خلفای راشدین
در قلمرو نظم و نثر فارسی
تألیف:
فریدون سپری
ادامه مطلب....
خلفای راشدین
در قلمرو نظم و نثر فارسی
تألیف:
فریدون سپری
ادامه مطلب....
فصل دوم
الف- مسعود سعد سلمان
ب- شهاب الدین ابوالقاسم احمد سمعانی
ج- سنایی غزنوی
د- شیخ الاسلام احمد جام
هـ- ادیب صابر
و- عثمانی مختاری
ز- رشیدالدین وطواط
ح- قطب الدین ابوالمظفّر (قرن ششم)
مسعود سعد سلمان شاعر قصیده سرای بلند آوازه نیمه دوم قرن پنجم و اوائل قرن ششم هجری است که قصائد «حبسیات» او به علت احساسها و عواطف زیاد و کششهای روحی و روانی منبعث از تحمّل زجر و فشار در زندانهای مخوف سه قلعه دهک، سور و نای از جاذبههای مخصوصی برخوردارند، خلفای راشدین را پیشتازان عدالت و سنگر سازان میدانهای معرفت میداند:
1- ستایش (منصور بن سعید) به صدق ابوبکر و علم علی
در مدح (منصور بن سعید) چهره ممدوح را این چنین میآراید:
بزرگا سزد گر کنی افتخار |
| که بی شک جهان را تویی مُفتخَر |
| ||
|
(قصائد/201)
2- ستایش (امیر محمود غزنوی) به شجاعت علی و سیره عمر
در ستایش «امیر محمود غزنوی» که به سلطان غازی مشهور بود شجاعت او را به علی، و سیره و روش او را به عمر تشبیه میکند و الحق در بیان سخن و بکار گیری مفاهیم و معانی چیره دست و استاد است:
مطلع قصیده:
هوای دوست مرا در جهان سمر دارد |
| به هر دیار ز من قصّه دگر دارد |
| ||
| ||
|
قصیده: (88)
در مدح «علاء الدولة سلطان مسعود» مسعود را تمثیلی گویای خردی از قدرت حیدر و عدل عُمَر میداند:
مسعود خسروی که سعادت به پیش او هر گه که قصد عزم کند راهبر شود
شاهی که گر بیان دهد اخلاق او خرد فهرست بأس حیدر و عدل عمر شود
قصیده: (126)
مسعود که سالها، تازیانۀ بی عدالتی و حبس و نفی بلد را آزموده است به آزادگان و انسان دوستان مهر میورزد و آزاد شدن خود را از زندان، تازه شدن «عدل عمر» به حساب میآورد:
بریده نیست امید خلاصی و راحت من در این زمانه که تازه شدهست عدل عُمَر
قصیده: (158)
3- شعر زیبای حکیم سنائی و قرآن گزیده عثمان
در قصیدۀ با شکوه و زیبایی به روانی آب زلال و به درخشندگی مروارید صدف که در ستایش حکیم «سنائی غزنوی» سروده است شعر زیبا و بلیغ او را در خط السیر راهنمایی و ارشاد، چون قرآن (نُبی) گزیده عثمان میداند:
آنچه در طبع خلق، طبع تو کرد |
| در چمن ابرهای نیسان کرد |
| ||
| ||
|
(قصیده: 732)
4- صولت ممدوح، حیدری و خنجرش ذوالفقار است
در قصیدۀ دل انگیزی صولت ممدوح را حیدری و شیوۀ شکافتن خنجرش را عادت و رسم ذوالفقار میشمارد:
ای بزرگی که باغ را دی را شاخ بأس[4] تو فتح بار آوَرد
تیغ تیز تو در مصاف عدو شرک را تا به حشر کار آورد
حیدری صولتی و خنجرتو عادت و رسم ذوالفقار آورد
(قصیده: 589)
در ادبیات فارسی هرجا اسمی از رستم است، رخش تداعی میشود و هرجا نام علی است، ذوالفقار به یاد میآید و بالعکس! در قصیدهای در مدح سلطان مسعود در بیتی، صنعت مراعات نظیر[5] زیبا به کار برده شده است:
ای رستم نبرد بران سوی رزم رخش وی حیدر زمانه بر آهنج[6]ذوالفقار
باز گوید:
تو حیدری نبردی و در صف کارزار اندر کف تو خنجر تو ذوالفقار باد
(قصیده: 87)
5- علی قهرمان فتح، خیبر گیر و علمدار نصرت
علی قهرمان فتح خیبر و علمدار نصرت وپیروزی است، مسعود سعد در ابیات زیادی ممدوح خود را به فاتح خیبر تشبیه میکند.
دست او تیغی کشید اندر مصاف |
| کان به خیبر قبضۀ حیدر کشید |
|
(قصیده: 115)
در قصیدهای در مدح «بهرام شاه» این چنین ممدوحش را میستاید:
شاه را مانست روز رزم تفّ نبرد اندر آن ساعت که حیدر قلعه خیبر گرفت
ب- شهاب الدّین ابوالقاسم احمد سمعانی (487- 534- هـ ق)
شهاب الدین ابوالقاسم احمد بن ابی المظفّر منصورالسمعانی به گفتۀ علامۀ «سُبُکی» در «طبقات الشافعیة» از فقهاء و مفتیان و واعظان و شاعران قرن چهارم و اوائل قرن پنجم هجری است و کتاب «رَوحُ الأرواح فی شَرحِ أَسماء الَملِکِ الفتّاحِِ»[7]. اثر جاویدان این فقیه و دانشمند شافعی مذهب است که ما خلاصهای از آن را دربارۀ خلفای راشدینy نقل میکنیم:
1- نگهداری عنکبوت در غار از رسول اکرم ص و ابوبکر صدیق س
خداوند اگر بخواهد از کسی محافظت کند، وسائل نجات و حراست او را فراهم میکند چنانکه عنکبوتی در غار از رسول اکرم و ابوبکر صدّیق نگهداری کرد:
«و دوست ما با صدّیق در غار غیرت رفته، ما عنکبوتی را به شحنگیِ[8] وی فرستادیم تا دستِ دعاوی و اباطیلِ شما فرو بندد و سیاست قهر ربّانی بر سر شما براند»[9].
2- سنگریزه در دست پیامبر و ابوبکر و عمر تسبیح میکند
«و آن سنگریزه که رسولص برگرفت و بر دست خود نهاد، چون آن سنگریزه خود را آن خلعت و رفعت بدید، برق سکوت از چهرۀ عهد فرو گشاد و به زَفانِ[10] شکر پیش آمد، گفت: سبحانَاللهِ، ما در حجاب گنگی بودیم لیکن بر دستِ مهتر گویا شدیم. چون در دست ابوبکر و عُمَر نهادند همچنان گویا بود، چون بر دستِ دیگران نهادندگنگ شد به حال خود، و آن سّر متواری گشت»[11].
تسبیح و ذکر سنگریزه، معجزه حضرت رسالت است. ذرهای که خدا را نیایش میکند در کف دست آن حضرت نیز ستایشگر ذات اقدس الهی است ولی حضرت رسول با گوش معنا آن تسبیح را شنیده است.
امروزه دانشمندان بزرگ توانستهاند بسیاری از رازهای تله پاتی (ارتباط فکری) و روشن بینی را کشف کنند و راههایی را بیابند که برای پسی کوکی نه سیس یعنی تأثیر فکر در ماده (pk) تحلیل و تعلیل علمی نمایند گرچه تاکنون موفقیت چندانی بدست نیاوردهاند[12] با توجه به تحقیقات روحی ویلیام کروکس، پل ژیبیه، آلفرد روسل والاس، دکتر اوژن اوستی و دکتر راین قبول کردن شنیدن صدای تسبیح سنگریزه به صورت معجزه و نیروی گیرنده باطن استبعادی ندارد»[13].
3- حدیث نبوی در باره عمر t
عُمَر میآمد و تیغ حمایل کرده، و از غیب ندا میآمد که: «طَرِّقُوا لِعَبدِ رَبِّ العالَمینَ» برای بنده پروردگار جهانیان راه باز کنید.
ای بر آب زندگانی آتشی افروخته
و اندران، ایمان و کفر عاشقان را سوخته
ای کمالت کم زنان را صُرّهها[14] پرداخته
وی جمالت مفلسان را کیسهها بر دوخته
گه به قهر از جزع[15] مشکین تیغها افروخته
گه به لطف از لعل نوشین شمعها افروخته
ای کف عشقت به یک ساعت به چاه انداخته
هرچه درصد سال عقل ما ز جاه اندوخته
4- چشم حقیقت بین، حقایق معنوی را درمییابد
چشم حقیقت بین، حقایق معنوی را در مییابد چنانکه خلفای راشدین و مشرکان هر دو طرف مینگریستند، ولی مشرکان از پذیرفتن حق و دیدن شخصیت حقیقی پیامبرص خودداری میکردند. در نحوه نگاه کردن است که ارزشها و ضد ارزشها به میان میآیند:
«به همان دیده که ابوبکر و عُمَر و عثمان و علیy مینگریستند بوجهل و عُتبه و شیبه و عقبه مینگریستند لیکن دیده بوجهل خیره شدۀ انکار بود. و دیده صدیق زدودۀ استغفار بود. دیده عقبه حجاب افگنده شب رِدَّ[16] ازل بود، و دیده عُمَر روشن کرده صبح قبول ازل بود. دیده شیبه عصابه بستۀ ناخواست غیب بود، دیده عثمان باز کردۀ اقبال غیب بود. دیده عقبه بن ابی مُحبط کور کرده علم حق بود، دیده علی سرمه کشیده حکم حق بود»[17].
