاف امر ابوبکر هر یک می‌خواست مستقلاً بجنگد. حال آنکه در این هنگام طبق امر صریح ابوبکر ابوعبیده سمت امیر الجیش داشت و به اصطلاح امروزی سرفرمانده کل قوا بود. ابوبکر (رضی الله عنه) به این امرای گروههای لشکر فرمان داده بود تحت فرمان او انجام وظیفه نمایند. گذشته از این ما در تاریخ می‌خوانیم که خالد نه فقط روز اول جنگ یرموک قیادت لشکر را به دست گرفته، رهبری می‌کرد، بلکه از بدو جنگ مستمراً آنها را رهبری و فرمان می‌داد ونوبت به کسی دیگر نداد تا آن که حضرت ابوبکر وفات یافت و عمربن الخطاب پس از او طبق حکمی که صادر نمود و به دست پیک مخصوص فرستاد،‌ او را از قیادت و سرفرماندهی لشکر عزل و ابوعبیده را به جایش منصوب فرمود.

 

سرفرماندهی خالد به دستور ابوبکر صدیق

پس اگر این روایت مورد بحث صحیح باشد باید گفت طبق توافق طرفین فرماندهان حق خالد فقط روز اول جنگ یرموک بوده و بقیه ایام چنان که خود او گفته بود نوبت باید به سایر فرماندهان می‌رسید. در این صورت احتیاجی نبوده که حضرت عمر او را از این منصب عزل فرماید، زیرا سمت سرفرماندهی را بصورت همیشگی در اختیار نداشت. پس استمرار خالد در این قیادت بدون آنکه نوبت را به دیگران بدهد و نیز احتیاج عمر به عزل خالد از این منصب دلیل مسلم بر این است که او به امر حضرت ابوبکر و به طور ثابت قیادت لشکر را به دست گرفته بود، گذشته از این هر گاه به روایات دیگری که در این باره در بعضی از تواریخ موثق آمده مراجعه نماییم، به خوبی می‌فهمیم که آن روایت صحیح نیست. اینک این شما و این روایت دیگری که در «الفتوحات الاسلامیه» زینی دحلان آمده است.

فتوحات می‌گوید: ابوبکر (رضی الله عنه) به خالد نامه نوشت که از عراق به شام برود و به ابوعبیده و مسلمین که همراهش بودند بپیوندد. گفته بود همین که به آنها رسیدی تو فرمانده جماعت مسلمین خواهی بود و سلام بر تو[16].

ابوبکر نامه‌ای در این خصوص نیز بدین عبارت به خود ابوعبیده فرستاده است می‌گوید:

من برای جنگ با دشمن خالد را به سرفرماندهی مسلمانان در شام برگزیدم. تو با او مخالفت نکن و آنچه می‌گوید بشنو و بجای آر، من او را فرمان روایه تو نفرستادم از این جهت که تو نزد من بهتر از او نیستی و لکن بدین نظر است که من گمان می‌کنم او در جنگ تدبیر و بصیرتی دارد که تو نداری. خدا خیرخواه ما و تو باشد و سلام بر تو[17].

حالد نیز پس از دریافت دستور خلیفه و قبل از حرکت از عراق به شام همراه عمرو بن طفیل از آنجا نامه‌ای به این مضمون نوشت وبرای ابوعبیده فرستاد.

امان وسلامتی در روز قیامت و نگهداری از هر پیش‌آمد و امر ناگواری را در دنیا از خدا مسئلت می‌نمایم. از خلیفه رسول الله (صلى الله علیه وسلم) نامه‌ای به من رسیده امر فرموده به شام بیایم وبر لشکر آنجا نظارت نمایم و قیادت و فرماندهی لشکر را به دست گیرم. به خدا قسم من هرگز این امر را نه عملاً خواسته‌ام و نه آنگاه که به من واگذار شد طالب آن بودم. تو اکنون هم بر همان حالی خواهی بود که قبلاً بودی. از امرت تمرد نمی‌کنم و با رأیت مخالفت نخواهم کرد. در هیچ امری از امور بدون نظرت تصمیم قطعی نخواهیم گرفت؛ چه تو سرور مسلمین هستی. ما فضیلتت را نادیده نخواهیم گرفت و از رأی و نظرت بی‌نیاز نیستیم. خدا احسان و فیضش را به ما و شما به طور کامل لطف و به همه ما ترحم فرماید. تا از سوزش آتش جهنم محفوظ شویم و امان و رحمت و برکاتش بر تو باد[18].

همین که ابوعبیده نامه خالد را خواند، فرمود: «بارک الله لخلیفة رسول الله فیما رأى وحیّا خالداً» یعنی خدا مبارک فرماید بر خلیفه رسول الله آنچه را که پسندیده و خدا زنده بدارد خالد را». از این نامه‌ها بخوبی فهمیده می‌شود که خالد امارت لشکر شام را به امر خلیفه به دست گرفت نه خودش خود را امیر نمود؛ آن هم برای روز اول معرکه یرموک.

 

فرمانده کارکشته

آری، خالد نقشه جنگی خود را در جنگهای عراق با زیرکی و تدبیر درستی طرح و به خوبی اجرا نمود وخیلی بیش از انتظار به سرعت پیش رفت. حتی یکبار هم شکست نخورد. در مدت کوتاهی خطه عراق را فتح و کاملاً بر آن استیلا یافت. پس از تصرف بلاد عراق از عهده حفظ و نظم لشکر فاتح که غالباً در چنین وقتی دست به غارت وخرابکاری می‌زنند به خوبی برآمد. همچنین بر نظم امور داخلی سرزمین‌های فتح شده که طبعاً در اثر جنگ مختل می‌گردد با تدبیر و بصیرت درستی اشراف داشت. مخصوصاً در جنگ با دشمن خارجی پخته و فنون لازمه را آموخته بود.

حضرت ابوبکر با توجه به این امور مهم که از هر کس بر نمی‌آید این وظیفه بزرگ را در خاک دشمن خارجی به او واگذار فرمود.

ابوعبیده گرچه مرد میدان جنگ و رزمنده دلیری بود ولی تا آن وقت طرز جنگ و پیکار خارجی را ندیده بود تا بداند فن و قوت جنگی خود را چگونه پی‌ریزی نماید؛ مخصوصاً که جبهه شام در وضع خطرناکی قرار گرفته بود، زیرا نیروها، تجهیزات وتدارکات جنگی مسلمین نسبت به دشمن خیلی ناچیز بود. گذشته از این دشمن در خاک خود بود و می‌توانست نواقص خود را که در عملیات جنگی رخ می‌دهد جبران نماید و آنچه را که از دست می‌دهد به آسانی به دست آورد، ولی برای مسلمین در خاک دشمن با آن طول مسافتی که تا مرکز خلافت در بین بود جبران هر گونه نقصی نه بزودی و نه به آسانی میسر بود، لهذا چنین جبهه‌ای نیاز حتمی به شخص مدیر و مدبری داشت که کارکشته و قبلاً وارد جنگ با دشمن خارجی شده باشد و با طرز کار آنها آشنایی پیدا کرده درسی که قبلاً از آنها آموخته در اینجا به کار برد. جز خالد کسی دیگر در آن زمان این ویژگی‌ها را نداشت، لهذا خلیفه مسلمین به موجب حکمی که نوشت و ما آن را نقل کردیم، او را به سر فرماندهی لشکر شام منصوب فرمود. در نامه‌ای که در این مورد به ابوعبیده نگاشت یادآور شد که (بدین جهت امارت لشکر شام را به خالد سپردم که در جنگ تدبیر و بصیرتی دارد که تو نداری) پس چون خالد از طرف ابوبکر برای همیشه امارت لشکر اسلام را داشت خلیفه دوم حضرت عمر رضی الله عنه چنان که بعداً خواهیم دید به جهاتی که در نظر داشت او را از امارت لشکر عزل نمود و ابوعبیده را به جایش منصوب فرمود.

به هر حال چنان که گفتیم همه مسلمین مجاهد که عده آنها به یکصد هزار نفر رسیده بود در یرموک[19] که تشخیص داده بودند از لحاظ استراتژیک مناسب‌تر از جای دیگر است، موضع گرفتند. لشکر روم نیز با عده دویست و هشتاد هزار نفری خود در مقابل مسلمین اردو زدند. این دو لشکر که از حیث نیرو و تجهیزات جنگی قابل مقایسه با یکدیگر نبودند برای جنگ روبروی هم قرار گرفتند. هر یک از آنها با احتیاط و دور اندیشی مشغول نقشه‌کشی برای جنگ بودند.

 

دیدار یک فرمانده رومی با خالد و مسلمان شدن او

در این اثنا یکی از امراء رومی به نام یورغوس یا به قول مورخین عرب (جرجه) که از شجاعت و فتوحات سریع خالد در خاک عراق مطلع بود، مخفیانه با خالد ملاقات نموده می‌گوید: به خدا به من راست بگو آیا صحیح است که خدا شمشیری از آسمان برای محمد نازل کرد و آن شمشیر را گرفت و به تو داد؟ آیا بدین سبب است که رو به هر سو نهی می‌گشایی و با هر دشمنی که می‌جنگی پیروز می‌شوی؟ خالد می‌گوید: خیر، چنین چیزی نبوده است. یورغوس می‌گوید: پس چرا چنین هستی و چرا چنان که می‌شنویم به تو می‌گویند سیف الله؟ و به هر کس روی آوری او را شکست می‌دهی؟ خالد می‌گوید: روزی محمد نبی خدا به من فرمود: أنت سیف الله سلّه الله على المشرکین ودعا لی بالنصر یعنی تو شمشیر خدایی، شمشیری که آن را علیه مشرکین از غلاف درکشید و برایم دعای فتح و پیروزی فرمود. یعنی رسول الله به من لقب سیف الله داده است، لذا بدین لقب شهرت یافتم و چون رسول الله برایم دعا فرمود در جنگ با دشمنان غالب و پیروز می‌گردم.

اظهارات خالد در قلب یورغوس اثر می‌کند و تصدیق می‌نماید که لقبی که رسول الله به خالد داده صدق پیدا کرده و دعایی که آن حضرت برایش کرده مستجاب درگاه پروردگار واقع شده است؛ چون در هر جنگی جز پیروزی نمی‌بیند. پس محمد رسول خداست، لهذا به دست خالد مشرف به دین اسلام می‌گردد و در صف مجاهدین اسلام قرار می‌گیرد. و در کارزار بر ضد روم شرکت می‌کند.

یقین است که چون یورغوس از امراء و صاحب منصبان عالی رتبه روم بود و از اوضاع و احوال داخلی لشکر روم نقاط، مواضع و نقشه جنگی آنها باخبر بود، پیوستن او به جبهه مسلمین خیلی به نفع آنها بوده و مسلماً‌ خالد در کار خود از او کمک فکری گرفته است.

 

سازماندهی مجدد نیروها توسط خالد

خالد تا یک ماه پس از ورودش به یرموک به بررسی اوضاع و سنجش و طرز کاری که باید انجام دهد پرداخت. همین که جوانب کار خود را به خوبی سنجید و نقشه کار خود را تکمیل نمود، تصمیم گرفت حمله خود را به دشمن آغاز نماید، لشکر خود را طبق نقشه حساب شده‌ای به سی و شش گروه تقسیم نمود و در رأس هر گروهی یک نفر از امراء کارآزموده و هر چند گروهی را با فرماندهانشان تحت فرمان و رهبری یک نفر از فرماندهان بزرگ لشکر بدین نحو قرار داد:

1ـ چند گروه با فرماندهانشان تحت فرمان ابوعبیده بن الجراح به عنوان قلب لشکر یعنی رزمندگان میان میدان جنگ.

2ـ چند گروه دیگر با فرماندهانشان به سرکردگی عمرو بن العاص و شرحبیل بن حسنه به عنوان میمنه یعنی جنگندگان قسمت راست میدان جنگ.

3ـ چند گروه به امارت یزید بن ابی سفیان به عنوان میسره یعنی جنگنده‌های قسمت چپ میدان جنگ و قعقاع بن عمر، پهلوان و سوارکار نامی عرب که خالد او را از عراق با خود آورده بود به فرماندهی یک گروه مستقل تعیین نمود و به ابودرداء صحابی جلیل رسول الله منصب قضاوت سپاه را تفویض نمود. به ابوسیان بن حرب وظیفه اجرای احکام قضایی را واگذار کرد. فرماندهی پیش‌تازان لشکر را به یکی از جنگاوران کاردیده به نام قباث بن اشیم سپرد و گروهی را به عنوان پاسداران پشت جبهه جنگ معین کرد.

 

آغاز نبرد یرموک

همین که خالد از صف‌آرایی و آرایش جنگی لشکر مسلمین بدین نحو فارغ گردید و هر یک از گروه‌های قلب و میمنه و میسره و پیش‌تازان و پاسداران را در جایگاه‌شان مستقر نمود، به عکرمه بن ابی جهل و قعقاع بن عمرو که هر دو از سوارکاران ماهر و شمشیر زنان نامی عرب بودند دستور داد تا به سوی دشمن که صف آرایی کرده و آماده جنگ بودند، حمله نمایند و آتش جنگ را بیفروزند. بدین نحو جنگ شروع گردید و طرفین به سوی هم تاختند و به شدت در هم آمیختند.

 
اهمیت جنگ برای طرفین

این جنگ، اولین جنگی بود که طرفین متخاصم دسته‌جمعی و به طور جدی با تمام قوا و قدرت به هم تاختند و سرنوشت قطعی آینده هر یک از آنها برای همیشه مرهون نتیجه حاصل از این جنگ بود، زیرا اگر مسلمین در اینجا شکست می‌خوردند هیچ احدی از آنها جان به سلامت بدر نمی‌برد، چه اینجا خاک دشمن بود و فاصله آن تا محل مطمئنی از خاک عرب زیاد بود و هیچ پناهگاهی برای سپاه شکست خورده مسلمین وجود نداشت. لهذا همه آنها تا آخرین نفرشان در میدان جنگ کشته یا خارج از میدان اسیر دست دشمن شده قتل عام می‌شدند. پس از این دیگر دولت اسلام نه تنها به طمع فتح شام نمی‌افتاد، بلکه مورد حمله انتظامی دولت روم در خاک خود عرب واقع می‌گردید. فرماندهان لشکر مسلمین این مطلب را به خوبی می‌دانستند، لهذا خود را مهیا نمودند تا فداکاری نمایند و هر طور شده گوی پیروزی در میدان جنگ را بربایند. از طرف دیگر سپاه روم هم در این جبهه از نتایج هول انگیز مادی شکست خود می‌ترسید. هم نمی‌توانست این عار و زشتی را تحمل نماید که با عده زیاد و تجهیزات کامل خود از عده قلیل و غیر مجهز عرب‌ها شکست بخورد. هر گاه با این کثرت عده خود از این عده عرب انگشت شمار شکست بخورد، ارتش روم اعم از سرباز و فرمانده روحیه جنگی خود را به کلی خواهند باخت و دیگر حاضر نخواهند شد با عرب‌ها برای جنگ روبرو شوند. در این صورت مسلم است که عرب‌ها پرچم فتوحات را به دوش خواهد کشید و به سرعت در خاک آنها پیش خواهند رفت. دولت روم نیز به این مطلب پی برده بود و به همین جهت بود که تا می‌توانست در این جبهه سرباز متمرکز می‌نمود و ساز و برگ خیلی زیادی فراهم می‌ساخت تا هر طور شده به پیروزی برسد.

 

حمله سرسختانه رومی‌ها

به همین لحاظ بود که طرفین با کمال تهور و از خود گذشتگی به هم تاختند و مخصوصاً سپاه روم به حدی مردانه و بی باکانه می‌جنگیدند که در همان آغاز جنگ با یک حمله و هم آهنگ و شدید، صفوف مسلمین را در هم شکسته آنها را از مواضعشان جابجا نمودند و تا محل پاسداران در پشت جبهه عقب راندند.

 
عکرمه و فریادش

در این هنگام بس حساس که مسلمین در معرض شکست قرار گرفته بودند، عکرمه بن ابی جهل این پهلوان بی‌باک در بین مسلمین ندا در داد و گفت کیست که با من بیعت نماید که تا پای مرگ بجنگد و تا کشته نشود دست از جنگ نکشد.

