درس اول

داستان مسلمان شدن ام المؤمنین خدیجه  و پسر عمویش ورقة بن نوفل

 

1ـ از عروة بن زبیر روایت است که گفت: یکی از همسایه‏ های خدیجه بنت خویلد برای من تعریف کرد که او از پیامبرص شنیده در حالیکه به خدیجه می­گفت: «ای خدیجه! به الله قسم لات را نمی‏پرستم و به الله قسم که هیچگاه عزی را نمی­پرستم.» زبیر گفت: آنگاه خدیجه گفت: لات را رها کن! عُزی را رها کن![1] (راوی) گوید: لات و عزی بت آنها بودند که آنها را عبادت می­کردند، سپس دراز می­کشیدند.[2]

2ـ از عایشه نقل است که گفت: اولین چیزی که با آن وحی بر پیامبرص آغاز گشت، رؤیای صادق در خواب بود. پیامبرص هر خوابی که می‏دید، مانند سپیده صبح به وقوع می­پیوست، سپس خلوت گزینی در نظرش خوشایند جلوه داده شد. او در غار حرا خلوت می­کرد و تحنث می­نمود ـ یعنی چند شب مشخص و معینی را عبادت می­نمود ـ قبل از آنکه به میان اهلش باز گردد و برای این کار توشه و زاد بر گیرد، سپس به سوی خدیجه باز می­گشت و برای مانند آن، توشه بر می­گرفت، تا اینکه حق به سوی او آمد[3] و او در غار حرا بود.

آنگاه فرشته (یعنی جبرئیل ع) به سوی او آمد و گفت: بخوان! پیامبرص فرمود: من خواندن بلد نیستم! پیامبرص گفت: مرا گرفت و فشار داد، تا جایی که اذیت شدم، سپس مرا رها کرد و گفت: بخوان! گفتم: من خواندن بلد نیستم، آنگاه دوباره مرا گرفت و فشار داد، تا جاییکه اذیت شدم، سپس مرا رها کرد و گفت: بخوان! گفتم: ‌من خواندن بلد نیستم، آنگاه مرا گرفت و برای بار سوم فشار داد، سپس مرا رها کرد[4] و گفت

«(ای محمّد! بخوان چیزی را که به تو وحی می‌شود. آن را بیاغاز و) بخوان به نام پروردگارت. آن که (همه جهان را) آفریده است. ‏‏ انسان را از خون بسته آفریده است. ‏‏ بخوان! پروردگار تو بزرگوارتر و بخشنده‌تر است.»   (علق: 1- 3)

رسول خداص با این حالت بازگشت در حالیکه قلبش می­لرزید و بر خدیجه دختر خویلد وارد شد و گفت: مرا بپوشان! مرا بپوشان! آنگاه او را پوشاندند، تا اینکه ترس و وحشت از او رخت بربست، جریان را به خدیجه  گفت: من از خودم می‏ترسم.

آنگاه خدیجه گفت: نه بخدا، هرگز الله تو را خوار و زبون نمی­سازد، زیرا تو صله رحم بجا می­آوری و سخن راست می­گویی و بار ناتوانان را به دوش می‏کشی، (یعنی هرکسی را که از ناحیه فقر یا کثرت عیال یا یتیمی تحت فشار باشد، بوسیله انفاق کردن بر آنها، او را یاری می­بخشی.) و به فقرا کمک می­کنی (و این بدینگونه است که بدون چشمداشت به آنها مال می­­دهی) و از میهمانان پذیرایی می‏نمایی و در راه حق، مشکلات را تحمل می­نمایی. آنگاه خدیجه او را نزد پسر عمویش ورقه بن نوفل بن اسد بن عبدالعزی برد. او شخصی بود که در جاهلیت مسیحی شده بود، او به زبان عربی می­نوشت و انجیل را به زبان عربی درآورد و او پیرمردی سالخورده و نابینا بود. خدیجه به او گفت: ای پسر عمو! از برادرزاده‏ات بشنو که چه می­گوید.

ورقه به پیامبرص فرمود: ای برادرزاده! چه شده­؟ آنگاه پیامبرص آنچه را که دیده بود، برای او تعریف کرد. ورقه به او گفت: این همان ناموسی[5] است که الله تعالی آن را بر موسی نازل کرد. ای کاش، در آن زمان (که می­آیی) جوانی قوی بودم (تا بتوانم تو را یاری فراوان دهم) کاش زنده می­بودم آن هنگام که جمعی تو را از شهر بیرون می­کنند. آنگاه پیامبرص به او گفت: آیا مرا بیرون می­کنند؟ گفت: آری. پیامی را که تو آورده­ای، هیچ پیامبری نیاورده است، مگر اینکه با او دشمنی شده است.

اگر من تا آن زمان زنده بمانم، با تمام وجود تورا یاری خواهم کرد. سپس دیری نپائید که ورقه فوت کرد و وحی برای مدت زمانی قطع شد. روایت از بخاری و مسلم.[6]

3ـ از جابر بن عبدالله  روایت است که گفت: در مورد ابوطالب از پیامبرص سؤال کرده شد که آیا پیامبری تو هیچ نفعی به او می­رساند؟ فرمود: 
« آری، او را از غلیان جهنم به جای کم عمق آن خارج کرده است.»

و در مورد خدیجه هم از او سؤال شد ـ زیرا وی قبل از فرائض و احکام قرآن فوت کرده است ـ پیامبر صفرمود: « او را بر روی یکی از رودهای بهشت دیدم، در خانه زربافتی که هیچ هیاهو و خستگی و مرارتی در آن وجود ندارد. »

در مورد ورقه بن نوفل از او سؤال شد. گفت: « او را در بطنان[7] بهشت دیدم که لباسی ابریشمی بر تن داشت.»

در مورد زید بن عمرو بن نفیل از او سؤال شد، گفت: « او در روز قیامت بعنوان یک امت جداگانه در بین من و عیسیإ زنده می­شود.»[8]

نکته  ­ها و عبرتها:

1ـ فضیلت خدیجه  و خونسردی و درست اندیشی و هوشمندی او. از پیامبر ص ثابت شده که فرمود: «خیر نساء اهل الجنه اربع: مریم بنت عمران، فاطمه بنت محمد، خدیجه بنت خویلد و آسیه امراءه فرعون»[9] « بهترین زنان بهشتی چهار زن هستند: مریم دختر عمران، فاطمه دختر محمد، خدیجه دختر خویلد و آسیه زن فرعون.» و نیز از او ثابت شده که فرموده: «بهترین زنان آن ـ یعنی زنان این امت ـ خدیجه دختر خویلد است.» متفق علیه.[10]

2ـ کسی که متصف به اخلاق فاضله باشد و حریص و علاقمند به یاری دادن برادران محتاجش باشد، شایسته است که به خیر توفیق داده شود. در حدیث از پیامبر ص روایت شده که فرموده است: «والله فی عون العبد ما کان العبد فی عون اخیه» «الله تعالی در یاری بنده است مادام که بنده در یاری برادرش باشد.» روایت از مسلم.[11]

به همین خاطر، بر مسلمانان لازم است که بر یاری دادن محتاجان و دادن صدقه بر مسکینان و یتیمان و بیوه زنان ـ خواه با مال یا با تأمین نیازهای آنها یا با یاری دادن آنها بر تأمین نیازها ـ حریص باشد.

3ـ فضیلت همسر عاقل و صالح و اینکه او ـ بعد از الله تعالی ـ بر تحمل سختی­ها و مشکلات بهترین مددیار شوهرش است.

4ـ بر انسان مسلمان لازم است که در امور مهم به مشورت و نظر خواهی دیگران علاقمند باشد.

5 ـ بر او لازم است که به مشاوره با کسانی علاقمند باشد که نیک اندیش بوده و کارشناس و مصلحت خواه هستند، همان کسانی که خیر و مصلحت کسانی را می­خواهند که با آنها مشورت می­کنند و نکاتی را به آنها یادآور می­شوند که هم برای او و هم برای مسلمانان خیر و منفعت است.

در مقابل، نباید با کسی مشورت کند که از الله تعالی نافرمانی کرده و همه هم و غم خود را دنیا قرار داده است ـ زیرا اگر او رأی و نظر درستی 
می­داشت هرگز دنیای فانی را بر آخرت جاوید و پایدار ترجیح نمی­داد ـ و در کارهایی که موجب نجات او از احوال سرسام آور آن هستند، ‌اندیشه نکرده است. این فرد مشابه کسانی است که الله تعالی در مورد آنها فرموده است

« ‏ این (کافران و مشرکان) زندگی زودگذر دنیا را دوست می‌دارند ، و روز سخت و دشوار آخرت را پسِ پشت خود می‌افکنند. ‏» (انسان: 27)

گذشته از این، اگر فرد عاصی دارای نظر درستی می­بود، هرگز نافرمانی و معصیتِ الله تعالی را نمی­کرد در حالیکه خوب می­داند معصیت، علتِ سوزاندن او با آتش و محروم کردن او از بهشت است. در صحیح بخاری از پیامبر ص آمده است که فرمود: «کل امتی یدخلون الجنه الا من ابی» « همه امتم وارد بهشت می­شود مگرکسی که امتناع ورزد.» گفتند: چه کسی امتناع می­ورزد ای رسول خدا؟ فرمود: «من اطاعنی دخل الجنه و من عصانی فقد ابی» «هرکس که از من اطاعت کند، وارد بهشت می­شود و هرکس از من سرپیچی کند، در حقیقت ابا و امتناع نموده است.»[12]

چنانکه احتمال دارد فرد عاصی در اثر فسق و فجوری که دارد، نسبت به کسی که با او مشورت کرده، حسادت بورزد، یا در اثر همین فسق بی‏آنکه مصلحت وی را در نظر بگیرد، هر نظری را که به فکرش خطور کند، به او بگوید، یا خیری را به او اشاره کند که مایه زیان دیگران است، یا نوعی معصیت الله تعالی است.

بدینسان فرد احمقی که کارها را در جای خود قرار نمی­دهد، نباید مورد مشاوره و نظرخواهی قرار بگیرد، زیرا در حالیکه خیر و منفعت او را می­خواهد، موردی زیان آور را به او پیشنهاد می­نماید.

6ـ  فضل ورقه بن نوفل و اینکه او از جمله مؤمنان موحد است که به بهشتی بودن او، شهادت و گواهی داده شده است.

7ـ  یکی از سنت­های خداوند در این جهان، وجود نبرد میان حق خواهان و باطل خواهان و پیامبران و دشمنان آنها از مشرکان، میان پیروان پیامبران از مبلغان و مصلحان و دشمنان آنها از کفار و فُساق و منافقان، می­­باشد؛ لذا، هرکسی که به سوی الله دعوت می‏کند، لازم است که به زیور صبر و حکمت آراسته گردد و (بداند) که اجرش با خداست.

8ـ بر انسان مسلمان لازم است؛ بر یاری دادن پیامبران حریص باشد، بدینگونه که دیگران را به راه آنها دعوت کند و نیز لازم است که داعیان الی الله و آمران به معروف و ناهیان از منکر را یاری دهد، آنهم با انواع وسایلی که می­تواند از آنها استفاده کند و شدیداً از این بر حذر باشد که بخواهد راه کفار و منافقان و فساق را برای اذیت کردن داعیان الی الله در پیش بگیرد، خواه این کار با قول باشد یا با غیر آن.[13] و الله اعلم

9ـ فضل زید بن عمرو بن نفیل و اینکه او از جمله موحدان است و در روز قیامت بعنوان یک امت برانگیخته خواهد شد.

10ـ فضل و برتری با نسب نیست بلکه با ایمان و تقوی است.

11ـ هدایت به دست الله تعالی است، آن را به هرکس که بخواهد می­بخشد، به همین خاطر است که پیامبرصنتوانست عمویش ابوطالب را به اسلام هدایت نماید؛ زیرا الله تعالی آن را برایش مقدور نفرموده است.[14]

12ـ اثبات شفاعت پیامبرص برای عمویش ابوطالب در روز قیامت؛ که بخاطر شفاعت او، عذاب بر او تخفیف داده می­شود، اما از آتش خارج نمی­شود.

درس دوم

داستان مسلمان شدن بهترین این امت بعد از پیامبرص یعنی ابوبکر صدیق رض

 

4ـ ابو درداء می­گوید: من نزد پیامبرص نشسته بودم، که ناگهان حضرت ابوبکردر حالیکه گوشه لباسش را گرفته بود تا جایی که زانویش را نمایان ساخته بود، پیدا شد. آنگاه پیامبر ص فرمود: «این دوست و یار شما دعوا کرده است.» حضرت ابوبکرسلام کرد و گفت: ای رسول خدا! میان من و ابن خطاب نزاعی روی داد و من او را عصبانی کردم و سپس پشیمان شدم و از او خواستم که مرا ببخشد، اما او از این کار امتناع ورزید، لذا پیش شما آمدم، آنگاه پیامبر ص فرمود: «یغفر الله لک یا ابابکر» «خدا تورا ببخشاید ای ابوبکر» پیامبرص سه بار این جمله را تکرار نمود، سپس حضرت عمرپشیمان شد و به منزل حضرت ابوبکر آمد و پرسید: آیا ابوبکر اینجاست؟ گفتند: نه، آنگاه پیش پیامبر ص آمد و به او سلام کرد، آنگاه صورت پیامبر ص از خشم و ناراحتی سرخ شد، تا جایی که حضرت ابوبکرترسید که از ناحیه پیامبر ص چیزی ناخوشایند به عمر برسد لذا بر روی زانوهایش نشست و گفت: ای رسول خدا، بخدا من ظالم­تر بودم! وی دوبار این گفته را تکرار کرد، آنگاه پیامبر ص فرمود: «ان الله بعثنی الیکم فقلتم: کذبت و قال ابوبکر صدق و واسانی بنفسه و ماله فهل انتم تارکو لی صاحبی؟» الله تعالی مرا بسوی شما فرستاد، آنگاه شما مرا تکذیب کردید و ابوبکر مرا تصدیق کرد و با جان و مالش مرا یاری و حمایت نمود. پس آیا، شما یارم را بخاطر من رها می­کنید؟» پیامبرص دوبار این جمله را تکرار فرمود. حضرت ابوبکر بعد از آن دیگر، اذیت نشد.[15] روایت از بخاری.

5 ـ از ابن عباس روایت است که از او پرسیده شد چه کسی بعنوان اولین نفر به پیامبر ص ایمان آورد؟ وی گفت: اولین کسی که به او ایمان آورد، حضرت ابوبکر ا بود. مگر قول حسان را نشنیده­ای که گفته است:

اذا تذکـرت شجواً من اخی ثقه

 

فاذکـر اخاک ابابکر بمـا فـعلا

خیـر البریـه اوفاها و اعدلـها

 

بعـد النبی و اولاها بمـا حـملا

والتالـی الثانـی المحمود مشهدُه

 

و اول الناس منهم صدق الرسلا

عـاش حمیـداً لامـر الله متبـعاً

 

بـامـر صاحبه الماضی و ما انتقلا

« اگر غم و اندوهی را از برادر مورد اعتمادی یادآوردی، پس برادرت ابوبکر را با آنچه که انجام داده، بیاد بیاور! او بعد از پیامبر ص وفادارترین و عادل­ترین و شایسته­ترین کس نسبت به چیزی که بر او تحمیل شد  (خلافت) است!

بعد از پیامبر ص آمده (یعنی جانشین او شده، و نفر دوم (غار است) و کسی است که مشهد و حیات وی قابل ستایش است. و از میان مردم اولین کسی است که رسولان را تأیید نموده است.

بگونه­ای پسندیده زندگی کرد، دنباله رو فرمان الله تعالی بود، با فرمان و امر صاحبش (پیامبر ص) به پیش رفت و از آن کناره نگرفت.»[16]

6ـ از عمار بن یاسرروایت است که گفت: پیامبر را دیدم که فقط پنج برده و دو زن و ابوبکر همراه او بودند. روایت از بخاری.[17]

نکته­ها و عبرتها:

1- حضرت ابوبکر برترین صحابه ی می­باشد!

2- بر انسان مسلمان لازم است از کسی که نسبت به او خطا کرده، فوراً عذرخواهی کند و در این رابطه امروز و فردا نکند. و مشابه چنین شخصی، کسی است که در دام یکی از معصیتهای الله تعالی گرفتار شده است، یعنی بر او واجب است که فوراً از آن توبه کند.

3- کسی که دارای سوابق درخشان و خوب، فراوانی است، لازم است لغزشهای جزئی و ناچیز او مورد بخشایش قرار بگیرد.

4- گذشت و اغماض از خطای دیگران یک اخلاق والا و ارزشمند اسلامی است که اصحاب پیامبر ص به آن متصف گردیده­اند.

5- اعتراف مسلمان به خطا و اشتبهاهش و درخواست عفو و گذشت از کسی که نسبت به او خطا کرده، یکی از ارزشها و اخلاقی بزرگ ‏منشانه است که فقط و فقط عادلان و منصفان بدان متصف می­شوند.

6- وقوع خطا از انسانهای بزرگ و با فضیلت چیزی از ارزش آنها نمی­کاهد، زیرا تمام انسانها خطا می‏کنند و بهترین خطاکاران، توبه کاران می­باشند!

7- برای همنشین، مستحب است، حال و موقعیت همنشین و مخاطب خود و تغییراتی که بر روی چهره وی پدیدار می­شود، اعم از خوشحالی یا غم یا خشم را ملاحظه و مراعات نماید و بهمین خاطر حضرت ابوبکرا تغییر چهره پیامبرج را ملاحظه نمود و کوشش کرد تا مسئله­ای را که موجب خشم و تغییر چهره پیامبرص شده، توضیح دهد.

8- زانو جزو عورت نیست، بلکه پایان عورت است؛ زیرا عورت مرد که نمایان ساختن آن در مقابل دیگران بر او حرام است، از ناف تا زانو است.

9- جواز تعریف روبروی انسان اگر در این کار مصلحتی باشد و بیم آن نرود که فرد تعریف شده مغرور و مفتون شود.[18] 


درس سوم

داستان مسلمان شدن خلیفه راشد عمربن خطاب رض

 

عمر یکی از صنادید[19] قریش بود و در آغاز امر، از اسلام بیزار و متنفر بود و پیامبرص و مسلمانان را اذیت می­کرد.

7ـ این خود عمر بن خطاب است که برخی از اذیتهای دوران جاهلیت خود را که نسبت به رسول خدا ص و بعضی از مسلمانان اعمال داشته است، بازگو می­کند. او می­گوید: من از سرسخت‏ترین مردمان نسبت به رسول خداص بودم! در یک نیمروز گرم تابستانی در یکی از راههای مکه می­رفتم، ناگهان مردی از قریش با من برخورد کرد و گفت: کجا می­خواهی بروی ای ابن خطاب؟!

گفتم: می­خواهم چنین و چنان کنم (یعنی محمد را بکشم.)[20] گفت: از تو تعجب می­کنم ای ابن خطاب که می­بینم این امر وارد خانواده­ات شده، حال تو می‏گویی[21] چنان می­کنم؟!

گفتم: جریان چیست؟ گفت: خواهرت مسلمان شده است. حضرت عمر گفت: خشمناک بازگشتم و در را کوبیدم و این در حالی بود که هنگامی یک یا دو نفر مسلمان می­شدند و نادار و فقیر می­بودند، پیامبر ص آنها را به آن مردی می­سپرد که وضعیت مالی بهتری داشت و آن دو نفر از مازاد طعام وی بهرمند می­شدند. و پیامبر ص دو مرد را به شوهر خواهرم پیوست داده بود.

هنگامی که در را کوبیدم، گفتند: کیست؟ گفتم: عمر بن خطاب.

آنگاه آنها سریعاً خود را از من مخفی کردند و خواهرم برخاست و در را برویم باز کرد.

گفتم: ای دشمن جان خودت، آیا از دین خودت منحرف شده­ای؟ و با چیزی که در دستم بود، بر سرش کوبیدم.

آنگاه خون جاری شد، هنگامی که خواهرم آن خون را دید، گریه کرد و گفت: ای ابن خطاب آنچه را که انجام می­دهی، انجام ده، من از دین شما منحرف شده­ام![22]

8 ـ این داماد وی و پسر عمویش سعید بن زید است که بعضی از اذیتهایی را که حضرت عمر به او و خواهرش، دختر خطاب کرده است، بازگو می­کند.

او می­گوید: ای کاش می­دیدی که عمر من و خواهرش را بخاطر اسلام آوردن چگونه اذیت می­کرد، آنگاه که هنوز مسلمان نشده بود. روایت از بخاری.[23]

بخاطر عداوت شدید حضرت عمر با اسلام و مسلمانان و اذیت وی نسبت به آنها، مسلمانان بعید می­دانستند که وی مسلمان شود.

9ـ از عبدالله بن عامل بن ربیعه از مادرش لیلی، روایت شده است او گفت: حضرت عمر بن خطاب، از همه مردم به مراتب با ما ـ بخاطر مسلمان شدنمان ـ دشمن­تر بود! وقتی آماده شدیم به سرزمین حبشه هجرت کنیم، حضرت عمر بن خطاب آمد، در حالیکه من بر روی شترم بودم و می­خواستم به جانب حبشه حرکت کنم گفت: کجا می­روی ای مادر عبدالله؟ گفتم: شما در ارتباط با دینمان ما را اذیت کردید، لذا هم اکنون به سرزمینی می­رویم که در آنجا اذیت نشویم. گفت: خدا همراهتان باشد! سپس رفت. آنگاه همسرم عامر بن ربیعه آمد و من آنچه را که از نرم شدن عمر دیده بودم، برایش تعریف کردم، گفت: آیا امید داری که او مسلمان شود.[24]

گذشته از این، پیامبر ص برای عمر بن خطاب دعا نمود:

10ـ از ابن عمر روایت است که او گفت: پیامبر ص فرمود: «اللهم اعز الاسلام باحب هذین الرجلین الیک: بأبی جهل أو بعمر بن الخطاب» «خدایا اسلام را با محبوب‏ترین این دو مرد در نزد خودت، قوی و عزتمند ساز: با ابوجهل یا با عمر بن خطاب» پس محبوب­ترین آنها در نزد خدای عزوجل حضرت عمر بن خطاب بود.

علاوه بر این، وضعیتی برای حضرت عمرپیش آمد که در آن آیاتی از قرآن را شنید. آنگاه مبهوت بلاغت و اعجاز آن شد و دانست که قرآن کلام الله تعالی است و قول هیچ انسانی نیست و بعد از شنیدن آن، مسلمان شد:

11ـ از حضرت عمرروایت است که می­گوید: «یک بار قبل از آنکه مسلمان شوم، به منظور تعرض به رسول خدا از خانه بیرون شدم. دیدم که ایشان قبل از من به مسجدالحرام آمده است. پشت سرش ایستادم. قرائت سوره حاقه را آغاز کرد: آنگاه کم کم از تألیف و پدیدآوری قرآن متعجب شدم و گفتم: بخدا این شاعر است همانگونه که قریش، گفته است. آنگاه پیامبر ص آیات زیر را تلاوت کرد:

« ‏ این (قرآن از سوی خدا آمده است و) گفتاری است (که) از (زبان) پیغمبر بزرگواری (به نام محمّد ، پخش و تبلیغ می‌شود ). ‏‏ و سخن هیچ شاعری نیست (چنان که شما گمان می‌برید. اصلاً) شما کمتر ایمان می‌آورید (و به دنبال حق و حقیقت می‌افتید ) (حاقه: 40-48) تا آخر سوره.

« ‏ و گفته هیچ غیبگو و کاهنی نیست. اصلاً شما کمتر پند می‌گیرید (و یادآور حق و حقیقت می‌گردید ، و درست و نادرست را فرق می‌نهید ). ‏‏ (بلکه کلامی است که) از جانب پروردگار جهانیان نازل شده است. ‏‏ اگر پیغمبر پاره‌ای سخنان را به دروغ بر ما می‌بست. ‏‏ ما دست راست او را می‌گرفتیم. ‏‏ سپس رگ دلش را پاره می‌کردیم. ‏‏ و کسی از شما نمی‌توانست مانع (این کار ما در باره) او شود (و مرگ را از او باز دارد ). ‏‏ مسلّماً قرآن پند و اندرز پرهیزگاران است.»

حضرت عمر گوید: آنگاه اسلام کاملاً در دلم جای افتاد.»[25]

12ـ از عبدالله بن عمر بن خطاب روایت است که او می­گوید: هنگامی که عمر مسلمان شد، گفت: چه کسی از قریش، از همه آنها بیشتر سخنان را انتقال می­دهد؟ به او گفته شد: جمیل بن معمر جمحی، لذا حضرت عمر صبحگاه پیش او رفت.[26] عبدالله گوید: و من هم صبحگاه دنبال او افتادم و آنچه را که انجام می­داد، نگاه می­کردم، این در حالی بود که من پسر بچه­ای بودم که هر آنچه را که می­دیدم، می­فهمیدم.

تا اینکه نزد او آمد و به او گفت: ای جمیل! آیا دانسته­ای که من مسلمان شده‏ام، و وارد دین محمد ص گشته­ام؟!

