فصل چهارم

الف- احمد بن عبدالله محمد بن ابیالمکارم

ب- حمدالله مستوفی

ج- ضیاءالدین نخشبی

د- شاه نعمتالله ولی

هـ-تاج الدین حسین بن حسن خوارزمی

و- عبدالرحمان جامی

ز- علی بن حسین واعظ کاشفی


الف: احمد بن عبدالله بن محمد بن أبی المکارم مشکانی (قرن هشتم هجری)

این دانشمند و نویسنده گمنام، کتاب مفصّل «شرح تعرّف» تألیف ابو ابراهیم اسمعیل بن محمّد بن عبدالله مستملی بخاری مُتوفّی (434 هـ ق) را که ترجمه فارسی و شرح کتاب «التعرّفُ لِمَذهَبِ أهلِ التصوُّفِ» ابوبکر بن ابی اسحق محمّد بن ابراهیم بن یعقوب کلاباذی (متوفی380 هـ ق) است در یک کتاب خلاصه کرده و در دسترس سالکان معرفت و رهروان وادی سلوک قرار داده است.

مرحوم استاد احمد علی رجایی بخارایی در باره شرح تعرّف می‌گوید:

شرح تعرّف عبارات فارسی استوار دارد و از کتب معتبر صوفیان است تا آنجا که همپایه «إحیاء علوم الدین» غزالی از آن یاد می‌شده است.

تا چند همی خوانی منهاج به معراج            احیای علوم دین با شرح تعرّف[1]

اکنون نظر خوانندگان گرامی را به درهای گرانبهای سخن درباره خلفای راشدین معطوف می‎داریم:

1- امامت ابوبکرس

«امامت ابوبکرt به اجماع صحابه است و امامت عُمَرt به استخلاف ابوبکر است، و امامت عثمانt به شورای صحابه است و به فرمان عُمَر و باز امامت علیt هم حق است، از بهر آن که وقت شوری اتفاق بر هر دو افتاد بر عثمان و علی، چون عثمان را پیش کردند وی معین گشت امامت را، چون عثمان شهید شد علی معیّن گشت به همان شورای اول رضوان الله علیهم اجمعین»[2].

2- سخن پیامبر با علی

پیامبرص به علیt گفت: «قال النبیُّ ص لِعَلِیٍّt: هذان سَیَّدا کُهولِ أهلِ الجَنَّةِ مِنَ الأوَّلینَ وَالآخِرینَ إِلاّ النّبینَ واَلمُرسَلینَ» (یعنی ابابکر و عُمَر ب) «فَأَخبَرَ أَنَّهُما خَیرُ النّاسِ بَعدَ النّبیّین». و این خبر حجتی قاطع است، چون ابوبکر و عُمَر سیّدان اهل بهشتند از اولین و آخرین مگر نبیّان و مرسلان، و آن ولی یا از اولین باشد یا از آخرین و لا محاله ابوبکر و عُمَرب سیّد وی باشند و محل این سیدان کمتر از انبیاء است، محال باشد که محل آن ولی برتر از انبیاء باشد»[3].

3- فضیلت خلفا

در باب سیزدهم فضیلت هر یک از خلفاء چنین آمده است:

«گفتیم که صحابه مصطفیص را بد مگویید که ایشان اعوان دینند و ناصر مصطفی خصوصاً امیرالمؤمنین أبی‎بکر‎الصدّیقt که صاحب غار است و رفیق سفر و حضر است و تن و مال و فرزند خویش فدای مصطفی صکرد و ضجیع[4] او است اندر گور، و آن کس است که مصطفیص فرمود: ما طَلَعَتِ الشَّمسُ ولا غَربَت علی ذی لهجةٍ بَعدَ النبیّینَ أفضلَ مِن أبی بَکرٍ»[5].

و اندر عُمَرt طعن مکنید که هم بر پیغمبر صاست، و خدای عزّ وجَّلَ اسلام را به وی عزیز کرد و عادل است و فاروق است، فَرَّقَ بینَ الحقّ والباطِلِ.[6] و مصطفیص فرمود: «ما فی السّماءِ مَلَکٌ إلاّ وهُوَ یُوَقِّرُ عُمَرَ بنَ الخطّابِ وما فی الأرضِ شَیطان إلاّ وهُوَ یَفِرُّ مِن عُمَرَ»[7].

و گفتیم: اندر عثمانt طعن مکنید که داماد مصطفیص است به دو دختر، و صاحب بئر رومه است صاحب جیش عُسرَة است و مصطفی فرمود که: «إنَّ الملائکَةَ فی السّماءِ تَستَحیی مِن عُثمانَ» پس ما را گفتند: شما ناصبی‎اید و دشمن اهل بیتید و ما از این بیزار و دشمن اهل بیت نزدیک ما کافر.

باز روی به ناصبیان آوردیم و گفتیم: اهل بیت را بد مگویید خاصه علیt را که پیغمبرص فرمود مر علی را: «أَنْتَ مِنّی بمَنْزلةِ هارونَ مِن مُوسی إِلاّ أَنَّهُ لا نَبِیَّ بَعْدِی»[8].

و نیز فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَولاه فَعَلِیٌّ مَولاه»[9]. صاحب ذوالفقار و شمشیر دین بود و زوج البتول بود و پدر شپیر و شپر[10] بود، و آن بود که مصطفیص فرمود: «یا عَلِیُّ لا یُحِبُّکَ إِلاّ مُؤمِنٌ تُقِیٌّ ولا یُبغِضُکَ إلاّ مُنافِقٌ شَقِیٌُُّ»[11]. و مر فاطمه را گفت: «هِیَ بضعةٌ مِنّی»[12]. و مر حسن و حسینب را گفت: «الحسنُ والحسینُ سَیَّدا شبابِ أهلِ الجَنَّةِ وأبوُهُما خیرٌ مِنهُما»[13].

و چون با ایشان این مناظره کردیم ما را رافضی خواندند[14].

4- ترس مؤمن از سرانجام کار خویش

مؤمن از سرانجام کار خویش می‌ترسد که آیا از صالحان است یا از مشرکان...؟!

چنانکه ابوبکر و عُمَرب که از عَشَرَة مُبَشَّره بودند و به آنان وعده بهشت داده شده بود باز از پایان کار خود هراس داشتند.

«والروایات الّتی جاءَت فی خَوفِ المُبَشَّرِینَ مِن قَولِ أبی بَکرٍt: لَیتَنیِ کُنتُ تَمرَةً یَنقُرُها[15] الطَیرُ. و قَولُ عُمَرt: یا لَیتَنی هذا التبنُ، لَیتَنی لَم أک شیئاً»[16].

5- سخنی از علی

علی فرموده است: «العمرفَةُ، أَنَّ ما تَصورَ فِی وَهمِکَ فاللهُ بِخِلافِهِ». گفت: هرچیزی که در سر تو صورت بندد حق تعالی خلاف آن است»[17].

در حقیقت آنچه به فکر و اندیشۀ آدمی برسد، تعریفی برای خدا نیست و خداوند بالاتر از تعریف و توضیح انسانی است.

6- ابوبکر، با ایمان صدیق شد

ابوبکر که برترین امّت است با ایمان و یقین قلبش بر دیگران برتری یافت و صدّیق امت شد.

«فَقَد وَرَدَ الخبرُ عَنِ النّبی ص فی أبی بَکرٍ t؛ أنَّهُ لَم یُفَضَّلکُم بِکَثرِةِ صَومٍ أو صَلوةٍ وَلکِن بِشَیءٍ وَقَرَ فی صَدرِه. ای فی قَلبِهِ»[18].

«از پیامبرص در بارۀ ابوبکر روایت شده است که: او با روزه و نماز زیاد بر شما برتری نیافت بلکه (این برتری) با چیزی است که در سینه یعنی قلبش جای گرفته است».

7- شیفتگی عمر به اسلام

عُمَر آنچنان شیفته اسلام است که به هیچ وجه کمترین زیان مسلمانان را نمی پذیرد و از این نظر است که در جریان صلح حُدیبیّه زبان به اعتراض می‎گشاید:

«باز گفت چون امیرالمؤمنین عُمَرt را حمیّت مسلمانی غلبه کرد و چون مصطفیص به حدیبیه آمد تا به مکه اندر آید. و حدیبیه موضعی است به کنارۀ حَرَم، کافران حرم مکه او را باز داشتند از اندر آمدن به مکه و با وی صلح کردند که دیگر سال باز آید و عمره را قضا کند و سه روز مکه را خالی کنند تا وی اندر آید و عمرۀ خویش را قضا کند و مرادهای خویش به تمامی به جای آرد و باز گردد. مصطفیص به صلح اجابت کرد. چون عُمَر بدانست که صلح خواهد کرد حمیّت و صلابت اسلام بر وی غلبه کرد پیش ابوبکر صدّیق آمد و گفت: یا أبابکر نه وی پیغمبر خدای است؟ گفت: بلی. گفت: نه ما مسلمانیم؟ گفت: بلی. گفت: نه حق تعالی وعده خویش را راست خواهد کردن که فرموده است:  (فتح: 27). ابوبکر گفت: بلی. گفت: پس این (ذل) صلح کردن چراست؟ ابوبکرt مر او را گفت: یا عُمَر آنجا رو که علامت است و هم آنجا بایست. یعنی تو و ما کهترانیم[19]، ترا با اعتراض کردن کار نیست، ما را طاعت باید داشتن و خاموش بودن. پس عُمَر tرا صبر نمود. بیامد به خدمت مصطفیص و همان سخن‎ها که با ابوبکر گفته بود با مصطفی بگفت. پس مصطفیص فرمود که: من بنده خداوندم عزَّ وَجَلَّ و رسول وَیم و امر او خلاف نکنم. یعنی این صلح به امر خدای تعالی می‌کنم و خدای عزّ وجلّ مرا ضایع نگذارد. پس ترا اعتراض نرسد که اعتراض بر حق تعالی باشد.

باز گفت: چون عُمَرt مغلوب بود اندر حمیّت دین پای از حدّ ادب بیرون نهاد و حق تعالی مر او را معذور داشت. نبینی که عذاب و ملامت نیامد. پس عُمَر گفت: از پس آن همواره روزه همی داشتم و صدقه همی دادم و بنده (را) آزاد همی کردم از آنچه آن روز حدیبیه کرده بودم اومید داشتم که جز خیر نباشد از بسیاری کفّارت که کرده بودم»[20].

نکته

اعتراض بر انگیخته از ایمان عُمَر این نکته را به ما می‌آموزد که باید فرمانروایان اسلامی به مخالفان و منتقدان اجازه دهند که نظراتشان را بیان کنند زیرا در برخورد آراء و عقاید است که حقایق روشن می‎شوند و تسامح در این راه، به دیکتاتوری و استبداد می‌انجامد.

 

 

ب: حمدالله مستوفی (متوفی 750 هـ ق)

حمدالله مستوفی قزوینی، یکی از مورّخان و جغرافی دانان مشهور ایران در قرن هشتم هجری است که دارای آثار گرانبهایی است به نامهای: تاریخ گزیده – ظَفَرنامه- نُزهةُ القلوب.

