پایگاه اطلاع رسانی کاروان ۲۵۰۱۳ لبیک حج- شهرستان بانه

لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک والملک لا شریک لک

پایگاه اطلاع رسانی کاروان ۲۵۰۱۳ لبیک حج- شهرستان بانه

لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک والملک لا شریک لک

صهرین :قسمت 1زندگی نامه عثمان بن عفان رض

به قلم:

سید عبدالرحیم خطیب رحمه الله

فهرست مطالب: مقدمه کتاب   -عثمان بن عفان- شغل عثمان-یکی از مفاخر عظیم عثمان-هجرت عثمان-فضائل عثمان-خلافت عثمان-نظری به خلافت عثمان-عبدالرحمن بن عوف را بشناسیم-اولین خطبه عثمان-نگاهی به خطبه عثمان-فتوحات عثمان-غائله اسکندریه-غائله خراسان و جاهای دیگر-فتوحات جدید عثمان-فتح اندلس (اسپانیا)-فتح قبرس-پیروزی ذات الصواری-بروز فتنه و آشوب-فتنه به راه می‌افتد-فتنه به مدینه می‌رسد-نگاهی به شهادت عثمان-نگاهی به دیدگاه اشعری-کاردانی عثمان ذی النورین-اوضاع داخلی قلمرو اسلام در دورة عثمان

- بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه کتاب

الحمد لله رب العالمین وصلاة الله وسلامه على خیر الخلائق أجمعین محمد خاتم النبیین وعلى آله الطاهرین وأهل بیته المطهرین وعلى خلفائه الراشدین والتابعین لهم بإحسان إلى یوم الدین.

اما بعد، در نظر بود مختصری در تاریخ خلفاء راشدین در دو قسمت بنویسم. قسمت اول آن به نام (شیخین) تاریخ ابوبکر و عمر ب که هردو نفر پدر زن رسول اللهص بودند، قبلاً تألیف و در سال 1356 هجری شمسی چاپ و منتشر شد.

اینک قسمت دوم آن به نام (صهرین) یعنی (دو داماد) تاریخ عثمان و علی ب که هردو نفر داماد رسول الله علیه الصلاة والسلام بودند به توفیق خدا ج تألیف شده و به چاپ می‌رسد.


چنانکه ملاحظه می‌فرمائید، بین رسول الله و خلفاء راشدین هم قرابت نسبی و هم خویشاوندی سببی وجود دارد. چه خلیفه اول و دوم (ابوبکر و عمر) پدر زن رسول الله صو عثمان و علی (خلیفه سوم و چهارم) داماد رسول الله بودند.

به گواهی تاریخ خودی و بیگانه [و چنانکه در کتاب (شیخین) نگاشتیم] حکومت عدالت گسترِ اسلام در دورة خلافت ابوبکر رض تمام شبه جزیرة العرب را فرا گرفت و همه دشمنان دین و مخالفین دولت اسلام که در آغاز خلافت ابوبکر سر به طغیان زدند و مسلحانه قیام کردند. یا سرکوب شدند یا سر تسلیم پیش کشیدند و بدین سان سرتاسر شبه الجزیره تحت نظام حکومت اسلام درآمد.

این حکومت در اواخر دورة ابوبکر قدم از خاک شبه الجزیره فراتر نهاد و بر قسمتی از ایران در عراق و بر قسمت مهمی از مستعمره روم در شام تسلط یافت.

حکومت اسلام در دوران طلائی خلافت عمر بن الخطاب رض در اثر تدبیر صحیح و سیاست فطری و خدادادی این خلیفه راشد و این امیر المؤمنین مقتدر، تا آنجا به اوج قدرت و عظمت رسید که تمام خاک عراق را  [که از تاریخ 538 قبل از میلاد مسیح تا سال 640 بعد از میلاد یعنی 1178 سال متوالی در اشغال دولت ایران بود] از دست این دولت درکشید و سپس در آن واحد از یکسو بر خاک اصلی ایران تاخت و به عنایت و مدد پروردگار عالمین بر پای تخت شاهنشاهی ایران استیلاء یافت و تاج و تخت این شاهنشاهی را برهم زد و برباد داد و خود به جایش نشست. از سوی دیگر دست دولت روم بزرگ را از تمامی سرزمین‌های سوریه و فلسطین و اردن و مصر [که از سال 330 قبل از میلاد تا سال 640 بعد از میلاد یعنی 970 سال در تصرف داشت] به کلی قطع کرد و اهل این دو دیار را که در این مدت مدید زیر بار ستم سنگین این استعمارگران و این مهمانان ناخوانده کمر خم کرده بودند، سیاستاً زیر پرچم پراهتزازِ اسلام کشید و آن‌ها را دیانتاً تحت لوای مبارک لا إله إلا الله محمد رسول الله قرار داد.

چنانکه در این کتاب (صهرین) می‌بینیم، حکومت اسلام در شش ساله اول خلافت حضرت عثمان رض در اثر لیاقت و حسن تدبیر این خلیفه راشد چه در ایران و چه در جاهای دیگر کماکان قوی و مقتدر بود و خیلی خوب پیش می‌رفت. علاوه بر این که ایرانیان و رومیان متمرد را که می‌خواستند از اطاعت این حکومت سرباز زنند، سرکوب و آن‌ها را باز مجبور به اطاعت نمود و سر جایشان نشاند، بلکه علاوه بر این موفقیت مهم، به فتوحاتی اضافه بر آنچه که دو خلیفه قبل موفق شده بودند، دست یافت و باقیمانده خاک ایران یعنی قسمت‌های جنوب شرقی و نواحی شمالی ایران و نیز مستعمرات شرقی دولت روم را گرفت و در قلمرو خود قرار داد. اراده و نقشه عثمان رض این بود که، به خاک اصلی روم حمله و آن را تصرف کند؛ ولی فرصت این کار از دستش در رفت. زیرا در سال هفتم خلافتش در خود شبه الجزیره و در مراکز مهم آن فتنه از کمین‌گاه سر برآورد و به تدریج به راه افتاد. یعنی دشمنان دین و دولت اسلام که تظاهر به اسلام می‌کردند ولی در باطن دشمن سرسختِ اسلام بودند و در آتش حقد و کینه می‌سوختند، آوای تظلم و دادخواهی علیه عمال عثمان سر دادند. بعداً به خود عثمان تعرض کردند؛ آواز واعدالتاه سر دادند و تدریجاً به حدی افکار عمومی را علیه عثمان مشوب کردند که حتی اذهان صحابه کرام در مدینه نیز مکدر گردید و از کارگزاران و عمال عثمان بیزار شدند و از خود او رنجیدند.

این ماجرا زمینه مساعدی برای این دشمنان فراهم ساخت و به آن‌ها میدان و مجال داد تا آنچه را در دل ناپاک نهان می‌داشتند، طبق یک نقشه حساب شده عیان نمایند و به عمل درآورند. سرانجام نیز به مدینه مرکز خلافت و حکومت اسلام یورش بردند و خلیفه مسلمین عثمان بن عفان رض را به قتل رسانیدند.

با شهادت حضرت عثمان، وحدت مسلمین [که رسول الله آن را به وجود آورد و ابوبکر و عمر آن را تقویت کردند و در حفظ آن کوشیدند] از بین رفت.

آری، شهادت حضرت عثمان همانطور که خود او در گرماگرم فتنه به فتنه‌انگیزان در مدینه فرموده بود، باعث بروز دشمنی‌های حاد و خون‌ریزی‌های زیادی در بین مسلمین گردید. از این رو دیگر خبر و اثری از جهاد با دشمن در خارج و فتح جدید و توسعه دایرة حکومت اسلامی نبود، تا آنگاه که معاویه پس از شهادت حضرت علی بن ابی طالب بی‌رقیب و یکه تاز گردید. قدرت‌های متفرقه را یک جا در دمشق به دست گرفت و همان دشمنان دوست‌نمای آشوب‌گر را شناسائی کرد و ماهرانه از بین برد. پس از فراغت از این کار شروع به جهاد نمود و به نواحی مجاور مرزهای غربی حکومت اسلام که هم‌پیمان با روم بودند حمله و آن‌ها را تصرف کرد.

حضرت علی کرم الله وجهه هنگامی به خلافت رسید که اوضاع جامعه مسلمین در اثر شهادت حضرت عثمان به حدی آشفته بود که امید هر امیدواری به یأس و ناامیدی مبدل می‌شد. زیرا همان دشمنان فتنه‌انگیز آشوب‌گری که عثمان خلیفه مسلمین را به قتل رسانده بودند و بیت المال مسلمین را غارت کرده بودند، به آرزوی خود رسیده و بر شهر مدینه مرکز حکومت اسلام کاملاً تسلط یافته بودند. قدرت در دست آن‌ها بود. مسلمین در ولایات و ایالات به دو فرقه منقسم شده بودند فرقه‌ای طرفدار عثمان و خواهان خون عثمان بودند و فرقه‌ای دیگر که از زمره همین دشمنان بودند بدخواه عثمان و بر ضد طرفداران عثمان بودند. این دو فرقه بر ضد یکدیگر در مقابل هم قرار گرفتند.

لذا دوره خلافت این شخص عظیم جهان اسلام، دوره پرآشوب تاریخ اسلام بود و تقریباً یکسره در کشمکش‌های سیاسی و جنگ‌های داخلی گذشت. نقشه‌های صحیح و خداپسندانه این خلیفه راشد که برای اصلاح امور مسلمین در نظر داشت، صورت نگرفت. نه جنگ‌ها و منازعات داخلی به او مجال داد تا آنچه می‌خواست و آنطور که در نظر داشت عمل کند و نه همراهان و طرفدارانش او را چنان که اراده داشت آزاد می‌گذاشتند تا به دلخواه خویش تصمیم بگیرد و اقدام کند و گرنه بی‌هیچ تردید مسیر اسلام غیر از آن هدف که شد و اوضاع مسلمین غیر از این بود که اکنون هست.

مگر نه این است که در جنگ صفین که لشکر حضرت علی تا نزدیک خیمه‌گاه معاویه پیش رفت و چیزی نمانده بود که به پیروزی کامل برسند و کار معاویه را برای همیشه یکسره نمایند، همین لشکریان طرفدار علی فریب خوردند و برخلاف میلش علناً با ادامه جنگ مخالفت ورزیدند و عملاً دست از جنگ کشیدند. از همینجا بود که در بین صفوف لشکرش اختلاف پدید آمد و منجر به جنگ نهروان شد؛ یعنی جنگ و خونریزی در بین خود لشکر حضرت علی به میان آمد.

نیز آنگاه که کار به حکمیت کشید، حضرت علی می‌خواست عبدالله بن عباس پسر عمویش را از طرف خود حکم قرار دهد. بازهم همین طرفدارانش صریحاً و علانیتاً با او مخالفت و برخلاف میل او ابوموسی اشعری را انتخاب کردند.

خیلی واضح است که حضرت علی در چنین اوضاع آشفته‌ای که گفتیم و با چنین مردم خودسری که شنیدیم، نمی‌توانست آنچنانکه در دل داشت، از عهده کار برآید تا آنچه را که برای اصلاح امور آشفته امت محمد ص لازم بود، انجام دهد.

ناگفته نماند که بودند در بین همراهان حضرت علی مردم به حق مؤمنی از قبیل عمار بن یاسر و ضرار بن حمزه که مانند انصار انبیاء، مخلص و وفادار بودند؛ از دنیا بیزار و از علائق دنیا دل کنده بودند. مطیع مخلص حضرت علی بودند و او را بر جانِ خویش مقدم و اولی می‌دانستند.

شدت اخلاص و محبت آن‌ها نسبت به حضرت علی به حدی بود که وقتی از ضرار بن حمزه سؤال شد از شنیدن شهادت علی در چه حالی افتادی؟ گفت: مصیبتی دیدم مانند مصیبت و فاجعه مادری که فرزندش را جلو چشمش و در دامانش سر ببرند ولی این اشخاص در صفوف حضرت علی گروه کوچکی بودند که نمی‌توانست با آن‌ها مستقلاً کار کند.

حضرت علی چنانکه در نهج البلاغه آمده و ما در این کتاب نقل کرده ایم از توده طرفدارانش گله‌ها داشت. آن‌ها را روی منبر مسجد کوفه ملامت و سرزنش می‌فرمود.

خواننده عزیز! آنچه در این مقدمه در بارة عثمان و علی ب مختصر و فشرده بیان شده با مطالعه این کتاب، بیشتر در بارة آنان خواهید خواند. آنچه در این کتاب می‌خوانید از منابع تاریخی موثق و مورد اعتماد نقل شده اند. در باره پاره‌ای از مطالب کتاب نظر شخصی خودم را ذکر کرده ام که امید است انشاء الله به خطاء نرفته باشم. هذا ومن الله التوفیق وله الحمد أولاً وأخراً چهاردهم ربیع الأول سال 1400 هجری قمری (اول بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و نه هجری شمسی).

سید عبدالرحیم خطیب

(بندر عباس)


بسم الله الرحمن الرحیم

 

الحمد لله رب العالمین وصلى الله على نبیه الأمین محمد وعلى آله وأصحابه أجمعین والتابعین لهم بإحسان إلى یوم الدین.

عثمان بن عفان رض

به اتفاق تمام تواریخ اسلامی و غیر اسلامی، حضرت عثمان بن عفان خلیفه سوم رسول الله بود و چنانکه بعداً شرح خواهیم داد، ابتداء با بیعت عبدالرحمن بن عوف که از طرف شورا اختیار داشت و سپس با بیعت عمومی مسلمین در مسجد نبوی به خلافت برگزیده شد.

حضرت عثمان از قبیله قریش و از خانواده بنی أمیه بود. سلسله نسبش به واسطه عبدمناف جد سوم رسول الله که جد سوم عثمان نیز بود، به رسول الله می‌رسد.

نام پدرش عفان و اسم مادرش أروی([1]) بنت کریز قریشی است. جد چهارم أروی نیز عبدمناف بود. بنابراین، عثمان هم از جهت پدر و هم از طرف مادر از اقرباء و خویشاوندان نزدیک رسول الله است.

عثمان در سال پنجم میلاد مبارک رسول الله در مکه متولد شد. بنابراین، عثمان پنج سال کوچکتر از رسول الله ص بود([2]).

چون پدرش عفان از ثروتمندان و بزرگان قریش بود، توانست او را طبق اوضاع و فرهنگ رایج آن روزگار خوب پرورش دهد و بر اساسِ آداب و خصال پسندیده اعرابِ اصیل او را بار آورد. لذا عثمان خواندن و نوشتن و فن خطابه را که در آن زمان در حجاز جز برای فرزندان اشراف و بزرگان میسر نبود، بیاموخت.

 

اسلام عثمان:

عثمان از سابقین اولین است. چه در اوایل ظهور اسلام مسلمان شد. اینک چگونگی مسلمان‌شدنِ وی را از زبان خودش می‌شنویم که می‌گوید: در آغاز بعثت رسول الله از خاله‌ام سُعدی([3]) در باره بعثت رسول الله چیزی شنیدم که مرا سخت تحت تأثیر قرار داد. چون قبلاً هرگاه با امر مهمی روبرو می‌شدم، نزد ابوبکر می‌شتافتم و با او در میان می‌گذاشتم. این بار نیز برای مذاکره در این امر مهم نزد ابوبکر رفتم و آنچه را که از خاله‌ام شنیده بودم، برای او بازگو کردم.

ابوبکر گفت: تو مرد دانائی هستی. تشخیص حق از باطل برای تو امر مشکلی نیست. بتهائی که قوم ما می‌پرستند، چیست؟ مگر از سنگ ساخته نشده اند؟ و نه چیزی را می‌بینند و نه چیزی را می‌شنوند؟ گفتم: بلی، به خدا این بت‌ها چنین اند که می‌گوئی. آنگاه ابوبکر گفت: به خدا آنچه را که خاله‌ات در باره رسالت محمد به تو گفته راست گفته است. محمد بن عبدالله رسول خداست. خدا او را به رسالت به سوی بندگانش فرستاده تا آن‌ها را به راه مستقیم الهی رهبری کند. آیا می‌خواهی نزد او بروی تا این مطلب را از خودش بشنوی؟ گفتم: بلی. عثمان ادامه می‌دهد: چیزی از گفتوگوی ما نگذشته بود که دیدم رسول الله از برابر ما می‌گذرد و علی بن ابی طالب همراه اوست. ابوبکر از جایش برخاست و به سوی رسول الله شتافت و آهسته چیزی به رسول الله عرض کرد. سپس باهم نزد من آمدند و همه باهم نشستیم. رسول الله فرمود: ای عثمان! فرمان خدا را که تو را به بهشت می‌رساند اجابت کن. من رسول خدا به سوی تو و همه بندگانش هستم.

عثمان می‌گوید: به خدا همین که فرمایش رسول الله را شنیدم، به حدی در قلبم نشست که نتوانستم خود را از قبولش بازدارم. عرض کردم: «أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله».

چون حکم([4]) بن العاص عموی عثمان که پس از وفات عفان سرپرست عثمان بود، از اسلام‌آوردن عثمان مطلع می‌شود، او را در خانه خود زندانی می‌کند و می‌گوید: تو از دین پدرانت روی گردانده‌ای و آن را ترک کرده‌ای و به دین جدیدی مخالف با دین آن‌ها روی آورده‌ای و آن را پذیرفته‌ای. به خدا تو را آزاد نخواهم کرد، مگر این که از این دین برگردی.

عثمان جواب می‌دهد: به خدا، هرگز از دین حق به دین باطل باز نخواهم گشت. چون حکم بن العاص می‌بیند عثمان به دین جدیدش به حدی دل بسته که امکان ندارد آن را ترک نماید، از او مأیوس می‌شود و آزادش می‌کند.

عثمان بدین سان در اثر تبلیغ و راهنمائی ابوبکر مسلمان شد. از این پس تا آنجا مورد اعتماد و محبت رسول الله قرار گرفت که دخترش رقیه([5]) را به عقد او درآورد. چون رقیه در سال دوم هجرت در مدینه درگذشت، دختر دیگرش را به نام ام کلثوم به او داد. چون ام کلثوم نیز پس از چندی از دنیا رفت، رسول الله فرمود: اگر دختری دیگر داشتم، باز به او می‌دادم.

شغل عثمان:

عثمان در شهر مکه به تجارت پارچه و لباس (بزازی) که از شام و یمن می‌خرید و در مکه می‌فروخت، اشتغال داشت او از این راه ثروت نسبتاً هنگفتی به دست آورده بود. چون در محیط کار تجارتش با کمال صداقت و امانت با مردم رفتار می‌کرد و نیز در معاشرت عادی با مردم محبت و حسن اخلاق داشت، در بین کلیه طبقات مردم مکه و جاهای دیگر به حدی محبوبیت پیدا کرده بود که مادران کودکان در حین بازی و رقص‌دادن فرزندان نوزادشان این سرود را می‌خواند و می‌گفتند: «أحبک الرحمن، حب قریش عثمان». یعنی: ای فرزندم! خدا تو را به آن اندازه دوست بدارد که قریش عثمان را دوست می‌دارند([6]).

برای آن که بدانیم عثمان تا چه قدر نزد قریش محبوبیت داشت، به این ماجرای موثق تاریخ اسلام توجه می‌کنیم:

در سال ششم هجرت که در تاریخ اسلام به سال «حدیبیه» مشهور است، رسول الله با اصحابش به قصد طواف بیت الله الحرام از مدینه حرکت فرمود. قریش در جائی به نام حدیبیه که جزء حرم شهر مکه است، از ورود آن‌ها به شهر مکه جلوگیری کردند.

لذا رسول الله در آنجا توقف فرمود و صلاح دید یک نفر از مسلمین را به نمایندگی از طرف خود به مکه نزد قریش بفرستد، تا با آن‌ها مذاکره نماید و اجازه بگیرد که رسول و مسلمین برای طواف بیت الله الحرام به مکه داخل شوند.

تنها کسی که از خطر مصون به نظر رسید و برای این کار انتخاب شد، عثمان بود. زیرا چنانکه گفتیم او نزد قریش بیش از هرکس محبوب و مورد احترام آن‌ها بود. جز او نیز کسی از عهده این کار برنمی‌آمد، لذا رسول الله او را برای انجام این کار خطرناک تعیین نمود و به مکه فرستاد.

گرچه این مأموریت با وجود دشمنی‌های شدید و ممتدی که قریش با رسول الله و مسلمین داشتند، ظاهراً برای عثمان بی‌خطر نبود و حتی احتمال داشت به قیمت جانش تمام شود؛ ولی عثمان این خطر را در مقابل اراده و امر رسول الله ناچیز گرفت و فوراً به مکه رفت و با سران قریش وارد مذاکره شد. گرچه قریش لجوج با تقاضای رسول الله موافقت نکردند، ولی این سفارت و مذاکره‌ای که عثمان با آن‌ها انجام داد، راه را برای مذاکره صلح بین طرفین باز کرد و کار طرفین به صلحی خاتمه یافت که به مدت ده سال دست از جنگ با یکدیگر بکشند. رسول الله و مسلمین به موجب این صلح‌نامه کتبی که در تاریخ اسلام به صلح «حدیبیه» شهرت دارد، در سال بعد وارد مکه شدند و آزادانه به طواف کعبه پرداختند. سه شبانه روز در مکه اقامت کردند و در مسجد الحرام به عبادت خدا پرداختند.

باری، قریش در اثر محبت شدیدی که به عثمان داشتند، نه تنها آزاری به او نرساندند، بلکه به او پیشنهاد کردند تا اگر میل داشته باشد کعبه را طواف کند؛ ولی عثمان گفت: هرگز امکان ندارد من طواف کنم؟ مگر این که همراه رسول الله باشم. با او طواف کنم.

چون بازگشت عثمان از مکه به نزد مسلمین که سخت در انتظارش بودند، بیش از حد معمول طول کشید. در بین مسلمین نیز شایع شد که عثمان به دست مشرکین در مکه به قتل رسیده است، مسلمین به هیجان آمدند و برآشفتند و شمشیرها را برای خونخواهی عثمان از نیام بیرون کشیدند. هرکدام از آن‌ها قبضه شمشیر به دست گرفته به طرف رسول الله که زیر سایه درخت سُمر استراحت فرموده بود شتافتند و یکایک آن‌ها به آرامی دست بیعت در دست شریف رسول الله گذاشتند و عهد و پیمان مؤکد بستند که برای حمله به شهر مکه و تصرف آن تا آخرین نفس با مشرکین بجنگند. آیه مبارکه 18 سوره الفتح در این قضیه نازل شده که می‌فرماید:

«به راستی که خدا خشنود شد از مؤمنین در آن هنگام که زیر آن درخت با تو بیعت می‌کردند. خدا آنچه را در دل‌هایشان بود می‌دانست و خدا بر آن‌ها آرامش روحی نازل فرمود و (در ازای این اقدام صادقانه)، فتح قریب الوقوعی به آن‌ها پاداش داد». این پاداش عبارت است از عقد صلح و متارکه جنگ که در حدیبیه بین طرفین منعقد گردید و سپس فتح مکه که دو سال بعد از این صلح واقع شد.

یکی از مفاخر عظیم عثمان:

در پیرامون این ماجرای تاریخی لازم می‌دانم به این امر عظیم که برای عثمان افتخار مهمی آفرید، توجه و برای خوانندگان گرامی آن را ذکر نمایم و آن این است که، چون عثمان برای انجام مأموریتی که رسول الله به او سپرده بود به مکه رفته بود، و در هنگام بیعت الرضوان([7]) در بین مسلمین نبود، تا مانند آن‌ها برای جنگ با مشرکین دست بیعت به رسول الله بدهد، حضرت رسول دست راست مبارک خود را در دست شریف دیگرش گرفت و فرمود: این است بیعت عثمان.

چه افتخاری برتر و چه فضیلتی بهتر و چه مزیتی مهم‌تر از این که رسول رب العالمین دست راست مبارکش را به عنوان دست عثمان در دست مبارک دیگر خود بگیرد و از طرف عثمان با خود بیعت فرماید؟

بخاری در این باره روایت کرده می‌گوید: مردی از اهل مصر در حضور عبدالله بن عمر ب گفت: عثمان به افتخار بیعت الرضوان نرسید.

عبدالله جواب داد: اگر کسی نزد قریش عزیزتر و محبوب‌تر از عثمان بود، رسول الله عثمان را به مکه نمی‌فرستاد. ولی هیچ احدی جز او چنین نبود. لهذا رسول الله او را فرستاد. بیعت الرضوان نیز پس از رفتن عثمان در غیاب او واقع شد. رسول الله دست راست خود را به مردم نشان داد و فرمود: این دست عثمان است و سپس این دستش را در دست دیگرش گذاشت و فرمود: این است بیعت عثمان([8]). شرف الدین بوصیری در قصیده همزیه‌اش که در مدح رسول الله سروده است به این ماجرا نیز اشاره کرده می‌گوید:

وأبى أن یطوف بالبیت إذ لم
یدن منه إلى النبی فناء
فجزته عنها ببیعة رضوان
ید من نبیه بیضاء
أدب عنده تضاعفت الأعمال
بالترک حبذا الأدباء

یعنی: آنگاه که قریش اجازه دادند تا عثمان تنها طواف کند، او امتناع ورزید و روا ندید طواف کند. زیرا رسول الله آنجا نبود تا طواف کند. پاداش این ادب چنین شد که رسول الله دست نورانیش را به جای دست عثمان به مردم نشان داد و به عنوان بیت الرضوان با خود بیعت فرمود. این ادب عظیمی بود که عثمان نسبت به رسول الله از خود نشان داد و ثوابش مضاعف و زیاد شد، به به چه نیکند ادب‌داران.

چنانکه می‌بینیم، عثمان در این قضیه از دو جهت حائز افتخار گردید: یکی این که مأموریت خطرناکی را از جانب رسول الله پذیرفت و آن را انجام داد. دوم این که رسول الله با دست شریف خود به جای دست عثمان در بیعت الرضوان با خود بیعت فرمود.

هجرت عثمان:

چون دین اسلام در مکه به تدریج خوب پیش می‌رفت، قریش به وحشت افتاد. برای حفظ دین موروثی، ثبات سیادت و ابقای سیاست خود، بر مسلمین سخت می‌گرفتند و آن‌ها را تا آنجا که ممکن بود اذیت می‌کردند؛ لذا حضرت رسول به مسلمین اجازه داد به مملکت حبشه هجرت کنند تا در آنجا که مملکت قانونی و مسیحی بود در امان باشند. در این باره فرمود:

«هاجروا إلى أرض الحبشة فإن بها ملکا لا یظلم عنده أحد وهی أرض صدق حتى یجعل الله لکم فرجا مما أنتم فیه».

یعنی: هجرت کنید و بروید به سرزمین حبشه، زیرا در آنجا پادشاهی وجود دارد که هیچ احدی نزد او مورد ستم قرار نمی‌گیرد. آنجا سرزمین راستی و صداقت است. آنجا بمانید تا آنگاه که خدا برای شما در این مشکلی که در آن هستند، فرجی بگشاید.

لذا گروهی از مسلمین که عثمان بن عفان و همسرش رقیه دخترِ رسول الله نیز همراه آن‌ها بودند به حبشه هجرت کردند. پس از مدتی در فرصت مناسبی باز به مکه بازگشتند و سپس دومین بار به مدینه هجرتگاه رسول الله هجرت کردند.

از قرائن تاریخی استنباط می‌شود که عثمان با همسرش رقیه به دستور رسول الله به عنوان سرپرست این گروه مهاجر به حبشه رفتند، نه برای فرار از دست قریش. زیرا چنانکه گفتیم عثمان به حدی مورد محبت و احترام قریش بود که جز او صلاح نبود و کسی غیر از او جرأت نداشت در واقعه حدیبیه [که جریان آن را بیان کردیم] برای مذاکره با قریش وارد مکه شود و به میان آن‌ها برود. او بود که رفت و نه تنها از آن‌ها آزار ندید، بلکه تا آنجا به او محبت کردند که پیشنهاد کردند، دور کعبه شریفه طواف کند، ولی او ادب را رعایت کرد و به خود اجازه نداد بدون حضور رسول الله طواف کند. بنابراین، واضح است که عثمان از هرگونه آزار و اذیتی از طرف قریش مصون و در امان بوده. هجرت او و همسرش فقط برای سرپرستی و دلگرمی مردان و زنان این گروه مهاجر بوده است.

فضائل عثمان:

عثمان برای نصرت دین اسلام و پیش‌رفت مقاصد و مرام رسول الله از بذل مال و جان خود هرگز دریغ نمی‌داشت.

چون عثمان ثروت داشت، برای رضای خدا و رسول خدا در تجهیز و مهیاکردن لشکر اسلام با طیب خاطر هزینه می‌کرد و مخارجی می‌پرداخت که از دست هرکس برنمی‌آمد. در تجهیز لشکر مشهور به (جیش العسرة) که رسول الله در گرماگرم تابستان برای مقابله با لشکر مجهز روم در تبوک واقع در مرز شام فراهم می‌فرمود، عثمان یک هزار شتر([9])، پنجاه اسب و یک هزار دینار طلا به رسول الله تقدیم کرد.

عبدالله بن سمره صحابی رسول الله می‌گوید: عثمان در آن روز هزار دینار طلا آورد و در دامن حضرت رسول ریخت. رسول الله فرمود: «مَا ضَرَّ عُثْمَانَ مَا فَعَلَ بَعْدَ الْیَومِ. مَا ضَرَّ عُثْمَانَ مَا فَعَلَ بَعْدَ الْیَوْمِ»

یعنی: هر کاری که عثمان پس از امروز بکند، زیانی به او نخواهد زد. یعنی اجر و ثواب این پول نسبتاً زیادی که عثمان در راه خدا انفاق کرده، به حدی زیاد و مؤثر است که اثر هر گناهی را که فرضاً از عثمان سر زند، محو می‌کند و ضرر و زیانی از این بابت به او نخواهد رسانید. حضرت رسول برای تأکید این امر این جمله را دوباره به زبان آورد([10]).

بخاری در صفحه 17 جزء پنجم در این باره روایت کرده می‌گوید: قال رسول الله ص: «مَنْ جَهَّزَ جَیْشَ الْعُسْرَةِ فَلَهُ الْجَنَّةُ. فَجَهَّزَهُ عُثْمَانُ»

یعنی: رسول الله فرمود: هرکس (با بذل مالش) لشکر عسره را تجهیز و در آماده‌ساختن آن کمک نماید، ثوابش برای او بهشت خواهد بود. عثمان نیز آن را تجهیز و آماده ساخت([11]).