5- توانگران باید نسبت به فقیران مهر و شفقت ورزند
توانگران باید نسبت به فقیران مهر و شفقت ورزند و بالاتر از آن، تکبّر تهیدستان بر ثروتمندان و اغنیاست:
«و آوردهاند از بِشرِ حافی[18] -قَدَّسَ اللهُ روحَهُ- که او گفت: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب را t به خواب دیدم گفتم: مرا پندی ده، فَقالَ: ما أحسَنَ عَطفَ الأغنیاء عَلیَ الفُقَراء طَلَباً لِثَوابِ اللهِ، وأَحسَنُ مِن ذلِکَ تِیهُ الفُقَراء عَلَی الأغنیاءِ ثِقَةً باللهِ چون نیکوست شفقت توانگران بر درویشان برای طلب ثواب را، و از آن نیکوتر تکبّر درویشان بر توانگران از غایب اعتماد بر کرم حقّY»[19].
آدمی آنگاه که دل به خداوند بندد، شکوه و قدرت خلق را ناچیز میداند چنانکه علیt گفته است: «إذا عَظُمَ الرَّبُ فی القَلبِ صَغُرَ الخَلقُ فی العَینِ» چون جلال و عظمت حق در سینهای رخت افگند نشانش آن بُوَد که قدر خلق از آنجا برگیرد.[20]
6- خلوص نیت ابوبکر صدیق س
خلوص نیّت به معنی تخلیه وجود از منیّتها و ادراک عجز و ناتوانی آدمی است چنانکه ابوبکر صدیق در اخلاص مرکز صدق شد:
«پس چون عجز پیدا آمد همه کارها خود روی به تو نهد. «اَلعجزُ عَن دَرکِ الإدراک إدراکٌ». صدّیق همه در میان نهاد تا بدان نقطه دایره رسید که چشمۀ صدق بود تا چنان گشت که صد هزار و بیست و اندر نقطه عصمت و ملایکه ملکوت گواهی دادند که منبع صدق ابوبکر است»[21].
7- دوری بزرگان وادی معرفت از تکبر
بزرگان وادی معرفت و سالکان طریق معدلت با تمام وجود از تکبّر و خودپسندی دوری کرده و خود را بی ارزش و ناچیز شمردهاند: عُمَر خطّاب با این خلعت رفعت – که «لَو کان بَعدِی نَبیّاً لَکانَ عُمَر»[22]- در راهی میرفت، دست دراز کرد و کاه برگی برداشت و گفت: «لَیتَنی کُنتُ هذِهِ التبنة» ای کاش این کاه بودم.
8- شب زنده داری علی
بهترین شب امیرالمؤمنین علی شبی است که در آن بیدار باشد و خداوند را عبادت کند و بدترین شب او، گذراندن عمر در خواب و غفلت است «آوردهاند که: شبی مهمانی آمد به خانه امیرالمؤمنین علیt او را به نواخت و طعامی بداد و جامۀ خواب فرو کرد، و آن مرد غافلوار تاروز بر آن جامه ببود، آن مرد گفت: «ما کانَت لی فی عُمری لَیلَةٌ مِثلَ لَیْلَتِکَ فی التَّیَقُّظِ والعبادةِ. فَقالَ عَلِیٌّ: وَما کانَت لی فی عمری لَیلَةٌ مِثلَ لَیلَتِکَ فی النّومِ والغَفلَةِ». گفت: مرا هرگز شبی چون شب تو نبوده است در طاعت و عبادت. علی گفت: و مرا هرگز شبی چون شب تو نبوده است در غفلت»[23].
9- سینۀ صدیق خزانۀ اسرار الهی بود
عُمَرt میگوید: چون خزانه دُرّ در سینه ابوبکر نهادند کاشکی ما را پاسبانی کوی صدیق دهند تا بر سطح سینه او چوبچۀ درد میزنیم. امروز صدیق را غار غیرت بود فردا یار خلوت. «إِنّ اللهَ تَعالی یَتَجلّی لِلنّاس عامَّةً ولأبی بِکرٍ خاصَّةً»[24]. «خداوند متعال به صورت عمومی برای مردم تجلّی میفرماید و برای ابوبکر به صورت خصوصی».
10- حیای عثمان بن عفان
عثمان چنان حیایی داشت که فرشتگان از او شرم داشتند: «أَلا أَستَحیِی مِن رَجُلٍ یَسْتَحْیِی مِنهُ الْمَلائکَةُ» مردی که معصومان عالم عِلوی از حیای او سر در می کشیدند من از او شرم ندارم؟[25].
11- شریح قاضی و علی
آوردهاند که شُریح قاضی/ خانهای خرید به کوفه، چون خبر به امیرالمؤمنین علی رسیدt شُریح را گفت: شنیدم که خانهای خریدهای، و عدول را گواه کردهای؟ شُریح گفت: بلی خریدهام. علی گفت: «اتَّقِ اللهَ فَإنَّهُ سَیَأتیکَ یَومٌ لا یُنظَرُ فی کِتابِکَ وَلا یُسأَلُ عَن بَیِّنَتِکَ». «یا شُریح از خدای بترس و بپرهیز که زود خواهد بود که به تو آید که در قباله تو ننگرند و از گواهان تو نپرسند..»[26].
داستان شُریح درسی است برای همۀ قاضیان و حاکمان مسلمان.
ج- سنایی غزنوی (463، 473 -535)
ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی عارف مشهور و شاعر و نویسنده توانای قرن پنجم و اوائل قرن ششم سال تولد و وفاتش کاملاً معلوم نیست و با تحقیقاتی که فضلا و دانشمندان دربارۀ این شخصیت معروف انجام دادهاند سال تولدش در حدود سالهای 463- 473 و سال وفاتش 535 است.
بسیاری از شاعران و عارفان او را میستایند از قبیل جلال الدین محمد مولوی و غیره این عارف بزرگوار در قصائدش خلفای راشدین را با فصاحت و بلاغت میستاید و ممدوحان خود را در صفات حمیده به آنها تشبیه میکند.
1- نعت خواجه لولاک و اصحاب پاک او
1- در قصیدهای در (نعت خواجه لولاک و اصحاب پاک او) میفرماید:
گفتم: ای بوبکر با احمد چرا یکتا شدی
گفت: هر حرفی که ضعفی یافت آن مُدغَم بوَد
گفتم: ای عُمَر تو دیدی بوالحکم[27] بس چون برید
گفــــت: زُمرُدکی سزای دیدۀ ارقم[28] بُوَد
گفتــــم: ای عثمان بناگه کشتۀ غوغا شدی
گـفت: خلخال عروس عاشقان زان دم بُوَد
گفتـــم: ای حیدر میی از ساغر شیران بخور
گفــت: فتـح ما ز فتح زادۀ مُلجَم بُوَد[29]. (قصائد/167)
2- در قصیدۀ بلندی در (حکمت و موعظه و نصیحت) که با مطلع بیت زیر آغاز می شود:
ای خداوندان مال، الاعتبار الاعتبار ای خدا خوانان قال، الاعتذار الاعتذار
این چنین خلفا را ستایش میکند:
جز به دستوریّ «قالَالله» یا «قالَالرّسول»[30]
ره مرو فرمان مده، حاجت مگو، حجّت میار
چار گوهر، چارپایۀ عرش و شرع مصطفی است
صدق و علم و شرم و مردی کار این هر چار یار
چار یار مصطفی را مُقتـدا دار و بدان
ملک او را هست نوبت پنج، نوبت زن چهار
(قصائد/191)
3- در قصیدهای در ستایش (عارف ممجّد ابوالمعالی احمد بن یوسف بن احمد) ممدوحش را به «چار یار» تشبیه میکند:
لاله و کوهی به لون و حلم با بوئی و رنگ
آتش و آبی به قدر و لطف بی دود و بخار
کان دین را مایهی همچون بدن را پنج حس
لشکری مر ملک عزّ را چون نبی را چار یار
(قصائد/220)
4- در قصیدهای در ستایش «سرهنگ عمید محمد خطیب هِرَوی» این چنین از چهار یار سخن میگوید:
ای چو عثمان و چو حیدر شرم روی و زورمند
وی چو بوبکر و چو عمر راست گوی و دادگر
(قصائد/279)
در هر دو مصراع بیت بالا، صنعت لفّ و نشر مرتّب به گونۀ زیبایی به کار رفته است:
شرم روی برای عثمان و زورمند برای حیدر و راست گویی برای ابوبکر و دادگری برای عمر و هر چهار صفت، چهار ویژگی برای خلفاست.
5- در قصیدهای در (حال خود و نکوهش اصحاب صورت در بارۀ معرفت و تصوّف) چهار یار را راهبر خود میشمارد و راه نجات و رهایی را پیروی از خلفای راشدین میداند:
سپر ندارم درکف به دفع تیغ فلک |
| چو ایمنم از طریق سداد میسپرم |
(قصائد/370)
6- در قصیدهای در (ستایش و نعت خواجۀ دو سرا، سیّد انبیاء؛ محمّد مصطفی) خلفاء را به چار صفت صدق، قنوت[31]، انفاق و استغفار میستاید.
