پایگاه اطلاع رسانی کاروان ۲۵۰۱۳ لبیک حج- شهرستان بانه

لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک والملک لا شریک لک

پایگاه اطلاع رسانی کاروان ۲۵۰۱۳ لبیک حج- شهرستان بانه

لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک والملک لا شریک لک

سیره ام المومنین عایشه بنت ابوبکر

وی دختر خلیفه اول (ابوبکر فرزند ابو قحافه و از نوادگان عامر بن کعب از خاندان تیم قریش است.) نام مادرش ام رومان دختر عامر و کنیه اش ام عبد الله بوده است. حدود 5 سال پس از مبعث پیامبراکرم (ص) در شهر مکه مکرمه دیده به جهان گشودند


حضرت محمد (ص) پس از رحلت حضرت خدیجه (س) ؛ اولین همسر با وفایشان؛ و دو سال قبل از هجرت به مدینه عایشه را به عقد خود در آوردند ، و یک سال و نیم پس از هجرت و پس از جنگ بدر ؛ بنا به درخواست پدرش در ماه شوال او را به خانه خود بردند. زندگی مشترک وی با رسول اکرم (ص) هشت سال و پنج ماه طول کشید.

وی نسبت به رفتار شخصی پیامبر (ص) تعصب خاصی داشت و در خصوص رفت و آمدهای حضرت، حساسیت نشان می داد. برخی از مسند نویسان خاطراتی از ایشان نقل کرده اند که تماماً بیانگر حساسیت ها و عکس العمل های وی در مسایل مختلف مرتبط با رسول خدا (ص) بوده است که علاقمندان جهت کسب اطلاعات بیشتر می توانند به مسند احمد جلد ششم به صفحات 115 ، 147 ، 151 و 221 مراجعه نمایند.

این حساسیت از سوی وی نسبت به همسران دیگر پیامبر (ص) نیز وجود داشت که نمونه هایی از آنها در کتب صحیح مسلم باب الغیره، مسند احمد جلد ششم صفحات 111 ، 144 و 277 آمده است که جهت تحقیق بیشتر می توان به آنها رجوع کرد.

واقعه افک :

ابتدا لازم است به بررسی واژه افک در آیه (ان الذین جاء واْ بالأفک عصبة منکم...) سوره نور بپردازیم.

فخر رازی می گوید : افک از دروغ و افتراء بالاتر و به معنی بهتان است. امری که ناگهان تو را منقلب کند اصل افک به معنی" القلب"یعنی وارونه کردن چیزی از وجه اصلی آن است و به معنی بدترین دروغ ها و بهتان ها آمده است آنچه مسلم است و اختلافی در آن نیست و به اجماع مفسرین قرآن ثابت است آنکه: این بهتان و افتراء در مورد بیت نبوی و یکی از همسران پیامبر مکرم اسلام واقع شد یعنی هدف اصلی گروهی که چنین تهمت ناروایی زدند آن بود که به خود پیامبر (ص) ضربه زنند ؛ زیرا تهمت به همسر پیامبر یعنی ناکار آمدی پیامبر (ص) در اداره همسرانش و این که وقتی زن پیامبر ممکن باشد چنین عملی مرتکب شود راه بر غیر او به طریق اولی باز خواهد بود . بنابراین تمامی فرق اسلامی بر آنند همسران پیامبر از ارتکاب عملی که در این آیه خداوند آن را افک معرفی می کند مبری و پاک می باشند . اما اختلاف در تفسیر آیه بر سر چیست؟ اختلاف در این باره است که سبب نزول آیه چیست و به کدام یک از همسران پیامبر(ص) چنین تهمتی زده اند؟ عده ای ماریه قبطیه"ام ابراهیم" را ، و عده ای دیگر عایشه رادر مظان اتهام دانسته اند.

فخررازی به نقل از چندین راوی که همگی از عایشه روایت کرده اند می نویسد: پیامبر(ص) هرگاه عازم سفر می شدند، جهت همراهی خود بین همسرانش قرعه می انداختند. در غزوه بنی المصطلق قرعه به نام من در آمد و من با پیامبر عازم شدم در بین راه در یک منزل فرود آمدیم و من برای کاری از اردوگاه اسلام دور شدم ، وقتی بازگشتم متوجه گم شدن گردن بند خود شدم. پس برای یافتن آن از کاروان دور شدم و وقتی برگشتم کسی را نیافتم ؛پس به امید آن که از نبود من آگاه شوند و برای یافتنم باز گردند، همانجا ماندم. صفوان بن المعطل که همواره در پی کاروان حرکت می کرد، و چیز هایی را که از کاروان جا می ماند جمع آوری می نمود . مرا که دید ، شناخت و سوار مرکب خود کرد و به کاروان رسانید؛ ولی مردم گفتند آنچه را که نباید می گفتند، و به من تهمت زدند و در راس آنها عبدالله بن ابی بود.

طبق این روایت عایشه آن بانویی است که گرفتار آن عصبه شده و خداوند با این آیه از وی رد اتهام می کند. معهذا به دلایل نامعلوم اغلب علمای اهل سنت شأن نزول این آیه (آیه افک) را درباره ام المومنین عایشه می دانند.

پیامبراکرم (ص) از ام المومنین عایشه دارای فرزندی نشدند . ایشان در حال بیماری که منجر به وفاتشان گردید به خانه عایشه منتقل شده و در همان خانه دارفانی را وداع گفته و به خاک سپرده شدند .

ام المومنین عایشه در دوران خلافت شیخین:

در این دوره احترام خاصی برای ایشان قائل می شدند. جایگاه وی نسبت به سایر همسران پیامبر نیز بالاتر و والاتر بود و در مواردی نیز فتوا صادر کرده است . (1) برخی از مورخین نوشته اند که خلیفه دوم حقوق دریافتی عایشه را بیش از دیگران تعیین و پرداخت می کرد. (2) و چنانچه ذهبی آورده است یکبار که گوهر با ارزشی از عراق به غنیمت رسیده بود عمر با اجازه حاضران آن را برای عایشه فرستاد.

ابن اثیر می‏گوید: در اواخر زندگی ؛ عمر بن خطاب رض از ام المومنین عایشه اجازه خواست بعد از مرگش در خانه او و در کنار پیامبر(ص) و ابوبکر رض دفن شود که عایشه نیز اجازه داد.(3)

ام المومنین عایشه در دوران خلافت عثمان ر:

در ابتدای خلافت عثمان ، اگرچه اعمال حج را به همراه خلیفه وقت انجام داد اما پس از مدت کوتاهی به نوشته یعقوبی از سوی خلیفه سوم دوهزار دیناری که عمربن خطاب افزون بر دیگر همسران پیامبر برای عایشه در نظر گرفته بود قطع گردید و حقوق وی را نیز به اندازه سایر همسران پیامبر پرداخت نمودند.

علامه عسکری در این باره می نویسد: "همین قدر اطلاع داریم که اختلاف بین آن دو در نیمه دوم خلافت عثمان بروز کرده است و نیز این را می دانیم که این اختلاف بر اثر یک رویداد، و به یک باره صورت نگرفته بلکه رفته رفته، پدید آمده و شدت یافته و کار به جاهای باریک و باریکتر کشیده و شکاف بین ام المؤمنین و عثمان هر چه بیشتر عمیق شده است".

مورخان بر این باورند از جمله اموری که موجبات اختلاف بین عایشه وعثمان را دامن زد موضوع ولید بن عقبه برادر ناتنی عثمان بود.

در دوران عثمان به ولید بن عقبه که مردی تبهکار و فاسق بود و قرآن نیز او را چنین معرفی می کند، منصب و مقام حکومتی اعطاء می گردد.

ولید با گستاخی در حکومت خلیفه سوم آزادانه گناه می کرد تا جائی که برای ندیم مسیحی اش به طور ماهانه سهمی از بیت المال مسلمین، از شراب و گوشت خوک مقرر نموده بود. (4)

هنگامی که ولید به فرمانداری کوفه تعیین شد ابو زبید که شاعری مسیحی بود به او پیوست و ولید خانه عقیل ابن ابیطالب را به او بخشید. رقت بار تر اینکه ابو زبید برای اینکه نزد ولید برود وارد مسجدکوفه می شد و از آنجا به خانه ولید می رفت و با او به شب زنده داری و میگساری می پرداخت، و باز در حالی که از شدت مستی از خود بیخود شده بود، به خانه خود باز می گشت. یکی دیگر از کارهای ناشایست ولید این بود که مسجد را به بساط شعبده بازی آلوده نمود. به ولید خبر دادند مردی یهودی به نام زراره که به شعبده بازی و سحرو جادو معروف است در یکی از دهات نزدیک پل بابل سکونت دارد. ولید نیز دستور داد او را به کوفه بیاورند و برای اینکه از نزدیک تردستی ها و شیرین کاری های او را تماشا کند دستور داد تا مرد یهودی بساط کار خود را در مسجد کوفه پهن کند و هنر خود را در معرض حاکم مسلمانان و اطرافیان او قرار دهد .