گوید: بخدا جمیل به او پاسخی نداد تا اینکه برخاست و ردایش را کشید و به راه افتاد و عمر هم دنبالش افتاد و من هم دنبال او افتادم.

هنگامی که به در مسجد رسید، با بلندترین صدایش فریاد زد: ای جماعت قریش!  ـ در حالیکه آنها پیرامون کعبه در انجمنهای خود بودند ـ آگاه باشید که ابن خطاب از دین شما منحرف شده است.

عبدالله گوید: عمر هم از پشت سرش می­گفت: دروغ می­گوید. اما من مسلمان شده­ام. و شهادت داده­ام که هیچ خدایی نیست جز الله و اینکه محمد رسول الله تعالی است و آنها بر حضرت عمرهجوم آوردند، پیوسته با هم زد و خورد کردند تا اینکه خورشید بالای سرشان ایستاد - تا ظهر- (راوی)گوید: حضرت عمر خسته شد و نشست و آنها در کنارش ایستادند، در حالیکه او می­گفت: هرچه که به نظرتان می­آید، انجام دهید، به الله تعالی سوگند می­خورم که اگر ما سیصد نفر می‏بودیم، یا آن (کعبه) را برای شما رها می­کردیم، یا شما آن را برای ما ترک می‏کردید.

(راوی) گوید: در حالیکه آنها در آن وضعیت بودند، ناگهان پیرمردی قریشی که عبایی بلند و پیراهنی رنگارنگ به تن داشت، پیدا شد، تا اینکه بالای سر آنها ایستاد. و گفت: شما چه کار به او دارید؟ گفتند: عمر منحرف شده است. گفت: از او چه می­خواهید؟ مردی است­که چیزی برای خود انتخاب نموده، شما چه می­خواهید؟ بنظر شما بنی عدی (که تیره و عشیره عمر بن خطاب هستند) شما را به حال خود وا می­گذارند اگر شما به او آسیبی برسانید یا بخواهید او را بکشید؟

کاری به این مرد نداشته باشید![27]

13ـ از ابن مسعودروایت است که می­گوید: از زمانی که حضرت عمر مسلمان شد، ما پیوسته عزتمند بودیم، قبل از اینکه عمر مسلمان شود، ما حتی نمی­توانستیم در کعبه نماز بخوانیم، هنگامی که عمر مسلمان شد، با آنها مبارزه کرد، تا جایی که ما را رها کردند تا نماز بخوانیم.[28]

نکته­ها و عبرتها:

1ـ بر انسان مسلمان واجب است از اماکنی که فتنه­های زیاد در آنجا روی 
می­دهند، دوری نماید و بر او واجب است از مکانی که در آن نمی­تواند عبادت پروردگارش را انجام دهد، به مکانی که در آن می­تواند الله تعالی را عبادت کند و شعایر اسلام را در آن ظاهر و نمایان سازد، هجرت کند.

2ـ بر انسان مسلمان واجب است، در راه الله تعالی اذیت را تحمل کند و در این راستا، پیامبرص و یارانش را بعنوان الگو و سرمشق خود قرار دهد و از حال و وضعیت بسیاری از افراد ضعیف الایمان خودداری کند. همان کسانی که با کوچک‏ترین اذیت و ناراحتی بعضی از واجبات شرعی مانند امر به معروف و نهی از منکر را کنار می­گذارند و چه بسا، بخاطر آن، بعضی از کارهای حرام را هم انجام دهند.

3ـ دعا کردن از الله تعالی بزرگترین سلاحی است که انسان مسلمان بدان پناه می­برد، لذا بر انسان مسلمان واجب است که علاقمندانه بکوشد تا اسباب اجابت را فراهم آورد و از موانع آن اجتناب ورزد، مانند خوردن مال حرام، و ترک امر به معروف و نهی از منکر؛ زیرا از پیامبر ص ثابت شده که فرمود: «مروا بالمعروف وانهوا عن المنکر قبل ان تدعوا فلا یستجاب لکم»[29] « قبل از اینکه دعا کنید و دعایتان مستجاب نشود، به معروف و نیکی امر کنید و از منکر و بدی باز دارید.» به همین خاطر هنگامی که پیامبر ص و یارانش این اسباب را فراهم آوردند و از آن موانع دوری گزیدند، الله تعالی دعای آنها را قبول فرمود.

اما امروزه که مردم در کسب و کارهای حرام تساهل بخرج می­دهند و از امر به معروف و نهی از منکر قصور و کوتاهی نموده­اند ـ مگر کسانی که مورد مرحمت الله تعالی قرار گرفته­اند و این کار را انجام می­دهند ـ دعای بسیاری از آنها قبول نشده و نمی­شود.

4ـ بر دعوتگر لازم است، در رابطه با کسانی که آنها را دعوت می­دهد هم صبر و حوصله داشته باشد و هم در این کار استمرار و تداوم ورزد و از هدایت آنها نا امید نشود و در عین حال، در مقام دعا از الله تعالی بخواهد که آنها را به راه درست و حق هدایت دهد.

5ـ در این جریان عظمت این قرآن و اعجاز آن نمایان شده است. همان اعجازی که پیشوایان فصاحت و بیان را مبهوت و متحیر ساخته و کاری کرد که لجوج ترین دشمنان اسلام با قناعت و رضایت تمام عیار به این دین وارد شوند.

چنانکه در این جریان، قوت و صداقت ایمان عمر و آزمایش او در راه دین الله و قوت و توان وی در حق، ظاهر و نمایان است. و البته که این مورد، موجبات عصبانیت دشمنان صحابه ـ کسانی که افضل این امت هستند ـ از رافضه و دیگران را فراهم می­سازد. و با این خصوصیات و دیگر خصوصیات عمرا استحقاق آن را یافت ­که بعد از ابوبکرا افضل و برتر این امت شود!


درس چهارم

داستان مسلمان شدن خلیفه راشد عثمان بن عفان رض

 

14ـ از عبید بن عدی بن خیار: روایت است که مِسْوَر بن مخرمه و عبدالرحمن بن اسود بن عبد یغوث به او گفتند: چرا درمورد ولید بن عقبه[30] ـ برادر عثمان ـ با او صحبت نمی­کنی، چون سر و صدای مردم بلند شده است؟!

گوید: من هم هنگامی که عثمان برای نماز خارج شد، آهنگ او کردم. گفتم: من کاری با تو دارم و آن نصیحتی برای توست.

گفت: ای مرد! از تو به الله پناه می­برم! من هم بازگشتم و بعد از اینکه نمازم را ادا کردم، در کنار مسور و ابن عبد یغوث نشستم، گفتگویی که میان من و عثمان روی داد را برای آنها، باز گفتم. آنها گفتند: تو وظیفه خودت را انجام دادی. در حالیکه من با آن دو نشسته بودم، ناگهان فرستاده عثمان پیش من آمد، من هم پیش عثمان آمدم. و گفت: نصیحتِ تو چیست؟ گفتم: الله تعالی حضرت محمدص را به حق مبعوث فرمود و تو از جمله کسانی بودی که به الله و رسولش پاسخ مثبت دادی و دو هجرت انجام دادی و همدم رسول خدا ص شدی و هدایت او را دیدی، سر و صدای مردم در باره ولید بن عقبه بلند شده است، بر تو لازم است­که حد شرعی را در حق او اجرا کنی! گفت: آیا پیامبر ص را دیده­ای؟ گفتم: نه، ولی از علم و دانش وی به من رسیده است.

عثمان گفت: الله تعالی محمدص را به حق مبعوث فرمود و من از جمله کسانی بودم که دعوت الله و رسولش را پذیرفتم و به نبوت وی ایمان آوردم و دو هجرت انجام دادم ـ همانگونه که گفتی ـ و همدم رسول خدا ص شدم و با او بیعت­کردم. بخدا قسم که از او نافرمانی نکردم و با او ناراست نبوده­ام تا زمانی که الله تعالی وی را قبض روح فرمود. با ابوبکر و عمر هم همچنین بودم، سپس بعنوان خلیفه تعیین شدم، آیا حقی که آنها دارند، من هم ندارم؟ گفتم: چرا.

گفت: پس این سخنانی که در باره شما به من می­رسد، چیست؟[31] درباره وضعیت ولید هم که ذکر کردی، ان شاءالله حق را در مورد وی پیاده خواهیم کرد. سپس علی را فراخواند و به او دستور داد که وی را شلاق بزند. آنگاه علی 80 ضربه شلاق به او زد. روایت از بخاری.[32]

نکته­ها و عبرتها:

1- فضل و برتری خلیفه راشد، عثمان بن عفان و بیان عدل وی و اقامه حدود الله تعالی و اینکه او از سرزنش هیچ سرزنش کننده­ای متأثر نمی­شود و در این رابطه از کسی حمایت و پشتیبانی نمی­کند.

2- فضیلت صحابه بر کسانی که بعد از آنها می­آیند.

3- بر انسان مسلمان لازم است که اگر موردی ببیند که حاکم در مورد آن نیاز به نصیحت داشته باشد او را نصیحت بکند. البته باید به تنهایی آن نصیحت را به او گوشزد کند، همانگونه که این تابعی گرانقدر انجام داد. و بر او حرام است که در مقابل عموم آن را آشکار کند، تا آتش خشم و کینه مردم نسبت به او، در دل آنها شعله­ور نشود، چه اگر شعله­ور شود، ضرر و  زیان از آن ناشی می­شود، چنانکه در آخر خلافت خلیفه راشد، عثمان بن عفانا واقع شد، آن هنگام که بعضی از مردم به خود جرأت دادند که در مقابل مردم درباره او سخن بگویند و آتش کینه و خشم سینه­های مردم را نسبت به او شعله­ور ساختند و یکی از بزرگرترین زیانهای این کار، کشتن ویا بود. چیزی که تا به امروز امت اسلامی از آثار و نتایج آن می­نالد.[33]

این در حالی است­ که از پیامبرص ثابت شده است­ که وی فرموده است: 
« من کان عنده نصیحة لذی سلطان فلیاخذ بیده فلیخل به فان قبلها قبلها و ان ردها کان قد ادی الذی علیه»[34]« هرکس برای صاحب مقامی نصیحتی دارد، پس دستش را بگیرد و با او تنهایی صحبت کند، اگر قبول کند که هیچ و اگر قبول نکند، او وظیفه خود را انجام داده است.»

4- بر حاکم لازم است که حدود را همانگونه که الله تعالی مشروع کرد، اقامه نماید و در این راستا از سرزنش هیچ سرزنش کننده­ای متأثر نشود و آن را بر هرکس که اقامه حد بر او واجب است، اقامه نماید، هرکس که باشد، زیرا تفاوت قایل شدن در این باره، یا تساهل بخرج دادن در آن از اسباب هلاک شدن امتهاست. بخاری و مسلم بصورت مرفوع از عایشه روایت کرده­اند که: «ایها الناس انما اهلک الذین قبلکم انهم کانوا اذا سرق فیهم الشریف ترکوه و اذا سرق فیهم الضعیف اقاموا علیه الحد و ایم الله لو ان فاطمه بنت محمد سرقت لقطعت یدها»[35] « ای مردم، کسان قبل از شما صرفاً به این دلیل هلاک شدند که هرگاه انسانی بزرگ و قوی در میان آنها دزدی می­کرد، او را رها میکردند و اگر انسانی ضعیف در میان آنها دزدی می­کرد، حد را بر او اجرا می­کردند. به خدا قسم که اگر فاطمه دختر محمد دزدی کند، دستش را قطع می­کنم.»


درس پنجم

داستان مسلمان شدن خلیفه راشد علی بن ابی طالب کرم الله وجه و جماعتی از سابقین در گرویدن به اسلام

 

15ـ بریده بن حصیب می­گوید: ابوذر و پسر عموی ابوذر، نعیم و من به راه افتادیم، در جستجوی پیامبرص بودیم. و او در کوهی مخفی شده بود. ابوذر گفت: ای محمد نزد تو آمده­ایم تا آنچه را که می­گویی بشنویم و بفهمیم که به چه چیزی دعوت می­دهی. پیامبر ص فرمود: « می­گویم هیچ خدایی غیر از الله نیست و من فرستاده الله تعالی هستم.» ابوذر و دوستش به او ایمان آوردند و من هم به او ایمان آوردم. و علی سرگرم انجام دادن کاری بود که پیامبر وی را به انجام آن فرستاده بود. در روز دوشنبه به پیامبر ص وحی شد و علی در روز سه شنبه نماز خواند.[36]

16ـ عمار بن یاسر می­گوید: پیامبر ص را دیدم که فقط پنج برده[37] و دو زن[38] و ابوبکر همراه او بود.

17ـ عفیف کندی می­گوید: در دوران جاهلیت به مکه آمدم. و 
می­خواستم که برای خانواده­ام از لباس و عطر مکه بخرم. لذا پیش عباس بن عبدالمطلب رفتم. گفت: من در کنار او بودم و به کعبه نگاه می­کردم. در حالیکه خورشید حلقه زده و بالا آمده بود.[39] ناگهان جوانی از راه رسید تا اینکه به کعبه نزدیک شد، سرش را بطرف آسمان بلند کرد و نگاه کرد، سپس ایستاده به قبله رو کرد، آنگاه پسر بچه­ای آمد و در طرف راست وی ایستاد، سپس دیری نپائید که زنی هم آمد و پشت سر آن دو ایستاد، سپس آن جوان خم شد و آن پسر بچه و زن هم خم شدند و رکوع بردند، سپس آن جوان سرش را بلند کرد و آن پسر بچه و آن زن هم سرشان را بلند کردند، سپس آن جوان سجده کنان بر زمین افتاد و آن پسر بچه و آن زن هم سجده کنان بر زمین افتادند، (راوی) گوید: گفتم: ای عباس من دارم مسئله بزرگی را مشاهده می­کنم. عباس گفت: مسئله بزرگ، آیا می­دانی که این جوان کیست؟ گفتم: نه، نمی­دانم. گفت: این محمد بن عبدالله بن عبد المطلب برادرزاده­ام است. آیا می­دانی که این پسر بچه کیست؟ گفتم: نه نمی­دانم. گفت: علی ابن ابی طالب بن عبدالمطلب برادرزاده­ام است. گفت: می­دانی این زن کیست؟ گفتم: نه نمی­دانم. گفت: این خدیجه دختر خویلد، همسر این برادرزاده­ام است که می­بینی. به ما گفته که پروردگار آسمانها و زمین به این دینی که هم اکنون بر سر آن است، به او دستور داده است، به همین خاطر، بر سر آن دین است. و به خدا قسم به غیر از این سه نفر، کس دیگری را که بر این دین باشد، بر روی زمین سراغ ندارم. عفیف گوید: بعد از آن آرزو کردم که من نفر چهارم آنها می­بودم.[40]

نکته­ها و عبرتها:

1ـ حق با کثرت مردان شناخته نمی­شود، بلکه اکثر خلق از حق بیزارند و با آن مبارزه می­کنند. الله تعالی فرموده است:

« ولی اکثر شما حق را نپسندیدید و آن را دشمن داشتید.» (زخرف: 78

دشمن ما شیطان رانده شده ـ همانگونه­که الله تعالی از او حکایت کرده ـ گفته است:

«بدان سبب که مرا گمراه داشتی ، من بر سر راه مستقیم تو در کمین آنان می‌نشینم (و با هرگونه وسائل ممکن در گمراهی ایشان می‌کوشم ). ‏ ‏ سپس از پیش‌رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ (و از هر جهت که بتوانم) به سراغ ایشان می‌روم و (گمراهشان می‌سازم و از راه حق منحرفشان می‌نمایم. تا بدانجا که) بیشتر آنان را (مؤمن به خود و) سپاسگزار نخواهی یافت.»

 (اعراف: 16-17)

به همین خاطر، امروزه می­بینیم که اکثر اهل زمین در باتلاق گمراهی دست و پا می­زنند و کسانی که منسوب به اسلام هستند، تنها یک ششم یا کمتر از آن را تشکیل می­دهند. و اگر در این یک ششم هم دقت کنیم، می­بینیم که اکثر آنها مانند کف سیل هستند، بلکه بسیاری از آنها نماز نمی­خوانند، روی این حساب، آنها در شمار کفار گمراه هستند. چون مسلم از پیامبر ص روایت نموده که وی فرمود:

« بین الرجل و بین الکفر و الشرک، ترک الصلاة»[41]

« میان مسلمان و کفر و شرک، ترک نماز فاصله است.».

2ـ پیروان انبیاء ـ بویژه در آغاز دعوتشان ـ تنها فقرا بوده­اند و درباره هرقل پادشاه روم ثابت شده که او به ابوسفیانط گفت: آیا اشراف مردم از او پیروی می‏کنند یا ضعفای آنها؟ ابوسفیان گفت: افراد ضعیف از او پیروی می‏کنند. سپس هرقل در پایان سخنش گفت: از تو سوال کردم که اشراف از او تبعیت می‏کنند یا ضعفا و تو گفتی: ضعفا و آنها پیروان و اتباع پیامبران می­باشند. روایت از بخاری.[42] و این بدین خاطر است که مقام داران و ثروتمندان بخاطر تکبر یا از ترس اینکه مقام و مالشان را از دست بدهند، از حق پیروی نمی­کنند، در نتیجه شیطان آنها را به بازی می­گیرد و آنها پیرو او می­شوند، بجای آنکه بیایند بنده خالق رازق خود بشوند.

3ـ بر دعوتگر لازم است، بر مشکلات و موانعی که بر سر راه دعوتش پیش می­آید، صبر پیشه کند و از اسباب مخفی و غیرمخفی که دعوتش را حمایت می­کنند، استفاده کند.

4ـ بر دعوتگر لازم است، از هر وسیله و روشی که به نظر او جهت قانع کردن کسانی که آنها را به دین اسلام یا به تمسک به تعالیم آن دعوت می­کند مفید است و کارآیی دارد، استفاده نماید و شاید به همین خاطر باشد که ابوذر اسلام خود را از بریده و نعیم ـ هنگامی که او را نزد پیامبرص آوردند ـ‌ مخفی ساخت، سپس قبل از آنها شهادتین را تلفظ کرد، گویی در همان لحظه مسلمان شده، تا آن دو به او اقتدا کنند، در حالیکه قبلاً مسلمان شده بود.

5ـ بر شخص عاقل لازم است که حق را بپذیرد، اگرچه اکثر مردم از آن روی گردانند، تا از جمله پیشگامان و سابقان به سوی خیر باشد و تا اجل یکباره او را غافلگیر نکند، در حالیکه وی از آن حق روی گردان است، و (خدای ناکرده) بدبخت دنیا و آخرت ­شود.



درس ششم

داستان مسلمان شدن سعد بن ابی وقاص رض

 

18ـ سعد بن ابی وقاص می­گوید: روزی که من مسلمان شدم، کسی مسلمان نشد. و من هفت روز صبر کردم و من سومین نفری هستم که مسلمان شدم. روایت از بخاری.[43]

19ـ باز هم سعد بن ابی وقا ص می­گوید: هنگامی که اهل کوفه عراق از من به عمر شکایت کردند، گفتند: او خوب نماز نمی­خواند و بعضی از طایفه بنی اسد هم از جمله شاکیان بودند، گفت: « من اولین عربی هستم که تیری در راه الله تعالی انداخته­ام، و ما همراه پیامبرص جهاد می­کردیم در حالیکه طعامی جز برگ درختان نداشتیم. تا جاییکه وقتی که قضای حاجت می­کردیم، چیزی همانند آنچه که شتر یا گوسفند بیرون می­اندازد، بیرون می­انداختیم، سپس بنو اسد به گونه­ای در آمده­اند که از من عیب گرفته می­گویند، من خوب نماز نمی­خوانم ـ سعد گوید: « در این صورت ناکام شده­ام و عملم ضایع و تباه گشته است.» روایت از بخاری.[44]

20ـ باز هم سعد بن ابی وقاص می­گوید: آیاتی از قرآن درباره من نازل شد. گفت: مادرم سوگند خورد که هرگز، با من حرف نزند تا زمانی که به اسلام کافر شوم. و سوگند خورد که نخورد و نیاشامد... مادرم گفت: گمان می­بری که الله تعالی در مورد پدر و مادرت به تو سفارش نموده است. و من مادر تو هستم و من این را به تو دستور می­دهم.

گفت: سه روز صبر کردم تا اینکه از فرط ناراحتی از حال رفت. یکی از پسرهایش به نام عُمّاره برخاست و به او آب داد، او هم شروع کرد به دعا کردن علیه سعد. آنگاه الله تعالی در قرآن این آیه را نازل فرمود:

« ‏ ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش کرده‌ایم (که در حق ایشان نیک باشد و نیکی کند ، به ویژه مادر ، چرا که) مادرش بدو حامله شده است و هر دم به ضعف و سستی تازه‌ای دچار آمده است. پایان دوران شیرخوارگی او دو سال است (و در این دو سال نیز ، کودک شیر ، یعنی شیره جان مادر را می‌نوشد. مادر در این مدّت 33 ماهه حمل و شیرخوارگی ، مهمترین خدمات و بزرگترین فداکاری را مبذول می‌دارد. لذا به انسان توصیه ما این است) که هم سپاسگزار من و هم سپاسگزار پدر و مادرت باش ، و (بدان که سرانجام) بازگشت به سوی من است (و نیکان را جزا و بدان را سزا می‌دهم ). ‏ هر گاه آن دو ، تلاش و کوشش کنند که چیزی را شریک من قرار دهی که کمترین آگاهی از بودن آن و (کوچکترین دلیل بر اثبات آن) سراغ نداری ، از ایشان فرمانبرداری مکن.  (چرا که در مسأله عقائد و کفر و ایمان همگامی و همراهی جائز نیست ، و رابطه با خدا ، مقدّم بر رابطه انسان با پدر و مادر است ، و اعتقاد مکتبی برتر از عواطف خویشاوندی است. ولی در عین حال) با ایشان در دنیا به طرز شایسته و به گونه بایسته‌ای رفتار کن.»(لقمان: 14-15)

گفت: رسول الله ص غنیمت زیاد و بزرگی بدست آورد. در آن غنیمت شمشیری بود که من آن را برداشتم و آن را پیش رسول خداص آوردم و گفتم: این شمشیر را به من بده! زیرا من کسی هستم که وضعیت آن را دانسته­ام. پیامبرص فرمود: «آن را به جایی که برگرفته­ای، بازگردان» به راه افتادم و خواستم که آن را به جایی که در آنجا غنایم جمع می­شوند، بیندازم، اما نفسم سرزنشم کرد و به سوی او بازگشتم. و گفتم: آن را به من بده! (راوی) گوید: پیامبرص صدایش را بر من بلندکرد و گفت: « آن را به جایی که از آن گرفته­ای، برگردان.» (راوی) گوید: آنگاه خداوند این آیه را نازل کرد « از تو درباره غنائم می‌پرسند»(انفال: 1)

(راوی) گوید: بیمار شدم، کسی را دنبال پیامبر ص فرستادم، او هم نزد من آمد. گفتم: بگذار هر چقدر و هر کجا که دلم می­خواهد، مالم را تقسیم کنم. گوید: پیامبرص امتناع ورزید. گفتم: نصف آن را می­بخشم. گفت: نه، گفتم: یک سوم آن را می­بخشم، پیامبرص سکوت اختیار نمود و بعد از آن بخشیدن یک سوم مال جایز شد.

می‏گوید: پیش جماعتی از انصار و مهاجران آمدم. آنها گفتند: بیا شراب بخور. و این زمانی بود که هنوز شراب حرام نشده بود. گوید: در بوستانی پیش آنها آمدم دیدم که سر گوسفند بریان شده­ای  و مشکی از شراب در کنار آنها وجود دارد. گفت: همراه با آنها خوردم و نوشیدم.  

(راوی) گوید: در نزد آنها یادی از مهاجرین و انصار کردم. و گفتم: مهاجران بهتر از انصار هستند.

گوید: آنگاه مردی دو استخوان فکی را گرفت و مرا با آن زد، و بینیم با آن زخمی شد. آنگاه نزد رسول خداص آمدم و جریان را برایش تعریف کردم. آنگاه الله تعالی آیه زیر را در مورد شراب نازل کرد: 

« ‏ ای مؤمنان! میخوارگی و قماربازی و بتان (سنگیی که در کنار آنها قربانی می‌کنید) و تیرها (و سنگها و اوراقی که برای بخت‌آزمائی و غیبگوئی به کار می‌برید ، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند و (ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان می‌باشند. پس از (این کارهای) پلید دوری کنید.»  (مائده: 90)


 روایت از مسلم.[45]

نکته­ها و عبرتها:

1ـ فضیلت مسلمانان نخستین و سابق؛ الله تعالی فرموده است:

(حدید: 10)

«کسانی از شما که پیش از فتح (مکّه ، به سپاه اسلام کمک کرده‌اند و از اموال خود) بخشیده‌اند و (در راه خدا) جنگیده‌اند ،  (با دیگران) برابر و یکسان نیستند. آنان درجه و مقامشان فراتر و برتر از درجه و مقام کسانی است که بعد از فتح (مکه ، در راه اسلام) بذل و بخشش نموده‌اند و جنگیده‌اند. اما به هر حال ، خداوند به همه ، وعده پاداش نیکو می‌دهد ، و او آگاه از هر آن چیزی است که می‌کنید.»