اکنون در باغ نُزهة القلوب به گشت و گذار می‎پردازیم:

1- تعریف شهر مدینه

مستوفی در تعریفی که از شهر مدینه منوّره می‌کند به نثر ساده و روشنی چنین می‎نگارد: «روضۀ شریفه که خوابگاه مصطفیص است در آن شهر است در خانۀ عایشهل همانجا که وفاتش رسید و اکنون آن مقام داخل مسجد است و در جانب یسار قبله که کنج ما بین مشرق و شمالی بود و قبله مدینه کنج مابین مشرق و جنوب است، امیرالمؤمنین ابوبکر صدّیق و عُمَر فاروق (رضعهما)[21] هم در آنجا مدفونند و بوقت آنکه رسولص مدینه هجرت فرمود آن موضع زمین ساده بود رسولص آنرا بخرید و مسجد و خانه ساخت بخشت خام و چوب نخل و عُمَر (رضع) بر آن زیادتی نمود و عثمان عفّان (رضع) بر آن افزونی بسیار کرد و دیوارش بسنگ منقّش بر آورد و سقف از چوب ساج ساخت»[22].

در متن مذکور به چند نکته مهم اشاره شده است:

الف– قبر ابوبکر و عُمَر در جوار رسول اکرم است.

ب- پیامبرص اراضی مسجد و خانه خود را خریده است و سپس خانه و مسجد ساخت.

ج- عُمَر نیز به گسترش مسجد افزود و بیشتر به آن توجّه نمود.

د- عثمان دیوارش را با سنگ منقّش برآورد و با چوب ساج آن را مسقّف کرد.

2- عمر بیت المقدس را تابع کعبه قرار داد

امیرالمؤمنین عُمَر عبادتگاه بیت المقدس را از نظر قبله تابع کعبه قرار داد «و ایشان در رواج دین و تزئین عمارت آن مسجد می‌افزودند در عهد اسلام امیرالمؤمنین عُمَر خطّاب (رضع)[23] آن مسجد را در قبله تابع مکه گردانید و محراب بر سمت کعبه راست کرد»[24].

3- شهر بصره را عمر بن خطاب ساخت

«شهر بصره را عُمَر بن خطّابt در سال 15 هجری با معماری عتبة ابن غزوان بنا نهاد و مسجد جامع آن را عبدالله بن عامر از خشت خام ساخت و امیرالمؤمنین علی مرتضیt آن را بزرگ گردانید»[25].

مرویست که جهت تحقیق سمت قبله بنا را بدست مبارک خود بر بالا داشت تا بنور کرامت او ولایت کعبه را در نظر آورد و قبله بر سمت آن راست کرد[26].

4- عمربن خطاب عراق را بر مسلمانان وقف کرد

بر اثر فتوحات سریع مسلمانان از یک طرف، و ضرورت رهبری دقیق در اداره سرزمینهای فتح شده از طرف دیگر، عُمَر بن خطابt عراق را که در اصطلاح عراق عَرَب می‌گفتند بر مسلمانان وقف نمود، و علی بن ابی طالب مقرّ خلافت را به کوفه آورد. چون عراق عرب در قبله ایران زمین افتاده است آن را مقدّم داشتن، اولی تر است و به حقیقت چون امیرالمؤمنین علی مرتضیt را دارالمُلک بوده و آنجا آسوده... و در عهد خلافت عُمَر خطابt که عراق را بر مسلمانان وقف نمود به مساحت جریان اشارت کرد بعد از احتیاط بسی و شش بار هزار هزار جریب بر آوردند و بدین حساب که ده هزار فرسنگ مساحت دارد...»[27].

مسلمانان تا توانستند از کشت و کشتار و نهب و غارت جلوگیری کردند.

5- کعبه یا بیت الله

کعبه، یا بیت الله، معبد مسلمانان و قبله گاه مؤمنان، مورد توجّه پیامبر اکرمص و خلفای راشدین بوده است و عُمَر بن خطاب چند سرای خالی را در حوالی مسجد خرید و عثمان بن عفّان آنها را به مسجد اضافه کرد تا مسجد بزرگ شد. «و امیرالمؤمنین عثمان به عفانt سرای چند که امیرالمؤمنین عُمَر بن الخطابt در حوالی مسجد خریده بود اضافت مسجد کرد تا بزرگ شد»[28].

ضمناً اول کسی که کعبه را جامه پوشانید تبع بن اسعد ابو کرب حِمیَری بود که معاصر بهرام گور ساسانی و قُصّی جد پنجم حضرت رسولص بوده است.

6- پرداخت حقوق دیوانی سرزمینها به بیت المال در عهد خلفای راشدین

در عهد خلافت خلفای راشدین به موجب عهدنامه‎ها، حقوق دیوانی سرزمین‎ها و متصرّفات مملکت فارس، به بیت المال پرداخت می‎گردید.

«و مُلک فارس هم بَرّ است و هم بحر، هر یک را علی‎حده می‌نویسم، حقوق دیوانیش بموجب عهود و شروط امیرالمؤمنین عُمَر خطاب و علی مرتضیب و دیگر خلفا بمقاسمه معیّن بوده است و بعضی نصف و برخی ثلث و بهری رُبع و بخشی خُمس و چندی عُشر بقدر حاصل می‎داده‎اند»[29].

 

ج: ضیاء الدین نخشبی (وفات- 751هـ)

سید ضیاء الدین نخشبی یکی از چهره‎های ارزشمند سلسلۀ چشتیه است که در آن روزگار مهمترین طریق عرفانی هند بوده و از محضر شیخ فرید الدین ناگوری (متوفّی 752 هـ .) به سلک عارفان در آمده است.

به استناد نوشته‎ها و آثار محققان، عرفای مسلمان از قبیل امام هجویری و شیخ معین الدّین چشتی در اشاعه فرهنگ اسلامی و تبلیغ قرآن مجید و مسلمان کردن هندوها، نقش اساسی داشته‎اند[30].

ضیاء در نخشب یا نسف، یکی از شهرهای تاریخی ایران کهن در ماوراء النهر دیده به جهان گشود، در جوانی رهسپار هندوستان شد و در شهر بدایون (بداؤن) هند مقیم گردید. در مأخذ معتبر سِیَرُ الأولیاء[31] که از مآخذ معاصر نخشبی است، از این عارف بزرگ سخنی به میان نیامده است. ولی در منابع دیگر از قبیل ریحانة الأدب و اخبار الأخیار و تذکرۀ حسینی از او سخن گفته شده است. کتابهای «سلک السلوک»، «عَشَرَۀ مُبشَّرَه»، «کلیات و جزئیات» و «طوطی نامه» از آثار اوست»[32].

ضیاء نخشبی خلفاء را چنین معرّفی می‎کند:

1- جهل آدمی نسبت به سرنوشت خود

آدمی سرنوشت خود را نمی‌داند که آیا از بهشتیان است؟ یا از دوزخیان؟ و بزرگان و وارستگان گاهی اینگونه خود شکنی می‌نماید و رستگاری در عبودیت است نه در مقام.

«صدّیق اکبرt، با چندین جلالتی که حضرت جلال احد او را داده بود، به کرّات گفتی: کاشکی من بر صورت آدمی نشدمی». قال عُثمانt: «وَدَدتُ إذا مِتُّ لَم أُبعَث» دوست داشتم هرگاه بمیرم در قیامت برانگیخته نشوم.

هِلال، غلامی بود که او را جز خواجه ثقلَین[33] کس نشناخت و او از اینجا[34] چنان متواری رفت که از مردن او خواجه او را خبر نبود، چون می‌خواستند که او را بشویند، امیرالمؤمنین عُمَرt درین کار میان بست و بلال چون آن را بدید میان بر بست و گفت: «یا عُمَرُ أنتَ لَستَ مِنّا»[35]. ای عُمَر! تو همه وقت خواجگی کرده‎ای، تو چه دانی که ذّل[36] بندگی چگونه باشد؟ هلال چون در ذلّ بندگی مرده است، شستن او حق بلال است. گریه در عُمَر افتاد و حضر رسالتص، چون درد عُمَر بدید، گفت: «دَعهُ یا بلالُ کُنّا مَوالِیَ اللهِ تعالی»[37]. ای بلال او را رها کن ما بندگان (بردگان) خداوند متعال هستیم.

2- فرهیختگان سنگر معنویت و سرزنش خویشتن

فرهیختگان سنگر معنویت و وارستگان معدن سلوک همیشه خود را سرزنش و مؤاخذه و محاسبه نموده‎اند و جنگی که با نفس خویش می‎کنند «احتساب» نامند:

«وقتی أعرابی بخدمت امیرالمؤمنین عُمَرt رفت او را دید، زرد چوبه[38] بر اندام خود مالیده و چون لَت[39] خوردگان می‌نالید، او را آن محلّ نبود که ازو تفتیش آن حال کند، بر پسر او رفت و از آن حال، استفسار کرد، پسر عُمَر بگریست و گفت: پدر مرا رسم است که در هفته، شش روز با خلق، احتساب کند و روز هفتم با خود، وی آن روز بوده باشد که در امری از امور دین، نفس خود را کاهل یافته باشد، هم به دست خود، خود را چندان تازیانه زده است که خود را همه مجروح گردانیده است»[40].

نبرد با نفس، کار آسانی نیست و پیکار گران عالَم نفسانی چه تلاشها و زجرها کشیده تا توانسته‎اند دهنه اسب سرکش نفس را در اختیار گیرند. امروز بسیاری از روشنفکران به عمق موضوع آگاهی ندارند و بر این کار انکار می‌کنند در حالی که برای پیروزی در یک رشتۀ ورزش باید چه تمرینهای سختی انجام پذیرد و چه زجرهایی تحمّل شود. و همۀ معنویت گرایان رسته از بندهای آرزوهای نفسانی می‌گویند: پیکار با نفس امّاره به معنی، پیش گرفتن روش افراط و تفریط و رهبانیّت و گوشه گیری نیست!

3- فرازی از حسن بن علی در عشق و محبت

باید عشق و محبت آدمی از آن خداوند و مهر و شفقتش نسبت به خلق باشد: «بشنو، بشنو، اندر آنچه حسنِ علیt، گفت و او هنوز خرد بود، روزی امیرالمؤمنین علی کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ او را بر سر زانوی خود شانده بود[41] و از غایت محبت سر او را می‌بوسید، حسن  کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ گفت: ای پدر این ساعت شرم نداری که خداوند در تو ناظر باشد و تو غیرِ او را دوست بداری: فَبَکی عَلِیٌ بُکاءً شدیداً مِن مَقالَتِهِ ثُمَّ  قالَ: وما الحیلةُ یا بُنَیَّ؟ قال: الحُبُّ لِلهِ والشفَقَةُ علینا»[42]. علی از سخن او بسیار گریست. سپس گفت: پسرم چاره چیست؟ گفت: دوست داشتن خداوند و مهربانی به ما.

عظمت مقامِ روحی حسن بن علی در داستان، ما را به تأثیر شگرف تربیت و ارزش مربُی آگاه، راهنمایی می‌کند.