مسأله دیگر میگساری خود ولید بود. امری که در اسلام مستلزم حد شرعی است. عده ای که خود گواه بر میگساری ولید بودند خود را به مدینه رسانیده و در محضر عثمان حضور یافتند و ما وقع را به عرض او رسانیدند و مدرک خویش را ارائه دادند و پس از آن به علی (ع) توسل جسته و از او کمک خواستند.

ابو الفرج در (اغانی) می نویسد : عثمان در جواب آن گروه شاهد گفت: مگر بناست هر فردی از امیر خود برنجد به او تهمت بزند، حال که چنین است بامدادان دستور می دهم شما را تنبیه کنند . آنها نیز از ترس مجازات به منزل ام المؤمنین عایشه پناه بردند و چون عثمان بهنگام صبح از منزل عایشه سخنانی شنید که بوی تندی و پرخاش گری نسبت به او می داد، بی اختیار فریاد کشید : آیا سرکشان و فاسقان عراقی پناهگاهی جز خانه عایشه سراغ نداشتند. عایشه نیز چون این سخنان را شنید پای افزار رسول خدا (ص) را به دست گرفت ، و آن را بر سر دست بلند کرد و به صدای رسا فریاد زد : چه زود سنت و روش رسول خدا (ص) صاحب این کفش ها را پشت سر انداختی .

سخن عایشه به سرعت برق، دهان به دهان گردید و به گوش همگان رسید و مردم به مسجد آمدند بحث پیرامون سخنان آن دو، چنان هیجان انگیز بود که سر انجام بین مردم اختلاف افتاد. عده ای بر این عمل عایشه زبان به تحسین و تمجید گشودند، وگروهی دیگر در مقام مخالفت برآمدند. متأسفانه این اختلاف به جائی رسید که به جان هم افتاده و یکدیگر را در مسجد به باد کتک گرفتند. بلاذری در این مورد اضافه کرده و می نویسد: ( در مقابل اعتراض ام المؤمنین عثمان ساکت ننشست و با تندی و با تشدد فریاد زد: "تو ! چه حق دخالت در امور داری! به تو دستورداده شده است که در خانه ات آرام بنشینی ". ماجرای ذکر شده را یعقوبی در تاریخ خود و ابن عبد البر در استیعاب با همین مضامین آورده است.

علی (ع) نیز به عثمان فرمودند : ولید را بر کنار کن، و چنانچه شهود رو در رویش گواهی دادند حد شرعی را نیز در حق او جاری ساز عثمان نیز ولید را از فرمانداری کوفه معزول و به مدینه فرا خواند. ولید نیز بعد از چندی تعلل ناچار به اطاعت شد و فرمانداری را تحویل (سعید بن العاص) والی جدید کوفه داد. لازم به ذکر است که سعید بعد از تحویل دارالاماره فرمان داد تا مسجد کوفه را تطهیر نمایند و حاضر نشد تا این دستور اجرا نشده بر منبر آن بالا رود. این در حالی بود که جمعی از سران بنی امیه سعی داشتند او را از تطهیر منبر منصرف سازند، زیرا این عمل ننگی برای ولید به بار می آورد که هر دو از بنی امیه بودند و از یک قبیله اما سعید زیر بار نرفت و مقرر نمود تا منبر تطهیر شود. (5)

بعد از بازگشت ولید به مدینه و شهادت گواهان بر میگساری او عثمان فرمان به جاری شدن حد در مورد وی را صادر کرد .

هر کس بر ولید وارد میشد که حد را بر او جاری سازد با این جمله ولید رو به رو میشد: " به خویش و خود بنگر و با من قطع رحم مکن و حد را بر من جاری مساز "

کسی جرأت نمی کرد تا بر ولید حد را جاری نماید .

علی بن ابیطالب (ع) چون چنین بدید خود تازیانه بدست گرفت و با فرزندش حسن ابن علی (ع) بر ولید وارد شد، ولید گفتار خود را از سر گرفت ، علی (ع) گفت: اگر من نیز چنان کنم در آن صورت به خدا ایمان نیاورده ام!

علی (ع) عبا را با کشمکش از دوش ولید بر گرفت و در حالی که جبه اش را از تن خارج ساخته بود با تازیانه دو شاخ، چهل ضربه بر پشت ولید وارد ساخت.

ترور عثمان رض:

پس از بروز جریانات ذکر شده دایره محاصره بر خلیفه سوم تنگ تر شد . وی عبد الله بن حارث بن نوفل که از نوادگان عبد المطلب بود را با این بیت شعر نزد علی (ع) فرستاد :

فإن کنت مأکولاً فکن أنت آکلی و الا فأدرکنی و لما امزق (6)

اگر بناست خورده شوم، تو خورنده من باش. وگرنه پیش از آنکه مرا از هم بدرند مرا دریاب.

علی (ع) در آن زمان در خیبر بود اما پس از دریافت پیام به مدینه بازگشت و نزد عثمان رفت. خلیفه بعد از دیدن علی (ع) او را به حق اسلام و برادری و فامیلی و دامادی رسول خدا فراخواند و کمک خواست. علی (ع) نزد طلحه رض رفت و از طلحه خواست تا مردم را از دور عثمان پراکنده سازد اما طلحه گفت: به خدا سوگند که هرگز چنین نکنم مگر اینکه بنی امیه به حق مردم گردن نهند.

علی (ع) بیرون آمد و به سوی بیت المال روانه شد، دستور داد درب را شکستند و شروع به تقسیم اموال بین مردم کرد .

طلحه خود را به خلیفه رسانیده و به او گفت: ای امیر مؤمنان (عثمان) من از کاری که کرده ام از خدای خویش بخشایش می طلبم، خیالی در سر داشتم ولی خدا نخواست و بین من و آرزویم مانع به وجود آورد . عثمان جواب داد: به خدا سوگند تو نیامدی توبه کنی بلکه آمدی چون خود را مغلوب و شکست خورده یافتی من ترا به خدا واگذار می کنم.

علی (ع) وقتی دید مردم به کشتن عثمان کمر بسته اند به فرزندان خود حسن (ع) و حسین (ع) چنین دستور داد:

شمشیرهای خود را بر دارید و بر در خانه عثمان بایستید و اجازه ندهید کسی به خلیفه دست یابد. فرزندان علی (ع) برای اجرای فرمان پدر در میان زد و خورد های مهاجمین و مدافعین قرار گرفتند. رخساره حسن (ع) از خون گلگون گشت، و سر قنبر غلام علی (ع) شکست و به سختی مجروح گردید.

نقل ها درباره قتل خلیفه کمی متفاوت است اما آنچه مسلم است قاتلان از بام خانه مردی از انصار که در همسایگی منزل عثمان رض بود خود را به درون خانه رساندند زیرا نتوانستند از درب خانه خلیفه وارد شوند دلیلش هم چیزی نبود جز نگهبانی فرزندان بنی هاشم یعنی امام حسن (ع) و امام حسین (ع) فرزندان علی بن ابیطالب (ع) .

ابن ابی الحدید ، طبری و بلاذری در کتب خود چگونگی قتل خلیفه سوم را به تفصیل بیان کرده اند.

جنازه خلیفه مقتول سه روز بر زمین بود تا اینکه علی (ع) شخصآ در دفن او مداخله کردند . ایشان را تنها با حضور مروان، وپنجمین دخترشان و نیز سه تن از غلامان در "حش کوکب"دفن کردند. (7)

لازم به ذکر است معاویه بعد از رسیدن به قدرت دستور داد دیوار قبرستان "حش کوکب"محل دفن عثمان را خراب کرده و آن را به بقیع متصل نمودند.

خلافت علی بن ابیطالب (ع) :

پس از عثمان رض اصحاب رسول خدا (ص) نزد علی (ع) آمدند و گفتند: ای علی ؛ عثمان خلیفه مسلمانان کشته شد و امروز همه مسلمانان به داشتن یک پیشوا و سرپرست برازنده ای مجبور و ناچارند، و برای سرپرستی آنان لایق تر و شایسته تر از تو کسی را نمی شناسیم و امتیازات و سوابق حضرت را بر شمردند.

طبری ادامه می دهد: بعد از کشته شدن عثمان رض مردم دسته دسته و گروه گروه چندین مرتبه نزد علی آمده و از او تقاضا کردند مقام خلافت را بپذیرد و حکومت مسلمانان را به عهده بگیرد و در مقابل علی (ع) از پذیرش خلافت امتناع می کرد. گفتند اگر تعیین خلیفه بیش از این به طول انجامد نظم امور به هم می ریزد . اینجا بود که علی به مردم می گوید : اگر اصرار شما تا این حد است به مسجد رفته و اجتماع نمائید . علی (ع) نیز به مسجد رفت و سخن آغاز نمود که من خوش ندارم بر کرسی خلافت نشینم اما اصرار و خواست امت این است.