صادقین بوبکر بود و قانتین فرّخ عُمَر
مُنِفقین عثمان، علی مستغفرین آمد بهم
7- در غزلی زیبا این چنین نغمه سرایی میکند و صدق ابوبکر در تحمّل نیش مار در غار حرا، و جنگجویی و دلاوری عمر در گسترش اسلام، و پارسایی عثمان در شورش مخالفان، و شجاعت و فرماندهی علی را در صفّین اینگونه رنگ آمیزی مینماید:
خُلـق پیغـمبر کجا تا از بزرگان عـرب
جور و رنج ناسزایان از پی یزدان کشد
صادقی باید که چون بوبکر در صدق و صواب
زخم مار و بیم دشمن از بن دندان کشد
یا نه چون عمر که در اسلام بعد از مصطـفی
از عرب لشکر ز جیحون سوی ترکستان کشد
پارسایی کو که در محراب و مصحف بیگناه
تا ز غوغا سوزش شمشیر چون عثمان کشد
حیـدر کرّار کو کاندر مصاف از بهر دین
در صف صفّین ستم از لشکر مروان کشد
(قصائد: 859)
8- در قصیدهای که در (تمجید و توحید باری جَلَّت عَظَمَتُهُ وعَلَت کَلِمَتهُ) سروده اینگونه از خلفاء سخن به میان آورده است:
مطلع قصیده:
آیا از چنبر اسلام دایم برده سر بیرون
ز سنّت کرده دل خالی ز بدعت کرده سر مشحون
هوی همواره شیطانی شده بر نفس تو سلطان
تنت را جهل پیرایه دلت را کفر، پیرامون
ور از اصحاب پیغمبر عتیق[32] و عمّر و عثمان
علی و سعد و سلمان و صهیب و خالد و مظنون[33].
تعـالی صانعی این جمله از آب او پدید آورد
پس آنگه جمله را هم وی به خاک اندر کند مدفون
(قصائد/542)
9- در قصیدهای غرّا چهار یار نبی را چنین میستاید:
ور پی بوبکر خواهی رفت بعد از مصطفی |
| پای بردندان مار و دست بر دینار کو؟ |
| ||
| ||
|
(قصائد/ 573)
در قصیدۀ دیگری با همین قافیه و ردیف از عمر و علیب چنین میگوید:
سراسر جمله عالم پر ز شیراست ولی شیری چو حیدر با سخا کو؟(571)
سراسر جمله عالم پر ز پیک است ولی پیکی چو عمّر بادپا کو؟(572)
در این ابیات، سخاوت علی و سرعت نبرد و جهانگشایی عمر نیک توصیف شده است.
2- در ستایش ابوبکر
1- در قصیدهای در (نکوهش اصحاب قال) صدیق را سر حلقه صدّیقان و رنج کشان و هم سنگر «نوح کمال یافته» میداند:
در جهان آزاده کو؟ تا که با وی دم زنیم |
| محرم و شایسته و اهل و مرید و بی ملال |
| ||
| ||
| ||
|
(قصائد/347)
سنائی رنج و بخشش بوبکر و کمال انسانی نوح نبی را، حرکتهای سرنوشت ساز در خط توحیدی پروردگار به حساب میآورد. در قصیدۀ دیگری صداقت بوبکر و حذاقت علی را در برابر کفر و عناد فرعون و هامان قرار میدهد.
صدق بوبکری وحذق حیدری کردن رها پس دل اندر زمرۀ فرعون وهامان داشتن
(قصائد/461)
2- درتاریخ هجرت، عظمتی نهفته است که پیامبرص در غار ثور سر در دامن ابوبکر نهاد و به خواب رفت و ناگهان ماری از سوراخی سر بیرون آورد و ابوبکر برای اینکه از حضرت رسولص محافظت کند پایش را بر سوراخ نهاد و مار که نتوانست بیرون آید پای او را گزید و صدّیق شدت درد را تحمل کرد و اشک درد از چشمش بر گونۀ رسول اکرم غلطید و حضرت بیدار شد. «نیش مار» حماسه مقاومت و جان بازی و اخلاص در طول تاریخ پر نشیب و فراز اسلام است:
قوّت شرع از فقیهان میشناسم نز فقیر لاف بوبکر از محمّد میشناسم نه ز غار
(قصائد/219)
آری به زخم ماری ابوبکر صبر کرد تا لا جرم وزیر نبی گشت و یار غار
(قصائد/235)
مصطفی را یار بوبکر است اندر غار و بس بولهب را باز بوجهل است یار و همنشین
(قصائد/552)
به کار بردن (مصطفی – بوبکر – بولهب – بوجهل) از باب صنعت تضاد است.
گیرمت بوبکر نامت چون نداری صدق او باری آن دندان مار وزخم آن درغار کو؟
(قصائد/576)
رمز موفقیت ابوبکر در «صدق» و یک رنگی اوست، و صدّیقان تاریخ هیچگاه سنگر صدق و تعهد را رها نکردهاند.
کی بترسد ز زخم مار آنکو خویشتن یار غار خواهد کرد
(قصائد/133)
3- در ستایش عُمَرس
عمرt در تاریخ اسلام مظهر عدل و نمونۀ بارز اندیشه و درایت و تیز هوشی وکاردانی است:
1- هرجا عدالت وجود دارد عمر نیز همراز عدل و نصفت است و عمر صفتان تاریخ زیادند:
نام عمر از عدل بلند است و گر نی یک کوی ندانم که در آنجا عمری نیست
(قصائد/100)
گر عدل عمر خواهی آنک در او بنشین ور جود علی جوئی اینک کف او اِشرَب[37].
(قصائد/67)
در قصیدهای در پند به (حسن عجائبی ملقّب به حسن زشت) میگوید:
دوری از جهل همچو علم علی پاکی از جور همچو عدل عمر
(قصائد/254)
در قصیدهای در اندرز نصیحت (طاهر بن علی) چنین میسراید:
آنکه مر مُلک مَلِک را ز نکو رائی و داد دست بنهاد چه درعمر خود از عدل عُمَر
(قصائد/270)
در قصیدهای در مدح (بهرامشاه بن مسعود غزنوی) عدالت او را به عمر تشبیه میکند:
امروز درین دور دریغی نخورد هیش[38] از عدل تویک سوخته برعدل عُمَر بر
(قصائد/252)
در قصیدهای در «انقلاب حال مردمان و تغییر دَور زمان» شِکوَه سر میدهد و زبان اعتراض میگشاید که: کار دین و کشورداری به جایی رسیده است که ستمگر را چون عمر عادل میشمارند!
گاه وصّافی برای وقف و ادرار[39] و عَمَل با عُمَر در عدل ظالم را برابر کردهاند
(قصائد/148)
در قصیدهای در «معرفت انسان کامل و ترجیح آن بر مردمان جاهل» میگوید که: در روز رستاخیز ضمن حشر ستمگران عادلان را نزد عمر بن خطّاب میبرند:
ظالمان را حشر با آب نیاز عادلان را زی[40] امیرالمؤمنین عمر برند
(قصائد/156)
2- لباس پینه بسته و ردای ساده و کهنه عُمَر درسی است برای مسلمانان روشنگر و فرمانروایان آزاده:
ور دیو([41]) ز لا حول تو خواهی که گریزد از زرق تبّرا کن و با دَلقِ[42] عمر باش
(قصائد/313)
3- دربارۀ هماهنگی و موازنه نیروها، و همسنگی کارگزاران نظام عملی حکومتی چنین پیام میدهد:
آهوی خود پیش افتد مرد باید چون عمر چون عُمَر درزین نشیند بوالحسن بایدسوار
(قصائد/225)
لیک بهر مشورت را با مَلِک بهتر وزیر وز برای مصلحت را با علی بهتر عُمَر
آری، آنگاه که عُمَر سوار میشود باید هم رکابش علی باشد و زمانیکه عُمَر در باره مصالح مسلمانان مشورت میکند بهتر است که با علی مشورت نماید.
4- در ترکیب بندی بلند و مشهوری که در ستایش ابوالمفاخر محمد بن منصور قاضی القضاة خراسان سروده است، او را به پیروی از «عدل دارالحکمة» «دار الملک انصاف» عُمَر تشویق مینماید:
تا به روز عدل دارالحکمه از تأثیر عدل همچو دار الملک انصاف عُمَر معمور باد
مجلس حکمت ز ناپاکان عالم پاک باد منبر علمت ز مهجوران دین مهجور باد
(قصائد/731)
5- در قصیدهای که «در بطلان حجّت دهریان و برهان بر اثبات ذات خداوند سبحان» به رشتۀ نظم درآورده است، عُمَر را از زبان پیامبر بزرگوارص «شمع جنّت» مینامد و او را چنین نیکو میستاید:
ای خردمند مـوحّد، پاک دین هـوشیار |
| از امام دین حقّ یک حجّت از من، گوش دار |
| ||
| ||
|
(قصائد/238- 239)
6- در قصیدهای در «نصیحت و ترغیب به طی طریق حقیقت» از سخت کوشی و پاسداری عُمَر در اجرای عدالت اجتماعی و در دست گرفتن «تازیانه» برای احقاق حقوق و جلوگیری از ستم و تجاوز چنین سخن میگوید.
یا چون عُمَر به درّه جهان را قرار ده یا چون علی به تیغ فراوان حصار گیر
به کار بردن حرف ربط مزدوج «یا» برای تسویه است و حرف مزدوج «یا» که دو بار تکرار شده است این حقیقت را در بر دارد که تازیانه عمر و تیغ علی یکسانند.