4- دل کندن ابوبکر از تعلقات و بخشش چهل هزار درهم به پیامبرص

دلکندن از تعلّقات دنیوی و بخشش و عطا، آدمی را از اسارت نفس نجات می‌دهد و کاخ رفیع حیات معنوی او را استحکام می‎بخشد چنانکه ابوبکر با تقدیم چهل هزار دینار به پیامبر، صدّیق امت شد.

«بشنو بشنو، آن روز که صدّیق اکبرt خود را تجرید[43] کرد، و چهل هزار دینار به حضرت رسالتص آورد، گلیمی پوشیده بود و سیخی درو زده هم در آن حال جبرئیلu نازل شد به همان لباس، پیامبرص پرسید این چه لباس است؟ گفت: یا رسول‎اللهِ! امروز همه ملایک را فرمان است تا موافقت ابوبکر گلیمی پوشند و سیخی بدو زنند»[44].

نخشبی! در سخاست سود همه          
تا توانی بده به کس چیزی                 

 

کیست کو این سخن بیان نکند
هیچ کس در سخا زیان نکند

 

5- واکنش عمر به هنگام دیدن قصری در راه شام

تمدن به معنی ساختن کاخهای بلند و ساختمانهای باشکوه و ترویج و اشاعه اشرافیّت و سرمایه‎داری بی بند و بار که حاصل خون ستمدیدگان و رنجبران می‌باشد، نیست بلکه جامعه‎ای متمدّن و پیشرفته است که فاصله طبقاتی در آن به حدّاقل برسد و مردم از حقوق طبیعی و الهی یکسان برخوردار باشند، البتّه کار و فعالیّت شرط لازم و کافی جامعه پیشرفته می‎باشد:

«نَظَرَ عُمَرُ t فی طَریقِ الشّامِ، إلی صَرحٍ قَد بُنِیَ بالجَصِّ وَالآجُرِ فَکَبَّرَ وَقالَ: ما کُنتُ أَظُنُ أَن یکونَ فی هذهِ الأُمَّةِ مَن بَنی بُنیانَ هامانَ وَفِرعَونَ»[45].

عُمَرt در راه شام قصری را دید که با گج و آجر ساخته شده بود، تکبیری زد و گفت: گمان نمی‎کردم که شخصی در میان این امت باشد که به شیوه اشرافیت، هامان و فرعون خانه بسازد!.

6- التماس آدمی به میزان همت و اراده اوست

التماس و خواهش آدمی بیانگر میزان همّت و ارادۀ اوست:

«امیرالمؤمنین علی کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ، می‌گوید: شبی در مسجد آمدم، اعرابی را دیدم در گوشه‎ای مناجات می‌کرد: «خداوندا! من از تو هیچ نمی‎خواهم مگر بریانی»[46] و در گوشه دیگر صدّیق اکبر می‌گفت: خداوندا! من از تو هیچ نمی‎خواهم مگر هم تو را. آری التماس مرد به اندازه همّت مرد باشد»[47].

7- با یاران چنان باید بود که صدّیقt ، با پیامبر ص

«با یاران چنان باید بود که صدّیقt، با پیامبرص کرد یعنی هیچ در دین و دنیا مخالفت نکرد»[48].

دوست آن است که در دوست حلّ شود و او را از دل و جان، مهر بورزد.

8- علی شیر میدانهای شجاعت

علی شیر میدانهای شجاعت و نمونۀ صلاحیّت امت، اینچنین با فروتنی و اخلاص به نماز می‌ایستد و به مسجد می‌رفت:

«امیرالمؤمنین علی کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ، که شیر بیشۀ دین بود، هر وقت که در مسجد آمدی، سر فرو افگنده و پشت دوتا کرده آمدی، وقتی یکی او را پرسید، تو که بر پشت هیچ بار نداری، پشت دوتا کرده چرا می‌آیی؟ گفت: کدام بار از آن گران‎تر که از حمل آن آسمان و زمین و جبال ابا کرده‎اند[49]، و ما تحمل کرده، وقالَ اللهُ تعالی: ﴿$ygn=uHxqur ß`»|¡RM}$# ( ¼çm¯RÎ) tb%x. $YBqè=sß Zwqßgy_﴾ آری تبختر نشان مخنّثان راه دین است، نه علامت مردان یقین»[50].

 

د – شاه نعمت الله ولی (730، 731- 827،834)

سیّد نور الدین نعمت الله بن عبدالله از عرفای معروف قرن هشتم و نهم هجری است که در ربیع الأول 730-731 هجری قمری در شهر حلب به دنیا آمد، و در بین سالهای 827 تا 834 در کرمان به سرای جاویدان شتافت. تحصیل مقدّمات علوم را نزد شیخ رکن الدین شیرازی فرا گرفت و علم بلاغت را بر شیخ شمس الدّین مکّی و حکمت را بر سیّد جلال خوارزمی و اصول فقه را بر قاضی عضد الدین ایجی آموخت. چند سفر به مکّه و مدینه مشرّف شد و مدتها به ریاضت و تصفیه باطن پرداخت و در آخر در مکّه از دست شیخ عبدالله (امام) یافعی، از مشاهیر نویسندگان و مؤرّخین صوفیّه و عارف عصر، خرقه پوشید و به مراد خویش نائل آمد و بقیه عمر را در سمرقند، هرات و یزد بسر آورده و عاقبت در قصبه ماهان کرمان اقامت گزیده و به تربیت و ارشاد پرداخت[51].

سلسلۀ طریقت او را نعمت اللهیّه می‌نامند و اکثر سلاسل صوفیه ایران منشعب از آن جناب و وابسته به ایشان می‎باشند.

شاه نعمت الله در شاعری و نویسندگی دست توانایی دارد، اگرچه از شعر و نثر برای بیان عقاید و مراحل و مقامات صوفیّه استفاده می‎کند، ولی به قالب و الفاظ توجّه چندانی ندارد و به معانی و مفاهیم معنوی آنها می‎اندیشد. شاه نعمت الله دارای رسائل فراوانی است که رموز و مسائل تصوّف در آنها شرح داده شده است.

این صوفی بزرگ به خلفای راشدین بسیار احترام می‌گذارد و در اشعار خود این‎چنین یاران رسولص را می‌ستاید:


1- اشعاری در وصف خلفای راشدین

ای که هستی مُحبّ آل علی                       
رهِ سنّی گزین که مذهب ماست         
رافضی[52] کیست؟ دشمن بوبکر          
هرکه او، هر چهار دارد دوست        
دوست دار صحابه‎ام به تمام          
مذهب جامع از خدا دارم             
نعمت اللهم وز آل رسول         

 

مؤمن کاملیّ و بی بَدَلی
ورنه گم گشته‎ای و در خللی
خارجی کیست؟ دشمنان علی
امّت پاک مذهب است و ولی
یار سنّی و خصم معتزلی[53]
این هدایت بُوَد مرا ازلی
چاکر خواجه‎ام خفّی و جلی[54]

 

 

 

 

 

 

(1499)

2- چهار یار، چهار اسم یک مسمی

در غزلی، چهار یار نبی، چهار اسم یک مسمّی و چهار مرتبه نزولی یک حقیقت می‌باشند.

به کام مااست مَی وجام وجسم وجان هرچار
حباب و قطره و دریا وموج را دریاب
چهارحرف بگیر وخوشی بگو الله
حریف سرخوش وساقی مست‌وجام وشراب
چهار طبع مخالف موافقت کردند
یکی است اول و آخر چو ظاهر و باطن
تمام دُنیی و عُقبی و صورت و معنی
چهار یار رسولند دوستان خدا
چهار مرتبه سیّد تنزّلی فرمود

 

چه خوش بود که بُوَد ما وآنچنان هر چار
به عین ما نظری کن یکی است آن هر چار
یگانه باش و یکی را روان بخوان هر چار
امید هست که باشند جاودان هر چار
ببین موافقت این مخالفان، هر چار
چهار اسم و مسمّا یکی بدان هر چار
فدای عشق شما می‌کنم روان هر چار
به دوستی یکی دوستدارشان هر چار
ترقّیی کن و می جو ز عاشقان هر چار[55]

(804)

در ابیات فوق، تبیین تنزّل مراتب وجود، از مقولۀ وحدت وجودی نیست بلکه توضیح سنخیّت چهار یار، با پیامبر اکرمص است.

3- «یار غار» بازتابی از تقرّب به خداوند

«یار غار» بازتابی از تقرّب به خداوند است و یار غار چهار جلوه صوری دریای معنوی و چهار انعکاس، از انوار خورشید حقیقتند:

    یک هویت در مراتب می‎نماید صد هزار       

         عارفانه آن یکی در هر یکی خوش می‫شمار

     نزد ما موج و حباب و قطره و دریا یکی است

           آب یکی معنی بُوَد هم صورتش ناچار، چار

     در شب تاریک امکان نور می‎بخشد به ماه                       

          می‎نماید روز روشن آفتابی بی‎غبار

     عشق بندی می‌کنی باری خیال روی او                 

          آنچنان خوش صورتی بر نور دیده می‫نگار

     مجلس عشق است و رندان مست و ساقی درحضور   

         حیف باشد در چنین وضعی که باشی در خمار

     شکل قوسَین از خط محور نماید دایره                    

          سِرّ «أَو أَدنی»[56] طلب کن تا بیابی یار غار

     عقل و جان و سیّد و بنده به هم آمیختند   

         آنچنان گنجی که مخفی بود گشته آشکار

(813)

یکی بودن چهار یار، همان وحدت در کثرت است، وحدت از نظر صفات و ارزشها نه به معنی اتّصال قطره به دریا (وحدت ذاتی).

درغزلی شیوا، چهار یار، چهار حضرت در یک حضرتند:

چار حضرت در یکی حضرت نگر
ما می خمخانه را کردیم نوش                
چشم بینا گر ترا داده خدا                 
عالمی را نقش بسته در خیال            
دنی و عقبی به همدیگر ببین           
رحمت او داده عالم را وجود         
در خرابات مغان در نه قدم         

 

نعمت الله بین و آن نعمت نگر
همدم ما شو دمی همّت نگر
دیده بگشا حضرت عزّت نگر
گر نظر داری در این قدرت نگر
در وجود این و آن حکمت نگر
عالم باشد رحمتش، رحمت نگر
سیّد مستان آن حضرت نگر

 

 

 

 

 

 

(806)

4- نور مصطفی و سرّ مرتضی دو سرچشمه بزرگ عرفان

نور مصطفی و سرّ مرتضی (علی)  دو سرچشمه بزرگ عرفان شاه نعمت الله است:

ما مظهر نور مصطفائیم 
ما فاتحة‎الکتاب عشقیم           
ما سِرّ خلیفه زمینیم             
ما کاشف معنی کلامیم         
ما صدر نشین کوی عشقیم      
ما گوهر بحر بی کرانیم            
ما جامع جمله اسم هائیم       
در شرع و طریقت و حقیقت   
سیمرغ حقیقت است سیّد        

 

ما منبع سرّ مرتضائیم
ما آیت کرسی خدائیم
ما نور صحیفه سمائیم
ما واصف صورت شمائیم
ما صوفی صُفّۀ صفائیم
ما مخزن گنج پادشاهیم
ما جام جم جهان نمائیم
ما بلبل و هدهد و همائیم
ما باز قضای کبریائیم

 

 

 

 

 

 

 

 

(1209)

5- یار غار، شهسوار پادشاه عشق

یار غار، شهسوار پادشاه عشق و آیینه دار آیینه معنی است.