اگر از شما پیمان بگیرم که در دوران خلافت من دو موضوع زیر بدون هرگونه ملاحظه ای اجرا خواهد شدیعنی : 1- لغو امتیازات طبقاتی 2- اجرای دقیق تساوی حقوق در میان تمام مسلمانان. آیا راضی هستید؟

همه یکدل و یک زبان گفتند: بله یا علی.

بلاذری می گوید: مسلمانان به طور دسته جمعی با سرعت و اشتیاق کامل به سوی علی شتافتند و چنین شعار دادند که (علی است امیر مؤمنان) و با او بیعت نمودند. دست های مسلمانان به سوی علی بلند شد و مراسم بیعت شروع گردید. طلحه اولین کسی بود که با علی (ع) بیعت نمود .عده ای از یاران علی (ع)، چون عمار و مالک اشتر از علی (ع) می خواهند برخی را به بیعت بخواند اما علی (ع) در پاسخ می گوید: کسی که با آغوش باز از ما استقبال نکند و با جان و دل بیعت ما را نپذیرد ما نیازی به او نداریم. جالب است بدانیم مخالفان بیعت کسانی چون مروان و ولید و سعید بن عاص بودند. کسانی که کینه کشته شدن پدران و نیاکان مشرکشان به دست علی (ع) سبب مخالفت شان با امارت امیری چون علی بن ابیطالب(ع) بوده است. آنان گفتند تو پدران ما را کشتی ؛ و علی (ع) چنین پاسخ شان را داد: آنان را من نکشتم، بلکه مخالفت و دشمنی با حق و طرفداری از شرک و بت پرستی، آنان را به کشتن داد. همچنین علی (ع) اصرار داشت ثروت کلان و بی حسابی که از بیت المال مسلمانان بدست آورده اند را باز پس گیرد و با آنان به عدالت رفتار نماید. از سویی طلحه و زبیر که بیعت کرده بودند گمان می کردند پست و مقام مهم و یا سهم بیشتری عایدشان خواهد شد اما دیدند چنین نشد. انتقاد ها و اشکال تراشی ها از حکومت علی (ع) را آغاز کردند ( سخنان علی (ع) با آنها در نهج البلاغه موجود است ) .

درباره درخواست طلحه و زبیر یعقوبی چنین آورده است: (15) یا علی ! ما بعد از رسول خدا از هر پست و مقامی محروم گشته و هر یک منزوی شده بودیم . اینک که خلافت به دست تو افتاده انتظار داریم ما را در امر خلافت شریک و سهیم خود سازی و یکی از پست های حساس حکومت را در اختیار ما بگذاری.

علی (ع) فرمودند : از این پیشنهاد صرف نظر کنید . چه مقامی بالاتر از این می خواهیدکه شما نیرو و قدرت من هستید؟ در سختی ها یاور من باشید . استحکام اساس حکومت من بر دوش شما قرار گرفته است . آیا مقامی بالاتر از این برای کسی از مسلمانان ممکن است ؟!

طلحه و زبیر که هیچ گونه نرمش و انعطافی در علی (ع) احساس نکردند و از طرف دیگر دریافتند که عایشه پرچم خونخواهی عثمان را در مکه بر افراشته ، تصمیم گرفتند به بهانه زیارت خانه خدا به سوی مکه حرکت کنند. البته، از علی (ع) نیز اجازه خواستند و علی (ع) نیز اجازه داد .

طلحه و زبیر به عایشه که در این زمان حدودا 45 ساله بود و همچنین دیگر احزاب و اشخاص مخالف حکومت علی بن ابیطالب(ع) ، که عمدتاً سران آنها افراد صاحب نفوذ و صاحب منصب در حکومت خلیفه سابق بودند و به تازگی بر اساس سیاست عدالت محور علی (ع) از منصب خود عزل شده بودند ، پیوستند . عده قابل توجهی گرد هم آمده بودند. میان سران و بزرگان اختلاف نظر بود عده ای خواستار عزیمت به شام و کمک گرفتن از معاویه بودند و عده ای دیگر می گفتند به سمت عراق بروند و از مردم کوفه و بصره کمک بخواهند که نظر دوم مورد اتفاق اعضا قرار گرفت و چنین شد که لشکریان به سمت عراق (بصره) عزیمت نمودند طبری تعداد آنها را سه هزار تن نوشته است . وی همچنین حکایاتی را از اختلافات متعدد طلحه و زبیر و دو دستگی سپاه در طول راه نقل کرده است .

جنگ داخلی میان لشکریان:

علیرغم وحدت نظر و قول همکاری داده شده اختلافات داخلی شدید کاملا محسوس بود. اختلاف بر سر امامت جماعت میان طلحه و زبیر، کشمکش در مورد ریاست و فرماندهی که حتی تدابیر ام المومنین عایشه نیز برای حل آن کارگشا نبود . کار به جایی رسید که مردم نمی دانستند کدامیک از آن دو نفر را باید امیر بخوانند .

عده ای زبیر را که از سوی ام المومنین عایشه فرمانده لشکر شده بود را امیر می نامیدند و عده ای هردو را امیر می خواندند. در این میان مروان بسیار نقش آفرین بود و در اینجا اختلاف و جدائی تلاش فراوانی کرد .

مساله مهم دیگری که درمیان سران لشکر به خوبی مشاهده می شد این بود که خود به آنچه انجام می دادند مطمئن نبوده و در تشخیص درست از نادرست ، حیران و سر گردان بودند. طبری در این باره می نویسد: زبیر چندبار گفته است : انا نبصر ولا نبصر یعنی ما راه خود را نشناخته و راهنمای دیگرانیم . در تشخیص راه خود حیرانیم و از اجرای تصمیم خود دو دل و مرددیم. آری من در دوران زندگی ام به هر کاری اقدام کردم عواقبش را سنجیده ام ولی عاقبت این کار اصلا برای من روشن نیست.

همچنین از علقمه بن وقاص نقل می کنند که گفته است : آنروزها در رفتار و قیافه طلحه دقیق بودم و او را همواره آشفته و ناراحت می دیدم بیشتر تنها می نشست وسر به گریبان داشت و به فکر عمیق فرو می رفت. روزی به او گفتم: چرا چنین آشفته و ناراحتی و اینگونه در فکر فرو رفته ای؟ اگر جنگ با علی را خوش نداری از لشکر کناره گیری کن و راه خانه ات را در پیش گیر .

طلحه در جواب گفت: روزی ما مسلمانان در برابر دشمن یکدل بودیم و متاسفانه امروز دو گروه مخالف شدیم و چون دو کوه مقابل هم قرار گرفتیم و یکدیگر را به جنگ فرا می خوانیم.

این گونه اظهارات به خوبی نشان میدهد که این دو سردار، در مقصد خود مردد بودند و با تردید و نگرانی به اقدامات و تصمیمات خود می نگریستند و از عواقب شوم و خطرناک آن هراسان بودند .

اما علی (ع) در مقابل می فرمود: "و انی لعلی یقین من امری و فی غیر شبهه من دینی و ان معی بصیره" و در ضمن سخنرانی هایش می فرمود: "یقینا می دانم در این جنگ خدا یار وپشتیبان من است و مرا پیروز خواهد ساخت زیرا من ایمان دارم بی گناه و برحقم و در اقداماتم کوچکترین شبهه و نگرانی ندارم و در کار خود روشنی و بصیرت دارم ".

حرکت علی (ع) از مدینه به سوی بصره:

منزل اولی که علی (ع) در آن توقف کرد ربذه نام داشت. در آنجا با عثمان بن حنیف روبرو شد . عثمان از آنچه توسط لشکریان مخالف در بصره بر سرش آمده بود به ایشان شکوه کرد ، امام او را به صبر دعوت کرد و از حالش محزون و ناراحت بود. همچنین نامه ای به استاندار خود در کوفه نوشت و از او خواست سپاهی را آماده و مجهز ساخته و نزد امام فرستد ، اما ابوموسی به نامه اعتنایی نکرد و برخلاف دستور امام ، مردم کوفه را از یاری اش بر حذرداشت .

منزل دومی که علی (ع) با لشکر خود به ان رسید "ذی قار" بود. از آنجا فرزند خود حسن مجتبی (ع) را به همراه نامه ای به کوفه رهسپار ساخت و درخواست کمک کرد و عده زیادی از مردم کوفه تحت تاثیر سخنان حسن بن علی (ع) قرار گرفتند و به لشکر او پیوستند.