فضیلت کسی که در گرایش به سوی خیر، گوی سبقت را از  (دیگران) ربوده و دیگران به او اقتدا کرده­اند.

2ـ فضیلت سعد بن ابی وقاص

3ـ حق با کثرت عدد نیست، بلکه با موافقت شرع الله تعالی است.

4ـ نیکی به والدین و بجا آوردن صله ارحام حقی واجب است، اما حق الله تعالی واجب‏تر است، بنابراین اگر حق الله تعالی با رضایت و خشنودی غیر او در تعارض قرارگرفت، مقدم ساختن حق الله تعالی واجب است. پیامبرص فرموده است: «لاطاعة فی معصیة الله عزوجل انما الطاعة فی المعروف» متفق علیه.[46] «در معصیت الله تعالی هیچ طاعتی نیست، بلکه اطاعت و فرمان پذیری فقط در کار خوب و پسندیده است.»

5ـ ضرورت ثبات و استحکام بر دین الله تعالی و صبر و پایداری بر اذیتهایی که بخاطر آن صورت می­گیرد.

6ـ امانتداری عظیم صحابهش به همین خاطر سعد قبل از تقسیم کردن غنیمت چیزی از آن را بر نگرفت، زیرا این جزء خیانت حرام در غنایم است، به همین خاطر بر انسان لازم است که از افتادن در هر نوع خیانتی بر حذر باشد و از این جمله است اینکه انسان بیاید مالی از بیت المال مسلمانان، را به ناحق برگیرد ـ و این همان چیزی است که عموم مردم آن را مال حکومت نام می­نهند ـ این از بزرگترین خیانتی است که در رابطه با آن تهدید و انذار شدید وارد شده است.

7ـ بر انسان حرام است که در مالش به گونه­ای دخل و تصرف کند که مخالف با شرع الله تعالی باشد.

8 ـ بیان ضررهای شراب (و مشروبات الکلی).

درس هفتم

داستان مسلمان شدن عمرو بن عبسه سلمی رض

 21ـ عمر بن عبسه سلمی می­گوید: من در دوران جاهلیت گمان می­بردم که مردم بر سر گمراهی هستند و بر سر چیزی (عقیده­ای) نیستند، در حالیکه آن بتها را می­پرستیدند، شنیدم که مردی در مکه اخبار (غیب) ی بیان می­کند.[47] لذا بر روی شترم سوار شدم و پیش او آمدم، دیدم که رسول خداص است و در حالت خفا و پنهانی بسر می­برند و قوم او نیز در پی آزار او هستند و با جرأت تمام علیه او نقشه می‏کشند، با زیرکی خاصی خود را در مکه به رسول خداص رساندم و بر او وارد شدم. به او گفتم: تو کیستی؟ فرمود: من پیامبر هستم. گفتم: پیامبر چیست؟ فرمود: « الله تعالی مرا فرستاده است.» گفتم: برای چه چیزی تو را فرستاده است؟ فرمود: « مرا فرستاده به اینکه صله ارحام بجای آورده شود و بتها شکسته شود و الله، یگانه دانسته شود و چیزی شریک او قرار داده نشود.» گفتم: چه کسی بر سر این دین همراه توست؟ فرمود: یک آزاد و یک برده­. گوید: در آن روز ابوبکر و بلال با او و از جمله ایمان آورندگان بودند. گفتم: از شما پیروی می­کنم (و در اینجا می­مانم). پیامبرص فرمود: تو نمی­توانی دینت را در مکه اظهار نمایی، (چون قریش به هرکس که مسلمان شود، آسیب می­رساند) آیا حال من و حال مردم را نمی­بینی؟ اما به سوی اهل و عشیره­ات برگرد و هنگامی که شنیدی که من پیروز شده­ام و کفر شکست خورده است، نزد من بیا. عمرو بن عبسه سلمی گوید: پیش خانواده‏ام رفتم و پیامبرص به مدینه تشریف فرما شد، در حالیکه من در میان عشیره­ام بودم و اخبار را دنبال می­کردم و هنگامی که پیامبرص وارد مدینه شد، از مردم پرس و جو می­کردم، تا اینکه جماعتی از اهل مدینه بر من وارد شدند، گفتم: این مردی که وارد مدینه شده، چه کار کرد؟ گفتند: مردم سریعاً وارد دین او شده و پیرو او می­شوند. این در حالی است که قومش می­خواستند او را بکشند، ولی نتوانستند. آنگاه به مدینه آمدم، به خدمت آن حضرت رسیدم و گفتم: ای رسول خداص آیا مرا می­شناسی؟ ایشان فرمود: تو همان کسی هستی که در مکه با من ملاقات کردی؟ گفتم: آری، گفتم: ای پیامبر خدا، آنچه را که الله به تو آموخته و من از آن بی اطلاعم، برای من بازگو. درباره نماز برای من بگو. گفت: نماز صبح را ادا کن، سپس از نماز دست بکش[48] تا اینکه خورشید طلوع می­کند و ارتفاع می­­گیرد، زیرا هنگامی که طلوع می­کند، در بین دو شاخ شیطان طلوع می­کند[49] و در آن هنگام کفار برای آن سجده می­بردند.[50] سپس  نماز بخوان زیرا آن نماز، نمازی است که ملایکه در آن حضور می­یابند و آن را مشاهده می­نمایند. تا اینکه سایه نیزه کم می­شود،[51] سپس از نماز دست بکش، زیرا در آن وقت جهنم برافروخته می­شود و هنگامی که سایه رو به طرف مشرق ـ بعد از زوال خورشید ـ رو به ازدیاد نهاد، نماز بخوان. چه ملایکه در این نماز هم حضور می­یابند و آن را می­نگرند. تا اینکه نماز عصر را می­خوانی، پس از نماز عصر، از نماز دست بکش، تا اینکه خورشید، غروب می­کند، زیرا خورشید در بین دو شاخ شیطان غروب می­کند و در آن هنگام کفار برای آن سجده می­برند.»

(راوی) گوید: گفتم: ای پیامبر خدا، درباره وضو هم برایم سخن بگو! گوید: بقیه حدیث را ذکر نمود و در آن آمده است که پیامبرص، فضیلت وضو را ذکر نمود سپس بعد از آن فرمود: اگر شخصی که اینچنین وضو گرفته، برخیزید و پس از حمد و ثنا و تمجید الله تعالی به گونه باید وشاید، و خالص کردن قلبش برای الله، (نماز بخواند) از خطاهایش پاک می­شود مانند آن روزی که مادرش او را به دنیا آورده است.»[52] روایت از مسلم.[53]

نکته­ها و عبرتها:

1ـ بر شخص مؤمن و دعوتگر لازم است که از اظهار حق و پیروی کردن مردم از آن، نا امید نشود، زیرا نصر و یاری الله تعالی نزدیک است و هرکس که الله تعالی را یاری دهد، الله تعالی او را یاری می­دهد، همانگونه که فرموده است:

«اگر (دین) خدا را یاری کنید ، خدا شما را یاری می‌کند (و بر دشمنانتان پیروز می‌گرداند) و گامهایتان را استوار می‌دارد (و کار و بارتان را استقرار می‌بخشد.)» ‏ (محمد: ٧)

این پیامبر ص بود که در آغاز دعوتش، جز یک شخص آزاد و یک برده، کس دیگری همراه وی بر سر دین اسلام نبوده است و آنها خود را مخفی می­کردند و نمی­توانستند دینشان را ظاهر سازند و به سوی آن دعوت دهند وقومش خواستند که او را بکشند و حتی بعضی از یارانش را هم کشتند، اما آن حضرت و یارانش صبر نمودند و در راه گسترش و انتشار این دین عظیم مقاومت نمودند، تا اینکه بالاخره فقط الله تعالی عبادت و پرستش شد و توحید و ایمان گسترش و انتشار یافت و شرک و بت پرستی در بسیاری از نواحی زمین از بین رفت و قلمرو دولت اسلام توسعه یافت و حد و مرزهای آن در شرق به چین و در غرب به اقیانوس اطلس رسید و در شمال از دریای سیاه به دریای عرب در جنوب رسید و دعوت به سوی این دین، به همه نقاط آباد جهان رسید، همانگونه که پیامبر ص فرموده است: « لا یبقی علی ظهر الارض بیت مدر و لا وبر الا ادخله الله کلمة الاسلام بعز عزیز او ذل ذلیل» «بر روی زمین چادرنشین و آبادی نشینی باقی نمی­ماند مگر اینکه الله تعالی کلمه اسلام را بوسیله عزت شخصی عزیز یا ذلت شخصی ذلیل وارد آن  می­سازد. »[54]

2ـ بر بنده لازم است که در مسیر حق حرکت کند، اگرچه اکثریت مردم از آن روی گردانند، تا به سعادت دنیا و نجات آخرت نایل آید.

3ـ دشمنان حق، از کفار و منافقان گرفته تا فاسقان و فاجران در همه زمانها از هیچ تلاشی جهت مبارزه با این دین صحیح ـ دین اسلام ـ و جلوگیری از اجرای آن در زمین و مبارزه با کسانی که به سوی آن دعوت می­دهند و ایجاد ممنوعیت برای دعوتگران از نشر آن و از امر به معروف و نهی از منکر...، فروگذاری نمی­کنند. همان گونه که الله تعالی در حق کافران و منافقان فرموده:

« ‏ آنان می‌خواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانند (و از گسترش این نور که اسلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمی‌خواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین ، آن را گسترده‌تر گرداند) هرچند که کافران دوست نداشته باشند.»توبه۳۲)

همانگونه که الله تعالی در حق عموم عاصیان و فاسقان فرموده است:

 « ‏ خداوند می‌خواهد توبه شما را بپذیرد (و به سوی طاعت و عبادت برگردید و از لوث گناهان پاک و پاکیزه گردید) و کسانی که به دنبال شهوات راه می‌افتند ، می‌خواهند که (از حق دور شوید و به سوی باطل بگرائید و از راه راست) خیلی منحرف گردید (تا همچون ایشان شوید ). ‏»(نساء: 27)

4ـ بر انسان مسلمان لازم است احکام دینی مورد نیاز خود را فرا بگیرد، همانگونه که بر او لازم است از اهل علم درباره  مواردی که از دین الله نمی­داند سؤال نماید، تا از روی آگاهی و بصیرت پروردگارش را عبادت نماید و از فتنه شبهات و شهوات ـ به اذن الله تعالی ـ  در امان بماند.

5ـ در نهی پیامبر ص از نماز خواندن در این اوقات، فواید و احکام فراوانی وجود دارد که مهمترین آنها عبارتند از:

اولاً: بستن راهها و دستاویزهایی که منجر به شرک می­شوند.(سد ذریعه)

ثانیاً: تحریم مشابهت پیدا کردن با کفار در عبادتهایشان و مانند آن است عاداتی که مخصوص آنهاست، خواه این مشابهت جویی در لباس باشد یا در قیافه و شکل. و در حدیث آمده است:

« مَن تشبه بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ»[55] « هرکس خود را به قومی شبیه نماید، از جنس آنان می­باشد.»

همانگونه که در مشابهت پیدا کردن مسلمان به آنان، نشانه­ای بر ضعف شخصیتی او و احساس وی نسبت به نوعی کمبود و نقص وجود دارد و اینکه آنها از او افضل و برتر هستند، به همین خاطر راضی شده که تابع و پیرو آنها باشد و این اشتباهی آشکار و روشن است؛ زیرا انسان مسلمان از همه کفار برتر است و نگرش صحیح به کفار همان چیزی است که پروردگار عزوجل ما از آن خبر داده است:

« (چند روزی از نعمتهای زودگذر جهان) بهره و لذت می‌برند و همچون چهارپایان (بی‌خبر و غافل از سرانجام کار) می‌چرند و می‌خورند ، و (پس از بدرود حیات و گام نهادن به آخرت) آتش دوزخ جایگاه ایشان است.» (محمد: 12)


 درس هشتم

داستان مسلمان شدن عبدالله بن مسعودرض

 

22ـ عبدالله بن مسعود می­گوید: من نوجوانی نزدیک به سن بلوغ بودم که در مکه، گله گوسفندی را برای عقبه بن ابی محیط می­چراندم. پیامبرص و حضرت ابوبکرکه از دست مشرکان فرار کرده بودند، نزد من آمدند. و فرمود: «ای پسربچه، آیا شیری داری که بما بدهی تا آن را بیاشامیم؟» گفتم: من امانتدار هستم، و نمی­توانم آن را به شما به دهم. آن دو گفتند: «آیا بز ماده­ای در نزد تو هست که هنوز بز نری با آن جفت گیری نکرده باشد؟» گفتم: آری. آن را برای آنها آوردم، حضرت ابوبکر آن را گرفت و پیامبرص پستانش را گرفت، آنگاه دعا کرد و پستان پر از شیر شد و حضرت ابوبکر سنگی کنده شده را برای او آورد، (و پیامبرص روی آن نشست) و آن بز مادینه را دوشید. سپس او و حضرت ابوبکر از آن شیر دوشیده شده نوشیدند، سپس به من هم نوشاندند، سپس به پستان گفت: « فروکش!» و آنگاه پستان فروکاست (و دیگر شیری در آن وجود نداشت) بعدها وقتی نزد رسول خداص آمدم، مسلمان شدم وگفتم: از این سخن پاک ـ یعنی قرآن ـ به من هم یاد بده. آنگاه رسول خداص فرمود: « تو پسر بچه­ای آموزش دیده هستی!» آنگاه از دهان ایشان هفتاد سوره را فرا گرفتم که کسی درباره آنها با من اختلاف و منازعه نمی‏کرد.[56] (یعنی همه را درست یادگرفته بودم.)

23ـ باز هم  ابن مسعود می­گوید: من ششمین نفر مسلمانان بودم، به غیر از ما، مسلمانی در روی زمین وجود نداشت.[57]

نکته­ها و عبرتها:

1ـ بر شخص امانتدار لازم است از امانتی که به او سپرده­اند، محافظت نماید.

2ـ قبول سخن حق واجب است از کسی که آن را گفته، ولو کافر باشد.

3ـ در این حدیث معجزه­ای از معجزات پیامبر ص مشاهده می­شود.

4ـ قرآن پاک ترین سخن و زیباترین سخن است و علاوه بر مسلمانان، کفار نیز به این گواهی داده‏اند. بیهقی روایت کرده است که ولید بن مغیره، قرآن را شنید، گویی نسبت به آن نرم شد و از آن متأثر گشت، به همین خاطر قوم مشرکش او را مورد سرزنش قرار دادند، آنگاه او به آنها گفت: « به خدا در میان شما مردی وجود ندارد که نسبت به اشعار از من آگاهتر باشد! و از رجز و قصیده­اش از من آگاهتر و داناتر باشد! و نسبت به اشعار جن از من عالمتر باشد! بخدا، آنچه که او می­گوید، به چیزی از اینها مشابهت ندارد، بخدا این سخنی که او می­گوید، دارای شیرینی و جذابیت خاصی است و زیبایی و گیرایی (از هر سو) بر آن می­بارد. و سخنان او همانند درخت باروری است که بالای آن میوه دارد و پایین آن سرسبز و خرم است. و این سخن برتری می­یابد و مغلوب نمی­شود و هر آنچه را که در زیرش است، در هم می­شکند و نابود می­نماید.»[58]

5ـ اهمیت حفظ قرآن و سایر نصوص مهم مانند سنت و متون علمی. بنابراین حفظ دانش موجب عمل کردن بدان و سبب یادآوری نص به هنگام تعلیم، دعوت و ارشاد است.

6ـ اهمیت اخذ علم از اهلش و قرائت قرآن نزد کسی که قرائت آن را خوب می­داند، تا متعلم از اشتباه و لغزش در امان بماند و به همین خاطر بعضی از اهل علم گفته­اند: « علم و دانش را از صحفی (کسی که به منابع غیر معتبر مراجعه می­کند) و از مصحفی (کسی که قرآن را بدون استاد یادگرفته) بر نگیرید!»

و دیگری گفته است:

«هرکس که معلمش کتابش باشد، لغزشهایش بیشتر از صوابهایش می­شود.»

7ـ فضیلت ابن مسعود و علم وافر او. بخاری از ابن مسعود روایت کرده که او گفته است: « قسم به آن خدایی که هیچ خدایی جز او وجود ندارد، سوره­ای از کتاب الله تعالی نازل نشده مگر اینکه من می­دانم که کجا نازل شده و آیه­ای از کتاب الله تعالی نازل نشده مگر اینکه من می­دانم که درباره چه کسی نازل شده است. و اگر می­دانستم که احدی از من نسبت به کتاب الله آگاهتر است و شترم به او می­رسد، سوار بر شتر، به سوی او می­رفتم!»[59] و روایت از مسلم از طریق شقیق بن سلمه، سپس شقیق گفته است: در حلقه­های اصحاب محمد نشستم، نشنیدم که کسی این مطلب را از او رد کند، یا بر او عیب بگیرد.[60]

درس نهم

مسلمان شدن ابوذر رض و قومش (غِفار)

 

24ـ ابوذر غفاری می­گوید: از میان قوم خودمان غفار خارج شدیم، آنها در ماه حرام جنگ و قتال را حلال و جایز می­شمردند.[61] این بود که من و برادرم انیس به همراه مادرمان از میان آنها بیرون آمدیم و نزد یکی از دایی­هایمان فرود آمدیم. دایی‏مان به ما احترام گذاشت و نسبت به ما نیکی کرد. اما قومش نسبت به ما حسادت ورزیده، گفتند: هنگامی که تو خانواده­ات را تنها می­گذاری و آنها را ترک می­کنی، انیس به نزد آنها می­آید (و با آنها زنا می­کند) و داییمان آمد و اتهامی را که قومش به انیس زده بودند، برای ما بازگفت. من گفتم: همه­ی خوبی­های را که در حق ما کرده بودی هیچ کردی، دیگر بعد از این سخن، با تو در منزلت نمی­مانیم. گله شتر خود را (که به 30 عدد می­رسید) نزدیک کردیم و بر روی آنها سوار شدیم و دایی­مان لباسش را بر خودش انداخت و شروع کرد به گریه کردن. آنگاه به راه افتادیم و مسافرت کردیم تا اینکه در نزدیکی مکه فرود آمدیم. آنگاه انیس با شاعر دیگری بر سر این گله شتر و گله شتری به مانند آن بر سر اینکه کدامیک در شعر برتر است، باهم شرط بندی کردند. نزد کاهنی رفتند تا میان آنها داوری نماید. آنگاه کاهن حکم کرد که انیس از دوستش برتر است، به همین خاطر انیس هر دو گله شتر را برگرفت.

(راوی) گوید: ای برادرزاده، سه سال قبل از اینکه با رسول الله ملاقات کنم، نماز خوانده­ام. گفتم: برای چه کسی؟

گفت: برای الله، گفتم: به کجا رو می­کردی؟ گفت: به هرجا که پروردگارم مرا به آنجا روکند. نماز عشاء را می­خواندم و تا ­آخر شب فرا می­رسید آنرا ادامه می­دادم، آنگاه از فرط خستگی می­افتادم گویی لباسی هستم تا اینکه خورشید بالای سرم می‏آمد (یعنی تا زمان طلوع خورشید و گرمای آن از خواب نمی­پریدم.)

انیس گفت: من در مکه حاجتی دارم، مواظب (گله­ها و بار و بنه­ام) باش! انیس به راه افتاد، تا اینکه به مکه رسید، سپس با تأخیر پیش من برگشت، گفتم: چه کردی؟ گفت: با مردی در مکه ملاقات کردم که بر سر دین توست[62] و گمان می­برد که الله او را فرستاده است. گفتم: مردم چه می­گویند: می­گویند: شاعر است، کاهن است، جادوگر است... (البته انیس، خود یکی از شعرا بود.)

انیس گفت: من قول کاهنان را شنیده­ام، اما سخن او سخن آنها نبود و سخن او را از ناحیه شعری و انواع آن و قوافی آن مورد بررسی قرار دادم، اما بعد از من هم بر زبان هیچ کسی جور در نمی­آید که بگوید سخن او شعر است، به خدا قسم او صادق و راستگوست و آنها دروغ می­گویند.

(راوی) گوید: گفتم: مواظب (گله­ها و بار و بنه­ام) باش تا بروم ببینم. ابوذر گوید: به مکه آمدم. به مردی از اهل مکه نگاه کردم دیدم که ضعیف است، گفتم: آن کسی که او را صابیء[63] (یعنی بی دین) می­خوانید کجاست؟ به من اشاره کرد و گفت: این بی دین است.

با شنیدن سخن آن مرد، اهل مکه، گل و لای خشک شده و استخوانها را به سوی من پرتاب کردند تا جایی که از حال رفتم و بر زمین افتادم. گوید: هنگامی که بلند شدم گویی به مانند آن سنگهای خونینی بودم (که اهل جاهلیت آنها را نصب می­کردند و بر روی آنها قربانی می­کردند و از فرط خون سرخ می­شدند.)

ابوذر گوید: نزد آب زمزم آمدم. و خونی را که بر من بود، شستم، و از آب آن نوشیدم. ای برادرزاده حدود 30 شبانه روز ماندگار شدم در حالیکه طعامی جز آب زمزم نداشتم. به گونه­ای چاق شدم که شکمم لایه لایه بر روی هم سوار شده بود و بر روی ­کبدم ضعف و لاغری مشاهده نمی­کردم.

ابوذر گوید در حالیکه اهل مکه یک شب کاملاً مهتابی را می­گذراندند، ناگهان به خواب رفتند، کسی دور کعبه طواف نمی­کرد، مگر دو زن که دو بت را به نامهای اسف و نائله در مقام دعا می­خواندند، گوید: در حالیکه آنها به من برخورد کردند، گفتم: آیا این دو بت یکدیگر را عقد کرده­اند (و این خود دشنامی به دو بت است،) گوید: باز هم به دعا کردن از آن دو بت ادامه دادند... گوید: باز هم از کنار من گذشتند، گفتم: « هن[64] مثل الخشبة غیر انّی لا اکنی » « آلتی مانند چوب من کاملاً صریح و بی کنایه سخن می­گویم». آنگاه آن دو زن وای وای کنان حرکت کردند و می‏گفتند: اگر یکی از اصحاب و یاران ما اینجا می­بود، ما را بر او یاری می­کرد!

گوید: آنگاه رسول خداص و حضرت ابوبکر صدیق در حالیکه پایین می­آمدند[65] با آنها برخورد کردند، پیامبرص فرمود: شما را چه شده؟ گفت: آن شخص بی دین در بین کعبه، در پشت پرده کعبه پنهان شده است. پیامبرص فرمود: او به شما چه گفت؟ گفت: او به ما سخنی گفت که دهان را پر می­کند.[66]

رسول خداص آمد، تا جاییکه حجرالاسود را لمس کرد و همراه با حضرت ابوبکر به دور کعبه طواف نمود، سپس نماز خواند، هنگامی که نمازش را به پایان رساند، ابوذر گوید: من اولین­کسی بودم­ که به او سلام اسلامی کردم و گفتم: سلام علیک ای رسول خدا! او هم فرمود: «و علیک و رحمة الله» سپس فرمود، تو کیستی؟ گفتم: از قبیله غفار هستم. گوید: دستش را دراز کرد و انگشتانش را روی پیشانیش قرار داد، آنگاه با خودم گفتم: از اینکه من از قبیله غفار هستم، خوشش نیامده! من هم جلو آمدم و دستش را گرفتم، اما حضرت ابوبکر دستم را گرفت و نگذاشت که دست پیامبر ص را بگیرم، و او بیشتر از من از او آگاه بود. سپس سرش را بلند نمود و گفت: « از چه وقت اینجا هستی؟» گفتم: 30 روز و شب است. گفت: « چه کسی به تو طعام می­داد؟» گفتم: طعامی جز آب زمزم نداشتم. آنقدر آب زمزم خوردم که چاق شدم و لایه­های بر روی هم سوار شده گوشتهای شکمم شکستند. و به روی کبد و شکمم ضعف و لاغری مشاهده نکردم.

پیامبرص فرمود: « این آب، مبارک است و نوشنده­اش را سیر می­نماید (همانگونه که طعام او را سیر می­نماید)».

حضرت ابوبکر گفت: ای رسول خدا، به من اجازه بده که امشب او را طعام دهم. آنگاه من همراه رسول خدا و حضرت ابوبکر به راه افتادم. ابوبکر دری را باز کرد و مقداری از کشمش طائف برای ما آورد. این اولین غذایی بود که من آن را خورده بودم. سپس مدتی ماندگار شدم، (مرادش این است که مدتی از پیامبر ص غایب شد) سپس پیش رسول خدا آمدم، وی فرمود: «سرزمینی به من نشان داده شده که دارای نخلستان است و من آن را فقط یثرب می­بینم،[67] پس آیا تو، اگر به میان قومت بازگشتی، از طرف من، آنها را به سوی اسلام دعوت می­نمایی؟[68] امید است که الله تعالی بوسیله تو آنها را منفعت بخشد و در ارتباط با آنان، تورا پاداش دهد! »[69]آنگاه نزد انیس آمدم، گفت: چه کار کردی؟ گفتم: من مسلمان شدم و (رسالت پیامبرص) را تصدیق نمودم.