درد دردش درد خواری بایدش
گر بنالد بلبلی عیبش مکن        
دل به دلبر، جان به جانان می‌دهد     
در چنین میدان که ما گویی زدیم       
دل بُوَد آئینه، او آئینه دار            
یار یاران ترک اغیاران کند         

 

دردمندی بردباری بایدش
عاشق است و گلعذاری بایدش
هر که او وصل نگاری بایدش
پادشاهی شهسواری بایدش
آئینه آئینه داری بایدش
گر چو سیّد یار غاری بایدش

 

 

 

 

 

(934)

سیّد در غزلی به غار دل می‌رود و یار غار دل می‌گردد:

به گرد کوه و بیابان دگر نخواهم گشت
چرا جفا کشم از هر کسی در این غربت        
به غیر عشق مرا نیست کار و بار ای یار     
از آنکه عاشق و معشوق نعمت اللهم     

 

به غار دل روم و یار غار خود باشم
به شهر خود روم و شهر یار خود باشم
از آن مدام پی کار و بار خود باشم
به گرد کار خود و کردگار خود باشم

 

 

 

(1060)

خانۀ دل که از غیر خدا خالی شده خلوتگاه یار غار گردیده است:

دولت وصل یار می‎بینم  
همه روشن به نور او نگرم       
آنکه از چشم مردم است نهان 
هر خیالی که نقش می‌بندم        
خانه دل که رفته‎ام از غیر            
این عجایب که دید یا که شنید؟      
نعمت الله را چو می‎نگرم              

 

کام دل در کنار می‎بینم
گر یکی ور هزار می‌بینم
روشن و آشکار می‎بینم
نور روی نگار می‎بینم
خلوت یار غار می‎بینم
که یکی بی شمار می‌بینم
از نبی یادگار می‎بینم

 

 

 

 

 

 

(1098)

بی‎شمار دانستن یکی را می‌توان به وحدت ارزشی مردان صالح تعبیر کرد زیرا به گفته مولانای بلخ:

مردان خدا گرچه هزارند یکی‎اند         مردان هوی جمله دوگانه‫ست و سه‫گانه ست

(دیوان کبیر)

6- چهاریار، امام و پیشوای انس و جن هستند

خوش خراباتی و رندان در حضور
چار یارانند امام انس و جان               

 

ساقی سرمست رندان، شمس الدین
رهنمای چار یاران شمس الدین[57]

 

(1183)

7- بنده خادم علی باش تا به مقام والای معنوی برسی

بنده خادم علی باش تا به مقام والای معنوی برسی و ولایت از علی بجو.

خانه دل ز غیر خالی کن
از علی ولی ولایت جو      
بنده خادم علی می‎باش       
خاک آن را و آستان درش     
باش مولای[58] حضرت مولی  

 

ترک این خلوت خیالی کن
هم ولایت فدای والی کن
منصب خویش نیک عالی کن
این یکی بالش آن نهالی کن
فخر بر جمله موالی کن

 

 

 

 

(1257)

 


هـ: تاج الدین حسین بن حسن خوارزمی (سدۀ هشتم و نهم هجری)

تاج الدین حسین بن حسن خوارزمی کُبرَوی[59] یکی از شارحان کتاب «فصوص الحِکَم» محی الدین ابن عربی صوفی و وحدت وجودی معروف قرن ششم و هفتم هجری است. در این اثر عرفانی که اصل آن به زبان عربی و ترجمه آن به زبان فارسی می‎باشد، مقام خلفای راشدین را از برگردان فارسی[60] نقل می‎کنیم:

1- عجز انبیای الهی و وارستگان از شناخت خداوند

همۀ انبیای الهی و وارستگان بارگاه قدس از شناخت خداوند عاجز و ناتوان بوده‎اند:

و امّا ذات جمیع انبیا و اولیا در وی حیران‎اند. چنانکه خیر البشرص فرمود: «ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِکَ وَماعَبَدناکَ حَقَّ عِبادَتِکَ»[61]. و صدّیقt می‎فرماید: «اَلْعَجْزُ عَنِ الإِدْراکِ إدْراکٌ»[62].

ناتوانی در اِدراک (خود) ادراک است.

2- مشورت رسول اکرمص با صحابه در باره اسیران بدر

در جریان اسیران بدر حضرت رسول اکرمص با صحابه مشورت کرد؛ ابوبکر صدّیق گفت: صلاح در این است که آنان را نکشیم، چون خویشان ما هستند و با گرفتن دِیَه آزادشان کنیم. و عُمَرt گفت: باید هر یک از ما نزدیکش را گردن زند تا اختلاف پیش نیاید و برای همه روشن شود که اسلام از هر چیزی بر ما عزیزتر است، رسول گرامی نظر ابوبکر را پذیرفت. «صدّیقt با اخذ فدا اشارت فرمود. و عُمَرt به قتل، صواب دید و گفت: بفرمای تا هر یکی از ما به ضرب أعناق[63] أقارب[64] خویش قیام نمائیم. خواجهص میل به قول صدیق فرمود از برای امید داشتن ایمان از ایشان، و رجای زیادتی عدّت و عدد اهل اسلام. و هم از برای آنکه عبّاس[65]t در میان اُساری[66] بود. پس هر اسیری را به چهل اَوقیه[67] فروختند، و رسولص بر عبّاسt فدای او و فدای جعفر طیّار[68] الزام کرد. عبّاسt ایمان آورد و حسن اسلام و توفیق دوام دریافت. پس این آیه کریمه نازل شد:

﴿$tB šc%x. @cÓÉ<oYÏ9 br& tbqä3tƒ ÿ¼ã&s! 3“uŽó r& 4Ó®Lym šÆÏ‚÷Wム’Îû ÇÚö‘F{$# ﴾ (انفال: 67). یعنی: «پیش از تو هیچ پیغمبری را اسیر کردن یا فدا گرفتن نبود تا غالب شود در زمین». ﴿šcr߉ƒÌè? uÚttã $u‹÷R‘‰9$#﴾ (انفال: 67). «(بیع اُساری ـ فدیه گرفتن از اسیران یا) مال و منال دنیا می‌خواهید». ﴿ª!$#ur ߉ƒÌãƒ notÅzFy$#﴾ «و حقّ- سبحانَهُ و تعالی– آخرت را می‌خواهد (یعنی قوّت اسلام را به قهر کفّار)».

چون این عتاب آمد، رسولص می‎گریست و اصحاب در گریه بودند که عُمَرt آمد و گفت: سبب گریستن چیست؟ مرا نیز خبردار سازید تا به موافقت شما من نیز گریه کنم. رسولص فرمود: «لَو نَزَلَ فینا العذابُ لَما نَجى إلاّ أنْتَ»[69].

پس رسولص در این حکم فضیلت عُمَر را اثبات کرد، با آنکه سیّد اوّلین و آخرین است»[70].

3- خداوند، ذات بی‎چون و مانند

خداوند، ذات بی‎چون و بی‎مانند و دارای تمام صفات جمالیّه و جلالیّه است و انسان بر حسب مشیّت الهی و قوانین هستی به تناسب معیّنی از این صفات بهره‎مند می‎شود. «هرچه تعلّق به لطف و رحمت دارد جمالی است و آنچه تعلّق به قهر و نِقمت[71] دارد جلالی است و هر جمالی را جلالی و هر جلالی را جمالی چنانکه امیرالمؤمنین علی کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ می‌فرماید:

«سُبحانَ مَن اتَّسَعَت رَحمَتُهَ لأولِیائهِ فی شِدَّةِ نِقمَتِه واشتَدَّت نِقمَتُهُ لِآعدائهِ فی سِعَةِ رَحمَتِهِ»[72].

مثنوی:

پاره کردۀ وسوسه باشی دلا   
گر مرادت را مذاق شکّرست        
ناخوش او خوش بُوَد بر جان من    
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدّ      
عاشقم بر رنج خویش و دردِ خویش     

 

گر بلا را باز دانی از ولا
نامرادی نی مراد دلبرست
جان فدای یارِ دل رنجان من
ای عجب من عاشق این هر دو ضدّ
بهر خشنودی یارِ فردِ خویش

 

 

 

 

4- عالم و انسان دو موجود شگفت انگیز آفرینش

عالم و انسان دو موجود شگفت انگیز آفرینش خداوندند! انسان از نظر خلقت و صورت، عالَم صغیر و جهان، عالم کبیر است؛ صوفیان انسان را از جهت مقام و معنویت، عالم کبیر و جهان را با آن همه وسعت و گسترش، عالم صغیر می‎دانند:

«پس انسان، عالَم صغیر مُجمَل است از روی صورت، و عالَم، انسان کبیر مفصّل از روی معنی. اما از روی مرتبه، انسان عالم کبیر است، از روی درجه، عالم، انسان صغیر. از آنکه خلیفه را استعلاست بر مستخلف علیه. بیت:

ای آنکه تراست ملک اسکندر وجم            از حرص مباش در پی نیم دِرَم

عالم همه در تست و لیکن از جهل             پنداشته تو خویش را در عالم

قالَ أمیرُ المؤمنین کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ و رضِیَعَنهُ:

دواءُکَ فیکَ وَما تَشعُرُ             وَداءُکَ مِنکَ وَما تُبصِرُ[73]

وَتَزعَمُ أَنَّکَ جِرمٌ صَغیرٌ             وفیک انطَوی العالمُ الأَکبَرُ[74]

وَأَنْتَ کِتابُ المُبینُ الّذِی           بِـأحرُفِـهِ یَظهَرُ المُضمَرُ[75].

در اندیشه علی، جهان برتر و عالَم معنی در قلب آدمی است. این نوع تفکّر در عرفا فراوان به نظر می‌رسد، چنانکه مولانای بلخ نیز می‎گوید:

جوهر است انسان و چرخ او را عَرَض          جمله فرع و سایه‎اند و تو غرَض

(مثنوی)

حرکت قطره بسوی دریا، باز یافتن هویّت اصلی و اتّصال به امواج عالم معناست.

5- علم تعبیرخواب، آگاهی از مناسبات میان صُوَر و معانی

علم تعبیرخواب، آگاهی از مناسبات میان صُوَر و معانی آنها، و تشخیص مراتب نفوس و صورتهای خیالی است. و از این نظر قوّه خیال در رویا نقشی اساسی دارد! و احکام صورت واحده در اشخاص مختلف یکسان نیست بلکه مراتبی متناسب با حالات نفوس دارند و کشف آنها جز به عنایت و تفضل و تجلی الهی امکان نخواهد داشت.