طبری می گوید: دو لشکر در محلی که بعدها " قصر عبید الله بن زیاد" نامیده شد ، با هم مواجه شدند. سه روز اول هیچ تعرضی به هم نداشتند ، علی(ع) بود که برای اتمام حجت مدام برای سران لشکر مقابل نامه می نوشت، یا سفیرانی میفرستاد وگاهی خودش بطور مستقیم با آنان تماس می گرفت، تا از وقوع جنگ و خونریزی جلوگیری کند و از فتنه وفساد بر حذرشان سازد.

جنگ جمل:

علی(ع) در روز جنگ جمل خطاب به لشگرش با صدای بلند اعلام کرد: مردم ، شما به سوی دشمن تیر اندازی نکنید به کسی با شمشیر و نیزه حمله نکنید و در شروع جنگ بر دشمن پیشی نگیرید . با مهربانی و با زبان نرم با آنها سخن بگویید. وضعیت تا ظهر به همین منوال گذشت و طبق فرمان، سپاه علی (ع) از اقدام به جنگ خود داری کردند. اما در مقابل صدای (یالثارات عثمان) از لشگریان حزب مخالف، آشکارا به گوش می رسید. آن هنگام بود که علی (ع)، دست به دعا برداشت و گفت: خدایا تو امروز قاتلان عثمان را منکوب کن. (9)

امیرالمؤمنین(ع) که از کوشش های خود برای ایجاد صلح نتیجه ای نگرفت، به قرآن تمسک جست و به وسیله آن اتمام حجت کرد، لذا قرآنی به دست گرفت و در میان لشگریانش بانگ برآورد: کیست که این قرآن را به دست گیرد و لشگر مخالف را به سوی آن دعوت کند تا در این راه به شهادت برسد؟! جوانی برخاست و اعلام آمادگی کرد. علی (ع) دعوتش را دوباره مطرح کرد و باز همان جوان به پاخاست. امام قرآن را به او داد و روانه اش ساخت اما لشگریان بر او تاختند، دو دستش را از تن جدا نمودند اما او همچنان به دعوت و تبلیغ خود ادامه داد تا جان به جان آفرین تسلیم نمود. (10)

بعد از این ماجرا بود که امیرمؤمنان فرمود: اکنون حجت بر آنان تمام شد و جنگ با آنان بر ما واجب گردید. (11)

زبیر اولین فرمانده قربانی سپاه جمل :

وقتی دو لشگر در مقابل هم قرار گرفتند علی(ع) سلاح را بر زمین نهاد و سوار مرکب مخصوص پیامبر(ص) شد و به سوی لشگریان حرکت نمود و زبیر را نزد خود فرا خواند، زبیر با سلاح جنگ، به سوی علی(ع) رفت چون این خبر به گوش ام المومنین عایشه رسید بر جان زبیر ترسید و فریاد زد: (وا حرباه بأسماء) وای بر بدبختی خواهرم اسماء که بی شوهر خواهد شد. اما وقتی به او گفتند علی(ع) سلاح بر تن ندارد، آرام گرفت. مورخان لحظه ی ملاقات زبیر و علی(ع) را چنین توصیف می کنند: وقتی زبیر نزد علی(ع)رسید دست در گردن هم انداختند و یکدیگر را در آغوش کشیدند و بوسیدند؛ بعد علی گفت: وای بر تو برای چه با این لشگر به این سرزمین آمده ای؟ و چرا پرچم مخالفت با من را برافراشته ای؟

زبیر گفت: دلیل لشگرکشی خون خواهی عثمان رض است ؛ و علی (ع) پاسخ داد خدا بکشد آن کسی را که در قتل عثمان نقش و سهمی دارد. بعد او را به یاد سخن پیامبر(ص) انداخت که به او گفته بود «زبیر تو روزی به ناحق با علی(ع) خواهی جنگید » . آنگاه زبیر با شنیدن و یادآوری فرموده پیامبر(ص) استغفار کرده و از عمل خود پشیمان شد ؛ اما گفت: اکنون که کار به اینجا رسیده و آماده جنگیم دیگر وقت آن گذشته و راه فرار را بر روی خود بسته می بینم. علی(ع)گفت: امروز ننگ را بپذیری بهتر از این است که فردا هم ننگ دامنت را بگیرد و هم آتش سوزان جهنم.

در اینجا زبیر تحت تأثیر قرار گرفت و راه خود را به قصد انصراف و عقب نشینی از جنگ در پیش گرفت.

اما عبدالله بن زبیر وقتی از تصمیم پدرش خبردار شد به سوی او رفت و گفت: چگونه ما را وا می گذاری و ... .

مسعودی پاسخ زبیر به عبدالله را چنین عنوان می کند :

عبدالله! نه هرگز چنین نیست که تو می پنداری ؛ ترس مرا از جنگ باز نداشته بلکه امروز به یاد داستانی افتادم که مرا متنبه ساخت و از جنگ با علی(ع) بازداشت، این بود که ننگ استعفاء از جنگ را بر آتش جهنم ترجیح دادم. ولی پسرم حالا که تو مرا ترسو می خوانی من این لکه را با نیزه و شمشیر از دامن خود می زدایم.

بعد از این گفت و گو، بر میمنه لشگر علی(ع)حمله سنگینی کرد، وقتی علی(ع) زبیر را با این حالت خشم دید ، به لشگریانش دستور داد به او مهلت دهید و صدمه ای به او نرسانید زیرا او را تحریک کردند، او حالت عادی و طبیعی اش را از دست داده است.

زبیر برای بار دوم به میسره لشگر حمله کرد و فریاد زد:کدام ترسویی می تواند چنین شجاعتی از خودش نشان دهد . بعد خود را به کنار کشید و راه بیابان را پیش گرفت.

گویند: در منزلی برای نماز از اسب فرود آمد که مردی به نام «عمروبن جرموز» از پشت سر بر او حمله کرد و او را به قتل رسانید. (12)

طلحه قربانی دیگر سپاه جمل :

ابن عساکر می گوید:علی (ع) قبل از جنگ با طلحه همان کرد که با زبیر انجام داد. یعنی با طلحه ملاقات کرد و گفت: تو را به خدا این سخن را از رسول خدا (ص) در باره من نشنیدی که فرمود: « هر کس من مولای اویم علی(ع) مولای اوست، خدایا دوستان علی (ع) را دوست و دشمنانش را دشمن بدار؟» طلحه گفت: آری شنیده ام و خوب به یاد دارم. علی(ع) فرمود : عجبا پس چگونه با من می جنگی؟

طبری می افزاید که علی (ع)گفت: طلحه تو کسی هستی که همسر خود را در خانه نشاندی و همسر پیامبر را به میدان جنگ آوردی و بیعت مرا هم شکستی .

ابن عساکر و ذهبی می نویسند:طلحه در میان سپاهیانش فریاد می زد و از آنان می خواست خاموش باشند و به سخنانش گوش دهند اما وقتی جز بی اعتنایی چیزی ندید ناراحت شد و گفت: تف بر این مردم گرگ صفت که پروانه های آتش جهنم اند.

و اما در مورد نحوه کشته شدن طلحه (یعقوبی، ابن عساکر، ابن عبد ربه، ابن عبدالبر دراستیعاب، ابن حجر عسقلانی و ابن اثیر در کامل)چنین نقل می کنند:

لشگر علی(ع) و طلحه مشغول نبرد بودند ، مروان که یکی از سران لشگر طلحه بود گفت: من اگر امروز از فرصت استفاده نکنم و از قاتل عثمان انتقام نگیرم چه زمانی می توانم چنین فرصتی بدست آورم ؛ بعد تیری به طرف فرمانده خود طلحه پرتاب کرد و بر اثر همان زخم و خونریزی شدید ، زندگی طلحه به پایان رسید.

«ابن سعد» در طبقات ذکر می کند ، که طلحه در آخرین دقایق زندگی اش گفت: به خدا سوگند تیری که مرا از پای در آورد از طرف لشگر علی (ع) نبود. مورخان نوشته اند بعد از کشته شدن امیر و فرمانده دوم لشگر کوچکترین تأثیری در دل سپاهیان به وجود نیامد زیرا پرچم و رایت لشگر، شتری بود که کجاوه عایشه بر روی آن قرار داشت، لذا با کشته شدن فرماندهان توجه لشگر به سوی شتر حامل همسر پیامبر(ص) بیشتر شد و جنگ با شدت بیشتری ادامه پیدا کرد.(13)

علی (ع) چون اوضاع را چنین دید عمامه مشکی خود را بر سر بست و لشگر را آماده نمود و پرچم را بدست محمد حنفیه سپرد. جنگ رفته رفته بالا می گرفت ، صف ها در هم می شکست و بسیاری رو به فرار می گذاشتند. آنان که باقی مانده بودند نیز احساس خطر می کردند و شکست خود را حتمی می دیدند ، به جای شعر و رجز که در جنگ ها مرسوم بود ، شعار «یا لثارات عثمان» سر می دادند . لشگریان علی (ع) نیز در مقابل زبان به گفتن «یامحمد» گشودند . اما علی (ع) فرمان داد تا از شعار خود پیامبر(ص) استفاده کنند و «یا منصورامت» را شعار خویش قرار دهند.(14)

بعد از شکسته شدن صفوف میمنه و میسره ، شدت جنگ پیرامون شتر به اوج خود رسید و ازدحام عجیبی در اطراف شتر پدید آمد. شتر تیر باران شد اما چون او را با نمدها و اشیاء محکم پوشانده بودند آسیبی به آن نمی رسید. «یجیر» یکی از یاران علی(ع) مأمور شد کار شتر را یکسره کند ؛ او نیز در فرصت مناسبی با سرعت ضربه ای بر ران آن شتر فرود آورد و شتر نقش زمین شد اینجا بود که تمام لشگریان پراکنده شده و هر یک به سمتی فرار کردند. علی(ع) فریاد زد : مردم طناب ها و ریسمان های کجاوه را قطع کنید و کجاوه را از شتر دور گردانید ، لشگریان علی(ع) کجاوه را ، که عایشه درون آن بود روی دست بلند کرده و از میان معرکه به کناری کشیدند.