در هیچ‌یک از نخلستان‌های مدینه آبی شیرین‌تر و گواراتر از آب چاه مشهور به (بئر رومه) نبود. مالک این چاه که می‌گویند یک نفر یهودی بود، را با اخذ پول به اهل مدینه آب می‌داد. عثمان این چاه را در حیات رسول الله به مبلغ سی و پنج هزار درهم که در آن زمان پول زیادی بود، از صاحبش خرید و مجاناً در اختیار عموم مردم گذارد که خودش نیز مانند بقیه مردم حق داشته باشد از آن آب بردارد([12]).


خلافت عثمان:

در مبحث شهادت عمر بن الخطاب در کتاب شیخین مفصل شرح داده‌ام که آن حضرت در اثر دسیسه و توطئه دشمنان اسلام به شهادت رسید.

اصحاب رسول الله که به این مطلب پی‌برده بودند، ترسیدند که اگر او از دنیا برود و کسی را به جای خود نامزد خلافت نکند، بین طوائف مسلمین بر سر احراز خلافت اختلاف و منازعه پیش آید. این امر برای همان دشمنان دست اندر کاری که عمر را با توطئه از سر راه خود برداشتند، مجال خیلی خوبی خواهد داد تا به فعالیت‌شان ادامه دهند. به آتش اختلاف و نزاع مسلمین دامن بزنند و آن‌ها را به سوی یک جنگ داخلی خانمان‌سوز سوق دهند.

لذا نزد عمر [که در بستر مرگ بود]شتافتند و تقاضا کردند کسی را به جای خود معین نماید، ولی چون در این زمان دامنة امپراتوری اسلام تا آنجا وسعت یافته بود که قسمت اعظم ایران و تمام خاک عراق، شام، اردن، فلسطین و مصر را فرا گرفته بود، و اقوام و طوائف مختلفی را با ادیان و عقاید متباینی در بر گرفته بود، و اداره امور این مردم و حفظ نظام و امنیت این امپراتوری وسیع نیاز به شخصی مانند خود عمر داشت که دارای تدبیر صحیح و سیاست عمیقی باشد، تا بتواند به خوبی از عهده کار برآید. چنین کسی به نظر عمر نمی‌آمد تا قبول مسؤولیت دینی کند، و او را نامزد خلافت نماید؛ لذا با تقاضای آن‌ها موافقت نکرد و فرمود:

«برای خاندان عمر همین بس که یک نفر آن‌ها (که خود عمر است) عهده‌دار امور امت محمد بوده در قیامت از این بابت محاسبه شود. من نمی‌خواهم که در حیاتم و هم پس از وفاتم مسؤولیت امور امت محمد را به عهده بگیرم».

در این هنگام یکی از حاضرین([13]) عرض می‌کند: من کسی را به تو معرفی می‌کنم که شایسته این کار و مورد اطمینان امت است و آن پسرت عبدالله است که لیاقت دارد و از عهده کار برمی‌آید.

عمر می‌فرماید:

«به خدا، این سخن را برای خدا نگفتی. ما دیگر پس از این به امور شما کاری نداریم. من این وظیفه را برای خودم نپسندیدم تا رغبت داشته باشم و آن را به کسی از خاندانم بدهم».

ولی اصحاب رسول الله از هیولای خطر مخوفی که احساس می‌کردند بر دین اسلام و بر کیان مسلمین سایه هول‌انگیزی افکنده است سخت در وحشت بودند؛ لذا مجدداً نزد عمر آمدند و جداً تقاضای خود را بازگو کردند.

این بار عمر که او هم مانند آن‌ها متوجه این امر خطیر شده بود، شش نفر از بزرگان اصحاب رسول الله را که در پیشرفت دین اسلام و پیشبرد حکومت اسلام سوابق مهم و اثراتی چشم‌گیر داشتند برای خلافت نامزد فرمود.

این شش نفر عبارت بودند از: 1- حضرت علی بن ابی طالب داماد و پسر عموی رسول الله. 2- حضرت عثمان بن عفان داماد رسول الله. 3- سعد بن ابی وقاص فرمانده و فاتح جنگ قادسیه و فاتح مدائن پایتخت ساسانیان. 4- زبیر بن العوام حواری و پسر عمه رسول الله. 5- عبدالرحمن بن عوف. 6- طلحه بن عبیدالله، تا این شش نفر اجتماع نمایند و از بین خودشان یک نفر را به خلافت برگزینند.

سپس حضرت عمر همة آن‌ها را [جز طلحه که در سفر بود] نزد خود خواست و فرمود:

«من در باره شما فکر کردم؛ دیدم شما سروران قوم و رهبران مردم هستید. رسول الله در حالی که از شما راضی و خشنود بود از دنیا رفت. خلافت نباید جز در یکی از شما باشد. اگر شما (برای انتخاب خلیفه از بین خودتان حسن نیت داشته باشید) و راه مستقیم را در پیش و صلاح اسلام را در نظر بگیرید، در این صورت من از ناحیه مردم نسبت به کارتان نمی‌ترسم (زیرا مردم با کار شما راضی و تسلیم نظر شما خواهند شد) آنچه مرا می‌ترساند این است که شما در این باره باهم اختلاف کنید و کار مسلمین بدین سبب به منازعه و هرج و مرج بکشد. پسرم عبدالله در اجتماع شما باشد و اشتراک مساعی کند ولی حق انتخاب‌شدن ندارد. همین که من از دنیا رفتم، تا سه روز باهم اجتماع نمایید و به رایزنی و مشورت بپردازید. روز چهارم باید یک نفر از شما برای خلافت انتخاب شود و عملاً بر سر کار آید».

حضرت عمر پس از این به صهیب بن سنان([14]) امر فرمود تا در این سه روز برای مردم در مسجد نماز جماعت را برگذار کند و پیش نماز آن‌ها باشد و حضرت علی، عثمان، سعد، زبیر، عبدالرحمن و طلحه را (اگر از سفر بازگشت) در خانه‌ای برای مشاوره در امر خلافت جمع کند. پسرش عبدالله بن عمر نیز در جمع آن‌ها حاضر باشد؛ ولی نباید به خلافت انتخاب شود.

تا اینجا:

تا اینجا پا به پا همراه تاریخ‌نویسان موثق عرب پیش رفتیم. خوشبختانه به مطلب مشکل و ناصوابی برنخوردیم تا بر آن‌ها خرده گیریم.

ولی اکنون در اینجا می‌بینیم که بعضی از آن‌ها متأسفانه در پیرامون وصیت عمر در این قضیه نوشته اند که، حضرت عمر به صهیب فرمان داد تا این شش نفر اهل شورای خلافت را پس از وفاتش تا سه روز در خانه‌ای برای مشاوره جمع نماید و خودش بر کارشان اشراف بدارد و بر سرشان بایستد. اگر ببیند پنج نفر از این شش نفر یکی را انتخاب نمودند و یکی از آن‌ها مخالفت نمود؛ سرش را با شمشیر بشکافد. هرگاه چهار نفر آن‌ها یکی از آن‌ها مخالفت نمود، سرش را با شمشیر بشکافد. هرگاه چهار نفر آن‌ها یکی انتخاب نمودند و دو نفر آن‌ها به مخالفت برخاستند، سر هردو را بزند. هرگاه سه نفر آن‌ها یکی را انتخاب نمودند و سه نفر بقیه مخالفت کردند و یکی دیگر را تعیین نمودند، در این صورت عبدالله بن عمر را حکم قرار دهند تا هرکدام از افراد منتخب فریقین را که او صلاح بداند، خلیفه مسلمین باشد. اگر به حکمیت عبدالله راضی نشوند، پس مسلمین باید طرفدار آن سه نفری باشند که عبدالرحمن بن عوف در آن‌ها باشد و اگر آن سه نفر دیگر باز مخالفت کردند و تسلیم نشدند، هرسه را به قتل برساند.

بعضی از مؤرخین دوره‌های اخیره از قبیل ابن کثیر که گویا متوجه نادرستی این روایت شده اند، از ذکر این مطلب خودداری کرده اند و به سکوت گذرانده اند.

خواننده عزیز! اگر اندکی به این روایت توجه و تفکر کنید برای شما هم مانند من به طور وضوح مسلم می‌شود که جعلی، ساختگی و حقاً خنده‌آور است؛ زیرا می‌گوید: هرگاه پنج نفر از شش نفر اهل شورا (نامزدهای خلافت) یک نفر را از بین خودشان به خلافت انتخاب کردند و یک نفر آن‌ها با این انتخاب مخالفت نمود، صهیب باید سرش را با شمشیر بشکافد. راستی، خیلی عجیب است! مگر نه این که هرگاه فرض شود پنج نفر آن‌ها یک نفر را از بین خودشان انتخاب نمایند، دیگر یک نفری که با آن‌ها مخالفت نماید وجود خارجی نخواهد داشت؛ زیرا پنج نفرشان انتخاب‌کننده اند و یک نفر دیگر انتخاب‌شده و جمعاً می‌شوند شش نفر. اعضاء شورا نیز بیش از شش نفر نبودند. بنابراین، کسی از آن‌ها نمی‌ماند و وجود خارجی ندارد تا با آن‌ها مخالفت نماید.

بعداً می‌گوید: اگر چهار نفرشان یکنفر را انتخاب کردند و دو نفرشان با انتخاب این چهار نفر مخالفت کردند، صهیب این دو نفر را بکشد. در این فرضیه بازهم همان اشکال پیش می‌آید. چه وقتی که چهار نفر آن‌ها یک نفر را انتخاب نمایند، دیگر دو نفر باقی نمی‌ماند، زیرا چهار نفر انتخاب‌کننده با یک نفری که انتخابش کرده اند، جمعاً می‌شوند پنج نفر. باقی مانده آن‌ها فقط یک نفر است نه دو نفر.

همچنین آنجا که می‌گوید: اگر سه نفرشان یک نفر را و سه نفر دیگرشان یکی دیگر را انتخاب نمودند، چنین و چنان کنید؛ این مطلب نیز محال و ممتنع است. زیرا اگر سه نفرشان یک نفر را انتخاب نمایند، دیگر سه نفر باقی نمی‌ماند، بلکه دو نفر خواهند بود.

بنابراین، امکان ندارد چنین دستوری که اصلاً صورت‌پذیر نیست از حضرت عمر بن خطاب صادر شود، آن هم از عمری که توانست با آن فکر و تعقل درست و با آن شوکت و قدرت فطری خود حکومت امپراتوری اسلامی را به حد کمال برساند و آن حکومت وسیع را با آن سیاست و تدبیر خدادادی خود منظم و اداره کند، چنین دستور ناممکنی که در محاسبه منتفی می‌گردد محال است.

عجیب‌تر این است که در این فرمان به صهیب دستور داده شده سر هرکدام از اعضاء شورا را که مخالفت نمودند، بزند. مگر این مردم مجمسه‌وار آرام می‌نشینند که صهیب به آسانی سر از تن‌شان جدا کند؟ آیا مگر صهیب می‌تواند با چند نفر مقابله و آن‌ها را از پای درآورد و بکشد؟ راستی، چرا چنین کند؟ آیا با قتل آن‌ها امر خلافت سر و سامان می‌گیرد یا بالعکس قتل آن‌ها فتنه‌ای برمی‌انگیزد که عاقبتش را جز خدا کسی دیگر نمی‌داند؟ پس باید گفت: این فرمان ناممکن دروغی است که  نسبت به آن حضرت داده شده و باید فهمید چرا و از کجا برخاسته است؟ جواب ما این است که عاقلان دانند.

حال که فهمیدیم از این دروغ‌ها بر دامن طاهر عمر بن الخطاب ننشیند گرد، می‌پردازیم به ذکر بقیه حلقه‌های حقیقی اتصال تاریخ عثمان t.

پس از این که عمر به خاک سپرده شد. نامزدهای خلافت [جز طلحه که در سفر بود] در خانه مسور بن مخرمه([15]) تحت نظر صهیب اجتماع کردند و در بارة تعیین خلیفه به مشاوره پرداختند.

چون صدای آن‌ها که معلوم می‌شد همه طالب خلافت و هریک به نفع خود حرف می‌زند از درون خانه بلند شد، ابوطلحه انصاری([16]) که به وصیت عمر با عده‌ای از اصحاب رسول الله عهده‌دار محافظت خانه شورا بود، تعجب کرد، و گفت:

«من گمان می‌کردم هریک از شما از خوف مسؤولیت مهم خلافت از قبول آن خودداری می‌کنید، و هریک به دیگری واگذار می‌نمائید. اکنون می‌بینم بدان کاملاً رغبت دارید و برای احراز آن با یکدیگر رقابت و منازعه می‌نمائید. به خدا قسم، من این خانه را بیش از سه روز که عمر وصیت کرده محافظت نخوهم کرد. بعداً خانه را ترک می‌کنم و در خانه خود می‌نشینم تا ببینم چه می‌کنید».

عبدالرحمن بن عوف برای این که نزاع و رقابت را از بین نامزدها که هریک از آن‌ها در خارج طرفدارانی داشتند، برطرف نماید، به آن‌ها پیشنهادی می‌کند و می‌گوید، کدامیک از شما حق خود را از انتخاب‌شدن ساقط می‌نماید و متعهد می‌شود که یک نفر از شما را که برای خلافت بهتر تشخیص بدهد، انتخاب کند؟

هیچکس از نامزدها جوابی نه مثبت و نه منفی نمی‌دهد، لذا خود عبدالرحمن از حقش منصرف می‌شود تا چنانکه گفته بود او از بین بقیه آن‌ها یک نفر را به خلافت برگزیند.

عثمان می‌گوید: من اولین کسی هستم که به این امر راضی ام و موافقت می‌نمایم و بقیه آن‌ها جز علی بن ابی طالب نیز راضی می‌شوند و موافقت‌شان را اعلام می‌نمایند. سپس عبدالرحمن بن عوف به علی می‌گوید: تو چه می‌گویی یا أبا الحسن؟ علی می‌گوید: به من عهد و پیمان بده که در این امر جانب حق را رعایت کنی و تابع هوای نفسانی نشوی، تحت تأثیر قومیت قرار نگیری و در خیرخواهی و صلاح امت محمد قصور نکنی.

عبدالرحمن می‌گوید: شما همه به عهد و پیمان بدهید که هرکسی که من او را از بین شما به خلافت برگزینم و با او بیعت کنم، شما نیز راضی شوید و با او بیعت کنید. من نیز تعهد می‌کنم از خویشانم به صرف این که خویش من هستند، جانب‌داری نکنم و در خیرخواهی نسبت به مسلمین کوتاهی نکنم». علی نیز راضی می‌شود تا عبدالرحمن با رعایت این تعهد اقدام نماید.

بدین سان عبدالرحمن هم از آن‌ها عهد گرفت و هم به آن‌ها عهد داد. اعضای شورا پس از این توافق از خانه خارج و از یکدیگر جدا شدند تا عبدالرحمن طبق اختیاری که به او داده شد، اقدام و به وظیفه خود عمل کند.

گویا عبدالرحمن از بین نامزدها فقط علی و عثمان را شایسته و لایق خلافت می‌دانست. لذا خواست به افکار عمومی مراجعه نماید تا بداند نظر مردم نسبت به این دو نفر چگونه است و کدامیک از آن‌ها را بر دیگری ترجیح می‌دهند و او را برای خلافت بهتر می‌دانند.

بدین جهت بود که عبدالرحمن با اصحاب بزرگ رسول الله مخصوصاً از خود نامزدها و از سرداران لشکر و رؤسای قبائل که برای اطلاع از جریان امر خلافت به مدینه آمده بودند و حتی از بعضی از زنان دانائی که برای نظر دهی فهمیده و مؤثر بودند، به مدت سه روز که عمر وصیت کرده بود، به مشاوره پرداخت، تا رأی آن‌ها را در باره علی و عثمان برای خلافت به دست آورد.

دائرة المعارف فرید وجدی می‌گوید: عبدالرحمن از هرکسی که نظر می‌خواست، چه اصحاب رسول الله، چه امرای لشکر، چه سران قبایل و چه دیگران همه آن‌ها عثمان را مقدم بر علی می‌دانستند. البدایة والنهایة ابن کثیر می‌گوید: همه مردم عثمان را بهتر از علی می‌دانستند، جز عمار بن یاسر و مقداد بن الأسواد که این دو نفر علی را برای خلافت بهتر از عثمان می‌دانستند.

من هیچکدام از این دو روایت متقارب را صحیح نمی‌دانم. زیرا کلیه تواریخ بدون استثناء حتی دائرة المعارف فرید وجدی «البدایة والنهایة» اتفاق دارند که عبدالرحمن صبح روز چهارم در ملاء عام در مسجد نبوی ابتداء علی را نزد خود خواست و دست بیعت به سوی علی پیش کشید. اگر همه مردم چنانکه دائرة المعارف می‌گوید یا اکثریت قریب به اتفاق مردم چنانکه «البدایة والنهایة» می‌گوید، متمایل به عثمان بودند و او را بهتر از علی می‌دانستند، در این صورت عبدالرحمن موظف بود بدون هیچگونه مقدمه‌ای با عثمان بیعت کند که مورد نظر متفق مردم بود، نه با علی که به قول این دو کتاب مورد نظر مردم نبود.

پس واضح است که بعضی به علی و بعضی به عثمان رأی شفاهی داده اند.

گویا ابن الأثیر روایتی را که در البدایه والنهایه در این خصوص آمده و دائرة المعارف هم ظاهراً روایتش را از آن گرفته است، قبول نداشته که از ذکر آن امتناع کرده به سکوت گذرانده است.

باری، عبدالرحمن صبح روز چهارم مسور بن مخرمه را به خانه علی و عثمان فرستاد و آن‌ها را نزد خود خواست. همه باهم برای ادای نماز صبح به مسجد نبوی رفتند. قبل از ورود آن‌ها بزرگان اصحاب رسول الله از مهاجرین، انصار، سران قبائل، امراء لشکر و سایر طبقات مردم به حدی در مسجد اجتماع کرده بودند و منتظر نتیجه امر خلافت بودند که مسجد مملو بود و جائی برای کسی نبود. این سه تن به زحمت توانستند جائی برای خود پیدا کنند.

عبدالرحمن پس از ختم نماز در حالی که همان عمامه‌ای را که رسول الله r به او هدیه داده بود بر سر داشت و شمشیرش را به دوش آویخته بود، روی منبر رسول الله ایستاد و خطاب به مردم کرد و گفت: من پنهان و آشکار در انتخاب خلیفه از شما پرسیدم تا رأی شما را به دست آوردم. دیدم شما هیچ احدی را برای این کار بهتر از علی و عثمان نمی‌دانید. بی‌درنگ علی را نزد خود خواست. دستش در دست خود گرفت و گفت: آیا تعهد می‌کنی که مطابق قرآن و سنت رسول الله و سیرت ابوبکر و عمر عمل کنی؟

علی جواب داد: تا آنجا که بدانم و تا حدی که بتوانم عمل می‌کنم([17]).

چون علی مطابق پیشنهاد عبدالرحمن جواب مثبت قطعی و صریح نداد، عبدالرحمن از بیعت با او منصرف گردید و عثمان را برای این امر دعوت کرد و دستش را در دست گرفت و عین همان پیشنهادی را که به علی کرده بود به او پیشنهاد کرد. عثمان بی‌درنگ بدون آن که در این باره حرفی بزند، عین پیشنهاد را قبول کرد و بیعت با او انجام گرفت.

عبدالرحمن در حالی که روی منبر رسول الله ایستاده بود و دست بیعت به عثمان داده دستش را در دست خود گرفته بود، رو به آسمان کرد و گفت:

«خدایا بشنو و گواه باش. خدایا بشنو و گواه باش. خدایا من آنچه را بر ذمه داشتم، اکنون به عهده عثمان واگذار کردم».

سپس عبدالرحمن، عثمان را جلو خود روی پله دوم منبر مسجد نبوی نشاند. مردم روی به عثمان آوردند و با طیب خاطر و با حالت خشنودی با او بیعت کردند. تاریخ می‌گوید: حضرت علی اولین کسی بود که پس از بیعت عبدالرحمن با عثمان بیعت کرد([18]).

حضرت عثمان بدین نحو که مورد اتفاق تواریخ است به خلافت رسید. عموم مردم نیز حتی آنان که قبل از این ماجرا علی را برای خلافت بهتر از عثمان می‌دانستند، راضی شدند و عملاً با او بیعت کردند.

نظری به خلافت عثمان رض:

چنانکه گفتیم عمر بن الخطاب نمی‌خواست مسؤولیت اخروی خلافت بعد از حیاتش را به عهده گیرد. لذا با آن که اصحاب گرامی رسول الله از او تقاضا کردند، قبول نکرد کسی را به جای خود منصوب یا شخص معینی را به عنوان نامزد خلافت معرفی نماید.

ولی چون اصحاب بار دیگر باز به او مراجعه و جداً برای این کار اصرار کردند، عمر شش نفر از بزرگان صحابه را بدون آن که نظر خاصی به یکی از آن‌ها داشته باشد، نامزد کرد تا این شش نفر بعد از مرگش یک نفر را از بین خودشان به خلافت برگزینند.

ولی در همان جلسه اول بر خلاف تصور مردم آثار توافق از نامزدها دیده نشد و تا آنجا در بین آن‌ها اختلاف نظر پیش آمد که صدای آن‌ها بلند و در خارج خانه شنیده شد. مسلماً اگر این اختلاف دوام پیدا می‌کرد و دامن می‌کشید، به خارج خانه سرایت می‌کرد و در بین اقوام و طرفداران هریک از آن‌ها با طرفداران دیگری منازعه و جدالی پیش می‌آمد که منجر به یک جنگ داخلی خانمان‌سوز می‌گشت.

عبدالرحمن بن عوف که شخص کاردان و ورزیده‌ای بود، متوجه این خطر گردید. برای جلوگیری از وقوع این خطر به نامزدها پیشنهادی کرد که به صلاح خود آن‌ها و به خیر امت محمد بود. گویا نامزدها نیز از خطر منازعه خود می‌ترسیدند. لذا پیشنهاد عبدالرحمن را که مورد اعتماد آن‌ها بود و در خیرخواهی او شک نداشتند، پذیرفتند تا او هر طور مصلحت بداند عمل نماید و یکی از آن‌ها را به خلافت برگزیند.

عبدالرحمن تا آنجا که ممکن بود در این راه کوشید؛ با مردم ملاقات کرد و از آن‌ها نظر خواست و به این نتیجه رسید که نظر مردم برای خلافت منحصراً در علی و عثمان متمرکز است.

به هر جهت، عبدالرحمن صبح روز چهارم که عمر برای خاتمه‌دادن به امر خلافت توصیه کرده بود، در مسجد نبوی روی منبر مقدس رسول الله ایستاد و در ملاء عام مسلمین و در انظارِ عموم مردم علی را نزد خود خواست و دست بیعت به او داد تا به کار خلافت خاتمه دهد. چیزی نمانده بود که ختم شود و علی به خلافت برسد. ولی علی شرطی را که عبدالرحمن پیشنهاد کرد، با آن که مشروع و هیچگونه ایهام و ابهامی نداشت، بدون آن که بر این شرط اعتراضی وارد نماید، نپذیرفت.

لذا عبدالرحمن که مسؤولیت این کار را به عهده داشت، از بیعت با او منصرف گردید و به جای او عثمان را برای بیعت دعوت کرد و عین همان شرطی را که به علی پیشنهاد کرده بود، به او بازگو کرد و او پذیرفت. لذا برای عبدالرحمن راهی نبود جز این که با او بیعت کند و کرد. تمام مسلمین که در مسجد اجتماع کرده بودند، حتی آن‌هائی که متمایل به حضرت علی بودند، نیز با این بیعت موافقت کردند و دست بیعت در دست حضرت عثمان گذاردند و با او بیعت کردند. حضرت علی نیز با او بیعت کرد. حتی او اولین بیعت‌کننده بعد از بیعت عبدالرحمن بود.

با توجه به جریان این امر، برای ما و برای هر آدم منصفی واضح و مسلم است که عبدالرحمن حقاً به خوبی انجام وظیفه شرعی کرده و در رعایت حق و عدالت و در خیرخواهی و صلاح امت محمد ص کوتاهی نکرده است. خلافت عثمان با بیعت عبدالرحمن و موافقت و بیعت عمومی مسلمین، خلافت حق و مشروع است.

اکنون که به بحث خود در باره خلافت عثمان خاتمه می‌دهیم، چه خوب است به روایت مربوط به این امر که در غالب تواریخ آمده است، توجه کنیم و آن این است که بعضی مانند ابن کثیر می‌گویند: عبدالرحمن بن عوف در همان جلسه اول شورا از نامزدها خواست تا سه نفرشان حق خود را به سه نفر دیگر واگذارند. لذا زبیر حقش را به علی، طلحه حقش را به عثمان و سعد حقش را به عبدالرحمن واگذار کردند. بعضی دیگر از قبیل ابن الأثیر می‌گویند: عبدالرحمن صبح روز چهارم که ضرب الأجل تعیین خلیفه بود و وقت آن رسیده بود که خلیفه معین شود، از زبیر و سعدی می‌خواهد تا حق‌شان را به علی و عثمان واگذار نمایند. زبیر حقش را به علی و سعد حقش را به عثمان می‌دهد و بدین ترتیب حق خلافت در علی و عثمان منحصر گردید و از طلحه نامی برده نمی‌شود.

چنانکه ملاحظه می‌شود، بعضی می‌گویند: این پیشنهاد در روز اول جلسه و بعضی دیگر می‌گویند: روز چهارم بوده است. ابن کثیر می‌گوید: طلحه حقش را به عثمان داد و حال آن که کلیه تواریخ می‌گویند: طلحه غائب و در مسافرت بوده و در آن روزها در مدینه نبوده تا حقش را به عثمان بدهد. او پس از این که کار خلافت یکسره و عثمان به خلافت رسیده بود، از سفر خود به مدینه باز گشت و با او بیعت کرد.

این موضوع با این اختلافی که در روایت دارد، صحت ندارد. روایت صحیح همان روایت است که گفتیم عبدالرحمن به نامزدها جز طلحه که غائب بود پیشنهاد کرد تا یک نفرشان از حقش بگذرد و بقیه به او اختیار دهند که او یک نفر را از بین آن‌ها که خودش صلاح بداند به خلافت انتخاب کند. چون کسی از آن‌ها جواب مثبتی نداد و همه سکوت کردند، خود عبدالرحمن از حقش درگذشت. بقیه موافقت کردند که او با در نظرگرفتن حق و خیر امت محمد اقدام و یکی از آن‌ها را انتخاب نماید و سرانجام خلافت به عثمان س رسید.

عبدالرحمن بن عوف را بشناسیم:

چون کار خلافت به وسیله عبدالرحمن بن عوف س انجام گرفت، چه خوب است که او را بشناسیم و مختصری از بیوگرافی و شرح حالش را بنویسیم.

عبدالرحمن از سابقین اولین و یکی از عشره مبشره و هشتمین نفری است که به دعوت ابوبکر در مکه به حضور رسول الله مشرف و مسلمان شد. یک بار همراه گروه مسلمین به حبشه و بار دیگر به مدینه هجرت کرد.

عبدالرحمن تجارت پیشه و در امور تجاری ماهر و کاردان بود. او از این راه ثروت مهمی به دست آورد. از ثروتش در حیات رسول الله یک بار برای تجهیز لشکر اسلام نصف کل پول خود را که چهار هزار دینار طلا بود و بار دیگر چهل هزار درهم نقره و سومین بار چهل هزار دینار طلا و یک بار پس از این پانصد اسب و پانصد شتر همه را در حیات رسول الله در این راه خیر و صرفاً در راه خدا تقدیم کرد. او تمام این اموال را از طریقِ تجارت به دست آورده بود.

عبدالرحمن در مرض موتش وصیت کرد، تا از مالش برای هریک از باقیماندگان اهل بدر که یک صد نفر باقی بودند چهار صد دینار طلا داده شود که جمعاً چهل هزار دینار به آن‌ها داده شد. علی و عثمان نیز از اهل بدر بودند. به هریک از آن‌ها چهارصد دینار دادند. علی در باره‌اش فرمود: برو ابن عوف که خویش را خالص گرفتی. نیز به هریک امهات المؤمنین (همسران رسول الله) مال مهمی وصیت کرد و به آن‌ها داده شد. در حیاتش بردگان زیادی را خرید و آزاد کرد و با تمام این بذل و بخشش‌ها بازهم ثروت زیادی پس از وفاتش به جای ماند که یکی از چهار نفر همسرانش ربع یک هشتم میراثش یعنی یک سهم از مجموع سی و دو سهم ما ترک عبدالرحمن به هشتاد هزار دینار طلا را با سایر ورثه مصالحه کرد که معلوم می‌شود اگر میراث خود را با محاسبه کامل می‌گرفت، بیش از این می‌شد.

عبدالرحمن در سن هفتاد و پنج سالگی در سال 32 هجری در مدینه وفات یافت. عثمان بر او نماز خواند و در بقیع (مقبره عمومی مدینه) به خاک سپرده شد. یکی از آن‌هائی که جنازه‌اش را بدوش گرفته بود سعد ابن وقاص سردار نامی اسلام بود، رضی الله عن عبدالرحمن بن عوف و جزاه عن الإسلام والمسلمین خیراً.

اولین خطبه عثمان:

در مدت سه روزه شورا صهیب بن سنان طبق وصیت عمر س برای مردم نماز می‌خواند. چون عثمان بعد از نماز صبح روز چهارم به خلافت رسید و مردم تا بعد از ظهر آن روز پیوسته با او بیعت می‌کردند، نماز ظهر آن روز را نیز صهیب برای مردم خواند. اولین نمازی که عثمان به عنوان خلیفه مسلمین برای مردم خواند نماز عصر بود. آن روز بود که عثمان پس از ختم نماز عصر برای سخنرانی روی منبر مبارک رسول الله ایستاد و اولین خطبه‌اش را پس از حمد خداوند جل و علا به این مضمون بیان کرد:

«ای مردم! شما در دنیائی هستید که لاجرم آن را ترک خواهید کرد و در باقیمانده عمری هستید که بیشک به آخر خواهد رسید. پس در این چند روزه بقاء در دنیا و در این مدت کم و کوتاه عمرتان بشتابید تا بهترین کارهائی را که از دست‌تان برمی‌آید انجام دهید. بدانید که دنیا سرتاسرش فریبنده است. مبادا این زندگانی موقت دنیوی شما را بفریبد. مبادا فریبنده‌ای شما را (به اطمینان آن که خدا غفور و رحیم است) فریب دهد و از جاده حق بدر برد.