در قصیدۀ «نکوهش اصحاب قال» دوال و تازیانه چرمی عمر را دولت عدالت مینامد و میگوید عُمَرها وجود دارند ولی سخت کوشان ستم ستیز نیستند:
دولتی بود آن دوالی[44] کش عُمَر در کف گرفت ورنه عمر هست بسیاری نمی بینم دوال
(قصائد/347)
7- در قصیدۀ مدیحهای که فقیه ابویعقوب بن احمد لجامی را سروده، عمر و علی را چنین ستایش کرده است:
چون عُمَر خطّاب سر سنّت و دینی چون حیدر کرّار در علم و سخائی
سختگیری عُمَر در دفاع از دین خدا و سنّت نبوی، و دانش و سخای علی زبانزد خاص و عام است.
4- در ستایش عثمان بن عفّان
1- در تاریخ اسلام، شرم و حیای عثمان ذوالنورُین[45] خلیفه سوم ارزش ویژهای دارد و از خدمات شایسته این خلیفه، جمع کردن قرآن مجید است. که از تعدّد قرائتها و لهجهها صرف نظر کرد و به یک قرائت اکتفا نمود:
تو ای مُقری[46] مگر خود را نگویی کاهل قرآنم
که از گوهر نهای آگه که مرد صوت و الحانی
برهنه تا نشد قرآن ز پردۀ حرف پیش تو
ترا گر جان بُوَد عمری نگویم کاهل قرآنی
به اخماس و به اعشار و به ادغام و امالت[47] کی؟
ترا رهبر بُوَد قرآن بسوی سرّ یزدانی
رسن دادت ز قرآن تا ز چاه تن برون آئی
که فرمودت رسن بازی ز راه دیو نفسانی؟!
بدین جمعی که عثمان کرد بهر بندگی حق را
تو زین چون خواجگی جوئی بگو کو شرم عثمانی
(قصائد/685)
عثمان، قرآن را برای بندگی حق جمع کرد ولی تو از قرآن خواجگی، امارت دنیا جویی، پس شرم و حیای عثمانی کجاست؟!
2- از ویژگیهای زندگی عثمان عبادت و شب بیداری اوست:
پارسایی کو که در محراب و مصحف[48] بی گناه
تا ز غوغا سوزش شمشیر چون عثمان کشد
(قصائد/859)
بالاخره در این راه جان داد و بگفته استاد ابوالأعلی مودودی برای دفاع ز خود، از لشکریان اسلام استفاده نکرد[49].
3- عثمان اهل حلم و شرم و دارای چشم و دل بیدار است:
ور دَرِ عثمان گرفتی شرم کو و حلم کو؟ دیدۀ روشن ز دین و سینه بیدار کو؟
(قصائد/573)
یک جهان بوبکر و عثمان و علی بینم همی
آن حیا و حلم و عدل و صدق آن هر چار کو؟
(قصائد/573)
5- در ستایش علی بن ابیطالب
علی اسدالله و مرد میدانهای شجاعت و عدالت و سخاوت است. تاریخ اسلام این آزاد مرد را از زبدهترین مردان تاریخ انسانیت و نصفت به شمار میآورد.
1- علی شیر خداست و همواره در راه دین پیکار کرده است:
چون در خیبر به جز حیدر نکند از بعد آن خانۀ دین را که داند کرد جز حیدر دری
(قصائد/656)
هیچ رونق بود اندر دین و ملت تا نبود ذوالفقار حیدری را یار، دست حیدری
(قصائد/662)
ذوالفقار علی شمشیر همیشه کشیده ضد ستمگر و سرکش راه خداست.
کار کردار علی دارد و گرنه روز جنگ هیچ کاری ناید از نقش علی و ذوالفقار
(قصائد/214)
سراسر جمله عالم پر ز شیر است ولی شیری چو حیدر با سخا کو؟
(قصائد/571)
عالمی پر ذوالخمار[50] است از خمار خواجگی ای دریغا در جهان یک حیدر کرار کو؟
(قصائد/574)
جعفر طیّار[51] باید تا به علّیّین پرد حیدر کرّار باید تا ز دشمن کین کشد
(قصائد/138)
2- علی دریای علم و دُرّ تابناک پیکره هستی است:
دوری از جهل همچو علم علی پاکی از جور همچو عدل عُمَر
(قصائد/254)
چون عمر خطّاب سر سنّت و دینی چون حیدر کرّار دَرِ علم[52] و سخائی
(قصائد/606)
شو مدینه علم را در جوی و پس در وی خرام
تا کی آخر خویشتن چون حلقه بر داشتن[53].
(قصائد/468)
3- فتح خیبر، شکست یهود و طلوع شکوه و عظمت اسلام بود، و علی پهلوان ربانی و کننده در خیبر است؛ باید کوشش کنیم که یکدل و یکرنگ باشیم و از وسواس نفس خود را آزاد سازیم:
دَرِ کفر و جهودی را از اول چون علی برکن
که تا آخر چنو یابی ز دین تشریف ربّانی
(قصائد/680)
دعوی ایمان کنی و نفس را فرمان بری با علی بیعت کنی و زهر پاشی بر حسن!
(قصائد/530)
4- سنائی که از جان و دل علی را دوست دارد در قصیده زیبایی او را چنین میستاید:
ای امیرالمؤمنین ای شمع دین ای بوالحسن
ای به یک ضربت ربوده جان دشمن از بدن
ای به تیغ تیز رستاخیر کرده روز جنگ
وی به نوک نیزه کرده شمع فرعونان لگن
از برای دین حق آباد کرده شرق و غرب
کردی از نوک سنانت عالمی را پر سُنَن
تیغ إِلاّ الله زدی بر فرق لا گویان دین
هرکه لا می گفت وی را می زدی برجان و تن[54]
تا جهان خالی نکردی از بتان و بت پرست
تا نکردی لات را شهمات و عزّی[55] را حَزَن
تیغ ننهادی، ز دست و درع ننهادی ز پشت
شاد باش ای شاه دین پرور، چراغ انجمن
گر نبودی زخم تیغ و تیرت اندر راه دین
دین نپوشیدی لباس ایمنی بر خویشتن
لا جرم اکنون چنان کردی که در هر ساعتی
کافری از جور دین بر خود بدرّد پیرهن
مرحبا ای مهتری کز بیم تیغت در جهان
پیش چشم دشمنانت خون همی آید لَبَن[56]
فرش کفر از روی عالم در نوشتی سر بسر
ناصر دین هُدی و قاهر کفر و وثَن[57]
کمترانت را سزد گر مهتری دعوی کنند
ای امیر نام گستر وی سوار نیزه زن
هیچکس را در جهان این مایۀ مردی نبود
کو به میدان خطر سازد برای دین وطن
راه دین بود است مخوف از ابتدا لیکن به جهد
آن مخالف را همی موقوف کردی در زمن
از برای نصرت دین ساختی هر روز و شب
طبل و منجوق[58] و طراده[59] نیزه و خود[60] و مجن[61]
پای این مردان نداری جامه ایشان مپوش
برگ بی برگی نداری لاف درویشی مزن
روز حرب از هیبت بلرزیدی زمین
همچنان کز بیم خصمی تند، مردی ممتحن
ذوالفقارت گر بدیدی کرگدن در روز جنگ
کاه گشتی در زمان گر کوه بودی کرگدن
سرکشان را سر به سر نابود کردی در جهان
تختهاشان تخته کردی، حلّههاشان[62] را کفن
این جلال و این کمال و این جمال و منزلت
نیست کس را در جهان جز مر تو را ای بوالحسن
هر دلی کو مهرت اندر دل ندارد همچو جان
هر دلی کو عشقت اندر جان ندارد مقترن
روی جنات العُلی هرگز نبیند بی خلاف
لا یزالی ماند اندر نار[63] با گُُرم[64] و حَزَن
گر نبودی روی و مویت هم نبودی روز و شب
گر نبودی رنگ و بویت گل نبودی در چمن
چون تو صاحب دولتی هرگز نبودی در جهان
هم نخواهد بود هرگز چون توئی در هیچ فن
(قصائد/492)
د- شیخ الإسلام احمد جام (440-536)
شیخ الإسلام ابونصر احمد ابوالحسن جام نامقی معروف به «ژنده پیل» از عرفا و صوفیان مشهور اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم هجری قمری است که در دودمانی محترم که سلسلۀ نسبشان به جریر بن عبدالله بجلی یکی از اصحاب معروف رسول خدا میرسید، و در سن بیست و دو سالگی بر اثر خوابی که دید، آنچنان انقلاب شگرفی در روحیۀ او به وجود آمد که حیاتی تازه یافت و به سلک عرفا درآمد. عبدالرحمن جامی شاعر معروف و عارف قرن نهم هجری خود را از وابستگان معنوی این عارف بزرگ میداند:
مولدم جام و رشحۀ قلمم جرعه جام شیخ الإسلامی است
لا جَرَم در جریدۀ اشعار به دو معنی تخلّصم جامی است
شیخ جام علاوه بر ارشاد و تبلیغ، کتابهای سودمندی را تألیف کرده است که با توجه به روانی عبارت و تناسب بین الفاظ و معانی آنها، از بهترین آثار عرفانی به حساب میآیند از آن جملهاند:
مفتاح النجاة، انیس التائبین، رسالۀ سمرقندیه، کنوز الحکمة، روضة المذنبین وجنّة المشتاقین، و بحارُ الحقیقة. دیوان اشعاری به نام شیخ جام در هندوستان به چاپ رسیده است که به احتمال قوی از آن عارف نیست ولی نسخهای شعر احمد جام در کتابخانه نافذپاشا در استانبول وجود دارد که به گفتۀ مصحّح «مفتاح النجاة» میتوان اظهار داشت که اگر تمام اشعار دیوان موصوف را از احمد جام ندانیم، لااقل قسمت اعظم آنها را فعلاً میتوانیم جزو اشعار مسلّم الصدور او بشناسیم، مگر اینکه بعدها با پیدایش اسناد و نسخه جدید و معتبرتری از دیوان احمد ژنده پیل خلاف این فرض به ثبوت برسد[65].