چنانکه: «صاحب شرح السُنّة از ابن عباسب نقل می‎کند که می‎گفت:

ابوهُرَیرَهt تَحدّث می‎کرد که مردی آمد و رسول صرا گفت که: من شب ظلّه[76] یعنی سحابه‎ای[77] دیدم که از او روغن و عسل می‎بارید و خلق را می‎دیدم که به کفها از او می‎ستاندند. بعضی بیش و بعضی کم، و ریسمانی را دیدم از آسمان تا زمین آویخته، و چنان مشاهده کردم یا رسول‎الله که تو دست در آن ریسمان زدی و به سوی آسمان برآمدی، و بعد از تو دیگری بگرفت و برآمد، و بعد از او دیگری بگرفت و بر آمد، و بعد از او دیگری بگرفت و ریسمان منقطع شد و از برای او وصل کردند، پس نیز برآمد، ابوبکرt گفت: یا رسول‎الله پدر و مادر من فدای تو باد، رخصت می‌دهی که تعبیر این رؤیا من بکنم؟ رسولص اجازت داد، صدّیق گفت: امّا آن ظُلّه، ظُلّه اسلام است و روغن و عسل، دین، و حلاوت، قرآن و خلق در اخذ حقایق و عرفان دقایق آن متفاوت الدرجات. اما سبب واصل آسمان تا زمین حق است که بر آنی یا رسول‎الله. لاجرم تو آن را برگیری و خدای ترا عالی گرداند و بعد از تو دیگری و دیگری و دیگری بگیرد و برآید و بر ثالث منقطع شود. اما وصل کنند و او نیز برآید و گفت: بگوی یا رسول‎الله که در این تعبیر صواب را دریافتم یا خطا کردم. رسولص گفت: «أَصَبْتَ بَعضاً وأَخطأتَ بَعضاًَ»[78].

و ابوبکر سوگند داد که یا رسول‎الله مرا خبردار ساز که خطای من در این تعبیر کدام است. رسولص گفت: لا تُقسِم[79] و اشتغال به بیان نکرد و بر صحت این حدیث اتّفاق هست[80].

در زمینه رؤیا و اقسام آن از نظر اسلام و روانشناسی، تحقیقات مفصلی انجام گرفته که نگارنده در کتاب «پژوهشی دربارۀ روح و شبح» در بارۀ آن توضیح کافی داده است[81].

6- رؤیای صادقانه، انعکاسی واقعی یا تمثیلی از آئینه قلب

رؤیای صادقانه، انعکاسی واقعی یا تمثیلی از آئینه قلب است و ظرف پیکر به تناسب استعداد و شفافیّت روح، حقایقی را در قالب خواب دریافت می‎کند. پیامبران الهی با توجه به شرایط خاص معنوی خویش بسیاری از وقایعی را که بعداً اتفاق افتاده در رؤیا، دیده‎اند چنانکه: رسولص را در خواب قدحی شیر آوردند، گفت: خوردم و آنچه باقی ماند به عُمَرt دادم. گفتند: چه تأویل کردی یا رسول‎الله؟ گفت: علم، تأویل کردم»[82].

7- قرآن مجید و تسبیح کردن همه اشیاء

قرآن مجید همه اشیاء جهان را تسبیح کننده ذات حق می‌داند. و می‌گوید: ﴿bÎ)ur `ÏiB >äóÓx« žwÎ) ßxÎm7|¡ç„ ¾Ínω÷Kpt¿2 `Å3»s9ur žw tbqßgs)øÿs? öNßgys‹Î6ó¡n@﴾ (إسراء: 44). و در پهنه جهان، هر شیئی، به نیایش الهی مشغول است و ما انسانها از چگونگی آن آگاهی نداریم. همچنانکه در درون اتم الکترون حرکت می‌کند و گلبولها در خون به وظایف خود عمل می‌نمایند، هر ذرّه نیز زبان مخصوص تکوینی دارد که با آن خالقش را می‎ستاید و شاید خش خش برگها، شُرشُر آبها، صدای رعد و نغمۀ پرندگان، گونه‎هایی از این ستایشند. و حضرت امیرالمؤمنین – کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ – می‎گوید: «با رسولص به بعضی نواحی مکه بیرون آمدیم، به هیچ شجری و حَجَری پیش نیامد که، السّلامُ عَلَیکَ یا رسولَ اللهِ نگفته باشد». و امثال این در احادیث صحیحه بسیار است»[83].

مولانای بلخ می‌گوید:

اندکی جنبش بکن همچون جنین            تا ببخشندت حواس نور بین

نشنود این نغمه‎ها را گوش حس          کز سخنها گوشها گردد نجس

(مثنوی)

 


و: عبدالرحمن جامی (817-898 هـ ق)

مولانا نورالدین عبدالرحمن بن نظام‎الدین احمد بن شمس‎الدین محمد حنفی جامی از شعراء و نویسندگان مهم قرن نهم هجری است که سلسلۀ نسب او به امام محمّد شیبانی که یکی از شاگردان امام ابوحنیفه نعمان بن ثابت مکّی بوده است، می‌رسد.

جامی در تصوّف به سلسلۀ نقشبندی ارادت می‌ورزید و در خدمت شیخ سعد‎الدین کاشغری به سلک سلوک معرفت در آمد. و از مشایخ طریقت مذکور مانند خواجه عبدالخالق غُجدوانی، خواجه بهاءالدین محمد بخارایی معروف به نقشبند، خواجه علاءالدین عطار و خواجه سعدالدین کاشغری و خواجه عُبیدالله احرار به نیکی نام برده و آنان را ستوده است.

جامی در مذهب از ابوحنیفه تقلید کرده و حنفی مذهب می‎باشد. این شاعر عارف آثار فراوانی از نظم و نثر دارد که مورد ارزیابی و دقت نظر دانشمندان ایرانی و خارجی قرار گرفته است و از آن جمله کتابهای: شواهد النبّوة، لوایح، أشعة اللمعات، نقد النصوص، لوامع، تجنیس، نَفَحاتُ الأُنس، بهارستان به تقلید از گلستان سعدی، هفت اورنگ به تقلید از خمسۀ نظامی، و دیوان کامل اشعار را می‌توان نام برد.

این شاعر بزرگ در بسیاری از موارد خلفای راشدین را می‌ستاید که ما مختصری از آنها را نقل می‎کنیم:

1- وصف خلفا در سلسلة الذهب کتاب هفت اورنگ

در سلسلة الذَهَب کتاب هفت اورنگ[84] خلفاء چنین توصیف می‌شوند:

امت احمد از میان امم   
اولیایی کز امت اویند         
رهبران ره هُدی باشند         
خاصه آل پیمبر و اصحاب     
وز میان همه نَبُود حقیق         
وز پی او نبود از آن احرار       
بعد فاروق[85] جز بذی النورَین[86]
بود بعد از همه بعلم و وفا            
جز بآل کرام و صحب عِظام
نامشان جز به احترام مبر             
همه را اعتقاد نیکو کن               

 

باشد از جمله، افضل و اکرم
پیرو شرع و سنّت اویند
بهتر از غیر انبیاء باشند
کز همه بهترند در هر باب
بخلافت کسی به از صدّیق[87]
کس چو فاروق، لایق آن کار
کار ملت نیافت زینت و زَین
اسد الله خاتم الخلفاء
سلک دین نبی نیافت نظام
جز به تعظیم سوی شان منگر
دل ز انکارشان بیک سو کن.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

2- ستایش ابوبکر صدیق در دفتر دوم سلسلة الذهب

در دفتر دوم سلسلة الذهب ابوبکر صدّیق چنین ستایش می‎شود[88]:

بود از ین گونه، مردۀ بوبکر 
ز آن چو دیدش نبی که می‎پیمود 
هرکه خواهد ز خلق کهنه و نو          
آهوی مشک نافه را بنگر                
او چنین مرده و گروهِ نفاق              
کانِ صدق و نفاق، یعنی چه؟            
بود آیــــینه تمام صفا                   
هرکه سویش ز نیک و بد می‌دید        
طعنه بروی زجان پر کینه                 
زشت ننهد ز بد سرشتی خویش               

 

رسته از کید زرق و حیله و مکر
ره درین تیره خاکدان، فرمود
نگرد مردۀ روان، گو رو
پسر بو قحافه را بنگر
می‎زنندش ز جهل، طعن نفاق
غرق وصل و فراق، یعنی چه؟
عکس بینندگان درو پیدا
اندورن عکس روی خود می‌دید
طعن زشتان  بُوَد بر آیینه
جز بر آیینه، عیب زشتی خویش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

3- خواب دیدن عبد الله بن عمر در دفتر سوم سلسلة‎الذهب

جامی در دفتر سوم سلسلة الذهب[89] خواب عبدالله بن عُمَربن خطّابب را چنان با سلاست و روانی نقل می‌کند که به همۀ زمامداران و حکمرانان مسلمان درس آزادگی و مسؤولیّت می‎دهد:

دید پور عُمَر به چشم خیال 
گفت: بابا ترا چه حال افتاد               
گفت: از وقت مرگ تا امـــــروز   
از ســؤال مـــظالم مـــردم       
پـای میشی شکست در بــغداد   
هیچ وزری[90] نه از آن بگـردن مـن
کـه چرا از عــمارت آن پـل      
تا در آن تـنگنای حـادثه زای       
بود قـایم چـنان بــعدل، عُمَر       
عـدل او روی در نـهایت کـــرد 
نامش از عــدل چون مکمّل شد       
لشکرش ز آن ز کسر پشت نداد         
با چنین عدل چون مُحاسَب[91] گشت      
آنکه عدلش ز ظلم خالی نیست               
بـــلکه جز راه ظلم گم ســپرد                

 

مر عُمَر را پس از دوازده سال
که ز حال منت نیامد یاد
حالتی داشـــتم عجب جانسوز
دست و پـا کـرده بود عقلم گـم
در پــلی سخت و سست و بـی بنیاد
صاحبش دست زد بـدامـن مـن
داشتـــی دست ای خــلیفۀ کلّ
رفت از دست بـــــی زبانی، پــــای
که شد اندر جــهان بعدل، سَمَر[92]
تا که در نام او سرایت کرد
کسر[93] در وی بفتح مبـــدّل شد
شد موفّق بفتح جمله بــلاد
بــنگر تا چه حدّ مُعاتَب[94] گشت
نامش از نعت عدل، عالی نیست
حـــال فـــردای او چســان گذرد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خواب پسر عُمَر چه رؤیای صادقانه باشد یا حکایتی که از زبان او نقل شده است ما را به مسؤولیّت مُضاعَف رهبران مسلمانان راهنمایی می‎کند.

4- عظمت علی در اورنگ سوم تحفة الاحرار

در اورنگ سوم، در تحفة الأحرار[95] آنچنان عظمت روحی علی را مجسّم می‌کند که خواننده از ورای قرن و اعصار، شاه مردان را می‎بیند که با صلابت و شجاعت حیدری، تیری را در نماز از پایش در می‌آورند و او همچنان سرگرم راز و نیاز با معبود است.