این ندای روحانی حمیت و حماسه مسلمین را بر انگیخت و آنها را به هیجان در آورد. همه با روحیه‌ای تازه که از منبع فیاض ایمان سرچشمه می‌گرفت به طرف دشمن روی آوردند. مخصوصاً‌ عموی عکرمه به نام حارث و اشخاصی دیگر از سلحشوران مسلمین از قبیل ضرار بن الازور و غیره در اثر ندای عکرمه با از خود گذشتگی عجیبی چنان که گویی می‌خواهند خود را تعمداً در آغوش هیولای مرگ بیفکنند به طرف دشمن حمله نمودند. خود خالد سپهسالار مسلمین و یورغوس همان امیر و فرمانده رومی که مسلمان شده بود، هر دو به جای فرمان، سلاح به دست گرفتند ومانند سربازان عادی عملاً وارد جنگ شدند. بدین ترتیب روحیه جنگی مسلمین که در اول جنگ ضعیف شده نزدیک بود شکست بخورند، تقویت یافت و چنان که گویی ایمان جازم به فتح و پیروزی قطعی دارند همه با هم فریاد الله اکبر که فضای میدان را با خود هم صدا کرده بود به قلب صفوف دشمن حمله‌ای شدید نمودند. به حدی عملیات جنگی اهتمام ورزیدند که حتی برای انجام نمازهای ظهر و عصر دست از کار نکشیدند و در حالی که دست اندکار جنگ بودند نماز ضرورت قتال خواندند. رکوع و سجود و سایر ارکان عملی را با اشاره و حرکت دادن سر انجام می‌دادند و در این حالت که دل به لطف خدا بسته بودند و از درگاه مقدسش استمداد نموده دعای نصرت و فتح می‌نمودند. چنان که بعضی از تواریخ از قبیل سیره حلبیه ذکر شده و ناسخ التواریخ نیز نقل کرده است، چون وضع خطرناکی در اول جنگ پیش آمده بود، زنانی که برای درمان و معالجه مجروحین در پشت جبهه مسلمین جای گرفته بودند از جایگاه خود خارج و سلاح به دست گرفته وارد میدان جنگ شدند و مانند رزمندگان مرد عملاً‌ در جنگ با دشمن شرکت نمودند. خوله دختر ازور (خواهر ضرار بن الازور) که زنی شیردل و چابک سوار بود، در بین سوارکاران می‌جنگید.

 

یقین مجاهدان به پیروزی

مسلمین یقین داشتند که از لحاظ نیرو و تجهیزات جنگی درمقابل دشمن خودناچیزند و تنها چیزی که ممکن است آنها را از خطر دشمن نجات دهد همان جدیت، فداکاری، صبر و ثبات در میدان جنگ است، لهذا دل به خدا بسته به امید وعده خدا که در قرآن به آنها نوید داده است، با شعار روحانی «الله اکبر» و باایمان و اعتقاد جازم به اینکه چه بسا عده کمی که بر گروه زیادی به یاری خدا پیروز شده‌اند، چنان که قرآن می‌فرماید: ﴿کَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ﴾. یعنی چه بسا گروهی اندک که با حکم الهی برگروهی بسیار پیروز شده است. و خداوند با شکیبایان است. [البقرة: 249]، بر دشمن تاختند و با آنکه در آغاز جنگ صدمه دیدند و عده‌ای از آنها به شهادت رسیدند و به ناچار عقب نشینی کردند، مع الوصف نزدیک ظهر همان روز بر دشمن فائق آمدند. آثار ضعف و ناتوانی در صفوف مقدم دشمن به خوبی دیده می‌شد. در نیمه دوم همان روز یعنی بعد از ظهر همان روز مجبور به عقب نشینی شدند. تا غروب آفتاب همان روز به حدی روحیه خود را باخته بودند که فرماندهان و سوارکاران آنها پا به فرار گذاشته، پیادگان خود را بی رهبر در میدان کارزار تنها گذاشتند[20].

 
شکست دشمن و پیروزی مسلمانان

مسلمین به دستور خالد راه را برای تفرق و فرار سوارها باز نمودند و به کشتار پیاده‌های شکست خورده که اکثریت لشکر دشمن را تشکیل می‌دادند پرداختند. همین که شب فرا رسید بقیه السیف پیاده که خسته و از کار افتاده بودند برای نجات خود به خندق روی آورده متحصن گردیدند، ولی مسلمین بر روی آنها ریختند و به آسانی ازدم شمشیر گذراندند. قبل از سپیده صبح قوای دشمن به کلی متلاشی و از کار افتادند. عملیات جنگی متوقف گردید و مسلمین به جمع آوری و محافظت غنایم جنگی و دفن شهدای خود پرداختند.

 

حاصل جنگ

در این نبرد علاوه بر اینکه عده زیادی از دشمن در میدان جنگ به قتل رسیدند جمع زیادی نیز در خندق از دم شمشیر و نوک نیزه مسلمین گذشتند و به هلاکت رسیدند. یکی از فرماندهان نامدار رومی به نام بیغارو و جمعی از امراء و سرداران لشکر روم نیز به قتل رسیدند. خیمه و بارگان تذارق برادر امپراتور که خودش فرار کرده آنها را به جای گذاشته بود، به دست خالد افتاد.

از مسلمین حدود سه هزار نفر به شهادت رسیدند که یکی از آنها یورغوس امیر و فرمانده نو مسلمان رومی بود، همچنین عکرمه، عمر پسر عکرمه، عمویش حارث بن هاشم، عمرو و ابان فرزندان سعید، طفیل بن عمرو، هشام بن العاص و چندین نفر دیگر که همه از جنگاوران مشهور مسلمین بودند، به شهادت رسیدند. مسلماً‌ با فداکاری و نثار خون اینان بود که مسلمین از شکست نجات یافتند و صفحه جنگ را که در اول روز به نفع دشمن و زیان مسلمین باز شده بود از تاریخ اسلام کنده به دور انداختند و به جای آن صفحه فتح یرموک را در کتاب تاریخ اسلام برای همیشه شیرازه کردند.

در این جنگ غنایم و ذخایر جنگی زیادی نصیب مسلمین گردید، تا آنجا که سهم هر یک از سوارکاران بیست و چهار هزار دینار طلا و سهم هر یک از پیادگان هشت هزار دینار طلا و به همین میزان پول نقره بین آنها تقسیم گردید[21]. یک پنجم از غنایم به مرکز خلافت به مدینه فرستاده شد.

خالد بن الولید سوارکاران شکست خورده و بعضی از پیادگان را که در راه فرار بودند تا نزدیک دمشق تعقیب نمود و عده‌ای دیگر از آنها را که پراکنده به این سو و آن سو می‌دویدند، به قتل رسانید. عده‌ای از آنها را به اسارت گرفت و بعضی از آنها که نجات یافتند خود را به دمشق رسانیده درهای حصار شهر را به روی مسلمین بستند.

 

ارزیابی نبرد و بررسی اخلاص و فداکاری مجاهدان

مهمترین ومخوف‌ترین جنگهای اسلامی در شام همین جنگ یرموک بود که سرنوشت مسلمین را برای پیشرفت بعدی و سرنوشت دشمن تعیین نمود. راه را برای فتوحات متوالی دیگر برای مسلمین آسان کرد و امپراتور و سردارانش را از هر گونه موفقیتی در مقابل عرب‌ها برای همیشه مأیوس و ناامید ساخت.

چنان که تواریخ می‌گویند عکرمه در جنگ یرموک خیلی بی‌باکانه می‌جنگید. در جنگ چهره و سینه‌اش جراحت برداشت. بعضی به او گفتند بر خود ارفاق نماید و با احتیاط بجنگد، ولی از فحوای جوابی که داد معلوم می‌شود محرک او در این جنگ کمال ایمان بوده و نمی‌توانسته جز این چنین باشد، زیرا جواب داد: من و پدرم از دشمنان سرسخت رسول الله بودیم. برای بت‌های لات و عزی فداکاری می‌نمودیم و با رسول خدا می‌جنگیدیم، اکنون چگونه می‌توانم خویشتن را از خدا و رسولش دریغ دارم؟ نه، به خدا قسم هرگز.

بیهقی نیز در روایت خود می‌گوید: چون خالد دید که عکرمه پیاده با دشمن می‌جنگد او را خواست و گفت: در کارت احتیاط کن، زیرا کشته شدن تو برای مسلمین گران تمام می‌شود. تو نزد رسول الله حسن سابقه‌ای داری که من ندارم، من در زمانی از سخت‌ترین دشمنان رسول الله بودم (یعنی می‌خواهم با اقدام جسورانه خود جبران گذشته نموده، برای رضای خدا و رسولش در پیشرفت دین خدا و تقویت دولت اسلام فداکاری نمایم تا به ثواب اخروی دست یابم).

عکرمه به همین نحو مردانه ثابت قدم می‌جنگید و پی در پی مانند بلای آسمانی بر سر دشمن فرود می‌آمد و آنها را در دهانه مرگ می‌افکند؛ تا آنکه در اثر ضربات زیاد چنان که خودش می‌خواست و آرزویش را داشت در راه خدا به شهادت رسید.

برای آن که از میزان اخلاص و محبت و ایثار مسلمین صدر اسلام مطلع باشیم تا علت و سرّ پیشرفت سریع آنها را بدانیم به این واقعه که در جنگ یرموک واقع شده توجه می‌کنیم.

الفتوحات الاسلامیه از حذیقه العدوی روایت کرده که می‌گوید: پس ازخاتمه جنگ یرموک ظرف آبی را به دست گرفته رفتم تا پسر عمویم را که در بین مجروحین و در میدان جنگ افتاده بود، پیدا کنم وبه او آب بدهم. وقتی او را پیدا کردم که مشرف بر موت ودر حال نزع بود. گفتم: می‌خواهی به تو آب بدهم؟ با اشاره گفت: بلی. اتفاقاً‌ در همین هنگام صدای ناله‌ای به گوشش رسید، لذا اشاره کرد تا آب را به آن کسی بدهم که ناله می‌کند. دیدم آن کس که ناله می‌کند هشام بن العاص است. اتفاقاً او هم در همین وقت صدای ناله دیگری شنید و از قبول آب خودداری کرد و اشاره کرد: آب را به کسی برسانم که ناله می‌کند. رفتم تا به او بدهم ولی تا رسیدم فوت کرده بود. لهذا برگشتم تا آب را به هشام برسانم. دیدم او نیز در همین فاصله وفات یافته است، رفتم تا آب را به پسر عمویم برسانم، دیدم او نیز فوت کرده است، رحمهم الله اجمعین. در بعضی از تواریخ عین این ماجرا نقل شده است می‌گویند: این سه نفر مجروحین عکرمه، حارث بن هشام عموی عکرمه و عیاش بن ربیعه برادر مادری حارث بن هشام بوده‌اند، ولی این روایت صحیح نیست، زیرا عکرمه و پسرش عمر را پس از خاتمه جنگ در آخرین نفس به نزد خالد بن الولید که در خیمه خود بود، آوردند. خالد از دیدنشان در این حالت، خیلی غمگین گردید. زیرا این دو نفر از جنگاوران وسوارکاران ورزیده و بی‌ترس بودند. خالد سرشان را بر روی زانوی خود گذاشت وآب در دهانشان ریخت و هر دو در همانجا جان سپردند و روح طاهرشان به عالم اعلا پرواز نمود.

 

عزل خالد از امارت لشکر

خواندیم که خالد پس از ورود به یرموک تا یک ماه اوضاع آنجا را بررسی و در فکر نقشه جنگی خود بود و هیچ گونه برخورد جدی با دشمن نداشت.

در این اثناء حضرت ابوبکر در مدینه وفات یافت و حضرت عمر بن الخطاب به جای او به خلافت رسید. حضرت عمر فردای آن شبی که ابوبکر وفات یافت، وفاتش را توسط غلام خود یرفاء و همچنین عزل خالد و نصب ابوعبیده به جای او را به وسیله محمیه بن زینم و شداد بن اوس انصاری طی نامه‌ای به ابوعبیده اطلاع داد.

بعضی از روایات این را می‌رساند که فرستادگان حضرت عمر که حامل حکم عزل خالد بودند، صبح روزی که نبرد یرموک درگرفته بود، و مسلمین به شدت سرگرم جنگ بودند به آنجا رسیدند و فرمان عمر را به ابوعبیده تسلیم نمودند؛ ولی ابوعبیده این فرمان را تا پایان جنگ و فتح کامل مسلمین نزد خود نگه داشت، همچنین وفات ابوبکر را نیز به کسی اظهار نداشت و همین که مسلمین به پیروزی قاطع رسیدند، مضمون نامه حضرت عمر را به خالد اطلاع داد و موضوع آن را و خبر وفات ابوبکر را به لشکر اعلام نمود. از این پس فرماندهی کل لشکر را به جای خالد به عهده گرفت.

بعضی دیگر می‌گویند: ابوعبیده مضمون نامه حضرت عمر را پس از فتح یرموک نیز همچنان نزد خود نگه داشت و کماکان تحت فرمان خالد عازم دمشق گردید. همین که آنجا نیز فتح وبه تصرف کامل مسلمین در آمد، خبر فوت ابوبکر و فرمان عمر را درباره عزل خالد اعلام نمود و فرماندهی کل لشکر اسلام به عهده گرفت.

دکتر محمد حسین هیکل دانشمند مصری در کتاب خود به نام الفاروق می‌گوید: «به نظر من درست‌تر از همه این روایات این است که ابوعبیده خبر عزل خالد را به کسی نگفت و چند روزی آن را پنهان نمود و در این باره فکر کرد که چه باید کرد و چگونه آن را افشا نماید، در این اثناء خبر وفات ابوبکر در بین لشکر شیوع یافت و مطلع شدند که حضرت عمر به خلافت رسیده است».

خالد از سابقه‌ای که بین او و حضرت عمر وجود داشت، احساس می‌کرد که او را از فرماندهی کل لشکر برکنار خواهد کرد، لذا این موضوع را با بعضی از معتمدین لشکر و نزدیکان خود در میان گذاشت. شاید هم با ابوعبیده در این باره مذاکره کرده باشد، و ابوعبیده در این فرصت مناسب فرمان عمر را به او اطلاع داده باشد.

به هر حال خالد طبق فرمان عمر از سرفرماندهی لشکر معزول گردید، ولی او کسی نبود که از این پیش آمد دلتنگ شود و برنجد. او برای رضای خدا و نفع مسلمین کار می‌کرد، نه ریایی داشت، نه تفاخری می‌کرد و نه بهره مادی به نفع خصوصی خود بر می‌داشت. خالد پس از این با میل و رغبت تحت امر ابوعبیده کار می‌کرد و فرماندهی یکی از گروههای لشکر را به عهده گرفته بود و انجام وظیفه می‌کرد. کما آن که ابوعبیده نیز آنگاه که ابوبکر او را از فرماندهی کل لشکر معزول نمود و خالد را به جایش گذاشت، نرنجید و با طیب خاطر تحت فرمان خالد انجام وظیفه نمود. طبق دستور خالد قیادت قسمت قلب لشکر مسلمین را در یرموک به عهده گرفت و به سمت یک فرمانده جزء کار می‌کرد.

چون تغییر فرماندهی کل از خالد به ابوعبیده پس از پیروزی قاطع مسلمین صورت گرفت، در نظام و نشاط لشکر اسلام هیچ گونه اثر نامطلوبی به بار نیاورد و کماکان دلگرم کار بودند.



[1] علاوه بر این که هر یک از سربازان و فرماندهان در غنائم جنگی سهم معینی داشتند هر یک از آنها که دشمنی را می‌کشت کلیه البسه و اسلحه مقتول مختصاً حق خود او بود چنان که در حدیث آمده است که حضرت رسول -صلى الله علیه وسلم- می‌فرماید: «من قتل قتیلاً فله سلبه» یعنی هر کس دشمنی را در جنگ به قتل برساند، لباس و ابزار جنگی مقتول حق مختص خودش خواهد بود.

[2] در بعضی از تواریخ آمده که خالد پس از فتح یمامه و قتل مسیلمه کذاب به مدینه بازگشته بود که مأمور حمله به خاک عراق گردید. بعضی دیگر می‌گویند: همین که خالد فتح یمامه فارغ شد در آنجا فرمان یافت که به عراق حمله نماید، بدین جهت از آنجا حرکت نموده به خاک عراق حمله‌ور گردید؛ اما روایت اول صحیح‌تر به نظر می‌رسد. زیرا سپاهیانی که در یک جنگ شدید فعالیت کرده باشند نیاز به استراحت و استرداد انرژی دارند تا به جنگی دیگر بپردازند.