خلاصه آنچه را که شیخ نامقی در باره خلفای راشدین نوشته و نقل کرده است به استحضار خوانندگان گرامی میرساند:
1- صدق ابوبکر
دل و زبان باید به یک موضوع بیندیشند، و آدمی با صدق، شخصیت والا مییابد:
«ابوبکر صدیقt لا إلهَ إِلاّ اللهُ محمدّ رَسول اللهِ بگفت، چون به صدق گفت درجۀ اعلی یافت»[66].
2- قاعده سوم در دوستی اصحاب
شیخ جام در قاعدۀ سوم از قواعد دهگانهاش مسلمانان را به دوستی و نیکی نسبت به خلفای راشدین توصیه میکند:
«قاعده سوم: آن است که جمله یاران رسولص را جمع داری در دوستی و نیک گفتن، و هیچ کس را از ایشان بد نگویی، چنان که خدای عزّ وجّل در کتاب عزیز خویش فرمود:
(الحشر: 10).
«و [نیز] آنان راست که پس از اینان آمدند. [انصار] مىگویند: پروردگارا، ما را و آن برادرانمان را که در ایمان آوردن از ما پیشى گرفتند، بیامرز. و در دلهاى ما هیچ کینهاى در حق کسانى که ایمان آوردهاند، قرار مده. پروردگارا تویى که بخشنده مهربانى». حق سبحانه و تعالی ما را بدان بستود که، ما ایشان را دعا کنیم، و نیک گوییم، پس شاید ایشان را بد گفت: و از جمله ایشان ابوبکر را فاضلتر گوییم، پس عُمَر را، پس عثمان را، پس علی را، رضوان الله علیهم اجمعین. زیرا که ایشان نشستند به مقام رسول الله به اتفاق جمله یاران، و ایشان نصرت کردند مر دین خدای را عزّوجّل. و ایشان بر جای بداشتند قواعد دین و شریعت را، و ایشان بگسترانیدند بساط دین در آفاق جهان به توفیق ایزد تعالی»[67].
3- کلام علی در باره بخیل
علیt میفرماید که: بخیل سر انجامش چنین است که در دنیا چون فقیران زندگی میکند و در آخرت مانند ثروتمندان محاسبه میشود «قال عَلیُّ بنُ أبی طالبٍ کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ: البخیلُ مُستَعجِلُ الفَقْرِ: یَعیشُ فی الدُّنیا عَیشَ الفُقَراء ویُحاسَبُ فی العُقبی حِسابَ الأغنیاء»[68].
4- عمل، شرط اساسی ایمان است
مدّعیان میگویند و عمل نمیکنند! مانند عبدالله بن اُبَی سر کردۀ منافقان و ابوبکر هرچه را که بر زبان میآورد، انجام میداد و در اندیشه پیروزی و موفقیت بیشتر اسلام بود.
«این همه از بهر آن گفته آمد که تا هر چیزی که میکنی، و میگوئی، بر اصل کنی و گوئی، و چیزی که میجوئی از معدن آن جوئی تا بیابی. ابوبکر صدیقt که درجۀ صدق یافت باوّل قدم یافت؛ زیرا که در دل کرده بود، که هرچه شرط مسلمانی است بجای آرد تا لاجرم باوّل قدم در کوی صدّیقی نهاد، و عبدالله بن اُبَیّ، چند سال در راه اسلام میگفت قدم راست مینهم، چون نه راست بود، نی باوّل، و نی بآخر، همه بر هیچ بود. اکنون بدانستی که چه میباید کرد، بر سر کار اول قدم راست باید نهاد، تا مقصود حاصل شود»[69].
5- سوال رسول اکرم ص از علی t
رسول اکرمص از امیر المؤمنین علی سوال کرد: ای علی! شش صد هزار گوسفند میخواهی، یا شش هزار دینار، یا شش هزار سخن؟ امیرالمؤمنین علیt گفت: یا رسول الله ششصد هزار سخن میخواهم. رسولص گفت: ششصد هزار سخن را در شش سخن جمع کردم، این را نگاه دار: «اول گفت یا علی: چون مردمان را ببینی که بفضائل مشغول باشند، تو به تمام کردن فریضهها مشغول باش. دوم: چون مردمان را ببینی که به شغل دنیا مشغول باشند، تو به شغل آخرت مشغول باش. سوم: چون مردمان را ببینی که به عیب جستن یکدیگر مشغول گردند، تو به عیب تن خود مشغول باش. چهارم: چون مردمان را بینی که به آرایش دنیا مشغول باشند، تو به آرایش دین مشغول باش. پنجم: چون مردمان را بینی که بوسیلت جستن خلق مشغول باشند، تو بوسیلت حق مشغول باش. ششم: چون مردمان را بینی که به بسیاری عمل مشغول شوند، تا باخلاص و صفت عمل مشغول باش»[70].
6- کوشش انسانهای وارسته
انسانهای وارسته و مصلحان راستین میکوشند که بدکاران و فاسدان را به اسلام دعوت کنند و آنان را از شقاوت و بدبختی نجات دهند: «اما ولی باشد که صدهزار مرد بر دست وی مسلمان شوند یا از فساد به اصلاح آیند و از گناه کاری به اطاعت آیند، همچنان که امیرالمؤمنین عُمَرt؛ بنگر که چند شهرها بر دست وی گشاده شد و چند هزار خلق به اسلام در آمدند»[71].
هـ- ادیب صابر (وفات بین 538 و 542 هـ ق)
ادیب صابر، شهاب الدین شرف الأدباء بن اسماعیل ترمذی، شاعر مشهور ایرانی نیمه اول قرن ششم، اصل وی از ترمذ بود و شاعری او هم در آن شهر شروع شد ولی بعدها در نواحی دیگر مانند مرو و بلخ و خوارزم روزگار گذرانید، و به مدّاحی سنجر اختصاص یافت.
وقتی سنجر او را به رسالت نزد اتسز خوارزمشاه فرستاد، او چندی در خوارزم بماند و اتسز را مدح گفت. اتسز توطئهای را برای قتل سنجر ترتیب داده بود و صابر از آن آگاه شد و به وسیلهای سنجر را مطلع کرد، و نقشه اتسز باطل گردید، و او ادیب صابر را در جیحون انداخت. از دیوان او نسخی در دست است، و از مختصّات شعر او سادگی و روانی است و غزلها و تغزّلهای لطیف دارد.
از دیوان ادیب صابر گوهرهای گرانبهای اشعار را درباره خلفای راشدین میچینیم:
1- قصیدهای در وصف خلفای راشدین
در قصیدهای روان و ساده ممدوحش را به صفات برجستۀ خلفا میستاید[72].
چون ترا دیدند صدق و عدل بوبکر و عمر مونست علم علی و حلم عثمان آمدند
فزوذه[73] حرمت عدل عمر بدین درست نموذه[74] حجت علم علی زرای مُصیب
عدالت عمر و علم علی دو صفت مشخّصه ممدوحند.
سیّد مشرق علی که هّمت عالیش |
| عدل عمر در زمین شرق پرا کند |
2- ذوالفقار علی و دل و زهرۀ حیدری
ذوالفقار علی و دل و زهرۀ حیدری دو جلوه درخشان در قصائد ادیب هستند.
کجا ذوالفقاری کند کلک او نبینی سری بی سرِ عنتری[76]
کرا عنتر و خیبر آید بدست ببایذ[77] دل و زهرۀ حیدری
در این قصیده هر انگشت دست ممدوح در عدالت عمری است
عمر کاندر احکام عدل آمذست[78] هر انگشت از دست او عمّری
قطب علوّ و تاج معالی علی کی یافت علمی که در جهان ز علی ماند یادگار
علی چنان نیرومند است که از ترس او عوف بن ربیع بن ذی الرمحین در جنگ جَمَل مقنعه زن خود را روپوش خویش قرار میدهد و از آن پس به ذوالخمار یعنی مقنعه پوش مشهور میگردد.
گویی در آن زمانش علی داشت زیر ران کاسیبِ ذوالفقار در آمذ[79] بذوالخمار
3- کمال حلم و تحمّل یار غار (ابوبکر)
کمال حلم و تحمّل در یار غار (ابوبکر) متجلّی است:
جمال فضل و تفضّل درو نهاذ[80] خدای کمال حلم و تحمل بیار غار اندر
(175)
هر کس صلاحیت یار غار شدن را ندارد، دوست دیگر است و یار غار دیگر!