جنگ خونین جمل با شکست فتنه گران به پایان رسید. علی(ع) به محمدبن ابی بکر، (برادر عایشه) دستور داد نزد خواهرش رفته و خیمه ای برایش بر پا کرده و از او دلجویی و از سلامت وی اطمینان حاصل کنید. محمدبن ابی بکر به نزد خواهرش رفت و سر را درون هودج او کرد، عایشه پرسید کیستی؟ محمد جواب داد: نزدیکترین و در عین حال دشمن ترین فامیل و خویش تو .

خواهر گفت: تو پسر خثعمیه (نام قبیله مادر محمدبن ابابکر) هستی؟ محمد گفت آری. عایشه گفت: پدر و مادرم به قربانت خدا را شکر که در این جنگ جان سالم به در بردی. محمد گفت: علی امیرمؤمنان، از تو تفقد و دل جویی می کند و نگران است که زخمی به تو نرسیده باشد. عایشه اظهار می کند تیری به من اصابت کرده ولی مؤثر نیست.

آنگاه علی(ع) نزد عایشه رفت و گفت: یا حمیرا آیا رسول خدا تو را به این جنگ امر کرده بود؟ مگر همسرت رسول خدا(ص) دستور نداده بود از خانه ات بیرون نروی؟ آنان که تو را به اینجا آوردند نسبت به رسول خدا بی انصافی نمودند که زنان خود را در خانه هایشان نشانده ولی تو را که ناموس و همسر پیامبر بودی به میدان جنگ آوردند. مردم را بر من شوراندی و دشمنی مرا در دلشان افشاندی تا آشوب به راه انداختند !

عایشه در مقابل گفتار امام ساکت بود و تنها گفت : یا علی حالا که بر ما مسلط شدی و صاحب امتیاز و قدرت شدی بخشیدن بهتر است.

بعد از اتمام جنگ ، علی (ع) به سپاهیان خود فرمود: به خاطر کلمه توحیدی که سپاه شکست خورده بر زبان می رانند احترام شان کنید.

بازگرداندن محترمانه عایشه به مدینه:

علی (ع) پسر عموی خود عبدالله بن عباس را نزد عایشه فرستاد تا رضایت او را جهت بازگشت به شهر خود (مدینه) جلب نماید. اما ام المومنین عایشه بی اعتنایی کرد. بار دوم امیرالمؤمنین شخصا به منزل او رفت و در آنجا با زنانی مواجه شد که عزای کشتگان خود را داشتند. از جمله آنها صفیه دختر حارث ثقفی بود که کینه و دشمنی علی(ع) را در دل داشت امام به او گفت: من تو را در این دشمنی ملامت نمی کنم زیرا در جنگ بدر، جدت و در جنگ احد ، عمویت را کشتم و اینک شوهرت را (در این جنگ) به قتل رسانده ام. اما بدان اگر بنای من کشتار عزیزان و دوستان شما بود همه آنانی را که اینک در این خانه جمع شده اند می کشتم. ( اشاره امام به عبدالله بن زبیر و مروان و دیگرانی بود که در آن خانه پنهان شده بودند).

فردای آن روز علی(ع)، فرزندش حسن مجتبی (ع) را نزد عایشه فرستاد و پیغام داد که سوگند به خدایی که دانه را شکافت ، سوگند به خدایی که انسان را به وجود آورد ، اگر همین الان به مدینه حرکت نکنی، خواهی دید که با تو چه خواهم کرد. عایشه چون این سخن را شنید فورا برخاست و آماده حرکت شد. (15)

مؤلف عقد الفرید می نویسد : هنگامی که عایشه موافقت خود را برای برگشت اعلان نمود علی (ع) وسایل سفر را در اختیارش گذاشت و همراه چهل و یا هفتاد تن از زنان به مدینه روانه کرد.

طبری می گوید: علی دوازده هزار درهم نیز به وی عطا کرده و وی را به همراه عده ای از زنان و مردان به سوی مدینه روانه ساخت.

مسعودی قائل است عبدالرحمن بن ابی بکر از سوی علی (ع) ماموریت یافت که خواهرش عایشه را به همراه سی زن از قبیله عبد قیس و همدان به مدینه برساند. یعقوبی و ابن اعثم نیز در تاریخ خود این خبر را نگاشته اند. (16)

 

ام المومنین عایشه پس از جنگ جمل:

ام المومنین عایشه نکته سنج و موقعیت شناس با جمله ای کوتاه اما حساس توانست مردی مهربان و باگذشت را به عفو و بخشش فرا بخواند، آنجا که گفت: "ای علی (ع) حالا که تسلط یافته ای و قدرت و توانایی بدست آورده ای از خود عفو و اغماض نشان بده (ملکت فاسجح). " این گونه سخن گفتن حاکی از قدرت بالای خطا به ای ام المومنین عایشه است . همچنین از وی نقل شده است که :«ان یوم الجمل لمعترض فی حلقی» جنگ جمل ، مانند استخوانی در گلویم مانده است.

ابن اثیر می نویسد روزی در حضور ام المومنین عایشه نامی از جنگ جمل آوردند او پرسید: آیا مردم هنوز آن جنگ را به یاد دارند؟ گفتند: آری! سپس گفت: چقدر دوست داشتم آن روز در جنگ شرکت نکرده بودم.

مورخین از مردی به نام مسروه چنین نقل می کنند: آنگاه که عایشه آیه (وقرن فی بیوتکن)را تلاوت می کرد آنقدر می گریست که پارچه ای که سر را به آن می پوشاند از اشک خیس می شد.

برخوردهای ام المومنین عایشه با عمروعاص:

روزی عمروعاص به ام المومنین عایشه گفت : چه بسیار دوست می داشتم که روز جمل تو کشته شده بودی ! ایشان پرسیدند چرا؟ جواب داد: تو به اجل خود مرده بودی و به بهشت می رفتی و ما می توانستیم قتل تو را به عنوان بزرگترین بهانه برای کوبیدن حزب علی بکار بریم. (17)

این گفته عمروعاص به خوبی نشان می دهد بنی امیه چه انگیزه هایی در سر داشتند و جنگ برای چه هدفی پایه ریزی شد و افراد تشکیل دهنده حزب مخالف و بر پا کننده جنگ جمل تا چه اندازه با هم یکرنگ نبودند.

ابن کثیر در تاریخ خود مورد دیگری را نقل کرده و آورده است که : روزی در نزد عایشه صحبت از کشته شدن ذوالثدیه بدست امیرالمؤمنین شد. او در خواست کرد از مردمی که ناظر این حادثه بودند استشهادی تهیه کرده و برایش ببرند. راوی گوید وقتی شهادتنامه را نزد عایشه بردم بعد از آنکه آن را ملاحظه کرد گفت: خدا عمروعاص را لعنت کند، ادعا می کرد که خودش ذوالثدیه را در مصر کشته است. (18)

ابن کثیر بعد از نقل این داستان می گوید: آنگاه عایشه به سختی گریه کرد بعد از اینکه کمی آرام گرفت گفت: " خدا علی را رحمت کند او لحظه ای از حق جدا نگشت و آنچه میان من و او به وقوع پیوست همانند چیزی بود که میان زنان و خانواده شوهرشان اتفاق می افتد"‍‍‍‍‍‍ .

اما این سوال پیش می آید که چرا عمروعاص چنین ادعایی را به دروغ بیان می کند. پاسخ اینست که دانشمندان و مورخان روایات متعددی را مبنی بر نکوهش ذوالثدیه و مدح و ستایش قاتل او نقل کرده اند و عمروعاص می خواست با این ادعا ستایش پیامبر خدا (ص) را به خودش نسبت دهد.