[3] حفیر در نزدیکی خلیج فارس و کویت امروزی قرار داشت. در آن زمان سرحد ایران بود.

[4] تاریخ ایران صفحه 232 می‌گوید: هرمز خالد را به مبارزه طلبید و خالد قبول کرد و او به دست خالد کشته شد.

[5] پدر حسن بصری جزء اسرای این جنگ بود. او عربی مسیحی مذهب بود و در حضور ابوبکر در مدینه مسلمان گردید. فرزندش حسن بصری که از زهاد تابعین است در مدینه به دنیا آمد.

[6]  حیره اسم ناحیه‌ای بود از خاک عراق که بین کوفه و نجف کنونی واقع و مرکز این ناحیه شهری بوده بنام حیره. اهل این ناحیه عرب و تحت حکومت شاهان عرب نعمان بن المنذر و غیره از طایفه بنی لخم که پیرو حضرت مسیح بودند قرار گرفته بودند. شاهان این ناحیه با دولت روم هم پیمان بودند. خالد بر این ناحیه از طریق صلح مستولی گردید و آن را به تصرف دولت اسلام درآورد.

[7] دومة‌ الجندل شهری بوده واقع در شمال غربی نجد ـ حکمیت بین حضرت علی و معاویه بر سر خلافت در اینجا بوقوع پیوست -.

[8] بعضی از تواریخ مانند تاریخ ایران این شهر را (فیراز) نامیده و آن را متعلق به روم می‌دانند.

[9]  این جنگ پس از ماه رمضان واقع شد.

[10] (انطاکیه یا انطاقیه)‌ پایتخت امپراطوری روم شرقی پس از شهر اسکندریه بود. این شهر به فرمان یکی از امپراتورهای روم به نام سلوکوس در سال 307 قبل از میلاد مسیح بنا گردید. در سال 636 میلادی (16 هجری) به دست مسلمین افتاد. در سال 1098 میلادی مسیحیان صلیبی آن را از دست مسلمین گرفتند و باز مسلمین در سال 1268 میلادی بازستاندند و اکنون جزء‌کشور ترکیه می‌باشد.

[11] بصری اولین شهر فلسطین به وسیله خالد و شرحبیل فتح شد و به دست دولت اسلام افتاد.

[12] نص عبارت بخاری اینچنین آمده است: «فإن کان ما تقول حقاً فسیملک موضع قدمی هاتین، وقد کنت أعلم أنه خارج، ولم أکن أظن أنه منکم. فلو أعلم أنی أخلص إلیه التجشمت لقائه، ولو کنت عنده لغسلت عن قدیمه».

[13] عبارت بخاری چنین است (فاذن هرقل لعظماء الروم فی دسکرة له بمحض. ثم أمر بالأبواب فغلقت. ثم اطلع علیهم، فقال: یا معشر الروم، هل لکم فی الفلاح والرشد وأن یثبت لکم ملککم؟ فتایعوا هذا النبی فحاصوا حیصة حمر الوحش إلى الأبواب فوجدوها قد غلقت فلما رأى هرقل نفرتهم وأیس من إیمانهم قال: ردوهم علی وقال: إنی قلت مقالتی آنفاً أختبر شدتکم على دینکم. فقد رأیت فسجدوا له ورضوا عنه. فکان ذلک آخر شأن هرقل.

[14] بدر نام محلی است بین مدینه و مکه، در آنجا مسلمین به رهبری رسول الله با عده 314 نفری برای اولین بار در تاریخ اسلام بر سران و امراء ‌قریش مشرک که عده آنها بین 900 تا 1000 نفر بود غالب شدند. 70 نفرشان را کشتند و 70 نفر دیگر را به اسارت گرفتند و بقیه فرار نمودند. ابوجهل در این جنگ به قتل رسید. مجاهدین این واقعه اهل بدر نامیده می‌شوند.

[15] این است عبارت گفتار خالد: (هذا یوم من أیام الله لا ینبغی فیه الفخر ولا البغی. أخلصوا جهادکم وأرضوا الله بعملکم. فإن هذا یوم له ما بعده ولا تقاتلوا قوماً‌ على نظام وتعبئة وأنتم متساندون فإن ذلک لا یحل ولا ینبغی. وإن من ورائکم من لو یعلم عملکم حال بینکم وبین هذا. فاعلموا فیما لم تؤمروا به بالذی ترون أنه رأی من وإلیکم ومحبته).

[16] متن عبارت زینی دحلان این چنین آمده است: (وکان أبوبکر رضی الله عنه کتب لخالد أن یسیر من العراق إلى الشام ویلقى أبا عبیدة ومن معه من المسلمین قال: فإذا التقیتم فأنت أمیر الجماعة. والسلام).

[17] عین عبارت نامه چنین آمده است: أما بعد، فإنی قد ولیت خالداً قتال العدو بالشام فلا تخالفه واسمع له وأطع، فإنی لم أبعثه علیک أن لا تکون عندی خیراً منه ولکنی ظننت أن له فطنة فی الحرب لیست لک أراد الله بنا وبک خیراً. والسلام.

[18] این است عبارت عربی نامه خالد: (أما بعد، فإنی أسأل الله لنا ولک الأمن یوم الخوف والعصمة فی دار الدنیا من کل سوء، وقد أتانی کتاب خلیفة رسول الله (صلى الله علیه وسلم) یأمرنی بالمسیر إلى الشام وبالقیام على جندها والتولی لأمرها والله ما طلبت ذلک قط ولا أردته إذ ولیته فأنت على حالک التی کنت علیها. لا نعصیک ولا نخالفک ولا نقطع أمراً دونک، فأنت سید المسلمین لا ننکر فضلک ولا نستغنی عن رأیک. تمم الله بنا وبک من إحسان ورحمنا وإیاک من صلی النار. والسلام).

[19] یرموک نام رودخانه‌ای است که از مرزهای اردن نزدیک مرزهای بین سوریه و فلسطین می‌گذرد و فلسطین و حوالی آن را مشروب می‌کند، مسلمین مجاهد در ناحیه شرق این رود رومی‌ها در کنار غربی آن موضع گرفتند، لذا این جنگ که بین مسلمین و روم در اینجا در گرفت، در تاریخ اسلام به جنگ یرموک معروف گردیده است.

[20] در غالب تواریخ آمده که این جنگ در روز اول شروع شد و تا قبل از ظهر عقربه صحنه جنگ به نفع دشمن در حرکت بود، ولی کمی قبل از ظهر همان روز عقربه به عقب برگشت و به نفع مسلمین چرخید. آثار ناتوانی در دشمن پدید گردید. هنوز به روز آخر نرسیده بود که دشمن به کلی مغلوب و صفوفشان از هم پاشیده و در هم ریختند. برای بقیه که جان سالم بدر بردند جز فرار یا تسلیم راهی نماند. اوایل شب عملیات جنگی متوقف گردید؛ ولی بعضی از تواریخ می‌گویند گرچه در اواخر آن روز دشمن شکست خورد ولی چون شب فرا رسید طرفین دست از جنگ کشیدند و صبح روز دوم، مجدداً به جنگ پرداختند و در آخر روز دوم به کلی شکست خورده تار و مار شدند و مسلمین تا نزدیک شهر دمشق به تعقیبشان پرداختند و آنها را کشته و یا اسیر می‌کردند . آن عده هم که جان بدر بردند به شهر دمشق داخل شده درهای حصار را بر روی مسلمین بستند.

[21] این مطلب از الفتوحات الاسلامیه زینی دحلان ذکر شده است، ولی آنچه در کتب فقه در باب جهاد تقریر شده است به سوارکاران دو برابر پیادگان از غنیمت داده می‌شود، بنابراین سهم هر یک از پیادگان دوازده هزار دینار باشد نه هشت هزار دینار.




خالد چه کسی بود و چگونه مسلمان شد؟

جواب سؤال اول را از آنچه که تا اینجا در باب فتوحاتش در عراق و شام خواندیم، به درستی در می‌یابیم، زیرا دیدیم که چگونه امیر بصیر و فرمانده دانا و زبردست جنگی بود. در تمام جنگها جز فتح و پیروزی نداشت. حتی در جنگ احد زمانی که هنوز مسلمان نشده بود و فرماندهی گروه سوارکاران قریش را به عهده داشت، او بود که ماهرانه در یک فرصت مناسب از پشت سر بر مسلمین تاخت و صحنه جنگ را که در اول کار به نفع مسلمین بود و تقریباً به نفع مسلمین خاتمه یافته بود، تغییر داد و بر مسلمین غالب گردید و این جنگ را به سود قریش و به زیان مسلمین خاتمه داد. او بود که تقریباً تمام قسمت جنوبی فرات از خاک عراق را فتح کرد. همچنین او بود که طبق نقشه‌ای ماهرانه بر لشکر روم در یرموک پیروز گردید و بدین نحو راه پیشرفت را برای بقیه فتوحات در شام و فلسطین هموار نمود.

جواب سؤال دوم را از خود خالد می‌شنویم[1] که می‌گوید: همین که خدا خواست مرا به سعادت برساند، ‌محبت رسول الله و رغبت به دین اسلام را در قلبم افکند.

روزی که رسول الله پس از صلح حدیبیه برای انجام دادن عمره قضا به مکه آمد برادرم ولید که قبلاً مسلمان و به مدینه هجرت کرده بود، ‌همراه مسلمین در کنار رسول الله به مکه آمده بود، او مرا خواست ولی من آن روز در مکه نبودم، لذا نامه‌ای به این مضمون برایم نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحیم. اما بعد. من خیلی تعجب می‌کنم که تو با این عقل ومعرفتی که داری خود را از اسلام دور می‌داری، رسول الله از من جویای تو شد و فرمود خالد کجا است، من عرض کردم خدا او را می‌آورد. رسول الله فرمود: آیا چنین شخصیتی پی به حق نمی‌برد؟ ای برادرم! اکنون دریاب آنچه را که تاکنون از دست دادی».

خالد می‌گوید: همین که نامه برادرم به دستم رسید بیش از پیش به دین اسلام مایل شدم و مخصوصاً خوشحال شدم که رسول الله جویای من شده است، لذا تصمیم گرفتم از مکه به مدینه نزد رسول الله روم. خواستم برای خود رفیق و همسفر پیدا کنم، لذا این مطلب را با صفوان بن امیه در میان گذاشتم، او پس از اندکی تفکر، موافقت نمود قرار گذاشتیم در جایی به نام «یأجج» خارج شهر مکه ملاقات و با هم رهسپار مدینه شویم. اتفاقاً در راه خود با عمرو بن العاص برخورد کردیم که معلوم شد او نیز مانند ما هدایت یافته، می‌خواهد به مدینه رود، لذا هر سه نفر با هم راه افتادیم. در ماه صفر سال هشتم هجرت به مدینه رسیدیم. رسول الله از خبر ورود ما خوشحال شده بود و در انتظار ما نشسته بود. خالد می‌گوید: پس از ورود به مدینه نزد رسول الله شتافتم. همین که مرا از دور دید، همچنان بر رویم تبسم و لبخند شادمانی می‌زد تا به حضورش مشرف شدم و به عنوان نبی خدا بر آن حضرت سلام نمودم و شهادت عرض کرده گفتم: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله.

رسول الله فرمود: خدا را می‌ستایم که تو را توفیق داد و به دین اسلام راهنمایی فرمود، می‌دانستم در تو عقلی است که امیدوار بودم تو را جز به راه خیر نبرد.

خالد عرض می‌کند: از گذشته خود که علیه رسول الله قیام و بر ضد اسلام اقدام نموده و به جنگ پرداخته بیمناک است. رسول الله می‌فرماید: دین اسلام آثار اعمال و گفتار بد هر کسی را که در زمان کفر از او سر زده است، محو می‌کند و سپس می‌فرماید: خدایا برای خالد بن الولید کارهایی را که بر ضد اسلام انجام داده است ببخش. چنانکه می‌بینیم خالد دین اسلام را به میل و رغبت قبول نمود. و چنان که رسول الله فرمود: عقلی داشت که او را به راه حق کشانید.

مسلمین نیز از قدوم و اسلام خالد بسی خوشحال شدند، زیرا او را به خوبی می‌شناختند و می‌دانستند که او در میدان جنگ چه کسی است.

خالد پس از اسلام خود در لشکرکشی برای فتح مکه در کنار رسول الله بود. رسول الله او را به فرماندهی قسمت میمنه لشکر اسلام که از افراد قبایل اسلم و مزینه و جهینه و دیگران تشکیل یافته بود و جز یک فرمانده ماهر نمی‌توانست آنها را رهبری کند، مفتخر فرمود وپرچم افتخار این قسمت را به دست مبارک خود به دستش سپرد.

همچنین خالد در جنگ حنین و طائف افتخار حضور داشت. او در صفوف مسلمین با گروه تحت فرمانش با دشمنان دین جنگید و چنان که قبلاً فهمیدیم و بعداً در این کتاب خواهیم دید پس از وفات رسول الله با کمال اخلاص و فداکاری در راه رضای خدا برای نشر دین اسلام به جهاد با دشمنان پرداخت و مهارت و کاردانی و شجاعت و بصیرتش در نقشه‌کشی و عملیات جنگی مورد اعجاب دوست و دشمن گردید. حضرت ابوبکر او را خیلی خوب شناخته بود و یقین داشت که او بهتر از هر کسی می‌تواند از عهده لشکرکشی و نبرد با لشکر مقتدر روم بر آید، بدین جهت بود که فرماندهی لشکر اسلام را در شام از ابوعبیده که گرچه مرد جنگ بود و مهارت داشت، ولی نرم خو بود، گرفت و به خالد که در کار خود شدت عمل داشت، واگذار نمود و چنان که خواندیم مسلمین را به پیروزی رسانید. لشکر روم را تار و مار نمود. بعداً هم با آنکه به فرمان عمر از فرماندهی کل جبهه شام معزول گردید. اصلاً‌ دلسرد نشد و ادنی و هن و سستی در او راه نیافت. در جنگهای بعدی شام تحت فرمان ابوعبیده به سمت یک فرمانده جزء فداکار ی نموده، می‌جنگید و پیشروی می‌کرد. در این حال باز هم مسلمین از او بی‌نیاز نبودند و از رأی و نظرش استفاده می‌کردند و در مشکلات جنگی که پیش می‌آمد نظرش را می‌خواستند و آنچه نظر می‌داد به کار می‌بستند و خیر می‌دیدند. حتی خود ابوعبیده هم با آنکه فرمانده کل قوای جبهه بود، در امور مهمی که رخ می‌داد با او مشورت می‌نمود و به آنچه رأی می‌داد عمل می‌کرد.

آری، خالد پس از این همه پیشروی خود در خاک دشمن ادامه می‌داد تا آنکه به شهر مهم قنسرین از توابع حلب رسید و چون خبر رشادت و شهامت و پیشروی خالد به حضرت عمر رسید، تحسین کنان گفت: رحم الله ابابکر کان اعلم منی بالرجال، یعنی خدا رحمت کند ابوبکر را، او بهتر از من مردم را می‌شناخت.

خالد در سال 22 هجری در شهر حلب شهری که خودش قبلاً فتح کرده بود وفات یافت و در همانجا به خاک سپرده شد، اکنون قبرش در آنجا معروف است و مردم آن را زیارت می‌کنند.

خالد در مرض موتش می‌گفت: در خیلی از میدانهای جنگ، جنگیدم. در بدنم یک وجب نیست که اثری از ضربت شمشیر یا طعنه نیزه نداشته باشد واینک بر روی بستر در خانه می‌میرم. وای بر بزدلانی که از میدان جنگ گریزانند و از مرگ ترسان. خالد در مرض موتش وصیت کرد تمام اسلحه و اسبش را به خلیفه مسلمین حضرت عمر بن الخطاب بدهند و دادند.

گفتیم لشکر اسلام در یرموک تحت فرماندهی خالد به پیروزی رسید و سپاه روم را تار ومار نمود و آنها را تا شهر دمشق تعقیب نمود. بازماندگان‌‌‌ آنها به شهر دمشق پناه بردند و متحصن گردیدند و خالد به فرمان عمر بن الخطاب از فرماندهی لشکر برکنار و ابوعبیده به جای او منصوب گردید.

پس اکنون ما لشکر اسلام را در همین حال نشاط انگیزشان در اینجا به جای می‌گذاریم تامجدداً در شرح تاریخ حضرت عمر بن الخطاب خلیفه دوم باز به اینجا برگردیم و فتوحات درخشان بعدی آنها را به قلم آوریم و به اطلاع خوانندگان عزیز برسانیم.