شیر خدا شاه ولایت، علـــی
روز اُحُد چـون صف هیجا گرفت          
غنچۀ پیکان بگل او نهفت                 
روی عبادت سوی محراب کرد            
خنجر الماس چــو بفراختند         
غرقه بخون غنچه زنگارگون          
گل گل خونش بمُصلاّ چکید          
این همه گل چیست ته پای من       
صورت حالش چو نمودند باز          
کــز الم تــیغ ندارم خبر              
طایر من سِدرَه[96] نشین شد چه باک   
جامی از آلایش تن پاک شو         
باشد از آن خاک بگــردی رسی     

 

صیقلی شرک خفّی و جلی
تیر مخالف به تنش جـا گـرفت
صد گل راحت ز گل او شکفت
پشت بدرد سر اصحاب کرد
چاک بر آن چون گلش انداختند
آمد از آن گلــبن احسان برون
گفت: چو فارق ز نماز آن بدید
ساخته گلزار، مصلاّی مــن
گفت که: سوگند بدانای راز
گرچه ز من نیست خبردارتر
 گر شودم تن چو قفص چاک چاک
در قدم پاک روان خاک شو
گرد، شکافی و بمردی رسی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

5- ستایش خلفا در قصیده رشح بال به شرح بال

در قصیدۀ رشح بال به شرح بال[97]، پیامبرص و خلفای راشدین را چنین می‌ستاید:

به حق احمد مرسل که از مساعی اوست
به صدق صدّیق آن شاه دین که بازآورد
به فرّ طلعت فاروق و ظلّ او که از آن           
به شرمگینی عثمان که جیش عُسرت را    
به ذوالفقار علی آن دلاور عالی          
که جامی آنکه نهادی به پای و گردن او    
از آن سلاسل و اَغلال مطلقش گردان    

 

سعود اوج هدی رسته از حضیض و بال
به راه معذرت، اصحاب ردّه[98] را به قتال
فرار کردی شیطان مارد مُحتال
جهاز ساخت به بذل ذخایر اموال
که بود روز دَغا قامع صفِ اَبطال
زوایهای طبیعت سلاسل و اَغلال
کزین قیود ز بود خودش گرفت ملال

 

 

 

 

 

 

 6- مسجد عالی ترین پایگاه وصال علی

در مرام و مسلک علی، مسجد عالیترین پایگاه وصال محبوب است:

«آنچه از سر ارباب ولایت امیرالمؤمنین علیt منقول است که اگر خدای تعالی مرا مخیّر گرداند میان مسجد و بهشت، من مسجد را اختیار کنم نه بهشت را»[99].

7- سوال علی از پیامبر در خلوت

حضرت امیرالمؤمنین علیt هر نوبت که حضرت رسول صرا بخلوت دریافتی سؤال کردی که، یا رسول‎الله چه کار کنم و به چه کار مشغول باشم تا عمر خود ضایع نکرده باشم. حضرت رسول‎اللهص فرمودی که: خود را بشناس تا عمر خود ضایع نکرده باشی که چون خود را شناختی، خدای را شناختی و بخدای رسیدی و عروج را تمام کردی[100].

آنچه از دو مورد بالا درک می‌شود اینست که معبد و مسجد باید آدمی را به خود شناسی و در نهایت به خداشناسی رهبری کند، و مادامی که معابد و مساجد، مطلوب روح نشوند و انسان را به ملکات فاضلۀ اخلاقی و شناخت استعدادها و ارزشها راهنمایی ننمایند عادتی است و عادت تکراری!!

8- تظلّم یهودی از حاکم بصره نزد عمر

عُمَرt در وقت خلافت خود در مدینۀ منوّره دیواری گِل می‌کرد، یهودیئی پیش وی تظلّم[101] کرد که حاکم بصره به صد هزار درم (از من متاعی) خریده است و در ادای ثَمَن[102] آن تعلّل[103] می‌کند. فرمود که کاغذ پاره‎ای داری؟ گفت: نی، سفالی برداشت و بر آنجا نوشت که شکایت کنندگان از تو بی‌حسابند و شکرگزاران نایاب. از موجبات شکایت بپرهیز یا از مسند حکومت برخیز. و در آخر نوشت که: کَتَبَهُ عُمَرُ بنُ الخطّابِ. نه بر آن مُهری زد و نه بر آن طغرایی[104] رقم کرد، اما چندان صولت عدالت و هیبت سیاست، از وی در خاطره‎ها نشسته بود که چون یهودی آن سفال را با حاکم بصره داد و وی سوار بود، از اسب فرود آمد و زمین بوسید و وجه یهودی را تمام ادا کرد، و وی سوار ایستاده بود.

قطعه:

چو نَبوَد شاه را عزّ و سیاسـت                     کشد از دست گستاخان، ذلیلی

چو ریزد شیر را دندان و ناخن                     خورد از روبهانِ لنگ، سیلـی[105]

9- پاسخ یک نفر سنی به یک نفر شیعی

جامی در پایان پاسخ سؤال یک نفر شیعی از یک سنّی در اورنگ یکم سلسلة الذهب[106] علی را چنین تعریف می‎کند.

و آن علی کش منم به جان بنده  
بر صف اهل زیع[107] با دل صاف      
بوده از غایت فتوّت خویش        
قدرت و فصل حق از و زده سر          
خود چه خیبر که چنبر گردون            
دید ز آفات خود خلافت را                 
هرچه بر دل نشیند از وی گرد          
چیست گَرد آنکه از ظهور وجود        
تا کسی بود ز انحراف مصون           
بود با او موافق و مــنقاد                 
چون همه روی در نقاب شدند           
غیر از و کس، ز خاص و عام نبود        
لاجــرم نـــصرت شریعت را             
بــود سرّ کــمال مصطفوی             
بود ختم رُسُل، نبی و ز پی               
جمعی از بیعتش ابا کردند                
سر کشیدن ز امر اهل کمــال          
در جهان شاه و رهبری چو علی        
این علی در کمال خلق و سِیَر        

 

سبلت نفس شوم را کنده
بهر اعلای دین کشیده مصاف
خالی از حول خویش و قوّت خویش
 کنده بی خویشتن در خیبر
پیش آن دست و پنجه بود، زبون
بی ضرورت نخواست آفت را
هست در چشم مرد، آفت مرد
زآن مکدّر شود صفای شهود
کاید آن کار را از عهده بیرون
درِ جنگ و مخالفت نگشاد
ذَرّه سان محو آفتاب شدند
که تواند به آن قیام نمود
متـــکفّل شد آن، ودیعت را
گشت خــتم خلافت نبوی
شد علی خاتم خلافت وی
و اندر آن سرکشی خطا کردند
هست ناشی ز سرّ نقص و وبال
گر کسی سر کشد زهی دغلی
عین بوبکر و عین عُمَر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

10- ستایش علی

جامی در قصیده‎ای[108] علی را چنین می‎ستاید.

زندۀ عشق نمردست و نمیرد هرگز
در جهان نیست متاعی که ندارد بدلی           
دعوی عشق و تولّا مکن ای سیرت تو       
مشک بر جامه زدن سود ندارد چندان      
چون ترا چاشنی شهد محبت نرسید       
جامی از قافله سالار ره عشق ترا        

 

لایزالی بود این زندگی و لم یَزَلی
خاصۀ عشق بود منقبت بی بدلی
بغض ارباب دل از بی خردی و دغلی
چون تودر جامه گرفتار به گند بغلی
از شه نحل چه حاصل ز لباس عسلی
گر بپرسند که آن کیست؟ علی گوی: علی

 

 

 

 

 

جامی در این قصیده قافله سالار طریق عشق را امیرالمؤمنین علیt می‎داند.

در این چند بیت به کسانیکه مدّعی طرفداری از آن انسان بزرگ هستند می‌گوید: تا کینه در دل شما باشد نمی‎توانید به دوست داشتن علی مباهات کنید زیرا علی نسبت به دشمنانش هم کینه نداشته است.

11- فرموده حضرت رسالت

حضرت رسالت (عَلیه أفضلُ الصَلَوات وأکملُ التحیّاتِ) آرند، که (فرموده است) که: مؤمن، مزاح کن و شیرین سخن باشد و منافق، ترش رو و گره بر ابرو. و حضرت امیرالمؤمنین علی- کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ گفته است که: هیچ باک نیست (اگر کسی) چندان مزاح کند که از حدّ بدخویی و دایره ترش رویی بیرون آید[109].

 

ز: علی بن حسین واعظ کاشفی (867 -939)

مولانا فخرالدین علی بن حسین واعظ کاشفی از علماء و دانشمندان و صوفیان مشهور قرن نهم هجری است که در تصوف پیرو خواجه بهاء الدین محمّد نقشبند بوده است.

این عارف بزرگ تألیفات و مصنفات فراوانی دارد که مهمترین آنها، تفسیر قرآن کریم است به نام «مَواهِب عِلَّیَّه» یا «تفسیر حسینی»، «روضةُ الشهداء» در رثاء اهل بیت‡، «انوار سهیلی»، «اخلاق محسنی»، «مخزن الإنشاء» و کتاب ارزشمند «رَشحات عینِ الحیات»که در شرح احوال و ذکر اقوال مشایخ طریقۀ نقشبند تا پایان قرن نهم هجری، نگاشته شده است. اینکه گوهرهای گرانبهای کتاب رشحات عین الحیات را در بارۀ خلفای راشدین تقدیم خوانندگان محترم می‎نمائیم:

1- به هنگام بیماری، به دستور حضرت رسول اکرمص همه درهای مسجد بسته می‎شود بجز دری که به خانه ابوبکر راه داشت

حضرت رسولص به هنگام بیماری مرگ دستور داد که همه درهای مسجد را بجز دری که به خانه ابوبکر راه داشت بستند و تنها آن در باز بود. عرفا از این موضوع کمال محبّت ابوبکر را نسبت به پیامبرص استنباط می‌کنند و باز شدن در را، به ارتباط معنوی ابوبکر تعبیر می‎نمایند:

در معنی حدیث «اَلیَومَ تُسَدُّ کُلُّ فَرجَةٍ... الحدیث، می‌فرمودند: مسجدی که حضرت رسولص در آن نماز می‎گزاردند چندین در داشت، آن حضرتص در مرض اخیر فرمودند تا اکثر آن فرجه‎ها را بستند و آن در که بر خانه صدّیق اکبر بودt باز گذاشتند، پس فرمودند: «الیومَ تُسَدُّ کُلٌّ فَرجَةٍ إِلاّ فرجةَ أبی بَکرٍ» امروز بسته شد همۀ شکافها را الاّ شکاف ابی بکر، ارباب تحقیق درین باب سخن دارند و آن آنست که، حضرتصدّیق راt کمال نسبت حبّی به حضرت رسولص ثابت بود، آن حضرتص در این حدیث اشارت بآن معنی کردند که همه نسبتها و طریقه‌ها در جنب نسبت حبّی مسدود است و آنچه موصل به مقصود است جز این نسبت حبّی نیست و رابطه عبارت از نسبت حبّی است به صاحب دولتی که اعتقاد واسطکَی را لایق باشد و طریقۀ خواجگان قَدَّسَ اللهُ تعالی ارواحَهُم به حضرت صدّیق اکبر منسوب است از حیثیت این نسبت حقیقی حبّی است و طریقه این عزیزان به حقیقت نگاهداشت این نسبت حقیقی است، وقتی دیگر در بیان تحصیل این نسبت حبّی این ابیات خواندند که «مثنوی»:

هین دریچه، سوی یوسف باز کن
عشق بازی آن دریچه کردن است      

 

وز شکافش فرجۀ آغاز کن
کز جمال دوست دیده روشن است[110]

 

2- ابوبکر ما دیگر است و ابوبکر ایشان دیگر

«جمعی از غلات و سفهای ایشان برکنار قافله شیخ آمده زبان به سبّ ابی بکر صدّیقt برگشادند و ناسزا گفتند، اصحاب شیخ در آن مقام شدند که ایشان را زجر و منع کنند، شیخ فرمودند که: ایشان را مرنجانید، ایشان نه ابوبکر ما را دشنام می‎دهند، ابوبکر ما دیگر است و ابوبکر ایشان دیگر، ایشان ابوبکر موهوم خود را که خلافت بی استحقاق گرفت و با حضرت پیغمبرص و اهل بیت اوy نفاق داشت دشنام می‎دهند و ناسزا می‎گویند، آنچنان ابوبکر را ما نیز دشنام و ناسزا می‎گوئیم»[111].