گفت: من از دین تو تنفری ندارم، بلکه من هم مسلمان شدم و رسالت پیامبرص را تصدیق نمودم.

آنگاه نزد مادرمان آمدیم. گفت: من هم از دین شما متنفر نیستم و بلکه مسلمان می­شوم و رسالت پیامبرص را تصدیق و تأیید می­نمایم.

بارمان را بر روی شترها قرار دادیم و خود نیز سوار شدیم و پیش قوممان «غفار» بازگشتیم. نیمی از آنها مسلمان شدند و ایماء بن رحضه الغفاری که بزرگ آنها بود، برای آنها امامت می­کرد. و نصف دیگر گفتند: هنگامی که رسول خدا ص به مدینه بیاید، مسلمان می­شویم و هنگامی که رسول خدا ص وارد مدینه شد، آن نصف باقی هم ایمان آوردند. و قبیله اسلم آمدند، آنگاه گفتند: ای رسول خدا قبیله غفار برادران ما هستند، طبق آنچه که آنها مسلمان شده­اند، ما هم مسلمان می­شویم. آنگاه مسلمان شدند.

رسول خداص فرمود: «غفار غفرالله لها و اسلم سالمها الله»[70] « غفاری که الله تعالی آنها را ببخشاید و اسلمی که الله تعالی با آنها آشتی نموده است.» روایت ازمسلم.[71]

این حدیث را بخاری و مسلم از حدیث ابن عباس روایت کرده­اند که در قسمتی از آن آمده است: ابوذر از قول و سخن و پیامبرص شنید و فورا مسلمان شد، آنگاه پیامبرص به او گفت: « به سوی قومت بازگرد و آنها را به اسلام دعوت کن، تا اینکه فرمان من به سوی تو می­آید.» ابوذر گوید: « قسم به آن کسی که جانم در دست اوست! می­روم و جریان مسلمان شدنم[72] را در حضور آنها فریاد کنان اعلان می­کنم.» آنگاه خارج شد، تا اینکه به مسجدالحرام آمد. آنگاه با بلندترین صدایش فریاد زد که: گواهی می­دهم که هیچ معبودی جز الله وجود ندارد و اینکه محمد فرستاده الله است. سپس مشرکان بر سرش ریختند و او را کتک زدند، تا جایی که او را انداختند.

آنگاه عباس آمد و خودش را بر روی او انداخت و گفت: وای بر شما، آیا نمی­دانید که او از طایفه غفار است و راه تجارتی شما به سوی شام از کنار آنهاست، سپس ابوذر فردای آن روز دوباره این کار را تکرار کرد، آن قوم باز هم بر سر و رویش ریختند و او را کتک زدند، آنگاه عباس خودش را بر روی او انداخت و او را از دست آنها نجات داد.[73]

نکته­ها و عبرتها:

1ـ دشمنی و خصومت کفار با اهل حق و اتهام زدن به آنها به چیزی که اهل حق از آن بری هستند، تا مردم را نسبت به اهل حق متنفر سازند.

2ـ گمراهی و حماقت کفار، به طوری که بتهایی را می­خوانند که نه نفعی دارند و نه ضرری.

3ـ فضیلت آب زمزم.

4ـ مشروعیت دعوت به سوی الله برای هر مسلمانی، اگرچه عملش کم باشد، در صورتیکه آگاهانه دعوت نماید.

5ـ بیان پاداش عظیمی که الله تعالی برای کسی که به راه او دعوت 
می­دهد و الله تعالی بر دستان او ولو یک نفر را هدایت داده، در نظر گرفته است. زیرا برای او مانند پاداش همه کسانی است که الله تعالی بر دستان او آنها را هدایت داده است.

|   |   |

درس دهم

مسلمان شدن ضماد بن ثعلبه ازد ی رض

 

25ـ ابن عباسم می­گوید: ضماد به مکه آمد و از طایفه ازد شنوئه بود و هرکس را که دچار جن گرفتگی می­شد، بوسیله رقیه (افسون) معالجه و درمان می‏کرد. از انسانهای سفیه و احمقی از اهل مکه شنید که می­گفتند: محمد مجنون و دیوانه است. آنگاه او گفت: چه خوب می­شد که من این مرد را می­دیدم، شاید الله او را بر دستان من شفا دهد. ابن عباس گوید: وی با پیامبر ص ملاقات کرد و گفت: ای محمد، من از این جن گرفتگی که تو به آن مبتلا شده­ای، رقیه و افسون می­کنم و الله هرکس را که بخواهد، بر دستان من شفا می­دهد. آیا می‏خواهی برای تو افسون کنم و تو را معالجه نمایم؟

رسول خدا ص فرمود: «حمد برای خدا است، او را ستایش می­کنیم و از او طلب یاری می­نمائیم، هرکس که الله تعالی او را هدایت دهد، گمراه کننده­ای ندارد و هرکس که الله تعالی او را گمراه نماید، هدایت دهنده­ای ندارد. و گواهی می­دهم که هیچ خدایی جز الله وجود ندارد، یگانه است و بی شریک و محمد بنده و رسول اوست، اما بعد... »

ابن عباس گوید: ضماد گفت: این سخنان را دوباره برای من بازگو، آنگاه پیامبرص سه بار آن کلمات را برای او تکرار نمود. ابن عباس گوید: ضماد گفت: سخن کاهنان و سخن ساحران و سخن شاعران را شنیده­ام، نشنیده­ام که آنها چنین کلماتی که تو می­گویی، آن را گفته باشند. در حالیکه آنها به ناعوس[74] دریا رسیده­اند. ابن عباس گوید: ضماد گفت: « دستت را بیاور تا با تو بر سر اسلام بیعت نمایم.»

ضماد گوید: با پیامبرص بیعت نمودم. آنگاه رسول خداص فرمود: «بر قومت هم با من بیعت کن.»[75] ضماد گفت: و بر قومم هم با تو بیعت کردم.

(راوی) گوید: پیامبرص سریه­ای را فرستاد. آنها از کنار قوم ضماد گذشتند. فرمانده آن سریه گفت: آیا از اینها چیزی بدست آورده­اید؟ مردی از آن جماعت گفت: آفتابه­ای از آنان بدست آورده­ام. وی گفت: آن را به آنها باز پس ده که آنها قوم ضماد هستند. روایت از مسلم.[76]

نکته­ها و عبرتها:

1ـ در اتهام جنون و دیوانگی مشرکان به پیامبرص - با آنکه وی به لحاظ عقلانی از همه آنها ارجح تر و به لحاظ اندیشه و نظر از همه آنها نیک اندیش­تر است- ‌سلوک و روشی از آنها برای یکی از شیوه­های اهل کفر و نفاق و فسق در مانع تراشی بر سر دین راستین الله تعالی وجود دارد و این بدینگونه است که آنها می­آیند هر تهمتی که دعوت مبلغان و دعوتگران را در نظر عوام الناس که از تبلیغات شوم و دروغین متأثر می­شوند، قبول ناپذیر جلوه دهد، به آنها می­زنند؛ یکبار درباره پیامبرص گفتند که او یک کاهن است و یکبار گفتند: شاعر است و یکبار گفتند: ساحر است و یکبار گفتند: مجنون و دیوانه است و آری، در هر عصر و دوره­ای داعیان باطل همینگونه هستند. و این چیزی است که ما در این عصر از آنها می‏شنویم، یکبار داعیان الی الله را توصیف می­کنند به اینکه: «دیوانه» هستند یا «وسوسه زده و وهم زده» و بار دیگر در توصیف آنها می­گویند که آنها اهل «ترور و فساد پراکنی در زمین» هستند. و امام و طلایه­دار آنها در این رابطه همان فرعونی است که درباره پیامبر خدا حضرت موسی؛  گفت:

« من از این می‌ترسم که آئین شما را تغییر دهد ، یا این که در زمین فساد را گسترش دهد و پراکنده سازد.» (غافر: 26)

2ـ بر شخص دعوتگر لازم است که این تهمتها را با صبر و بردباری و اغماض و گذشت پاسخ دهد و در دعوتش موردی را ذکر کند که مبطلات دعوت آنها را بیان می­کند. همانگونه که نباید این تهمتها و امثال آنها از اذیتها و و ناراحتی­ها شخص دعوتگر را از پیگیری دعوت و امر به معروف و نهی از منکرش باز دارند؛ چرا که الله تعالی وقتی که در سوره عصر « سفارش کردن یکدیگر به حق » را که همان دعوت الی الله و امر به معروف و نهی از منکر می­باشد، ذکر نموده، به دنبال آن « سفارش کردن یکدیگر به صبر » را آورده است.

این رویه­ای است که پیامبرص در دعوتش آن را در پیش گرفته است.

3ـ این دین، دین فطرت است، همین که بر کسی که در جستجوی حق است، عرضه شود، غالباً سریع وارد آن می­شود، اگر چه سیمای این دین در نزد او زشت شده باشد.

4ـ هرچند که مانعان سد راه دین خدا بشوند و مکرکنندگان به منظور دور ساختن مردم ازحق نقشه بکشند، باز هم از مکر الله تعالی درامان نمی­مانند، چه اینها که تهمت دیوانگی به پیامبرص زدند، یکی از مکرهای الله تعالی نسبت به آنها این بود که از جمله کسانی که در نخستین روزهای دعوت وارد دعوت او می­شود، را کسی قرار دهد که درد جن گرفتگی را درمان می­کند، بلکه او آمده بود تا کسی را معالجه کند که مردم به دروغ و بهتان گفته بودند او مجنون است. این بود که الله تعالی او را هدایت داد و در دین الله تعالی وارد شد. و این همانند حال فرعون است، از ترس جان خودش پسران بنی اسرائیل را می­کشت و یکی از تلافی­های خدا نسبت به او این بود که کسی را که قرار است از پسران بنی اسرائیل بزودی او را بکشد، در خانه خود فرعون بزرگ کرد و پرورش داد. بلکه کاری کرد که فرعون بر او انفاق کند و به مادرش مالی بدهد تا او را شیر دهد. و او همان موسی؛ است.

5 ـ بر مسلمان واجب است، به سوی دین الله تعالی دعوت نماید و باید به مسئله­ای دعوت کند که به لحاظ دینی نسبت به آن آگاهی دارد و اینکه به شبهه‏پراکنی­های شیطان مبنی بر اینکه او هیچ علمی ندارد، یا اینکه دعوت تنها یکی از وظایف علماء و دانشمندان دینی است، ‌وقعی ننهد و تسلیم آن نشود.

زیرا بدیهی است که دعوت الی الله و امر به معروف و نهی از منکر فرض کفایه است، که اگر افرادی پیدا نشوند که بطور کفایت آن را انجام دهند، همه مسلمانان گناهکار می­شوند؛ پس کسی که اصل دین را بداند، بر او لازم است، به سوی آن دعوت دهد ‌و کسی که احکام دیگری را بداند، بر او لازم است، به سوی آنها دعوت نماید،‌ مثلاً همین صحابه هنگامی که پیامبرص با او بیعت نمود، بر او شرط گرفت که قومش را به سوی دین الله تعالی دعوت دهد، با اینکه او تازه مسلمان شده بود.

 


درس یازدهم

داستان مسلمان شدن عثمان بن مظعون جمحی رض

 

26ـ عبدالله بن عباس می­گوید: در حالیکه رسول خدا در مقابل خانه­اش در مکه نشسته بود، ناگهان عثمان بن مظعون از کنار او گذشت. آنگاه اخم و تخمی به رسول خداص کرد، رسول خداص به او فرمود: آیا نمی­نشینی؟ گفت: چرا.

عبدالله گوید: پیامبرص روبروی او نشست. و با او سخن گفت. پیامبرص چشمش را به آسمان دوخت، لحظه‏ای به آسمان نگاه کرد، سپس کم کم چشمش را پایین آورد تا اینکه آن را به طرف راستش در زمین دوخت، آنگاه پیامبرص از همنشینش عثمان، به جایی که به آن چشم دوخته بود، متمایل و کج شد. و شروع کرد به تکان دادن سرش، گویی آنچه را که به او گفته می­شد، می­فهمید.[77] و این در حالی بود که ابن مظعون نگاه می­کرد. وقتی که پیامبرص کارش تمام شد و آنچه را به او گفته شد، خوب فهمید، چشمش را به آسمان دوخت، همانگونه که او بار اول بالا برد، چشمان رسول خدا (پیک وحی) را دنبال کرد تا اینکه (پیک وحی) در آسمان متواری شد. آنگاه رو به عثمان کرد و مانند اول نشست. عثمان گفت: ای محمد! در همه دفعاتی که با تو نشسته بودم، ندیده بودم که چنین­کاری را که این دفعه انجام دادی، انجام دهی؟!

پیامبرص فرمود: دیدی که من چه کار کردم؟ گفت: دیدم که چشمت را به سوی آسمان دوختی، سپس آن را به طرف راست خودت پایین آوردی، آنگاه به آنجا رفتی که چشم دوخته بودی و مرا ترک کردی و سپس شروع کردی به تکان دادن سرت، گویی چیزی را می­فهمیدی که به تو گفته می­شود.

رسول خداص گفت: آیا متوجه این شدی؟ عثمان گوید: آری، رسول خداص فرمود: فرستاده خدا (جبرئیل) پیشم آمد در حالیکه تو نشسته بودی. گفت: فرستاده خدا؟! پیامبرص گفت: آری، گفت: چه به تو گفت؟ گفت:« ‏ خداوند به دادگری ، و نیکوکاری ، و نیز بخشش به نزدیکان دستور می‌دهد ، و از ارتکاب گناهان بزرگ (چون شرک و زنا) ، و انجام کارهای ناشایست (ناسازگار با فطرت و عقل سلیم) ، و دست‌درازی و ستمگری نهی می‌کند. خداوند شما را اندرز می‌دهد تا این که پند گیرید (و با رعایت اصول سه‌گانه عدل و احسان و ایتاء ذی‌القربی ، و مبارزه با انحرافات سه‌گانه فحشاء و منکر و بغی ، دنیائی آباد و آرام و خالی از هرگونه بدبختی و تباهی بسازید ). ‏»

 (نحل: 90)عثمان گوید: در آن هنگام ایمان در قلبم جای گرفت و دوستدار محمد شدم.[78]

نکته­ها و عبرتها:

1ـ بر شخص داعی لازم است، نسبت به اذیتهایی که در حال دعوت از ناحیه افراد دعوت شده برای او حاصل می­شود، به زیور صبر و شکیبایی آراسته گردد و این همان حال داعیانی است که از زیان و خسارت نجات یافته­اند همانگونه که الله تعالی فرموده است:

« ‏ سوگند به زمان (که سرمایه زندگی انسان ، و فرصت تلاش او برای نیل به سعادت دو جهان است )! ‏ ‏ انسانها همه زیانمندند. ‏ ‏ مگر کسانی که ایمان می‌آورند ، و کارهای شایسته و بایسته می‌کنند ، و همدیگر را به تمسّک به حق (در عقیده و قول و عمل) سفارش می‌کنند ، و یکدیگر را به شکیبائی (در تحمّل سختیها و دشواریها و دردها و رنجهائی) توصیه می‌نمایند (که موجب رضای خدا می‌گردد ). ‏» (عصر: 1 ـ 3)


اما مسلمانان غیر اینها و کسانی که در یکی از این امور چهارگانه قصور و کوتاهی کرده­اند، این خسارتی که در این آیه از آن یاد شده، بیم آن می­رود که دامنگیر آنها شود.

2ـ دعوتگری که در دعوتش موفق و پیروز است، از استجابت کسانی که آنها را دعوت می­دهد، نا امید نمی­شود، بلکه دعوت را تکرار می­کند و به آن ادامه می‏دهد تا اینکه دعوت شده­ها دعوتش را می­پذیرند، یا او در دعوتش معذور می‏شود. آنگاه به اجر عظیمی از ناحیه الله تعالی، دست می­یابد.

3ـ قرآن، بزرگترین معجزه­ای است که به پیامبر ما حضرت محمدص داده شده و قرآن معجزه جاودان وی است. بخاری و مسلم از پیامبرص روایت کرده­اند که او فرمود: «مَا مِنَ الأَنْبِیَاءِ نَبِیٌّ إِلاَّ أُعْطِیَ مَا مِثْلهُ آمَنَ عَلَیْهِ الْبَشَرُ، وَإِنَّمَا کَانَ الَّذِی أُوتِیتُ وَحْیًا أَوْحَاهُ اللَّهُ إِلَیَّ، فَأَرْجُو أَنْ أَکُونَ أَکْثَرَهُمْ تَابِعًا یَوْمَ الْقِیَامَةِ»[79] «به هر یک از پیامبران، معجزه‌ای عطا شده است که مردم به آن، ایمان بیاورند. و آنچه به من عنایت شده است، وحیی است که خداوند بسوی من فرستاده است. پس امیدوارم که روز قیامت،‌ از سایر پیامبران، پیروان بیشتری داشته باشم.»

این، تنها یکی از آیات این کتاب بزرگ است که با اعجاز لفظی و معنوی خود فصحا و سخنوران عرب را مبهوت کرده است و شامل بر امر به بزرگترین خصال خیر و نهی از بزرگترین خصال شر در الفاظی کم و جامع، می­باشد.

بیهقی روایت نموده که ولید بن مغیره این آیه را از پیامبرص شنید گویی وقتی که آن را شنید، تحت تأثیر قرائت قرآن قرار گرفت و دلش نرم شد، آنگاه قومش او را سرزنش نموده و او به آنها گفت: « بخدا در میان شما کسی وجود ندارد که نسبت به اشعار و رجز و قصیده، از من آگاهتر باشد. هیچیک از شما نسبت به اشعار جن از من آگاهتر نیست، بخدا آنچه را که می­گوید، به هیچ کدام از اینها شبیه نیست. بخدا، این سخنی که او می­گوید، دارای حلاوت و شیرینی و از زیبایی و تازگی مخصوصی برخوردار است، سخنان او مانند درخت باروری است که بالای آن میوه دارد و پایین آن سرسبز و خرم است. و این گفته برتری می­یابد و مغلوب نمی‏شود و آنچه را که در زیرش است، نابود می­سازد.»[80]

بخاری در ادب المفرد از عبدالله بن مسعود روایت کرده که او گفت: «در قرآن آیه­ای جامعتر از این آیه وجود ندارد که حلال و حرام و امر و نهی را با هم جمع کرده باشد.»[81]


درس دوازدهم

داستان مسلمان شدن حمزه بن عبدالمطلب رض عموی پیامبرص و  رکانه بن عبد یزید بن هاشم بن مطلب بن عبد مناف

 

27ـ یعقوب بن عتبه: می­گوید: ابوجهل در کوه صفا سد راه رسول خدا شد و او را اذیت کرد. این در حالی بود که حمزه شکارچی بود و آن روز به شکار رفته بود. هنگامی که بازگشت، زنش که اذیت شدن پیامبرص توسط ابوجهل را دیده بود، به او گفت: ای ابو عماره، اگر می­دیدی که ابوجهل با برادرزاده­ات چه کرد؟

حمزه خشمگین شد و به خانه داخل نشد و در حالیکه کمانش را به گردنش آویخته بود، به راه افتاد، تا اینکه وارد مسجد شد، دید که ابوجهل در یکی از انجمنهای قریش نشسته است، با او حرفی نزد تا اینکه با کمانش، ضربه­ای به سر او زد و آن را شکست، آنگاه مردانی از قریش برخاستند و حمزه را گرفتند، آنگاه حمزه گفت: دین من، دین محمد است، گواهی می­دهم که او رسول خدا است، بخدا از این دین دست بر نمی­دارم و اگر شما راست می­گوئید بیایید و مرا از آن منع کنید.[82]

هنگامی که حمزه مسلمان شد، رسول خدا و مسلمانان با او عزتمند شدند و بعضی از امورشان استقرار یافت و قریش از او ترسیدند و دانستند که حمزه از او محافظت خواهد کرد.

28ـ سعید بن جبیر/ می­گوید: رسول خدا ج در بطحاء بود. یزید بن رکانه یا رکانه بن یزید در حالیکه ماده بزی به همراه داشت پیش وی آمد. و به او گفت: ای محمد آیا حاضری با من کشتی بگیری؟ پیامبرص فرمود: اگر تورا به زمین زدم، و برنده شدم، چه به من می­دهی؟ گفت: یکی از گوسفندانم را به تو می­دهم.

آنگاه با هم کشتی گرفتند و پیامبرص او را به زمین زد و برنده شد و گوسفندی را برگرفت، رکانه گفت: آیا حاضری دوباره کشتی بگیریم؟ پیامبرص فرمود: اگر من برنده شوم، چه به من می­دهی؟ گفت: گوسفندی دیگر. و رکانه این مورد را چندین بار ذکر کرد.[83] و گفت: ای محمد؛ بخدا ای محمد، کسی پهلوی مرا به زمین نزده و این تو نیستی که مرا به زمین می­زنی،[84] آنگاه رکانه مسلمان شد و رسول خداص گوسفندش را به او پس داد.[85]

نکته­ها و عبرتها:

1ـ بر کسی که به سوی الله دعوت می‏کند، لازم است که در راه الله تعالی اذیت و ناراحتی­ها را تحمل نماید و اذیتهایی کلامی و بدنی و مالی و دیگر اذیتها و آزارهایی را که از ناحیه مدعوان به او می­رسد، بر دوش خود هموار سازد.

2ـ الله تعالی گاهی اوقات نسبت به دشمانش مکر اندیشی نموده و کید و حقه آنها را از بین می­برد و عملی را که آنها بمنظور جلوگیری از دین الله تعالی انجام می‏دهند، به عنوان سببی برای هدایت بعضی از افرادی که هدایت آنها را می­خواهد، قرار می­دهد، چنانکه این مسأله برای حمزها روی داد و مهمتر و بزرگتر از آن، اتفاقی است که برای حضرت موسی روی داد، چه الله تعالی کید فرعون را بعنوان سببی در تربیت پیامبرش موسی؛ در قصر وی قرار داد و قتل و نابودی وی را بر دستان موسی قرار داد.

3ـ گاهی بنده بدون هیچ اخلاصی و بلکه بخاطر یک هدف دنیایی مانند تعصب یا منفعت مادی یا مانند این دو، وارد دین الله تعالی می­شود یا عمل صالح انجام می­دهد، اما دیری نمی­پاید که ایمانش قوی می­شود و در اعمالش برای الله تعالی اخلاص پیدا می­نماید، چنانکه این حال حمزها است.

4 ـ در داستان رکانه ـ چنانکه بر می­آید ـ یکی از دلایل نبوت وجود دارد و به همین خاطر، علت مسلمان شدن وی آن بود که مطمئن شد علت زمین خوردن او توسط پیامبرص در هر دفعه، مایه گرفته از تأیید و حمایت الله تعالی نسبت به پیامبرشج می­باشد.

5ـ جواز کُشتی­ای­ که زیانی برای دو کشتی­گیر در بر ندارد، اما کشتی­هایی که برای یکی از آنها زیان در بر دارد، همانگونه که در کشتی­ها و مشت زنی­های عصر حاضر روی می­دهد، قطعاً حرام هستند، زیرا پیامبرص فرموده: «لا ضرر و لا ضرار»[86] «در دین هیچ ضرری وجود ندارد و نباید ضرر را با ضرر پاسخ داد.» و بقیه بازیهای دیگر هم مانند کشتی هستند، آنهایی که فاقد ضرر هستند و هیچ ممنوعیت و محظوریت شرعی ندارند، جایز می­باشند و آنهایی که ضرررسان هستند و ممنوعیت شرعی دارند، حرام می­باشند.

6ـ جواز گرفتن مال توسط کسی که در کشتی و مانند آن برنده می­شود، در صورتیکه یکی از کشتی گیران آن را داوطلبانه پیشنهاد کند و اگر طرف سومی هم آن را بدهد، خالی از اشکال است، اما اگر طرف شکست خورده مال را بپردازد، در نظر بسیاری از اهل علم، این کار از نوع قماری است که حرام می­باشد.[87]

 

درس  سیزدهم

داستان مسلمان شدن بعضی از جن­ها در آغاز بعثت

 

29ـ ابن عباسب می­گوید: حضرت رسول ص قرآن را بر جن­ها نخواند و آنها را مشاهده نکرد. رسول خداص به همراه گروهی از یارانش به قصد بازار عکاظ[88] حرکت نمودند. این در حالی بود که بین شیاطین و خبر آسمان، مانع و پرده‏ای ایجاد شده بود و شهاب سنگها بر سر آنها فرستاده شده بود. به همین خاطر شیاطین به سوی قوم خودشان بازگشتند و گفتند: شمارا چه شده؟ گفتند: میان ما و خبر آسمان مانع ایجاد شده و ما سنگ باران شده­ایم.