اگر با یار خوذ[81] وقتی بغار اندر شوذ[82] مردی بقدر ومنزلت هرگز چو یارغار کی باشد؟
(187)
هر آدمی نمیتواند با قدر و منزلت و جاه و جلال، علی و جعفر طیّار گردد:
بقدر و مرتبت هر حیدری کرّار کی گردد بجاه ومرتبت هر جعفری طیّار کی باشد؟
(187)
در ترکیب بندی برندگی شمشیر علی مرتضی را برای ممدوحش آرزو میکند:
از عِرق مصطفا به سخاوت چنو نخاست[83] یا رب بده سیاست شمشیر مرتضاش
(110)
در قصیدهای ممدوح را به کرامت مصطفی و دلاوری علی میستاید:
ای حیدری نسب کی بذاتتنسب کند |
| اخلاق مصطفایی و افعال حیدری |
|
(113)
در ابیات فراوانی ممدوحانش را به صفات گوناگون علی ستایش میکند:
علی دل است و همان معجز است در قلمش |
| که بوذه بوذ علی را بذوالفقار اندر |
|
(174)
جمال عترت و فخر شرف علی کی بعلم |
| اگر عدیل علی خوانمش سزا باشد |
| ||
(184) | ||
او را به روز خشم و رضا جون نگه کنی |
| گویی درست وراست علی مرتضاستی |
(315) | ||
آن خداوند کی حیدر دل و زهرا نسبست |
| شیعت حیدر و زهرا همه خدمتگر او |
(147) | ||
از آن قِبَل که مرا زور حیدری دادند |
| کشان ز خیبر نصرت بذوالفقار منست |
(20) | ||
جو مصطفی بهمه فخر و فضل موصوفی |
| جو مرتضا بهمه علم و جود متّصلی |
(294) |
کعبه آل نبی شد قبلۀ آل علی
دوستدار کعبه و قبله ست هرکو عاقلست
چون علی ذات شریفش صدر و بدر عالمست
چون نبی قدر رفیعش صدر و بدر محفلست
(198)
فرزند حیدری ز عدو ذوالخمار ساز و اندر هلاک او ز قلم ذوالفقار کن
(205)
و- عثمان مختاری (تولد بین سالهای 469 و 458 – وفات بین سالهای 512 و 548)
عثمان مختاری شاعر قصیده سرای مشهور قرنهای پنجم و ششم هجری است. و بسیاری از پادشاهان غزنوی و دیگران را مدح کرده است.
اشعار این شاعر ادیب و دانشمند را دربارۀ خلفای راشدین با هم میخوانیم:
1- ستودن قطبالدین محمد بن علی به«ثانی اثنین» ابوبکر
در قصیدهای زیبا میر قطب الدین محمد بن علی را به «ثانی إثنین» ابوبکر میستاید[87].
باد قدر تو از سپهر اعلی |
| کار دشمن ز سافلین، اسفل |
| ||
|
(قصائد: 309)
2- عدل عمر و علم علی
در قصیدهای به نام لغز قلم در مدح ابوشجاع بن ابوغالب دبیر، ممدوح را به عدل عُمَر و علم علی ستایش میکند:
روانت با شرف عدل عُمَّر خطّاب دلت به قوّت علم علیّ بوطالب
(30)
3- صدق ابوبکر و علم علی
در قصیدهای در مدح سلطان ارسلان غزنوی، صدق ابوبکر و عدل عُمَر صفتهای ارزنده ممدوحند.
خدایگان سلاطین و صدر ملک خدای که صدق و عدل چو بوبکر وچون عُمَر دارد
(55)
4- ذوالفقار حیدر و تازیانه عدالت عمر
در قصیدهای ذوالفقار حیدر و تازیانه عُمَر با هم بکار رفته است:
کفایت را زبانش ذوالفقار حیدری گشته سیاست را نهادش بازهمچون درّۀ عُمَر
(124)
شقیش حصن دولت، چو خنجر علی است نوکیش یار ملّت، چون درّۀ عُمَر
(178)
5- تجلی صفتهای خلفا در ممدوح
در ممدوح صفتهای ویژۀ خلفای راشدین نهفته است:
بوبکر شد از ایمان وَز داد عُمَر، فرمان وز زهد و حیا عثمان آن چون علی اندر دین
(432)
6- علی شمشیرش را به دشمن می دهد
علی آنچنان آزاده است که در نبرد، شمشیرش را به دشمن میدهد و ممدوح نیز چنین است:
شاهی که از دلیری و آزادگی دهد در جنگ چون علی بکف خصم، ذوالفقار
(102)
ممدوح چنان امیری است که اخلاق علی و آیین محمّد ص دارد.
میری که حسام او در دین محمد اخلاق علی دارد و آیین محمّد
(648)
ز- رشید الدین وطواط (476-573 هـ. ق)
سعد الملک رشید الدین محمّد بن عبدالجلیل عُمَری بلخی شاعر قرن ششم هجری است که به گفته یاقوت حَمَوی در معجم الأدباء: «از نوادر و شگفتیهای روزگار و یگانه دهر و غرائب آن بود، در نظم و نثر فاضلترین روزگار خود و داناترین مردم به دقایق زبان تازی و اسرار نحو و ادب، آوازه وی در آفاق پیچید و در اقلیمها نام بردار شد» رشید کتابهای متعددی به زبان فارسی و عربی نوشته است که قدرت او را در نویسندگی و شاعری نشان میدهد و از آن جمله است:
«حدائق السحر فی دقایق الشعر» به زبان فارسی، «دیوان شعر عربی»، «دیوان رسائل عربی»، «دیوان شعر فارسی»[88]، و چهار کتاب مهم درباره خلفای راشدین به نامهای «تحفةُ الصدیقِ مِن کلامِ أبی بکرٍ الصدّیقِ»، «فَصلُ الخطابِ مِن کلامِ عُمَرَبنِ الخطّابِ»، «أنسُ اللهفانِ مِن کلامِ عثمانَ بنِ عفّان» و «مطلوبُ کُلِّ طالبٍ مِن کلامِ علی بنِ أبی طالبٍ».
اینک بطور مختصر درباره هر یک از کتابهای خلفاء توضیح مختصری خواهیم داد:
1- تحفة الصدّیق من کلام امیرالمؤمنین ابی بکر الصدیق t
رشید الدین در باره این کتاب چنین میگوید:
«چون کتاب «فصل الخطاب مِن کلام امیرالمؤمنین عمر بن الخطابt» بساختم و کتاب «مطلوب کُلّ طالبٍ مِن کلامِ علی بن أبی طالب»بپرداختم، ارکان دین و دولت و اعیان ملک و ملت، صانَهُمُ اللهُ تعالی مِنَ الآفات وعصَمَهُم مِنَ المخافاتِ[89] این هر دو کتاب بدیدند و از شجرات فراید آن ثمرات فواید بچیدند فرمودند که: صدّیق اکبر ابن أبی قحافهt پیغمبر راص در حال حیات صاحب غار بود و در حال ممات نایب کار... کلمات آن نامدار مهمل گذاشتن و الفاظ آن بزرگوار معطّل، بدرستی مصلحت نباشد.. من به حکم نصیحت شریفشان صد کلمه از کلماتصدّیق اکبر ابن أبی قحافهt فراهم آوردم و در این کتاب آنرا به پارسی بر سبیل ایجاز شرح کردم و کتاب را «تحفة الصدّیق مِن کلامِ امیرالمؤمنین ابی بکر الصدّیق» نام نهادم»[90].
2- فصل الخطاب من کلام امیرالمؤمنین عمربن الخطاب t
به گفتۀ رشید الدین پس از نوشتن صد کلمه دربارۀ امیرالمؤمنین علی بن ابی طالبt عدهای از اکابر مملکت و اعاظم دین به او میگویند که «در شرح کلمات امیرالمؤمنین عمر بن الخطّابt که بر افرازندۀ اسلام و بر آورندۀ اصنامست نیز چیزی بباید پرداخت تا ذکر جمیل، مترادف تر و أجر جزیل، متضاعف تر شود و هیچ بد گوینده عیب جوینده را مجال مقال نباشد، من بر موجب فرمان ایشان صد کلمه از امیرالمؤمنین عُمَر بن الخطّابt که غُرَرِ اقوال و دُرَرِ امثالست[91] معین کردم و در شرح آن صد کلمه این کتاب فراهم آوردم و کتاب را «فصل الخطاب مِن کلامِ عُمَر بنِ الخطاب» نام نهادم»[92].
3- أنس اللهفان من کلام امیرالمؤمنین عثمان بن عفان[93] t
رشید در مقدمۀ کتاب میگوید: «چون از شرح کلمات آن سه امام، که امنای دین و خلفای راشدینند رضوان الله علیهم اجمعین فارغ شدم، بزرگان دین خواستند تا صد کلمۀ دیگر از کلمات ذی النورینt نیز حاصل آورم و خاطر بر شرح آن گمارم، هر چند کلمات اوt عزیز الوجود[94] بود به حکم اشارتی که فرموده بودست چه در حال حیات و چه در حال ممات[95] او با این هم جهد کردم و صد کلمه از کلمات ذی النورینt به دست آوردم. و شرح آن به پارسی بر سبیل اختصار نوشتم و این کتاب را «أنس اللهفان مِن امامِ المؤمنین عثمان بن عفّانt» نهادم»[96].