از گذشتگان پند و عبرت گیرید. کجایند دلباختگان و شیفتگان دنیا که دل به دنیا بستند و توجه و عنایت به حیات جاویدان آخرت نکردند؟ آن‌ها دنیای خود را خوب آباد کردند، ولی اندکی از آن بهره برگرفتند و کمی از آن برخوردار و خوش‌گذراندند، آیا نمی‌دانید که این دنیا بود که آن‌ها را از خود دور افکند؟ پس چه بهتر که قبل از این که دنیا شما را دور افکند، شما پیش‌دستی کنید و آن را از خود دور افکنید و جداً طالب آخرت باشید. خدا در باره حیات دنیا در قرآن بهترین مثال را آورده است. می‌فرماید:

یعنی: ای محمد! برای مردم نسبت به آغاز و پایان زندگانی آن‌ها در این دنیا این مثال طبیعی را بیاور و بگو: خدا آب را از آسمان بر زمین فرو می‌ریزد و بذرهای روییدنی‌های زمین با آب می‌آمیزند و زنده شده سر از زمین درمی‌آورند و سبز می‌شوند. آنگاه راه تکامل می‌پیمایند و تدریجاً به حد کمال می‌رسند. سپس خشک شده می‌میرند و میپوسند. پس از آن در اثر وزش بادها از هم می‌پاشند و پراکنده می‌شوند و از بین می‌روند. خدا بر هر چیزی که اراده فرماید مقتدر و تواناست([20]).

یعنی آغاز و پایان زندگانی موقت انسان در این دنیا و بر روی این زمین مانند روئیدنی‌های زمین است. به این توضیح که نطفه مرد واردِ تخمه زن([21]) می‌شود و با آن می‌آمیزد، سپس این تخم راه حیات و تکامل را در پیش می‌گیرد و زنده می‌شود و به صورت طفل به دنیا می‌آید. پس از مدتی اقامت در دنیا به حد کمال جسمانی می‌رسد. بعد از آن رو به ضعف می‌رود و ضعیف و لاغر می‌شود و سرانجام می‌میرد و از این دنیا می‌رود.

سپس این آیه می‌فرماید: این مال و فرزندان شما زینت زندگانی موقت شما در دنیاست. به درد حیات آخرت شما نمی‌خورند. شما آن‌ها را هنگامِ موت از دست می‌دهید. این اعمال نیک، اقوال صادقانه و نیت‌های درست است که برای شما پس از حیات باقی می‌ماند و از حیث ثواب و از حیث امید بهتر است نزد پروردگارتان».

این بود اولین خطبه عثمان خلیفه سوم رسول الله که در تواریخ معتبر آمده است. ولی روایتی دیگر در بعضی از تواریخ نامعتبر و غیر موثق آمده و متأسفانه دکتر فرید وجدی دانشمند مصری نیز بدون آن که متوجه قضیه باشد، آن را در دائرة المعارف آورده است، می‌گوید: عثمان برای اولین بار که خواست سخنرانی کند، زبانش بند آمد و نتوانست از عهده برآید. لذا بناچار گفت:

«ای مردم! اولین منبر دشوار است. پس از امروز روزوهائی خواهد آمد. اگر زنده بنمانم برای شما به درستی سخنرانی خواهم کرد. من از سخنرانان نیستم. خدا به زودی به من سخن می‌آموزد».

این روایت جز تهمت و افتراء نیست و مسلماً ساخته دشمنان دانا و پرداخته دوستان نادان است. راستی، اگر عثمان تا این حد از خطبه عاجز شد که زبانش بند آمد، چگونه زبانش باز شد و توانست ارتجالا (فوراً) با این عبارت رسا و جذاب عذرخواهی کند؟ اینک عبارت عربی را که در این باره به او نسبت می‌دهند و ما ترجمه آن را ذکر کردیم، عیناً برای خوانندگان عزیز نقل می‌کنیم تا توجه کند و پی ببرند که اگر عثمان س در سخنرانی عاجز و زبانش بند آمده بود، این عبارت فصیح فوراً از زبانش [که به قول راوی بند آمد] فوراً صادر نمی‌شد. اینک این شما و این عبارت عذرخواهی اتهامی که می‌گوید:

«أیها الناس، إن أول مرکب صعب، وإن بعد الیوم أیاماً وإن أعش تأتکم الخطبة على وجهها، وما کنا خطباء، وسیعلمنا الله»

هرکس که به بلاغت و فصاحت زبان عرب اندکی آشنا باشد، می‌داند که این عبارت چقدر مختصر، زیبا و چقدر فصیح و بلیغ است. هرکسی که بداهتاً و بی‌مقدمه قدرت داشته باشد چنین عبارتی به زبان آورد، بی‌شک قادر خواهد بود هر خطبه‌ای که برای هر موضوعی بخواهد ایراد کند.

ابن کثیر این روایت را نادرست دانسته در صفحه 148 البدایة والنهایة می‌گوید: این روایت هیچ سند مورد اطمینانی ندارد.

ما در اوایل این کتاب به نقل از تواریخ مورد اعتماد نوشتم که عثمان خواندن، نوشتن و فن خطابه را که در آن زمان در حجاز جز برای فرزندان اشراف و بزرگان میسر نبود آموخت. بنابراین، عثمان یکی از سخنرانان و خطبای نامی عرب بود، هرگز امکان ندارد که برای القای خطبه زبانش بند آید.

نگاهی به خطبه عثمان رض:

چنانکه در تواریخ معتبر آمده [و ما در کتاب شیخین نیز نقل کردیم] هریک از ابوبکر و عمر در آغازِ خلافت‌شان سیاست حکومت خود را در اداره‌کردن مملکت به طور وضوح در اولین خطبه خود برای مردم بیان کردند. می‌شود گفت، خطبه آن‌ها از اول تا آخر جنبه سیاسی داشت؛ ولی به طوری که می‌بینیم خطبه عثمان خالی از سیاست است حتی اشاره‌ای هم به سیاست حکومتش نمی‌کند. آنچه در خطبه دیده می‌شود پند و اندرز و نصایحی است که صرفاً روحانی و مربوط به دین و آخرت می‌باشد.

بعضی از تاریخ‌نویسان متأخر می‌گویند: عثمان نمی‌خواست خود را ملزم به سیاست خاصی نماید که اگر بعداً از آن تخطی نماید، مسلمین او را بازخواست نمایند. لذا به سکوت گذراند([22]).

ولی این توجیه قطعاً صحیح نیست. به نظر من لازم نبود عثمان در این خطبه سیاستش را به مردم اعلام نماید؛ زیرا چنانکه ذکر شد عثمان صبح همان روزی که این سخنرانی را برای مردم کرد، خود را در هنگامة بیعت مکلف کرد که مطیع قرآن، تابع سنت رسول الله و پیرو سیرت شیخین ابوبکر و عمر باشد.

مگر نه این است که در آن هنگام که عبدالرحمن بن عوف دست بیعت به او داد شرط کرد که او سیاست حکومتش را بر مبنای احکام قرآن و سنت رسول الله و سیرت ابوبکر و عمر قرار دهد. عثمان نیز در ملاء عام اصحاب رسول الله از مهاجرین و انصار و غیر هم که در مسجد اجتماع کرده بودند این شرط را پذیرفت و رعایت آن را تعهد کرد؟

بنابراین،  واضح است که سیاست عثمان همان سیاست ابوبکر و عمر بوده است و او لازم ندیده سیاستش را برای مردمی که به خوبی از آن باخبر بودند در خطبه بازگو نماید. بلکه باید در آینده به این سیاست عمل کند. او در عمل نیز نشان داد. چه در تاریخ می‌بینیم که عثمان پس از این خطبه طولی نکشید که به والیان ایالات، کارگزارانِ ولایات، امراء، فرمانداهان لشکر، عمال و کارکنان خراج و زکات‌نامه‌هائی مؤکد نوشت و به آنان امر فرمود تا در امر به معروف ساعی و کوشا باشند و در نهی از منکر شدت عمل نشان دهند. با اهل ذمه([23]) به مهربانی و محبت رفتار و در اخذ زکات و خراج از رعایا به عدل و انصاف عمل کنند و در نگهداری امانت و در حفظ نظم و امینت به پا خیزند. در قسمتی از نامه خلیفه چنین آمده است:

بدانید که خدا ج خلق را به حق آفرید. پس خدا جز حق نمی‌پسندد و نمی‌پذیرد. حق بگیرید و حق بدهید. امانت را نگهدارید. نظم و امنیت را حفظ کنید و برای این کار جداً به پا خیزید. مبادا شما اولین کسانی باشید که سلب امنیت می‌کنند. چه اگر شما چنین کنید، شریک گناه کسانی خواهید بود که در این راه پیرو شما می‌شوند و چنین می‌کنند. به وعده و قول‌تان عمل و به عهد و پیمان‌تان وفا نمائید. به یتیمان عنایت و به مردم غیر مسلمانی که در قلمرو حکم شما هستند ستم نکنید. زیرا خدا دشمن کسی است که به آن‌ها ستم می‌کند([24]).


فتوحات عثمان رض:

هنگامِ وفات عمر بن الخطاب سرزمین‌های عراق، سوریه، فلسطین، اردن و مصر تماماً فتح شده بود و تحت تسلط کامل دولت اسلام درآمده بود. عملیات نظامی در این مناطق خاتمه یافته بود. پادگان‌های این نواحی فقط محافظت حدود و ثغور و اشراف بر امنیت و نظام داخلی و اجرای احکام قضائی را به عهده داشتند و انجام وظیفه می‌کردند.

لذا عثمان س هیچگونه نقشه نظامی در این دیار نداشت. باید به فکر حمله به افریقای شمالی باشد که از خاک مصر به آنجا شروع کند و چنانکه خواهیم خواند همین کار کرد.

اما ایران گرچه عمر بن الخطاب بر قسمت زیادی از آن تسلط یافت و دولت شاهنشاهی ایران را از بین برد، ولی قسمتی از شرق و شمال آن باقی بود. مسلمین هنگامِ وفاتش برای تسخیر باقیمانده ایران عملاً مشغول جهاد بودند و به سرعت پیش می‌رفتند.

پس اکنون عثمان باید فکر و اهتمامش را معطوف به اینجا بدارد. از یک طرف مجاهدین را در جبهه‌های جهاد در ایران تقویت نماید تا بقیه آن را تصرف نمایند و از طرفی آنچه را که قبلاً در زمانِ عمر س فتح شده بود محفاظت کند. به ایرانیان شکست‌خورده مجال و فرصت ندهد که سر به شورش بردارند و برای استرداد و باز پس گرفتن دیارشان علیه مسلمین قیام نمایند.

به این امر مهم باید خوب توجه داشت که مردمِ عراق قبل از فتح اسلامی مدت 1178 سال تحت سیطره دولت ایران بودند. مردم سوریه، فلسطین و اردن قبل از این که مسلمین بر آن تسلط یابند 970 سال تحت استعمار دولت روم بودند. همه آن‌ها در اثر طول مدت استعمار تا آنجا عادت به اطاعت از دولت اجنبی کرده بودند که نه عملاً بلکه فکر جنبش و قیام بر ضد استعمارگر بیگانه را هم از سر بدر کرده بودند و آرام گرفته بودند و به زندگانی استعماری عادت کرده بودند و برای آن‌ها طبیعی شده بود.

لذا مسلمین خوف خطر شورش از ناحیه آن‌ها را نداشتند؛ زیرا آن‌ها از تحت استعمار و تسلط دولت ستمگری درآمده بودند و تحت استعمار حکومت عدالت گسترِ اسلام آمده بودند که برای آن‌ها از هرجهت بهتر بود و خیلی از این تحول راضی و خشنود بودند.

از این گذشته کسانی که در این دیار از مسلمین شکست خوردند و زیان دیدند یک دولت استعماری بیگانه بود نه اهل خود آن دیار، تا کینه در دل بدارند و برای انتقام و آزادی خود علیه مسلمین قیام نمایند و سر به شورش زنند. خصوصاً که مسلمین خیلی بهتر از استعمارگرانِ قبلی با آن‌ها رفتار و با لطف و محبت با آنان معاشرت می‌کردند. لهذا چنانکه محقق است در هیچ کتاب تاریخ دیده نمی‌شود که اهل این مناطق علیه مسلمین قیام کرده باشند. مگر در اواخر ایام عثمان که دست‌های همان استعمارگرانِ شکست‌خورده در خفاء به کار افتاد و دسته‌های فتنه علیه عثمان س به کار انداخت.

اما ایرانیان قبل از فتح اسلامی تحت استعمار و تسلط اجنبی نرفته بودند یا اگر رفته بودند، تا آن حد طولانی نبود که حس قیام و انتقام و امید خروج و آزادی از تسلط بیگانه در آن‌ها خفه شده تن به تسلیم دهند و خموش و آرام شوند.

بنابراین، حساب کار مسلمین در ایران با کارشان در عراق، سوریه، مصر و غیره بسیار فرق داشت. در ایران باید خیلی بیدار و هشیار باشند تا هرگونه دسیسه و قیامی را که نه احتمالاً بلکه طبعاً و به طور یقین از ایرانیان شکست خورده سر زند کشف و سرکوب نمایند و آن‌ها را سر جایشان بنشانند. چنانکه ذکر خواهیم کرد، ایرانیان بعد از وفات عمر رض به طمع افتادند و تمرد کردند، تا به خیال خود از زیر سلطه حکومت اسلام که گمان می‌کردند با شهادت عمر ضعیف شده است، خارج و آزاد شوند؛ ولی عثمان رض شدت عمل و ضرب شستی به آن‌ها نشان داد که قلوب‌شان در صدورشان فرو ریخت و به ناچار دست التماس و تضرع پیش کشیدند. اینک مختصری از اقدامات عثمان را در این باره به قلم می‌آوریم.

در همان سال اول خلافت عثمان اهالی آذربایجان که در دورة خلافت عمر فتح شده بود و تعهد کرده بودند سالیانه هشتصد هزار درهم جزیه و خراج به دولت اسلام بدهند، تمرد و از پرداخت آن مبلغ امتناع کردند و سر به طغیان زدند؛ به محض این که خبر این واقعه به سمع عثمان رسید به ولید بن عقبه([25]) والی کوفه فرمان داد تا آن‌ها را سرکوب نماید و مالی را که قبلاً به عهده گرفته بودند از آن‌ها باز گیرد.

ولید با لشکری که تاریخ عده آن‌ها را ذکر نمی‌کند از کوفه حرکت کرد و آن‌ها را خیلی زود سرکوب و وادار به تسلیم کرد و مبلغ هشتصد هزار درهم بابت آن سال از آن‌ها اخذ کرد و از آن‌ها تعهد گرفت که هرساله این مبلغ را رأس موعد به دولت اسلام بپردازند و گرنه با آن‌ها همین عمل خواهد شد که دیدند.

ولید پس از خاتمه این کار، سلیمان بن ربیعه باهلی یکی از سرداران لشکر اسلام را با عده‌ای برای تسخیر ارمنستان [که هنوز فتح نشده بود] به آنجا حرکت داد. در آنجا جنگ سختی بین طرفین درگرفت. ارامنه با آن که در آغاز کار مردانه مقاومت و سرخستی نشان دادند، مع الوصف پس از تحمل تلفات جانی و خسارات مالی زیاد تقاضای صلح کردند. سلیمان مطابق دستور نظامی اسلام که قرآن کریم می‌فرماید:

﴿26

تقاضای آن‌ها را پذیرفت، و این سرزمین پربرکت و مهم را به تصرف دولت اسلام درآورد، و با غنائم زیادی که از این جنگ به دست آورد به کوفه بازگشت.

گویا در همین هنگام کونستانتین امپراتور روم شرقی به طمع می‌افتد تا شام (سوریه و توابع) را که مسلمین در دورة عمر بن الخطاب از دست پدرش هراکلیوس گرفته بودند، مجدداً به دست آورد. مقدمات حرکت و حمله فراهم می‌کند و یکی از سرداران مشهور رومی را به نام موریان به فرماندهی لشکر هشتاد هزار نفری روم تعیین می‌نماید.

معاویه بن ابی سفیان امیر شام که مرکز امارتش دمشق بود به وحشت می‌افتد و قاصدی به مدینه نزد عثمانرض می‌فرستد و از او کمک می‌طلبد.

عثمان فوراً به ولید بن عقبه فرمان می‌دهد:

همین که این نامه در هرجا که بودی به تو رسید، فوراً یکی از سرداران امین و دلیرت را با هشت هزار مجاهد از پادگان کوفه برای کمک معاویه بفرست.

این نامه در موصل به دست ولید می‌رسد. او فوراً فرمان خلیفه را در مسجد برای مردم می‌خواند و آن‌ها را برای دفاع و جهاد در راهِ خدا ترغیب و برای حرکت به شام دعوت می‌کند.

هنوز سه روز نگذشته بود که هشت هزار نفر که ولید خواسته بود آماده کار شدند. سلیمان بن ربیعه همان سردار شجاعی که ارمنستان را گرفت به فرماندهی این لشکر منصوب شد و آن‌ها را سریعاً به سوی شام حرکت داد. تا به لشکر دمشق که حبیب بن مسلمه([27]) در رأس آن قرار داشت به‌پیوندد.

همین که سلیمان با لشکرش به دمشق می‌رسد و در کنار لشکر شام قرار می‌گیرد، برای این که فرصت کار را از دست رومیان بگیرند، به جای این که جبهه دفاعی داشته باشند، فوراً به سرزمین رومیان هجوم می‌برند و در خاک‌شان تا نزدیک قسطنطنیه پایتخت روم شرقی پیشروی می‌کنند و بر چندین قلعه و استحکامات مهم نظامی آن‌ها استیلاء می‌یابند و چندین شهر و دهات‌شان را تصرف می‌کنند و با غنائم و اسراء زیادی فاتحانه برمی‌گردند. بدین نحو امپراتور روم را در خاک اصلی روم شکست می‌دهند و سرجایش می‌نشانند([28]).

ابن کثیر در البدایة والنهایة، ج 7 ص 150 و ابن الأثیر در الکامل ج 3 ص 33 نوشته اند: چون همسر حبیب بن مَسلمَه که در این لشکرکشی همراه شوهرش بود، فهمید که شوهرش می‌خواهد شب هنگام بر سپاه روم بتازد، از شوهرش می‌پرسد: من کجا باید با تو ملاقات کنم؟ این سردار دلیر جواب می‌دهد:

میعادگاه ملاقات تو با من یا در سراپرده و مقر فرماندهی موریان فرمانده سپاه روم خواهد بود یا در بهشت.

حبیب بن مسلمه در همان شب بر سپاه روم حمله می‌کند و آن‌ها تا آنجا عقب می‌رود و پیش می‌رود که سراپرده و مقر موریان را تصرف می‌کند و آن را پشت سر می‌گذارد، و پس از شکست قطعی سپاه روم وقتی که به سراپرده موریان باز می‌گردد، می‌بیند همسرش به آنجا آمده در انتظار ملاقاتش نشسته است. بدین سال وعده ملاقاتی که به همسرش داده بود در سراپرده موریان تحقق یافت، نه در بهشت.

غائله اسکندریه:

در تاریخ شیخین نگاشتم که عمرو بن العاص س در دورة خلافت عمر بن الخطاب تمامی خاک مصر را از دست دولت روم گرفت. تاریخ می‌گوید: عمر بن الخطاب امارت مصر را به عمرو بن العاص این مرد دلیر رزمی و این شخصیت مدبر سیاسی سپرد و او همچنان امیر مصر بود و آن را مدبرانه اداره و خیلی ماهرانه حفاظت می‌کرد تا این که عثمان س در سال دوم خلافتش او را از امارت مصر معزول و به جایش عبدالله بن سعد بن ابی سرح([29]) را منصوب کرد.

هنوز عبدالله درست بر کارش تسلط نیافته بود که رومی‌ها مقیم اسکندریه به قسطنطین (کنستانتین) امپراتور بیزانس خبر دادند که عمرو بن العاص از امارت مصر معزول شده و کسی که به جایش نشسته شجاعت و کاردانی او را ندارد. گذشته از این پادگان اسکندریه تا آن حد قوی نیست و تدارکات کافی ندارد که از عهده دفاع برآید، چه بهتر که تا این فرصت از دست نرفته ما در داخل شهر اسکندریه سر به شورش و دست به انقلاب بزنیم و شما از خارج به شهر حمله کنید تا کار را یکسره و بندر اسکندریه و نواحی تابع را از دست مسلمین بگیریم.

امپراتور روم با دریافت این مژده به طمع استرداد اسکندریه می‌افتد و یکی از سرداران کار کشته رومی به نام امانوئل را با سپاه عظیمی همراه با تجهیزات زیاد برای تصرف اسکندریه از راه دریا حرکت می‌دهد.

چون همانطور که رومیان مقیم اسکندریه گفته بودند پادگان اسکندریه برای دفاع قدرت کافی نداشت و گذشته از این غافلگیر نیز شده بود و رومیان از داخل به امانوئل کمک کردند، مسلمین نتوانستند در مقابل این سپاه مهم مقاومت نمایند و به ناچار عقب نشستند.

سپاه روم بر اسکندریه تسلط یافت و سریعاً بدون برخورد با مقاومتی تا شهر تقیوس در خاک مصر پیشرفت و بر دهات و مزارع این ناحیه استیلاء یافت.

سپاهیان روم به حدی قتل و غارت، تخریب، فساد و عمل فحشاء در بین مردم خصوصاً نسبت به مسیحیان قبطی که در زمان عمر هنگام حمله مسلمین به این شهر به آن‌ها کمک کرده بودند به راه انداختند که کلیه طبقات به ستوه آمدند.

لذا قبطیان که بیش از سایر مردم ستم می‌دیدند مخفیانه به عثمان رض نامه نوشتند و حال‌شان را به او اطلاع دادند و گفتند: چون عمرو بن العاص این سرزمین را قبلاً از دست رومی‌ها گرفته و در جنگ با آن‌ها خبره و مهارتی دارد که عبدالله بن سعد ندارد، تقاضا می‌نمائیم او را مأمور فرمائید تا بار دیگر باز به اینجا بیاید و آنچه را که اکنون به دست رومی‌ها افتاده از آن‌ها باز پس گیرد و آن‌ها را از اینجا براند تا از تعدیات و ستم‌های گوناگون آن‌ها نجات یابیم و از دست‌شان آزاد شویم. همینکه نامه قبطی‌ها به دست عثمان رسید، فوراً عمرو بن العاص را که در مدینه بود احضار کرد و سر فرماندهی لشکر مسلمین را در مصر برای اخراج رومیان به او سپرد.

عمرو بن العاص از مدینه حرکت کرد و پس از تهیه مقدمات کار با لشکرش در کنار شهر تقیوس با سپاه روم که در آنجا تمرکز یافته بود رویارو شد و به هم تاختند.

تیراندازان ماهر رومی به حدی با کمان خوب تیر می‌انداختند که اسب عمرو بن العاص را که به عادت همیشگی در صف جلو می‌جنگید هدف گرفتند و آن را از زیر پایش بر زمین افکندند و با واردکردنِ تلفاتی عرصه را بر مسلمین تنگ کردند و آن‌ها را در وضع خطرناکی قرار دادند.

در این هنگام حرج و دشوار، یکی از جنگاوران مسلمین به دستور عمرو بن العاص از رومیان تقاضای مبارزه می‌کند؛ یعنی از آن‌ها می‌خواهد تا یک نفر از رزمندگان خود را از صف خارج نمایند تا دو نفره در میان دو لشکر تن به تن باهم بجنگند.

چون رد تقاضای مبارزه در آن زمان زشت و عار بود، رومیان به ناچار دست از جنگ کشیدند و یکی از رزمندگان پخته کارشان را برای مقابله با مبارزه طلب مسلمان انتخاب و از صف خارج کردند. این دو جنگاور در بین دو لشکر به هم درمی‌آمیزند. دلاور مسلمان بر رزمنده رومی پیروز می‌شود؛ او را به قتل می‌رساند و در میان صفوف دو لشکر که در انتظار نتیجة کار بودند بر زمین می‌افکند([30]).

این حادثه باعث دلگرمی و تهور مسلمین می‌گردد و تکبیرگویان بر رومیان هجوم می‌برند. پس از جنگ شدیدی آن‌ها را شکست می‌دهند، عده زیادی از آنان را با امانوئل فرمانده آن‌ها در عرصه کارزار به قتل می‌رسانند؛ عده کمی از آن‌ها که از میدان فرار می‌کنند، مسلمین به تعقیب‌شان شتافته آن‌ها را از پشت سر یا از نوک نیزه یا از دم شمشیر می‌گذرانند و گروه اندکی که از دست مسلمین نجات می‌یابند خود را به بندر اسکندریه می‌رسانند و دروازه شهر را بر روی مسلمین می‌بندند.

معلوم بود که این بقایای سپاه شکست خورده نمی‌تواند در شهر اسکندریه برای دفاع از شهر در مقابل لشکر پیروزمند مسلمانان بماند؛ لذا بدون آن که در آنجا توقف نمایند از راه دریا، از همان راه و با همان کشتی‌هائی که آمده بودند به روم بازگشتند.

عمرو بن العاص با این جنگ و پیروزی غائله خطرناکی را که به وجود آمده بود و سرزمین مصر را در خطر انداخته بود خاموش نمودند و امپراتور روم را با تحمیل تلفات زیاد جانی و ضایعات مهم مالی سر جایش نشاند.

عمرو بن العاص پس از این فتح بزرگ در همان نقطه‌ای که به عنوان خاتمه جنگ دستور داده بود عملیات نظامی متوقف شود، مسجد بنا کرد که بعداً به مسجد رحمت مشهور شد([31]). عمرو بن العاص می‌خواست با بنای این مسجد در این محل از طرفی شکر خدا ج را به جای آورد که او را برای دومین بار در این سرزمین بر رومیان پیروز فرمود. از طرفی دیگر می‌خواست این مسجد برای آیندگان تذکار و یادبودی از این فتح مهم باشد.

عمرو بن العاص پس از فتح اسکندریه فرمان داد تا سور این شهر یعنی دیوار حفاظتی را که از قدیم دور شهر کشیده شده بود به کلی ویران نمایند و از بین ببرند؛ زیرا قسم یاد کرده بود که اگر خداوند سبحانه وتعالی او را در این جنگ دوباره بر رومیان پیروز فرماید، سور شهر اسکندریه را ویران نماید تا در آینده هیچ دشمنی به فکر این که می‌تواند در پناه این سور متحصن شود به طمع حمله و تسخیر این شهر نیفتد.

غائله خراسان و جاهای دیگر:

مردم ناحیه خراسان نیز نقض عهد کردند و سر به شورش زدند. عثمان عبدالله بن عامر امیر بصره را با لشکر عظیمی برای سرکوب‌کردنِ آن‌ها به آن سو فرستاد. عبدالله در مرو، نیشابور، هرات و چندین محل دیگر با آن‌ها جنگید و آن‌ها را شکست داد و مجبور به تسلیم و اطاعت و پرداخت جزیه کرد.

همچنین مردم نواحی دیگری از ایران از قبیل طخارستان، اصطخر، بلخ، طبرستان، گرگان، طالقان، سجستان، استراین و کرمان تمرد و علیه دولت اسلام قیام کردند. عثمان توانست تمام این دیار را به زودی به وسیله سرداران وفادارش از قبیل عثمان بن ابی العاص، سعید بن العاص و امثال آن‌ها تسخیر کند و این متمردین را به زیر فرمان خود بکشد و خراج و جزیه دولتی از آن‌ها باز گیرد.

چنانکه می‌بینیم عثمان خیلی زود به حساب آشوبگران در ایران رسید و آن‌ها را سرکوب و مجبور به تسلیم و اطاعت و پرداخت جزیه و خراج کرد و در همه جای ایران بر اوضاع ناآرام تسلط یافت و به جای ناامنی و آشوب، نظام و آرامش برقرار نمود.

فتوحات جدید عثمان رض:

عمرو بن العاص در سال 21 هجری پس از تسلط بر سراسر کشور مصر در زمانِ خلافت عمر بن الخطاب شهر برقه([32]) را در لیبی که در سمت غرب مصر واقع است با صلح گرفت در سال 22 هجری طرابلس([33]) غرب را نیز تصرف کرد. سپس عمرو بن العاص در زمان خلافت عثمان یکی از سرداران بصیر پادگان مصر را به نام نافع بن عبدالقیس الفهری به سوی بلاد نوبه([34]) فرستاد و آن نواحی را با جنگ تسخیر کرد. با انجام این کار مرزهای غربی مصر را مستحکم و راه را برای حمله و تسخیر افریقا([35]) از مرز غربی مصر باز کرد او می‌خواست اقدام به حمله نماید، ولی فرصت این کار از دستش رفت و مجال آن را نیافت، زیرا چنانکه گفتیم عثمان او را از امارت مصر معزول کرد و عبدالله بن سعد ابن ابی سرح برادر رضاعی (شیری) خود را به جای او گمارد.

عبدالله بن سعد که از نقشة عمرو بن العاص مطلع بود، می‌خواست دست به این کار بزند ولی نتوانست. زیرا چنانکه گذشت دولت روم بر بندر مهم تجاری و نظامی اسکندریه دست یافت و اوضاع مصر به حدی خطرناک شد که اداره امور داخلی و دفاع از مصر برای عبدالله مشکل گردید؛ تا چه رسد به این که بتواند دست اندر کار حمله به خارج باشد. گفتیم که عمرو بن العاص این سردار بزرگ به دستور عثمان به مصر آمد و باز دست رومیان را از خاک مصر قطع کرد و قدرتی به امپراتور روم نشان داد که برای او درس عبرتی باشد تا هم او و هم دیگران چشم طمع به این دیار ندوزند.

اکنون وقت مناسبی به دست آمده تا عبدالله بن سعد کارش را برای حمله به افریقا شروع کند؛ ولی چون ساکنین سرزمینِ افریقا مخصوصاً قبائل بربر مردمی سلحشور و جنگاوران شجاعی بودند و گذشته از این افریقا تحت الحمایه دولت روم بود و حمله به آنجا اولین حمله مهمی بود که عبدالله در ایام امارتش شروع می‌کرد، لازم دید قبل از شروع به این کار از عثمان اجازه و کمک بخواهد عملاً نیز از او کمک خواست.