خصوصیات فردی ام المومنین عایشه:

بنا به قول ذهبی، وی زنی باهوش ، سخنور ، سیاستمدار، باسخاوت و ... بود. او حافظه قوی ای داشت و اشعار زیادی را از حفظ بود. همچنین از علوم پزشکی زمان خود آگاه بود.

در رابطه با نوع پوشش ایشان ؛ صاحب کتاب طبقات از قاسم برادرزاده عایشه نقل کرده است که: او لباس های زرد رنگ می پوشید و انگشترهای زرین بدست می کرد. عروه خواهرزاده عایشه نقل می کند: ام المومنین عایشه بالا پوشی از حریر داشت که آن را گاه و بیگاه به تن می کرد و آن را به عبدالله بن زبیر بخشید.

قاسم فرزند محمد بن ابی بکر نقل می کند ام المومنین عایشه با لباس زرد رنگ و بهمراه زیور آلات طلا احرام می بست.(19)

عبدالرحمن بن قاسم از مادرش نقل می کند: عایشه را با لباس سرخ رنگ چون آتش دیدم در حالیکه او در احرام حج بود(20) و اخبار فراوانی نزدیک به این مضامین در شرح حال عایشه در تاریخ به ثبت رسیده است.

در مورد سخاوت وی، ام ذره ( زنی که گاه و بیگاه به نزد ایشان می رفت) چنین نقل می کند:

مالی فراوان در دو کیسه بزرگ برای ام المومنین عایشه فرستادند. او گفت: به گمانم مبلغ کیسه ها هشتاد یا صد هزار درهم باشد، سپس طبقی خواست و در حالیکه روزه دار بود بعد شروع به تقسیم پول ها نمود، شب هنگام حتی یک درهم نیز برایش نمانده بود سپس به کنیزش گفت افطار بیاورد، برایش مقداری نان همراه با روغن زیتون آوردند . (21)

در خبر دیگری آمده که عروه فرزند زبیر می گوید: روزی دیدم ام المومنین عایشه هفتاد هزار درهم بین مردم تقسیم می کرد در حالی که لباس خود را وصله زده است این همه بخشش بر عبدالله فرزند زبیر سخت آمد و گفت من او را حشیر( کسی که در اموالش اختیار تصرف نداشته باشد ) می نامم تا دیگر نتواند در اموال خود تصرف کند. البته وقتی ام المومنین عایشه این سخن را شنید گفت نذر می کنم تا هنگام مرگ با او سخن نگویم.

بعد ها عبدالله کسانی را واسطه کرد اما خاله اش از گفته خود دست بر نمی داشت و می گفت به خدا سوگند به خاطر او هرگز به این گناه تن در نخواهم داد (منظور اینکه از بخشش دست بر نداشته وبه مال اندوزی نخواهم پرداخت) . این جدایی دو سال به طول انجامید تا بالاخره به صورت ناشناخته با دو نفر دیگر نزد ام المومنین عایشه رفت و او را به حق خویشاوندی قسم داد تا با او سخن بگوید، بعد از اصرار فراوان عایشه لب به سخن گشود. (22)

رحلت ام المومنین عایشه :

در کتاب معتبر بلاغات النساء آمده است هنگام احتضار به شدت ناراحت بود به او گفتند : چرا چنین ناراحت و پریشانی تو که ام المؤمنینی؟ در جواب گفت: به راستی که جنگ جمل مانند استخوانی در گلویم مانده است.(23)

ذهبی می گوید: ام المومنین عایشه در هنگام احتضار با تأسف گفت: ... وقتی که از دنیا رفتم من را در کنار سایر زنان پیامبر(ص) دفن کنید.

همچنین ذهبی نقل می کند: وی در شب هفدهم ماه رمضان سال پنجاه و هشتم بعد از هجرت، بعد از نماز وتر وفات یافت. او دستور داده بود که در همان شب دفنش کنند. مهاجرین و انصار جمع شدند و جمعیت کم نظیری به وجود آمد، چوب های خرما را آتش زدند تا راه عبور مردم را روشن کنند . راوی می گوید: زنان مدینة النبی را آن شب در قبرستان بقیع دیدم که مانند ایام عید گرد هم آمده بودند .

ابوهریره که از طرف مروان بر شهر مدینه حکومت می کرد بر جنازه ام المؤمنین عایشه نماز خواند و ایشان را در کنار دیگر همسران رسول اکرم (ص) به خاک سپردند .

سن وی در هنگام رحلت شصت و سه سال و چند ماه بود. (24)

شخصیت روایی و فقهی ام المومنین عایشه:

احادیث بسیاری از ام المومنین عایشه روایت شده است در دو کتاب مهم اهل سنت یعنی صحیح مسلم و صحیح بخاری بالغ بر دویست حدیث نبوی از ایشان روایت شده است. حتی به گفته ابن سعد، او در فقه و سیره رسول خدا (ص) نیز نظر و فتوی می‏داد. علامه عسکری می‏نویسند: ایشان حتی اشتباهات صحابه را نیز گوشزد و تصحیح می‏کردند .

در طبقات ابن سعد چنین آمده است:کانت عایشه و استقلت بالفتوی فی عهد ابی بکر و عمر و عثمان وهلم جرا الی ان ماتت . عایشه در زمان حکومت ابوبکر و عمر و عثمان و تا پایان زندگی اش تنها بانویی بود که دائماً فتوی می داد. (25)

روایات منقول از ام المومنین عایشه در موضوعات عبادات و معاملات و مسائل اجتماعی می باشد.در برخی دیگر از اخبار منقول به مسائل خانوادگی و معیشت ایشان و تعاملاتش با سایر زنان پیامبر(ص) و خانواده پیامبر(ص) اعم از دختر بزرگوارش حضرت زهرا(س) و نوادگان پیامبر(ص) و علی (ع) می پردازد.

نقل روایات :

الف- درباره حضرت خدیجه و حضرت فاطمه و حضرت علی بن ابیطالب علیهم السلام :

1- "همواره پیامبر(ص) یاد خدیجه می نمود و پیش از خروج از منزل همواره از او سخن می گفت و او را می ستود، یکی از روزها که پیامبر (ص) همچون گذشته از خدیجه سخن به میان آورد ، حسادت وجودم را گرفت و گفتم: آیا جز این است که پیرزنی بود و خداوند تو را به بهتر از آن بهره مند ساخته است . پیامبر(ص) در این هنگام خشمگین گشت و فرمود: قسم به خدا که نه! هیچ گاه بهتر از آن نداشتم و جایگزینی برتر از آن نیافتم .او زمانی به من ایمان آورد که مردم به من و دعوتم کفر ورزیدند ، سخنانم را پذیرفت و باورم کرد ، آنگاه که مردم مرا تکذیب کردند و سخنانم را دروغ پنداشتند . با اموال و دارائی اش از من پشتیبانی کرد آن گاه که مردم مرا رها کرده و پشتم را خالی کردند ، خداوند از او به من فرزند عطا فرمود در حالیکه از غیر او نسل و ذریه ای ندارم. در این هنگام عایشه گفت : با خود عهد بستم از این به بعد هیچگاه خدیجه را به بدی یاد نکنم ".

2- خطاب به رسول اکرم (ص)گفتم فاطمه (س) آمد، او را به گونه ای بوسیدی که تمام زبانت را در دهان او قرار دادی، انگار که تو می خواهی به او عسل بچشانی؟ گفت: بله ای عایشه، هنگامی که مرا به آسمان عروج دادند، جبرئیل مرا وارد بهشت کرد؛ سپس سیبی از بهشت به من داد آن را خوردم ، پس نطفه ای در صلبم شد ، هنگامی که پایین آمدم ، نزد خدیجه رفتم ، و فاطمه از آن نطفه است . او حوراء انسیه است. هر وقت که به بهشت مشتاق شدم او را بوسیدم".(26)

3-"پیامبر (ص) هنگام ظهر خارج شد در حالی که بر او عبائی (کسائی) پشمین از موی سیاه بود. سپس حسن بن علی آمد، پس او را زیر عبا وارد کرد، سپس حسین (ع) وارد شد، سپس فاطمه (س) آمد، او را وارد کرد، سپس علی (ع) آمد و او را وارد کرد، سپس گفت: إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا " (27)

4- درباره علی (ع) از عایشه سئوال شد. گفت: " در حق او چه می توانم بگویم در حالی که او محبوب ترین مردم نزد رسول الله بود؟ رسول خدا را دیدم که عبای خود را بر علی ، فاطمه ، والحسن، والحسین جمع کرد و گفت: اینها اهل بیت من هستند خداوند آنها را از هر پلیدی دور بدار و آنان را پاک و منزه گردان، به او (عایشه) گفته شد: پس چرا علیه او خروج شدی؟ گفت: من پشیمانم و آن از سرنوشتم بود".(28)

5- عبید الله بن موسی از زکریا از ابی فراس، از مسروق، از ام المومنین عایشه نقل کرد که گفت: " به خدا قسم که هیچ معبودی جز او نیست ، راه رفتن فاطمه با راه رفتن رسول خدا (ص) هیچ فرقی ندارد، زمانی که رسول خدا (ص) او را دید، پیغمبر دو بار گفت : خوش آمدی دخترم، فاطمه ، سپس فرمود: آیا خوشنود نمی شوی که تو بانوی زنان مؤمنان و یا زنان امت در روز قیامت باشی " .