گفتند: این­کار فقط بخاطر چیزی است که روی داده است. بروید همه نقاط جهان را بگردید و ببینید چه چیزی میان ما و خبر آسمان مانع ایجاد کرده است.

آنها هم حرکت کرده، مشارق و مغارب زمین را در نوردیدند، تعدادی از جنیانی که به جانب تهامه رفته بودند، از کنار رسول خداص گذشتند. در حالیکه وی در نخله (مکانی بین مکه و طائف) بود و می­خواست به بازار عکاظ برود. وی در آن هنگام نماز صبح را به امامت برای اصحابش ادا می­کرد. هنگامی که آنها قرآن را شنیدند، به آن گوش دادند و گفتند: ای قوم ما، ما قرآنی را شنیدیم که شگفت انگیز بود. و به سوی رشد و راه یافتگی هدایت می­کند پس به آن ایمان آوردیم و هیچ کسی را برای پروردگارمان شریک قرار نمی‏دهیم. آنگاه الله تعالی به پیامبرش ص وحی فرستاد که 

« (ای محمّد! به امت خود) بگو : به من وحی شده است که گروهی از پریان (به‌تلاوت قرآن من) گوش فرا داده‌اند»(جن: 1)  روایت از بخاری و مسلم.[89]

نکته­ها و عبرتها:

1ـ ایمان به عالم جن و اینکه عده­ای از آنها مؤمن هستند و عده­ای کافر، لذا بر انسان مسلمان لازم است که به همه اینها ایمان بیاورد، چون در قرآن و سنت ثابت شده­اند و کسی که این را انکار نماید، قرآن و سنت را انکار نموده و آن­ها را تکذیب کرده است و این کفری است که موجب خروج از دین می­باشد.

2ـ رسالت پیامبرص عام و کلی و برای ثقلین، یعنی جن و انس می­باشد.

3ـ سرعت پذیرش و استجابت بعضی­ از جنی­ها نسبت به حق و اینکه آنها از بعضی از انسانهایی که حق را قبول نمی­کنند، یا در رابطه با پذیرش آن، شک و تردید به خود راه می­دهند، بهتر می­باشند! این در حالی است که بخاری و مسلم از عبدالله بن مسعودا روایت کرده­اند که او گفته است: تعدای از انسانها گروهی از جن­ها را عبادت کردند، آنگاه، آن گروه از جن­ها مسلمان شدند و آن انسانها به عبادت آنها تمسک نمودند، آنگاه آیه زیر نازل شد:« آن کسانی را که به فریاد می‌خوانند (و خداگونه‌هایشان می‌دانند) آنان که از همه مقرّبترند (به درگاه یزدان ، همچون عیسی و عُزَیر و فرشتگان) برای تقرّب به پروردگارشان وسیله می‌جویند (که طاعات و عبادات است )» (اسراء: 57)

[90]

4ـ اثبات استراق سمع جن­ها از اخبار آسمان، بخاری از طریق سفیان ثوری از عمرو از عکرمه از ابوهریره روایت کرده که پیامبرص فرمود:

«إِذَا قَضَى اللَّهُ الأَمْرَ فِی السَّمَاءِ، ضَرَبَتِ الْمَلائِکَةُ بِأَجْنِحَتِهَا خُضْعَانًا لِقَوْلِهِ کَأنه سِّلْسِلَةٌ عَلَى صَفْوَانٍ فَإِذَا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قَالُوا: مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ؟ قَالُوا: لِلَّذِی قَالَ: الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ فَیَسْمَعُهَا مُسْتَرِقُ السَّمْعِ، وَمُسْتَرِقُو السَّمْعِ هَکَذَا بعضه فَوْقَ بعض، و وصف سفیان بکفه فحرفها و بدد بین اصابعه فیسمع الکلمة فیلقها الی من تحته حتی یلقیها علی لسان الساحر أو الکاهن فَرُبَّمَا أَدْرَکَ الشِّهَابُ قبل ان یلقیها و ربما ألقاها قَبْلَ أَنْ یدرکه فَیَکْذِبُ مَعَهَا مِائَةَ کَذْبَةٍ، فیقال: الیس قد قال لنا یَوْمَ کَذَا وَکَذَا: کَذَا وَکَذَا؟ فیصدق بتلک الکلمة التی سمعت من السماء.

«هنگامی که الله تعالی مسئله­ای را در آسمان فیصله نماید[91] فرشتگان به نشانه اطاعت از او بالهایشان را بهم می­زنند، گویی کلام الله مانند صدای زنجیری است که بر روی تخته سنگی می­افتد[92] و پس از آنکه اضطراب از دلهایشان برطرف گردد، می‏پرسند: پروردگارتان چه فرموده؟ (فرشتگان مقرب) می­گویند: خداوند حق گفته[93] و او بلند مرتبه و بزرگ است، سپس کسانی که استراق سمع می­کنند (شیاطین) آن را می‏شنوند و بعضی از آنها بالای دیگری قرار دارد. سفیان ثوری از طریق بسط کف دستان و فاصله انداختن میان انگشتها و اینکه جنیان کلمه را می­شنوند و آن را به ماتحت خود القا می­کنند مسئله را توصیف کرده است تا اینکه آن شیاطین آن سخن را بر زبان ساحر یا کاهنی[94] می­اندازند. چه بسا شنونده را شهاب در می­یابد و قبل از آنکه آن را به دوستش برساند، می­سوزاند و گاهی هم شهاب او را در نمی­یابد و او آن سخن را به شخص بعدی منتقل می­کند. سپس ساحر صد دروغ به آن می­افزاید و مورد تأیید مردم قرار می­گیرد و آنها می­گویند: مگر فلان و فلان روز به ما نگفت­که چنین و چنان می­شود و سخن­اش، درست بود. این در واقع همان سخنی است که از آسمان، شنیده شده است.»[95]

بسیاری از افراد ضعیف الایمان، هنگامی که کاهن در مورد چیزی به آنها خبر می­دهد و آنها می­بینند که آن مورد اتفاق افتاده است، گمان می­برند که وی علم غیب را می­داند و همه پیش­گویی­های وی را در مورد آینده مورد تأیید قرار می­دهند و این پناه بر خدا، کفری است که موجب خروج از دین می­شود. زیرا امام احمد با سند صحیح از پیامبرص روایت کرده که او فرموده: « مَن اتی کاهناً اوعراّفاً فصدقه بما یقول فقد کفر بما انزل علی محمدص»[96] « هرکس نزد کاهن یا عرافی برود و گفته او را باور کند، به قرآنی که بر محمدص نازل شده است، کافر شده است.» از همین روی، بر انسان مسلمان لازم است که از رفتن پیش کاهنان و فالگیران و تصدیق و تأیید کردن آنها  خودداری ورزد تا خدای ناکرده دانسته یا ندانسته در حیطه کفر وارد نشود.

درس چهاردهم

داستان مسلمان شدن اصحمه­ نجاشی پادشاه حبشه

 

30ـ ابوموسی اشعریا می­گوید: حضرت رسول ص به ما دستور داد که همراه جعفر بن ابی طالب به سرزمین نجاشی هجرت کنیم. (ما هم هجرت کردیم...) این خبر به گوش قوم ما رسید، به همین خاطر عمرو بن عاص و عمارۀ بن ولید را همراه با هدایایی به حبشه فرستادند. ما و آن دو پیش نجاشی آمدیم، آنها هدایا را به نجاشی داده و او آنها را پذیرفت و آنها (برای نجاشی) سجده بردند. سپس عمرو بن عاص به نجاشی گفت: جماعتی از ما که هم اکنون در سرزمین تو هستند، از دین ما منحرف شده­اند. نجاشی گفت: در سرزمین من؟ گفتند: آری. آنگاه دنبال ما فرستاد و جعفر به ما گفت: کسی از میان شما سخن نگوید، من امروز سخنران شما هستم، (راوی) گوید: پیش نجاشی آمدیم و او در جایگاه خود نشسته بود و عمرو بن عاص در طرف راستش و عمارۀ در طرف چپش بود. و کشیشها[97] و راهبان هم به صف نشسته بودند. این در حالی بود که عمروبن عاص و عمارۀ به نجاشی گفته بودند که آن جماعت بی­دین برای تو سجده نخواهند برد.

(راوی) گوید: وقتی­که در پیش او حاضر شدیم، کشیشان و راهبانی که در کنار او حضور داشتند، سرزنش کنان به ما گفتند، برای پادشاه سجده ببرید. جعفر گفت: ما فقط برای الله تعالی سجده می­بریم. هنگامی که به نجاشی رسیدیم، گفت: چرا سجده نمی­بری؟ گفت: ما فقط برای الله سجده می­بریم. نجاشی به او گفت: مسئله چیست؟ جعفر گفت: الله تعالی پیامبرش را به میان ما فرستاده و او همان پیامبری است که عیسی بن مریم به او مژده داده است:) « و به پیغمبری که بعد از من می‌آید و نام او احمد است ، مژده می‌دهم.  (صف: ۶»

پس او به ما دستور داده که الله را عبادت کنیم و چیزی را شریک او قرار ندهیم و نماز را بر پای داریم و زکات بدهیم و ما را به معروف امر نموده و از منکر نهی کرده است.

(راوی) گوید: نجاشی از این سخن جعفر خوشش آمد، هنگامی که عمرو بن عاص این را دید، گفت: خدا پادشاه را صالح گرداند، آنها در رابطه با عیسی بن مریم با تو اختلاف دارند. آنگاه نجاشی به جعفر گفت: پیامبر شما درباره ابن مریم چه می­گوید: گفت: در باره او همان سخن خدا را می­گوید که: او روح الله و کلمه اوست[98] که او را از دختری بتول[99] و باکره که هیچ بشری با او نزدیکی نکرده است، به دنیا آورده است.

راوی گوید: آنگاه نجاشی تکه چوبی را از زمین برداشت و گفت: «ای جماعت کشیشان و راهبان آنچه را که اینها درباره عیسی می­گویند (کاملاً درست است) چه میان آنچه که شما می­گوئید، حتی به اندازه­ای این تکه چوب هم از سخنی که اینها در این باره می­گویند تفاوت نیست! پس مرحبا به شما و مرحبا به کسی که از طرف او آمده­اید، من گواهی می­دهم که او رسول الله است و همان کسی است که عیسی بن مریم به آمدن او مژده داده است و اگر کار و بار پادشاهی نمی­بود، نزد او می­آمدم تا کفش­هایش را برایش بردارم. هرچقدر که می­خواهید در سرزمین من باقی بمانید.»

دستور داد که به ما طعام و لباس بدهند. و گفت: هدیه این دو نفر را باز پس دهید، .[100] و[101]  

نکته­ها و عبرتها:

1ـ کفار هر وسیله­ای را که برای مبارزه با اسلام و مسلمانان پیدا کنند، حتماً آن را بکار می­گیرند، مثلا این مسلمانان به سرزمینی دور دست در پشت دریاها هجرت کردند و هیچ اذیتی از ناحیه آنها به مشرکان نرسید، مع الوصف کفار کوشیدند که در راه دینشان برای آنها ایجاد مشکل و مانع نمایند.

2ـ سجده بردن جز برای الله تعالی جایز نیست، خواه سجده عبادت باشد یا سجده تحیت و سلام. و مانند سجود، رکوع بردن و خم شدن نیز جایز نیست. در شریعت اسلام جایز نیست که انسان مسلمان جز برای الله تعالی سجده یا رکوع انجام دهد. این در حالی است که پیامبرص فرموده است: «ما ینبغی لاحدٍ ان یسجد لاحدٍ»[102] « شایسته و سزاوار نیست که کسی برای دیگری سجده ببرد.»

از آن حضرت در مورد مردی که با برادر یا دوستش ملاقات می­کند سؤال کردند که آیا درست است برای او خم شود یا نه؟ فرمود: «خیر»[103]

3ـ یکی از وسایل دعوت به سوی الله، یادآوری حقیقتی برای شخص دعوت شده است که به آن ایمان دارد. تا این کار ـ به مشیت الله تعالی ـ سببی برای قبول دعوت، از ناحیه او بشود.

4ـ احساس غیرت بر (زنان) محرم از اخلاق مردانی است که بر آن سرشته شده­اند و بجز شخص دیوث، کسی از این غیرت شانه خالی نمی­کند یا در مورد آن کوتاهی نمی­کند.

5ـ هدایت، هدیه‏ و فضیلتی از ناحیه الله تعالی است، گاهی الله تعالی کسی را توسط مسلمانی که از ناحیه قرابت و مکان از او خیلی دور است، هدایت می­دهد در حالی که هدایت نزدیک­ترین خویشانش را توسط او نمی­نویسد.

6ـ خباثت و کثیفی شراب؛ شراب سرچشمه خباثت و ناپاکیها است و سبب فساد دین و عقل و مال و باعث پیدایش دشمنی­ها در بین مردم می­شود. همانگونه که الله تعالی فرموده است:«اهریمن می‌خواهد از طریق میخوارگی و قماربازی در میان شما دشمنانگی و کینه‌توزی ایجاد کند و شما را از یاد خدا و خواندن نماز باز دارد. پس آیا (از این دو چیزی که پلیدند ، و دشمنانگی و کینه‌توزی می‌پراکنند ، و بندگان را از یاد خدا غافل می‌کنند ، و ایشان را از همه عبادات ، به ویژه نماز که مهمترین آنها است ، باز می‌دارند) دست می‌کشید و بس می‌کنید؟! (مائده: 91)‏»

7ـ الله تعالی گاهی اوقات عقوبت کافر و هر کسی را که با شرع الله مبارزه می‏کند و مسلمانان را اذیت می­نماید، به پیش می­اندازد. و گاهی اوقات به منظور استدراج و مهلت دادن به او، عقوبت او را به تأخیر می­اندازد تا در هنگام غفلت او را بگیرد، بی آنکه بتواند توبه نماید. چنانکه الله تعالی فرموده است: « ‏ (ای پیغمبر!) گمان مبر که خدا از کارهائی که ستمگران می‌کنند بی‌خبر است.  (نه ، بلکه مجازات) آنان را به روزی حوالت می‌کند که چشمها در آن (از خوف و هراس چیزهائی که می‌بیند) باز می‌ماند. ‏ (ابراهیم: 42)


درس پانزدهم

داستان مسلمان شدن ایاس بن معاذس

 

31ـ محمود بن لبید می­گوید: وقتی که ابوالحیسر انس بن رافع به همراه تعدادی از جوانان بنی عبد الاشهل به مکه آمدند و ایاس بن معاذ در میان آن جوانان بود، خواستند که قریش را بر ضد قومشان خزرج هم پیمان خود سازند،[104] پیامبرص از آمدن آنها آگاه شد و نزد آنها آمد و با آنها نشست. و به آنها گفت: «آیا شما می‏خواهید به چیزی بهتر از آنچه که برای آن آمده­اید، دست یابید؟» به او گفتند: آن چیست؟ گفت: «من رسول الله هستم که الله مرا به سوی بندگان فرستاده است، آنها را به اینکه الله را عبادت کنند و چیزی برای او شریک قرار ندهند، دعوت می­کنم و کتابی را بر من نازل کرده است.» (راوی) گوید: سپس اسلام را برای آنها ذکر کرد و آیاتی از قرآن را برای آنان تلاوت کرد. گوید: ایاس بن معاذ که نوجوانی بیش نبود، گفت: ای قوم من، بخدا این بهتر از آن چیزی است که بخاطر آن آمده­اید.

(راوی) گوید: آنگاه ابولحیسر انس بن رافع مشتی از خاک بطحاء برداشت و آن­ را به صورت ایاس بن معاذ زد و گفت: کاری به ما نداشته باش، به جان خودم سوگند که برای کار دیگری آمده­ایم.

(راوی) گوید: ایاس ساکت شد. و رسول خداص از میان آنان برخاست و آنگاه به مدینه بازگشتند و جنگ بعاث میان اوس و خزرج روی داد.

(راوی) گوید: دیری نپائید که ایاس بن معاذ از دنیا رخ بربست. محمود بن لبید گوید: جماعتی از قومش که هنگام وفاتش در نزد او بودند، برای من بازگفتند که: آنها پیوسته از او می­شنیدند که لا اله الا الله و الله اکبر و الحمدلله و سبحان الله. می­گفت، تا اینکه وفات نمود. آنها شکی نداشتند در اینکه بر مسلمانی وفات کرده است. زیرا وی اسلام را در آن مجلس احساس کرده بود، هنگامی که آن حرفها را از رسول خدا شنید.[105]

نکته­ها و عبرتها:

1ـ یکی از وسایل دعوت، رفتن به مجالس و اماکن حضور کسانی است­ که می­خواهیم آنها را دعوت دهیم، تا بتوانیم دعوت و خیر را به آنها برسانیم.

2ـ بر شخص دعوتگر لازم است که در دعوت به سوی توحید و پرهیز از هر آنچه که ضد آنست یا آن را نقص می­کند، اهتمام نماید.

3ـ تذکر و یادآوری به قرآن و استناد به نصوص آن و نصوص سنت مصطفیص از مهمترین وسایل دعوت می­باشد. الله تعالی فرموده است:

  (ق: ۴۵)

4- پیروی از شریعت الله و یاری دینش از بزرگترین عوامل پیروزی است. همچنانکه خداوند متعال می‏فرماید:

 (حج: 40)

« و به طور مسلم خدا یاری می‌دهد کسانی را که (با دفاع از آئین و معابد) او را یاری دهند. خداوند نیرومند و چیره است.»

بدون شک این امر از بستن معاهده و پیمان با انسانها برتر است و به همین خاطر است که رسول اللهص ـ چنانکه در این حدیث آمده است ـ فرمود: «آیا شما می­خواهید به چیزی بهتر از آنچه که برای آن آمده­اید، دست بیابید؟»

5ـ تحمل اذیت بخاطر الله تعالی یکی از اخلاق ایمانداران و دعوتگران صابر و شکیبا و یکی از اسباب ثبات و پایداری بر دین الله تعالی است.

6ـ هرکس که بر دین الله تعالی ثابت و استوار بماند و بسوی آن فرا بخواند و بر اذیتهایی که در راه آن حاصل می­شود، صبر کند، شایسته است که عاقبت به خیر باشد، چنانکه ایاسا به این خاتمه نیک دست یافت.

  |درس شانزدهم

داستان مسلمان شدن عَدّاس رض 

32ـ محمد بن کعب قرظی می­گوید: هنگامی که رسول خداص به طائف رسید، پیش گروهی از طایفه ثقیف رفت. آنها آن روز، اشراف و بزرگ ثقیف بودند. و آنها سه برادر بودند: عبد یالیل بن عمرو بن عمیر، مسعود بن عمرو بن عمیر و حبیب بن عمرو بن عوف بن عقدۀ بن غیرۀ بن عوف بن ثقیف. آنگاه رسول خدا در کنار آنها نشست و آنها را به سوی الله دعوت کرد و از آنها خواست که بعد از مسلمان شدنشان وی را حمایت کنند و خود به اسلام دعوت نمایند و با قریشیانی که مسلمان نشده­اند و با پیامبر ص به مخالفت برخواسته­اند‌، برخورد کنند. یکی از آنها گفت: غلاف کعبه را دزدیده باشم اگر خدا تو را ارسال کرده باشد[106] و دیگری گفت: آیا خدا کس دیگری را نیافت که مبعوث کند؟[107] و سومی گفت: بخدا هرگز با تو سخن نمی­گویم، اگر تو رسولی از ناحیه الله باشی همانگونه که می­گویی، بسیار از این خطرناک­تر هستی که من این کلام را بر تو بازپس دهم و اگر بر الله دروغ ببندی، باز هم شایسته من نیست که با تو سخن بگویم.[108]

آنگاه رسول خداص در حالیکه از مسلمان شدن ثقیف ناامید شده بود، برخاست. آنها افراد احمق و سفیه و بردگان خود را تشویق کردند که به او دشنام بدهند و بر او فریاد بکشند، این کار را هم کردند تا اینکه مردم بر سر او جمع شدند، و پیامبرص را وادار کردند که به باغ عتبه بن ربیعه و شیبه بن ربیعه که خودشان در آنجا بودند، پناه ببرد. آنگاه افراد سفیه و احمق ثقیف که وی را دنبال می­کردند، (همین­که دیدند وی وارد آن باغ شده) بازگشتند و او را رها کردند. پیامبرص در زیر سایه درخت خرمایی نشست، در حالیکه دو پسر ربیع به او نگاه می­کردند. و می­دیدند که چه اذیت و آزاری از ناحیه سفیهان اهل طائف به او رسیده است.

با دیدن این منظره، احساس خویشاوندی آنها نسبت به پیامبرص تحریک شد، لذا غلام مسیحی خود را به نام عداس صدا زدند و به او گفتند: خوشه­ای از این انگور را بگیر و آن را در ظرفی قرار بده و برای آن مرد ببر و به او بگو که از آن بخورد، هنگامی که عداس بسوی وی آمد، پیامبرص فرمود: از چه دیار و بلادی هستی ای عداس؟ گفت: اهل نینوا[109] هستم. پیامبرص فرمود: از شهر آن مرد صالح یعنی یونس بن متی...

عداس گفت: تو از کجا می­دانی که یونس بن متی کیست؟ گفت: او برادرم است، او پیامبر بود و من هم پیامبر هستم، آنگاه عداس خود را بر پیامبرص انداخت، و شروع به بوسیدن سر و دست و پاهایش کرد.

آنگاه یکی از پسران ربیعه به برادرش گفت: این غلامت را هم خراب و فاسد کرد. هنگامی که عداس پیش آنها آمد، به او گفتند: وای بر تو ای عداس! چرا سر و دست و پای این مرد را بوسیدی؟ گفت: ای سرورم! بر روی زمین کسی بهتر از این (شخص) وجود ندارد، موضوعی را به من گفته که فقط یک پیامبر آن را می­داند. آن دو به او گفتند: وای بر تو ای عداس، نگذار که تو را از دینت باز دارد؛ زیرا دین تو ـ‏که مسیحیّت است ـ از دین او برتر و بهتر است.[110]

نکته­ها و عبرتها:

1ـ ضرورت تحمل اذیتها و آزارها در راه دعوت الی الله و اجرای شریعت وی.

2ـ بر شخص داعی لازم است، نسبت به کسانی­که طرف دعوت وی هستند و به او بدی می­کنند، به زیور صبر و عفو و گذشت آراسته گردد، زیرا بخاری و مسلم در صحیح خودشان[111] از عایشه روایت کرده­اند که وی از پیامبرص سؤال کرد: آیا روزی بر شما آمده که از روز (جنگ) احد سخت­تر باشد؟! پیامبرص فرمود: «لَقَدْ لَقِیتُ مِنْ قَوْمِکِ مَا لَقِیتُ وَکَانَ أَشَدَّ مَا لَقِیتُ مِنْهُمْ یَوْمَ الْعَقَبَةِ إِذْ عَرَضْتُ نَفْسِی عَلَى ابْنِ عَبْدِیَالِیلَ بْنِ عَبْدِکُلالٍ فَلَمْ یُجِبْنِی إِلَى مَا أَرَدْتُ فَانْطَلَقْتُ وَأَنَا مَهْمُومٌ عَلَى وَجْهِی فَلَمْ أَسْتَفِقْ إِلا وَأَنَا بِقَرْنِ الثَّعَالِبِ فَرَفَعْتُ رَأْسِی فَإِذَا أَنَا بِسَحَابَةٍ قَدْ أَظَلَّتْنِی فَنَظَرْتُ فَإِذَا فِیهَا جِبْرِیلُ فَنَادَانِی فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ قَدْ سَمِعَ قَوْلَ قَوْمِکَ لَکَ وَمَا رَدُّوا عَلَیْکَ وَقَدْ بَعَثَ إِلَیْکَ مَلَکَ الْجِبَالِ لِتَأْمُرَهُ بِمَا شِئْتَ فِیهِمْ، فَنَادَانِی مَلَکُ الْجِبَالِ فَسَلَّمَ عَلَیَّ ثُمَّ قَالَ: یَا مُحَمَّدُ، فَقَالَ ذَلِکَ فِیمَا شِئْتَ إِنْ شِئْتَ أَنْ أُطْبِقَ عَلَیْهِمُ الأَخْشَبَیْنِ فَقَالَ  النَّبِیُّ r: «بَلْ أَرْجُو أَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ مِنْ أَصْلابِهِمْ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ وَحْدَهُ لا یُشْرِکُ بِهِ شَیْئًا» «از سوی قومت، سختیهای زیادی را متحمل شده‏ام. اما شدیدترین مشکلی که از سوی آنها با آن، مواجه شدم، روز عقبه بود. یعنی هنگامی که خود را به ابن عبدلیل بن عبدکلال، عرضه کردم (وخواسته ام را به او گفتم). آنرا نپذیرفت. غمگین شدم و ناخود آگاه، به سویی که چهره‏ام به آن طرف بود، براه افتادم. هنگامی که بخود آمدم، دیدم که در قرن الثعالب[112] هستم. سرم را بلند کردم. ناگهان چشمم به ابری افتاد که بر سرم سایه انداخته است. به آن ابر نگاه کردم. جبریل را در میان آن دیدم. مرا صدا زد و گفت: همانا خداوند، سخنان قومت و پاسخشان را شنید. هم اکنون، فرشتة کوهها را بسوی تو فرستاده است تا هر چه را که دوست داری، در مورد آنها به او دستور دهی. سپس فرشتة کوهها مرا صدا زد و سلام داد و گفت: ای محمد! هر چه می خواهی،‌ انجام می دهم. اگر می خواهی، دو کوه سخت مکه را بر آنان، فرود می آورم.[113] نبی اکرمr  فرمود: «بلکه من امیدوارم که خداوند از نسلهای آنان، کسانی را بوجود آورد که فقط خدا را عبادت کنند و چیزی را با او شریک نسازند».