عثمان س پس از مشورت با اصحاب بزرگ رسول الله و با موافقت آن‌ها فرمان حمله را صادر کرد و لشکری که عده‌ای از بزرگان صحابه کرام از جمله عبدالله بن عباس در بین آن‌ها بودند به کمک عبدالله بن سعد فرستاد. چنانکه فرید وجدی در دایرة المعارف ج 6 ص 158 می‌نویسد: حضرتِ حسن، حسین، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو بن العاص و عبدالله بن جعفر نیز در این لشکر بودند.

همین که فرمان حمله به دست عبدالله بن سعد رسید، با لشکر موجود در مصر و سپاه امدادی مدینه فوراً به سوی افریقا حرکت کرد و در محلی به فاصله‌ی یک شبانه روز با شهر سبطله پایتخت بربر با دشمن روبرو و در همان جا جنگ شروع گردید.

چون مدتی گذشت و خبری از کار عبدالله بن سعد در این جبهه به مدینه نرسید، عثمان س که در انتظار نتیجه کار او روزشماری می‌کرد، عبدالله بن زبیر (خواهرزاده عایشه س) را که جوانی شجاع و در فنون جنگی ماهر و بصیر بود با گروهی دیگر به آنجا فرستاد، تا اوضاع این جنگ را بررسی کند و او را از جریان کار مطلع سازد.

عبدالله بن زبیر پس از رسیدن به محل می‌بیند با آن که مدت نسبتاً زیادی گذشته است ولی مسلمین پیشرفت چشم‌گیری نکرده اند و کار عبدالله بن سعد را نمی‌پسندد. زیرا طرز کارش در این مدت چنین بود که، هر روز از صبح تا ظهر با دشمن می‌جنگید و پس از آن دو طرف تا صبح فردا دست از جنگ کشیده آرام می‌گرفتند و استراحت می‌کردند.

معلوم است که این رویه به دشمنی که عده‌اش زیاد بود([36]) فرصت می‌دهد تا به سربازان خسته کارش هرروز استراحت دهد گروه تازه نفسی را که روز قبل استراحت کرده است به میدان آورد؛ ولی برای مسلمین که عده آن‌ها نسبت به دشمن خیلی کم بود امکان چنین کاری نیست.

عبدالله بن زبیر پس از بررسی کامل اوضاع هردو جبهه به عبدالله بن سعد می‌گوید: با این وضعی که من می‌بینم کار ما با دشمن به طول می‌انجامد. خصوصاً که آن‌ها در سرزمین خود به سر می‌برند و امدادات کافی به آن‌ها می‌رسد. ما از مرکز خود دوریم و نمی‌توانیم ضایعات جنگی خود را به آسانی و به سرعت که لازمه جنگ است جبران کنیم. به عبدالله بن سعد پیشنهاد می‌کند که لشکرش را به دو گروه تقسیم کند تا گروهی از صبح تا ظهر وارد کارزار شوند. سپس این گروه دست از جنگ بکشند و استراحت کنند و گروه دیگری که تا ظهر استراحت کرده اند از ظهر تا شب به‌جنگند تا بدین سان هم جنگ در طول روز استمرار می‌یابد و فرصت استراحت را از دشمن می‌گیرد و هم دو گروه لشکر مسلمین به نوبت می‌جنگند و به تناوب استراحت می‌کنند و همیشه سربازان تازه نفس و اسب‌های استراحت کرده را که در اختیار دارند به میدان می‌آورند.

عبدالله بن سعد پس از مشاوره با اصحاب بزرگ رسول الله، نظر عبدالله بن زبیر را تصویب می‌کند و فرماندهی و رهبری لشکرش را به او می‌سپارد تا این نقشه را که خودش طرح کرده است به کار ببرد.

عبدالله بن زبیر فرماندهی لشکر مسلمین را به دست می‌گیرد و آن‌ها را همانطور که گفته بود به دو گروه تقسیم و یک گروه در اول روز به میدان کارزار می‌کنند که تا ظهر با دشمن بجنگند بر همین مبنا دشمن خواست طبق معمول روزهای گذشته دست از جنگ بکشد و برای استراحت به اردوگاه خود باز گردد، عبدالله بن زبیر به آن‌ها امکان نداد و کماکان به جنگ با آن‌ها ادامه داد تا آن‌ها را خیلی خسته و ناتوان کند و چون باز مدتی با آن‌ها جنگید در حالی که به خوبی ناتوان شده بودند، دست از جنگ کشید و طرفین به اردوگاه خود بازگشتند؛ ولی همین که لشکر دشمن به اردوگاه خود رسید و به استراحت پرداخت، عبدالله بن زبیر آن گروه از سپه مسلمین را که تا این وقت استراحت کرده بودند و تازه نفس بودند به میدان آورد و تکبیرگویان بر اردوگاه دشمن که غافل‌گیر و خسته‌کار بود حمله کردند.

چون هم رزمندگان و هم اسب‌های این گروه مسلمین تازه نفس و مستعد کارزار بودند. دشمن را غافل‌گیر کردند. وقتی بر سر آن‌ها ریختند که توان کار از دست داده بودند. اسلحه را از خود جدا ساخته بودند و داشتند استراحت می‌کردند. آن‌ها را در همان حمله اول تا آنجا شکست دادند که اردوگاه‌شان را تسخیر و جایگاه اسلحه و ذخایر آن‌ها را تصرف کردند و به حدی اسلحه در آن‌ها به کار بردند که جز عده معدودی جان بدر نبردند. فرمانده و رهبرشان به نام گریگور([37]) که در پشت جبهه فرمان می‌داد، به دست خود عبدالله بن زبیر به قتل رسید. دخترش اسیر شد و بقایای دشمن که موفق به فرار شدند خود را به شهر سبطله([38]) پایتخت بربر رساندند و در داخل شهر متحصن شدند.

عبدالله بن زبیر قبل از این که از جائی به این شهر کمک برسد، آن را در محاصره گرفت و موفق شد آن را به عنوان صلح تسخیر کند.

مسلمین در این جنگ در اثر نقشه و رهبری عبدالله بن زبیر پیروز شدند و غنائم زیادی به دست آوردند؛ تا جائی که گفته شده، سهم هریک از سوارکاران که در جنگ بیش از پیادگان کار می‌کنند سه هزار دینار طلا و سهم هریک از پیادگان یک هزار دینار بود([39]).

عبدالله بن زبیر با یک پنجم غنایم و دختر گریگور پادشاه و فرمانده مقتول سپاه دشمن به مدینه بازگشت. این فتح مهم و تسخیر شهر سبطله را که یکی از مراکز تحت نفوذ امپراتوری روم بود به عثمان بشارت داد.

چنانکه گفتیم عبدالله بن زبیر تاکتیک جنگی عبدالله بن سعد را در این جنگ نپسندید و نقشه کاملاً درستی طرح نمود و طوری که به کارش بست که مسلمین با یک هجوم ناگهانی بر دشمن‌شان پیروز شدند.

ولی ابن کثیر در تاریخ خود (البدایة والنهاریة) ج 7 ص 152 سبب پیروزی مسلمین را در این جنگ چیزی دیگر ذکر کرده که ما آن را نه به عنوان یک روایت درست تاریخی، بلکه به عنوان یک داستان فکاهی و فانتزی برای خوانندگان عزیز نقل می‌کنیم. باری ابن کثیر می‌گوید: عبدالله بن سعد با لشکر بیست هزار نفری خود که عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر در بین آن‌ها بودند از مصر به سوی افریقا حرکت کرد و جرجیر (گریگور) پادشاه قوم بربر با لشکر صد و بیست هزار و به قولی دویست هزار نفری خود جلو عبدالله بن سعد آمد. همین که این دو لشکر به هم رسیدند جرجیر به لشکر بزرگش فرمان داد تا لشکر کوچک عبدالله بن سعد را محاصره کنند و در میان گیرند. مسلمین در وضع خطرناکی افتادند که در تاریخ اسلام بی‌سابقه بود. زیرا یک گروهِ بیست هزار نفری در حصار لشکر صد و بیست هزار نفری و به قولی دویست هزار نفری قرار گرفت. خیلی بعید است که احدی از این لشکر کوچک از دست این لشکر زیاد نجات یابد.

عبدالله بن زبیر می‌گوید: در همین حال مخوف یأس افزا چشم به جرجیر افتاد که پشت صفوف لشکرش سوار بر برذونی است([40]) و دو نفر دوشیزه او را زیر سایه گرفته اند و او را با باد زنی که از پر طاووس ساخته شده بود باد می‌زنند.

لذا نزد عبدالله بن سعد رفتم و از او خواستم کسی همراهم کند تا مرا از پشت سر محافظت نماید. او نیز جماعتی از جنگاوران شجاع را در اختیارم گذارد آنگاه من جلو افتادم و آن‌ها پشت سرم حرکت نمودند. از میان صفوف لشکر دشمن عبور کردم و خود را به جرجیر رساندم. همین که او ما را دید احساس خطر کرد و پا به فرار گذاشت. من به سرعت پشت سرش دویدم و او را با نیزه زدم. سپس او را با شمشیر کشتم و سرش را از تن جدا کردم و بر سر نیزه زدم. همه باهم تکبیرگویان برگشتیم. چون لشکریان دشمن از کار ما و قتل پادشاهشان مطلع شدند، از هم پاشیدند و مانند پرنده قطا([41]) فرار کردند. مسلمین نیز پشت سرشان راه افتادند و آن‌ها را کشته، اسیر و دستگیر کردند.

سبحان الله العظیم، یعنی چه؟ آیا می‌شود باور کرد که این سپاه لااقل یکصد و بیست هزار نفری مجسمه‌وار بی‌حرکت بایستند که عبدالله بن زبیر با چند نفر انگشت شمار از میان صفوف فشره آن‌ها مسلحانه عبور کنند و خود را به قول راوی به پادشاه‌شان برسانند و او را بکشند و سر از تنش جدا و بر سر نیزه زنند و همه به سلامت باز گردند و این لشکر فقط به کارشان نگاه کنند؟ آیا عبدالله بن زبیر این قدر مقتدر بود و تا این حد اطمینان داشت که این لشکر عظیم دشمن نمی‌تواند از مانع کارش شود و فقط باید از پشت سر محافظت شود تا این امر را از عبدالله بن سعد طلب کند؟ آیا این گروه محافظ کوچک از عهده دفع لشکر دشمن برمی‌آید که او را از پشت سر محافظت نماید؟ جواب من و هر انسان با فکر و شعوری این است که خیر، زیرا غیر ممکن و باورنشدنی است که عبدالله بن زبیر و گروه محافظش بی‌سابقه و بدون مذاکره قبلی سلاح به دست گیرند، به میان صفوف دشمن بروند، از بین آن‌ها بگذرند و خود را به پادشاه یا فرمانده آن‌ها برسانند. او را بکشند و سرش را بر سر نیزه زنند و باز در مراجعت به میان آن‌ها باز آیند و آن‌ها نه تنها حرکتی از خود نشان ندهند و مانع کار عبدالله نشوند بلکه به حدی از عبدالله و گروه کوچک محافظش مرعوب شوند که به قول راوی مانند پرنده فرار کنند.

خیلی آشکار است که این داستان ساختگی بود و عاری از حقیقت می‌باشد. چنانکه نوشتم مسلمین در این جنگ هم مانند جنگ‌های دیگرشان در اثر نقشه درست نظامی عبدالله بن زبیر و با فداکاری خود جنگاوران بر دشمن قوی و کثیر العدد پیروز شدند. روا نبود که ابن کثیر این داستان نادرست را به قلم آورد و کاردانی و مهارت عبدالله بن زبیر و فداکاری و شهامت نفرات لشکر مسلمین را در این جنگ نادیده بگیرد. خلاصه کلام این است که این داستان از آن داستان‌هائی است که در باره گفته می‌شود. بشنو و باور مکن.

باری، عبدالله بن سعد پس از فتح سبطله، گروه‌های لشکرش را در این سرزمین که به کلی از قدرت نظامی ساقط شده بود به این سو و آن سو حرکت داد و تا جائی به نام قفصه([42]) یکی از شهرهای بزرگ تونس رسید و آن را گرفت. آخرین پناهگاه نظامی آن‌ها را به نام «اجم» در محاصره گرفت و پادگان شهر که مرعوب شده بود و قدرت کافی برای دفاع نداشت به ناچار با عبدالله بن سعد صلح کرد و تسلیم شد. با سقوط این پادگان عبدالله بن سعد بر تمام سرزمین افریقایی بربرنشین تسلط یافت و از بربرها تعهد گرفت که سالیانه دو میلیون و یک صد و پنجاه هزار دینار طلا جزیه یعنی مالیات سرانه به دولت اسلام بپردازند و این مبلغ را بابت سال اول از آن‌ها گرفت.

فتح اندلس (اسپانیا):

عثمان پس از فتح افریقا فوراً به دو نفر از سرداران دانا و دلیرش به نام‌های عبدالله بن قیس و عبدالله بن نافع بن الحصین فرمان داد که از افریقا به اندلس (اسپانیا) از طریق دریا حمله و آنجا را تصرف کنند. در قسمتی از فرمانش چنین نگاشت:

شهر عظیم قسطنطنیه([43]) مرکز امپراتوری روم شرقی را فقط از خاک اندلس می‌توان گرفت اگر شما اکنون بر اندلس تسلط یابید، راه را برای مجاهدین اسلام که بعداً به این شهر حمله و آن را تصرف می‌کنند، باز و آسان می‌کنید. شما در ثواب این کار سهیم و شریک آن‌ها خواهید بود.

این دو نفر فرمانده ورزیده با عده‌ای کافی از رزمندگان کار دیده عرب و بربرهای افریقا از آنجا از راه دریا حرکت کردند. قسمتی از اندلس را با نیروی نظامی از دست امرای مسیحی گرفتند و به آنچه عثمان امید داشت و از آن‌ها می‌خواست، تحقق بخشیدند.

فتح قبرس([44])

معاویه بن ابی سفیان که در زمانِ عمر بن الخطاب امارت شام را داشت، می‌خواست جزیره قبرص را که تحت الحمایه دولت روم بود بگیرد. او از حضرت عمر اجازه حمله به آنجا را خواست؛ ولی چون دولت اسلام در آن هنگام کشتی کافی و قوای دریائی کامل نداشت عمر مصلحت ندید که مسلمین را در خطر جنگ دریائی اندازد؛ لذا با پیشنهاد معاویه موافقت نکرد.

چون معاویه در سال 28 هجری یعنی در سال چهارم خلافت عثمان کارگاه کشتی‌سازی تأسیس کرد. کشتی و عده کافی ملوان و رزمندگان ماهر تعلیم یافته فراهم کرد و اطمینان یافت که از عهده این کار برمی‌آید، از عثمان اجازه حمله به این جزیره را خواست.

چون این جزیره حاصل‌خیز یکی از مراکز مهم تجاری و تحت الحمایه دولت روم بود. این دولت در ازاء مبلغ هفت هزار دینار طلا که هر ساله از آن‌ها باج می‌گرفت تعهد کرده بود که این جزیره را محافظت نماید و از حمله هر دشمنی جلو گیرد. اکنون هم به موجب آن تعهد و برای حفظ منافع اقتصادی و ابقاء نفوذ سیاسی خود مسلماً از این جزیره دفاع خواهد کرد. با این حال معلوم بود که تسلط مسلمین بر این جزیره کار سهل و آسانی نیست؛ لذا عثمان نیز مانند عمر صلاح ندید دست به این کار بزند که مسلمین از جلو رو به رو با دشمن داخلی جزیره و از پشت سر مورد حمله سپاه دولت روم قرار بگیرند.

ولی معاویه که مطمئن بود می‌تواند از عهده کار برآید، دست بر نداشت و تا آنجا برای این کار اصرار ورزید که عثمان راضی شد و اجازه داد؛ ولی شرط کرد که معاویه هیچ احدی را در این کار مهم مجبور نکند و سپاهی فراهم نماید از مردمی که با میل و رغبت حاضر و داوطلب باشند. این است قسمتی از عین عبارت فرمان عثمان که می‌گوید:

«لا تنتخب الناس ولا تقرع بینهم خیرهم، فمن اختار الغزو طائعاً فاحمله وأعنه»

یعنی: نه مستقیماً مردم را برای این جنگ انتخاب کن و نه آن‌ها را به وسیله قرعه کشی به کار گیر. آن‌ها را به اختیار خودشان واگذار تا هرکس به اختیار و میل خودش حاضر شود او را مهیا و روانه کن.

به محض این که معاویه این اجازه را از عثمان دریافت، مقدمات کار را فراهم و با رعایت مندرجات فرمان عثمان، لشکر عظیمی که جماعتی از اصحاب رسول الله از قبیل عباده بن الصامت، ابودرداء، ابوذر غفاری، شداد ابن اوس انصاری خزرجی و مقداد بن الأسود در بین آن‌ها بودند مهیا کرد و قیادت دریائی این لشکر را به عبدالله بن قیس([45]) داد و خود معاویه نیز فرماندهی لشکر را به عهده گرفت.

معاویه با این لشکر از شام به سوی قبرس به حرکت درآمد. عبدالله بن سعد بن ابی سرح امیر مصر نیز به امر عثمان با لشکر پادگان مصر برای کمک به معاویه از مصر (بندر اسکندریه) حرکت کرد. این دو لشکر طبق وعده قبلی در نزدیکی جزیره قبرس به هم پیوستند و باهم به جزیره حمله کردند.

چون اهل جزیره و دولت روم غافل‌گیر شده بودند، کار معاویه آسان شد و با صلح با فرمانروای جزیره خاتمه یافت؛ به این شروط:

1- سالیانه هفت هزار دینار طلا جزیه به دولت اسلام بپردازند و مسلمین دیگر کاری به این جزیره نداشته باشند و در اختیار خود اهل جزیره باشد.

2- مسلمین عهده‌دار دفاع از جزیره در مقابل هر دشمنی که به جزیره حمله کند، نباشند.

3- اگر اهل جزیره بخواهند همان مبلغ پولی را که قبلاً به دولت روم باج می‌دادند بازهم بپردازند، مسلمین مانع آن‌ها نشوند.

4- اگر دولت روم در صدد حمله به مسلمین بشود، اهل جزیره مکلف اند مسلمین را فوراً از این امر آگاه سازند.

5- مسلمین حق داشته باشند از این جزیره به هرجا که بخواهند حمله نمایند.

6- گروه کوچکی از مسلمین برای کسب اطلاعات در این جزیره باشند. اهل جزیره موظفند آن‌ها را محافظت و در کسب اطلاعات با آن‌ها همراهی و کمک نمایند؛ یعنی این جزیره پایگاه نظامی و قرارگاه اطلاعات نظامی مسلمین باشد. مسلمین با این صلح که فتح مهمی بود و بدون جنگ و بدون تلفات و ضایعات به دست آمد، با اخذ هفت هزار دینار جزیه و خراج سال اول به مراکز خود بازگشتند.

ابن کثیر در ج 7 ص 152 می‌گوید: این صلح پس از جنگ سختی که بین مسلمین و اهل جزیره به میان آمد صورت گرفت. مسلمین غنائم زیادی در این جنگ به دست آوردند.

ابن الأثیر می‌نویسد: طرفین قبل از شروع جنگ باهم مذاکره و بدون جنگ طبق شروطی که ذکر کردیم باهم صلح کردند.

ظاهراً روایت ابن الأثیر صحیح به نظر می‌رسد. زیرا واضح است که مسلمین این جزیره را طبق مقتضیات جنگی در همان وهله اول در محاصره گرفته اند و آن را از دنیای خارج قطع کرده اند. چون اهل جزیره غافل‌گیر و از رسیدن هرگونه کمک و امدادی از خارج مأیوس شده اند و پادگان جزیره آنقدر قوی نبوده([46]) که از عهده دفاع در مقابل لشکر عظیم اسلام برآید، صلاح ندیده اند خود را در خطر جنگ بی‌نتیجه اندازند. از این رو به ناچار با مسلمین صلح کرده اند.

در اینجا این سؤال پیش می‌آید که در صورتی که دولت روم چنانکه گفتیم برای دفاع از قبرس سالیانه از اهالی باج می‌گرفت، پس چرا هنگام حمله مسلمین به تعهد خود وفا نکرد و اهل جزیره را به دست مسلمین رها کرد تا به ناچار به صلح با مسلمین تن در دهند؟

معاویه مسلماً می‌دانست که اگر به جزیره بتازد، دولت روم برای حفظ منافع مادی و مصالح سیاسی خود به کمک جزیره می‌شتابد. لهذا مقدمات کار خود را ماهرانه و مخفی فراهم کرد. حمله به جزیره را خیلی سریع انجام داد. اهل جزیره وقتی از کارش آگاه شدند که از هرسو در محاصره لشکر اسلام قرار گرفته بودند. دولت روم نیز آنگاه از کار معاویه مطلع شد که فرصت هر کاری از دستش در رفته در قبال کار انجام یافته قرار گرفته بود. به نظر من اگر دولت روم از کار معاویه اطلاع می‌یافت و فرصت دفاع از جزیره را داشت، بازهم به کمک جزیره نمی‌شتافت. زیرا چنانکه قریباً نگاشتیم قبل از این واقعه در غائله اسکندریه سپاه روم تا آنجا از دست مسلمین به فرماندهی قائد عظیم اسلام عمرو بن العاص شکست خورد که امانوئل فرمانده کار کشته رومی با قسمت اعظم سپاهش به قتل رسیدند.

نیز دیری نگذشته بود که در جنگ سختی که بین سپاه روم تحت فرماندهی سردار نامی روم به نام موریان از یک طرف و لشکر اسلام به رهبری و قیادت ولید بن عقبه و حبیب بن مسلمه از طرف دیگر در اوایل خاک اصلی روم درگرفت، سپاه روم شکست فاحشی از دست لشکر اسلام خورد و موریان با عده زیادی از سپاهش به دست مسلمین کشته شد.

بنابراین، کونستانتین امپراتور روم صلاح نمی‌دید لشکر روم را بازهم در خطر جنگ با همان مسلمینی اندازد که چندی قبل و نه دیر در دو عرصه جنگ از دست آن‌ها ضربتی خورده اند که هنوز رعب و ترسش از قلب کونستانتین در نرفته است.

پیروزی ذات الصواری:

چنانکه نگاشتیم، مسلمین در زمانِ خلافت عثمان بر جزیره قبرس از طریقِ صلح استیلاء یافتند. طبق شروطی که با اهالی منعقد کردند این جزیره را پایگاهی نظامی خود قرار دادند. همچنین نفوذ نظامی و سیاسی خود را تا آنجا گسترش دادند که از یک طرف تا مرز غربی مراکش رسیدند و از طرفی دیگر بر قسمتی از خاک اندلس (اسپانیا) استیلاء یافتند و به شبه جزیره‌ای که اکنون جبل الطارق نامیده می‌شود نزدیک شدند. این نقطه از حیث استراتژیکی و سوق الجیشی خیلی مهم است و تسلط بر اینجا یعنی تسلط بر تمام اسپانیا.

مسلمین مسلماً بی‌نقشه و بدون هدف درستی نفوذشان را توسعه ندادند([47]) بلکه با این اقدامات نظامی بی‌شک روم شرقی را از طرف مراکش، قبرس و روم غربی (ایتالیا) از سمت اسپانیا در مخاطره اقتصادی و نظامی انداختند و بدین سان دولتِ روم در خطر حمله مسلمین قرار گرفت. آن‌ها اکنون می‌توانند به آسانی به این کشور بتازند و جنگ را در داخل قلمرو امپراتوری روم بزرگ به راه اندازند.

راستی آیا عثمان با این اقدامات نظامی می‌خواست مقدمات کار را فراهم و به خاک اصلی روم حمله کند و تاج و تخت امپراتوری بزرگ روم را درهم بکوبد و برآندازد؟

به نظر من پاسخ این پرسش مثبت است؛ مگر نه این است که عثمان به طوری که اخیراً گذشت، در فرمانی که برای فتح اندلس به فرماندهانش نوشت صریحاً فرمود:

شهر قسطنطنیه (پایتخت روم شرقی) را فقط از خاک اندلس می‌توان گرفت. اگر شما اکنون بر اندلس تسلط یابید، راه را برای مجاهدین حکومت اسلام که پس از این به این شهر حمله و آن را تصرف نمایند، آسان می‌کنید.

از این فرمان به طور وضوح می‌فهمیم که عثمان به طور جدی می‌خواست به پایتخت روم حمله و آن را تصرف کند و سپس بر تمامی خاک روم تسلط یابد. این دستور و آن اقدام برای همین کار بود.

در ماجرای فتح قبرس خواندیم که مسلمین این جزیره را پایگاه نظامی خود قرار دادند؛ تا از آنجا به هرجا که بخواهند حمله نمایند. این مطلب یکی از شروط صلح آن‌ها با اهالی جزیره بود. مسلماً این امر نیز یکی از اقدامات عثمان برای حمله به خاک اصلی روم بود.

اگر عثمان در این شرایط به خاک روم حمله می‌کرد، بی‌شک موفق می‌شد([48]) زیرا چنانکه در تاریخ شیخین نوشتیم و به طوری که در این کتاب اخیراً گفتیم، در هر میدان جنگی چه در شامات (سوریه، فلسطین و اردن) و چه در مصر در دورة عمر و نیز اخیراً در دورة عثمان در اسکندریه و در مرز روم، در هرجا که بین مسلمین و رومیان جنگ درگرفت، مسلمین بر رومیان پیروز شدند و رومیان چه مهاجم بودند و چه مدافع، جز شکست فاحش بهره‌ای از کارشان نگرفتند. اکنون هم بی‌شک اگر عثمان حمله می‌کرد، پیروز می‌گشت و به مقصودش می‌رسید؛ ولی چنانکه به تفصیل بیان می‌شود، بروز اختلافات و منازعات داخلی مسلمین مانع این کار گردید و به طور کلی مسیر فتوحات اسلامی را متوقف و مصیر تاریخ اسلام را دگرگونه ساخت.

به هرحال گویا کونستانتین پسر هراکلیوس که پس از فوت پدرش بر تخت امپراتوری روم نشسته بود، از این که مسلمین تا آخرین مرز مراکش پیش آمده اند و از سوی دیگر به جبل الطارق نزدیک شده اند و روم را در خطر انداخته اند به وحشت افتاده جداً به فکر چاره می‌افتد تا مسلمین را از این حدود براند، یا اقلاً آن‌ها را در همین جاها که رسیده اند متوقف سازد که بیش از این پیش نیایند، والا به قلمرو روم حمله خواهند کرد.

چه کاری از دست کونستانتین در این باره برمی‌آید؟ آیا از مسلمین تقاضای صلح نماید؟ خیر، این کار برای دولت روم بزرگ که قرن‌ها بر قسمت عظیمی از جهان حکومت می‌کرد، در نظر جهانیان و حتی در نظر خود رومیان بدنما و زشت بود. مخصوصاً صلح با قوم عربی که در گذشته در نظر خلق جهان بی‌ارزش بودند و گذشته از این اگر فرضاً کونستانتین این زشتی را برای مصلحت وقت تحمل می‌کرد و دست صلح به سوی مسلمین پیش می‌برد، آیا مسلمین دستش را به عنوان صلح می‌فشردند؟ خیر، هرگز. زیرا مسلمین که در همه جا بر روم پیروز شده اند و اکنون سرمست آن پیروزی‌ها هستند حاضر به صلح نخواهند شد. نقشه خود را که برای تصرف مملکت روم کشیده بودند، بر هم نمی‌زنند و از کشوری که برای آن‌ها چشمک تسلیم می‌زند، چشم نمی‌پوشند، تا کار خود را به صلح خاتمه دهند و آن هم صلحی که به آن اطمینان نداشتند؛ چه شاید برای دفع الوقت باشد.

بنابراین، برای کونستانتین راهی نبود جز جنگ که یا سپاه روم به احتمال خیلی ضعیف بر مسلمین پیروز شوند یا مردانه در میدان جنگ جان به جان آفرین بدهند. تاریخ می‌گوید: کونستانتین همین شوق دوم را اختیار کرد، ولی با تغییر تاکتیک و طراز جنگ. زیرا او یقین داشت که اگر رومی‌ها باز در خشکی با مسلمین به‌جنگند بی‌شک مانند گذشته‌ها شکست خواهند خورد.

پس این بار باید جنگ دریائی به راه اندازند و با آن‌ها در آب به جنگند تا شاید از این راه به پیروزی برسند؛ زیرا مسلمین کشتی و ابزار جنگی دریائی از قبیل اسباب نفتی آتش‌زا که در آن زمان در جنگ‌های دریائی به کار می‌رفت، به حد کافی نداشتند. در کار دریانوردی و کشتی‌رانی و جنگ دریائی نیز به اندازه رومیان مهارت نداشند.

کونستانتین بدین منظور طبق نوشته ابن کثیر پانصد کشتی تهیه و با لشکر زیادی که خود او آن‌ها را فرماندهی می‌کرد به طرف آب‌های اسکندریه به حرکت درمی‌آورد.

عبدالله بن سعد بن ابی سراح امیر مصر به وسیله جاسوسانش که به احتمال قوی قبطی‌ها بوده اند از کار کونستانتین مطلع می‌شود و فوراً با دویست کشتی برای مقابله با رومی‌ها از ساحل اسکندریه به حرکت درمی‌آید و در دریای سفید (مدیترانه) به فاصله کمی از بندر اسکندریه به رومی‌ها می‌رسد چون شب بود، طرفین توافق می‌کنند که تا صبح از یکدیگر در امان باشند و در اول روز به هم بتازند.

مسلمین قبل از شروع جنگ به رومیان پیشنهاد می‌کنند تا هردو طرف در خشکی پیاده شوند و در زمین باهم بجنگند؛ ولی رومیان که جنگ‌های اعراب را در خشکی دیده بودند و مخصوصاً برای جنگ دریائی آمده بودند یک صدا به آواز بلند جواب دادند: دریا دریا([49]) به امید این که چون مسلمین در جنگ دریائی آشنایی ندارند شکست بخورند.

در اینجا بین دو لشکر روم و عرب که چه از حیث عده و چه از حیث تعداد و نوع اسلحه و ذخایر و کشتی و چه از حیث مهارت جنگ دریائی قابل قیاس با یکدیگر نبودند، جنگ مهیبی درمی‌گیرد.