3- زنجیر ارتباط نقشبندیان با ابوبکر

سلسلۀ نقشبندیه معتقد است که زنجیر ارتباط از پیامبرt به ابوبکر صدّیق و از ابوبکر به سلمان فارسی و از سلمان به قاسم بن محمد بن ابی ابکر که پدر و مادر امام جعفر صادق است و از قاسم به آن حضرت می‎رسد تا اینکه به شیخ علی فارمدی و خواجه یوسف همدانی و... می‎انجامد.

و گروهی نیز چنین اعتقاد دارند که تصوف نقشبندی که همان طریق خواجگان است به امیرالمؤمنین علی می‎رسد.

مشایخ نقشبندی نظر اول را قبول دارند، گو اینکه شیخ ابوطالب مکّی در قوتُ القلوب به هر دو نظر اشاره می‎کند[112].

4- حضرت رسول اکرم ص به علی t فرمود: «راه را چون خط مستقیم فرض باید کرد»

حضرت رسالتص، امیرالمؤمنین علیt را فرموده‎اند که: راه را چون خط مستقیم فرض باید کرد»[113].

آری اگر همه گروهها و دسته های متصوفه فقط به اسلام بیندیشند و شاخص اصلی را نیز در عمل و فکر قرآن و سنت بدانند، بر خط مستقیم نیستند؟!

 

فهرست منابع

1- اسرار التوحید فی مقامات الشیخ أبی سعید – تألیف محمد منوّر بن ابی سعد بن ابی طاهربن ابی سعید میهنی- با مقابله نسخ استانبول و لنین راد و کپنهاک- باهتمام دکتر ذبیح الله صفا استاد دانشگاه چاپ چهارم 1360.

2- اسرار نامه- فرید الدین عطّار نیشابوری- با تصحیح و تعلیقات و حواشی دکتر سیّد صادق گوهرین– انتشارات صفی علیشاه.

3- أشعة اللمعات عبدالرحمن جامی- به انضمام سوانح غزالی و چند کتاب عرفانی دیگر به تصحیح و مقابله حامد روحانی – انتشارات کتابخانه علمیه حامدی.

4- اُنس التائبین و صراط الله المبین جلد اول- تصنیف شیخ الإسلام احمد جام «ژنده پیل» در اوائل قرن ششم هجری- با مقابله پنج نسخه و مقدمه و تصحیح و تحشیه دکتر علی فاضل – انتشارات بنیاد فرهنگ ایران. «111»

5- بهارستان- مولانا عبدالرحمن جامی – به تصحیح دکتر اسماعیل حاکمی – انتشارات اطلاعات 1367.

6- تاریخ ادبیات در ایران جلد اول – دکتر ذبیح الله صفا – موسسه انتشارات امیرکبیر.

7- تاریخ نامه طبری – تألیف محمد بن جریر طبری- گرانیده منسوب به بلعمی – تصحیح و تحشیه محمد روشن (3 مجلد) – چاپ دوم 1348.

8- خلاصله شرح تعرّف- احمد بن عبدالله بن محمد بن أبی المکارم مشکانی- بر اساس نسخۀ منحصر به فرد مؤرخ 713 هجری – به تصحیح دکتر احمد علی رجایی- انتشارات بنیاد فرهنگ ایران «85»

 

9- دیوان اشعار ادیب صابر ترمذی – به تصحیح و اهتمام آقای محمد علی ناصح شامل شرح حال و حواشی و تعلیقات – مؤسسه مطبوعاتی علمی آستان قدس.

10- دیوان اشعار انور ابیوردی جلد اول قصائد – به اهتمام محمد تقی مدرس رضوی – بنگاه ترجمه و نشر کتاب– چاپ دوم 1347.

11- دیوان اشعار خاقانی شروانی – به کوشش دکتر ضیاء الدین سجادی – کتابفروشی زوّار.

12- دیوان اشعار رشید الدین وطواط – با مقدمه و مقابله سعید نفیسی – ناشر کتابفروشی بارانی شاه آباد 1339.

13- دیوان اشعار سنایی غزنوی- با مقدمه و حواشی و فهرست به سعی و اهتمام مدرس رضوی – انتشارات کتابخانه سنایی.

14- دیوان کامل عبدالرحمن جامی- با مقدمه ای وسیع در تاریخ ادبی– فلسفی و سیاسی قرن نهم و بحثی انتقادی در احوال و آثار و نقد سروده های جامی- ویراسته هاشم رضی– انتشارات پیروز.

15- دیوان عثمانی مختاری- به اهتمام جلال الدین همایی استاد دانشگاه تهران – بنگاه ترجمه و نشر کتاب-1341.

16- دیوان فریدالدین عطار نیشابوری- با تصحیح و مقابله و مقدمه سعید نفیسی چاپ سوم از انتشارات کتابخانه سنایی.

17- دیوان مسعود سعد سلمان – به کوشش رشید یاسمی.

18- رساله قشیریه- تألیف ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن قشیری- با تصحیحات و استدراکات بدیع الزمان فروزانفر- مرکز انتشارات علمی و فرهنگی 1361.

19- رشحاتُ عین الحیات –تألیف مولانا فخر الدین علی بن حسین واعظ کاشفی – با مقدمه و تصحیحات و حواشی و تعلیقات دکتر علی اصغر معینیان – جلد اول و دوم.

20- رَوحُ الأرواح فی شرح أسماء الملِکِ الفتّاح- تألیف شهاب الدین ابوالقاسم احمدبن أبی المظفر منصور السمعانی- به تصحیح نجیب مایل هروی- شرکت انتشارات علمی و فرهنگی چاپ اول 1368.

21- سلک السلوک – تألیف ضیاء الدین نخشبی عارف قرن هفتم- با مقدمه و تصحیح و تعلیق و تحشیه دکتر غلام علی آریا- کتابفروشی زوار-چاپ اول 1369.

22- شاهنامه فردوسی – از روی چاپ وولرس پس از مقابله چاپ تورنر ماکان و ژول مول و ضبط نسخه بدلها در حواشی توسط سعید نفیسی- کتابخانه و مطبعه بر وخیم- طهران1314.

23- شرح عوارف المعارف- تألیف شیخ شهاب الدین ابوحفص سهروردی – ترجمه ابومنصور عبدالمؤمن‌ اصفهانی –به اهتمام قاسم انصاری- شرکت انتشارات علمی و فرهنگی-1364.

24- شرح فصوص الحکم – تألیف محی الدین بن عربی- نگاشته تاج الدین حسین بن حسن خوارزمی – جلد اول و دوم – به اهتمام نجیب مایل هروی-انتشارات مولی- تهران 1364.

25- فردوس المرشدیّة فی أسرار الصمدیّة –تألیف شیخ ابواسحاق کازرونی- ترجمه محمود بن عثمان – بکوشش ایرج افشار- انتشارات انجمن آثار ملی -148.

26- فرهنگ فارسی- تألیف دکتر محمد معین – مؤسسه انتشارات امیرکبیر- چاپ پنجم 1362.

27- فرهنگ فارسی عمید- تألیف حسن عمید- مؤسسه انتشارات امیرکبیر- چاپ سوم 1360.

28- فیه ما فیه- مولانا جلال الدین مشهور به مولوی – با تصحیحات و حواشی بدیع الزمان فروزانفر- مؤسسه انتشارات امیرکبیر- تهران 1362.

29- القرآن الکریم

30- المعجَم المُفَهرَس – محمد فؤاد عبدالباقی- دارالقرآن الکریم- انتشارات اسماعیلیان.

31- المُنجد – الأب لویس معلوف الیسوعی – المطبة الکاتولیکیة – بیروت.

32- کشف المحجوب – تألیف ابوالحسن علی بن عثمان الجلابی الهجویری الغزنوی– تصحیح استاد زنده یاد و – ژوکوفسکی- به اهتمام قاسم انصاری- کتابخانه طهوری -1358.

33- کلیات خمسه حکیم نظامی گنجهای – با مقابله و تصحیح از روی صحیح ترین نسخ معتبرچاپی و خطّی چاپ چهارم – مؤسسه انتشارات امیرکبیر- تهران 1366.

34- کلیات سعدی شیرازی – از روی نسخه تصحیح شده مرحوم محمد علی فروغیز انتشارات ققنوس -1374

35- کلیات شاه نعمت الله ولی- به سعی دکتر جواد نوربخش – ناشر خانقاه نعمت اللهی.

36- کلیات شمس (دیوان کبیر) از جزء اول تا ششم- مولانا جلال الدین محمد مشهور به مولوی با تصحیحات و حواشی بدیع الزمان فروزانفر – مؤسسه انتشارات امیرکبیر-چاپ دوم.

37- کلیات مثنوی معنوی – مولانا جلال الدین محمد بن شیخ بهاء الدین محمّد بن حسین بلخی مشهور به مولوی – مقدمه و شرح از استاد بدیع الزمان فروزانفر – تصحیح و حواشی از م- درویش – انتشارات جاویدان 1342.

38- کیمیای سعادت – تألیف امام ابوحامد محمّد غزالی – به تصحیح احمد آرام – چاپ دوازدهم 1361.

39- گلستان سعدی- به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر استاد دانشگاه تهران – ناشر بنگاه مطبوعاتی صفی علیشاه.

40- لباب الألباب-تألیف محمد عوفی- از روی چاپ پروفیسور براون با مقدمه و تعلیقات علامه محمد قزوینی و نخبه تحقیقات استاد سعید نفیسی و ترجمه



[1] - خلاصۀ شرح تعرف – بر اساس نسخه منحصر به فرد مورّخ 713 هجری – به تصحیح دکتر احمد علی رجایی – انتشارات بنیاد فرهنگ ایران 85- صفحه 7.

[2] - خلاصه شرح تعرّف – 139.

[3] - خلاصه شرح تعرّف 180،181.

[4] - ضجیع: همخوابه، هم گور.