پس حالا می‌رویم به بحث در موضوع اصلی خود یعنی ادامه شرح تاریخ حضرت ابوبکر که فتوحاتش در همین جا ختم می‌گردد.

 

خلافت حضرت ابوبکر

در همان روزی که حضرت رسول الله (صلى الله علیه وسلم) وفات یافت، جماعتی از انصار یعنی مسلمین اهل مدینه از دو طایفه اوس و خزرج در محله خزرجیها در سقیفه بنی ساعده[2] اجتماع نمودند تا از میان خودشان یعنی انصار خلیفه‌ای برای مسلمین برگزینند.

سعد بن عباده -رضی الله عنه- رئیس طایفه خزرج در بین آنها به پا ایستاد و می‌گوید: «ای جماعت انصار، شما در دین اسلام سابقه و فضیلتی دارید که هیچ قبیله دیگری ندارد. خدای عزوجل با شمشیرهای شما برای پیغمبرش زمین را از خون دشمنان رنگین ساخت. قبایل عرب به وسیله شمشیرهای شما برای پیغمبرش گردن نهادند. خدا او را در حالی از میان شما گرفت و به نزد خود فراخواند که از شما راضی و خشنود و چشم مبارکش به شما روشن بود (یعنی از شما خورسند بود) پس این امر خلافت را سخت به دست بگیرید، چه که این حق به شما بیش از دیگران می‌رسد و شما نسبت به این امر بهتر از دیگرانید»[3].

گویا خطبه سعد در قلوب انصار به خوبی تأثیر می‌نماید، زیرا آنچه از اوصاف آنها در خطبه خود گفته بود حقیقت داشت، ولی باید فهمید که آنچه بدان تصریح کرده بود، نمی‌توانست آنها را نسبت به احراز مقام خلافت از دیگران بهتر بداند، زیرا خلافت امری است سیاسی و گرچه با اوصافی که گفته بود مباینت ندارد ولی لازمه آن نیست. به هر جهت، انصار پس از این خطبه مهیج، می‌خواستند سعد را به خلافت برگزینند تا با او بیعت کنند. اگر ابوبکر، عمر و ابوعبیده بن الجراح از ماجرا اطلاع نمی‌یافتند یا اندکی دیرتر به آنجا می‌رسیدند، مردم با او بیعت می‌کردند. و کار خلافت یکسره می‌شد و چنان که بعداً بیان می‌شود، عاقبت بسیار خطرناکی به بار می‌آورد، زیرا قبایل عرب جز سیادت و امارت قریش را نمی‌پذیرفتند و از همین جا اختلاف کلمه پیدا و نتیجه نزاع داخلی می‌کشید، چون ابوبکر، عمر و ابوعبیده از اجتماع انصار و مقصودشان از این اجتماع خبر یافتند، بی‌درنگ به نزد آنها شتافتند و همین که به آنجا رسیدند، ابوبکر در بین آنها به پا خواست و مطالبی گفت که هدف مهاجرین بود:

«همانا خدای جل و شأنه محمد (صلى الله علیه وسلم) را برای راهنمایی و تبلیغ دین حق به رسالت برانگیخت. او مردم را به سوی اسلام دعوت فرمود، خدا رویها و دلهای ما را به سوی آنچه که دعوت فرمود معطوف فرمود و ما جماعت مهاجرین اولین کسانی بودیم که دین خدا را پذیرفتیم. سایر مردم بعد از ما مسلمان شدند. ما خویشان رسول الله هستیم وعلاوه بر این از حیث کثرة نسب تا آنجا برتریم که هیچ قبیله‌ای از قبایل عرب نیست، مگر اینکه برای قریش در آنها فرزندی متولد گردید (یعنی با تمام قبایل پیوند خویشی و قومیت داریم) همانا قوم و قبایل عرب امارت و خلافت را نخواهند شناخت و قبول نخواهند کرد جز برای این جماعت (قریش)، شما جماعت انصار به خدا قسم آن کسانی هستید که مهاجرین را (در شهر خود و درخانه‌های خود) جای دادید و رسول خدا را در پناه خود گرفته یاری کردید. در پیشرفت دین خدای عزوجل و در خوشیها و ناملایمات همکار و شریک ما بودید، پس شما محبوب‌ترین و گرامی‌ترین مردم هستید و می‌سزد که به قضاء و قدر و خدا تسلیم در برابر امر خدا و نیز به آنچه که خدا به شما و برادران مهاجرتان داده است، راضی شوید حسد نورزید. شما کسانی هستید که از خود گذشتید و دیگران را در هنگام ضرورت و احتیاج بر خود مقدم داشتید. به خدا قسم شما همیشه برادر مهاجر تان را نسبت به دارایی خود مقدم می‌داشتید، پس بهتر می‌سزد که اختلاف در این امر از دست شما سر نزند و از حسادت نسبت به امر خیری که خدا به آنها داده است دور شوید. ما مهاجرین امراء خواهیم بود و شما انصار وزراء ما، هیچ مشورتی بدون دخالت شما صورت نخواهد گرفت و هیچ امری بدون شرکت شما انجام نخواهد یافت، از شما می‌خواهم تا با ابوعبیده یا عمر بن الخطاب بیعت کنید، چه که هر یک از آنها اهلیت این کار را دارند»[4].

خطبه ابوبکر که هم حقیقت داشت و هم با مهربانی و ملاطفت بیان نمود و هم حقوق مهاجرین و اولویت آنها را برای خلافت توضیح داد و هم حق معنوی و اوصاف انصار را حفظ نمود و هم آنها را به وزارت در خلافت پذیرفت، قلوب انصار را نرم و آنها را خیلی تحت تأثیر قرار داد. گویا در طایفه خزرج بیش از اوس مؤثر شد، زیرا قیس بن سعید -رضی الله عنه- یکی از ساداتشان فوراً برخاسته می‌گوید: «ای جماعت انصار، اگر ما اهل فضیلت و جهاد و سوابقی نیکو در این دین بودیم، به خدا قسم چیزی نخواستیم جز رضای خدا و اطاعت نبی خویش، پس برای ما نمی‌سزد که خود را از این جهت بر مردم برتر بدانیم، ما از این بابت طالب متاع و منصب دنیوی نیستیم، چه که خدا بر ما منت دارد (که ما را موفق فرمود) بدانید که محمد از قریش است و قومش به این امر (خلافت) ذی حق‌تر و بهتر‌اند، به خدا قسم، خدا هرگز مرا نخواهد دید که در این امر با آنها نزاع و کشمکش کنم، از خدا بترسید و با آنها نزاع و مخالفت نکنید»[5].

در این اثناء طایفه اوس که گویا برای خود احساس خطر می‌کردند به یکدیگر گفتند: «هر گاه کسی از خزرج هر چند یکبار به خلافت برسد برای آنها این فضیلت و افتخار تا ابد برقرار خواهد ماند و هرگز شما را در کارشان شریک نخواهند کرد. برخیزید با ابوبکر بیعت کنید».

حضرت عمر در جواب ابوبکر که در آخر خطبه خود فرمود با ابوعبیده یا با عمر که هر دو اهلیت دارند بیعت کنید، گفت: «پناه می‌برم به خدا از اینکه چنین شود (یعنی از ما دو خلیفه شود) و حال آنکه تو با این فضایل برجسته در بین ما باشی، تو با این امر از ما ذی حق تری. چه از ما (همه مردم)‌ زودتر مشرف به دوستی با رسول الله شدی و از حیث بذل مال در راه دین خدا از ما بهتر و برتری. تو در بین مهاجرین بهترین هستی از دو نفری که در سفر هجرت در غار بودید تو نفر دوم هستی. تویی که برای امامت نماز جایگزین رسول الله شدی. نماز بهترین ارکان دین اسلام است. پس با این وصف چه کسی را می‌سزد که از تو جلوتر شود، تو باید جانشین رسول الله بشوی، پس ما با بهترین کسی که رسول الله او را از میان همه ما بیشتر دوست می‌داشت بیعت می‌کنیم. دستت را بده تا با تو بیعت کنم»[6].

از خطبه قیس و خطبه حضرت عمر می‌فهمیم که زمینه برای بیعت با ابوبکر به خوبی فراهم و مورد موافقت این جمعیت که جنبه شورا داشت، واقع گردیده است، زیرا بزرگان هر دو طایفه انصار از اوس و خزرج (جز سعد بن عباده) به دلایل ابوبکر قانع شدند،

حضرت عمر -رضی الله عنه- این داهیه بزرگ اجتماعی و این نابغه سیاسی اسلام دریافت که  برای ایجاد اتفاق و اتحاد و دوری از قتنه، جز با خاتمه دادن به امر خلافت و قرار گرفتن مردم در مقابل امر انجام یافته، هیچ علاجی ندارد. او فهمید که اکثریت قریب به اتفاق حاضرین در سقیفه، مائل به بیعت با ابوبکر هستند، لذا هر گونه فرصتی را از دست فتنه و آشوب گرفت و خطاب به ابوبکر کرده گفت: «ابسط یدک أبایعک» یعنی دستت را بده تا با تو بیعت کنم. حضرت عمر بدین سان شتابانه دست به دست ابوبکر داد و به عنوان خلافت با او بیعت فرمود. پس از او حاضرین نیز به ابوبکر روی آورده یکی پس از دیگری با او بیعت کردند.

فردای آن روز نیز حضرت ابوبکر برای بیعت عمومی مردم در مسجد رسول الله و بر منبر رسول الله نشست اما قبل از اینکه شروع به سخنرانی نماید، حضرت عمر در جنب منبر ایستاد و پس از حمد خدا چنین گفت: همانا خدا امور شما را به کسی تفویض فرمود که بهترین شما و رفیق رسول الله و شخص دومی از دو نفری است که در غار بودند، پس برخیزید با او بیعت کنید»[7].

آنگاه مردم به طرف منبر شتافته با میل و رغبت کامل با حضرت ابوبکر بیعت نمودند. با این بیعت عمومی که پس از بیعت اهل شورا در سقیفه انجام گرفت، خلافت ابوبکر مورد موافقت و تأیید اکثریت قریب به اتفاق امت محمد اعم از مهاجرین و انصار قرار گرفت و او به عنوان خلیفه اول رسول الله زمام حکومت اسلامی را به دست گرفت، به طوری که در این کتاب خواهیم دید چه برکتی برای مسلمین و دین اسلام در بر داشت؟

 

اولین خطبه خلیفه مسلمین پس از انتخاب

حضرت ابوبکر پس از این بیعت که کمی قبل از وقت ظهر خاتمه یافت، روی منبر رسول الله به پا ایستاد و پس از اینکه خدا را سپاس کرد و پیغمبرش را ستود، چنین گفت: ای مردم! همانا من اکنون حکمفرمای شما شدم، ولی نمی‌خواهم از این جهت که حکمفرما هستم خود را بهتر از شما بدانم، پس هرگاه در انجام امورتان خوب کار کردم، مرا یاری کنید و هر گاه بد کار کردم، مرا به راه راست راهنمایی کنید، راستی امانت است (باید رعایت کرد) دروغ خیانت است ِ(باید از آن پرهیز کرد) هر ضعیف و ناتوانی از شما نزد من قوی و توانا است تا آنگاه که ان شاءالله حقش را از ستمکار گرفته به او بازگردانم و بالعکس هر شخص قوی از شما نزد من ضعیف و ناتوان بود تا آن که ان شاءالله حق ستمدیدگان را از او باز ستانم هر قومی که سستی نمایند و از جهاد در راه خدا دست بکشند، قطعاً خدا آنها را خوار و ذلیل خواهد فرمود. هر گاه فحشاء و معصیت در قومی شیوع یابد خداوند قطعاً آنها را به بلای عام خود گرفتار خواهد ساخت. مرا فرمان برید مادام که خدا و رسول خدا را فرمان برم و هر گاه بر خلاف حکم خدا یا مخالف امر رسولش عمل نمایم، حق ندارم مرا فرمان برید.

چون در این هنگام وقت ظهر رسیده بود، در آخر خطبه‌اش فرمود: برخیزید برای نمازتان، خدا شما را به رحمت خود گیرد.[8]

 
تحلیل محتوایی خطبه ابوبکر (رضی الله عنه)

این خطبه تاریخی اولین خطبه‌ای است که اولین خلیفه و فرمانروای حکومت اسلامی پس از وفات رسول الله (صلى الله علیه وسلم) در اولین اجتماع مسلمین در مسجد مدینه منوره روی منبر مقدس رسول خدا القاء و خط مشی سیاسی خود را بیان کرد، در این خطبه به خوبی دیده می‌شود که خلیفه مسلمین حکومت اسلامی را کاملاً بر اساس شورى و عدالت اجتماعی قرار داده است، زیرا:

اولاً: می‌بینیم که خلیفه علناً در این اجتماع می‌گوید: (با آن که فرمانروای شما هستم، ولی خود را از جهت این مقام و منصب بهتر از شما نمی‌دانم).

ثانیاً: خود را مطیع قانون اسلام (قرآن خدا و سنت رسول الله) می‌داند نه مستبد و دیکتاتور. لذا صریحاً به امت حق داده تا بر اعمالش نه تنها نظارت نمایند بلکه عملاً‌ دخالت نمایند. چنان که می‌گوید: هر گاه (در اجراء امور امت)‌ بر طبق احکام خدا و رسولش عمل کنم، مرا یاری کنید و در غیر این صورت جلوگیری نموده، راهنمایی ام کنید.

ثالثاً: امت را تا آنگاه موظف به اطاعت امر خود نمود که او طبق قانون حکومت اسلام عمل نماید، نه خودخواهانه و بر طبق هوا و میل شخص خودش. چنان که در خطبه خود می‌گوید: (مرا فرمان برید مادام که خدا و رسولش را فرمان برم).

خلیفه در این خطبه هم امت را مکلف نمود تا مطیع خلیفه باشند و هم به آنها حق داد تا در کارش نظارت و مداخله نمایند، تا آن که امور عمومی امت محمد -صلى الله علیه وسلم- بر وفق قانون حکومت اسلامی انجام و رونق گیرد و هرگاه در امری بر خلاف قانون رفتار نماید، دستش را گرفته مانع شوند.

رابعاً: افراد امت را از حیث حقوق مدنی در مقابل قانون و عدالت برابر هم دانسته است، تا آنجا که می‌گوید: برای احقاق حق و رفع مظلمه فرقی نمی‌داند که ستمگر توانا باشد و ستمدیده ناتوان، یا بر عکس آن باشد، زیرا مناط صدور حکم، قانون و عدالت است. هدف از صدور حکم اجرای عدالت و محافظت حقوق افراد امت است، و آنچه نباید در این باره به نظر آورد، همان توان و ناتوانی طرفین قضیه است.

خامساً: برای حفظ حقوق و شئون اجتماع و محافظت دین و پاسداری از مرزهای کشور و بسط عدالت اجتماعی و نشر دین خدا، امت محمد -صلى الله علیه وسلم- را به شجاعت و سلحشوری دعوت و ترغیب می‌نماید، بدون آن که در اجرای این امر مهم که بقاء یا عزل خلیفه در اختیار این قدرت قرار می‌گیرد، به نفع خود و برای بقاء خود شرایطی پیش‌بینی نماید، تا شالوده بقای خود را زیر سایه این قدرت مستحکم کند، چه مسلم است که همین قوه است که اگر خواست خلیفه بماند، خواهد ماند و هرگاه اراده کند نباشد، نمی‌تواند بماند.

خلیفه مسلمین در آخر خطبه خود کاملاً دلبستگی خود را نسبت به امت نشان می‌دهد. آنها را به اخلاق حسنه دعوت می‌نماید، از دروغ که مفاسد فردی و اجتماعی زیادی در بر دارد بر حذر می‌دارد، آنها را به راستگویی که یکی از خصایص عظیم انسانی و منشأ حصول اطمینان و لازمه حیاتی هر فرد و هر قومی است، ترغیب می‌نماید و به علاوه عواقب خانمانسوز فواحش و معاصی را به آنها تذکر می‌دهد تا بپرهیزند و بدین سان جامعه اسلامی، یک جامعه فاضله و آراسته به کمالات انسانی، جامعه‌ای که شایستگی حیات مطلوب و قابلیت تحرک، ترقی و پیشرفت داشته باشند در بین خود به وجود آورند.