گرچه در آغاز جنگ تلفات و ضایعات بسیار زیادی بیش از جنگ‌های گذشته از رومی‌های ورزیده به مسلمین رسید و ظاهراً باید شکست می‌خوردند، ولی در این نبرد نیز مانند نبردهای دیگر دل به خدا بستند و فتح و ظفر را از ساحت مقدسش خواستند. در اثر شجاعت و تهور فرماندهان و با صبر و ثباتی که سربازان مسلمین از خود گذشته نشان دادند طولی نکشید که بر لشکر روم غالب شدند و به حدی تلفات زیادی بر آن‌ها وارد کردند که به قول تواریخ موثق، دریا رنگ خون به خود گرفت و عده معدودی از آن‌ها که باقی مانده بودند و توان مقاومت را از دست داده بودند با خود کونستانتین که مجروح شده بود فرار کردند و به سوی روم گریختند و عبدالله بن سعد با پرچم پیروزی به مقر خویش بازگشت.

ابن کثیر در الکامل ج 3 صـ 59 می‌نویسد: کونستانتین و بازماندگان لشکرش در حین برگشت‌شان به سرزمینِ روم به بندر صقلیه([50]) که متعلق به روم بود می‌رسند. در آنجا توقف می‌کنند تا چندی بیاسایند. رومیان مقیم این جزیره که از این واقعه باخبر شده بودند و در غم و اندوه فرو رفته بودند او را ملامت و سرزنش می‌کنند و می‌گویند: تو با این کار خود دین نصرانیت را در خطر انداختی و رجال رزمنده روم را تا جائی به باد فنا دادی که اکنون اگر عرب‌ها به ما حمله کنند کسی نداریم که از آن‌ها جلو گیرد. به خشم می‌آیند و او را به قتل می‌رسانند.

قبل از این که به ذکر حلقه دیگری از حلقات تاریخ عثمان بپردازیم، در اینجا واجب می‌دانم پیرامون فتح اندلس توضیح دهم و شک و شبهه‌ای را که نه احتمالاً بلکه یقیناً برای خوانندگان عزیز عارض می‌شود زایل نمایم.

ما در این کتاب نوشتیم که، عبدالله بن قیس و عبدالله بن نافع به فرمان عثمان بن عفان قسمتی از خاک اسپانیا را گرفتند. این مطلب در غالب کتب تاریخ معتمد عربی ذکر شده است.

ولی آنچه تاکنون شنیده بودیم و آنچه در کتب تاریخ آمده است، این است که طارق بن زیاد یکی از سرداران نامی مسلمین بود که به اسپانیا حمله کرد و آن را از دست امراء مسیحی گرفت. بدین جهت است که شبه جزیره‌ای از خاک اسپانیا واقع در مقابل طنجه به نام این سردار دلیر نامگذاری شده و در تواریخ و جغفرافیای قدیم و جدید چه اسلامی و چه اجنبی به این شبه جزیره گفته شده است (جبل الطارق).

چون این دو روایت تاریخی به ظاهر با یکدیگر منافات دارند لازم دیدم در این باره دقیقاً تحقیق نمایم، تا معلوم شود کدامیک از این دو روایت صحیح و کدامین نادرست است. پس از مراجعه به چندین کتاب تاریخ معتمد و دایرة المعارف عربی به این نتیجه رسیدم که بین این دو روایت منافاتی نیست و هردو صحیح اند. بدین توجیه که عبدالله بن قیس و همکارش در سال 679 میلادی (27 هجری) به فرمان عثمان ابن عفان از مرز تونس حرکت و از دریای سفید (مدیترانه) عبور کرده و به شمال شرقی اسپانیا می‌رسند با قوه نظامی بر قسمتی از اسپانیا تسلط می‌یابند. چنین معلوم می‌شود که این دو عبدالله به همان قسمتی که از این سرزمین گرفته اند قانع شده صلاح ندیده اند بیش از این پیش روند. زیرا اگر نواحی دیگری تصرف می‌کردند، می‌بایست آن‌ها را اداره و محافظت کنند. در این صورت مسلماً لشکر اسلام به چندین گروه تقسیم و هر گروهی در ناحیه‌ای متمرکز می‌گردید و هیچ گروهی نمی‌توانست در ناحیه خودش مستقلاً بدفع حمله احتمالی دشمن بپردازد. هیچ گروهی نیز نمی‌توانست هنگام ضرورت به کمک گروه‌های دیگر برود؛ زیرا ناحیه اختصاصی او در خطر حمله و تصرف دشمن واقع می‌شد. لذا به آنچه از این خاک که در همان حمله اول گرفتند، قناعت کردند.

اما طارق ابن زیاد در سال 743 میلادی (91 هجری) یعنی 64 سال بعد از آن دو عبدالله، به فرمان ولید بن عبدالملک بن مروان خلیفه اموی از مراکش حرکت نمود از طنجه عبور کرد و در جنوب شرقی شبه جزیره اسپانیا پیاده شد. جنگ با دشمن در همین جا شروع گردید و به تدریج پیش رفت و بر تمام خاک اسپانیا تسلط یافت.

تاریخ می‌گوید: طارق ابن زیاد با قوای دریائی دوازده هزار نفری خود که موسی بن نُصَیر والی (استاندار) مغرب به فرمان ولید بن عبدالملک در اختیارش گذاشت و اکثر آن‌ها از قوم بربر (اهل مغرب) و عده کمتری از آن‌ها عرب بودند در خاک اسپانیا در ناحیه‌ای که اکنون جبل الطارق نام دارد پیاده شدند.

فریدریک پادشاه قوم گود که ساکن این سرزمین بودند، سپاهی برای جلوگیری از طارق حرکت دهد که تاریخ شمارة آن را ذکر نمی‌کند. این سپاه در همان برخورد اول به حدی از طارق شکست می‌خورد و تار و مار می‌گردد که جز عده معدودی جان به درنمی‌برند.

اینجا است که فریدریک می‌فهمد در محاسبه خود برای جلوگیری از طارق اشتباه کرده و جنگ با طارق خیلی مهمتر و مشکلتر از آن است که تا کنون تصور می‌کرد. لذا جداً به فکر چاره می‌افتد. لشکر مجهزی متشکل از صد هزار نفر تدارک می‌بیند. خودش که مرد مدبر و جنگاوری بوده شخصاً فرماندهی لشکرش را به دست می‌گیرد و سریعاً به سوی طارق که در این خاک پیش می‌آمد حرکت می‌کند.

چون طارق از حرکت فریدریک مطلع می‌شود خود را با سپاه دوازده هزارنفری خود در مقایسه با لشکر انبوه یک صد هزار نفری و مجهز فریدریک ناچیز می‌داند و احساس خطر می‌کند اما او جز ایمان و فداکاری فوق العاده و تشدید عملیات جنگی علاجی برای کارش نمی‌بیند.

طارق برای تحقق این امر فرمان می‌دهد تا تمام کشتی‌های جنگی لشکرش را آتش زنند، تا لشکرش را از عقب‌نشینی در مقابل این دشمن مهم به امید این که بتوانند با این کشتی‌ها فرار کنند ناامید و مأیوس کند و نجات خود را فقط در تشدید جنگ بدانند. همین که تمام کشتی‌ها را طعمه حریق می‌کند و از بین می‌برد در بین لشکرش به پا می‌ایستد و آن نطق تاریخی را ایراد می‌کند:

«العدو أمامنا والبحر ورائنا. فاختاروا أیهما شئتم»

یعنی: دشمن در جلو ماست و دریا در پشت سر. اینک هرکدام از را می‌خواهید انتخاب کنید (یعنی یا خود را به دریا بزنید تا یقیناً غرق و هلاک شوید، یا مردانه با دشمنی که در جلو دارید بجنگید تا هر طور شده به پیروزی برسید و نجات یابید).

لشکر طارق از شنیدن این خطابه چنانکه گوئی از هر دری ناامید است و موجودیت خود را فقط در اسلحه و شجاعت در کار می‌داند به سوی دشمن پیش می‌رود. در اولین برخورد با لشکر فریدریک به طوری بر آن‌ها یورش می‌برند که تاب مقاومت را از آن‌ها می‌گیرند و آن‌ها را در اندک مدتی به نحو فاحشی شکست می‌دهند. خود فریدریک نیز به قتل می‌رسد. برای نجات‌یافتگان سپاه فریدریک جز تقاضای صلح یا تسلیم بدون قید و شرط راهی نمی‌ماند. طارق با تقاضای صلح آن‌ها موافقت می‌نماید و بدین نحو بین طرفین صلح می‌شود که اسپانیائی‌ها اسلحه بر زمین نهند. طارق به آن‌ها آزادی در اقامه شعائر دینی‌شان را بدهد و آن‌ها را در حمایت دولت اسلام بگیرد و با آن‌ها با محبت و مهربانی رفتار نماید جان و مال‌شان را در امان بدارد.

سپس موسی بن نصیر والی مغرب با سپاه دیگری به کمک طارق می‌شتابد و در اسپانیا پیاده می‌شود و به اتفاق طارق رو به شمال اسپانیا پیش می‌رود و ناحیه کستیل (قسطیله) و سایر نواحی و جهات اسپانیا را تصرف می‌کند و دست حکام و امرای قوم گود را از تمامی شبه جزیره اسپانیا به کلی قطع کند.

در خاتمه این مطلب باید فهمید که اسپانیا شبه جزیره‌ای است به مساحت 505000 کیلومتر مربع واقع در جنوب غربی اروپا و در جغرافیای قدیم شامل چندین ایالت (استان) بوده که به طور ملوک الطوایفی اداره می‌شد به این اسامی CASTILLA که اعراب آن را قشتاله می‌نامیدند، ARAQON که اعراب آن را اراغون نامیدند، SBEYLLA که اعراب به آن اشبیلیه می‌گفتند، TOLEDO که در جغرافیایی عربی به آن طیطله گفته شده، MADRIS که در حال حاضر مرکز اسپانیا می‌باشد و در جغرافیای عرب مجرید نامیده شده، GRENDE که در جغرافیای مسلمانان غرناطه ذکر شده و GORDOBA که مسلمانان به آن قرطبه می‌گویند. اینجا محل کرسی اسقف اعظم مسیحی بود و پس از فتح عربی مرکز اسپانیا، محل والی و قاضی القضات مسلمین گردید، LEYON، لیون واقع در جنوب شرقی خاک فرانسه در کنار نهرِ رون RHONE([51]) و ANDALUSIA که در جغرافیای عربی اندلس نام دارد و چون این ایالت و این ناحیه از خاک اسپانیا خیلی آباد و حاصل‌خیزتر از بقیه نواحی اسپانیا بود، مسلمانان این اسم را بر کلیة ایالات آن اطلاق کردند و تمامی خاک اسپانیا را اندلس نامیدند و حال آن که اندلس در واقع نام یکی از ایالات آن بود.

اندلس (اسپانیا) تا آخر خلافت اموی‌ها در دست آن‌ها بود. بعداً به دست بنی عباس افتاد. سپس عبدالرحمن بن معاویه بن هشام بن عبدالملک اموی در سال 752 میلادی (138 هجری) آن را از دست بنی عباس خارج کرد و به عنوان امارت مستقل قرطبه به آن استقلال داد.

بعداً این مملکت یعنی اسپانیا در سال 1021 میلادی قطعه قطعه شد و به دولت‌های کوچکی به صورت ملوک الطوائفی تحت حکم امرای عرب درآمد. سپس در اثر اختلاف و جنگ داخلی که بین امرای عرب رخ داد، امرای مسیحی در سال 1212 میلادی بر قسمت اعظم اسپانیا تسلط یافتند و حکومت مسلمانان در اسپانیا فقط منحصر گردید به ایالت غرناطه که این هم تا سال 1549 میلادی (897 هجری) در دست مسلمانان باقی ماند.

فردیناند امیر مقتدر مسیحی که قبلاً قشتاله را از دست مسلمانان گرفته بود در سال 1549 با ایزابلا ملکه ناحیه اراغون که قبلاً از دست مسلمانان خارج شده بود ازدواج می‌کند. این دو نفر مملکت خود را درهم ادغام می‌کنند و دو قوای نظامی آن‌ها به یکدیگر منضم می‌گردد و به یک قدرتِ نظامی متحد مبدل می‌شود.

فردیناند در همین سال با این قوای متحد متشکل هشتاد هزار نفری از قوای خود و قوای همسرش ملکه ایزابلا به غرناطه حمله کرد و آن را از دست امیر عبدالله بن حسن([52]) گرفت و بر تمام ایالات اسپانیا به عنوان یک دولت مستقل سلطنت کرد.

کریستوف کلومب در دورة سلطنت این پادشاه (فردیناند) قاره امریکا را کشف کرد. کشتی‌ای که کریستوف کلومب با آن سفر تاریخی خود را به امریکا کرد و آن را که تا آن وقت مجهول و ناشناخته بود کشف کرد تاکنون در ساحل بندر بارسلون به عنوان یادگاری از کار این دریا نورد تاریخی محافظت می‌شود.

روایات تاریخی در باره مدت حکومت مسلمانان در اسپانیا مختلف است. آنچه پس از تحقیق در این باره به دست آمد این است که سرزمین اسپانیا 806 سال در دست مسلمانان بوده که 280 سال از این مدت تحت سلطه اموی‌ها (بنی امیه) بوده است و بقیه این مدت تحت حکم عباسی‌ها، علوی‌ها، مرابطین، ملثمین و طوایفی دیگر اداره می‌شده است. برترین ترقی و بهترین نظم و آبادی و امنیت اسپانیا در دوران حکومت بنی امیه در این سرزمین حاکم بوده است. طبق شواهد تاریخی و آثاری که تا به حال در اسپانیا باقی مانده است تمدنی که مسلمین در آنجا به وجود آوردند در دنیای آن روزگار بی‌سابقه بوده است.

چون اگر به تفصیل این مطلب بپردازیم گذشته از این که طولانی خواهد بود، خارج از موضوع اصلی این کتاب می‌باشد، خوانندگان عزیز را به مراجعه به کتب تاریخ صحیح دیگر محول می‌کنیم و می‌رویم تا به ذکر بقیه حلقات تاریخ حضرت عثمان بپردازیم.

این کشتی اولین کشتی است که به ربری کریستوف کولومب کاشف قاره امریکا در سال 1492 میلادی یعنی 483 قبل از این تاریخ (1981 میلادی) 1360 هجری شمسی در ساحل محلی که اکنون سان‌سالوادور SANSAL YADOR نامیده می‌شود لنگر انداخت. این کشتی اکنون در بندرگاه بارسلون باقی و یکی از چیزهای دیدنی توریستها است.

بروز فتنه و آشوب

در کتاب شیخین نگاشتیم که، حضرت عمر نه تنها عراق را از دست دولت ایران گرفت([53])، بلکه به وسیله سردار دلیرش سعد بن ابی وقاص به خاک اصلی ایران حمله کرد و خیلی زود بر مدائن پایتخت ایران تسلط یافت و تاج و تخت 316 ساله سلسله سلاطین ساسانیان را برباد داد. پس از آن یکایک شهرهای مهم ایران را به سرعت فتح نمود و قسمت اعظم قلمرو وسیع ایران آن روز را گرفت و بساط سلطنت ایرانیان را از این سرزمین برچید.

همچنین عمر سرزمین‌های مصر و شامات (سوریه، فلسطین و اردن) را که قرن‌ها تحت استعمار دولت روم بودند([54]) به وسیله سرداران کاردان و شجاعش ابوعبیده بن الجراح، خالد بن الولید و عمرو بن العاص از دست آن دولت گرفت و در قلمرو حکومت اسلام قرار داد.

لذا چنانکه در همان کتاب نوشتیم، دشمنان شکست‌خورده که نتوانستند از راه جنگ کاری از پیش برند راه ایجاد فتنه را برگزیدند تا بتوانند مسلمین را به جان هم اندازند و از این راه به مقصود خود برسند. برای رسیدن به همین هدف بود که قبل از هرکاری خلیفه مسلمین عمر بن الخطاب را که مشکل بزرگ کار خود می‌دیدند به قتل رساندند تا به زعم خود در کارشان موفق شوند.

نقشه همین بود؛ ولی معلوم بود که این کار یعنی به راه‌انداختن فتنه تا رسیدن به نتیجه نهائی، طول زمان و صبر زیادی می‌خواهد، تا به نتیجه‌ای برسند که آن‌ها می‌خواهند، حالا که عمر از دنیا رفته اگر بتوانند قیام و شورش کنند و دست به جنگ بزنند و پیشرفت نمایند، البته هم شهامت است و هم زودتر به مقصود خواهند رسید، پس کدامیک از این دو راه را باید انتخاب نمایند؟ راه قیام و جنگ خطرناک که احتمال می‌دهند پیشرفت کنند و زودتر نتیجه بگیرند تا راه ایجاد فتنه و بلوا که نتیجه آن قطعی است، ولی به طول می‌انجامد؟

شاید آن‌ها در این هنگام در این اندیشه بودند که آیا حالا که عمر از دنیا رفته است حکومت اسلام بازهم همان قدرت و هیبتی را دارد که در دروة عمر داشت؟ درست است که اغلب همان سرداران، فرماندهان و جنگ‌آوران دورانِ عمر باقی و عملاً در کارند، ولی مسلم است که فرماندهان و کارگزارانِ هر دولتی در هر عهد و زمانی وقتی دلگرم و در کارشان کوشا و موفق می‌شوند که فرمانروای مقتدر و سیاستمدار هشیاری در رأس دولت باشد، تا باعث اتحاد کلمه و تقویت روحیه آن‌ها بشود. حضرت عمر بن الخطاب طبق شواهد تاریخی اینچنین کسی بود که سرداران و فرماندهان لشکر اسلام را به آن پیشرفت‌های سریع و فتوحات معجزه‌آمیز رساند.

اما آیا عثمان که اکنون سر جای عمر نشسته در همان منزلتی است که عمر بود و همان سیاست درست و همان شخصیت مقتدر را دارد که عمر داشت؟ دشمنان مطمئن بودند که خیر؛ تاریخ هم می‌گوید خیر. ولی سیر زمان و وقایع تاریخی ثابت کرد که عثمان گرچه از عمر خیلی فرق داشت ولی نه تا آن حدی که دشمنان باور کرده بودند.

به هرجهت دشمنان خیال می‌کردند قدرت حکومت مرکزی اسلام با شهادت عمر خیلی کم شده و وقت آن رسیده که مسلح شوند و قیام نمایند و آنچه را که در دورانِ عمر از دست داده اند باز گیرند.

ولی چنانکه در این کتاب گذشت عثمان نادرست‌بودنِ خیال‌شان را ثابت کرد. آن‌ها را سرکوب نمود و سرجایشان نشاند. باز قسمت‌های دیگری از خاک ایران و مستعمرات روم را که در دورانِ عمر فتح نشده بود فتح کرد. خواست به خاک اصلی روم حمله نماید تا به دولت امپراتوری روم در دنیا تا ابد خاتمه دهد و کشور روم را هم مانند کشور ایران در قلمرو دولت اسلام درآورد. چنانکه در این کتاب نگاشتیم، مقدمات کارش را خیلی خوب فراهم کرد. چیزی نمانده بود که کارش را شروع نماید؛ ولی متأسفانه مقارن با این اقدام مهم در شهرهای بزرگ اسلام و حتی در مدینه مرکز سیاسی و دینی اسلام اموری روی داد که مانع کار عثمان گردید و وحدت مسلمین را برهم زد و کار دشمنان را برای ایجاد فتنه و اختلاف و منازعه داخلی مسلمین که شق دوم فکر این دشمنان بود تا آنجا آسان کرد که توانستند به حیات عثمان خلیفه مسلمین س خاتمه دهند.

ما اینک برای ذکر مختصری از این رویدادها گام به گام همراه مؤرخین موثق پیش می‌رویم. قبل از ورود به مطلب اصلی به ذکر مقدمه‌ای می‌پردازیم که برای شرح موضوع و فهم مطلب اصلی مفید است.

تمام تواریخ اسلامی اتفاق دارند که حضرت عثمان طبیعتاً پاکدل و فطرتاً نیک‌نفس، رئوف، متواضع و فروتن بود. در اثر همین خصلت‌های فطری بود که در زمان خلافتش بیش از آنچه که یک فرمانروای مملکتی باید با عموم مردم رفتار کند با آن‌ها به رأفت، مهربانی و محبت رفتار می‌کرد.

گذشته از این عثمان در سن هفتاد سالگی که سن پیری و ضعف است به خلافت رسید؛ واضح است که این اخلاق و سجایای طبیعی در سن پیری بیش از ایام جوانی در انسان اثر می‌کند.

بنابراین، از شخصی مثل عثمان با آن اخلاق و خصلت‌های نیک و در این کهولت سن جز عفو و سماح و جز اغماض و گذشت برنمی‌خیزد. مسلماً گرچه اتصاف به این صفات نیک برای شخص خود انسان بسیار مطلوب و مورد تأکید دین اسلام است، ولی واضح است که برای فرمانروای یک کشور که سروکار با طبقات مختلف و اصناف جوراجور اجتماع دارد و می‌خواهد به حکم وظیفه خویش جامعه‌ای را با سیاست ملک و مملکت‌داری قیادت و رهبری کند صرف رویه و روش عفو و سماع و گذشت و اغماض هیچگاه صحیح نبوده و هرگز درست نخواهد بود. حتماً نتیجه این رویه اختلال در امور مملکت و بروز هرج و مرج در کیان امت می‌باشد.

چون رویه عثمان س در اداره امور خلافت صرفاً براساس حسن اخلاق و عفو و گذشت بود، با آن که لشکر اسلام در خارج کشور خوب پیش می‌رفت، مردم در داخل خاک عرب نسبت به او جسور شدند و رفته رفته از سال هفتم خلافتش ابتداء در مدینه مرکز خلافت و پس از آن در شهرستان‌ها گاهی در حضور عثمان و غالباً در غیابش زبان بدگوئی و انتقاد و اعتراض نسبت به او باز نمودند. از اینجا اختلاف و چند دستگی آغاز گردید.

یکی از خرده‌گیری‌ها و اعتراض‌های بعضی از مردم در داخل شهر مدینه بر عثمان این بود که می‌گفتند: چرا او برخلاف رویه ابوبکر و عمر زندگانی مرفه اشرافی برای خود در مدینه فراهم کرده است. چرا به راه آن‌ها نمی‌رود؟

در اینجا باید بگویم که، عثمان در بین مردم مدینه تا آنجا ثروت داشت که مسعودی مؤرخ موثق در مروج الذهب، ج 1 صـ 423 خود می‌گوید:

روزی که عثمان به دست اشرار به شهادت رسید، یک صد و پنجاه هزار دینار طلا و یک میلیون درهم پول نقره داشت. ارزش اموال غیر منقولش یکصد هزار دینار طولا بود. علاوه بر این، حیواناتی از قبیل اسب و شتر و غیره خیلی زیاد به جای گذاشت.

این ثروت در مقایسه با جهان اقتصاد آن زمان که قطعاً قابل قیاس با تورم پولی زمان ما نیست، ثروت بس عظیمی به شمار می‌رفت.

عثمان با استفاده از ثروتش که قبلاً از راه تجارت به دست آورده بود زندگانی راحت و مرفهی برای خود فراهم کرد. در مدینه خانه‌های بس عالی برای سکونت عائله‌اش ساخت. چندین باغ در مدینه و جاهای دیگر به وجود آورد که گاه‌گاه در آن‌ها به استراحت می‌پرداخت. در خانه عثمان بهترین غذاها و لذیذترین انواع طعام تهیه می‌شد و فاخرترین لباس را می‌پوشید([55]).

در افطار ایام ماه رمضان هر شب بر سفره مجلس عثمان انواع خوراکی‌های لذیذ و گوارا صرف می‌شد([56]) که ظاهراً باید به دست طباخانی که از مصر و شام آورده بود، تهیه می‌شد.

همچنین در موسم حج در ایام منی سرا پرده و خیمه‌هائی می‌زد و مجلس ضیافتی برپا می‌داشت که خوراکی‌های لذیذ در آن صرف می‌شد([57]).

البته شریعت اسلام چنین زندگانی و چنین تنعمی را برای کسی مثل عثمان که در مقایسه با ثروتش زیاده‌روی و اسراف نیست، مباح دانسته است. قرآن طبق آیه 32 سوره اعراف به این مطلب تصریح کرده می‌فرماید:

یا محمد بگو به مردم: چه کسی حرام کرده است این زینت‌ها و زیورهائی را که خدا برای بندگانش آفریده است. چه کسی حرام کرده است این رزق و روزی‌های خوبی را که خدا برای آن‌ها فراهم فرموده است([58]). بگو: این زینت‌های زندگانی و این روزی‌های خوب (را خدا در این جهان برای مؤمنین و غیر مؤمنین به وجود آورده و هرکس چه مؤمن و چه غیر مؤمن باشد می‌تواند آن‌ها را از راهش به دست آورد، ولی) در قیامت مختصاً برای مؤمنین خواهد بود نه برای غیر مؤمنین. (زیرا زندگانی منعم اخروی نتیجه ایمان و اعمال صالحه و اقوال صادقانه انسان می‌باشد).

گرچه این زندگانی اشرافی که عثمان داشت با توجه به این آیه مقدسه و آیات دیگر قرآن حرام نیست؛ ولی چون این زندگانی با زندگانی ابوبکر و عمر که خیلی ساده و خشن و زاهدانه بود بسی تفاوت داشت. در نظر مسلمین مخصوصاً صحابه رسول الله که می‌خواستند او هم مانند ابوبکر و عمر به حیات دنیا بی‌اعتناء باشد و به زندگانی شخصی خود کمتر عنایت کند ناروا و غیر قابل قبول بود. مخصوصاً که عثمان هنگام بیعت تعهد کرده بود سیرت ابوبکر و عمر را داشته باشد، عثمان در جواب این اعتراض می‌گفت:

«ومن یطیق ما کان یطیقه عمر؟»

یعنی: چه کسی می‌تواند مانند عمر سختی زندگانی را تحمل کند؟([59]).

امر دیگری که بیش از هرچیز مورد اعتراض مردم بود و بهانه مهمی به دست مفسدین فتنه‌انگیز داد، این بود که عثمان خویشان و اقربای خود را از طایفه بنی امیه که غالب آن‌ها جوان و پس از فتح مکه مسلمان شده بودند و قبلاً سوابق خوبی در اسلام نداشتند، در اداره امور مملکت دخالت داد؛ بعضی را به سمت امارت در ایالات مهم مملکت فرستاد و بعضی را از قبیل مروان بن الحکم پسر عمویش را که در نظر اهل مدینه و سایر مسلمین مرد درستی نبود، برای مشاوره در امور مملکت در مدینه نزد خود نگهداشت؛ حال آن که بودند در مدینه اصحاب بزرگ رسول الله، همان شخصیت‌های مهم و با سابقه‌ای که در زمان حیات رسول الله و در دورانِ خلافت شیخین (ابوبکر و عمر) منشاء امور مهم دولت اسلام و اهل شورای جلسات خلیفه بودند و در پیشرفت دین اسلام و در سازندگی و پیشبرد امور مملکت اسلام کارهای اعجاب‌انگیز انجام داده و تجربه‌های خوبی آموخته بودند. اکنون هم می‌توانستند منشاء و مدیر امور مهم باشند. اگر عثمان آن‌ها را در کارش می‌آورد، بی‌شک کماکان تا آخر کارش بر وفق میل و مرام پیش می‌رفت.

گرچه این امراء و حکام جدید عثمان به گواهی تواریخ خودی و بیگانه کفایت کار داشتند؛ در اداره امور مملکت به خوبی لیاقت از خود نشان دادند؛ متمردین و سرکشان را چنانکه در این کتاب نگاشتیم سرکوب کردند؛ بر اوضاع تسلط داشتند و آنطور که باید و شاید نظم و امنیت را برقرار کردند، ولی تاریخ می‌گوید: از بعضی از آن‌ها در محل مأموریت‌شان اموری سر میزد که برای مردمی که با عفت و حسن سلوک کارگزاران دورانِ ابوبکر و عمر الفت گرفته بودند و از آن‌ها نیز چنین می‌خواستند، زشت و در نظر اهل مدینه خصوصاً نزد اصحاب رسول الله که عفیف و عنصر عدالت بودند، ناشایست بود (والعهدة علی الراوی).

چون در مدینه کسی بزرگتر و مهمتر از حضرت علی س نبود، مردم ماجرای رفتار عمال عثمان را با علی در میان گذاشتند، تا بین آن‌ها و عثمان واسطه شود و او با عزل عمال کنونی و نصب عمال صالح و سابقه‌دار به جای آن‌ها، مشکل کارشان را حل فرماید.

علی با اظهار این که از طرف مردم حرف می‌زند با عثمان مذاکره کرد. عثمان س در پاسخ اظهارات حضرت علی عذرهایی آورد که قانع‌کننده نبود چه در باره عمالش که چرا از خویشان نزدیکش انتخاب کرده است، گفت: این‌ها که اقربای من هستند از جهتی خویشان تو نیز هستند. عمر بن الخطاب هم به بعضی از خویشاوندانش امارت می‌داد([60]).

علی فرمود: بلی، این‌ها خویشان من نیز هستند، ولی هستند اشخاصی که خیلی از آن‌ها بهتر و لایقترند (یعنی لازم بود این بهترها و لایقترها را به کار مسلمین بگماری نه آن‌ها را) فرمود: صحیح است که عمر بن الخطاب به بعضی از خویشانش امارت می‌داد ولی آن‌ها کاردان و لایق بودند و گذشته از این عمر قدرت و هیبتی داشت که تو نداری. آیا میدانی که هرگاه به عمر خبر می‌رسید که یکی از کارگزارانش در اقصی نقاط کشور کوچکترین خطائی کرده است برمی‌آشفت. فوراً او را احضار می‌کرد. پا روی صفحه گردنش می‌گذاشت و او را مجازات می‌کرد؟ این کار از تو در حق کارگزارانت برنمی‌آید. مگر نه این است که معاویه در شام کارهائی در بیت المال می‌کند که نباید بکند. و می‌گوید: به دستور عثمان است و ترسی از تو ندارد([61]) عثمان پاسخ می‌دهد: می‌دانید که من معاویه را به امارت شام نگمارده‌ام بلکه از طرف عمر منصوب شده بود. من فقط او را در جایش ابقاء کرده‌ام.

حضرت علی می‌فرماید: بلی، ولی آیا قبول داری که معاویه خیلی بیش از «یرفاء» که غلام عمر بود، از عمر می‌ترسید (و در برابرش می‌لرزید) آیا او جرأت داشت کاری برخلاف میل عمر انجام دهد؟ ولی او اکنون در شام کارهائی می‌کند و از تو هم نمی‌ترسد.