3ـ در رد بی‏ادبانه عبدیالیل بیان سفاهت کفار و گمراهی آنها و بازی کردن شیطان با آنها وجود دارد و این وضعیت هرکسی است که از فرمان الله تعالی سرپیچی نماید، در واقع شیطان با او بازی می­کند و بر او تسلط حاصل می­نماید، تا باطل را به عنوان حق و حق را به عنوان باطل به او نشان دهد. به همین خاطر، بر هر شخص عاقلی لازم است که از شرع الله تعالی پیروی کند، همان شرعی­ که خالق بشر که مصلحت امر آنها را در کوتاه مدت و دراز مدت می­داند، نازل کرده است. و لازم است که از معصیت الله دوری کند؛ زیرا معصیت عنوان سفاهت است و همین کافی است که فرد عاصی نفس خود را از دخول به بهشت منع نماید و بخاطر معصیتهایی که هیچ استفاده­ای از آنها نمی­برد، آن را در معرض آتش جهنم قرار می­دهد و این معصیت، تنها طاعت و فرمان بری از دشمنش شیطان است که همه غم و هم او این است که بنی آدم همراه با او وارد جهنم شوند، از الله تعالی سلامت و تندرستی را خواستاریم.

4ـ بی­نیازی و مقام و منصب و رفاه گاهی اوقات یکی از بزرگترین اسبابی است که جلوی پیروی کردن از حق و حرکت کردن بر صراط مستقیم را می­گیرد، چه، الله تعالی بوسیله این مقامها و خوش گذرانیها و زینتها بندگان را در بوته آزمایش قرار می­دهد تا ببیند که آیا آن را بر طاعت الله مقدم می­دارند یا نه؟ همانگونه که  فرموده است: (« ‏ ما همه چیزهای روی زمین را زینتِ آن کرده‌ایم (و جهان پرزرق و برق ، و پرنعمتی را برای انسانها آراسته‌ایم) تا ایشان را بیازمائیم (و ببینیم از آنان) کدام یک کارِ نیکوتر می‌کند.کهف:7)

این شهوات بر بسیاری از مردم، غلبه پیدا می­کنند، در نتیجه در برابر حق گردن نمی­نهند و به همین خاطر است که در این حدیث آمده که ثروتمندان اهل طائف و رؤسای آن تسلیم حق نشدند و بدینسان عتبه و شیبه دو پسر ربیعه هم تسلیم حق نشدند و در مقابل می­بینیم که عداس این برده به خدمت گرفته شده، برای اعتراف به حق و تصدیق نبوت پیامبرص عجله کرد و تأخیر ننمود.

درس هفدهم

داستان مسلمان شدن اولین­ افراد انصار به سبب استفتاح یهود بر آنها و خبر دادن آنها به اینکه بعثت پیامبرص نزدیک است

 

33ـ عاصم بن عمر بن قتاده از بعضی مردان قومش روایت می­کند که آنها گفته­اند: موردی که ما را به اسلام دعوت کرد، علاوه بر رحمت و هدایت الله تعالی که شامل حال ما شد، این بود، هنگامی که ما از مردان یهود می­شنیدیم ـ در حالیکه ما اهل شرک و بت پرست بودیم ـ و آنها اهل کتاب بوده و دانشی در اختیار داشتند[114]که ما آن را نداشتیم و میان ما و آنها پیوسته شرارتهایی صورت می­گرفت و اگر ما آنها را اذیت می­کردیم به ما می­گفتند: زمان پیامبری­ که هم اکنون مبعوث می­شود، نزدیک شده، به همراه وی، شما را همچون قوم عاد[115]و ارم می­کشیم.

ما چه بسیار این سخن را از آنها می­شنیدیم، هنگامی که الله تعالی پیامبرش را مبعوث فرمود، هنگامی که او ما را به سوی الله دعوت کرد، به او جواب دادیم و آنچه را که یهودیان بوسیله آن به ما هشدار می­دادند، شناختیم. پس قبل از یهودیان، سریعاً به سوی او شتافتیم و به او ایمان آوردیم و یهودیان به او کافر  شدند به همین خاطر آیاتی از سوره بقره در مورد ما و آنها نازل شد)[116]

« ‏و هنگامی که از طرف خداوند کتابی (به نام قرآن توسّط پیغمبر اسلام) به آنان رسید که تصدیق‌کننده چیزهائی (همچون توحید و اصول دین و مقاصد آن) بود که با خود (از تورات) داشتند ، و (از روی تورات) آن را شناختند و (به صدق محتوایش) پی بردند ، ولی (به سبب حسادت و عناد) بدان کفر ورزیدند (زیرا ، پیغمبری آن را آورده بود که از بنی‌اسرائیل نبود. گرچه) قبلاً (هنگامی که با مشرکان به جنگ و یا نزاع لفظی برمی‌خاستند ، می‌گفتند که خدا ایشان را با فرستادن آخرین پیامبری که کتابشان بدان نوید داده است ، یاری خواهد داد و) امید فتح و پیروزی بر کافران را داشتند. پس لعنت خداوند بر کافران (چون ایشان) باد.بقره: 89»

34ـ سلمه بن سلامه اشهلی انصاریا که یکی از شرکت کننده­ها در جنگ بدر است، می­گوید:  در بنی عبدالاشهل[117] ما یک همسایه یهودی داشتیم. گوید: کمی قبل از بعثت پیامبرص از خانه­اش خارج شد و پیش ما آمد. و در یکی از انجمنهای بنی عبدالاشهل ایستاد، سلمه گوید: من در آن روز از همه کسانی که در آنجا بودند، جوان­تر بودم! و ردایی بر تن داشتم که پیشگاه خانه­ام روی آن حک شده بود. آن یهودی زنده شدن و قیامت و حساب و میزان و بهشت و جهنم را ذکر نمود، اینها را به قومی گفت که اهل شرک و بت پرست بودند و معتقد نبودند که بعد از مرگ زنده شدنی است. آنگاه به او گفتند: وای بر تو ای فلانی، تو بر این باوری که مردم پس از مرگشان دوباره زنده می­شوند و به سرایی می­روند که در آن بهشت و جهنم است و در آن برابر با اعمالشان سزا داده می­شوند؟ گفت: «آری و سوگند به کسی که به او سوگند خورد[118] که او دوست دارد در عوض نصیبش از آن آتش،[119] برای او بزرگترین تنور دنیا در نظر گرفته شود که او را داغ و گرم می­کنند، سپس او را در آن می­اندازند و اینکه فردا از آن آتش نجات یابد!»

گفتند: وای بر تو، نشانه این چیست؟[120]

گفت: «پیامبری که از این بلاد، برانگیخته می­شود.» و با دستش به ناحیه مکه و یمن اشاره نمود. گفتند: به نظرت چه وقتی می­آید؟ راوی گوید: به من نگاه کرد در حالیکه من از همه آنها جوان­تر بودم و گفت: «اگر این پسر بچه بزرگ شود و نمیرد، بعثت این پیامبر را ملاحظه خواهد کرد.»

سلمه گوید: به الله قسم مدتی بیش سپری نشد تا اینکه الله تعالی آن پیامبر را مبعوث فرمود، در حالیکه آن یهودی در میان ما بود و ما به پیامبرص ایمان آوردیم و او از سر حسادت و کینه توزی به او کافر شد، آنگاه ما گفتیم: وای بر تو ای فلانی! مگر تو همانی نبودی که آن حرفها را به ما می­زدی؟ گفت: چرا، ولی نمی­توانم به او ایمان بیاورم.[121] »[122]

نکته­ها و عبرتها:

1ـ بر انسان مسلمان لازم است که همواره نعمت الله تعالی را با هدایت دادنش به اسلام به یاد بیاورد و بخاطر این نعمت، با قلب و زبان و اندامش، الله تعالی را شکر گوید.

2ـ دشمنی و کینه، مسلمان را از این منع نمی­کند که به دانش یا فضلی که دشمنش در اختیار دارد، اعتراف نماید.

3ـ یهود مغضوب علیهم می­باشند، چون علمی دارند که به آن عمل نکرده­اند، و به همین خاطر الله تعالی در آیه سابق، درباره آنها فرموده است:« ‏و هنگامی که از طرف خداوند کتابی (به نام قرآن توسّط پیغمبر اسلام) به آنان رسید که تصدیق‌کننده چیزهائی (همچون توحید و اصول دین و مقاصد آن) بود که با خود (از تورات) داشتند ، و (از روی تورات) آن را شناختند و (به صدق محتوایش) پی بردند ، ولی (به سبب حسادت و عناد) بدان کفر ورزیدند (زیرا ، پیغمبری آن را آورده بود که از بنی‌اسرائیل نبود. گرچه) قبلاً (هنگامی که با مشرکان به جنگ و یا نزاع لفظی برمی‌خاستند، می‌گفتند که خدا ایشان را با فرستادن آخرین پیامبری که کتابشان بدان نوید داده است، یاری خواهد داد و) امید فتح و پیروزی بر کافران را داشتند. پس لعنت خداوند بر کافران (چون ایشان) باد. ‏» (بقره: ٨٩)

و این دلالت بر خباثت و سنگدلی یهود می­نماید، بلکه نشان دهنده بی­‏شعوری و کم عقلی آنها می­باشد، زیرا چگونه یکی از آنها از یک سو  نبوت پیامبرص را می­داند و از سوی دیگر اگر به او ایمان نیاورد و بمیرد، هیزم جهنم شده و برای همیشه در آن باقی می­ماند، مع الوصف  بر کفر به او پافشاری و اصرار می‏ورزد و بر دین منسوخ و منحرف یهود باقی می­ماند؟

4ـ بر انسان مسلمان لازم است، از آنچه که یهود در آن افتاده، از عدم عمل به حقیقتی که آن را دانسته­اند، بر حذر باشد و نیز از افتادن در آنچه که بعضی از گروههای منتسب به اسلام، از مشابهت جستن به یهود در این باره، افتاده­اند، مانند بعضی از صوفی­های افراطی که علم را به قول خودشان فقط برای برکت می­آموزند، برحذر باشد.

5ـ یکی از اسلوبهای دعوت یادآوری و تذکیر طرف دعوت به حقیقتی است که بدان ایمان دارد و بدان معتقد است و بدان قانع می­شود؛ شاید این سببی بشود برای پذیرش او در وارد شدن به اسلام یا التزام وی به همه احکام وی اگر از مسلمانان باشد.

درس هیجدهم

داستان مسلمان شدن بعضی از انصار و بیعت عقبه اول

 

35ـ عاصم بن عمرو بن قتاده از شیخهایی از قومش روایت می­کند که آنها گفته­اند: هنگامی که رسول خداص با آنها ملاقات نمود، به آنها گفت: « از چه قبیله‏ای هستید؟ » گفتند: جماعتی از خزرج هستیم. فرمود: آیا از همپیمانان یهود می‏باشید؟ گفتند: «آری، فرمود: آیا نمی­نشینید تا با شما سخن بگویم؟ » گفتند: چرا.

(راوی) گوید: همراه با پیامبرص نشستند، آنگاه پیامبرص آنها را به سوی الله دعوت کرد، و اسلام را بر آنها عرضه نمود، و آیاتی از قرآن را بر آنها خواند، و یکی از کارهایی که الله تعالی در رابطه با اسلام با آنها کرد این بود که یهود با آنها در سرزمینشان بودند، و آنها اهل کتاب و علم بودند، و اوس و خزرج مشرک و بت پرست، هنگامی که میان آنها چیزی رُخ می­داد، یهودیان می­گفتند: هم اکنون پیامبری مبعوث می­شود که زمان بعثت او نزدیک شده است؛ آنگاه به دنبال او می­افتیم و همراه با او به گونه قتل عاد و اِرم شما را می­کشیم.

هنگامی که رسول خداص با آن جماعت صحبت کرد و آنها را به سوی الله عزوجل دعوت نمود، به یکدیگر گفتند: ای جماعت، بدانید که بخدا، این همان پیامبری است که یهود آن را به شما وعده داده است، نگذارید که قبل از شما به او ایمان بیاورند، لذا، هنگامی که پیامبرص آنها را به سوی الله تعالی دعوت نمود، به او جواب دادند، و اسلامی را که به آنها عرضه نموده بود، از پیامبرص قبول کردند، و به او گفتند: ما قوم خودمان و قومی را ترک گفتیم که عداوت و دشمنی میان آنها وجود دارد، و امید است که الله تعالی بوسیله تو آنها را با هم متحد گرداند، و ما پیش آنها می­رویم و آنها را به سوی امر و فرمان تو دعوت می­دهیم و این دینی را که پذیرفته‏ایم، بر آنها عرضه می­کنیم. اگر الله تعالی آنها را برای تو جمع نماید، مردی باعزت­تر از تو پیدا نخواهد شد!

سپس رسول خدا را ترک گفته و با مسلمانی و ایمان داری به سرزمین خود بازگشتند، و بنا به آنچه که گمان می­برند آنها شش نفر از خزرج بودند، که در میان آنها از قبیله­ی بنی نجّار وجود داشتند: اسعد بن زراره که همان ابو امامه است، عوف بن مالک بن رفاعه، رافع بن مالک بن عجلان، قطبه بن عامر بن حدیده، عقبه بن عامر بن زیاد و جابر بن عبدالله، (راوی) گوید: هنگامی که به پیش قومشان در مدینه بازگشتند، رسول خداص را برای آنها ذکر نمودند و آنها را به اسلام دعوت کردند، تا جایی که اسلام در میان آنها اشاعه پیدا کردند، بطوریکه خانه­ای از خانه­های انصار باقی نماند مگر اینکه در آن از رسول خداص صحبت شد. تا اینکه در سال بعدی، دوازده نفر از انصار به موسم حج آمدند و در عقبه با رسول خداص ملاقات کردند، و آن عقبه همان عقبه اول است، آنها بر سر مسایلی که زنان با پیامبرص بیعت می‏کردند بیعت کردند آنهم قبل از آنکه جنگ و جهاد فرض شود.[123]

 

نکته­ها و عبرتها:

1ـ در این حدیث یکی از دلایل و نشانه­های نبوت پیامبر ما حضرت محمد بن عبداللهص وجود دارد که عبارت است از خبر دادن یهود به وقت بعثت ویص.

2ـ یهود مغضوب علیهم می­باشند؛ چون آنها حق را می­دانند، ولی بدان عمل نمی­کنند. آنها بر مشرکان نوید پیروزی می­دادند و این نوید پیروزی همان چیزی است که در این حدیث ذکر شده است. و هنگامی که پیامبر ص ـ‌ که 
از نژاد عرب بود ـ مبعوث شد و یهودیان به دیده تحقیر به عرب می­نگریستند، از سر حسادت و کینه­توزی به او ایمان نیاوردند، الله تعالی فرموده است:« ‏و هنگامی که از طرف خداوند کتابی (به نام قرآن توسّط پیغمبر اسلام) به آنان رسید که تصدیق‌کننده چیزهائی (همچون توحید و اصول دین و مقاصد آن) بود که با خود (از تورات) داشتند ، و (از روی تورات) آن را شناختند و (به صدق محتوایش) پی بردند ، ولی (به سبب حسادت و عناد) بدان کفر ورزیدند (زیرا ، پیغمبری آن را آورده بود که از بنی‌اسرائیل نبود. گرچه) قبلاً (هنگامی که با مشرکان به جنگ و یا نزاع لفظی برمی‌خاستند، می‌گفتند که خدا ایشان را با فرستادن آخرین پیامبری که کتابشان بدان نوید داده است، یاری خواهد داد و) امید فتح و پیروزی بر کافران را داشتند. پس لعنت خداوند بر کافران (چون ایشان) باد. ‏»(بقره: 89) 

به همین خاطر مسلمان در همه نمازها به هنگام قرائت سوره فاتحه، دعا می­کند که الله تعالی او را از راه و روش یهود بدور بدارد.

3ـ کفر و شرک و معصیت الله تعالی و عدم تمسک به اخلاق اسلامی سبب حصول جدایی و حصول اختلاف است.

4ـ تمسک به اسلام و التزام به احکام و اخلاق آن به عنوان یک التزام صحیح، سبب الفت و از بین رفتن کینه و جدایی و دشمنی می­باشد.

5ـ کسی که چیزی از امور اسلام را بداند و نسبت به آن آگاهی کامل داشته باشد، برای او مشروع است به این چیزی که از آن آگاه است، دعوت دهد. و درشخص دعوتگر شرط نیست که از علماء باشد؛ زیرا این یکی از شبهاتی است که شیطان بوسیله آن بسیاری از مسلمانان را از دعوت الی الله دلسرد می­نماید، صحیح و درست این است کسی که مسئله­ای را بداند، واجب است که به سوی آن دعوت دهد. و به همین خاطر است که این انصار که تازه مسلمان بودند، بعنوان مبلغان و دعوتگرانی به میان قوم خود و اهل دیارشان بازگشتند. الله تعالی فرموده است:

« ‏ بگو : این راه من است که من (مردمان را) با آگاهی و بینش به سوی خدا می‌خوانم و پیروان من هم (چنین می‌باشند) ، و خدا را منزّه (از انباز و نقص و دیگر ناشایست) می‌دانم، و من از زمره مشرکان نمی‌باشم (و کسی و چیزی را شریک خدا نمی‌انگارم ) (یوسف: 108بنابراین هرکسی که از پیامبر تبعیت نموده، بر او واجب است که در رابطه با مسئله­ا­ی که آگاهانه آن را می­داند، به سوی الله تعالی فرا بخواند.

 

درس نوزدهم

داستان مسلمان شدن اسید بن حضیررض و سعد بن معاذ رض و قومشان بنی عبدالاشهل

 

36ـ عبدالله بن ابی بکر بن حزم و عبدالله بن مغیرۀ بن معیقیب می­گویند: حضرت رسول ص مصعب بن عمیر را همراه با آن دوازده نفری که در عقبه اول با او بیعت کردند، به مدینه فرستاد تا مردم آنجا را نسبت به مسایل و تعالیم اسلام آگاه سازند و قرآن خواندن را به آنها یاد بدهند. آن دو می­گویند: مصعب بن عمیر میهمان اسعد بن زرارۀ شد که مقریء مدینه خوانده می­شد. یک روز اسعد بن زرارۀ او را به محله بنی عبد الاشهل برد و او را وارد یکی از باغهای بنی ظفر نمود  ـ و آن دهکده متعلق به بنی ظفر بود و با دهکده و منطقه بنی عبدالاشهل تفاوت داشت ـ و این دو باهم پسر عمو بودند و در کنار چاهی به نام « مَرَق » نشستند. سعد بن معاذ که پسر خاله اسعد بن زرارۀ بود، از این موضوع مطلع شد، به همین خاطر به اسید بن حضیر گفت: پیش اسعد بن زرارۀ برو، او را از این کار بازدار تا از آنچه که ما آن را نمی‏پسندیم، دست بردارد، به من خبر رسیده که او این مرد غریبه را آورده، دارد افراد ساده­لوح و ضعیف را گول می­زند، اگر من با اسعد بن زرارۀ نسبت خویشاوندی نداشتم، خودم این کار را انجام می­دادم.

اسید بن حضیر نیزه خود را برداشت و به سراغ آن دو رفت. هنگامی که اسعد بن زرارۀ او را دید، به مصعب بن عمیر گفت: «بخدا این بزرگ قومش است که نزد تو آمده، پس در دعوت کردن وی کوشش کن! » مصعب بن عمیر گفت: اگر بنشیند، با او سخن می­­گویم.

آنگاه اسید ناسزاگویان بر سر آنها ایستاد و گفت: ای اسعد!‌ چرا این مرد غریب را پیش ما می­آوری تا افراد ساده­لوح و ضغیف ما گول او را بخورند؟ اسعد گفت: ممکن است چند لحظه بنشینی و حرفهای ما را بشنوی، اگر آنها را پسندیدی، آن را قبول می­کنی و اگر مورد قبول شما واقع نشد، ما سخنی بر خلاف میل شما نمی­گوئیم. اسید گفت: سخنی منصفانه گفتی. سپس نیزه­اش را در زمین فرو برد و نشست. آنگاه مصعب بن عمیر با او صحبت کرد و اسلام را بر او عرضه نمود و آیاتی از قرآن را برای او خواند، (این دو بزرگوار می­گویند) بخدا قبل از اینکه سخنی بر زبان آورد، ما از درخشش چهره و آرامش او متوجه شدیم که اسلام را خواهد پذیرفت. سپس گفت: این اسلام چقدر زیبا و خوب است. و هنگامی که شما وارد این دین می­شوید، چه کار می­کنید؟

گفتند: باید غسل کنی و لباست را پاک نمایی و شهادت حق را بر زبان جاری سازی و دو رکعت نماز بخوانی. او هم این کارها را انجام داد. سپس به آن دو گفت: پشت سر من مردی هست که اگر مسلمان شود، کسی از قومش با او مخالفت نمی‏کند، او سعد بن معاذ است که هم اکنون او را نزد شما می­فرستم.

سپس پیش سعد بن معاذ بازگشت، هنگامی که سعد دید که اسید دارد به سوی او می­آید، گفت: به الله سوگند می­خورم که اسید با چهره­ای متفاوت با چهره‏ای که رفته بود، پیش شما بازگشته، چه کار کردی؟ گفت: آنها را بازداشتم. به من خبر رسیده که بنی حارثه می­خواهند به منظور تحقیر تو اسعد بن زرارۀ را بکشند، چون او پسر خاله توست. آنگاه سعد خشمناکانه برخاست و نیزه را از دست اسید گرفت و گفت: بخدا می­بینم که کاری از پیش نبرده­ای، سپس خارج شد.

هنگامی که اسعدبن زرارۀ او را دید که دارد به سوی آنها می­آید، به مصعب گفت: بخدا این سرور و رئیس قوم خودش است، اگر او مسلمان شود و تابع تو گردد، کسی از قومش با تو مخالفت نخواهد کرد. پس در دعوت وی کوشش کن!

آنگاه مصعب بن عمیر گفت: اگر به حرفهایم گوش دهد، با او سخن می­گویم.

هنگامی که بالای سر آنها ایستاد، گفت: ای اسعد! ـ در حالیکه ناسزا 
می­گفت ـ چرا مرا با امری احاطه کرده­ای که آن را دوست ندارم، بخدا اگر رابطه خویشاوندی میان ما نمی­بود، هرگز این برخورد را از ناحیه من مشاهده نمی­کردی، آنگاه مصعب گفت: ممکن است چند لحظه بنشینی و حرفهای ما را بشنوی، اگر آنها را پسندیدی، که قبول می­کنی و اگر آنها را نپسندیدی، از آنچه که مورد اکراه توست، دست بر می­دارم. گفت: سخنی منصفانه گفتید. سپس نیزه­اش را در زمین فرو برد و نشست، آنگاه مصعب با او سخن گفت و اسلام را بر او عرضه کرد و آیاتی از قرآن را برای او خواند، (آن دو بزرگوار گفتند:) بخدا قبل از آنکه سخنی بگوید، به خاطر آرامش و درخشش چهره­اش، دانستیم که اسلام را قبول خواهد کرد.

سپس گفت: این اسلام چقدر خوب است! هنگامی که شما وارد این دین می‏شوید، چه کار می­کنید؟ به او گفتند: باید غسل کنی و لباست را پاک نمایی و شهادت حق را بر زبان جاری سازی و دو رکعت نماز بخوانی، او هم برخاست و این کارها را انجام داد.

سپس نیزه­اش را گرفت و به سوی قومش حرکت کرد. هنگامی که مردانی از بنی عبدالاشهل او را دیدند، گفتند: به الله قسم می­خوریم که سعد با چهره­ای متفاوت از چهره­ای که با آن از پیش شما رفت، بازگشته است. هنگامی که بالای سر آنها ایستاد، گفت: ای بنی عبدالاشهل! مرا چگونه مردی در میان خودتان 
می­شناسید؟ گفتند: به الله قسم که تو را به عنوان بهترین خود می­شناسیم، شما در میان ما بهترین و برترین نظر را دارید! او گفت: سخن گفتن با زنان و مردان شما بر من حرام است تا زمانی که به الله که یگانه است، ایمان بیاورید و رسالت محمد را تصدیق نمایید.