 

در اینجا

در اینجا اندکی درنگ می‌کنیم و از خود می‌پرسیم: آیا خلافت حضرت ابوبکر بر اساس شورا انجام گرفت؟ آیا این ماجرا که در سقیفه بنی ساعده صورت گرفت و منتهی به بیعت با آن حضرت گردید (شورا) محسوب می‌شود، و برای انتخاب و تعیین خلیفه مسلمین کافی بود؟

ج: آری خلافت حضرت ابوبکر بر اساس شورا صورت گرفت و آنچه در سقیفه گذشت (شورا) بود این شورا چنان که بیان می‌شود، کاملاً صحیح و برای انتخاب خلیفه و بیعت با او کافی بود.

واضح است که شرایط و دستور العمل شورا همیشه باید بر وفق مصالح و مقتضیات زمانی و مکانی هر ملتی اتخاذ و تدوین گردد و نیز مسلم است که مصالح هر ملتی در طول تاریخ وجودشان یکسان نیست، بلکه با ترقی یا تنزل اوضاع و احوال اجتماعی آنها و با شدت و ضعف صلاح معنوی و امانت و درستکاری آنها و مخصوصاً با تفاوت میزان شایستگی و معارف و معلومات آنها فرق می‌کند، لذا برای هیچ ملتی امکان ندارد نسبت به هیچ موضوعی از موضوعات اجتماعی خود، یک آیین نامه و دستور العمل ابدی و لا یتغیر برای خود تدوین نمایند. مخصوصاً درباره شورا که سرنوشت آنها اعم از خط مشی سیاسی،‌ اقتصادی، فرهنگی و امور بین المللی و غیره را تعیین می‌نماید، این امر غیر ممکن است.

پس هر ملتی در هر دوره‌ای از دوره‌های حیات خود باید با توجه به اوضاع و خصوصیات اجتماعی خود و طبق اقتضای زمانی ومکانی خود و با رعایت شرایط و امکانات عمومی خود قانون و آیین نامه شورا یا هر قانون و آیین نامه دیگری را برا ی خود تدوین و بر مبنای آن عمل نماید.

بدین علت است که نه در قرآن کریم، نظام نامه‌ای برای عملی کردن شورا ذکر شده و نه حضرت رسول اکرم در این باره دستور العملی به امت خود داده است، تا چنان که گفتیم هر ملتی از ملل اسلامی در هر دوره‌یا هر طور صلاح حال خود بداند، نظام و قانونی برای ایجاد مجلس شورا در نظر بگیرد و به هر نحوی که مصلحتش ایجاب نماید، شرایطی برای تصویب قوانین مدنی و جزایی و سایر امور اجتماعی خود که در شورا طرح می‌شود تصویب نماید[9].

پس چون مسلمین صدر اسلام از حیث صدق گفتار، صلاح رفتار، سلامت و صفای قلب، در ایمان به حق، اذعان در مقابل حقایق و رعایت کامل حقوق بشر در مقام و منزلتی بودند که به فرشتگان شبیه‌تر بودند تا به بشر خاکی، گذشته از این امور حکومت آنها ابتدایی و خیلی ساده بود، شورای آنها نیز بر حسب اقتضای همین اوصاف و خصال شایسته که داشتند، خیلی ساده و مختصر صورت می‌گرفت. در عین حال برای حفظ مصالحشان در محیطی کاملاً روحانی، با صفا و صادقانه … کاملاً کافی بود. شورایی که خلافت حضرت ابوبکر در آن به تصویب رسید در محیط همان اوضاع روحانی و صدق و صفا که گفتیم، تشکیل یافت و اهل شورا، رجال مؤمن و صادق و صالح از مهاجرین و انصار بودند که قرآن کریم طبق آیه 100 سوره توبه آنها را ستوده و به صلاح و حسن سیرت و سریرتشان گواهی داده است، و چه گواهی راستگو‌تر از قرآن کریم که می‌فرماید: ﴿وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ﴾ یعنی و مؤمنین سابقین عهد اول ظهور اسلام که عبارتند از مهاجرین و انصار و آنان که در نیکی پیرو آنها شدند، خدا از همه آنها خشنود است. آنها نیز از خدا خرسندند و خدا برای آنها باغ‌هایی فراهم ساخته است. که در آن جویها جاری است و آنها نیز در آنجا جاویدانند و این است رستگاری بزرگ».

همچنین قرآن طبق آیه 74 سوره انفال در شأن این مردم شریف می‌فرماید: ﴿وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُولَـئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً﴾ یعنی و آنان که ایمان آوردند (و برای حفظ عقیده و ایمانشان از شهرشان) هجرت کردند و (برای پیشرفت دین خدا) با دشمنان دین جنگیدند (یعنی مهاجرین) و همچنین آنان که (مهاجرین را در شهر خود و در خانه‌های خود) جا دادند (و رسول خدا را برای پیشرفت دین و پیشبرد هدف مقدسش) یاری نمودند (یعنی انصار) این دو گروه بزرگ، مؤمن حقند».

آری، همین‌هایی که خدا به نص قرآن کریم آنها را ستوده و از آنها راضی و آنها نیز از خدا راضی بودند و رستگاری بس عظیمی داشتند و خدا آنها را در قرآن مجید طبق آیه اول، اهل بهشت و طبق آیه دوم، مؤمن حق دانسته است، اهل شورایی بودند که ابوبکر را بر اریکه خلافت اسلامی نشاندند.

آیا چنین مردمی که صلاح و ایمان آنها مورد تأیید خدا بوده و در نص صریح قرآن آسمانی ستوده شده‌اند، امکان دارد که غرض ورزی نموده،‌ تابع هوا و مطیع هوس نفسانی خویش باشند و کسی را بدون استحقاق بر دیگران ترجیح دهند و او را به ناحق به خلافت برگزینند؟ البته خیر، زیرا وقتی چنین امری امکان پذیر است که ـ معاذ الله ـ گفته شود قرآن در ذکر اوصاف و خصایص آنها به خطا رفته است. مسلم است که هیچ مسلمانی حتی سست ایمان هم چنین گمانی نمی‌کند، تا چه رسد به این که چنین عقیده‌ای داشته باشد.

 

نتیجه‌گیری

بنابراین خلافت حضرت ابوبکر از هر جهت حق بود و بر اساس شورا صورت گرفت. و این شورا مطابق با اوضاع آن روز امت محمد -صلى الله علیه وسلم- و در آن عصر طلایی صدق و صفا و در شعاع عقیده و ایمان انجام گرفت و کاملاً‌کافی بود، زیرا سران انصار و سروران مهاجرین که اوصاف هر دو گروه در قرآن به نیکی ذکر شده در یک محل جمع شدند و برای انتخاب خلیفه به مذاکره و به اصطلاح امروزی، به مبارزه انتخاباتی پرداختند. هر یک از گروه انصار و مهاجرین با یکدیگر به جدال پرداختند، دلایل خود را در محیطی آرام بیان کردند و در نهایت دلایل مهاجرین مورد تأیید انصار واقع و تسلیم نظر مهاجرین شدند و نتیجتاً چنان که خواندیم، اعضای مجلس شورا جز چند نفری از انصار که در اقلیت بودند[10]، با خلافت ابوبکر موافقت نمودند و در همان مجلس مختاراً با آن بزرگوار بیعت نمودند. یک روز بعد از این بیعت نیز عموم صحابه‌ گرامی رسول الله که ابوبکر را به خوبی می‌شناختند و او را لایق این منصب مهم می‌دانستند، در مسجد مدینه در حالی که ابوبکر روی منبر رسول الله نشسته بود، با او بیعت کردند.

پس خلافت حضرت ابوبکر ابتدا به وسیله انتخاب اهل شورا و بیعت آنان در مجلس شورا و بعداً با بیعت عمومی مسلمین در مسجد مدینه که مرکز حکومت اسلام بود، انجام گرفت.

 

پاسخ به یک شبهه

س: آیا نظر و تصویب این عده اندک که در شورا حاضر بودند برای انتخاب خلیفه کافی بود و انتخاب این عده که نسبت به مجموع امت عنوان اقلیت را داشتند، برای بقیه افراد امت که جنبه اکثریت داشته و غایب بودند، نافذ و الزام آور است؟

ج: چنان که قبلاً گفتیم در آن زمان دستور العملی برای شورا تدوین نشده بود که شرایطی برای آن مقرر و عده انتخاب کنندگان را تعیین نماید تا گفته شود انتخاب و بیعت این عده در شورا به حد نصاب نرسیده بود، بنابراین حضور همان عده حاضر در شورا کافی و تصویب و انتخاب آنها صحیح و برای سایر افراد امت الزام آور بود و چه دلیلی قوی‌تر از فرمایش حضرت علی بن ابیطالب -رضی الله عنه- که به موجب خطبه 127 نهج البلاغه[11] در تأیید این مطلب صریحاً می‌فرماید که (ای مردم همانا ذی‌حق تر از همه کس برای مقام خلافت آن کسی است که برای اداره کردن امور خلافت تواناتر و به اوامر خدا در امور خلافت داناتر باشد، هر گاه کسی پس از حصول بیعت به مخالفت برخاست تا فتنه انگیزد، باید او را نصیحت نمود و از او خواست تا دست از فتنه کشیده تسلیم شود و اگر باز اصرار نماید و تسلیم نگردد، در این صورت لازم است برای خاموش نمودن آتش فتنه با او جنگید، به جانم قسم، اگر چنین باشد که خلافت تنها در صورتی پا بگیرد که همه افراد امت در یک جا جمع و همه آنها دست بیعت بدهند، پس هرگز هیچ راهی برای انجام گرفتن خلافت نخواهد بود. (زیرا امکان ندارد همه مردم برای انتخاب خلیفه در آن واحددر یک جا حاضر شوند). پس برای تعیین خلیفه حضور عده‌ای لازم است که اهلیت انتخاب نمودن داشته باشند و همین که آنها کسی را به خلافت برگزیدند و با او بیعت کردند، انتخاب آنها نافذ و حاکم بر کسانی است که غایب بوده در آنجا حاضر نباشند. آنان که در شورا حاضر بوده‌اند، حق ندارند از رأی خود برگردند و آنان که غایب بوده‌اند و در مجلس شورا حاضر نبوده‌اند، حق ندارند به عذر این که در شورا شرکت نداشته‌اند، کسی دیگر را برگزینند و با او بیعت کنند.

 

ارزیابی سخنرانی علی‌بن ابیطالب
در باب نحوه انتخاب خلیفه

به طوری که می‌بینیم حضرت علی -رضی الله عنه- در گفتار خود که درباره خلافت بیان فرموده است، تصریح کرده که انتخاب شونده باید بیش از دیگران شوکت و قدرت داشته باشد، تا بتواند به درستی بر اوضاع تسلط پیدا کند و به خوبی از عهده انجام امور مهم خلافت بر آید. در اجرای احکام و اوامر خدا در محیط خلافت و سیاست مملکت داناتر از دیگران باشد و نیز شرط کرده که انتخاب کنندگان باید اهلیت انتخاب نمودن را داشته باشند، ولی حد نصابی برای تعداد شان تعیین نفرموده است. سپس صریحاً می‌فرماید همین که این عده که اهلیت داشتند با کسی بیعت کردند، برای خود آنها و مردمی که در شورا حاضر نبوده باشند به حدی الزام آور است که نه خود آنها حق دارند از رأی خود برگردند و نه دیگران حق دارند به مخالفت برخاسته با کسی دیگر بیعت کنند، هر گاه کسی علم فتنه بر افرازد و مخالفت نماید، باید او را نصیحت کرد و به راه آورد، و اگر باز هم به تمرد خود ادامه دهد، باید با او جنگید (و خونش مباح است)[12].

با توجه به فرمایش حضرت علی خلافت حضرت ابوبکر با بیعت همین عده که در شورا حاضر و بیعت کردند کافی بود، زیرا جماعتی از مهاجرین و انصار با او بیعت کردند و آنها هم با توجه به صراحت آن دو آیه مقدسه قرآن کریم که در رفعت شأن و منزلت‌شان نازل گردیده است، مردمی بودند مؤمن حق و مرضی خدا و بهشتی و بدیهی است که چنین مردمی اهلیت انتخاب نمودن داشتند.

 

انتخاب مؤمنانی که مورد تایید خداوند هستند

ممکن است گفته شود صحیح است که مهاجرین و انصار به موجب نص قرآن کریم مؤمن حق و مرضی خدا و بهشتی بودند، ولی از کجا معلوم که برای انتخاب کردن خلیفه که صرفا جنبه سیاسی و تدبیر ملک و مملکت دارد،‌ اهلیت داشتند؟

ج: اولا: چنین مردمی که طبق نص صریح قرآن آن چنان بودند، امکان ندارد اقدام به کاری کنند که نباید بکنند، والا نه مومن حق و نه مورد رضای خدا و نه بهشتی می باشد، و حال آن که خدا آنها را به این اوصاف بس مهم ستوده است. پس اقدام آنها به این امر مهم اجتماعی صحیح و حق و نافذ می باشد.

ثانیا: حضرت علی به موجب خطبه ششم نهج البلاغه صریحاً تأیید فرموده که مهاجرین و انصار اهلیت انتخاب نموده خلیفه را دارند. در این باره چنین فرموده است..

إنما الشورى للمهاجرین والأنصار فإن اجتمعوا على رجل وسموه إماما کان ذلک رضا لله.

یعنی: شورا حق مهاجرین و انصار می باشد، هر گاه آنها در انتخاب فردی با هم توافق نمودند و او را امام خواندند، این امر مورد رضا و خشنودی خدا است».

بنا بر این علاوه بر این که از اوصاف حسنه آنها استنباط می‌شوند که اهلیت انتخاب نمودن داشته‌اند، حضرت علی نیز با توجه به او صاف قرآنی آنها صریحا فرموده است که فقط آنها اهلیت این کار را دارند و بس.

 

انتخاب ابوبکر صدیق، جلوگیری از آشوب بزرگ

در خاتمه این مبحث باید به این مطلب به خوبی توجه داشت که چنان که قبلا ذکر شد دو طایفه اوس و خزرج در سقیفه بنی‌ساعده جمع شدند و برسر تعیین خلیفه با یکدیکر به گفتگو پرداختند. سران مهاجرین نیز به سقیفه وارد و با آنها به گفتگو پرداختند، و بدین گونه سه طایفه از اوس، خزرج و مهاجرین در مقابل یکدیگر قرار گرفتند. کارشان به گفتگو کشید تا آنجا که حباب ابن المنذر انصاری شمشیر کشید و در نهایت هر دو طایفه اوس و خزرج تسلیم نظر مهاجرین گردیدند و جز سعد بن عباده انصاری، همة آنها در همان مجلس با حضرت ابوبکر بیعت کردند.

هر گاه با این وضعی که پیش آمده بود، قضیة خلافت در همین مجلس خاتمه نمی‌یافت، و از امروز به فردا می‌افتاد، مسلماً فرصت مناسبی که به دست آمده بود، از دست می‌رفت و امکانات سهل و آسانی برای بروز افکاری پدید می‌آمد که هر سه طایفه به زد و خورد مسلحانه و فتنه و آشوب داخلی مسلمین می‌کشید.

مگر ندیدیم که حبّاب در همین مجلس انصار را به شورش تحریک کرد و شمشیر کشید و اگر فوراً شمشیر را از دستش نمی‌گرفتند، هستة فتنه و فساد می‌گشت و کار از مجرای طبیعی خارج می‌شد و مشکل به جایی می‌رسید که حل آن جز با حکم شمشیر و نیزه امکان نداشت. نتیجة نزاع و جنگ داخلی جز بدبختی، بیچارگی و تقویت دشمن خارجی چیزی نیست[13].

 

هوشیاری عمر بن خطاب (رضی الله عنه)

پس حقا چه خوب شد که سیاست و دوراندیشی و دهاء و نبوغ فکری حضرت عمربن الخطاب به کارافتاد و به قضیه خلافت در همان مجلس اول به سرعت خاتمه داد و صفحه شرّ و فسادی که یقین بود به وسیله منافقین و دشمنانی که در شهر مدینه و اطراف آن بودند، نوشته می شود و در تاریخ اسلام راه می یافت از بین برد و آب یاس بر دست آنها ریخت. به نظر من سرعت انتخاب خلیفه که در سقیفه بنی‌ساعده انجام یافت، رحمت خداوندی بود که به وسیله اقدام سریع حضرت عمر بر امت محمد -صلى الله علیه وسلم- نازل گردید و امت محمد -صلى الله علیه وسلم- را از تباهی و جنگ داخلی نجات داد و وحدت و یگانگی آنها را که رسول الله برای آنها به وجود آورده بود، کماکان حفظ کرد و درهای فتنه و اختلاف را که دشمنان بد اندیش اسلام در پی آن بودند، بر روی امت محمد -صلى الله علیه وسلم- مسدود کرد.