چون حضرت علی از هیبت و قدرت عمر نسبت به عمالش سخن به میان آورد، چه خوب است که یکی از کارهائی را که عمر با یکی از کارگزارانش کرد به عنوان نمونه برای خوانندگان عزیز نقل کنیم:

روزی عمر بن الخطاب از جماعتی که از حمص سوریه به مدینه نزد او آمده بودند، از آنان در بارة رفتار عبدالله بن قرط([62]) والی حمص استفسار می‌فرماید، آن‌ها او را به خوبی یاد می‌کنند و می‌گویند: ولی در خانه خوبی سکونت کرده است.

عمر زمزمه بر لب می‌آورد و می‌گوید: خانه خوب، سپس می‌فرماید: شگفتا! می‌خواهد در آنجا خودنمائی کند و بر مردم تکبر کند؟ به به! چه خوب برای پسر قرط! و فوراً مأموری به حمص می‌فرستد تا در این باره تحقیق نماید و اگر صحت داشته باشد، عبدالله بن قرط را با خود به مدینه جلب نماید.

چون این امر برای مأمور اعزامی عمر در حمص محقق می‌شود، عبدالله والی حمص را طبق فرمان عمر با خود به مدینه می‌آورد و به عمر اطلاع می‌دهد. عمر تا سه روز اجازه نمی‌دهد عبدالله با او ملاقات کند. روز چهارم که عمر در آن روز به زمین حره جایگاه شتران بیت المال برای بررسی شتران می‌رود، عبدالله را به آنجا احضار می‌کند و بدون آن که یک کلمه با او حرف بزند امر می‌فرماید تا پیراهن خوبی که پوشیده بود از تنش بیرون آورند و پیراهن زبر و خشنی از نوع پیراهنی که چوپان‌ها می‌پوشند به او بپوشانند و می‌فرماید: این پیراهن که اکنون به تو پوشاندیم، بهتر از پیراهنی است که پدرت می‌پوشید. یک عصای چوپانی نیز به دستش می‌دهد و می‌فرماید: این عصا هم بهتر از عصائی است که پدرت به دست می‌گرفت و گوسفندانش را با آن به صحرا می‌برد و در صحرا می‌چراند. سپس اشاره به گله‌ای از شتران بیت المال می‌کند و می‌فرماید: این شتران را جلو بگیر، آن‌ها را روزها در صحرا بچران و شب‌ها در اینجا بیارام. این است کاری که تو لایق آن هستی. تو باید شتر بچرانی نه بر مردم امارت کنی.

عبدالله بدون آن که جرأت داشته باشد یک کلمه حرف بزند، فوراً با همان پیراهن و همان عصا به راه می‌افتد و شتران را جلو می‌گیرد و رو به بیابان می‌نهد. روز دیگر که از صحرا برمی‌گردد عمر او را نزد خود می‌طلبد و به حسابش می‌کشد. در خاتمه می‌فرماید: من تو را به آنجا فرستادم تا در خانه خوب بشینی و خودنمائی کنی و یا به فکر مصالح و حوایج مردم باشی؟

عبدالله که در چهره‌اش آثار خجلت و ندامت دیده می‌شد و از هیبت عمر می‌لرزید به التماس می‌افتد و عرض می‌کند: یا امیرالمؤمنین! امرت مطاع است ولی نمی‌توانم به این کاری که به دستم داده‌ای ادامه دهم و استدعای عفو می‌کند. چون خطای عبدالله مهم نبود و عمر اطمینان پیدا می‌کند که وی از کارش نادم و پشیمان شده و در آینده بهتر از پیش خواهد بود، می‌فرماید:

«فارجع إلى عملک ولا تعد لما فعلت أبداً»

یعنی: پس برو بر سر کارت و دیگر هرگز آن کاری را که کردی مکن.

شنیدیم که علی به عثمان فرمود: معاویه بیش از یرفاء غلام عمر از عمر می‌ترسید. آری، حقاً چنین بود. معاویه به حدی از عمر می‌ترسید که به دربان خود در دمشق گفته بود، هرگاه نامه‌ای عمر برای من بدستت برسد که به من بدهی یا قاصدی از عمر برسد که می‌خواهد با من ملاقات کند و وقت غذاخوردنم رسیده باشد، تا وقتی غذایم را نخورده باشم نه نامه عمر را به دستم بده و نه قاصد عمر با من ملاقات کند؛ زیرا امکان دارد عمر ضمن نامه یا به وسیله قاصد احضارم فرموده باشد که به مدینه بروم. اگر قبل از صرف غذا از محتوای نامه آگاه شوم یا از قاصد بشنوم که احضار شده‌ام نمی‌توانم راحت غذا بخورم... باید فوراً حرکت کنم تا هرچه زودتر به مدینه برسم تا مبادا مورد خشم و غضب عمر قرار گیرم.

این بود نمونه‌ای از آثار هیبت و شوکت عمر که با والی حمص چنان کرد و معاویه در مقابلش چنین بود؛ ولی همین معاویه اکنون در زمان عثمان چنین می‌کند. اکنون باز می‌گردیم به مبحث اصلی کتاب تا بگوئیم مذاکره علی با عثمان نه تنها نفعی نداد، بلکه طبق نوشته ابن الأثیر و ابن کثیر، عثمان پس از این مذاکره به مسجد می‌رود و طوری سخنرانی می‌کند که مردم را از خود می‌رنجاند. ما اکنون قسمتی از سخنانش را برای خوانندگان عزیز نقل می‌کنم که می‌گوید:

هر چیزی آفتی دارد. آفت این امت عیب‌جویان بدخواهی هستند که آنچه به زبان اظهار می‌دارند غیر از چیزی است که در دل‌شان پنهان می‌کنند. با زبان چیزی می‌گویند که شما نیکو می‌پندارید و باورش می‌کنید، ولی در دل چیزهائی نهان می‌دارند که اگر شما بدانید منزجر و بیزار خواهید شد؛ رفتار و گفتاری به من نسبت می‌دهید که اصلاً نکرده‌ام و هرگز نگفته‌ام.

زبان‌تان را از بدگوئی نسبت به من کوتاه کنید. از عیب‌جوئی نسبت به حکام و امرایتان دم فرو بندید. من از حیث شمار طرفداران از شما بیشترم و از حیث قدرت قویترم و اگر بگویم برخیزید، به پا خواهند خاست.

این بود پاره‌ای از خطبه عثمان س که چنانکه می‌بینیم جز تکذیب، تهدید و ارعاب چیزی نیست. حال آن که سیاستاً چه خوب بود که در این اوضاع و احوالی که پیش آمده بود از مردم دلجوئی می‌نمود و آن‌ها را به تحسین اوضاع نوید می‌داد و به آینده بهتری مطابق دلخواه آن‌ها امیدوارشان می‌کرد.

اهل مدینه مخصوصاً اصحاب رسول الله که انتظار داشتند عثمان با نشان‌دادن نرمش و با عذرخواهی از اعمال عمالش یا با اثبات این که مردم به آن‌ها تهمت می‌زنند قلوب مردم را به دست آورد و آن‌ها را آرام نماید تا بدین‌سان علاج واقعه را قبل از وقوع کرده باشد؛ مسلماً از شنیدن این خطبه که شاید در قسمتی روی آن با آن‌ها باشد از او میرنجند و او را تنها می‌گذارند و به دست تقدیر می‌سپارند. چنانکه بعداً در این کتاب می‌خوانیم سپردند.

فتنه به راه می‌افتد:

ما زیر این عنوان خلاصه آنچه را که در این باره مورد اتفاق مؤرخین معتمد است از لابلای چند کتاب تاریخ صحیح استخراج می‌کنیم و برای اطلاع خوانندگان گرامی در این کتاب به قلم می‌آوریم. نهایتاً نیز در پیرامون این ماجرای اسفناک و در باره نامه‌ای که در بعضی از تواریخ به عثمان نسبت داده شده می‌گوید: عثمان در این نامه دستور قتل محمد بن ابی بکر یا دیگران را داده نظر خود را بیان می‌کنم.

باری، این مذاکره بی‌نتیجه‌ای که علی با عثمان کرد و این خطبه شدید عثمان که اهل مدینه را از خود رنجاند زمینه‌ خوبی برای دشمنان فتنه‌انگیز در خارج مدینه که در انتظار چنین پیش آمدی روزشماری می‌کردند فراهم ساخت. در ابتدای امر جمعیت‌های سری کوچکی در مصر، بصره و کوفه به وجود آمد که پنهانی باهم مکاتبه و ارتباط پیدا کرده در خفا به فعالیت پرداختند.

در همین حیص و بیص (گیرو دار) یک نفر یهودی خبیث به نام عبدالله بن سباء([63]) که به ظاهر مسلمان و در باطن همان یهودی ناپاک و بدطینت بود، از وجود چنین جمعیت‌های سری آگاه می‌گردد. چون می‌بیند عرصه خوبی برای آنچه که او طبقاً می‌جوید و می‌خواهد، آماده شده است، خود را در جمع آن‌ها می‌اندازد علناً و بی‌پروا بر ضد عثمان قیام می‌کند. از کوفه به بصره و از بصره به مصر می‌رود و در همه جا علیه عثمان و امراء و عمال عثمان تبلیغ سوء می‌نماید و چون سخنوری دانا و فتنه‌انگیزی ماهر و نیرنگ‌باز زبردستی بود، توانست عوام مردم را زود نسبت به عثمان بدبین کند و آن‌ها را از او برگرداند. بدین سان او عضو مخلص و فعالی برای آشوبگران گردید. از این پس بدگوئی مردمی که از خبث باطن و سوء نیت او و آشوبگران مفسد بی‌خبر بودند نسبت به عثمان و عمال عثمان علنی گردید.

سران گروه‌های مخالف عثمان که در حقیقت مخالف دین اسلام و دشمن مسلمین بودند از مصر، بصره و کوفه که مراکز بروز فتنه بودند، برای قیام و حرکت به سوی مدینه باهم مکاتبه و برای آن که دعوت‌شان در مردم بی‌خبر بهتر نفوذ کند، نامه‌هائی از پیش خود تزویر و جعل می‌کردند و به آن‌ها نشان می‌دادند و می‌گفتند: این نامه‌ها را اصحاب بزرگ رسول الله مخصوصاً علی، طلحه و زبیر مخفیانه از مدینه برای ما فرستاده اند و دستور داده اند تا عملاً علیه عثمان قیام کنیم و برای حرکت به سوی مدینه آماده و مسلح شویم. به ما گفته اند: این کار بهترین جهاد می‌باشد؛ زیرا دین در خطر است. این نامه‌ها جز اسراری است که آن‌ها یعنی علی، طلحه، زبیر و دیگران جز برای ما برای هیچ احدی افشاء نمی‌کنند.

مردمی که به امارت امراء عثمان نظر خوبی نداشتند، تحت تأثیر تبلیغات آن‌ها واقع می‌شدند. خصوصاً آن نامه‌های جعلی که باور کرده بودند حقیقت دارد و قیام آن‌ها به دستور اصحاب رسول الله می‌باشد، بیش از هر چیزی در آن‌ها تأثیر کرد و پنداشتند که با این حال مدینه آن‌ها را مشتاقانه به آغوش می‌کشد و به آسانی به مقصودشان که بر کنارزدن عمال و حکام کنونی عثمان بود، می‌رسند.

در اینجا باید بدانیم که مقصود مردمی که به دعوت و تبلیغ آشوبگران گوش دادند و دنبال آن‌ها افتادند، این بود که عثمان امراء و حکام کنونیش را بر کنار زند و اشخاصی از سابقه‌داران صحابه رسول الله به جای آن‌ها بگمارد؛ ولی مقاصد و نوایای سران فتنه، گرچه به ظاهر همین بود، ولی در باطن و در کمون قلب ناپاک‌شان چیزی دیگر بود. آن‌ها می‌خواستند عثمان را مجبور نمایند تا از خلافت دست بکشد و استعفاء نماید. در صورتی که از این کار امتناع ورزد، او را به قتل برسانند تا در هریک از این دو صورت بتوانند شخص دیگری را که خود آن‌ها بخواهند به خلافت برسانند.

ایده([64]) آنان این بود که خلیفه دست نشانده آن‌ها از آنان حساب برد و نتیجتاً حکام و امرائی که از طرف این خلیفه به نواحی آن‌ها فرستاده می‌شوند دلخواه آن‌ها و تابع اراده‌شان باشند تا مطابق امیال نادرست آن‌ها کار کنند. نیت و مقصود آن‌ها جز برهم‌زدن امور مسلمین نبود. گرچه همه آن‌ها در این امر باهم متفق و یک رأی بودند، ولی در تعیین خلیفه آینده ایده‌آل([65]) خود اتحاد نظر نداشتند. زیرا آشوبگران مصری نظرشان به حضرت علی بود، کوفیان به طلحه و بصریان به زبیر نظر داشتند. هر فرقه‌ای اراده و نیتش را از بقیه پنهان می‌داشت. هر کدام برای رسیدن به مقصود خاص خود کار می‌کرد. از اینجا مسلم می‌شود که اینان چقدر مردم آشوبگر و بداندیشی بودند که حتی در این امر هم باهم مخالف بودند وهرکدام برای رسیدن به هدف خود اقدام می‌کرد.

به هرحال در سال 34 هجری در کوفه بر ضد سعید بن العاص امیر کوفه برخاستند و در حضورش در دارالاماره به او فحاشی کردند و به عثمان ناسزا گفتند. سپس جماعتی از جانب خود به مدینه نزد عثمان فرستادند تا او را بازخواست نمایند که چرا اصحاب رسول الله که عمر بن الخطاب آن‌ها را به امارت ایالات و ولایات منصوب کرده بود معزول کرده و اقربای خود را از بنی امیه که با وجود اصحاب بزرگ رسول الله استحقاق این منصب را ندارند به جای آن‌ها منصوب کرده است.

نماینده اهل فتنه در حضور عثمان حرف‌های درشتی خارج از حدود ادب با عثمان زد. تقریباً با لحنی آمرانه از او خواست تا سعید بن العاص امیر بیست و پنج ساله خود را از امارت کوفه برکنار کند. ابوموسی اشعری را که یکی از اصحاب بزرگ رسول الله بود به جای او بگمارد([66]).

عثمان خواه ناخواه برای آن که فتنه را خاموش کند درخواست کوفیان را قبول و ابوموسی را به امارت کوفه تعیین فرمود.

گرچه مقصود اصلی کوفیان چنانکه گفتیم غیر از این بود و می‌خواستند شراره آشوب را از کوفه به مدینه برسانند تا به آنچه در دل داشتند برسند؛ ولی چون عثمان بهانه را از دست‌شان گرفت چاره‌ای نبود جز این که حفظ ظاهر کنند، به کوفه باز گردند و مدتی آرام گیرند تا به فکر راه دیگری باشند.

ابوموسی اشعری به کوفه وارد شد و در مسجد برای مردم سخنرانی کرد و آن‌ها را به اطاعت و توحید کلمه و انضباط دعوت کرد. مردم به خطبه امیر دلخواه‌شان گوش فرا دادند و به ظاهر اطاعت کردند.

همچنین سران فساد و فتنه در مصر کینه نهائی خود را آشکار ساختند. در حضور عبدالله بن سعد بن ابی سرح والی مصر که برادر رضاعی (شیری) عثمان بود او را با لحن شدیدی مذمت کردند و به عثمان بد گفتند. حرف‌شان همان حرفی بود که کوفیان فاسد داشتند. مخصوصاً این که چرا عثمان عمرو بن العاص را که از اصحاب رسول الله و مورد محبت رسول الله بود و چه پیروزی‌های مهمی در اردن، فلسطین و مصر به دست آورده بود از امارت مصر عزل و عبدالله بن سعد را که لیاقت و شهامت عمر بن العاص را ندارد به جای او منصوب کرده است.

کارشان وقتی بالا گرفت که دو نفر از اولاد صحابه بزرگ رسول الله یعنی محمد فرزند ابی بکر و فرزند خلیفه اول و محمد بن حذیفه بن عتبه که در جنگ ذات الصواری شرکت کرده بودند و پس از پیروزی در این جنگ در مصر بودند، بدون آن که از سوء نیت نهائی آشوبگران مطلع باشند به آن‌ها پیوستند؛ با آن‌ها هم صدا شدند و از کارهای عثمان مخصوصاً از امارت‌دادنِ برادرش عبدالله بن سعد در مصر انتقاد و مردم را برای قیام علیه عثمان و حرکت به سوی مدینه تحریک می‌کردند([67]).

در ماه رجب سال 35 هجری گروهی از آن‌ها همه سواره و کاملاً مسلح به ریاست یکی از سران فتنه به همراهی محمد بن ابی بکر([68]) به ظاهر برای انجام عمره در مکه ولی در باطن برای ایجاد آشوب و بلوا به سوی مدینه حرکت کردند و در جائی به نام جحفه([69]) نزدیک مدینه خیمه زدند.

عثمان از علی بن ابی طالب که کسی در مدینه بزرگتر از او نبود می‌خواهد تا نزد آن‌ها بشتابد و نگذارد وارد شهر مدینه شوند و هر طور شده آن‌ها را به مصر برگرداند. علی به عثمان می‌گوید: آن‌ها را با چه شرطی برگردانم؟ عثمان می‌گوید: با قبول هر شرطی که صلاح بدانی([70]).

علی در جحفه با آن‌ها ملاقات کرد و آن‌ها را قانع و راضی کرد تا از همانجا به مصر باز گردند. به آن‌ها وعده داد که در باره مطالبات‌شان شخصاً با عثمان مذاکره و رضایت خواطرشان را فراهم فرماید.

علی پس از دفع شر اشرار به مدینه بازگشت. خبر این امر مسرت‌بخش را به عثمان داد و فرمود: شهرهای اسلامی آبستن فتنه اند و بسا که زود بزایند. برای این که فتنه سر درنیاورد، چه بهتر که در مسجد در مجمع عام مسلمین به منبر بروی و از رفتار امراء و عمال خویش که مردم می‌گویند برخلاف میل و خواستة آن‌ها از آنان سر زده است عذر آوری و به مردم وعده بدهی که در آینده مانند سال‌های اول خلافتت سیرت شیخین را در پیش می‌گیری و به راه آن‌ها می‌روی تا مسلمین بر آنچه می‌گوئی و بر آنچه وعده می‌دهی گواه باشند.

عثمان پیشنهاد خیرخواهانه علی را پذیرفت. مطالبی را که گفته بود در خطبه جمعه در ملاء عام مسلمین بازگو کرد و افزود: دروازه منزلم را از این پس برای عموم مردم باز خواهم گذاشت، تا برای هر امری و برای هر حاجتی که داشته باشند بتوانند بی‌حاجب و بلا مانع به آسانی با من ملاقات و مذاکره کنند. در خاتمه دست به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! از تو مغفرت می‌طلبم و به سوی تو باز می‌گردم. در همین حال به گریه می‌افتد؛ اشک از چشمانش بر محاسنش جاری می‌گردد. مردم نیز از گریه او به گریه می‌افتند([71]). در این هنگام سعید بن زید به پا می‌خیزد و می‌گوید: یا امیرالمؤمنین! خدا را، خدا را، به آنچه گفتی عمل کن و تماماً به جای آر([72]).

اهل مدینه از اظهارات عثمان خوشنود و مسرور شدند. وعده‌ای که در خطبه داد آن‌ها را به آینده‌ای خوب امیدوار کرد. طبعاً دلشاد و تحسین‌کنان از مسجد خارج می‌گردند.

ولی آیا عثمان می‌توانست به آنچه در خطبه گفته بود عمل کند و به وعده‌هایش که به مردم داده بود وفا کند؟ چنانکه می‌بینیم خیر. زیرا کارگردان اصلی اموری که مردم از او گله داشتند مروان بن الحکم بود و او طبعاً نمی‌گذارد کارهایش به هدر برود و آنچه بافته بود پنبه شود.

بلی، مروان بن الحکم مستشار عثمان که در مسجد حاضر بود و شنید که عثمان در خطبه خود در انظارِ جمهور مردم مدینه اینچنین اظهاراتی نسبت به گذشته کرد و آنچنان وعده‌ها برای آینده داد، نسبت به مقام خود و نسبت به امارت و مناصب اقوامش احساس خطر کرد. مسلماً او در مقابل صدای این زنگ خطر آرام نخواهد نشست.

همین که عثمان از مسجد به خانه می‌رود، مروان پشت سرش راه می‌افتد و آشفته خاطر به خانه عثمان وارد([73]) و رو به عثمان می‌کند و می‌گوید: یا امیرالمؤمنین! حرف بزنم یا سکوت کنم؟ قبل از این که عثمان جواب بدهد، نائله همسر عثمان از پس پرده خطاب به مروان می‌کند، و می‌گوید: سکوت کن، حرف نزن. سپس رو به عثمان می‌کند و می‌گوید: به خدا، این‌ها تو را به کشتن می‌دهند.

مروان به نائله می‌گوید: تو را با این کارها چه کار؟ و باز از عثمان اجازه می‌خواهد تا حرف بزند. پس از کسب اجازه می‌گوید: پدر و مادرم به فدایت! به خدا من دوست داشتم آنچه در مسجد گفتی وقتی می‌گفتی که در اوج قدرت بودی و کسی نمی‌توانست بر تو دست یابد. در این صورت من اولین کسی بودم که از گفته‌ات خشنود می‌شدم و اولین کسی بودم که تو را در آنچه گفتی کمک می‌کردم.

ولی در وقتی به اظهار این مطلب پرداختی که کار از قاعده گذشته و مردم نسبت به تو بدبین شده اند و اظهاراتت را ناشی از عجز و بیچارگی می‌دانند. به خدا بقاء در گناهی که از آن استغفار شود بهتر از توبه‌ای است که ناشی از خوف و ترس از مردم باشد. چه خوب که از کارت توبه می‌کردی ولی به گناه ما در مجمع مردم اقرار نمی‌کردی([74]).

در همین هنگام مردمی که در مسجد حاضر و خطبه مسرت بخش عثمان را شنیده بودند بر در خانه عثمان جمع شده بودند و اظهار خوشحالی و اقدام عثمان را تحسین می‌کردند. مروان که سرور و اجتماع آن‌ها را برای خود ناخوش آیند می‌دید نزد آن‌ها می‌شتابد و می‌گوید: چرا اینجا جمع شده اید؟ چه می‌خواهید؟ گویا برای چپاول آمده اید؟ روهایتان زشت باد! شما می‌خواهید ملک و مملکت را از دست ما بگیرید. بروید به منازل‌تان. ما آنچه را در دست گرفته ایم هرگز از دست نخواهیم داد([75]).

این مردم که پس از استماع خطبه عثمان خوشحال و به حسن امور آینده امیدوار شده بودند و هرگز انتظار چنین حرف و حرکاتی را از کسی نداشتند، با خاطری شکسته و قلوبی رنجیده نزد علی شتافتند و آنچه را که از مروان شنیده و دیده بودند بازگو کردند.

علی از این ماجرای غیر منتظر غمگین می‌شود. فوراً نزد عثمان می‌آید و می‌گوید: آیا تو از مروان رو نمی‌گردانی و مروان دست از تو برنمی‌دارد؟ به خدا قسم، مروان کسی نیست که از حیث شخصیت یا دینش اهل رأی و نظر باشد تا حرفش را بپذیری. به خدا قسم! او تو را به پرتگاه خطر می‌برد؛ ولی تو را از آنجا برنمی‌گرداند. من پس از این هرگز در کارت دخالت نخواهم کرد؛ چه دیگران بر تو تسلط و نفوذ دارند.

همین که علی از خانه عثمان خارج می‌شود، نائله همسر عثمان می‌گوید: «می‌دانی که هر طور مروان بخواهد تن در می‌دهی. مروان نه قدری نزد مردم دارد و نه هیبتی. چون او به تو نزدیک شده است مردم از تو دور شده اند. سیرت و روش دو دوست سابقت ابوبکر و عمر را بگیر و به علی نزدیک شو؛ چه او شخصیتی دارد که کسی از امرش تمرد نمی‌کند». ولی دیر شده بود. چنانکه تواریخ می‌گویند، علی به قاصدی که عثمان نزدش فرستاد جواب داد: من گفته‌ام در کارش دخالت نمی‌کنم و هرگز نخواهم آمد.

گویا مروان از سخنی که نائله در باره او به عثمان گفته بود اطلاع می‌یابد. نزد عثمان می‌آید تا آنچه را که نائله گفته بود بی‌اثر کند؛ ولی به محض این که مروان زبان باز می‌کند و می‌گوید: نائله، عثمان سخنش را قطع می‌کند و می‌گوید: حتی یک کلمه در باره نائله با من حرف نزن، گرنه بد میشنوی. به خدا قسم، او برای من از تو دلسوزتر و خیلی خیرخواه‌تر است.

من شک ندارم که گفتار علی و نائله که در باره مروان اظهار داشتند در عثمان خوب اثر کرده و مروان را از چشم عثمان انداخته بود. دیگر او اعتباری نزد عثمان نداشت؛ ولی فرصت اندیشه فوت شده بود و تألیف قلوب مردم رنجیده و اطفاء فتنه بدخواهان محال شده بود.

فتنه به مدینه می‌رسد:

چون مدتی گذشت و عثمان به وعده‌های خود که در مسجد به مردم داده بود وفا نکرد؛ آشوبگران فتنه‌انگیز که از دور مراقبِ اخبار مدینه بودند، مطلع می‌شوند که عثمان نمی‌خواهد به وعده‌هایش عمل کند و مروان حرف‌های خصمانه شدیدی با اهل مدینه زده و آن‌ها را از درِ خانه عثمان رانده است، یقین حاصل می‌کنند که اهل مدینه مخصوصاً علی که واسطه عثمان و آن‌ها بوده با این کاری که مروان با مردم کرده است از عثمان رنجیده اند. پس اگر در این هنگام مساعد به مدینه حمله کنند احتمال دارد کسی مانع آن‌ها نشود. زیرا مردمِ مدینه می‌دانند که آن‌ها کاری جز با عثمان ندارند، و عثمان از جانبِ توده مردم حمایت نمی‌شود.

ولی چگونه می‌توانند به سوی مدینه حرکت کنند؟ والی و امرای پادگان‌های شهرهای مراکز فتنه ناظر اعمال آن‌ها مراقب خود آن‌ها هستند. بی‌شک جلو آن‌ها را خواهند گرفت!

گویا آن‌ها غافل از این امر نبودند. لذا قبلاً پیش‌بینی این کار را کردند. در بین مردم اشاعه دادند که می‌خواهند برای اداء مراسم حج به مکه بروند. معلوم است که در این صورت کسی نمی‌توانست مانع حرکت‌شان بشود، زیرا اگر کسی مانع می‌شد، فریاد برمی‌آوردند و می‌گفتند: حکام و امرای عثمان مانع حج مسلمین می‌شوند و این خود حربه برنده‌ای بود که به دست آن‌ها می‌افتاد تا علیه عثمان به کار برند.

باری، در یکی از روزهای ماه شوال سال 35 هجری که فتنه‌انگیزان میعاد حرکت خود را تعیین کرده بودند بدین شرح ظاهراً به سوی مکه و باطناً به سوی مدینه حرکت کردند.

از مصر پانصد نفر و به روایتی هزار نفر سواره که عبدالله بن سبأ یهودی خبیث و مفسد نیز با آن‌ها بود، در چهار گروه به رهبری چهار نفر به اسامی عبدالرحمن بن عدیس بلوی، کنانه بن بشر لیثی، سودان بن حمران سکونی و قنبره السکونی آتش افروزان فتنه به رهبری غافقی بن حرب عکی فاسد و مفسد.

از بصره نیز چهار پرچم به همان تعداد به رهبری چهار نفر از سران اشرار به اسامی حکیم بن جبله عبدی([76])، بشر بن شریح قیسی، ذریح بن عباد عبدی و حرقوص بن زهیر سعید که حرقرص بر آن‌ها ریاست داشت.

اهل کوفه نیز به همان تعداد در چهار دسته به رهبری زید بن صوحان، زیاد بن نصر حارثی و عبدالله بن اصم به ریاست عمرو بن اصم تماماً سواره و کاملاً مسلح، طبق نقشه قبلی از شهرهای خود خارج و رهسپار مدینه شدند. در خارج شهر مدینه بعضی در محلی به نام ذی خشب و گروهی در جائی به نام اعوص و فرقه‌ای در ذی المره اردو زدند، تا در بارة چگونگی اقدامات آینده خود بیندیشند.

در اینجا مؤرخین وقایع کوچکی خارج از حدود و عملیات نظامی که قبل از ورود آن‌ها به شهر مدینه بین آن‌ها و مردمِ مدینه به میان آمد راه ذکر می‌کنند؛ ولی چون به نظر من مهم نبوده و در سیر حوادث مهم آینده اثری نداشته است لازم ندیدم آن‌ها را نقل کنم.

به هرحال چندی نگذشت که دسته‌های فساد وارد عمل شدند. مردمِ مدینه را غافل‌گیر کردند و ناگهان با صدای بلند الله اکبر از چند سود در شهر مدینه ریختند و ندا در دادند و گفتند: هرکس دست از ما نگهدارد، در امان است.

اهل مدینه به عللی که بعداً ذکر می‌شود و برای آن که شهر مقدس مدینه میدان جنگ و خونریزی قرار نگیرد، دست از دفاع نگهداشتند، به این امید که منازعه آشوبگران با عثمان به نحوی از انحاء با مذاکره خاتمه یابد. آشوبگران نیز که کاملاً بر اوضاع شهر مدینه تسلط یافتند به گفته خود عمل کردند و کاری با مردم نداشتند.

به طوری که از جریان امور استنباطی می‌شود آشوبگران در کارشان جانب احتیاط را نگه می‌داشتند تا کار به جای دوری نکشد. لذا عثمان را نیز آزاد گذارد. نه او را از خروج از منزل و اجتماع با مردم منع می‌کردند و نه مردم را از ملاقات با عثمان. در مسجد هم همراه مردم پشت سر عثمان نماز جماعت می‌خواندند، و فقط او را تحت نظر گرفته بودند و همان حرف‌ها و اعتراضاتی را که قبلاً داشتند اکنون اینجا نیز تکرار کردند. اصرار داشتند که عثمان یا عمالش را عزل نماید و اشخاصی دیگر به جای آن‌ها بفرستند یا از خلافت کنار برود.

عثمان رض جواب می‌داد: اگر من به دستور شما عمالم را عزل کنم و کسانی را به دلخواه شما به جای آن‌ها بفرستم، در این صورت شما صاحب امر و شما همه‌کاره می‌باشید و من بی‌اختیار خواهم بود. من هرگز چنین کاری نخواهم کرد. قطعاً لباس خلافتی را که خدا به من پوشانده است از تن بیرون نخواهم آورد.