6- ام المومنین عایشه به فاطمه (س) گفت: " آیا این تو را خوشحال نمی کند که از رسول خدا(ص) شنیدم که می گوید: سرور زنان بهشتی چهار زن اند، مریم دختر عمران و فاطمه دختر محمد (ص) و خدیجه دختر خویلد و آسیه دختر مزاحم ، همسر فرعون " .

7- از ام المومنین عایشه نقل شده که گفت: " رسول خدا (ص) هنگامی که از سفر بازمی گشت فاطمه را میبوسید و می گفت: از او (فاطمه) بوی بهشت را احساس می کنم . " .

8- از عایشه روایت شده که : " رسول خدا (ص) به فاطمه گفت: جبرئیل به من خبر داد که هیچ زنی از زنان مسلمین مصیبتی بالاتر از مصیبتی که به تو می رسد را نمی بیند. پس صبر تو کمترین یا پایین ترین از آنها نباشد " .(29)

9- ام المومنین عایشه گفت: " قطعا هیچ کس را راستگوتر از فاطمه نیافتم جز پدرش " .(30)

10- از ام المومنین عایشه نقل شده که گفت: " کسی را جز فاطمه ندیدم که به لحاظ کلامی و حدیثی شبیه ترین به رسول خدا (ص) باشد . اگر فاطمه(س) در جایی وارد میشد پیامبر (ص) از جای بر می خواست و او را می بوسید . به او خوشامد می گفت. همچنانکه فاطمه با پیامبر(ص) اینگونه رفتار می نمود".

11- ام المومنین عایشه گفت: "بهنگام بیماری سخت پیامبر خدا (ص) نزد او بودیم و با تمام حواس مان مراقب وی بودیم ، زمانی که فاطمه (س) آمد به شکلی راه میرفت که با راه رفتن رسول خدا (ص) هیچ فرقی نداشت، هنگامی که او را دید به او خوشامد گویی کرد و گفت: خوش آمدی دخترم، و اورا در کنار خود نشاند و سپس رازی به او گفت در آن هنگام فاطمه الزهراء گریه کرد ، به فاطمه (س) گفتم: رسول خدا (ص)راز را فقط به تو گفت و با این حال گریه میکنی؟ سپس راز دیگری به او گفت که باعث شد بخندد، ام المومنین عایشه گفت: به فاطمه(س) گفتم: قسم ات میدهم بر حقی که بر گردن تو دارم به من بگو رسول خدا (ص) به تو چه فرمود؟ فاطمه (س) گفت: من به هیچ عنوان راز رسول خدا (ص) را فاش نمی کنم، عایشه گفت: زمانی که پیامبر (ص) فوت کرد از فاطمه(س) در مورد آن راز پرسیدم. فاطمه (س)گفت: الان به تو میگویم، دلیل گریه ام این بود که پیامبر (ص) به من گفت که جبرئیل هر سال قرآن را یکبار بر من نازل می کرد اما امسال آن را دوبار نازل کرد که این نشانه نزدیک بودن مرگ پیامبر است لذا من گریه کردم. سپس فرمود: صبر و تقوی پیشه کن آیا راضی نمی شوی که با این صبر بانوی زنان امت شوی؟ لذا خندیدم".

12- ام المومنین عایشه گفت: " فاطمه (س) وارد شد، طوری که راه رفتن آن هیچ فرقی با راه رفتن پیامبر (ص) نداشت و پیامبر (ص) گفت: دخترم خوش آمدی. بعد به او چیزی گفت که ابتدا گریست و سپس خندید. وقتی دلیل خنده وگریه اش را جویا شدند فرمود:گریه ام به سبب رحلت پیامبر(ص)و خنده ام از آن جهت بود که من اولین کسی هستم که به پدرم ملحق می شوم " .(31)

13-ام المومنین  عایشه از قول پیامبر(ص) گفت:" فاطمه (س) پاره تن من است هر که او را آزرده کند مرا آزرده است " .(32)

14- ام المومنین عایشه گفت: " از رسول خدا (ص) شنیدم که گفت: در روز قیامت یک ندا دهنده ندا می کند ای جمع کثیر خلائق (جن و انس) سرهایتان را پایین بیندازید تا اینکه فاطمه (س) بنت محمد (ص) از صراط عبور کند" .(33)

15- ام المومنین عایشه گفت: " فاطمه (س) دوست داشتنی ترین زنان در نزد پیامبر (ص) بود و همسرش علی (ع) دوست داشتنی ترین مردان در نزدش بود" .

16- "ام المومنین عایشه گفت :" رسول خدا(ص)فرموده است حق به همراه علی است و علی با حق است و هرگز از هم جدا نمی شوند تا در حوض بر من وارد شوند" .(34)

17- ام المومنین عایشه گفت: "دیدم ابوبکر زیاد به چهره علی می نگرد،گفتم :پدر می بینم که بسیار به علی نگاه می کنی؟! گفت دخترم ، شنیدم رسول خدا (ص) می فرماید: نگاه کردن به صورت علی عبادت است ."(35)

18- حافظ بن حجر عسقلانی در (الإصابة،ج 8ص 183) نقل می کند که لیلی غفاری ،گفت: من به همراه پیامبر(ص) در جنگ ها حاضر می شدم و به درمان زخمی ها مشغول بودم، هنگامی که علی به سمت بصره رهسپار شد نیز با او همراه شدم. آنگاه که عایشه را دیدم به سویش رفتم و پرسیدم : آیا از پیامبر سخنی درباره فضیلت علی شنیده ای؟ گفت: آری ،" روزی او بر پیامبر داخل شد در حالیکه نزد من بود و در میان من و پیامبر نشست ، گفتم جایی گشادتر از این نیافتی که بنشینی؟ رسول خدا فرمود: برادرم را به من واگذار، بدرستیکه او اولین کسی است که به من ایمان آورد و اولین کسی است که روز قیامت با من ملاقات می کند ".

19- ام المومنین عایشه گفت : " با پیامبر(ص) نشسته بودم که علی وارد شد ، پس حضرت فرمود: ای عایشه این شخص سروَر عرب است. گفتم ای رسول خدا مگر تو سروَر عرب نیستی؟ فرمود: من سروَر وآقای فرزندان آدم هستم و او آقای عرب است ".(36)

20- در فضائل السمعانی به نقل از ام المومنین عایشه آمده است: " هر گاه فاطمه بر رسول خدا(ص)وارد می شد حضرت از جای خود بر می خواست و سر او را می بوسید و در جای خود می نشاند ، وهرگاه پدرش نیز به نزدش می رفت به استقبالش شتافته و با یکدیگر روبوسی می کردند و با هم می نشستند".

21- ام المومنین  عایشه گفت: " بدرستی که پیامبر(ص) فرمود: بهترین برادرانم علی است و بهترین عموهایم حمزه ".(37)

22- از ام المومنین عایشه : " اینکه پیامبر (ص)فرمود: سبقت گرفتگان سه تن می باشند، سبقت گرفته به سوی موسی(ع) یوشع بن نون است، و سبقت گرفته به عیسی(ع) صاحب یس است، و سبقت گرفته به سوی محمد(ص) علی ابن ابیطالب است ".(38)

23- ام المومنین عایشه گفت: روزی در حضور من فاطمه به رسول خدا(ص)عرض کرد: جانم به فدایت یا رسول الله، چه چیزی را برایم دیدی؟ حضرت فرمود تو برترین بانوی عالمی.گفت ای رسول خدا و چیست برای پسر عمویم؟ فرمود: هیج کسی از آفریده های خداوند با وی مقایسه نمی شود.(39)

24- ام المومنین عایشه گفت: "علی ابن ابیطالب داناترین شما به سنت است".(40)

25- ام المومنین عایشه گفت: "پیامبر(ص) بسیار فاطمه را می بوسید ".(41)

26- از ام المومنین عایشه : "خداوند نیافرید کسی را که از علی بن ابیطالب برای پیامبر(ص) دوست داشتنی تر و محبوب تر باشد "(42)

27- ام المومنین عایشه گفت: "روزی علی بن ابیطالب وارد شد پس پیامبر(ص)فرمود : این سید و آقای مسلمانان است.گفتم: آیا تو سیّد و آقای مسلمین نیستی ای رسول خدا ؟ فرمود : من خاتم پیامبران و فرستاده ی پروردگار جهانیان هستم " .(43)