آری، حضرت عمر -رضی الله عنه- بدین نحو درهای فتنه ای را که ممکن نه بلکه قطعی بود در این هنگام خطر ناک باز شود، محکم بست و تا او زنده بود این درها همچنان بسته بود، و همین که وفات یافت، فتنه ای که در پشت درهای زندانی شده بود، به حدی جان گرفت و به جنبش در آمد که درها را باز نکرد تا برون آید، بلکه یکایک درها را شکست و برون جهید تا امت محمد -صلى الله علیه وسلم- را لگدمال کند.

صحیح بخاری درصفحه 68جلد نهم در این باره می گوید (شقیق از حذیفه بن الیمان روایت کرده می گوید: حذیفه گفت: روزی نزد عمر نشسته بودم، او پرسید: کدام یک از شما فرمایش رسول الله را در باره فتنه و بلوا به یاد دارد؟ من گفتم: فتنه وابتلا انسان از طریق زن، مال، فرزند و همسایه اش امری است که نماز، صدقه، امر به معروف و نهی از منکر (امر به کار نیک و نهی از کار بد) کفاره‌اش می‌شود و گناهش را محو می کند. حضرت عمر فرمود: از این قبیل فتنه ها نمی پرسم، بلکه سوال از فتنه ای است که مانند امواج خروشان دریا زیاد و پشت سرهم روی می آورد» گفتم: یا‌امیرالمومنین! از چنین فتنه‌ای که می‌پرسی ترسی بر تو نیست، و به تو نمی رسد چون بین تو وآن فتنه دروازه ای قرار گرفته که بسته شده است حضرت عمر پرسید: آیا این دری که اکنون بر روی فتنه بسته شده، بعداً شکسته می‌شود یا باز می‌گردد‌؟ گفتم: شکسته می‌شود‌. حضرت عمر فرمود: پس دیگر هرگز در بر روی فتنه بسته نمی‌شود (زیرا شکسته و از بین می‌رود، دیگر دری نیست تا بر روی فتنه بسته شود) گفتم: بلی چنین خواهد شد. راوی می‌گوید‌: به حذیفه گفت‌: آیا عمر می‌دانست آن دری که شکسته می‌شود‌؟ حذیفه گفت: بلی به حدی می‌دانست که من می‌دانم قبل از رسیدن روز شب فرا می‌رسد‌، زیرا چیزی که من به او گفتم امری نبود که از حقیقت دور باشد. راوی می‌گوید: به مسرور گفتم تا از حذیفه بپرسد: ‌آن دروازه بسته شده بر روی فتنه کیست؟ حذیفه گفت: آن عمر است. چنان که می دانیم حضرت عمر به موت طبیعی از دنیا نرفت، بلکه با خنجر توطئه دشمنان اسلام شهید گردید. پس همان طور که حذیفه گفت بود، آن دروازه باز نشد، بلکه شکسته شد، و به حدی به شدت شکسته شد که راه برای بروز فتنه و بلوا برای همیشه باز شد و دیگر دری نبود و پیدا نشد که بر روی فتنه بسته شود.

فتنه با شهید شدن امیرالمومنین عمر آزاد گردید. در اوایل خلافت حضرت عثمان در پس پرده استتار مشغول نقشه و تدبیر کار خود شد. در اواخر خلافتش از پس پرده خارج و خود نمایی کرد و علناً به فعالیت پرداخت و سپس مانند امواج خروشان دریا پشت سر هم غرید و وحدت امت محمد -صلى الله علیه وسلم- را به اختلاف و نزاع مبدل و نتیجتاً آنها را به جنگ داخلی خانمانسوز کشانید. کسی مانند سیدنا عمر نبود که از عهده دفعش بر آید و آن را باز به زندان افکند و در را بر رویش محکم ببندد.

گفتم: سرعت انتخاب ابوبکر در آن مجلس رحمت الهی بود و سیاست عمر در این باره موجب نجات امت محمد -صلى الله علیه وسلم- از تباهی گردید.

اینک این مطلب را از خود عمر -رضی الله عنه- می‌شنویم که می‌فرماید: (کانت خلافة أبی بکر فلتة وقى الله المسلمین شرها) یعنی خلافت ابوبکر به سرعت انجام گرفت و خدا بدین نحو مسلمین را از شر خلافت (که در پس پرده  تاخیر در کمین بود) نگه داشت». خود حضرت ابوبکر نیز به همین لحاظ بود که سریعاً قبول فرمود و دست داد تا با او بیعت نماید. این مطلب را ا‌ز خودش می‌شنویم که می‌‌فرماید: (فبایعونی فقبلتها ولم ‌أجد بداً خشیت على أمة محمد) یعنی پس با من بیعت کردند و من پذیرفتم. چاره ای نیافتم جز اینکه بپذیرم، زیرا از شر تأخیر آن بر امت محمد ترسیدم.

حقا هرگاه به آنچه درباره خلافت ابوبکر تا این جا گفتم با چشم حقیقت بنگریم، همانا حقانیتش ما‌نند خورشید درروز صاف و در وسط آسمان برای ما روشن خواهد بود.

زیرا حقانیت این خلافت از توجه به آیات مقدسه قرآن که نقل شد و از واقعیت بیعت که به وسیله امت محمد -صلى الله علیه وسلم- انجام و بیان گردید و از فرمایشات حضرت علی ابن ابی طالب که در نهج البلاغه ذکر گردیده، به حدی واضح است که کمترین تردیدی به دل راه نمی‌یابد‌.

 

ابوبکر صدیق، مورد تایید پیامبر (صلى الله علیه وسلم)

س: آیا رسول الله در حین حیات خود، ایویکر را نامزد خلافت فرمود‌؟

ج: طبق عقیده اهل سنت حضرت رسول کسی را نه ابوبکر و نه غیره، نه به خلافت تعیین و نه نامزد خلافت فرمود. چرا؟ برای اینکه آن حضرت، رسول خدا و در کارهای مهم امتش تابع وحی خدا بود، چنان که آیه 106سوره انعام خطاب به آن حضرت می فرماید ﴿اتَّبِعْ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ﴾ یعنی در انجام امورات پیروی کن آنچه را که ازجانب پروردگارت به تو وحی شده باشد.

 همچنین قرآن برای تأکید این امر طبق آیه 109 سوره یونس و آیه 2سوره احزاب این مطلب را تکرار فرموده می‌فرماید: ﴿وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ﴾ ﴿وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ﴾.

اهل سنت می‌گویند پس چون خدا در باره تعیین یا نامزد خلیفه آیه‌ای که دالّ بر یکی از این دو اور باشد، در قرآن نازل نفرموده است آن حضرت دستوری نداشته، تا در این باره اقدامی فرماید، ولی از پاره‌ای از اقدامات عملی و از بعضی فرمایشات قولی رسول الله به خوبی فهمیده می‌شود که آن حضرت می‌دانسته و پیش‌بینی فرموده که ابوبکر به خلافت می‌رسد، زیرا اولاً ریاست امارت کاروان حج بیت الله وظیفه رئیس امّت می‌باشد، که شعایر و مناسک قولی و عملی حج را در اوقات و اماکن مخصوص آنها از طواف کعبه، سعی و بین صفا و مروه، اقامت در عرفه، منی و رمی جمرات و غیر ذلک با اذکار و ادعیه، عملاً و قولاً به عموم مردم تعلیم دهد یا کسی را که اهلیت این کار را داشته باشد، از طرف خود به نیابت بر گزیند، چنان که خود رسول الله در سال آخر عمر مبارکش ریاست حج امّت را به عهده گرفته، شخصاً انجام داد.

ثانیاً: امامت نماز جماعت در مرکز دولت اسلام وظیفه رئیس و شخص اول امّت محمد -صلى الله علیه وسلم- می‌باشد، که شخصاً مبا‌شرت نماید یا در هنگام ضرورت به شخص دوم امّت واگذارد، لذا رسول الله این وظیفه را همیشه شخصاً در مدینه انجام میداد، ولی در اواخر ایام مرض موتش، این وظیفه مهم را به گردن ابوبکر تفویض فرمود. صحابه گرامی رسول الله پس از وفات آن حضرت، انگشت روی همین نقطه گذاشته گفتند: (رضیه رسول الله لدیننا أفلا نرضاه لدنیا‌نا‌؟) یعنی رسول خدا او را برای انجام دادن رکن مهم دین ما پسندید و برگزید، پس آیا می‌سزد که ما او را برای امور دنیای خویش نپسندیم؟

حضرت عمر بن الخطاب نیز به این مطلب استدلال نمود، در مجلس شورای سقیفه به انصار یادآورشد: (ألستم تعلمون أن رسول الله قدم أبابکر یؤم الناس؟ فأیکم تطیب نفسه أن یوخر أبابکر ویتقدمه؟ فقالت الأنصار: نعوذ بالله أن نتقدم أبابکر ونوخّره).

حضرت عمر در آن مجلس به انصار که در کشمکش انتخاب خلیفه بودند، خطاب کرده می‌گوید: آیا شما نمی‌دانید که رسول الله ابوبکر را مقدم داشت تا در انجام نماز جماعت امام مسلمین باشد؟ کدامیک از شما به خود اجازه می‌دهد که او را که رسول خدا امام نمود، برکنار نماید و خود به جایش با‌یستد و امام شود؟ انصار به یک زبان گفتند: به خدا پناه می‌بریم از این که جرأت کرده ابوبکر را که رسول خدا او را مقدم داشته به کنار زده، خود به جایش بایستیم.

تفویض هر یک از این دو وظیفه دینی یعنی ریاست حج و امامت نماز از جناب رسول الله به ابوبکر تلویح واشاره به خلافتش بود. زیرا هر یک از این دو وظیفه دینی از وظایف رئیس دولت در مرکز حکومت اسلامی است.

ثالثاً: بخاری و مسلم از جبیر بن مطعم روایت کرده اند که می‌گوید: زنی (از قبایل خارج مدینه) خدمت رسول الله آمد، آن حضرت فرمود: باز هم در آینده به آن حضرت مراجعه نماید، آن زن عرض کرد: هرگاه آمدم و تو را نیافتم (مقصودش وفات آن حضرت بود) رسول الله فرمود: هرگاه مرا نیافتی نزد ابوبکر بیا.

رابعاً: حاکم از انس بن مالک روایت کرده که می‌گوید: طایفه بنی المصطلق مرا به نزد رسول الله فرستادند تا ازآن حضرت پس از وفاتش زکات اموالشان را به چه کسی بپردازند، آمدم و پرسیدم، فرمود: به ابوبکر بپردازند.

گرچه رسول الله در این دو حدیث خود، ابوبکر را صریحاً خلیفه خود نخواند، ولی بطور وضوح فهمیده می‌شود که آن حضرت واقعیت و تحقق خلافت ابوبکر را می‌دانسته و پیش‌بینی می‌فرموده است، یعنی آن حضرت از قراین و اثرات، صفات، سوابق و شخصیت ممتاز ابوبکر و محبوبیتش در قلوب عموم مردم یقین داشته که مردم جز او کسی دیگر را به خلافت بر نمی‌گزینند ولا جرم او به خلافت خواهد رسید و چنان که دیدیم به خلافت رسید و پیش بینی رسول الله صد در صد تحقق پیدا کرد.

 

خلافت ابوبکر صدیق، مورد تایید قرآن کریم

هرگاه به قرآن کریم رجوع نماییم، آیاتی را می‌بینیم که گرچه تصریح به خلافت ابوبکر نکرده، ولی اگر اندکی در آنها تدبر کنیم، پی به صحت و حقانیت آن خواهیم برد و اینک برای توجیه این مطلب مهم که هر مسلمانی باید بدان توجه نماید، دو آیه از این آیات پاک قرآن انتخاب نموده، در آنها تدبر می‌نماییم.

 
آیه نخست

1ـ آیه 54، سوره مائده که می‌فرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَن یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ﴾. یعنی: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، هرگاه کسی از شما از دینش برگردد، پس خدا بزودی گروهی از بندگانش را برسرش می‌آورد که دوستشان می‌دارد و آنها نیز او را دوست می‌دارند، آنها نسبت به مومنان فروتن و بر کافران سخت گیرند و در راه خدا با دشمنان می‌جنگند و در انجام فرمان خدا از ملامت و سرزنش کسی نمی‌ترسند، این اوصاف نیکو فضل خداست، خدا این فضل را به هر کسی که خودش بخواهد عنایت می‌فرماید.

حقا به این آیه مقدسه باید به دیده اعجاب نگریست، زیرا می‌فرماید: هرگاه کسی مرتد شود، خدا به زودی کسانی را به جنگش می‌آورد، که هم او آنها را دوست می‌‌دارد و هم آنها او را دوست می‌دارند و این وصف و اوصاف مهم دیگری که در این آیه ذکر شده، فضل خداست که به آنها اعطا فرموده. آنها در راه خدا با دشمنان (مرتدین) می‌جنگند.

آیا می‌شود که این گروه موصوف به این اوصاف جز ابوبکر و مجاهدینش باشند؟ البته خیر، زیرا قبلاً به تفصیل بیان کردم و کلیه تواریخ اسلامی و غیر اسلامی اتفاق دارند که واقعه ارتداد قبایل عرب (به همین تعبیر صحیح که بیان شد) در آغاز دوران خلافت ابوبکر بوقوع پیوست و ابوبکر بود که این فتنه را به زودی خاموش و مرتدین را سرکوب کرد و به زیر فرمانش کشید.

بنابراین ابوبکر و مجاهدینش بودند که خدا آنها را به زودی بر سر مرتدین آورد. ابوبکر و مجاهدینش بودند که برای سرکوب مرتدین به جهاد پرداختند. پس مسلم است که مصادق این آیه کریمه فقط ‌و فقط حضرت ابوبکر ومجاهدینش می‌باشند که خدا آنها را دوست داشته و آنها نیز خدای خود را دوست می‌دا‌‌شتند و مورد عنایت و فضل خدا بودند. آنها بودند که با مؤمنان فروتن بودند و با کافران (مرتدین) سخت‌گیری کرده، جنگیدند و آنها را سرکوب نموده وادار به تسلیم کردند و چنان که این آیه می‌فرماید، این اوصاف فضل خداست که به ابوبکر و همراهانش اعطا فرموده است.

چون جز ابوبکر و همراهانش کسی مصداق این آیه نیست، پر واضح است که خلافت ابوبکر مورد رضای خدا و این خلافت نیز فضل خداوند است که به ابوبکر عنایت فرموده و خدا او را موفق‌ فرموده است.

 

آیه دوم

2ـ آیة 55 سوره نور که می‌فرماید: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً﴾.

یعنی: خدا وعده فرموده به مؤمنین نیکوکار شما که آنها را در زمین خلیفه و فرمانروا فرماید، چنان که خلیفه گردانید آنان را که پیش از آنها بودند و دین‌شان را که خدا برایشان پسندیده است، تقویت فرماید و ترس‌شان را مبدل به آرامش و امنیت فرماید، (صفاتشان این است) که مرا می‌پرستند و (در پرستش‌شان هیچ چیز و هیچ کس را) با من شریک نمی‌گردانند.

همه می‌دانیم که پس از وفات رسول الله ابوبکر به خلافت رسید و خواندیم که خوفی که از ناحیه قبائل سرکش عرب در داخل خاک عرب پدید آمد و خطری که از طرف دولت بیزانس از خارج سرزمینِ عرب متوجه مسلمین گردید، هر دو در اوایل خلافتش به وجود آمده و آنها را تهدید کرد و هر دو با اقدام جدی و سریع ابوبکر برطرف و مبدل به امنیت و آرامش گردید و نیز دانستیم که دین اسلام که در معرض خطر قیام مرتدین قرار گرفت، در اثر قیام و کوشش ابوبکر از خطر نجات یافت و همچنان مستحکم و پابرجا ماند و پس از آن توسعه یافت.

با اندکی تفکر در این آیة مقدسه مسلم می‌گردد که ابوبکر یک مؤمن نیکوکار و یک خداپرست موحد بود، و گرنه طبق مقتضای این آیة مبارکه به مقام خلافت اسلام نمی‌رسید.