عثمان در اولین جمعه پس از ورود مفسدین به مدینه در خطبه جمعه روی منبر، خطاب به اهل فساد می‌کند و می‌گوید: از عذاب خدا بترسید و از عقاب خدا بپرهیزید. اهل مدینه خوب می‌دانند که شما طبق فرموده محمد رسول خدا ملعونید و از رحمت خدا محرومید. خطاهای گذشته خود را با کارهای نیک و پنسدیده محو کنید. محمد بن مَسلَمَه یکی از اصحاب رسول الله از جای برمی‌خیزد و در تأیید قول عثمان می‌گوید: من بر صدق قول عثمان گواهی می‌دهم. حکیم بن جبله یکی از سران اهل فساد او را در جایش می‌نشاند. آنگاه زید بن ثابت یکی از صحابه رسول الله از جایش برمی‌خیزد و می‌خواهد به نفع عثمان حرف بزند، اما محمد بن ابی قتیره یکی دیگر از سران فتنه مانع می‌شود و او را سرِ جایش می‌نشاند. اینجا است که آشوبگران همه از جایشان برمی‌خیزند، مردم را سنگ‌باران و از مسجد بیرون می‌کنند. عثمان را که روی منبر بود هدف پرتاب سنگ قرار می‌دهند و او را مجروح می‌نمایند. از همین جا کار آشوبگران بداندیش در مدینه از قول می‌گذرد و به عمل می‌رسد.

عثمان پس از این حادثه بازهم به کارهای مردم می‌پردازد و به بدگوئی و تهدید اهل فتنه بی‌اعتنائی می‌کند و آن‌ها به حساب نمی‌آورد.

چون این مدت (یک ماه) گذشت و آشوبگران از این که عثمان به مطالب آن‌ها توجه کند مأیوس شدند، به شدت عمل متوسل شدند؛ خانه عثمان را در محاصره گرفتند و او را در خانه زندانی کردند و نگذاشتند از خانه خارج شود و به مسجد برود، ولی مانع نمی‌شدند کسی به خانه داخل یا از خانه خارج شود یا آب و طعام به خانه برسد.

از ابتدای محاصره هجده روز بدین نحو گذشته بود که مفسدین شنیدند از پادگان‌های شهرستان‌ها چند گروه برای کمک به عثمان و بیرون‌راندن آن‌ها مهیای حرکت شده اند. لذا فوراً خانه عثمان را به حدی به محاصره کشیدند که آن را از دنیای خارج به کلی قطع کردند و نگذاشتن هیچ احدی با عثمان ملاقات نماید، یا کسی از خارج چیزی حتی آب آشامیدنی به خانه داخل نماید. چون آب در خانه کم می‌شود و اهل خانه در معرض خطر تشنگی می‌افتند، عثمان به علی بن ابی طالب، طلحه، زبیر و امهات المؤمنین (همسران حضرت رسول) پنهانی پیغام می‌دهد و می‌گوید: اشرار همه چیز را از ما قطع کرده اند، حتی آب آشامیدنی را ما در مضیقه‌ایم. آب به ما برسانید.

قبل از همه آن‌ها علی در آخر شب با یک مشک آب به خانه عثمان می‌آید و به مفدسین ستمگر خطاب می‌کند و می‌فرماید:

ای مردم! این کاری که شما می‌کنید، نه شباهت به عمل مؤمنین دارد و نه به کار کافرین شبیه است، شما از آن‌ها طعام و آب را منع کرده اید، حال آن که رومی‌ها و مجوسی‌ها به اسیران‌شان آب و خوراک می‌دهند، روا نیست که شما از آن‌ها بدتر باشید و آب و طعام را از آن‌ها منع کنید.

آشوبگران جواب می‌دهند: نه، به خدا نمی‌گذاریم چیزی به او برسد. چون مانع شدند که علی آب به داخل خانه برساند، عمامه‌اش را از سر برمی‌دارد و به داخل خانه می‌اندازد تا به عثمان بفهماند که او آب آورده ولی موفق نشده به داخل خانه برساند.

همچنین ام حبیبه همسر رسول الله خواست آب به خانه برساند، اما آشوبگران نگذاشتند. چیزی نمانده بود که خودش مجروح شود. پس از این ماجرا چون اهل خانه عمرو بن حزم که خانه آن‌ها متصل به خانه عثمان بود از این امر مطلع می‌شوند، در تاریکی شب از پشت بام خانه خود آب به خانه عثمان می‌رسانند. مشکل بی‌آبی ساکنین خانه تا اندازه‌ای برطرف می‌شود.

در همین حال آشوبگران می‌شنوند که حجاج می‌خواهند پس از انجام مراسم حج برای کمک به عثمان به مدینه آیند. قبلاً هم شنیده بودند که از پادگان‌های شهرستان‌ها چندین گروه برای نجات عثمان مهیای حرکت به سوی مدینه شده اند. از این رو برای آن‌ها مسلم می‌شود که اگر حجاج و گروه‌های پادگان‌ها به مدینه برسند آن‌ها (آشوبگران) نه تنها به مقصود خود نمی‌رسند، بلکه خود آن‌ها در معرض خطر نابودی قرار خواهند گرفت. زیرا عده آن‌ها خیلی کمتر از جمع حجاج بود و عده زیادی هم از پادگان‌ها می‌رسیدند. لذا تصمیم گرفتند هرچه زودتر و سریعاً وارد خانه شوند و عثمان را مجبور به استعفاء نمایند یا به حیاتش خاتمه دهند، تا حجاج و گروه‌های پادگان‌ها در مقابل عمل انجام یافته قرار گرفته عثمان وجود نداشته باشد تا برای نجاتش به مدینه آیند. برای این کار یک گروه سیزده نفری از پیشتازان آشوبگران که محمد بن ابی بکر نیز با آن‌ها بود معین شدند تا به خانه عثمان داخل شوند و کار خود را با او یکسره نمایند.

چون بعضی از فرزندان صحابه بزرگ رسول الله از قبیل حسن و حسین فرزندان علی بن ابی طالب، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، محمد بن طلحه و چندی دیگر برای محافظت عثمان بر در خانه ایستاده بودند و نگهبانی می‌کردند، آشوبگران صلاح ندیدند با آن‌ها زد و خورد نمایند. لذا دور از انظار آن‌ها از پشت بام خانه عمرو بن حزم عبور می‌کنند و به خانه عثمان داخل می‌شوند و به او که قرآن در پیش داشت و تلاوت می‌کرد خطاب می‌کنند و می‌گویند: اگر خود را از خلافت عزل کنی، دست از تو برمی‌داریم.

چون عثمان موافقت نمی‌کند و باز مانند گذشته می‌گوید: من هرگز پیراهنی را که خدا به من پوشانده است از تن در نخواهم آورد، یکی از آن‌ها به نام غافقی بن حرب سرکردة مؤثر اشرار با عمودی که در دست داشت ضربتی بر پیشانی عثمان وارد می‌کند و سرش را می‌شکافد. عثمان بی‌هوش می‌شود و به زمین می‌افتد. یکی دیگر از سران اشرار به نام سواد بن حمران با شمشیر سینه‌اش را می‌شکافد و او را به قتل می‌رساند. چون نائله همسر عثمان می‌خواست از شوهرش شمشیر را دور نماید شمشیر به دستش اصابت می‌کند و چند انگشت را از یک دستش قطع می‌نماید.

اشرار بازهم تا آنجا آتش عداوت در قلوب‌شان زبانه می‌کشید و بغض و کینه در صدورشان به حدی می‌جوشید که با قتل عثمان فرو ننشست. خواستند سر از تن بی‌روحش جدا سازند، ولی چون زنان خانه ناله و صیحه سر دادند، یکی از این گروه به نام عبدالله بن عدیس می‌گوید: رهایش کنید.

همین که خبر قتل عثمان به خارج خانه می‌رسد آشوبگران فرصت را غنیمت می‌شمارند و به داخل خانه می‌ریزند. هرچه در خانه بوده تا آنجا غارت می‌کنند که حتی از چادر روی‌سر نائله همسر عثمان نمی‌گذرند. نامردی از آن‌ها به نام کلثوم تجیبی لعنة الله علیه آن را از روی سرش می‌رباید. این لعین به دست یکی از غلامان عثمان به قتل می‌رسد.

این مفسدین پس از چپاول خانه عثمان به سوی عمارت بیت المال می‌شتابند و آنچه را در آنجا بود و خیلی هم زیاد بود، به یغما می‌برند. حال آن که بیت المال ملک امت اسلام بود نه ملک عثمان؛ فرضاً اگر مال عثمان بود، بازهم به حکم دین اسلام مصون از تعرض بود.

ولی آن‌ها اشرار و مفسدینی بودند که ایده باطل خود را زیر پرده حق می‌پوشاندند. این عمل فساد و اعمال دیگرشان که در تاریخ علی بن ابی طالب آن‌ها را ذکر خواهیم کرد، پرده از روی فساد کار و خبث باطن‌شان برمی‌دارد. چنین است صفت ممیزه اهل باطل و فساد که کردارشان در یک خط واضح مخالف با گفتارشان می‌باشد. حقاً عثمان آن‌ها را خوب شناخته بود که در مسجد بر روی منبر در باره آن‌ها گفت:

آنچه آن‌ها با زبان‌شان اظهار می‌دارند غیر از چیزی است که در دل‌شان پنهان می‌کنند. آن‌ها با زبان چیزی می‌گویند که شما نیکش می‌دانید و باورش می‌کنید ولی در دل چیزهای نهان می‌دارند که اگر شما بدانید، منزجر و بیزار خواهید شد.

راستی که اگر کسی در آن روز آنچه را که عثمان در خطبه گفت باور نمی‌کرد، اینک گذشت زمان و آن هم خیلی زود ثابت کرد که عثمان آنچه را در اعماق قلوب خبیث این مفسدین فتنه‌جو نهان بود، عیان می‌دید و صریحاً می‌گفت و آنچه می‌گفت، راست می‌گفت.

به هرجهت حضرت عثمان بن عفان خلیفه مسلمین رض پس از یازده سال و یازده ماه و دوارزده روز خلافتش در سن هشتاد و دو سالگی در روز جمعه هجدهم ذی الحجه سال سی و پنجم هجری پس از این که چهل روز آخر عمرش را در خانه زندانی و در محاصره اشرار بود، به دست آن‌ها به شهادت رسید. مسلمین دیگر پس از این به گواهی تاریخ روی خوشی و خوشبختی ندیدند. امنیت و آرامش از بین آن‌ها رخت بربست. جنگ‌های جمل و صفین و کشتارهای دیگر با دست خود مسلمین و در بین خود آن‌ها به میان آمد و خود مسلمین قربانی حوادث ناگواری شدند که از همین فتنه و فساد آشوبگران شرور سرچشمه می‌گیرد.

تعجب در این است که خود عثمان رض چنانکه در تاریخ الکامل؛ ج 3، ص 86 ذکر شده است، پیش آمد این کشتارها را پیشگوئی و به اشرار که او را تهدید به قتل کردند گوشزد می‌کند و می‌فرماید:

«فإنکم إذا قتلتمونی وضعتم السیف على رقابکم ثم لم یرفع الله عنکم الاختلاف»

یعنی: پس اگر شما مرا بکشید، شمشیر بر گردن خودتان می‌نهید. خدا پس از این هرگز اختلاف را از میان شما برنمی‌دارد.

در البدایة والنهایة، ج 7، صـ 180 اثر ابن کثیر نیز آمده که عثمان بار دیگر به اشرار گفت:

«لإن قتلتمونی لا تتحابوا بعدی ولا تصلوا جمیعاً»

یعنی: به خدا قسم اگر مرا بکشید، پس از آن هرگز به یکدیگر محبت و دوستی نخواهید کرد، و گرچه هم نماز می‌خوانید و برای نماز جماعت در کنار هم می‌ایستید، قلوب‌تان باهم جمع نیست و اتحاد نخواهید داشت.

هرکس که از تاریخ و از کشمکش‌های سیاسی و جنگ‌ها و خونریزی‌های داخلی مسلمین پس از شهادت عثمان اطلاع دارد به صحت آنچه عثمان پیشگوئی کرده است، اذعان خواهد کرد؛ چه این امور از مسلمات بدیهی تاریخ می‌باشد.

ما در پیرامون کار آشوبگران و در باره شهادت عثمان رویه اختصار را در پیش گرفتیم و به ذکر خلاصه اموری که مورد اتفاق تواریخ بود و اطلاع از آن برای خوانندگان گرامی مفید می‌باشد اکتفاء کردیم و از ذکر نامه‌ای که مؤرخین در قضیه عثمان به قلم آورده اند، تعمداً اعراض کردیم. زیرا به نظر ما چنانکه بحث خواهیم کرد، اصل روایات این نامه صحت ندارد و بنابراین خیالی است واقعیت ندارد. اینک این شما و این روایات‌نامه.

ابن الأثیر در الکامل ج 3، صـ 80، و ابن کثیر در البدایة والنهایة ج 7، صـ 174 می‌نویسند: علی نزد مصری‌ها می‌آید و می‌پرسد شما پس از این که از اینجا به سوی مصر حرکت نمودید و چندین مرحله طی طریق کردید، چرا باز به سوی ما بازگشتید؟ جواب می‌دهند: در راه نامه‌ای از دست قاصدی به دست آوردیم که عثمان در آن نامه دستور قتل ما را داده است.

چون زبیر از اهل کوفه و طلحه از اهل بصره می‌پرسند: شما چرا از راه برگشته اید؟ آن‌ها نیز همین جواب را می‌دهند. یعنی می‌گویند: چون نامه‌ای در راه به دست مصری‌هاافتاده که دستور قتل آن‌ها را دارد، ما نیز برگشتیم تا برادران خود را یاری کنیم.

علی که از کارشان بدگمان و از جواب‌شان تعجب کرده بود، خطاب به اهل بصره و کوفه می‌کند و می‌فرماید: شما با آن که راهتان از مصری‌ها جداست و در راه‌تان چندین مرحله از آن‌ها فاصله گرفته بودید و از آن‌ها دور شده بودید، چگونه اطلاع یافتید که چنین نامه‌ای به دست آن‌ها افتاده تا از راهتان برگردید و باهم به اینجا بازآئید؟([77]) به خدا قسم، این امر نقشه و توطئه‌ای است که در دل شب باهم کشیده اید و تصمیم گرفته اید. چون آن‌ها در قبال اعتراض حضرت علی که کذب قول‌شان را کشف کرد بی‌پاسخ شدند. بهت‌زده شدند، برآشفتند و گفتند: شما کار ما را به هر حسابی که می‌خواهید بگذارید، ما نیازی به این شخص (عثمان) نداریم. باید دست از خلافت بردارد، والا ما دستش را قطع خواهیم کرد.

و البدایة والنهایة ج7، صـ 174 و 175 و در الکامل ج 3، صـ 75 با کمی اختلاف عبارت روایت دیگری آمده است: چون مصری‌ها در راه خود با شتر سواری برخورد می‌کنند که نسبت به او بدگمان می‌شوند او را بازرسی می‌کنند و از او نامه‌ای به دست می‌آورند که در آن به عبدالله بن سعد والی مصر دستور داده شده بود تا بعضی از مصریان را بکشد، گروهی را به دار آویزد و دست و پای جمعی دیگر را قطع کند. نامه مهر عثمان را داشت و شتر سوار، غلام عثمان بود و شتر هم شتر عثمان. آن‌ها این نامه را به مردم مدینه نشان می‌دهند و جریان این امر را با علی بن ابی طالب و محمد بن مسلمه در میان می‌گذارند. این دو نفر همراه مصریان نزد عثمان می‌روند و مذاکره می‌کنند. عثمان قسم یاد می‌کند و منکر صدور نامه از طرف خود می‌شود. حضرت علی و محمد بن مسلمه و مصریان او را تصدیق می‌کنند.

باز هردو تاریخ فوق در جای دیگر از آن صفحه‌ها روایتی آورده اند که عثمان به درخواست مصری‌ها عبدالله بن سعد را از امارت مصر برکنار و طبق دلخواه آن‌ها محمد بن ابی بکر را به جای او منصوب کرد. مصری‌ها با محمد بن ابی بکر از مدینه به سوی مصر حرکت کردند و در راه نامه‌ای از مردی به دست آوردند که دستور قتل محمد بن ابی بکر و اشخاصی از مصری‌ها را در بر داشت. به همین سبب از راه برگشتند.

باز الکامل ج3، ص 85 روایتی آورده که می‌گوید: در نامه دستور داده شده بود تا عبدالرحمن بن عدیس، عمرو بن الحمق و عروة السباع (سران اشرار) را شلاق بزنند، سروریش‌شان را بتراشند و سپس آن‌ها را به زندان بیفکنند.

طوری که ملاحظه می‌شود از روایت اولی معلوم می‌شود که مصری‌ها ادعا کردند در راه خود نامه‌ای به دست آورده اند، ولی نمی‌گوید نامه را به حضرت علی که طرف مذاکره با آن‌ها بود یا به کسی دیگر نشان دادند. از این که نامه مهر عثمان را داشته و از دست غلام عثمان گرفته اند و شتر حامل غلامش شتر عثمان بوده حرفی نزده اند. همین امر مبهم و برگشتن هرسه فرقه مصری‌ها و کوفی‌ها و بصری‌ها از راه به مدینه با آن که راه مصری‌ها به غرب می‌رفت و راه بصری‌ها و کوفی‌ها به سوی شرق بود و رسیدن هرسه فرقه باهم به مدینه باعث شک و بدبینی شدید علی شد و فهمید که نامه مورد ادعای آن‌ها وجود خارجی نداشته و صحنه‌سازی و بهانه‌ای برای برگشت‌شان به مدینه است. و این مطلب را علناً به آن‌ها گفت و چون دسیسه آن‌ها کشف شد و بی‌پاسخ شدند گفتند: شما کار ما را به هر حسابی که می‌خواهید بگذارید، ما عثمان را نمی‌خواهیم. باید از خلافت کنار برود والا کنارش می‌گذاریم.

ولی روایت دومی می‌گوید: مصری‌ها نامه را به مردم مدینه نشان دادند و علی نه تنها نسبت به آن‌ها ظنین و بدگمان نشد و آن‌ها را متهم به دسیسه و توطئه شبانه نکرد، بلکه تا آنجا به اظهارات‌شان اهمیت داد و نسبت به نامه به حدی توجه کرد که همراه مصری‌ها نزد عثمان رفت و نامه را در دست گرفت و به عثمان نشان داد و در باره آن با او مذاکره کرد.

اینک به طور واضح می‌بینیم که مضمون روایت اولی با دومی مغایرت کلی و مباینت زیادی دارد. زیرا اولی می‌گوید: حضرت علی این نامه را بی‌حقیقت و مصریان را دروغگو دانست؛ ولی روایت دومی برعکس اولی است. چون می‌گوید: حضرت علی به اظهارات مصریان عنایت کرد و نامه را که وجود داشت از دست آن‌ها گرفت و همراه آن‌ها نزد عثمان رفت و تا آنجا به تحقیق پرداخت که پی برد حضرت عثمان از نامه بی‌اطلاع و بی‌گناه است. در این دو روایت نامی از محمد بن ابی بکر و دیگران دیده نمی‌شود ولی روایت سومی می‌گوید: در نامه دستور قتل محمد بن ابی بکر داده شده بود. روایت چهارمی ذکری از قتل کسی ندارد. فقط به شلاق‌زدن و تراشیدن سر و ریش و به زندان‌انداختن چند نفر از سران آشوبگر اکتفاء شده است.

مسلم است که نامه خیالی که این روایات پیرامونِ آن دور می‌زنند فقط یکی بوده است، ولی خواندیم که این روایت در مضمون نامه و در اظهارات مصری‌ها به حدی با یکدیگر اختلاف و تفاوت دارند که نمی‌توانیم تعلیل و آن‌ها را به یکدیگر نزدیک نماییم و همه را تقریباً یکی بدانیم، یا یکی از آن‌ها را بر بقیه ترجیح دهیم و فقط آن را صحیح بدانیم و آن را بپذیریم و بقیه را رد نمائیم. لذا از تمام آن‌ها سلب اعتبار می‌کنیم و هیچکدام را صحیح نمی‌دانیم.

گذشته از این در آن هنگام که این روایات می‌گویند در آن نامه به عبدالله بن سعد والی مصر دستور داده شده بود تا با محمد بن ابی بکر و سران مصری‌ها چنین و چنان کند، عبدالله به اتفاق تواریخ معتبر، والی مصر نبود و در مصر وجود نداشت. بنابراین، می‌پرسیم چگونه می‌شود که خود عثمان یا مروان از طرف عثمان چنین دستوری به کسی بدهند که در مصر نبوده تا دستور را انجام دهد؟ یا چگونه امکان دارد خود مصری‌ها نامه را از طرف عثمان جعل و تزویر نمایند و به مردم نشان دهند؛ حال آن که خود عثمان و اهل مدینه مطلع بودند که عبدالله بن سعد در مصر نیست. چه در این صورت برای مردم فاش می‌شد که اظهارات‌شان افتراء و تهمت‌شان نزد همه کس کشف و در ملاء عام رسوا می‌شدند.

باری ابن الأثیر در الکامل، ج 3، صـ 81 و نیز مؤرخین دیگر می‌گویند: پس از این که گروه آشوبگر از مصر به طرف مدینه حرکت کردند عبدالله بن سعد والی مصر عازم مدینه شد تا جریان واقعه را با عثمان در میان بگذارد، تا بدین طریق راه حلی پیدا کنند و چون در راه خود به شهر ایله([78]) می‌رسد، خبر می‌یابد که آشوبگران خانه عثمان را در مدینه محاصره کرده اند و مدینه در وضع خیلی بدی افتاده است. محمد بن حذیفه نیز پس از حرکت او بر مصر تسلط می‌یابد و آن را در اختیار می‌گیرد. لذا عبدالله بن سعد از آنجا (ایله) به سوی مصر باز می‌گردد، ولی محمد بن حذیفه جلوی او را می‌گیرد و نمی‌گذارد قدم به خاک مصر گذارد. لذا از آنجا رهسپار فلسطین می‌شود و دور از غوغا و دور از سیاست مانند یک شخص عادتی در بندر رمله([79]) اقامت دائمی می‌کند و زن و فرزندش را به آنجا انتقال می‌دهد و در سال 57 هجری در آنجا وفات می‌یابد.

از تاریخ معلوم می‌شود که عبدالله بن سعد در محل اقامت اخیر از معاشرت با مردم دوری می‌گرفت و اغلب به عبادت خدا می‌پرداخت و از ماجرای شهادت عثمان و بلیه‌ای که دامن‌گیر مسلمین شده بود بسی غمگین و از زندگی بیزار شده بود. دعا می‌کرد و می‌گفت:

خدایا! آخرین عمل خیرم را در اول روز قرار ده

اتفاقاً صبح روزی از روزها همین که عبدالله نماز صبحش را تمام کرد و سلام اول را رو به سمت راست داد و خواست رو به طرف چپ بچرخد و سلام دوم را بدهد، روحش به ملاء اعلامء صعود می‌کند.

ما سیاست و خدمات عبدالله بن سعد را در جنگ‌های ذات الصواری و قبرص در این کتاب به قلم آوردیم. آغاز کارش پس از اسلام خدمت به اسلام بود. آخر حیاتش نیز منزوی و به عبارت پروردگار مشغول بود و هنگامِ عبادت خدا سرِ نماز نیز وفات یافت. رحمة الله علیه.

شک نیست که روحیه پاک چنین شخصی با روحیه پلید اشرار تجانس ندارد. اگر از تاریخ می‌شنویم که اشرار علیه او قیام کردند نباید تعجب کنیم. زیرا این امر طبیعی بوده است و باید چنین باشد،

الضدان لا یجتمعان

در خاتمه مبحث نامه خیالی باید بگویم که، به عقیده من داستان این نامه قطعاً در صدر اسلام و در دورة خلفاء بنی امیه به میان نیامده است. بلکه بعداً در زمان خلفای بنی عباس که دشمن سرسختِ بنی امیه بودند و بر منابر و در محراب‌های مساجد و در مجامع دیگر علیه آن‌ها تبلیغات سوء می‌کردند، این روایات را در خفاء به صورت مختلف جعل کرده اند و پس از آن از پرده مستتر سیاست خارج و بر روی سکوی سیاست نمایش داده اند تا به زعم خودشان عثمان را که سر سلسله خلفاء بنی امیه بود در افکار عمومی مردم زمان خود بد نما کنند و بگویند، خود عثمان چنین بوده است. حال بقیه را باید از اینجا سنجید. این داستان مختلق دروغین بعداً از زبان مردم به صفحات اولین تاریخی که بعداً نگاشته شده است راه یافته و مؤرخین بعدی که طبعاً مقلد مؤرخ اولی بوده اند بدون آن که به خود اجازه تفکر و تحقیق در اصل موضوع را بدهند، آن را نقل کرده اند و در کتب خود ضبط کرده اند تا به سمع و بصر مردم آینده برسد.

نگاهی به شهادت عثمان:

نسبت به حوادثی که منجر به شهادت امیرالمؤمنین حضرت عثمان رض گردید بین دو دیدگاه قرار می‌گیریم.

نگاهی که اجازه نمی‌دهد در باره حوادثی که بین مسلمین صدر اسلام مخصوصاً آنچه که در دورة خلفاء راشدین بین اصحاب رسول الله واقع شده است اظهار عقیده کرد. زیرا این بزرگواران در اثر مصاحبت و معاشرت با رسول الله از حیث رفعت مقام و جلالت قدر در منزلتی قرار گرفته اند که دیگران خصوصاً مردم زمان ما خیلی کمتر از این هستند که به خود اجازه دهند تا در باره آن‌ها قضاوت قطعی با اظهار عقیده نمایند. باید رعایت ادب کنند و سکوت نمایند و آنچه را که از آن‌ها سر زده است ناشی از اجتهاد آن‌ها بدانند و نه تنها کارهای آنان را گناه ندانند، بلکه موجب اجر و ثواب برای آن‌ها بدانند. در این باره گفته شده است:

وما جری بین الصحاب نسکت
عنه وأجر الاجتهاد نثبت

یعنی: نسبت به آنچه که بین اصحاب رسول الله جاری شده است سکوت می‌کنیم و برای آن‌ها در این باره اجر و ثواب اجتهاد قائل می‌شویم.

دیدگاه دیگر می‌گوید: صحیح است که آن‌ها در جلالت قدر خیلی رفیع و از حیث عظمت بی‌حد از ما برتر اند، ولی به هرحال بشرند و بشر باستثناء انبیای خدا جایز الخطا است([80]). لذا مانعی ندارد که با اذعان به عظمت آن‌ها و با رعایت ادب نسبت به آن‌ها به تعلیل و جرح و تعدیل حوادثی که از آن‌ها سر زده است بپردازیم، تا از عهده اداء امانت تاریخ برآئیم.

جای شک نیست که حوادث مهم تاریخی بی‌مقدمه به وجود نمی‌آیند، بلکه هر حادثه‌ای معلول علل و اسبابی است که قبل از ظهور حوادث به میان می‌آید. مؤرخ باید در اسباب و علل حادثه عمیقاً عنایت کند و نظر خود را با کمال امانت به قلم آورد و در انظارِ خوانندگان بگذارد.

این خطاست که نویسنده تاریخ فقط به ذکر حوادث تاریخی اکتفاء کند. از تحلیل و تعقل قضایا اعراض نماید و فقط نقال حوادث و بلندگوی گذشتگان باشد.

متأسفانه نوشته‌های مؤرخین گذشته جز مقدمه ابن خلدون بدین نمط هستند. اولین کسی که قضایای تاریخی را زیر ذره‌بین عقل و بصیرت گذاشته است عبدالرحمن بن خلدون([81]) است که برخلاف گذشتگان به جرح و تعدیل و قضاوت در امور تاریخی پرداخته و کتابی به نام مقدمه کتاب العبر نوشته که به مقدمه ابن خلدون معروف است و شهرت جهانی دارد. در باره این کتاب گفته شده است (خزانه‌ای است از علوم اجتماعی، سیاسی، ادبی و اقتصادی. مستر دسلان دانشمند فرانسوی این کتاب را در سال 1860 م در پاریس از عربی به زبان فرانسه ترجمه و چاپ کرد (مستر Deslane در سال 1879 وفات یافت).

باری، اگر به عقیده دوم برویم باید بپرسیم اهل مدینه که جنگ دیده و ورزیده جهاد در راه خدا بودند و در دورانِ نبوت همراه رسول الله فداکاری بی‌حد مهم کردند. آری، چنان فداکاری کردند که در تاریخ اصحاب انبیاء سابق پیشین سابقه نداشت. در خلافت حضرت ابی بکر مردانه به پا خاستند و فتنه‌هائی را که در شبه جزیرة العرب مسلحانه به پا خاست و دین اسلام و حکومت اسلام را شدیداً تهدید کرد و کیان مسلمین را در معرض خطر نابودی انداخت، خیلی زود سرکوب و فتنه‌انگیزان را منکوب نمودند و آن‌ها را به زیر فرمان حکومت اسلام کشیدند. در دورانِ خلافت حضرت عمر بن الخطاب از همین مردم فتنه‌انگیز مفسد، مردمی ساختند که مؤمن مخلص بودند. صادقانه برای جهاد در راهِ خدا در خارج شبه الجزیره به راه افتادند. با دولت‌های ایران و روم که بر جهان آن روزگار حکومت می‌کردند جنگیدند و بر آن‌ها پیروز گشتند و فتوحاتی به دست آوردند که بی‌شک خارق العاده و لاجرم کرامتی بود که خدا به آن‌ها عنایت فرمود. چرا این مردم در مقابل این گروه‌های فتنه‌انگیز که بی‌شرمانه به شهر مقدس مدینه هجوم کردند و هتک حرمت حرم مدینة الرسول کردند و نسبت به امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین حضرت عثمان بن عفان تا آنجا اهانت نمودند که او را در خانه حبس کردند و تا آنجا ستم روا داشتند که آب را از او قطع کردند و آخر الأمر او را به ناحق کشتند. آری، چرا این مردم، این اصحاب، اکنون در خانه نشستند و دست روی دست گذاشتند و ناظر اعمال ناروای این مفسدین شرور شدند؟

محمد بن یحیی اشعری در کتابش به نام «التمهید والبیان فی مقتل عثمان» به این سؤال جواب می‌دهد. ما اکنون خلاصه آن را در نظر خوانندگان عزیز می‌گذاریم. سپس آن را مورد نقد تاریخی قرار می‌دهیم و ارزش و اعتبار آن را بیان می‌کنیم و نظر خود را متعاقباً در این باره به قلم می‌آوریم.