راوی گوید: بخدا قبل از غروب آفتاب، تمام مردان و زنان قبیله بنوعبدالاشهل مسلمان شدند.[124]

نکته­ها و عبرتها:

1ـ ضرورت ارسال دعوتگران به شهرها و اقلیمها جهت آموزش دادن دین الله تعالی به مردم و جهت دعوت غیر مسلمانان به وارد شدن به دین اسلام، به منظور خارج کردن آنها از تاریکی­ها به سوی نور و روشنایی.

2ـ بر دعوتگر لازم است که به زیور صبر و بردباری آراسته گردد، تا بتواند اذیتهایی احتمالی اشخاص دعوت شده را تحمل نماید. همانگونه که الله تعالی فرموده است: « و همدیگر را به تمسّک به حق (در عقیده و قول و عمل) سفارش می‌کنند و یکدیگر را به شکیبائی (در تحمّل سختیها و دشواریها و دردها و رنجهائی) توصیه می‌نمایند(عصر: 3

3ـ اهتمام به رؤسای قبایل و کسانی که در اجتماع جایگاه (مقبولی) دارند، زیرا با مسلمان شدن آنها امید مسلمان شدن قومشان می­رود.

4ـ بر هر مسلمانی لازم است از جایگاه خود در بین قوم و جامعه‏اش، در راستای دعوت الی الله، استفاده و بهره برداری نماید.

درس بیستم

داستان مسلمان شدن بسیاری از انصار در بیعت عقبه دوم

 

37ـ جابر بن عبداللهب می­گوید: حضرت رسولص ده سال در مکه ماندگار شد که در طی آن مدت، به دنبال مردم در محل اتراقشان در عکاظ[125] و مجنه[126] راه می­افتاد و هرساله در مراسم حج در منی می­گفت:

«چه کسی به من پناه می­دهد؟ چه کسی مرا یاری می­دهد تا بتوانم رسالت پروردگارم را ابلاغ نمایم و او در عوض این کار، بهشت بگیرد؟» (تحذیر از وی بجایی رسیده بود)که شخصی از یمن یا از مُضَر به قصد حج به مکه می­آمد، آنگاه قومش نزد او می­آمدند و می­گفتند: مواظب آن جوان قریشی باش، تو را گول نزند. و پیامبر در بین کاروانهای آنها راه می­رفت  و مشرکان (در آن بازارها و مراسم حج) با انگشتان به او اشاره می­کردند (تا مردم از او برحذر باشند) تا اینکه الله تعالی ما را از یثرب[127] به سوی او فرستاد. ما به او پناه دادیم و او را باور کردیم، مردی از میان ما خارج می­شد و پیش او می­رفت و به او ایمان می­آورد و پیامبرص هم به او قرآن را می­آموخت، آنگاه او پیش اهلش باز می­گشت و آنها با مسلمان شدن او، مسلمان می­شدند تا جاییکه خانه­ای از خانه­های انصار باقی نماند مگر اینکه جماعتی از مسلمانان در آن بودند و اسلام را ظاهر می­ساختند، سپس همگی با هم مشورت کرده و به توافق رسیدند (که پیامبرص را یاری دهند) گفتیم: تا کی رسول خدا را ترک کنیم که در کوههای مکه تعقیب و طرد و ترسانده ­شود؟ این بود که هفتاد نفر از ما به سوی او حرکت کردند تا اینکه در موسم حج به خدمت او رسیدند، در دره عقبه با او قرار ملاقات گذاشتیم و یک نفر یک نفر و دو نفر دو نفر آمدیم تا اینکه همگی در آن دره جمع شدیم،آنگاه گفتیم: ای رسول خدا، بر سر چه چیزی با شما بیعت کنیم؟ فرمود: « اطاعت از من در سرحالی و تنبلی و خرج کردن مال در سختی و آسانی و بر امر به معروف و نهی از منکر و اینکه خدا محورانه سخن بگوئید و در راه الله، از سرزنش هیچ سرزنش کننده­ای نترسید[128] و بر اینکه مرا یاری دهید و هنگامی که پیش شما آمدم، آنگونه که از جان و همسر و پسرانتان محافظت می­کنید، از من محافظت کنید و در عوض این کارها، بهشت می­گیرید.»

آنگاه به سوی او برخاستیم و اسعد بن زراۀ که از همه آنها سن کمتری داشت، دست پیامبرص را گرفت و گفت: صبر کنید ای اهل یثرب! ما سوار بر شترها این همه مسافت طولانی را طی نکرده­ایم مگر بدین خاطر که برای ما معلوم شده که او رسول الله تعالی است. و اگر ما او را با خود به مدینه ببریم، باید بدانیم که با این کار از همه عرب جدا شده­ایم و بهترین­های شما کشته خواهد شد و از هر سو شمشیرها شما را قطعه قطعه خواهند کرد.[129] اگر شما جماعتی هستید که می­توانید این مصایب و مشکلات را تحمل کنید، پس او را با خود بردارید، که اجرتان با الله تعالی است و اگر ترس از جان خود دارید، این را بگوئید؛ زیرا، به این صورت عذر شما نزد خداوند بیشتر قابل قبول خواهد بود.

گفتند: ای سعد! دستت را که با آن دست پیامبر ص را گرفته­ای، کنار ببر، زیرا ما هرگز این بیعت را ترک نخواهیم کرد و از پیامبر ص هم نخواهیم خواست که ما را از آن معاف نماید.

جابر گوید: به سوی پیامبر ص برخاستیم و با ایشان بیعت نمودیم و با ایشان بیعت نمودیم و پیامبر تعهداتی را از ما گرفت، و در رابطه با این بیعت، شروطی را برای خود، تعیین کرد. و در عوض این کارها، بهشت را به ما وعده داد.[130]

نکته­ ها و عبرتها:

1ـ بر شخص داعی لازم است در ارتباط با کسی که با دعوتش دشمنی کرده، دنبال یاور و مدافعی بگردد؛ کسی که بتواند او را در راستای انتشار عقیده صحیح و مبارزه با شرک یاری دهد، همانگونه که پیامبر ص چنین کرد. این در حالی است­ که ائمه بزرگوار اسلام در این زمینه از وی پیروی نموده­اند و به او اقتدا کرده­اند. یکی از واضح­ترین نمونه­ها در این باره کاری است که امام مجدد شیخ محمد عبدالوهاب انجام داده است، وی برای اینکه کسانی را پیدا کند که وی را در زمینه دعوت به سوی کنار نهادن خرافات و ترک قبر پرستی­ها، کند، کوشش­های فراوانی نمود، تا اینکه الله تعالی امام محمد بن سعود را برای تقویت و یاری دادن به این دعوت توفیق عنایت فرمود، الله تعالی آن دو را بر دشمانشان یاری داد و به وسیله آن دو و حکومتشان شرک را سرکوب نمود و توحید را گسترش داد و اگر امروز می­بینیم که توحید و عقیده صحیح در این جزیره و دیگر سرزمینهای مسلمانان و غیر مسلمانان ادامه دارد، باید بگوئیم که این دنباله و امتداد این دعوت مبارک است.

2ـ یکی از سنتهای الله تعالی در این هستی، وجود درگیری و نبرد میان حق گرایان و باطل گرایان است و اینکه حق ستیزان اعم از کافران و فاسقان و ظالمان هرچه را که در توان دارند، برای مبارزه با دعوت صحیح مبذول می­دارند از جمله می­آیند شهرت و آوازه داعیان الی الله را زشت و ناپاک جلوه می­دهند و به مردم نسبت به آنان تحذیر و هشدار می­دهند و ادعا می­کنند که داعیان الی الله هواپرست بوده و در صدد فتنه جویی می­باشند.

3ـ بر انسان مسلمان و بویژه بر شخص دعوتگر لازم است قبل از اینکه بخواهد یکی از امور و شئون دعوت را به پیش ببرد، خوب آن را بررسی کند و ببیند که آیا می­تواند آن کار را انجام دهد یا نه و آیا وقت و مکان فعلی مناسب این کار هستند یا نه و دیگر بازبینی­هایی که بدینگونه، صلاحیت این امر و عدم صلاحیت آن را رقم می­زنند.

4ـ فضیلت انصارش به جهت آنکه آمدند طاعت الله تعالی و رفتن به بهشت را بر همه چیزهای غیر این دو، ترجیح دادند و مال و جان بر کف نهاده، آماده نصرت و یاری رسول خدا ص شدند.



[1]) به احتمال زیاد این مقوله قبل از بعثت بوده باشد. نگا: حاشیه السندی علی المسند 29/ 467.

[2]) روایت از امام احمد (17947) و اسنادش صحیح است، رجالش، رجال صحیحین است جز همسایه خدیجه که صحابی مجهول است و مجهول بودنش مشکلی ایجاد نمی­کند.

[3]) تا اینکه وحی برای او فرود آمد.

[4]) نووی در شرح مسلم گفته است: « علما گفته­اند: حکمت در فشار دادن پیامبر این است که وی سرگرم التفات نشود و کارش را جدی بگیرد، آنگونه که قلبش را برای آنچه که جبرئیل به او می­گوید، کاملاً آماده نماید. و این امر را سه بار تکرار کرد تا در یادآوری مبالغه نماید، همچنین این امر بیانگر این است که بر استاد و معلم لازم است، در یادآوری به متعلم و دستور دادن به حاضر کردن قلبش، احتیاط نماید. و الله اعلم.

[5]) ناموس در لغت: صاحب سر خیر است و در مقابل ناموس، جاسوس قرار دارد و آن صاحب سر شر است و مراد در اینجا، جبرئیل است، بدین علت بدین نام نامگذاری شده که الله تعالی او را به وحی اختصاص داده است.  

[6]) صحیح البخاری، بدء الوحی 3، التفسیر (4953) و صحیح مسلم: الایمان (160)

[7]) بطنان جمع بطن است و وسط یا اصل آن چیز می­باشد. و منظور این است که او از راهیافتگان به بهشت است. نگا: النهایه ماده بطن.

[8]) روایت از ابویعلی (2047) و در سندش مجالد است که ضعفی در او وجود دارد. و هیثمی (9/416) گفته است: « در آن مجالد وجود دارد و این چیزی است که از حدیث مجالد مورد مدح و تعریف قرار گرفته است. و بقیه رجالش، صحیح هستند.» و هر فقره از فقرات آن دارای شواهدی است. پس این روایت هم با شواهدش صحیح است. نگا: صحیح البخاری (1792، 3816، 3820، 6208) و صحیح مسلم (209،2432،2434) و مسند ابویعلی (973).

[9]) روایت از امام احمد در فضائل الصحابة (1136 ـ 1339) با اسنادی صحیح، و حافظ ابن حجر آن را در فتح الباری 7/ 135 صحیح دانسته است.  

[10]) صحیح البخاری (3865) و صحیح مسلم (2430).

[11]) صحیح مسلم (2699).

[12]) صحیح البخاری (7280).

[13]) در رابطه با شرح داستان اسلام آوری ورقه و بیان بعضی از فواید آن نگاه کنید به شرح مسلم اثر نووی 2/197 ـ 204، جامع الاصول، الوحی 11/279، 278، فتح الباری 1/22 ـ 27و 8/716 ـ 721، الفتح الربانی: السیرة 20/207 ـ 208.

[14]) نگا: سخن حافظ ابن قیم که در اثنای بیان نکته­ها و عبرتهای داستان مسلمان شدن حضرت سلمان فارسیط ان شاءالله می­آید.

[15]) صحیح البخاری (3661) حافظ ابن کثیر در البدایة 4/69-71  گفته است: « و این مانند نص بر این است که او اولین کسی است که مسلمان شده است و این همان (قول) مشهور از جمهور اهل سنت است.» سپس اقوالی از بعضی از اهل علم را در این رابطه ذکر نموده، سپس در 4/73 گفته است: « در حقیقت ابوحنیفه با جمع در بین این اقوال جواب داده، اولین کسی که از میان مردان آزاد ایمان آورد، ابوبکرط بود، و از میان زنان، خدیجهل و از میان خدمتکاران و بردگان زید بن حارثهط و از میان پسر بچه­ها علی بن ابی طالبط بوده است.» نگا: فتح الباری 7/ 24 ـ 170. 

[16]) یعنی وی سنت و روش  پیامبرج را ترک نگفته است. و این اثر را ابن ابی شیبه (18433) و یعقوب در 3/263 و طبری در تاریخش 2/314 از دو طریق که یکی از آنها دیگری را تقویت می­کند، از ابن عباس، روایت کرده­اند. پس این حدیث حسن لغیره است.

[17]) صحیح البخاری، مناقب الانصار، باب اسلام ابوبکر (3857)

1)  نگا: فتح الباری 7/ 26.  

[19]) در دوران جاهلیت به کسی که دارای شجاعت و ثروت همزمان بود، صندید می­گفتند.

[20]) در یکی از روایتهای این داستان آمده است که حضرت عمر بمنظور کشتن پیامبرج از خانه خارج شد.  

[21]) یعنی از تو تعجب می­کنم که می­گویی می­خواهی محمد را بکشی، در حالیکه او از بنی هاشم است و خویشاوندان خود را که بر دین او هستند، وا می­نهی؟!

[22]) روایت از امام احمد در فضائل الصحابة (376) و روایت از غیر او. در اسناد آن اسحاق حنینی و اسامة بن زید بن اسلم وجود دارد که در هر دوی آنها ضعفی لحاظ می­شود. و از حدیث مرسل محمد بن زید بن عبدالله بن عمر شاهدی بر آن وجود دارد که ابن عائذ در کتاب غزوات خودش آن را روایت کرده، چنانکه در السیرة ابن سیدالناس 1/ 162 هم بچشم می­خورد و اسنادش حسن است و از حدیث مرسل زهری دارای شاهد دومی است در نزد عبداالرزاق (9718) با اسنادی صحیح و دارای شاهد سومی هم هست از حدیث انس در نزد ابن سعد 3/ 267) و رجالش ثقه هستند، جز قاسم بن عثمان که او «ضعیف» است چنانکه در المیزان و اللسان آمده است. و دارای شواهد فراوان دیگری است. نگا: السیرة الذهبیة شماره (419). در کل این خبر، با توجه به شواهدی که دارد، حسن است و آن را با تمامیتش ذکر نکردم؛ زیرا آنچه که از اسلام آوردن فوری حضرت عمرط بعد از زدن خواهرش در آن وجود دارد، با سخن سعید که بعد از آن می­آید، در تضاد است و شاید به همین خاطر است که ذهبی در « المیزان » در بیوگرافی قاسم بن عثمان گفته که او «جداً منکر است» و  از جمله چیزهایی که تأیید می­کند آخر این روایت ثابت نشده است، این است که زهری در حدیث مرسل سابق خود آن را روایت نکرده است.

[23]) صحیح البخاری، مناقب الانصار (3862، 3867).

[24]) روایت از ابن اسحاق، اسلام آوردن عمر ص 160 و از طریق او، روایت از ابن هشام 2/ 342 و طبرانی 25/29 و رجال حدیث آنها از درجه حسن پایین‏تر نمی­آید، جز عبدالعزیز بن عبدالله بن عامر که فقط ابن حبان او را موثق دانسته و نگاهش شود به: لسان المیزان و تعجیل المنفعه و هیثمی این اثر را در المجمع 6/24 صحیح دانسته و دکتر وصی الله در شرح و تعلیقش بر فضایل صحابه 1/279 آن را حسن دانسته است.

[25]) روایت از امام احمد در مسندش 1/ 17-18، از ابو شریح از عمر و اسنادش صحیح و مرسل است نگا: المجمع 9/62، و این روایت شاهدی مانند خودش را دارد که ابن ابی شیبه در مصنفش در کتاب الأوائل 14/103 شماره 17728 آن را روایت کرده و اسنادش ضعیف است. و از حدیث مرسل زهری دارای شاهد دیگری در نزد عبدالرزاق (9718)  با اسناد صحیح است، و دارای شاهد سومی است به مانند آن که ابن اسحاق آن را روایت کرده است چنانکه در سیره ابن هاشم 2/346 آمده است. و امام احمد در فضائل الصحابه (374) از طریق او، آن را روایت کرده است. ابن اسحاق گفته است: عبدالله بن ابی نجیح مکی از یارانش عطاء و مجاهد یا از کسی که این را روایت نموده، برای من بازگفته که اسلام عمر درباره آنچه که بدان سخن گفته­اند، این بود که می­گفت... و آن را ذکر کرده است.

در کل، ضعف روایت اول، قوی نیست و با روایتهای بعدی تقویت می­یابد.  

1)  یعنی حضرت عمرط هنگامی که مسلمان شد، خواست که اسلام آوردنش را آشکار کند، لذا دنبال کسی می­گشت که از همه قریش بیشتر حرفها و خبرها را اعلان می­کرد. آنگاه او را به جمیل راهنمایی کردند. و این بود که حضرت عمرط صبحگاه به سوی او رفت و اسلام خود را به او خبر داد.  

[27]) روایت از ابن اسحاق (ص 164) و از طریق او، روایت از امام احمد در فضائل الصحابة (372)، و ابن حبان (الاحسان، 6879) گوید: نافع از ابن عمر برایم تعریف کرد. و اسنادش حسن است. و ابن کثیر هم در السیرة 2/31 آن را حسن و بی نقص دانسته است. و روایت زهری که در نزد عبدالرزاق (9718) قرار دارد، بر مسلمان شدن حضرت عمرط، به ترتیبی که سابقاً ذکر شد، دلالت دارد.

[28]) روایت از ابن سعد 3/270 با اسناد صحیح، بر شرط بخاری. و بخاری جزء اول آن را روایت کرده (3863).

[29]) روایت از ابن ماجه در سننش (4004) و در مجموعه احادیث صحیح آلبانی است.

[30]) او برادر مادری عثمانط است و عمر بن خطابط وی را والی الجزیره در سرزمین عراق کرده بود. سپس عثمان وی را از آنجا به کوفه انتقال داد و در حالیکه امیر آنجا بود، شراب نوشید. عثمان هم اقامه حد بر او را به تأخیر انداخت تا از عدالت شهود مطمئن شود. نگا: فتح الباری 7/56.

[31]) ابن حجر در فتح الباری 7/57 گفته است: « گویی آنها در رابطه با سبب تأخیر وی در اقامه حد بر ولید سخن می­گفتند.»

[32]) صحیح البخاری: فضائل الصحابه (3695) و مناقب الانصار (3872) نگا: المصنف ابن ابی شیبه: الفضائل 12/53.

[33]) نگا: شرح ریاض الصالحین، اثر شیخ ما، محمد بن عثیمِن، باب امر ولاه امور بالرفق برعایا هم (شرح حدیث معلق بن یسار: ما من عبد یسترعیه الله....).

[34]) روایت از امام احمد (15333)، و ابن ابی عاصم فی السنه، باب چگونگی نصیحت رعیت به حاکمان (1096-1098) و روایت از بخاری در الکبیر 7/18-19، و روایت از حاکم 3/290 و سندش حسن است.

[35]) صحیح البخاری: الحدود (6788) و صحیح مسلم: الحدود (1688).

[36]) روایت از حاکم 3/ 112، و آن را صحیح دانسته، و سندش حسن است. و از حدیث انس در نزد حاکم در جای سابق شاهدی دارد، و شواهد دیگری که برای اطلاع از آنها به سیره ابن اسحاق  ص 119، الفتح الربانی20/ 213 -214، و السیرة الذهبیة شماره 370.

[37]) آنها عبارتند از: بلال، زید بن حارثه، عامر بن فهیره، ابوفکیهه.

[38]) آن دو زن عبارتند از خدیجه و ام ایمن. نگا: فتح الباری 7 / 24.

[39]) در یکی از روایتهای این حدیث آمده است. « به خورشید نگاه کرد، پس هنگامی که آن را دید متمایل شده بود.» 

[40]) روایت از ابن سعد8/17-18، نسائی در خصایص علی (5)، و طبری در تاریخش 2/311، و دیگران از طریق اسد بن عبدالله از ابن یحیی بن عفیف، از پدر بزرگش ـ و در نزد بعضی از آنها از یحیی بن عفیف از پدرش عفیف ـ روایت کرده‏اند و در اسد مقداری نرمش و انعطاف وجود دارد. چنانکه در التقریب آمده است و ابن یحیی مجهول است و پدرش را جز ابن حبان کسی موثق ندانسته است، اما یحیی از تابعین بزرگ است. و بعید نیست که پسرش هم همینگونه باشد و بسیاری از علما، حدیث کسی­ از آنها را که جرح نشده­ است، قوی می­دانند. روایت از امام احمد (1787)، و حاکم 3 /183، و عقیلی 1 /80 و غیر آنها از طریق یحیی بن اشعث، از اسماعیل بن ایاس بن عفیف، از جدش روایت کرده‏اند.

و فقط ابن حبان، یحیی را موثق دانسته است و اسماعیل موثق دانسته نشده است و بخاری گفته است: « در حدیث او جای بحث است » و بخاری در باره پدرش گفته است: « در او هم جای بحث است. » و حاکم گفته است: « این حدیث صحیح الاسناد است و آن دو آن را استخراج نکرده­اند (یعنی مسلم و بخاری) و دارای شاهد معتبری است از اولاد عفیف » و احمد شاکر در تعلیقش بر مسند امام احمد 3/220، آن را صحیح دانسته است و در الاستیعاب 3/163 درباره این حدیث آمده است: « این حدیث جداً حسن است (و مشکلی ندارد) » سپس حدیث را از دو طریقی که دارد روایت نموده و حسن دانستن آن را در الاصابه نقل کرده و نسبت به آن اعتراض و انتقادی نکرده است. و آلبانی در صحیح السیرة ابن کثیر ص 115-117 آن را ذکر کرده است و از حدیث ابن مسعود شاهدی دارد، که طبرانی (10317) آن را روایت کرده، و در سندش بشر بن مهران قرار دارد و او ضعیف است و ابوحاتم روایت حدیث او را ترک گفته و در کل شاید این حدیث به رتبه حدیث حسن نزدیک باشد. نگا: المجمع 9 / 103، 222.

[41]) صحیح مسلم (82).

[42]) صحیح البخاری  (7).

[43]) صحیح البخاری، مناقب الانصار، باب اسلام سعد، (3858) و این بر حسب علم و اطلاع وی امی­باشد وگرنه به اجماع اهل علم چهار نفر قبل از او مسلمان شده بودند و صحابه در آن برهه اسلام خود را مخفی می­کردند، البدایه و النهایه 5/80، فتح الباری 7/ 84، 170.

[44]) صحیح البخاری (3728).

[45]) صحیح مسلم (1748).

[46]) صحیح البخاری (7257) و صحیح مسلم (1840).   

[47]) منظورش پیامبرج است، یعنی وی خبرهایی را می­دهد که در عصر وی کسی غیر از وی آن خبرها را نمی‏دهد. و مرادش چیزی است که ذکر کرده دایر بر اینکه الله تعالی او را فرستاده و آنچه که از قرآن می­خواند، و آنچه که از توحید به سوی آن دعوت می­کند.  

[48]) یعنی نماز را در این وقت که وقت نهی از نماز است، رها کن! و منظور این است که در آن وقت نوافلی که هیچ سببی ندارند، خوانده نمی­شوند.

[49]) گفته شده: شیطان شاخ­های خود را به هنگام طلوع خورشید، به آن نزدیک می­نماید، تا خورشید در بین دو شاخ او طلوع کند، بدین خاطر کسی که برای خورشید سجده می­برد، برای شیطان نماز خوانده باشد. 

[50]) یعنی کفاری که خورشید را عبادت می­کنند، در این وقت برای خورشید سجده می­برند و نماز می­خوانند.   

[51]) یعنی هنگامی که سایه کم شود و آن اینکه، به هنگام طلوع خورشید، سایه چیز ایستاده­ای مانند نیزه، از جهت مغرب طولانی می­شود و هر اندازه که ارتفاع خورشید بالا رود، سایه آن کم می­شود. سپس هنگامی که وقت استوا ـ یعنی وجود خورشید در وسط آسمان. نه متمایل به شرق و نه متمایل به مغرب ـ آمد، سایه آن چیز ایستاده، به کوتاهترین اندازه خود می­رسد، سپس بعد از آن خورشید زوال می‏یابد و به جهت غروب متمایل می­شود و سایه به طرف مشرق رو به ازدیاد می­گذارد، روی این حساب، وقت استواء که در آن سایه به کمترین حد خود رسیده است، وقت نهی از خواندن نماز است. و جایز نیست که نماز نافله­ای بی سبب در آن خوانده شوند و آن همان وقتی است که جهنم در آن برافروخته می­شود. خدا ما را از آن محفوظ بدارد. و آن وقت قلیلی است، پنج دقیقه یا چیزی کمتر از آن.

[52]) نگا: شرح الفاظ این حدیث: التمهید 4/6-12، شرح نووی بر مسلم 6 /115- 118، طرح التثریب 2/ 195- 196 شرح الابی و السنوسی 2 /437 – 439 اغاثة اللهفان 1/ 185 ، 362.  