از این آیه به خوبی و به طور واضح استنباط می‌شود که خلافت ابوبکر طبق وعده‌ای بود که خدا به موجب این آیة قرآنی به او تفضل فرموده بود. این خلافت جز حق نبود، زیرا به حدی منطبق با مصداق این آیه است که کمترین تردیدی برای کسی باقی نمی‌گذارد.

 

ابوبکر نایب امت در استخلاف

ممکن است اعتراض شود که استخلاف مذکور در این آیه به صیغه جمع آمده می‌فرماید: ﴿لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم﴾ یعنی همه آنها را در زمین خلیفه می‌فرماید، نه یک نفر از آنها را وگرنه می‌فرمود: لیستخلفن واحداً منهم بنابراین در این آیه دلیلی بر صحت خلافت ابوبکر دیده نمی‌شود زیرا او یک نفر از امت است.

ج: شکی نیست که امکان ندارد همه افراد امت خلیفه باشند، یعنی همه آنها حکمفرمای مملکت‌شان بشوند و لکن در هر یک از ادوار گذشته، یک نفر از مسلمین خلیفه و پس از آن در هر زمانی نیز یک نفر از افراد هر کشوری از کشورهای اسلامی پادشاه بوده و بقیه افراد تابع خلیفه یا پادشاه خود بوده‌اند.

پس عدول قرآن از صیغه مفرد به صیغه جمع در آیه مورد استدلال نکته و حکمتی دارد که لازم است بدان توجه کرد.

صحیح است که خلیفه یک نفر است که زمام امور امت را به دست می‌گیرد و حکومت می‌کند، ولی واضح است که بقای امت و استقلال سیاسی امت و حفظ عقیده و دین امت و آزادی اعمال و شعائر دین امت و به طور کلی همه چیز عمومی امت بسته به وجود همین یک نفر خلیفه است، که بر همه چیز امت اشراف دارد و امت را به سوی خوشبختی دین و دنیا رهبری می‌نماید.

از سوی دیگر می‌دانیم که دوام خلافت، پیشرفت امور خلافت و موفقیت خلیفه در انجام امور عمومی امت نیز بسته به وجود و همکاری امت با خلیفه است، چه اگر امت دلبستگی به خلیفه نداشته، با او همکاری نکند، خلیفه نمی‌تواند کاری پیش برد و متعاقباً نمی‌تواند در خلافتش باقی بماند.

پس با این توجیه خلیفه یعنی امت و امت یعنی خلیفه، زیرا بقای هر یک از این دو وابسته به وجود و بقای آن دیگر می‌باشد، لذا قرآن در آیه مورد بحث نفرموده خدا یک نفر از آنها را خلیفه می‌فرماید، بلکه برای ارشاد امت به نکات فوق، صیغه جمع ذکر فرموده، می‌فرماید: آنها را خلیفه می‌فرماید، کما آن که قرآن مجید درباره سلطنت نیز از صیغه جمع استفاده نموده است و حال آن که همه می‌دانیم در هر مملکتی فقط یک نفر پادشاه است، مگر نه طبق آیه 20 سوره مائده در این باره می‌فرماید: ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنبِیَاء وَجَعَلَکُم مُّلُوکاً﴾ یعنی: و آنگاه که موسی (نبی الله) به قومش گفت: ای قومم! به یاد آورید نعمت خدا را که در بین شما و از خود شما پیغمبرانی قرار داد و شما را نیز پادشاه فرمود.

چنان که در آیه می‌بینیم حضرت موسی -علیه السلام- به بنی اسرائیل می‌فرماید ﴿وَجَعَلَکُم مُّلُوکاً﴾ یعنی خدا شما را پادشاه گردانید. حال آن که یقیناً‌ خدا همه آنها را پادشاه نفرموده است، بلکه همیشه در هر عصری که آنها استقلال سیاسی داشته و پادشاهی داشته‌اند، یک نفر از آنها پادشاه بوده و بقیه افراد بنی اسرائیل تابع و مطیع پادشاه خود بوده‌اند، ولی مع الوصف مشاهده می‌کنیم که قرآن طبق این آیه کریمه می‌فرماید ﴿وَجَعَلَکُم مُّلُوکاً﴾ همه آنها را پادشاه خوانده است.

عدول قرآن در این خصوص از ذکر صیغه مفرد که ملکا می‌باشد به صیغه جمع که ملوکاً‌ ذکر فرموده است، بدان حکمت می‌باشد که درباره خلیفه در پیرامون لیستخلفنهم بیان گردید.

در اینجا اندکی از موضوع خارج و به اقتضای حال به بحث در حدیث ثقلین می‌پردازیم، در بعضی از کتب حدیث به جای «سنتی» در حدیث مزبور کلمه «عترتی» آمده است، در تحقیقی که به عمل آمد معلوم شد که در مؤلفات متقدمین کلمه «سنتی» آمده، ولی بعداً‌ در کتب متاخرین آنها این کلمه عوض شده به جای آن کلمه «عترتی» آمده است.

واضح است که آنچه در کتب متقدمین بوده همان صحیح است، چون هیچ متأخری حق ندارد در اخبار و احادیثی که سلف صالح صحیحاً روایت کرده‌اند دخل و تصرف نموده کلمه‌ای را حذف نماید و کلمه‌ای دیگر به حسب سلیقه و مذاق خود به جای آن به کار برد، پس کلمه «عترتی» جعلی و نوآور بوده به جای «سنتی» در کتب حدیث راه یافته است، مویداً به این که جمله کتاب الله و «سنتی»‌ در حدیث مزبور منطبق با آیه قرآن است که می‌فرماید:

﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ﴾[14] و مطابق با آیه ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾[15] می‌باشد، زیرا اطاعت خدا که در این دو آیه ذکر شده عیناً‌ همان تمسک به کتاب الله است که در حدیث مورد بحث آمده و اطاعت رسول که در این دو آیه ذکر شده، همان تمسک به سنت رسول است که در حدیث ثقلین آمده است.

با این توجیه، رسول الله در آخر ایام حیاتش از طریق حدیث ثقلین به امتش مؤکداً‌ توصیه فرموده تا طبق دو آیه فوق و آیات دیگر قرآن کریم، همه متمسک به کتاب خدا و سنت و روش رسول خدا باشند تا هدایت یابند و از گمراهی حفظ شوند.

مضافاً به اینکه عترت در لغت عرب اسم جمع بوده، معنی عمومیت می‌دهد و به هر فردی از ذریه و دودمان انسان گفته می‌شود عترت، لذا نمی‌توان کلمه عترت را بر فرض این که در حدیث آمده باشد، به چند نفر معین و معدود از عترت و ذریه رسول الله که همه مردمی صالح و متقی و طاهر بودند، اختصاص داد، زیرا بر خلاف معنی کلمه است، بنابراین اگر کلمه «عترتی» در حدیث آمده باشد، باید همیشه و در هر عصری به هر فردی از افراد عترت رسول الله چنگ زد و مطیع مرام و تسلیم خواسته‌اش شد. در این صورت مشکل اینجاست که در هر عصری خصوصاً در عصور اخیر، هستند از «عترت» و ذریه رسول الله کسانی که نه تنها فاسق و فاجرند، بلکه از دین خدا برگشته مرتد و کافر شده‌اند، و خلق خدا را به سوی مردم خود دعوت و به کیش کفر و الحاد خود می‌خوانند. پس چنانچه «عترت» در حدیث مورد بحث صحیح باشد، نتیجه‌اش این می‌شود که باید مطیع این قبیل «عترت‌ها» نیز شد، زیرا به هر جهت اینها نیز «عترت» هستند و کفر، الحاد، فسق و فجورشان آنها را از دایره معنی «عترت» خارج نمی‌کند، با کمی دقت در آنچه گفتیم مسلم است که عبارت صحیح این حدیث همان (کتاب الله و سنتی) می‌باشد که مطابق است با آیه ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ﴾ و با آیه ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾.

 

کارهای بسیار مهمی که حضرت ابوبکر در دوره خلافتش انجام داد

1ـ (جمع آوری قرآن) گرچه درزمان حیات رسول الله بودند اشخاصی مانند ابوبکر، عمر، عثمان، علی، زید بن ثابت، زبیر بن العوام، خالد و ابان فرزندان سعید بن العاص، علاء الحضرمی، ابی‌بن‌کعب، و چندین نفر دیگر که کاتب وحی بودند همین که قسمتی از قرآن نازل می‌شد یکی از آنها به دستور رسول الله آن را می‌نوشت، ولی آن حضرت در حیاتش به آنها امر نفرمود تا تمام آنچه نازل شده و در نزد هر یک از آنها قسمتی از آن بود یکجا جمع وتدوین نمایند. چرا؟ برای آن که چنان که گفتیم، قرآن به یکدفعه به صورت یک کتاب از جانب پروردگار جل جلاله نازل نگردید، بلکه در بعضی اوقات یک سوره کامل نازل می‌شد و چه بسیار که یک یا چند آیه بر حسب اقتضای اوضاع و احوال به تدریج نازل می‌گردید. همین که قسمتی بدین نحو نازل می‌گردید رسول الله به یکی از نویسندگانی که نام بردیم امر می‌فرمود تا آن را بنویسد دستور می‌فرمود که این آیه یا آیات نازله را بعد از فلان آیه و در فلان سوره که قبلاً نازل شده و نوشته شده بود بنویسند.

علت این که حضرت رسول دستور نفرمود قرآن در زمان حیاتش یکجا جمع و نوشته شود این بود که وحی الهی منقطع نشده بود، و بصورت تدریجی بر حسب اقتضاء حال مرتب نازل می‌گردید، و هر آن تا آخرین دقایق حیات رسول الله احتمال داشت که باز هم نازل و بر آیاتی که قبلاً نازل شده بود، افزون شود، لذا آن حضرت نمی‌توانست قرآن را به صورت یک کتاب کامل تدوین فرماید، زیرا هنوز تکمیل نشده بود. ولی همین که آن حضرت وفات یافت ووحی الهی منقطع گردید و معلوم شد که قرآن به طور تمام نازل وتکمیل شده است، وقت آن فرا رسیده بود که مسلمین به کتاب خدا که تمام آن در سینه‌های محافظینش حفظ و نیز همه آن متفرقاً نوشته شده و هر قسمتی از آن نزد بعضی از نویسندگان قرآن نگهداری شده بود عنایت نمایند، و همه آن را جمع و یک جا نوشته به صورت یک کتاب در آورند، چون هفتاد نفر از حافظان قرآن در جبهه جنگ با مسیلمه کذاب به شهادت رسیدند، حضرت عمر حق داشت از وقوع این امر خطیر متأثر و از آینده کتاب خدا بیمناک شود، مگر نه این است که عده زیادی از آنها در این نبرد شهید شدند و مگر نه این است که این قبیل نبردها را باز هم در پیش دارند واگر در جنگهای دیگر به شهادت برسند، چه بسا که بعضی از سوره‌ها یا آیاتی از قرآن با شهادت آنها از دست برود و کتاب خدا که اساس دین، پایه اخلاق و مرجع احکام مدنی و سیاسی مسلمین است ناقص بماند. پس باید به فکر چاره افتاد و چه چیزی می‌تواند چاره کار باشد و جلو این خطر را بگیرد، جز جمع و تدوین قرآن در یک جا به صورت یک کتاب؟

برای انجام همین امر مهم بود که حضرت عمر به نزد حضرت ابوبکر خلیفه مسلمین می‌شتابد و حادثه شهادت قاریان قرآن و لزوم جمع قرآن را با او در میان می‌گذارد، ولی ابوبکر -رضی الله عنه- می‌گوید: (چگونه کاری کنم که رسول الله نکرد؟) اما عمر -رضی الله عنه- اصرار می‌ورزد و می‌گوید: (به خدا این کار خیر است و باید انجام داد) این سخن در ابوبکر اثر می‌کند و خدا قلبش را برای انجام آن می‌گشاید.

زید بن ثابت یکی از نویسندگان وحی و نیز یکی از حافظان قرآن بود که تمام آن را برداشت، و به علاوه او بود که در سال آخر حیات رسول الله تمام قرآن محفوظ خویش را به حضور آن حضرت عرضه داشته در حضور مبارکش از اول تا آخر خوانده بود و آن حضرت آنچه را که او خوانده بود، استماع و تأیید فرموده بود، لهذا ابوبکر که او را شایسته این کار مهم می‌داند به نزد خود احضار نموده می‌گوید: عمر پیشنهاد کرده است تا قرآن را یک جا جمع نمایم، و چون تو جوان هوشمند و مؤمن امینی هستی و برای رسول الله قسمتهایی از قرآن را می‌نوشتی انجام این کار را به تو می‌سپارم. پس اکنون به دقت بررسی کن و به تدوین و نوشتن تمام قرآن و جمع آن در یک جا بپرداز.

زید می‌گوید: اگر ابوبکر می‌فرمود تا کوهی را از جایش کنده به جایی دیگر برم آسانتر بود از انجام این مأموریت بی‌سابقه، لذا به ابوبکر می‌گوید: چگونه دست به کاری می‌زنی که رسول الله نکرد، ابوبکر می‌گوید: این کار خیر است وباید کرد.

زید نیز به اهمیت و خیر بودن‌‌‌‌‌‌‌‌ این کار پی می‌برد و خدا قلبش را برای اقدام به این کار خیر هدایت می‌فرماید.

با آن که زید حافظ تمام قرآن بود و از اول تا آخر آن را از بر داشت و می‌توانست بدون مراجعه به کسی دیگر بدون کم و زیاد آن را بنویسد، ولی برای آن که تحقیق بیشتری نماید، و برای آن که درباره جمع قرآن حرفی پیش نیاید، آنچه را که قبلاً در حیات رسول الله به طور متفرق نوشته شده بود و هر قسمتی نزد یکی از نویسندگانی بود که رسول الله آنها را امین دانسته نوشتن قرآن به آنان تفویض فرموده بود، جمع آوری و به نوشتن و جمع کردن قرآن در یک جا به صورت یک کتاب شروع و در این کار از بقیه حافظان قرآن استمداد نمود[16] تا آن که موفق شد قرآن مجید را در مدت دو سال تدوین نموده، به صورت یک کتاب کامل آسمانی به همین ترتیب که اکنون در دست ما موجود است در آورد.

این مطلب را باید فهمید که آیات جمع شده قرآن که توسط زید بن ثابت صورت گرفت و در بین ما موجود است به همان نحوی که رسول الله در حیاتش دستور نوشتن آنها را داده بود، نوشته شده، زیرا روایت شده که همین که یک یا چند آیه نازل می‌شد، رسول الله دستور به نوشتن می‌داد و می‌فرمود: (ضعوا آیة کذا بعد آیة کذا) یعنی فلان آیه را بعد از فلان آیه قرار دهید.

بنابراین زید آیات این قرآن را به همان منوال که دستور رسول الله بود، تدوین کرد.

این قرآن کامل که بدین دقت نوشته و بدین نحو تکمیل گردید، در حیات ابوبکر نزد خود او در دار‌الخلافه نگهداری می‌شد. پس از او نزد عمر بن الخطاب خلیفه دوم و پس از وفاتش مدتی نزد ام‌المؤمنین حفصه دختر عمر بود تا آن که عثمان در دوره خلافتش از او گرفت. این مطلب را انشاء‌الله در تاریخ عثمان به تفصیل بیان می‌کنم.

 
اعزام سپاه اسلام

2ـ تجهیز و اعزام سپاه اسامه و شکست دادن سپاه مغرور روم (بیزانس) که نه تنها طمع امپراتور روم که چشم به خاک عربستان دوخته، به کلی قطع کرد، بلکه آن را با این غلبه در آینده به حال مدافع انداخت. بعداً چنان که قبلاً خواندیم، ضربه‌های سختی بر قوای مدافعش وارد ساخت و بر قسمت مهمی از مستعمره‌های او مستولی گردید.

 

جنگ با قبایل مشرک و مرتد

3ـ جنگ با قبایل مشرک و قبایل سرکش و آشوبگران فتنه‌انگیز و جهاد با نو مسلمانان منکر زکات و قتل مسیلمه کذاب و خاتمه دادن به غائله آنها و تطهیر کامل خاک عرب از فتنه بدخواهان و آشوب بداندیشان و اعاده نظم و امنیت در سراسر خاک عرب و تحکیم مبانی دولت اسلام و تقویت دین اسلام و جمع نمودن تمام قبایل عرب در زیر پرچم یک حکومت و یک دین مقدس.