4- مطلوب کُلَّ طالبٍ من کلام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب t
اولین کتاب از این سلسله است و در مقدمه میگوید:
«امیرالمومنین و امام المتّقین علی بن ابی طالبt با آنکه امام اخیار و قُدوۀ ابرار[97] و سیّد فتیان[98] و مقدّم شجعان بود، فصاحتی داشت که عقود جواهر از انفاس او در غیرتند و نجوم زواهر[99] از الفاظ او در حیرت و عمرو بن بحر جاحظ، که در کمال براعَت[100] و وفور بلاغت نادرۀ این امت و اعجوبۀ این ملّت بود، از مجموع کلام امیر المؤمنین علی – سلام الله علیه و علی آله، که جمع بدایع غُرَر و روایع[101] دُرَرست، صد کلمه اختیار کرده است و هر کلمه از آن برابر هزار داشته و به خط خود نبشته و خلق را یادگار گذاشته. واجب دید آن صد کلمه را به دو عبارت نظم و نثر پارسی تفسیر کردن و در تفسیر هر کلمه دو بیت شعر از منشآت خود که مناسب آن کلمه بود آوردن، تا فایدۀ آن عالم تر بُوَد و منفعت آن تمام تر و هر دو فریق، هم ارباب نظم و هم اصحاب نثر، در مطالعۀ آن رغبت نمایند»[102].
5- ستودن ممدوحان به صفات خلفای راشدین
رشید الدین ممدوحانش را به صفات خلفای راشدین میستاید[103]:
در فتوح بلاد بد کیشان ملک او چون خلافت عُمرست
(94)
2- شهاب الدین صابر، از نظر علم به حیدر و از جهت شرم به عثمان تشبیه شده است.
زهی در فطرت تو علم حیدر زهی! در طینت تو شرم عثمان
(600)
3- سیّد تاج الدین ابوالغنائم رافعی شیبانی، هنر علی گونه دارد.
مثل علی خلیفه یزدانی از هنر فرع علی، خلیفۀ سلطانی از نسب
(37)
4- در قصیدۀ ذوبحرین[104] در مدح علاء الدولة اتسز تقارنی میان علم علی و عدل عمر را در ممدوح میبیند.
در دل تو مایه علم علی بر در تو سایۀ عدل عُمَر
(174)
5- در قصیدهای ذوقافیتین[105] باز سخن از علم علی وعدل عُمَر است.
در علم او ز مایه علم علی اثر در عدل او ز سایه عدل عمر نشان
(378)
و باز هم، علم علی و عدل عمر دو ارزش ویژه ممدوحند.
در علم، خاطر تو نهاد علی نهاد در عدل، سیرت تو طریق عُمَر گرفت
(524)
ممدوح عُمَر وار مجری عدالت و دشمن و نابود کننده ستمگر است.
در بسط عدل و رفع ستم عهد ملک او ایام را قرینه عدل عُمَر شده
(436)
6- تیر ممدوح مانند صلابت فاروق کافران را متفرق میکند.
سهم تو چون صلابت فاروق جمع کفّار را کند تفریق
(301)
7- صدق ابوبکر صدیق و زهد فاروق، وقف وارثی برای ممدوح است.
هم وقف گشته بر تو ز صدّیق صدق و زهد هم ارث مانده ز فاروق زهد و نام
(333)
8- ذوالفقار و علی دو نام وابسته به هم حتی در مدح ممدوح.
تو به حرب اندر خرامیده، بکردار علی |
| در کف میمون تو تیغی بسان ذوالفقار |
(216) | ||
فرزند حیدری تو و در نوک کلک تو |
| یزدان نهاده معجزه[106] صد چو ذوالفقار |
(240) | ||
تو حیدر رزمی و خنجر تو |
| در دین عمل ذوالفقار کرده |
(431) | ||
شاهی، که وقف کرد بر اشخاص مشرکان |
| تیغ چو ذوالفقار ز بازوی حیدری |
(456) |
در تمام دیوان اشعار رشید، عدل عُمَر و علم و قدرت علی سایه گستر است.
ح- قطب الدین ابوالمظفّر (قرن ششم)
قطب الدین ابوالمظفّر منصور بن اردشیر سنجی عبادی مروزی، عارف قرن ششم هجری در کتاب «مناقب الصوفیّة» در بارۀ خلفای راشدین چنین میگوید:
1- گلیم ابوبکر
«و ابوبکرt را دیدم که گلیمی داشت پاره بر آنجا میدوخت»[107]. ممکن است بعضی مردم ساده اندیش این نوع زندگی را بر خلاف پیشرفت و تمدن بدانند در حالیکه لازم است که حیات پیشوایان دینی و رهبران جامعههای عقب مانده یا در حال رشد سبکبالتر و بی آلایشتر و دور از اسراف و تبذیر باشد. در عصر حاضر نیز مهاتما گاندی رهبر فقید هندوستان با به کار گیری روش مقاومت منفی خود و جامعهاش را از تجمّل گرایی نجات داد.
2- ایثار ابوبکر
دوست باید در سختیها و هنگام بروز مصائب، وجود خود را در طبق اخلاص بگذارد و در راه دوستش فداکاری و ایثار کند چنانکه ابوبکر چنین کرد.
«و این بود که رسولص هجرت کرد. از همه صحابه جز ابوبکر صدیقt کس با وی نرفت. از آنکه به همه وجهی شایسته وی بود و حق تعالی او را یار خواند، (توبه: 40). در غار رفت خود را فدای او کرد.
جامه پاره کرد و در سوراخها نهاد، و پاشنه در یک سوراخ نهاد که جامه نمانده بود. مار پاشنه او را زخم کرد و نجنبید و ننالید. از آنکه سیّدص سر بر زانوی او نهاده بود. گفت: نباید که بیدار شود و این طریق محبت بود که میسپرد»[108].
3- عمر و علی نمونههای ضد استکبار و اتراف
عُمَر و علیب نمونههای ضد استکبار و اتراف و خوشگذرانی بودند. «امیرالمؤمنین علیt جامهای که پوشیدی پارههای بسیار بر آن دوختی. گفتند: یا امیرالمؤمنین این چیست؟ گفت: مرقّع پوشیدن، خشوع دل و مذمّت نفس ثمره دهد، برای آن میپوشم»[109].
«و امیرالمومنین عُمَرt جبۀ خود را پاره بر دوخته است. روایت است که وی را دیدند در وقت خلافت جامهای پوشیده و پارههای بسیار بر آن دوخته، از آن جمله سه پاره نمد بود بر میان کتف و جامه بر یکدیگر دوخته»[110].
4- پیامبر و اصحاب صفّه
پیامبرص با آن همه محبتی که به فاطمه زهرا داشت، نیازمندان اصحاب صفّه[111] را بر آن بزرگوار ترجیح داد.
«امیرالمؤمنین علیt روایت کرد که رسولص وقتی چیزی در حجره آورد. فاطمهل گفت: مرا بده. گفت به تو ندهم و اصحاب صفّه بیرون گرسنه میباشند. نخست آنجا برم. آنچه زیادت باشد پیش تو باز آرم»[112].
5- راضی شدن به قضا و قدر عمر
راضی شدن به قضا و قدر و پذیرفتن مقدّرات الهی، آدمی را از اتکا به غیر خدا باز میدارد، و رضا به معنی تسلیم بودن در برابر اراده پروردگار است و با کوشش و تلاش مغایرتی ندارد.
عُمَرt نامهای نوشت با ابوموسی اشعری که همه چیزها در رضاست، اگر توانی راضی باش و إلا صبر کن»[113].
6- صدق از نظر علی
هیچ نعمتی برای انسان بالاتر از صدق نیست و صدق در سه چیز پدید آید: در قول و در حال و در عمل.
«امیرالمؤمنین علیt چنین گفته است که: برکت صدق، مرد را بهتر از مال بسیار است که مال، خرج راست و به خرج نیست شود. اما زبان راست گوی هر چند راست میگوید درجۀ او در دین زیادت میشود»[114].
7- ادراک و فراست مؤمن از نظر عمر
ادراک و فراست و نیروی تفکر و بینش مؤمن رابطه قلب و زبانش را آشکار میکند.
«امیرالمؤمنین عُمَرt گفت: رسولص به ابتدا در آن متوقّف بود[115]. پس جبرئیلu بیامد و گفت:
هر چه عُمَر میگوید بشنو که ما میگوییم: «الحقُّ یَنطِقُ عَلی لسانِ عُمَر»[116].
آدمی اگر دل را از وسوسهها و آرزوهای نفسانی پاک کند، دلش آینه سا میشود.
[1] - دیوان مسعود سعد سلمان به کوشش رشید یاسمی (201) اشاره به شماره صفحه است.
[2] - بنده و غلام.
[3] - قرآن.
[4] - قدرت.
[5] - به کار بردن کلماتی که با هم ارتباط دارند صنعت مراعات نظیر گویند مانند رستم، رزم، رخش، حیدر و ذوالفقار.
[6] - آهنگ.
[7] - تالیف شهاب الدین ابوالقاسم احمد بن ابی المظفر منصور السمعانی – به تصحیح و توضیح نجیب مایل هروی – شرکت انتشارات علمی و فرهنگی – چاپ اول 1368.
[8] - پاسبانی. (ب)
[9] - روح الأرواح/95.
[10] - زبان.
[11] - روح الأرواح /260-261.
[12] - پژوهشی درباره روح و شبح اثر نویسنده. نشر احسان. چاپ اول 1377/508.
[13] - رک به منبع فوق در بحثهای مربوطه.
[14] - صُرّه: کیسه زر.
[15] - جزع: تنه، شاخه درخت.
[16] - مردود، هلاکت.
[17] - روح الأرواح/523.
[18] - یکی از عرفای اسلامی است.
[19] - رَوح الأرواح /100.
[20] - منبع مذکور/101-100.
[21] - منبع مذکور/ 493.
[22] - اگر پس از من پیامبری باشد هر آینه عُمَر است.