[53]) صحیح مسلم، صلاة المسافرین، باب اسلام عمرو بن عبسه (832).   

[54]) روایت از احمد 6 /4، ابن حبان (6699،6701) و سندش صحیح است.  

[55]) روایت از بزار، چنانکه در « الکشف » ص 144 آمده، با سندی که احتمال تحسین دارد، اما گفته: « آن را بعنوان مسند از حذیفه نمی­شناسیم مگر از این وجه، و بعضی از آنها، آن را در حذیفه متوقف ساخته­اند.» و نگا: المجمع 10/271 و روایت از امام احمد (5114) با اسنادی که احتمال تحسین را دارد و روایت از ابن ابی شیبه 5/322 از حدیث مرسل طاووس و در سندش سعید بن جبله هست، بعضی از آنها درباره او سخن گفته و موثق دانسته نشده است، نگا: اللسان 3/25، و حافظ ابن حجر آن را در فتح الباری 6/98 حسن دانسته است و روایت از سعید (2370) از مرسل حسن و در کل می­توانیم بگوئیم که این حدیث با مجموع این سندها به درجه حسن لغیره، می­رسد. نگا: فیض القدیر 2 /104 – 105، الارواء (1269). 

[56]) روایت از طیالسی (353) و احمد (3598،4412) و ابن ابی شیبه 7/51، و ابویعلی (5096) و ابن حبان (6504) و یعقوب 2/537 با اسناد حسن، و ذهبی در سیر النبلاء 1/465 اسناد آن را صحیح دانسته است.

[57]) روایت از طبرانی (8406)، و حاکم 3/313، با سند صحیح، رجالش ثقه هستند، رجالش صحیح می­باشند و حاکم آن را صحیح دانسته، و ذهبی با او موافقت نموده است.

[58]) روایت از بیهقی در شعب الایمان (134) و اسناد آن احتمال تحسین را دارد و حافظ عراقی در تخریج الاحیاء گفته است: «اسنادش خوب است و مشکلی ندارد.»

[59]) صحیح البخاری (5002).

[60]) صحیح مسلم (2462) و بخاری این روایت را هم استخراج کرده (5000) البته کوتاهتر از روایت مسلم.

[61]) اهل جاهلیت کسی را که در ماههای حرام نبرد و قتال می­کرد، مورد سرزنش و عیب قرار می­دادند و ماههای حرام عبارتند از: ذوالقعده، ذوالحجه، محرم، و رجب. و اهل علم در این باره اختلاف دارند دایر بر اینکه آیا حرمتِ قتال در آنها نسخ شده است یا نه؟‍

[62]) بدانگونه بوده است که حضرت ابوذر (قبلاً) در حالی با پیامبرج ملاقات کرده بود که ایشان موحد بود. و فقط خدا را عبادت می­کرد. و این همان دین ابوذر بوده است. 

[63]) یعنی به مردی نگاه کردم که در میان اهل مکه ضعیف است، در مورد پیامبرج از وی سؤال کردم، اهل مکه در آنوقت به پیامبرج صابیء می­گفتند. و صابیء یعنی کسی که دینش را ترک می­گوید. و به این دلیل از آن انسان ضعیف سؤال کرد چون معمولاً نمی­تواند آسیبی به او برساند یا نیتش را بفهمد. 

[64]) هن، لفظی است که جهت کنایه از هر چیز بکار می­رود. و بیشتر در مورد آلت تناسلی مرد، به کنایه استعمال می­شود. ابوذر در اینجا آلت تناسلی را برای آن دو زن به صراحت نام برده، و از کنایه خودداری نموده و با این کار خواست که به آن دو بت دشنام بدهد، چنانکه در سخن اول خودش گفت: آیا یکدیگر را به عقد در آورده‏اند؟

[65]) در بعضی از روایات آمده « و آن دو از کوه پایین آمدند.» 

[66]) یعنی سخن عظیم گفته مانند چیزی که چیزی را پر می­کند، یا اینکه آن سخن بخاطر قباحتی که دارد، زبان نقل کننده­اش را مسدود می­کند و آن را پر می­نماید.

1)  بخاری (4081) و مسلم (2272) از پیامبرج روایت کرده از که او فرمود: « در خواب دیدم که من مکه را به مقصد سرزمینی که دارای نخلستان است، ترک می­کنم، تصور کردم که یمامه یا هجر است، اما دیدم که یثرب است.»

[68]) این مطلب و امری از ناحیه پیامبرج به ابوذر است­ که قومش ­را به سوی اسلام دعوت دهد.

[69]) یعنی شاید الله تعالی با دعوت تو از آنها به اسلام، بواسطه تو، به آنها سود ببخشد، آنگاه وارد اسلام شوند و خداوند بخاطر این کار تو را پاداش دهد؛ زیرا کسی که به هدایت و حق دعوت دهد، مانند پاداش کسی را دارد، که از او پیروی نموده است.

[70]) این جمله یا برای دعا برای مسلمان شدن این دو قبیله بدون قتال است یا اینکه پیامبرج می­خواهد بگوید که، الله تعالی آنها را بخشیده و با آنها آشتی نموده است.

[71]) صحیح مسلم، الفضائل، (2474).

[72]) یعنی صدایم را به کلمه توحید « لا اله الا الله محمد رسول الله » در بین مشرکان بالا می­برم.

[73]) صحیح البخاری، الفضائل (2522، 3861) و صحیح مسلم، الفضائل (2474) و برای شرح الفاظ این حدیث نگا: المعلم 3/154، 155، المفهم 2 /390-402، اکمال المعلم 7/503-508، شرح مسلم نووی 16/27-34،‌ فتح الباری 6/549، 7/301-307.

[74]) ناعوس قعر یا وسط دریاست و در بعضی نسخه­ها ناموس و در بعضی دیگر قاموس است که معنای همگی یکی است. نگاه: شرح مسلم توسط نووی ج 6 ص 157،158.   

[75]) یعنی از طرف قومت هم با من بیعت کن، و بدینگونه که حضرت ضماد آنها را به اسلام دعوت کند، تا اینکه وارد اسلام شوند.

[76]) صحیح مسلم. الجمعة باب تخفیف الصلاة و الخطبة (868).   

[77]) یعنی حالت وی به حالت کسی شبیه است که دارد با دیگری صحبت می­کند و از سخن این کسی که طرف گفتگوی اوست، کسب اطمینان می­کند.

[78]) روایت از امام احمد (2922) و روایت از بخاری در ادب المفرد (893) و ابن ابی حاتم در تفسیرش (12634) و طبرانی در الکبیر (8322) با اسنادی که احتمال تحسین را دارد. رجال حدیث اینها از درجه حسن تنزل نمی­یابد، جز شهر، که در او کمی ضعف هست، اما کسی که در اینجا از او روایت می­کند عبدالحمید بن بهرام است و احادیث وی از شهر، قوی هستند چنانکه چندین حافظ حدیث گفته­اند و حافظ ابن کثیر در تفسیر آیه سابق گفته است: « دارای اسنادی خوب و متصل و حسن است و در آن سماع متصل بیان شده است. » و احمد شاکر گفته است: « اسنادش صحیح است. »

[79]) صحیح البخاری (4981) و صحیح مسلم (152) در جامع الأصول 8/532 گفته است: « از کتابهای نازل شده از طرف خدا چیزی معجزه نبوده جز قرآن. »

[80]) روایت از بیهقی در شعب الایمان (134) و اسنادش، احتمال تحسین را دارد. و عراقی در تخریج الأحیاء 1/323 گفته است: « اسناد آن خوب است.» 

[81]) الادب المفرد، باب الظلم (489) نگا: الدرر المنثور 5/158-163 و آنچه که در فضل الله الصمد نقل کرده 2/340-341 از حافظ ابن القیم در بیان آنچه که این آیه شامل آن شده از انواع محاسن و قضایا و اوامر و نواهی و مواعظ و وصیتها.

[82]) روایت از طبرانی (2925، 2926) از حدیث مرسل یعقوب بن عتبه و از حدیث مرسل محمد بن کعب و رجال سند آنها ان شاءالله از درجه حسن پایین نمی­آیند و روایت از حاکم 3/192 با اسناد حسن و بدون مشکل از ابن اسحاق، که گفته: حدثنی رجل من اسلم ـ و کان واعیة... (مردی از طایفه اسلم که کاملاً باهوش بود، برای من بازگفته که...) و حدیث را ذکر نموده، در کل این حدیث با مجموع این مرسلها به درجه حدیث حسن نزدیک می­شود، و هیثمی در 9/267 درباره اولی روایت کرده که « رجال آن ثقات می­باشند» و در باره دومی گفته: «رجال آن، رجال صحیح می­باشند» و روایت سوم را ابن هشام 1/291،292 نیز روایت کرده است.

[83]) منظور این است که رکانه چندین بار از پیامبر خواست که با او کشتی بگیرد و آنها چندین بار با هم کشتی گرفتند و در هر دفعه پیامبرج او را به زمین می­زد و گوسفندی از او می­گرفت. 

[84]) یعنی رکانه دانست که پیامبر آن کسی نیست که با نیروی معمولیش او را به زمین می­زند، بلکه این الله تعالی است که در این ارتباط او را یاری می­دهد و با این عمل به این نتیجه رسید که وی رسول الله تعالی است و الله تعالی وی را تأیید و حمایت می­کند.

[85]) روایت از ابو داود در المراسیل (299) و از طریق وی بیهقی در السنن 10/18، با اسنادی صحیح از حماد بن سلمه از عمرو بن دنیار از سعید بن جبیر. و روایت از خطیب، چنانکه در الاصابة 3/618 آمده و روایت از ابو شیخ چنانکه در التخلیص 4/299 آمده، با دو سند که یکی از آنها صحیح و دومی از حماد بن سلمه از عمرو از سعید از ابن عباس ضعیف است، و اسناد این مرسل قوی­تر است، و برای این مرسل شاهدی است که بیهقی آن را در الدلائل 6/250 از طریق محمد بن عبدالله بن یزین بن رکانه از جدش رکانه، روایت کرده است، و این روایت هم مرسل است چنانکه بیهقی به این اشاره کرده، یعنی منقطع است. و بنده بر بیوگرافی این محمد اطلاع نیافته­ام. و برای این دو مرسل شواهد فراوانی هستند که در رابطه با داستان کشتی گیری مزبور و اینکه وی مسلمان شده، متصل و مرسل می­باشند. و این روایت متصل را ابن کثیر در البدایه 4/256 و ابن قیم در الفروسیه ص 202 خالی از نقص پنداشته و آلبانی هم در الارواء (1503) آن را حسن دانسته است. در رابطه با شواهد این روایات نگا: الاصابة 1/506، و السیرة الذهبیة 2/568-569.

[86]) روایت از امام مالک 2/745 و امام احمد (2865) و ابن ماجه (2340) و دار قطنی 4/228 و غیر اینها از طرقی که یکدیگر را استحکام می­بخشند، پس این حدیث با مجموع طریقهایش حسن می­باشد و در رساله «الاجل فی القرض» ص 91-92، در تخریج آن مفصلاً سخن گفته­ام.  

[87]) در رابطه با مسایل کشتی­ها و مانند آنها نگاه کنید به: الفروسیه، اثر ابن قیم، و تعلیق محققش بر آن و «المسابقات » اثر دکتر سعد شثری.  

[88]) بازاری است که در شمال شرقی شهر طائف قرار دارد، در نزدیکی حویه، نگاه به فرهنگ اماکنی که ذکر آنها در صحیح بخاری آمده است اثر جنیدل ص 329.

[89]) صحیح البخاری، التفسیر (4921) و صحیح مسلم (449).

[90]) صحیح البخاری (4715) و صحیح مسلم (3030).

[91]) یعنی هنگامی که الله تعالیبه وحی تکلم می­کند، آنها سجده کنان فرو می­افتند و به نشانه اطاعت از او، بالهایشان را به هم می­زنند.

[92]) در حدیث ابن مسعود آمده که پیامبرع فرمود: «هنگامی که الله تعالی به وحی تکلم می­کند، اهل آسمانها، طنین و صدایی را می­شنوند که به صدای زنجیری که بر روی تخته سنگی می­افتد، شبیه است، آنگاه می­ترسند.»

[93]) در حدیث نواس بن سمعان آمده، اولین کسی که از میان فرشتگان سرش را بلند می­کند، جبرئیل است، آنگاه الله تعالی به دلخواه خود از وحی خود به او تکلم می­کند، او هم آن را به ملایک می­رساند، از هر آسمانی که بگذرد ملایکه از او می­پرسند، پروردگار ما چه گفت؟ گوید: حق، آنگاه به جایی که الله تعالی به او دستور داده، آن وحی را می­رساند.

[94]) یعنی جنی­هایی که استراق سمع می­کنند، بر بالای یکدیگر قرار دارند، بالاترین آنها کلام ملایکه را در مورد سخن آسمان می­شنود، و به زیر دست خود منتقل می­کند، تا جایی که آخرین آنها آن را به کاهن منتقل می­سازد. 

[95]) صحیح البخاری، التفسیر (4800) و برای شرح عبارات این حدیث نگا: جامع الاصول 2/328،329، فتح الباری 528،529.

[96]) مسند امام احمد 2/429.

[97]) یعنی کشیشان ـ که دانشمندان مسیحی بودند ـ و راهبان ـ که زاهدان و عابدان آنها بودند ـ به صف نشسته بودند.

[98]) به این علت عیسی روح الله نامیده شده که الله تعالی جبرئیل را فرستاد و در زیرپوش مریم دمید، آنگاه او به عیسی حامله شد و این نسبت دادن به الله، به جهت تفضیل است وگرنه همه ارواح از آفرینش و خلق خداوند هستند و بدین جهت کلمه الله نامیده شده که الله تعالی او را با کلمه «کن» آفریده، پس او بشری بدون پدر است.  

[99]) زن بتول، همان زنی است که از مردان بریده و ازدواج نکرده است و به این خاطر مریمی نامیده شده، چون ازدواج را ترک نموده است. 

[100]) در روایت موسی بن عقبه بر این داستان ـ چنانکه بیهقی در الدلائل 2/296 آورده، آمده است: «عمرو به عماره حقه زد و گفت: ای عماره، تو مردی زیبا هستی، پس برو پیش زن نجاشی، سپس هنگامی که شوهرش خارج شد، با او حرف بزن، این کار به رفع نیازی که ما داریم، کمک می­کند. عماره با آن زن مکاتبه کرد، تا اینکه بر آن زن وارد شد. هنگامی که بر آن زن وارد شد، عمرو به سوی نجاشی رفت و به او گفت: این رفیق من، زن دوست است، و او زن تو را می­خواهد. این را بدان! آنگاه نجاشی کسی را فرستاد و او دید که عمارۀ نزد زن اوست، لذا دستور داد که در آلت تناسلیش باد کنند. سپس در جزیره­ای در دریا انداخته شد. آنگاه با وحشی­ها دیوانه و وحشی شد. و عمرو به مکه بازگشت، در حالیکه، الله رفیقش را هلاک ساخته و او را ناکام ساخته بود.»   

[101]) روایت از ابن ابی شیبه در مصنفش در المغازی باب آنچه که درباره حبشه و مسئله نجاشی و داستان مسلمان شدن وی آمده است 14/346، و روایت از بیهقی 2/299 و حاکم 2/309-310، با سندی صحیح، و حاکم و بیهقی آن را صحیح دانسته­اند و دارای شاهدی به مانند آن است از حدیث ابن مسعود ـ که در آن داستان عماره وجود ندارد، ـ که احمد در 1/361 با سندی صحیح آن را روایت نموده و ابن حجر در فتح الباری 7/179 آن را حسن دانسته، و ابن کثیر در البدایه 4/124 گفته است: « اسناد خوبی دارد و از سیاق خوب و بی‏نقصی هم برخوردار است.» و از حدیث ام سلمه دارای شاهد سومی است که امام احمد در 5/290، 291 آن را مفصلاً با سند حسن روایت کرده است. 

[102]) روایت از ابن حبان در صحیحش (4162) و روایت از غیر او با اسناد حسن. 

[103]) روایت از امام احمد 3/198 و ترمذی (2728) و آن را حسن دانسته است.

[104]) یعنی آنها آمده­اند و از قریش می­خواهند که در جنگی که میان آنها با پسر عموهایشان از خزرج درگرفته است، آنها را یاری دهند.

[105]) روایت از ابن اسحاق چنانکه در سیره ابن هشام 2/ 427- 428 و روایت از احمد 5/ 427 و بخاری در تاریخ الکبیر 1/ 442 و حاکم 3/180-181 با اسناد حسن. و حافظ بن حجر در الاصابة 1/ 120، آنرا صحیح دانسته است.

[106]) این تکذیب و رد رسالت پیامبر از طرف اوست.

[107]) این پاسخ و ردی بدتر از پاسخ و رد سابق است.

[108]) این رد و پاسخی که نفر سوم داده، به لحاظ قباحت و بدی از پاسخ و رد دو دوستش، کمتر است، و این خود یکی از انواع کفر اعراض است، چه وی از این اعراض کرده که به آنچه که پیامبرص وی را به آن دعوت داده است، اندیشه نماید. 

[109]) نینوا یکی از شهرهای عراق است.

[110]) روایت از اسحاق چنانکه در سیره ابن هشام 2/419 از یزید بن ابی زیاد، از محمد بن کعب آمده است. و در اسناد آن ضعف ناچیزی بخاطر یزید وجود دارد و این روایت مرسل است. و از مرسل زهری دارای شاهد دیگری است که شاگردش موسی بن عقبه در المغازی آن را روایت نموده است، چنانکه در سیره ابن کثیر 2/135 آمده است، و از طریق ابن عقبه که بیهقی آن را در الدلائل 2/415ـ417 روایت نموده است و این روایت هم مرسل و صحیح است و شاهد دیگری از مرسل سلیمان التیمی در المغازی دارد چنانکه در الروض الأنف 2/ 234 و الاصابة2/459 آمده است. و برای بخشهای زیادی از این حدیث، شواهد دیگری هست، نگا: الاصابة، طبقات ابن سعد 1/211، و المجمع 6/35 و در بعضی این شواهد آمده است که عداس گفت: « شهادت می­دهم که تو بنده و رسول الله هستی.» در کل ضعف این شواهد زیاد نیست و بوسیله آنها، حدیث مرسل کعب به درجه حسن لغیره می­رسد. والله اعلم.   

[111]) صحیح البخاری، بدء الخلق (3231) و صحیح مسلم الجهاد (1795). 

[112]) قرن کوه کوچکی است که از کوه بزرگی جدا شده است،  و مراد قرن منازلی است که میقات اهل نجد است.

[113]) اخشبان دو کوه در مکه است یکی از آنها ابوقبیس و کوهی دیگر که مقابل آنست، برای شرح عبارت این حدیث نگاه کنید به: شرح صحیح مسلم از نووی 12/155، فتح الباری 6/315، المرقاة 5/11.

[114]) یعنی یهود دارای علمی بودند که مشرکان عرب آن علم را نداشتند، زیرا یهود اهل کتاب هستند از این رو علمی دارند اما بدان عمل نکرده­اند، سپس آنها مغضوب علیهم می­باشند چون به علم خود عمل نکرده­اند.   

[115]) گفته شده: ارم، عاد اولیه بوده و بنا به قولی خانه سرزمین عاد می­باشد، نگا: تفسیر ابن کثیر در رابطه با آیه 7 سوره فجر، و لسان العرب 12/ 15.

[116]) روایت از ابن اسحاق در السیرة، قصة الاحبار، ص63، و از طریق وی روایت از ابن جریر در تفسیر آیه 89 بقره، با سندی صحیح. و انش شاءالله این روایت بزودی بصورت مطول ذکر خواهد شد.  

[117]) بنو عبدالاشهل تیره­ای از انصار هستند که در مدینه بودند.  

[118]) یعنی آن یهودی قسم یاد کرده که دوست دارد....، و سلمه امری را که یهودی به آن سوگند خورده ذکر نکرده است.

[119]) یکی از عقاید یهود این است که هریک از آنها مدت کمی وارد آتش جهنم می­شود، سپس از آن خارج می‏گردد، همانگونه که الله تعالی در این رابطه خبر داده: ﭽ ﮁ  ﮂ  ﮃ  ﮄ  ﮅ     ﮆ  ﮇ ﭼ (بقره: 80) بنابراین در نظر یهود، آنها تنها ایام معدودی را وارد آتش جهنم می­شوند، گفته شده: آن ایام، ایامی است که در آن گوساله را می­پرستیدند و قولی غیر از این هم وجود دارد. و گمان می­برند که آنها بعد از این ایام معدود از آن خارج خواهند شد، حال آنکه حقیقت این است که هرکس از آنها، بعد از بعثت پیامبر یا قبل از آن بر عقیده­ی شرک بمیرد در حالیکه علم دارد، او در آتش جهنم برای همیشه باقی می­ماند. خدا ما را از آن پناه دهد. 

[120]) یعنی علامت صحت وجود زنده شدن و بهشت و جهنم و سزا و پاداش چیست؟

[121]) در روایت دیگری آمده است: سلمه بن سلامه گوید: خداوند مقدر فرمود که پیامبرص را به مدینه بیاورد، گفتم: این پیامبر آمده است. آن یهودی گفت: بخدا این همان پیامبری است که من درباره او به شما خبر دادم، سلمه گوید: گفتم چرا مسلمان نمی­شوی؟ گفت: به خدا یهودیت را ترک نمی­گویم. نگا: المجمع 8/230 و آن را به طبرانی نسبت داده، و با بلوغ الامانی 21/18، مقایسه شود.

[122]) روایت از اسحاق در السیرة، قصة الاحبار، 63- 64، شماره 64، و از طریق امام احمد 3/ 467 با اسناد صحیح روایت شده است.

[123]) روایت از بیهقی در الدلائل 2/433-435، و ابونعیم در الدلائل ص 253 و سندش حسن است و این بیعت، بیعتی است که بحثی از جنگ در آن بمیان نیامده است و آن همان بیعتی است که زنان بر سر آن معمولاً بیعت می­کنند، چون جهاد بر آنان واجب نیست. و این را الله تعالی اینگونه بیان فرموده است:

       (ممتحنه: 12) « ‏ ای پیغمبر! هنگامی که زنان مؤمن ، پیش تو بیایند و بخواهند با تو بیعت کنند و پیمان بندند بر این که : چیزی را شریک خدا نسازند ، و دزدی نکنند ، و مرتکب زنا نشوند ، و فرزندانشان را نکشند ، و به دروغ فرزندی را به خود و شوهر خود نسبت ندهند که زاده ایشان نیست ، و در کار نیکی (که آنان را بدان فرامی‌خوانی) از تو نافرمانی نکنند ، با ایشان بیعت کن و پیمان ببند و برایشان از خدا آمرزش بخواه. مسلّماً خدا آمرزگار و مهربان است (و مغفرت و مرحمت خود را شامل چنین بانوانی می‌گرداند ). ‏ »

[124]) این دو روایت مرسل را بیهقی در الدلائل 2/ 438-440 با سندی حسن روایت نموده است و این دو روایت دارای شاهدی به مانند خودشان از مرسل عروة بن زبیر هستند که ابونعیم در الدلائل ص 261-266 با سندی که نزدیک به حسن است، آن را روایت نموده است و دارای شاهد دیگری هم به مانند خودشان از مرسل زهری هستند که بیهقی در الدلائل 2/430-433 با سندی حسن آن را روایت نموده است، این خبر، با مجموع این مرسلها، حسن لغیره است.  

[125]) عکاظ: بازاری در بین مکه و طائف است که عرب هرساله در آن گرد هم می­آمدند، نگا: معجم البلدان 4/142.

[126]) مجنه همچنین بازاری است برای عرب که که در پائین مکه قرار دارد، نگا: معجم البلدان 5/57، 58.

[127]) یثرب همان مدینه منوره است. 

[128]) یعنی از ترس مردم، سخن حق را ترک نکنید.

[129]) یعنی این بیعتی که آنها با پیامبر نمودند ـ منظور بیعت عقبه دوم است ـ و اینکه پیامبرص، خواست که به سوی آنها در مدینه برود، تا آنها زمینه حمایت و دفاع از او در مقابل دشمنانش را فراهم آورند، همه اینها به مثابه دشمنی با تمام عرب است؛ زیرا همه عرب مشرک با پیامبرص دشمن هستند، و این بیعت این خطر را هم با خود دارد که میان آنها و همه اعراب جنگهایی روی دهد که در نتیجه آنها، انصار افراد برجسته و بزرگ خود را از دست می­دهند، و در این جنگها، بوسیله شمشیرها قطعه قطعه می­شوند.

[130]) روایت از امام احمد 3/322، 323، و ابن حبان (6275، 7012) با اسنادی حسن. و حافظ ابن حجر در فتح الباری، فضائل انصار باب هیئت نمایندگی انصار 7/222، اسناد آن را حسن و خالی از اشکال دانسته است، و حافظ ابن کثیر هم در البدایة 4/399 گفته: « طبق شرطی که مسلم تعیین کرده، اسناد این حدیث خوب است.»