 

حمله به عراق

4ـ حمله به خاک عراق و استیلا بر قسمت زیادی از آن در اندک زمانی و اشاعه دین خدا در آن ناحیه.

 

فتح شام

5ـ لشکرکشی به شام که مستعمره دولت روم بود و پیشروی در این خطه، این امور و بسیاری از خصایص فطری ابوبکر که ذکر آنها در این مختصر نمی‌گنجد، آشکارا از عظمت ابوبکر حکایت می‌نماید. چنان عظمتی که به ندرت در هر چند قرنی یکبار در مردی از بزرگان جهان تجلی می‌کند پا فرا پیش نهاده، ملتی را به سوی خوشبختی پیش برده، سربلند نماید و آلام و دردهای اجتماعی آنها را شفا بخشد و آمال و آرزوهایشان را برآورد یا امتی که در معرض فتنه و آشوب داخلی قرار گرفته باشند، آنها را ماهرانه به آسانی و با تأیید خداوند جل جلاله نجات دهد و به سر منزل سعادت برساند.

حقاً ابوبکر بعد از رسول الله یکی از همین رجال عظیم تاریخی جهان بشریت می‌باشد.

 

وفات ابوبکر

ام‌المؤمنین عایشه می‌گوید: مرض ابوبکر روز دوشنبه هفتم جمادی الآخر سال 13 هجری شروع شد، او در آن روز که هوا خیلی سرد بود، استحمام کرد و تب گرفت. پانزده روز در خانه بستری شد و نتوانست به مسجد برود. بعد از غروب خورشید روز سه شنبه بیست و دوم جمادی الاخر مصادف با (22 آگست ـ سال 632 میلادی) وفات یافت.

او مانند رسول الله 63 سال عمر کرد.

اهل مدینه با شنیدن خبر وفاتش به اندوهی سخت فرو رفته، گریان گردیدند. همین که خبر وفاتش به حضرت علی رسید، فوراً به خانه ابوبکر شتافت و فرمود: (إنا لله وإنا إلیه راجعون. انقطعت خلافة النبوة) یعنی همانا ما مخلوق خداییم و به سوی او باز می‌گردیم. اکنون خلافتی که پس از نبوت به وجود آمد، منقطع شد. ابوبکر هنگامی مسلمان شد که سی و هفت سال داشت و پس از آن بیست و شش سال در اسلام بسر برد، مدت خلافتش دو سال و سه ماه و دو روز بود.

در همان شب وفاتش طبق وصیت خود ابوبکر، همسرش اسماء بنت عمیس با کمک پسرش عبدالرحمن او را غسل داد و سپس او را تکفین بر روی سریر (تخت خواب) مخصوص ام المؤمنین عایشه که رسول الله در حیات خود در حجره عایشه روی آن می‌خوابید قرار دادند[17].

حضرت عمر امام جماعت مسلمین شد و نماز میت بر او خواند. پس از آن عمر، طلحه، عثمان بن عفان و عبدالرحمن پسر ابوبکر در جوار ضریح رسول الله حفر کرده بودند داخل شدند و او را به طوری که سرش مساوی با دوش مبارک آن حضرت قرار گیرد دفن کردند.

آخرین کلامی که ابوبکر در حین نزع به زبان آورد این جمله بود: (رب ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ﴾ یعنی پروردگارم! مرا به مسلمانی از دنیا بگیر و مرا به بندگان درستکار ملحق فرما»

 

وصیت ابوبکر

از طبرانی و غیره روایت شده که ابوبکر در مرض موتش به دخترش عایشه فرمود: ای عایشه ما امور مسلمین را به دست گرفتیم. هیچ گونه پولی نه دینار (طلا) و نه درهم (نقره) از بیت المال آنها به عنوان حقوق نگرفتیم. آنچه برداشتیم طعام متوسطی بود به اندازه رفع گرسنگی و لباس خشنی بود برای پوشیدن بدن و اکنون از مال مسلمین نزد ما جز این غلام حبشی و این شتر و این قطیفه که آن را می‌پوشیدم چیز دیگری نمانده است چون در زمانی که از آنها استفاده می‌کردم خلیفه بودم. حق داشتم از آنها استفاده کنم، همین که مردم همه آنها را به عمر بن الخطاب بازگردان[18]. همین که ابوبکر وفات یافت، عایشه این اشیاء را نزد عمر فرستاد. عمر گریه کنان گفت: خدا تو را رحمت فرماید ای ابوبکر! کسی را که بعد از تو باشد (یعنی خلیفه شود) به مشقت انداختی. زیرا او هم باید مانند تو زهد و تقوا داشته باشد. این چنین زهد و تقوایی شاق و مشکل است.

 

آخرین سخن ما درباره شخصیت و عظمت حضرت ابوبکر

چنانکه فهمیدیم حضرت ابوبکر -رضی الله عنه- مرد عمل بود نه مرد قول. چه او در مدت کوتاه خلافتش که بیش از دو سال و چند ماه نبود، شورشیان فتنه انگیز داخلی را سرکوب نمود و آنها را به زیر فرمان خود کشید و سرتاسر شبه جزیره عرب را از آتش فتنه و فسادی که از هر سو زبانه کشید و حکومت ودین اسلام را سخت در معرض خطر انداخت، نجات داد و به جای آن امنیت و آرامش برقرار فرمود. پس از آن نیز راحت ننشست، بلکه حمله به خاک عراق و شام را که اولی تحت استعمار پارس و دومی مستعمره روم شرقی (بیزانس) بود صادر فرمود، بر قسمت عمده‌ای از عراق تسلط یافت و در خاک شام پیشرفت و آنچه را که تصرف نمود، به قلمرو دولت اسلام ملحق نمود. با انجام این کار مهم نظامی، راه را برای حمله به خاک پارس و تسلط بر بقیه سرزمین شام برای نشر تعالیم اسلام و بسط عدالت اسلامی هموار ساخت. با موفقیت در این کارهای بسیار مهم که از عهده هر کس بر نمی‌آید به خوبی برآمد. رسالتی که به عهده گرفت، به درستی و امانت کامل ادا نمود. آن گاه با وصیتی که مضمون آن نقل شد و حکایت از میزان زهد و تقوای او می‌نماید به سوی پروردگار بزرگش که او را در انجام این وظیفه و این رسالت نصرت و توفیق داد شتافت و امتداد و اتمام فتوحاتی را که آغاز کرده بود به عهده عمر بن الخطاب خلیفه دوم سپرد.

فتوحات وسیع و سریع عمر بن الخطاب که در زمان خلافتش انجام داد، گرچه تا حد زیادی در اثر قدرت و شوکت فطری و ناشی از تدبیر و بصیرت بی مانند خودش بود، ولی به جرأت می‌توان گفت که مولود فتوحات مظفرانه ابوبکر صدیق بود که اساس محکم آن را پی‌ریزی کرد تا جایی که زمان مرگ وی فرماندهان لشکرش به سرعت و بدون وقفه در خاک دشمن رخنه کرده پیش می‌تاختند.

فرحمک الله یا أبابکر وجزاک عن الإسلام والمسلمین خیراً وألحقک بعباده الصالحین کما دعوت آخر کلامک وأقر عینک بلقیا رسوله الکریم صلى الله علیه وسلم فی جواره الرفیع والحمد لله أولاً وآخراً.




[1] از مقاله شیخ محمود نووی مفتی جامع الازهر که در مجله الازهر مجلد 28 مورخ اول رجب 1376 قمری درج شده است.

[2] سقیفه به جایگاه سرپوشیده‌ای می‌گفتند که مردم قدیم در محله خود می‌ساختند و در مواقع لزوم در ِآنجا اجتماع می‌نمودند و در امور مهم و مشکلات عمومی خود با یکدیگر مذاکره وتصمیم می‌گرفتند.

[3]  متن خطبه عربی سعد چنین روایت شده است: (یا معشر الأنصار! لکم سابقة فی الدین وفضیلة فی الإسلام لیست لقبیلة من غیرکم. أثخن الله عزوجل لرسوله بکم فی الأرض دانت بأسیافکم له العرب. توفاه الله وهو راض عنکم ولکم قریر العین. فشدوا أیدیکم لهذا الأمر، فإنکم أحق الناس وأولاهم به).

[4] این است عین خطبه عربی ابوبکر -رضی الله عنه-: (إن الله عزوجل بعث محمداً (صلى الله علیه وسلم) بالهدی ودین الحق فدعا إلى الإسلام؛ فأخذ الله بنواصینا وقلوبنا إلى ما دعا إلیه. فکنا معشر القریش أول الناس إسلاماً والناس لنا تبع، ونحن عشیرة رسول الله، ونحن مع ذلک أوسط العرب أنساباً، لیست لقبیلة من قبایل العرب إلا وللقریش فیها ولادة. إن العرب لا تعرف هذا الأمر إلا لهذا الحی من قریش. وأنتم والله الذین آووا ونصروا، وأنتم شکرائنا فی دین الله عزوجل وفیما کنا فیه من السراء والضراء. والله ما کنا فی خیر قط إلا کنتم معنا فیه. فأنتم أحب الناس وأکرمهم وأحق الناس بالرضا بقضاء الله والتسلیم لأمره، ولما ساق الله لإخوانکم المهاجرین، فلا تحسدوهم وأنتم المؤثرون على أنفسهم حین الخصاصة. والله ما زلتم مؤثرین إخوانکم من المهاجرین. وأنتم أحق الناس ألا یکون هذا الأمر واختلافه على أیدیکم وأبعد أن لا تحسدوا إخوانکم من المهاجرین. وأنتم أحق الناس ألا یکون هذا الأمر واختلافه على أیدیکم وأبعد أن لا تحسدوا إخوانکم على خیر ساقه الله تعالى إلیهم فنحن الأمراء وأنتم الوزراء. لا تفتانون بمشورة ولا نقضی دونکم الأمور، وإنما أدعوکم إلى أبی عبیدة أو عمرکلاهما له أهل). (از کتاب الامامة والسیاسة تألیف أبی محمد عبدالله بن مسلم دینوری متوفای سال 207).

[5] متن عبارت عربی قیس -رضی الله عنه- این چنین است: (یا معشر الأنصار! إنا والله لئن کنا أولی فضل وجهاد وسابقة فی هذا الدین فما أردنا إلا رضاء الله وطاعة نبینا، فما ینبغی لنا أن نستطیل على الناس بذلک ولا نبتغی به من الدنیا عرضاً، فإن الله ولی النعمة على ذلک إلا أن محمداً من قریش وقومه أحق به وأولى، وأیم الله لا یرانی الله أنازعهم هذا الامر. فاتقوا الله ولا تخالفوهم ولا تنازعوهم).

[6] و این است گفتار عربی عمر -رضی الله عنه-: (معاذالله أن یکون ذلک وأنت بین أظهرنا. أحقنا بهذا الأمر، وأقدمنا صحبة لرسول الله، وأفضل منا فی المال، وأنت أفضل المهاجرین، وثانی اثنین إذ هما فی الغار، وخلیفة على الصلاة، والصلاة أفضل أرکان الإسلام. فمن ذا ینبغی أن یتقدمک فأنت خلیفته، فنبابع خیر من أحب رسول الله منا جمیعاً. ابسط یدک أبایعک).

[7] این است گفتار عربی عمر -رضی الله عنه-: (إن الله قد جمع أمرکم على خیرکم، صاحب رسول الله، وثانی اثنین إذ هما فی الغار، فقوموا، فبایعوه).

[8] متن خطبه عربی ابوبکر -رضی الله عنه-: (أیها الناس، إنی قد ولیت علیکم ولم أجعل لهذا المکان أن أکون خیرکم. فإن أحسنت فأعینونی، وإن أسأت فقومونی. الصدق أمانة، والکذب خیانة، والضعیف فیکم قوی عندی حتى آخذ الحق له إن شاءالله والقوی عندی ضعیف حتى أخذ الحق منه إن شاء الله. لا یدع قوم الجهاد فی سبیل الله إلا ضربهم الله بالذل. ولا تشیع الفاحشة فی قوم قط إلا عمهم الله بالبلاء. أطیعونی ما أطعت الله ورسوله، فإذا عصیت فلا طاعة لی علیکم. قوموا إلى صلاتکم، یرحمکم الله).

[9] آنچه از احکام مدنی و جزایی یا هر حکم دیگری که در قرآن صریحاً ذکر شده، یا طبق احادیث نبوی بیان شده است، مسلمین حق ندارند بر اساس شورا تغییر و تبدیلی در آنها بدهند، مگر این که طبق قواعد اصولی، مجالی برای اجتهاد در آنها باشد.

[10] همیشه و در هر مجلسی که به منظور تشکیل شود، چنین اقلیت مخالفی پیدا می‌شود، ولی در مقابل اکثریت بی اعتبار است.

[11] متن خطبه در نهج البلاغه چنین آمده است (یا أیها الناس! إن أحق الناس بهذا الأمر أقواهم علیه وأعلمهم بأمر الله فیه. فإن شغب شاغب استعتب، فإن أبى قوتل، ولعمری لإن کانت الإمامة لا تنعقد حتى تحضرها عامة الناس فما إلى ذلک من سبیل، ولکن أهلها یحکمون على من غاب عنها، ثم إنه لیس للشاهد أن یرجع ولا للغائب أن یختار).

[12] حرف (انما) در اصطلاح فن نحو ادات حصر می‌باشد. پس هر جا که انما به کار آید، معنی حصر می‌دهد، یعنی این امر منحصر به این امر می‌باشد، بنابراین چون حضرت علی فرموده است (إنما الشورى للمهاجرین والانصار) حق شورا فقط منحصر به مهاجرین و انصار دانسته است.

[13] أمرؤالقیس شاعر نامی عرب جاهلی دربارة جنگ اشعاری دارد که شایستة فهم و توجه است. او می‌گوید:

أحرب أول ما تکون فتیة = تسعى بزینتها لکل جهول

حتى إذا اشتعلت وشب ضرامها = ولت عجوزاً غیر ذات حلیل

شمطاء ینکر لونها وتغیرت = مکروهة للشم والتقبیل

یعنی جنگ در آغاز کارش مانند دوشیزه‌ای است که با زینت و زیورش برای هر جوان خامی خودنمایی می کند و همین که آتشش افروخته و به خوبی زبانه کشید، پشت کرده، مبدل می‌شود به پیرزن شوهر مرده‌ای، زشت و سفید مو و چین خورده و بدرنگ و زشت‌رویی که نه برای بوییدن مرغوب و نه برای بوسیدن مطلوب است.

[14]  آیه 49 سوره النساء.

[15]  آیه 69 سوره النساء.

[16] عده نسبتاً زیادی از اصحاب گرامی رسول الله از قبیل خلفاء راشدین، زید بن ثابت، معاذ بن جبل، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو بن العاص، ابوذر غفاری، زید بن سعید، عبدالله بن مسعود، ام المؤمنین عایشه دختر ابوبکرِ، ام المؤمنین حفصه دختر عمر، ام المؤمنین ام سلمه (همسران رسول الله) و اشخاصی دیگر حافظ تمام قرآن بودند و جز حفظ قرآن سایر مسلمین نیز بدون استثناء حافظ قسمتی از قرآن بودند.

[17] این تختخواب از چوب ساج ساخته شده و ما بین چهارچوبش بالیفت بافته شده بود، رسول الله پس از فوتش بر روی همین تختخواب گذارده شد تا مسلمین بر آن حضرت نماز بخوانند. این تختخواب پس از وفات عایشه با قسمتی از ماترکش به فروش رفت و یکی از اقرباء معاویه، آن را به چهار هزار درهم خرید ودر شهر مدینه وقف کرد تا اموات مسلمین را تبرکاً بر روی این سریر به گورستان حمل نمایند.

[18] متن وصیت ابوبکر چنین آمده است (یا عائشة! إنا قد ولینا أمر المسلمین، فلم نأخذ منهم دیناراً ولا درهماً، ولکنا أکلنا من جریش طعامهم، ولبسنا من خشن ثیابهم على ظهورنا، وإنه لم یبق عندنا من مال المسلمین إلا هذا العبد الجشی وهذا العبیر وهذه القطیفة التی کنا نلبسها، فإنا کنا ننتفع بذلک حین کنا نلی أمر المسلمین. فإذا مت فردیه إلى عمر، فلما مات أبوبکر، أرسلت به إلى عمر، فقال عمر: رحمک الله یا أبابکر، لقد أتبعت من جاء بعدک.





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.