[23] - منبع مذکور/196- 197.
[24] - منبع مذکور/617-618.
[25] - منبع مذکور/618.
[26] - منبع مذکور/438.
[27] - بوالحکم: ابوجهل.
[28] - اَرقَم: مار سیاه و سفید و زهر دارد.
[29] - دیوان حکیم ابوالمجد مجدودین آدم سنائی غزنوی با مقدمه و حواشی و فهرست به سعی واهتمام مدرس رضوی/ انتشارات کتابخانه سنائی.167 شماره صفحه کتاب است که شماره های بعدی نیز چنین است.
[30] - سکون به علّت وزن شعر است و دراصل «قالَ اللهُ» - قالَ الرسولُ» بوده است. صدق برای ابوبکر، علم برای علی، شرم برای عثمان، و مردی برای عمر به کار رفته است.
[31] - قنوت: دعا و نیایش و وقانت به معنی نیایشگر و دعا خوان است.
[32] - عتیق: ابوبکر.
[33] - سعد و سلمان و صهیب و خالد و مظنون از صحابه رسول خدا هستند.
[34] - داد: عدل.
[35] - شیرخدا: اسدالله، علی است.
[36] - نال: نی باریک.
[37] - اِشرَب: بنوش
[38] - هیش: هیچ.
[39] - ادرار: مقررّی، ماهانه.
[40] - زی: بسوی.
[41]- دیو: شیطان دهر- نیروی اهریمنی.
[42] - دلق: جامه ژنده و مرقّع.
[43] - ابوحنیفه نعمان بن ثابت مکّی ملقّب به امام اعظم یکی از ائمه و پیشوایان چهارگانه اهل سنّت است (متولد 80 وفات 150 هجری). البته باید مختصرا اشاره نمود که امام در نزد اهل سنت عبارت است از یک فقیه و عالم و دانشمند و پیشوای مذهبی، و انسانی چون سایر بشر جایز الخطأ، و این همان باور اولیه شیعه در مورد امام است. ولی متأسفانه بر این تصور در طول زمان شاخ و برگهایی افزوده شده تا امام در نزد شیعه به موجودی فرابشری تبدیل گشته و معصوم از هر گناه، و صاحب وحی تلقی شده! و در واقع بگونه ای ادامه نبوت را در کالبد او ترسیم کردهاند، و این اندیشه تماما با روح اسلام و ختم نبوت رسول اکرم ص در تضاد است. و تشیع علوی با آن بکلی بیگانه. و همچنین امامت را میراث فرزندان پیامبر اکرم دانسته اند که با روح شورا که قرآن بصراحت بر آن تکیه گذاشته مخالفت دارد، و اثری است از رسوبات نظام کسروی و پادشاهی در ایران زمین! اینها از جمله ساختارهای افراطی است که توسط برخی مصلحت جویان به مذهب تشیع افزوده شده است، و حضرت علی و امامان و شیعه های آنان از آن بکلی بیزارند!.. (ب)
[44] - دوال: تسمه – تازیانه ای که از چرم ساخته شده باشد.
[45] - ذوالنورین: صاحب دو نور یعنی ازدواج با دو دختر پیامبر ص یکی پس از دیگری.
[46] - مقری: قرآن خوان.
[47] - اصطلاحات علم تجوید قرآن هستند.
[48] - مصحف: قرآن.
[49] - خلافت و ملوکیّت / ابوالاعلی مودودی.
[50] - ذوالخمار: عوف بن ربیع بن ذی الرمحین در جنگ جمل مقنعه زن خود را روپوش خود قرار می دهد و از آن پس به ذوالخمار یعنی مقنعه پوش مشهور می گردد.
[51] - جعفر طیّار: جعفر بن ابی طالب و برادر علی است که شهید شد و پیغمبر فرمود: جعفر را می بینم که در بهشت با دو بال پرواز می کند. و از آن پس او را جعفر طیّار نامیدند.
[52] - اشاره به «أنا مدینة العلم وعلیّ بابُها» است. البته این روایت از جمله روایاتی است که دوستان نادان در حق حضرت علی بافتهاند. واگر مکانت و جایگاه واقعی آن حضرت را می دانستند نیازی به ساختن چنین روایتهایی نداشتند. (ب)
[53] - در ابیات بعدی مطالبی است که می رساند الحاقی است و با اشعار قبلی و خط فکری سنایی مطابقت ندارد.
[54] - لاگویان: کسانی هستند که خدا را نفی می کنند.
[55] - لات و عُزّی دو بت جاهلیت هستند.
[56] - لبن: شیر
[57] - وَثَن: بُت
[58] - منجوق: آنچه بر سر درفش و عَلَم نصب کنند- چتر
[59] - طراده: نیزه کوتاه- زورق
[60] - خود: کلاه جنگی
[61] - مجن: سپر
[62] - حُلّه: جامه
[63] - نار: آتش
[64] - گُرم: اندوه، غم، به معنی زخم و جراحت آمده است.
[65] - مفتاح النجات – تصنیف شیخ الاسلام احمد جام «ژنده پیل»- بامقابلۀ پنج نسخه و مقدمه و تصحیح و تحشیه دکتر علی فاضل – انتشارات بنیاد فرهنگ ایران/24
[66] - أنیس التائبین وصراط الله المبین جلد اول- تصنیف احمد جام نامقی معروف به «ژنده پیل» در اوائل قرن ششم هجری – با مقابله پنج نسخه و تصحیح و تشحثه علی فاضل – انتشارات بنیاد فرهنگ ایران /222.
[67] - أنیس التائبین /44،45.
[68] - منبع مذکور/114.
[69] - مفتاح النجاة/130.
[70] - مفتاح النجاة /124- 125.
[71] - انیس التائبین /289.
[72] - دیوان ادیب صابر ترمذی- به تصحیح و اهتمام دانشمند گرامی آقای محمد علی ناصح شامل شرح حال و حواشی و تعلیقات مؤسسه مطبوعاتی علمی آستان قدس- 43-81. شماره های بعد اشاره به صفحات است.
[73] - فزوذه: فزوده.
[74] - نموذه: نموده.
[75] - کی: که.
[76] - عنتر: قهرمانی نیرومند که مغلوب علی شد.
[77] - ببایذ: بباید.
[78] - آمذست: آمدست.
[79] - درآمذ: درآمد
[80] - نهاذ: نهاد
[81] - خوذ: خود
[82] - شوذ: شود
[83] - چنو: چون او
[84] - جو: چو
[85] - بدید: پدید
[86] - چو: چو- جون: چون.
[87] - دیوان اشعار عثمان مختاری- به اهتمام جلال الدین همائی استاد دانشگاه تهران – بنگاه و نشر کتاب تهران 1341 صفحه 309- شماره های پایین ابیات شماره های صفحات کتاب است.
[88] - دیوان رشید الدین وطواط- با مقدمه و مقابله و تصحیح سعید نفیسی- ناشر کتابفروشی بارانی شاه آباد 1339.
[89] - خداوند متعال آنان را از آفتها نگهدارد و از مخافتها حفظ کند.
[90] - دیوان رشید الدین وطواط /31،30.
[91] - غُرَر جمع غُرّه: پسندیده- برگزیده. غُرَر اقوال: سخنان نیکو و پسندیده، دُرَر جمع دُرّة: مروارید درشت. دُرّه امثال مثلهای نیکو و مروارید گونه
[92] - دیوان رشید الدین وطواط/31،32.
[93] - اللهُفان: ستمدیده درمانده.
[94] - نایاب و کم یاب.
[95] - شاید از راه خواب بوده باشد.
[96] - دیوان رشید الدین وطواط /32،33.
[97] - ابرار جمع بُرّ: نیکوکاران. قدوۀ ابرار: پیشوای نیکوکاران.
[98] - فِتیان جمع فتی: جوانان – جوانمردان.
[99] - زواهر جمع زاهره: درخشانها.
[100] - براعت: برتری، تفوق و بزرگواری.
[101] - روایع جمع رایعه، رایعه مونث رایع است: کسی که مردم را به واسطه زیبایی و خوبی خود به شگفتی بیاورد.
[102] - دیوان رشید الدین وطواط/33.
[103] - کلیه اشعار از دیوان رشید الدین وطواط مورد استفاده قرار گرفته است و شماره های پایین ابیات شماره های صفحه های کتاب است.
[104] - ذوبحرین شعری است که در دو وزن عروضی خوانده می شود.
[105] - شعری است که مصراع بیت ها دو قافیه دارند.
[106] - متأسفانه در مدایح، اغراقها و مبالغه گوئیها فراوان است چنانکه در این بیت نوک قلم ممدوح از صد ذوالفقار معجزه گر تر است.
[107] - مناقب الصوفیة- قطب الدین ابوالمظفر منصور بن اردشیر سنجی عبادی مروزی- از نوشته های قرن ششم هجری – به کوشش محمد تقی دانش پژوه و ایرج افشار- ناشر کتابخانه منوچهری /ص 72.
[108] - منبع مذکور/90.
[109] - منبع مذکور/73.
[110] - منبع مذکور/73.
[111] - اصحاب صفه کسانی بودند از اصحاب که بر روی سکوی مسجد می خوابیدند.
[112] - منبع مذکور/84.
[113] - منبع مذکور/116.
[114] - منبع مذکور/102.
[115] - یعنی درباره الهامات قلبی عُمَر ساکت بود و چیزی نمی گفت.
[116] - منبع مذکور/128