حجر الاسود، بیعت:از رکن حجر الاسود باید داخل مطاف شوی ، از اینجاست که وارد منظومه ی جهان می شوی، وارد مردم می شوی در گرداب خلق ، چون قطره ای محو می شوی و می مانی، فلک خویش را پیدا می کنی، حرکت خویش را آغاز می کنی، در مدار قرار می گیری، در مدار خداوند، اما در مسیر خلق!در آغاز باید، حجرالاسود را مس کنی، با دست راستت، آن را لمس کنی و بی درنگ خود را به گرداب بسپاری. این سنگ رمزی از دست راست است، دست راست، دست کی؟ دست راست خداوند.أَالحَجَرُ الأسوَدُ یَمینُ اللهِ فی أَرضِه !......
(بقیه در ادامه مطلب)
به خلق پیوند، مَایست، حرکت کن، مدارت را دریاب، انتخاب کن، خود را به جمع بسپار، طواف است، وارد شو!همچون جویباری خرد که به نهری عظیم و نیرومند می پیوندد، قدم به قدم، از خودِ ایستاده و جدا مانده ات، دور می شوی و به جمع می پیوندی، دور می زنی و می کوشی تا شعاع دایره ی طوافت به خانه نزدیک تر شود، احساس می کنی که تنها نمی روی، با جمع می روی، کم کم احساس می کنی که تو نمی روی، جمع می بردت، پاهایت، که تو را همیشه بر فردیتت بر پا می داشتند، رها می شوند، بیکاره می شوند، قدرت جمع، حرکت جمع، آهنگ جمع، جاذبه ی جمع، ناموس جهان، تو را تنگ در آغوش گرفته است، دیگر بر روی پای خود نیستی، در دست غیر نیستی. نیستی!......
(بقیه در ادامه مطلب)
و اکنون، سعی.اینجا هاجری!یک زن، یک نژاد تحقیر شده ی بی فخر آفریقایی، یک کنیز، کنیزی سیاه، حبشی، کنیز یک زن: ساره !و اینها همه در نظام بشری، در نظام شرک. اما در نظام توحید: این کنیز مخاطب خدا، مادر پیامبران بزرگ خدا، رسول خدا، تجلیگاه زیباترین و عزیزترین ارزش هایی که خدا می آفریند.در نمایشگاه حج، قهرمان اول، برجسته ترین چهره،و در حرم خاص خدا، تنها زن، مادر!به فرمان عشق، طفل شیرخوارش را بر گرفت و از شهر و آبادی و خانه ی زندگی و جمع خویشاوند، به میانه ی این کوه های سنگ و عبوس آمد، تنها، بی هیچ زادی، بی هیچ کسی،تنها با عشق!آمد، کودکش را ـ به فرمان خدا ـ در کف این دره گذاشت، دره ای خشک، تافته، گداخته، بی آب، بی یک برگ گیاه، هیچ!دره ی هول، تنهایی، مرگ!توکل مطلق!شگفتا، خدا گفت چنین کن، خدا گفت من تو را، طفل تو را، زندگی تو را، آینده ی تو را، روزی تو را کفالت می کنم.تو، ای هاجر، مظهر تسلیم و تفویض، قهرمان بزرگ ایمان به عشق و توکل بر عشق، در زیر چتر حمایت منی!و هاجر، به تسلیم و طاعت، طفل را در وسط ده گذاشت، که خدا گفته بود، که عشق خواسته بود!......
(بقیه در ادامه مطالب)
و اکنون، دو رکعت نماز، در مقام ابراهیم.اینجا کجاست؟ مقام ابراهیم، قطعه سنگی با دو ردپا، رد پای ابراهیم. ابراهیم بر روی این سنگ ایستاده و حجرالاسود ـ سنگ بنای کعبه ـ را نهاده است،بر روی این سنگ ایستاده است و کعبه را بنا کرده است.تکان دهنده است! فهمیدی؟یعنی که پا جای پای ابراهیم! کی؟ تو!
وه که این توحید با آدمی چه ها می کند! چقدر دشوار است! گاه هیچت می کند و گاه همه چیزت، گاه تو بودنت را تحمل نمی کند، به لجنت می کشد، گاه تا ذروه ی بلند ملکوت بر می کشد و زانو به زانوی خدایت می نشاند، به حرم خلوت خدایت می برد، خویشاوند خدایت می نامد، بر گونه ی خدایت می بیند.می زندت، می کوبدت، نفی ات می کند، حلّت می کند، نیستت می کند، تحقیرت می کند، سرت را به بند بندگی می آورد، پیشانیت را به خاک سجود می نهد و آن گاه می خواندت:ای دوست! ای رفیق! همدم تنهایی من، محرم حرمم، اسرارم، حامل امانت من، مخاطب من، مقصد خلقت من، مونس خلوت من......
.
اشعاررادرادامه مطالب مشاهده فرمایید.
ظاهر و باطن مناسک حج:
روشن است که تبیین رموز حج و بیان جنبه های باطنی آن، سزاوار اولیای خداست که به این معارف و حقایق رسیده اند و ما را نسزد که در این عرصه گام نهیم، پس سعی راقم سطور تنها جمع آوری و ترجمه کلمات حضرات معصوم: و دیگر اولیاء الله، در شرح این مطالب نورانی است و بس
در ترتیب متداول ابواب فقه، حج بعنوان پنجمین باب و یا رکن پنجم از ابواب و ارکان رده و در این گردهمایی ـ که همه منافع فردی، سیاسی، دینی و دنیوی امت اسلامی را می تواند ضمانت کند ـ شرکت جوید
بکعبه رفتم و آنجا هوای کوی تو کردم جمال کعبه تماشا بیاد روی تو کردم
شعار کعبه چو دیدم سیاه دست تمنا دراز جانب شعر سیاه موی تو کردم
چو حلقه درِ کعبه بصد نیاز گرفتم دعای حلقه گیسوی مشگبوی تو کردم
نهاده خلق حرم سوی کعبه روی عبادت من از میان همه، روی دل به سوی تو کردم
مرا بهیچ مقامی نبود غیر تو نامی طواف و سعی که کردم به جستجوی تو کردم
بموقف عرفات ایستاده خلق دعا خوان من از دعا لب خود بسته گفتگوی تو کردم
فتاده اهل منا در منا و مقاصد چون جامی از همه فارغ، من آرزوی تو کردم