ب – درباره موضوعات مختلف :

1- " شنیدم رسول خدا می فرمود: کسی که قبر پدر و مادرش یا یکی از آنها را در روز جمعه زیارت کند و سوره یس بخواند، خداوند به تعداد هر حرف او را بیامرزد" .( الطبرانی، ابن عدی، الدیلمی)

2- " مردی به همراه شخص سالخورده ای نزد پیامبر آمد پس حضرت از او سوال کرد، این همراه تو کیست؟ گفت پدرم.فرمود : پس جلوتر از او راه مرو، قبل از او منشین ، با اسم او را صدا مزن وکاری از تو سر نزند که سبب گردد کسی او را دشنام دهد ".(الهیثمی)

3- " صله رحم و خوش اخلاقی و همسایه ی خوبی بودن، سرزمین را آباد و عمر را طولانی می گرداند ".(مسند احمد و بیهقی)

4- از پیامبر (ص) پرسیدم " چه کسی بیشترین حق را بر زن دارد؟ فرمود: شوهرش. گفتم چه کسی بیشترین حق را بر مرد دارد؟ فرمود : مادرش " .(الحاکم)

5- " پیامبر(ص) فرمود: ای عایشه اگر مرتکب گناهی شدی پس از خدا طلب آمرزش کن، بدرستیکه توبه از گناه همانا پشیمانی و استغفار است " .(احمد، مسلم، بخاری)

6- پیامبر(ص) فرمود: " شیر دهی با یک بار و دو بار سبب محرمیت نمی شود ". (ابن ماجه ، مسلم ، ابو داود ، نسایی ، احمد ، الدارقطنی)

7- " از پیامبر(ص) سوال کردم حد همسایگی چه مقدار است؟ فرمود: چهل منزل ".(البیهقی)

8- رسول خدا (ص) فرمود:"مومن نیست کسی که سیر باشد و همسایه اش گرسنه باشد" .(المنذری)

9- از پیامبر(ص) شنیدم: " به مسکین نیازمند آنچه خود نمیخورید نخورانید ".(مسند احمد)

10- پیامبر(ص) فرمود: " کسی که زمینی را آباد کند از دیگران به آن سزاوارتر است و مال کسی جز او نیست ".(بخاری، نسایی، احمد)

11- پیامبر(ص) فرمود:" ازدواج سنت و روش من است. هرکس به سنتم عمل نکند از من نیست. ازدواج کنید بدرستیکه من با شما بر دیگر امت ها فزونی پیدا می کنم ، و اگر دارای مال بودید ازدواج کنید اما اگر وسعت در مال نداشتید روزه بگیرید زیرا روزه سپر و نگهدارنده است".(ابن ماجه، دارمی)

12- پیامبر(ص) فرمود: "خداوند در شب نیمه شعبان به بندگانش نظر می افکند و استغفار کنندگان را می آمرزد و کسانی که خواهان رحمت الهی هستند را مورد رحمت خود قرار می دهد اما کینه توزان را همانگونه که بودند دور نگاه می دارد ".(بیهقی)

13- به ام المومنین عایشه گفته شد زنی نعلین به پا می کند. او گفت: "رسول خدا(ص)زنانی که به مردان شباهت پیدا می کنند را لعن کرده است " .(ابو داود)

14- رسول خدا (ص) فرمود: "بهترین زنان امت من خوش روترین وکم مهرترین آنها است " .(ابن عدی)

15- رسول خدا(ص) فرمود:" سه چیز چشمان را جلا می بخشد: نگاه کردن به سبزه و آب روان و صورت نیکو " .(ابو نعیم)

16- پیامبر(ص) فرمود: " عفت بورزید تا زنان تان عفیف و پاکدامن شوند و به پدران تان نیکی کنید تا فرزندان تان با شما نیکو رفتار نمایند و اگر کسی از برادر مسلمانش بابت خطایی که انجام داده عذرخواهی کند ولی از او نپذیرد، بر من در کنار حوض وارد نمی شود ".(الطبرانی)

17- رسول خدا (ص) فرمود:" محبوب ترین کارها نزد خدای متعال پیوسته ترین آنهاست حتی اگر اندک باشد ".

18- پیامبر(ص) فرمود: خدای عزّوجل می فرماید: "بدرستیکه برای بنده ام بر من عهدی است، اگر نماز را در وقتش به پا دارد، وی را عذاب نکنم و بدون حساب به بهشت وارد سازم ".(الحاکم)

19- پیامبر(ص) فرمود:" بدرستیکه خداوند پنج نوبت نماز را بر بندگان واجب ساخته است " .(الطبرانی)

20- از سعد بن هشام از عایشه از پیامبر(ص) می فرماید: " دو رکعت نماز صبح برتر است از دنیا و هر آنچه در آنست " .(مسلم، ترمذی، نسائی)

_____________

پی نوشت :

1- طبقات ابن سعد (8/375)

2- طبقات ابن سعد (8/67)، اجابه (71 و 75)، کنز (7/116)، طبری (4/161)

3- فضایل اصحاب النبی نوشته بخاری و طبقات نوشته ابن سعد

4- انساب الاشراف بلاذری (5/29 و 30)

5- اغانیج (4/181)

6- انساب الاشراف 5/78 ، طبری 5/154 ، ابن اثیر 3/64

7- طبری 5/143، ابن اثیر 3/76 ، ابن عثیم 159 ، الریاض النضره 2/131 – 132

8- یعقوبی فصل بیعت علی 126

9- مستدرک ج 3/371 ، کنزالعمال ج6/85 حدیث 1311

10- کنزالعمال ج 6/85 حدیث 1313 ، طبری ج 5/205 ، کامل ابن اثیر ج 2/104

11- طبری ج 5/24 ، ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ج 2/431

12- طبری 5/199 و 204 – اغانی 1/126 – ابو مخنف به نقل از ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 1/78 – تاریخ اعثم – مروج الذهب تهذیب التاریخ ابن اساکر 364 – مستدرک 3/366 – 367 – النبلاء ذهبی 1/38 – 39 ، اصابه 1/527

13- طبری 5/204 ، یعقوبی 2/158 ، تاریخ ابن عساکر 7/84 – 87 ، الأصابه 2/222 ، عقد الفرید 4/321

14- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 1/87

15- شرح مفصل واقعه و پاسخ عایشه در ترجمه فتوح ابن اعثم 2/339 – 340 آمده است.

16- عقد الفرید 4/328 – 329 ، تاریخ اعثم 182 ، تاریخ یعقوبی ج 2/213 ، مروج الذهب 5/197

17- المستدرک 4/13 ، مسیر اعلام النبلاء 2/141 ، ابن کثیر 8/303

18- ابن کثیر 8/303

19- شرح حال عایشه در طبقات و سیر اعلام النبلاء

20- طبقات الکبری شرح حال عایشه

21- سیر اعلام النبلاء ج 2/131

22- حلیه الاولیاء ج 2/49 - 47

23- صحیح بخاریج3/11،طبقاتج8/51

24- سیراعلامالنبلاءج2/136

25- طبقات ابن سعد ج 8/375

26- خطیب بغدادی

27- صحیح نیشابوری جلد 4 صفحه 1883

28- المحاسن والمساوی نوشته شیخ ابراهیم بن محمد بیهقی - ص 338 چاپ بیروت

29- فتح البار نوشته ابن حجرعسقلانی جزء 9 ص 201

30- سند ابویعلی الموصلی جزء 8 ص 103 چاپ دمشق

31- صحیح بخاری جزء 4 ص 47 چاپ مصر.

32- ینابیع الموده نوشته حافظ سلیمان بن ابراهیم القندوزی حنفی متوفای 1294 ص 260 چاپ اسلامبول

33- تاریخ حافظ احمد ابن علی خطیب بغدادی جلد 8 ص 141 چاپ بیروت

34- روایت ابوبکر، احمد بن موسی بن مردویه به اسناد محمد ابن ابی بکر

35- حافظ مغازلی در مناقب ص 210 به نقل از عبد الرزاق از معمر از زُهری از عروه

36- تاریخ ابن عاسکر ج2، ص261

37- صواعق ابن حجر ص124

38- ابن حجر در صواعق به نقل از دیلمی ،(و الطبرانی و ابن مردویه از ابن عباس)

39- کتاب (الأربعین، ص43) حافظ محمد بن ابی الفوارس

40- ابن عساکر در ترجمه کتاب (الإمام علی،ج3،ص48)

41- علامه حافظ علاء الدین در کنز العمال،ج7،ص116، حدیث18335

42- حافظ ابو عبد الله محمد بن یوسف کنجی شافعی در کفایة الطالب ، ص324

43- ابن عساکر در ترجمه امام علی بخش تاریخ دمشق ،ج2، ص263، با ذکر سلسله سندی از جعفر بن ابی مغیره از ابن ابزی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.