[5] - خورشید پس از پیامبران بر سخنگویی بهتر از ابوبکر طلوع و غروب نکرد.

[6] - حق و باطل را از هم جدا کرد.

[7] - «در آسمان فرشته ای نیست جز اینکه عُمَر را بزرگ می دارد و در زمین شیطانی نیست جز اینکه از عُمَر می گریزد یا یَفِرُّ مِن ظِلَّ عُمَر یعنی از سایه عمر می گریزد».

شیخ آلبانی گفته است: این حدیث موضوع و ساختگی است. (نگا: حدیث: 5118، ضعیف الجامع». (مُصحح)

[8] - تو برای من بمنزله هرون برای موسی هستی جز اینکه بعد از من هیچ پیامبری نمی آید.

[9] - من دوست هر کس باشم علی هم دوست اوست. شیعه مولی را به ولی امر معنی کرده است.

[10] - شبیر و شبر.

[11] - ای علی! جز مؤمن پرهیزگار ترا دوست ندارد و غیر از منافق بدکار دشمن تو نیست.

[12] - او پاره ای از تن من است.

[13] - حسن و حسین، سروران جوانان بهشتی هستند و پدرشان از آنان بهتر است.

[14] - خلاصه شرح تعرّف – 114-115.

[15]- کاش خرمایی بودم که پرنده آن را بر می داشت.

[16] - کاش من این کاه بودم، کاش من چیزی نبودم. در متن عربی یا لیتنی کُنتُ هذه النبتةَ و در شرح تعرّف لیتنی هذهِ النبتةُ آمده است.

خلاصه شرح تعرف/23.

[17] - خلاصه شرح تعرف/155.

[18] - خلاصه شرح تعرف/209.

[19] - کهترانیم: کوچکترانیم.

[20] - خلاصه شرح تعرف-380-381-382.

[21] - رضعهما: مخفف رَضِیَ اللهُ عَنهُما.

[22] - نزهة القلوب – حمد الله مستوفی – به اهتمام و تصحیح گای لیسترانج – دنیای کتاب 1362-13. شماره های بعدی، شماره های صفحات همین کتاب است.

[23] - رضع: مخفف رَضِیَ اللهُ عَنهُ.

[24] - منبع مذکور/17.

[25] - منبع مذکور/37،38.

[26] - منبع مذکور/37،38.

[27] - منبع مذکور/28.

[28] - منبع مذکور/6.

[29] - منبع مذکور/6.

[30] - رک. (کشف المحجوب به تصحیح استاد زنده یاد ژوکوفسکی- (خزینةُ الأصفیا) – (تذکره علمای هند) – سلک السلوک- یا مقدمه دکتر غلام علی آریا).

[31] - سِیَرُ الأولیاء تألیف سیّد محمد بن مبارک علوی کرمانی.

[32] - سلک السلوک-6، شرح احوال. (چهل ناموس- قصیدۀ ربوبیّه – داستان گلریز لذت النساء) نیز از آثار اوست.

[33] - خواجه ثقلین: سرور جن و انس، حضرت رسول اکرم ص.

[34]  - این دنیا.

[35] - تو از ما در رنجدیدگان که قبلاً برده بوده ایم نیستی.

[36] - ذلّ: خواری، ذلت.

[37] - سلک السلوک- ضیاء نخشبی عارف قرن هشتم هجری – مقدمه و تصحیح و تعلیق و تحشیه دکتر غلام علی آریا- کتابفروشی زوار/ زمستان 1369-56،57.

[38] - زردچوبه: زرد چوبه.

[39] - لت: سیلی – لت خوردگان: سیلی خوردگان.

[40] - منبع مذکور/107،108.

[41] - شانده بود: نشانده بود.

[42] - منبع مذکور/103.

[43] - تجرید: از تعلقات نفسانی پاک شدن.

[44] - منبع مذکور/ 76.

[45] - منبع مذکور/ 129-130.

[46] - بریانی: گوشت کباب وتفته شده.

[47] -منبع مذکور /106.

[48] - منبع مذکور/183.

[49] - ابی کرده اند: خود داری کرده اند.

[50] - منبع مذکور/154.

[51] -فرهنگ فارسی جلد 6 اعلام- تألیف دکتر محمّد معین – مؤسسه انتشارات امیر کبیر-1362-2136-2137.

[52] - به گروهی از شیعه غالیه در اسلام گویند.

[53] - گروهی از اصولیان و فرقۀ کلامی اسلامی هستند.

[54] - کلیّات اشعار شاه نعمت الله ولی- به سعی دکتر جواد نور بخش – انتشارات خانقاه نعمت اللهی سال 67- چاپ سوم –شماره غزل 1499 صفحه 688، 689 است.

[55] - 804 شماره غزل است و بقیه شماره ها در پایان آخرین بیت نوشته می شود.

[56] - اشاره به آیه 9 ﴿tb%s3sù z>$s% Èû÷üy™öqs% ÷rr& 4’oT÷Šr& ÇÒÈ﴾ در سوره مبارکه النجم است.

 

[57] - شمسِ دین از نظر وزن درست است.

- مولی از معانی اضداد است که هم به معنی غلام و برده و هم به معنی سرور و مالک آمده است.[58]

[59] - آقای نجیب مایل هروی می گوید: شرح فصوص الحِکَم حسین بن حسن خوارزمی که اینک در دست دارید، شوشتری به شیخ کمال الدین حسین خوارزمی – بانی سلسله حسینیه همدانیه کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ نگارنده ارشاد المریدین نسبت داده است درست نیست. شرح فصوص الحکم -15 یاد داشت مصحح.

[60] - شرح فصوص الحکم- محی الدین بن عربی- نگاشته تاج الدین حسین بن حسن خوارزمی بین سالهای 835 -838 هجری – جلد اول و دوم – به اهتمام نجیب مایل هروی تهران 1364 – انتشارات مولی.

[61] - آنگونه که حق شناختن تو است تو را نشناختیم و آنگونه که حق پرستش تو است تو را عبادت نکردیم.

[62] - منبع مذکور/66.

[63] - جمع عُنُق، گردنها.

[64] - جمع أقرب، نزدیکتران- خویشاوندان

[65] - عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر و برادر حمزه سیّد الشهداء است.

[66] - جمع اسیر.

[67] - جزئی از رطل، یک دوازدهم رطل، قریب هفت مثقال جمع أواقی.

[68] - این نقطه گویا اشتباهی است از نویسنده، چون جعفر قبل از هجرت ایمان آورده، به حبشه هجرت نموده بود. و پس از فتح خیبر بدستور پیامبر اکرم همراه با سایر مهاجران از حبشه بازگشت. و در غزوه بدر شرکت نداشت. (ب)

[69] - اگر عذاب بر ما نازل میشد جز تو _ (کسی) نجات نمی‫یافت.

[70] - شرح فصوص الحکم – تاج الدین حسین بن حسن خوارزمی جلد اول- 132.

[71] - عذاب، عقوبت، رنج و سختی، پاداش بد، نِقَم، نقمات جمع آن است.

[72] - منبع مذکور-22 (منزه است کسی (خدایی) که رحمتش در شدت عذابش برای دوستانش گسترده و عذابش در رحمت وسیعش برای دشمنانش شدت می یابد).

[73] - دوای تو در تو است و احساس نمی کنی و دردت از تو است و نمی بینی!

[74] - و گمان می کنی که جِرمِ کوچکی هستی در حالیکه جهان بزرگتر در تو پیچیده است.

[75] - و تو کتاب آشکاری هستی که پوشیده با حرفهایش آشکار می شود. منبع مذکور/116.

[76] - ظُلّه: سایبان- ﴿یَوْمَ الظُّلّةِ﴾ /171 الأعراف.

[77] - سحابة: ابری- ابرکوچکی.

[78] - پاره ای را درست گفتی و پاره ای را غلط.

[79] - لاتُقسِم: سوگند نده.

[80] - منبع مذکور-270-271.

[81] - پژوهشی درباره روح و شبح از دیدگاه ادیان، علما، فلاسفه، عرفا، شعرا و دانشمندان روحی تألیف فریدون سپهری، نشر احسان 1376/336،362،363

[82] - شرح فصوص الحکم –جلد اول/273.

[83] - شرح فصوص الحِکم -174.

[84] - مثنوی هفت اورنگ جامی – تصحیح و مقدمه مرتضی مدرّس گیلانی – انتشارات کتابفروشی سعدی- ص 178

[85] - فاروق: عُمَر فاروق

[86] - ذی النورَین: عثمان بن عفّان

[87] -صدّیق: ابوبکر صدیق

[88] - هفت اورنگ -254- در آغاز ابیات آمده است: إشارةٌ إلی قَولِهِ صمَن أرادَ أن یَنظُرَ إلی مَیّتٍ یَمشیِ عَلی وَجهِ الأرضِ فَلیَنظُر إلی ابنِ أبی قُحافة t. اشاره به سخن او (رسول گرامی) ص است: «هر کس بخواهد به مرده ای که بر روی زمین راه می رود نگاه کند باید به پسر ابی قحافه و ابوبکر بنگرد». اشاره به پیکار با نفس ابوبکر صدیق است.

[89] - هفت اورنگ/274.

[90] - گناه، سنگینی.

[91] - به حسابش رسیدگی شد.

[92] - افسانه شب، مشهور.

[93] - شکست.

[94] - سرزنش شد.

[95] - هفت اورنگ/403،404.

[96] - سدرةُ المُنتهی: جایی که رسول اکرم در شب معراج در شبروی آسمانی به آنجا رسید. آخرین مرز عالم خلقت.

[97] - دیوان کامل جامی- ویراستۀ هاشم رضی-انتشارات پیروز- صفحه 62.

[98] - اشاره است به حدیث «الشَّیْطَانَ یَفِرُّ مِنْ حِسِّ عُمَرَ».

[99] - أشعَةَ اللمعات جامی بانضمام سوانح غزالی و چند کتاب عرفانی دیگر. به تصحیح و مقابلۀ حامد ربانی- انتشارات علمیه حامدی/صفحه 133-134.

[100] - منبع مذکور-254-255.

[101] - دادخواهی.

[102] - بهاء، قیمت.

[103] - کوتاهی.

[104] - نشانۀ مخصوص خلیفه را نداشت.

[105] - بهارستان جامی، مولانا عبدالرحمان جامی- به تصحیح دکتر اسماعیل حاکمی، انتشارات اطّلاعات 1367- صفحه 50.

[106] - هفت اورنگ/52،51.

[107] - برگشتن از حق و میل به باطل.

[108] - دیوان کامل جامی – ویراسته هاشم رضی /92.

[109] - بهارستان جامی- به تصحیح دکتر اسماعیل حاکمی/75.

[110] - رشحاتُ عین الحیات- تألیف مولانا فخرالدن علی بن حسین واعظ کاشفی 867-939 هـ - با مقدمه و تصحیحات و حواشی و تعلیقات دکتر علی اصغر معینیان جلد دوم/442،441.

[111] - منبع مذکور/490.

[112] - رشحات عین الحیات- جلد اول /12.

[113] - منبع مذکور/288.