اشعری می‌گوید: بودند در خانه عثمان جماعتی از مهاجرین و انصار([82]) که تصمیم گرفتند سلاح بکشند و از عثمان دفاع کنند.

برای این کار از عثمان اجازه خواستند، ولی عثمان اجازه این کار را نداد و شدیداً مانع آن‌ها شد و گفت: من دوست دارم که با پروردگارم در حالت مظلومیت ملاقات کنم. اگر عثمان موافقت می‌کرد و به آن‌ها اجازه می‌داد مسلماً با اهل فتنه می‌جنگیدند. گذشته از این، اصحاب گمان نمی‌کردند که کار اهل فتنه به جائی برسد که منتهی به قتل عثمان بشود (و گرنه نمی‌گذاشتند کار به اینجا برسد).

سپس اشعری می‌گوید: اگر گفته شود چون اصحاب رسول الله یقین داشتند که به عثمان (با این محاصره) ستم شده و چیزی نمانده بود که او و اهل خانه در اثر بی‌آبی هلاک شوند، در این صورت واجب بود او را یاری نمایند و به دفاع از او بپردازند. گو آن که خود عثمان منع کرده بود (زیرا اینجا پای امر به معروف و نهی از منکر به میان می‌آید).

می‌گوئیم: این مردم (اصحاب رسول الله) صرفاً مطیع امر خلیفه بودند، لذا چون او آن‌ها را از قیام و اقدام به دفاع منع کرد، آن‌ها بر خود واجب دانستند که امرش را اجابت و اطاعت نمایند و دست به سلاح نزنند.

باز اشعری به بحث خود ادامه می‌دهد: اگر گفته شود عثمان با آن که مظلوم بود و می‌دانست که جنگ با این ستمکاران برای دفع ظلم است و شرعاً عنوان نهی از منکر دارد، چرا مانع کار اصحاب شد و نگذاشت با این ستمکاران مفسد بجنگند (تا نهی از منکر نمایند)؟ می‌گوئیم: این منع چند وجه دارد که همه پسندیده است.

یکی آن که عثمان یقین داشت به دست ستمکاران کشته می‌شود؛ زیرا رسول الله r به او خبر داده بود که او مظلوم کشته می‌شود. به او امر فرموده بود که در این باره صبر و تحمل نماید. او هم وعده داده بود که صبر کند. پس چون اهل فتنه او را محاصره کردند و برای او محقق شد که در این فتنه کشته می‌شود [و آنچه رسول الله پیش‌گوئی فرموده بود باید به ظهور برسد] و او هم طبق امر رسول الله باید صبر نماید، راضی نشد کسی از او دفاع کند، صبر کرد و تسلیم تقدیر شد.

وجه دوم: می‌گوئیم: عثمان می‌دانست که تعدادِ اصحاب رسول الله اندک، وعدة اهل فتنه که خانه را در محاصره گرفته بودند زیاد است. در این صورت اگر به اصحاب اجازه جنگ می‌داد تلف می‌شدند؛ لذا خود را فدای بقای آن‌ها کرد تا از نابودی و تلف‌شدن حفظ شوند، چه او سرپرست و نگهبان رعیتش بود و هر سرپرست و نگهبانی مکلف است که رعیتش را هر طور شده محافظت کند و از هر پیش‌آمد بدی نگهدارد، لذا عثمان خود را به کشتن داد تا آن‌ها را حفظ کند. گذشته از این او می‌دانست که بی‌شک به دست اهل فتنه به قتل می‌رسد و دفاع اصحاب سودی ندارد، و جز این که از جنگ زیان به بینند نتیجه‌ای نخواهد داشت.

وجه سوم: می‌گوئیم: عثمان می‌دید فتنه به پا خاسته و اگر برای قطع پای فتنه شمشیر کشیده شود، احتمال دارد اشخاصی به ناحق کشته شوند و اموالی به ظلم برده شود و اعمال ناروائی سر زند؛ لذا رعایت حال اهل مدینه را کرد و اصحاب را از جنگ با اهل فتنه منع کرد، تا این امور پیش نیایند.

وجه چهارم: می‌گوئیم: احتمال دارد که عثمان بدین جهت اجازه جنگ با اهل فتنه را به اصحاب نداد و صبر کرد تا کشته شد که اصحاب در روز قیامت نزد خدا گواه بشوند بر کار ستمگرانی که او را به ناحق کشتند. زیرا مؤمنین گواهان خدا بر روی زمین می‌باشند. دوست نداشت برای او خون مسلمانی ریخته شود.

اشعری می‌گوید: پس با توجه به آنچه گفتیم، عثمان در منع اصحاب از دفاع معذور و موفق بود. اصحاب نیز در عدم دفاع معذور و غیر قابل ملامت هستند و قاتلین عثمان اشقیاء و از رحمت خدا محرومند.

این بود نظر محمد بن یحیی اشعری که در علل و عذرهای اهل مدینه در باره عدم دفاع از عثمان نوشته است. نظر غالب نویسندگان و مؤرخین در این موضوع متشابه و متقارب باهم و موافق با این نظر می‌باشد.

راستی، هرکس در آنچه اشعری نوشته به درستی  دقت کند، خیال می‌کند چیزی در بارة مقدسات دینی می‌خواند نه در زمینة حقایق تاریخی. از این نوشته در نظرش چنین مجسم می‌شود که جمعی از اوباشانِ مفسد بر خلیفه مسلمین و امیرالمؤمنین شوریده اند. او را در مدینه مرکز حکومت اسلام از هر سو احاطه و خانه او را محاصره کرده اند. همه چیز حتی آب را از او قطع نموده اند. و جماعتی از اصحاب رسول الله دورا دورش دست به سینه ایستاده اند و اجازه می‌خواهند تا از او دفاع کنند، ولی او اجازه نمی‌دهد. زیرا یقیناً می‌داند که به دست این اوباش کشته می‌شود. می‌خواهد اصحاب نزد خدا در قیامت گواه باشند که او به دست این اوباش کشته شده است. لذا اصحاب طبق امر او به ناچار دست نگه می‌دارند و سرگردان و حیران می‌شوند که چه کنند. بعداً کار به اینجا می‌کشد که اوباش به خانه خلیفة مسلمین می‌ریزند و او را در خانه به قتل می‌رسانند. این است آنچه از نظریه اشعری در این باره به ذهن خواننده می‌رسد و واضح است که ارزش تاریخی ندارد.

نگاهی به دیدگاه اشعری:

قول اشعری که می‌گوید: جماعتی از مهاجرین و انصار که در خانة عثمان بودند اجازه خواستند تا از او دفاع کنند و او اجازه نداد و گفت: من دوست دارم با پروردگارم در قیامت با حالت مظلومیت ملاقات کنم و نیز این که می‌گوید: عثمان یقین داشت به دست ستمکاران کشته می‌شود. دفاع بی‌فایده است، زیرا رسول الله به او خبر داده بود که به دست اشرار کشته می‌شود. به او امر فرموده بود تا صبر نماید و او به رسول الله وعده داده بود که صبر می‌کند. اگر اجازه دفاع می‌داد صرف نظر از این که بی‌فایده بود خلاف وعده می‌کرد. لذا تسلیم قضاء و قدر شد تا کشته شود. همچنین آنجا که می‌گوید: عثمان بدین جهت به اصحاب اجازه دفاع نداد و صبر کرد تا کشته شود که اصحاب رسول الله در قیامت نزد خدا گواهی بدهند که او به ناحق به دست این ستمگران کشته شده است. هرسه نظر صحیح نیست؛ چه اگر عثمان یقین داشته که به دست اوباش به قتل می‌رسد، چون رسول الله به او فرموده بود، یا می‌خواست به دست اوباش کشته شود تا اصحاب رسول الله شاهد قتلش در قیامت باشند، یا دوست می‌داشت با حالت مظلومیت با خدا ملاقات کند، در هرسه صورت می‌بایست دروازه خانه‌اش را بر روی اوباش باز بگذارد تا کشته شود. چون یقین داشت کشته می‌شود، بستن دروازه بی‌فایده بود. چه بستن دروازه خانه مانع تحقق پیشگوئی رسول الله نمی‌شد؛ ولی تمام تواریخ می‌گویند: عثمان س دروازه خانه‌اش را بر روی اشرار بست. بعضی از فرزندان اصحاب که از آن جمله حسنین بودند، از خانه محافظت و نگهبانی می‌کردند. گذشته از این اگر عثمان یقین داشت که به دست اوباش و اراذل کشته می‌شود، برای نجاتش از مردم ایالات و شهرستان‌ها استمداد نمی‌کرد و کمک نمی‌خواست؛ زیرا بی‌نتیجه است، حال آن که تواریخ می‌گویند و ابن کثیر در البدایة والنهایة، ج 7 صـ 18، و ابن الأثیر در ج 3، صـ 80 تصریح کرده اند که عثمان به اهل ایالات نامه نوشت و از آن‌ها برای نجاتش استغاثه و استمداد کرد. از شام، بصره، کوفه و مصر گروه‌های امدادی به سوی مدینه حرکت کردند، ولی قبل از این که به مدینه برسند، در راه خبر یافتند که عثمان به شهادت رسیده و مردم دست بیعت به علی بن ابی طالب داده اند و او را به خلافت برگزیده اند. لذا آن‌ها از راه به مراکز خود بازگشتند، تا آنچه را که خلیفه مسلمین علی بن ابی طالب صلاح بداند در باره اوباش و این فاجعه تصمیم بگیرد.

بی‌هیچ شک هرگاه عثمان یقین داشت که در این گیر و دار کشته می‌شود یا می‌خواست به دست اوباش کشته شود تا اصحاب بر این امر گواه باشند، از ایالات برای دفع آن‌ها استمداد نمی‌کرد.

اما وجه چهارم که اشعری می‌گوید: «چون عثمان دید فتنه به پا خاسته و اگر برای دفع آن شمشیر کشیده شود مردم بی‌گناه کشته می‌شوند و اموال تلف می‌شود و اعمال ناروائی انجام می‌گیرد» غیر قبال قبول می‌باشد. به همان دلیل که عثمان از ایالات استمداد کرد؛ چه واضح است که اگر گروه‌های امدادی می‌رسیدند البته جنگ در شهر مدینه درمی‌گرفت و همان مشکلات و محظوراتی پیش می‌آمد که عثمان به قول اشعری نمی‌خواست به میان آید.

پس اگر عثمان می‌خواست اصحاب نجنگند تا این محظورات پیش نیاید، لازم بود از استمداد و کمک خواهی از ایالات خودداری کند؛ ولی استمداد کرد و این خود دلیلی بر عدم صحت نظر اشعری می‌باشد.

پس چنانکه ملاحظه می‌کنیم همین استمداد عثمان از ایالات که مورد اتفاق تواریخ می‌باشد، بر تمام وجوهی که اشعری در توجیه عدم دفاع اصحاب از عثمان ذکر کرده است خط بطلان می‌کشد.

نظر من:

قبل از این که نظر خود را در تعلیل این حادثه دردناک ذکر کنم، خیلی واجب می‌دانم به ذاکر مقدمه‌ای بپردازم که برای ادراک و اقناع خوانندگان عزیز لازم و در تخفیف اثرات عقیدة بعضی از ملاها که با توجیهاتِ امثال اشعری آشنا و قانع شده اند ان شاء الله مؤثر و مفید باشد.

آنچه مؤرخین از قبیل اشعری در باره حوادث صدر اسلام نوشته اند ناشی از این است که در تنزیه و تقدیس مسلمین صدر اسلام تا آنجا مبالغه و غلو می‌کنند که آن‌ها را از هر کاری که بوئی از خطا و اشتباه دارد منزه و معصوم می‌دانند، گو آن که آن کار جنبة دینی نداشته بلکه صرفاً سیاسی و مربوط به تدبیر ملک و مملکت باشد. حتی چنانکه قبلاً نوشتیم قضایایی را ما اشتباهات سیاسی می‌دانیم آن‌ها اجتهاد دینی می‌دانند، و برای آن‌ها در این کارهای اشتباه اجر و ثواب قائلند.

بی‌شک حوادثی از قبیل حادثه مورد بحث ما یک واقعه خیلی مهم، تاریخی و مربوط به امتی است که خیلی از آن زیان دیده است. نویسنده نیز باید جنبه حقیقت تاریخ را در نظر بگیرد و درستی بررسی نماید و اصل واقعه را بدون کم یا زیاد ذکر نماید. آنگاه اگر لازم باشد با رعایت کامل حقیقت و امانت و با حسن نیت و عفت قلم، به تحلیل و توجیهِ واقعه بپردازد. بدون آن که شخصیت اشخاص حادثه آفرین را مراعات نماید. زیرا شخصیت و مهم یا غیر مهم‌بودن اشخاص در اصل ماهیت و در کنه حوادث و در اثراتی که از حادثه برمی‌خیزد هیچگونه اثری ندارد. حادثه حادثه است؛ چه از شخص عادی صادر شود و چه از شخص مهم.

اما:

اما به این مطلب مهم باید توجه داشت که طبق گزارش‌های کتب مقدس مخصوصاً طبق تصریح قرآنکریم اعمال و اقوال نیک و بد هر انسانی که در این جهان انجام می‌دهد هرچند کوچک و ناچیز باشد در صحیفة اعمالش منعکس و ضبط می‌شود، و در آن جهان یعنی روز قیامت به حسابش رسیدگی می‌شود. چنانکه قرآن مجید در این باره می‌فرماید:

هرکس اندکی خوبی کند، ثوابش را خواهد دید و هرکس اندکی بدی کند، اثرش را خواهد دید. این اعمال نیک و بد انسان در قیامت با یکدیگر موازنه و سنجیده می‌شود و آنگاه اگر حسناتش بیش از سیّآتش باشد، اهل سعادت است و به بهشت می‌رود و اگر معلوم شود سیّآتش بیش از حسناتش می‌باشد به اندازه فزونی سیّآتش مجازات می‌شود. پس از آن مستحق نعمت‌های بهشت خواهد بود. آیه ششم تا نهم سوره القارعه در این باره است که می‌فرماید:اعمال نیکی و بد انسان در قیامت با یکدیگر موازنه و سنجیده می‌شود. هرکس حسناتش سنگین (زیادتر) باشد زندگانی خوشی خواهد داشت و اما آن کسی که حسناتش سبک (کمتر) باشد، قرار گاهش جهنم خواهد بود (و به اندازه فزونی سیّآتش مجازات و سپس نجات یافته به بهشت می‌رود).

درجات نعمت‌های زندگانی بهشتیان هم به نسبت کثرت و قلت حسنات‌شان با یکدیگر تفاوت دارد. چنانکه قرآن می‌فرماید:

﴿84 بندگان در بهشت درجاتی دارند که ناشی از اعمال‌شان است. پس هرکس حسناتش زیاد باشد، درجاتش بیشتر و برتر خواهد بود و هرکس حسناتش کمتر، درجاتش کمتر.

با توجه به این توجیه قرآنی باید ایمان داشت که صحابه رسول الله ص که مؤمنین حق و پیروان راه مستقیم الهی و پیشتازان جهاد در راهِ خدا بودند، همه آن‌ها اهل سعادت و بهشتی هستند. مخصوصاً مهاجرین و انصار، زیرا خداوند با ذکر صفات نیکِ آنان، آن‌ها را در قرآن صریحاً سعادتمند و بهشتی دانسته در شأن شریف‌شان می‌فرماید:

85 نخستین مردمی که (برای پذیرفتن دین اسلام بر بقیة مردم) سبقت گرفتند و آن‌ها عبارتند از مهاجرین و انصار و همچنین آنان که در راه حق الهی پیرو آن‌ها شدند، خدا از همه آن‌ها خشنود است و آن‌ها نیز از خدا خرسند می‌باشند. خدا برای آن‌ها باغ‌هایی فراهم ساخته است که در آن‌ها جوی‌ها جاری است. آن‌ها در این بهشت‌ها جاویدان خواهند بود و این است رستگاری بس بزرگ.

همچنین قرآن در شأن این مردم بزرگ می‌فرماید:

86

 آنان که ایمان آوردند، (برای حفظ عقیده و ایمان‌شان از شهرشان) هجرت کردند، (برای پیشرفت دین اسلام با دشمنان دین) جنگیدند (یعنی مهاجرین)([87]) و نیز آنان (که مهاجرین را در شهر خود) جا و در خانه‌های خود منزل و مأوی دادند (و رسول الله را در پیشرفت دین و پیشبرد اهداف مقدسش) یاری کردند (یعنی انصار)([88]) این دو گروه بزرگ، مؤمنین حقیقی هستند. (آن‌ها نسبت به آنچه که قبل از اسلام از آن‌ها سر زده یا فرضاً پس از اسلام لغزشی از آن‌ها سر بزند از ساحت مقدس خدا) مغفرت و آمرزش دارند و (در قیامت زندگانی خوش و اجر و ثوابی بس عظیم خواهند داشت).

چنین اشخاص مقربی که حسنات‌شان این قدر زیاد است که خدا در قرآنکریم به مردم جهان و برای همیشه اعلام فرموده که آن‌ها مؤمن حق و اهل سعادت و در بهشت‌برین زندگانی جاویدان و ابدی دارند. وإن الله لا یخلف المعیاد  اگر از آن‌ها لغزشی در دنیا سر زده باشد، مخصوصاً اگر دینی و سیاسی باشد این لغزش در روز قیامت در محاسبه و موازنه با آن همه حسنات و باقیات صالحات‌شان به حدی ناچیز خواهد بود که کوچکترین تأثیری در سعادت و درجات اخروی آن‌ها نخواهد داشت؛ چه دلیل قویتر و واضح‌تر از قضیه حاطب بن ابی بلتعه([89]) که با آن که خطای خطرناک و مهمی از او سر زد، رسول الله آن را ناچیز گرفت؛ زیرا او مؤمنین حق و از مهاجرین در راه حق و از مجاهدینِ جبهه جنگ بدر بود و مشمول همان دو آیه کریمة قرآن بود که تلاوت کردیم.

قضیة حاطب چنین بود که، چون مشرکین قریش در سال هشتم هجری برخلاف صلح‌نامة حدیبیه عمل کردند و عهدشکنی کردند، این امر زمینه و فرصت خوبی فراهم ساخت تا رسول الله به شهر مکه حمله کند و آن را تصرف نماید؛ لذا آن حضرت برای اقدام به این کار مهم جداً تصمیم گرفت و با آن که مقدمات کارش را با عزم و احتیاط فراهم می‌فرمود، اصل قصدش را از عموم مردم جز آن عده‌ای که غالباً امور خود را با آن‌ها در میان می‌گذاشت پنهان می‌داشت تا خبر این کار به اهل مکه نرسد تا بدین سان آن‌ها را غافلگیر نماید و فرصت دفاع را از دست‌شان بگیرد تا این شهر مقدس که بیت الله الحرام را در آغوش گرفته بدون جنگ و خونریزی تصرف فرماید.

در همین هنگام روزی رسول الله به حضرت علی بن ابی طالب، زبیر بن العوام و مقداد بن الأسود مأموریت داد و فرمود: بروید تا برسید به ورضة خاخ([90]) در آنجا به زنی شتر سوار و کجاوه‌نشین([91]) می‌رسید که نامه‌ای با خود دارد. شما نامه را از او بگیرید و بیاورید.

اینک بقیه قصه را از زبان حضرت علی بن ابی طالب می‌شنویم که بخاری آن را در ج 5، صـ 184 در پیرامون فتح مکه از عبدالله بن ابی رافع روایت کرده می‌گوید: حضرت علی فرمود: ما اسب‌های خود را خیلی سریع تاختیم تا به روضة خاخ رسیدیم. زنی را که رسول الله فرموده بود، در آنجا یافتیم. گفتیم: نامه‌ای را که با خود داری بیرون کن و به ما بسپار. گفت: نامه‌ای همراه ندارم. گفتیم: یا نامه را در آورده به ما می‌دهی، یا تو را بازرسی می‌کنیم. او نامه را از لابلای موی بافته شده سرش بیرون کشید. ما آن را از دستش گرفتیم، به مدینه بازگشتیم و به رسول الله دادیم.

حضرت علی می‌گوید: نامه‌ای بود از حاطب بن ابی بلتعه که به اهل مکه نوشته بود، و پاره‌ای از اقدامات رسول الله را (در باره حمله به مکه) به آن‌ها خبر داده بود.

رسول الله خطاب به حاطب کرد و فرمود: این چه کاری است؟ حاطب عرض کرد: یا رسول الله (در تصمیمت) بر من شتاب مگیر (این کار بدین سبب بود که) من از قبیله قریش نیستم و لکن در مکه به قریش پناه برده بودم اگر اکنون به مکه حمله شود، در آنجا کسی ندارم که از اهل و مالم محافظت نماید؛ ولی مهاجرین در مکه قوم و خویش دارند؛ هنگام ضرورت جنگ از اهل و اموال‌شان حمایت و محافظت خواهند کرد. لذا خواستم خود را با این نامه به اهل مکه نزدیک کنم تا آن‌ها در مقابل این کار از خویش و مالم محافظت نمایند، من نه از دینم برگشته‌ام و نه با کفر راضی هستم.

رسول الله به حاضرین فرمود: بدانید که حاطب به شما راست می‌گوید (و سوء نیتی نداشه است) و اضافه فرمود:

«لَعَلَّ اللَّهَ اطَّلَعَ عَلَى مَنْ شَهِدَ بَدْرًا فَقَالَ إِعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ فَقَدْ غَفَرْتُ لَکُمْ».

یعنی: یقین دارم که خدا به اهل بدر (که حاطب یکی از آن‌ها بود) عنایت کرده به آن‌ها فرموده است: هرچه می‌خواهید بکنید، چه من شما را آمرزیده‌ام.

چنانکه از رسول الله می‌شنویم، ثواب اعمال نیکِ حاطب و سایر اهل بدر در اثر شرکت در این جنگ مهم که اولین جنگ پیروزمندانه مسلمین با کفار بود به حدی سنگین و زیاد بود که آن حضرت در باره آن‌ها می‌فرماید: هرکاری که آن‌ها بکنند مورد آمرزش پروردگار عالمین می‌باشند.

در فضایل حضرت عثمان در اوایل این کتاب نوشتیم که او برای تجهیز و مهیاساختن جیش العسره چندین رأس اسب و شتر تقدیم داشت و نیز یک هزار دینار طلا آورد و در دامن رسول الله ریخت. آن حضرت r تا حدی این کار عثمان را بزرگ و مهم دانست و خشنود شد که فرمود:

«مَا ضَرَّ عُثْمَانَ مَا فَعَلَ بَعْدَ الْیَومِ. مَا ضَرَّ عُثْمَانَ مَا فَعَلَ بَعْدَ الْیَوْمِ»

یعنی: هرکاری که عثمان پس از امروز بکند، زیانی به او نمی‌زند، بدین معنی که اجر و ثواب این کمک مالی و وجه نقد زیادی که عثمان برای جهاد در راه خدا انفاق کرده، تا حدی زیاد و تا آنجا مهم و مؤثر است که آثار هر گناهی را که فرضاً از عثمان سر زند محو خواهد کرد، و هیچ ضرر و زیانی به او نخواهد رساند.

قرآنکریم به طور عام و به عنوان یک قاعده کلی و برای همه کس به این مطلب یعنی این که کار نیک آثار کار بد را از بین می‌برد می‌فرماید:

92 به راستی که کارهای نیک انسان، آثار کارهای بدش را از بین می‌برد.

مخصوصاً که خدا به بندگانش لطف و عنایت فرموده است و در ازاء هر کار یا هر گفتار نیک آن‌ها حد اقل ده برابر آن را برای آن‌ها ثواب مقرر داشته ولی در مقابل هر کار یا گفتار بدی جز یک گناه تعیین نموده است. چنانکه خداوند در قرآنکریم در این باره می‌فرماید:

93 هرکس یک حسنه ( کار نیک) انجام دهد (مثل این است که ده حسنه انجام داده است). پس ده برابر ثواب به او داده می‌شود و هرکس یک سیئه (کار بد) از او سر زند، جز یک گناه ندارد و فقط یک مجازات دارد.

از توجه به مطالبی که با ذکر دلیل قرآنی و نبوی به عنوان مقدمه تا اینجا گفتیم به این نتیجه می‌رسیم که، مهاجرین و انصار همه مورد رضایتِ خدا و همه بهشتی هستند، اما از اشتباه و خطاء در امور دنیوی مصون و معصوم نبوده اند؛ ولی هرگاه خطاء و اشتباهی از آن‌ها سر زده باشد، مسلماً در کنارِ اهمیت و کثرت حسنات‌شان خیلی ناچیز و قطعاً بی‌اثر بوده و در جلالت قدرشان هیچگونه خللی و در مقام و منزلت‌شان در قیامت هیچ اثری ندارد.

این بود مقدمه مهمی که علاوه بر این که فهم آن مستقلاً و فی حد نفسه برای خوانندگان عزیز مفید می‌باشد، ذکر آن برای من خیلی لازم بود تا هیچ گونه سوء تفاهمی در باره نظریه من برای کسی پیش نیاید و هرنوع اعتراض و ایراد احتمالی دفع شود. اینک نظر من:

اگر به آنچه تا اینجا گذشت دقت کنیم یا به تواریخ معتبر دیگر مراجعه و دقیقاً در این موضوع تحقیق و بررسی کنیم، برای ما محقق می‌شود که بهانه مهمی که به دست این آشوبگران مفسد افتاد و منشأ بروز فتنه و آشوبی شد که منجر به شهادت عثمان گردید، فقط یک چیز بود و بس و آن عبارت است از برکناری امراء و کارگزارانِ برجسته و کار کشته و با تجربه‌ای که عمر بن الخطاب آن‌ها را در خلافتش در ایالات اسلامی به کار گرفته بود. آن‌ها در کار اداره امور مملکت عمری گذرانده بودند. از کارشان تجربه‌ها آموخته بودند. با درایت و سیاست صحیحی امور مملکت اسلام را اداره می‌کردند و در اثر شخصیت مهم و سوابق حسنه‌ای که در اسلام داشتند، مردم برای آن‌ها خیلی احترام قایل بودند و در مقابل آن‌ها خاضع و مطیع بودند. چند صباحی از خلافت عثمان نیز بر سر کار بودند. کشور را با نظم خاصی و به سرعت در مسیر تمدن بی‌سابقه اسلامی پیش می‌بردند. عثمان س آن‌ها را از کار برکنار کرد و خویشاوندان خود را که از جوانان بنی امیه بودند به جای آن بزرگواران با سابقه که چشم مردم به آن‌ها دوخته بر سر کار آورد، گرچه این جوانان لیاقت کار داشتند و از حیث سیاست، اداره کشور، لشکرکشی و قطع طمع بدخواهان درایت و رشادت نشان دادند ولی از حیث دین و سابقه در اسلام در وضعی نبودند که محبوب قلوب عموم و مورد تعظیم و توقیر مردم باشند.

مثلاً عمرو بن العاص این داعیه بزرگ عرب و سیاستمدار جهان اسلام این قائد و فرمانده عظیم نظامی که در دورانِ عمر بن الخطاب سرتاسر فلسطین را که شامل شهر قدس بود از دست دولت بزرگ روم بیرون کشید و نیز برای تسلط بر سرزمین مصر با همین دولت قوی جنگید و آن را از دستش گرفت. عمر بن الخطاب این شخص مدیر و مدبر لایق را به امارت کشور مصر برگزید و منصوب کرد. عثمان او را از امارت مصر معزول کرد و به جای او عبدالله بن سعد بن ابی سرح برادر رضاعی (شیری) خود را به امارت گمارد.

گرچه عبدالله بن سعد مردی بود به حقیقت مؤمن و می‌شود گفت کار دیده و هنگامِ حمله عمرو بن العاص به مصر او فرماندهی میمنه لشکر اسلام را به عهده داشت و خیلی خوب از عهده کار برآمد و مورد تحسین عمرو بن العاص قرار گرفت. پس از آن نیز در پادگان مصر زیر نظر عمرو بن العاص انجام وظیفه می‌کرد؛ ولی بی‌هیچ تردیدی او کجا و عمرو بن العاص کجا؟ شخصیتی که عمرو بن العاص نزد عموم مردم داشت و هیبتی که عمرو بن العاص در چشم دشنمان مخصوصاً رومی‌ها داشت با عبدالله بن سعد غیر قابلِ قیاس بود.

برای درکِ این مطلب همین بس که به محض این که عمرو بن العاص به فرمان عثمان از امارت مصر معزول گشت، دولت روم که جای او را در مصر خالی دید به طمع استرداد مصر افتاد. به بندر اسکندریه حمله کرد و آن را خیلی آسان و خیلی زود گرفت و به سرعت در خاک مصر پیشروی کرد. چون عبدالله بن سعد کسی نبود که بتواند از عهده دفع لشکر روم برآید عثمان ناچار شد به عمرو بن العاص متوسل شود و او را برای دفع آن‌ها بفرستد. چنانکه قبلاً در این کتاب نوشتیم، او بود که باز به مصر آمد و باز لشکر روم را برای دومین بار تارو مار کرد و امانوئل فرمانده بزرگ و قائد مشهور رومی را در این جنگ به قتل رسانید و بندر اسکندریه را مجدداً به دولت اسلام بازگردانید.

عمرو بن العاص پس از تشرف‌شدن به اسلام چه در زمان نبوت حضرت رسول الله و چه در دورانِ خلافت شیخین ابوبکر و عمر سوابق نظامی بسیار حسنه‌ای داشت که جز عده معدودی دیگران کمتر داشتند. پس با این وصف سیاستاً و بر حسب ظاهر صحیح نبود که عثمان او را از امارت مصر برکنار نماید و عبدالله بن سعد بن ابی سرح را به جایش بگمارد([94]).

نیز عثمان رض سعد بن ابی وقاص این فرماندة عظیم که خودش او را در ابتداء خلافتِ خود به جای مغیره بن شعبه به امارت کوفه منصوب کرده بود از امارت برکنار و ولید بن عقبه([95]) برادر مادری خود را به جایش منصوب کرد.

ولید گرچه دستی گشاده داشت و کارهای امارت را خوب انجام می‌داد، در سرکوب‌کردنِ متمردین در ایران لیاقت و استعداد کافی از خود نشان داد، در عمران و آبادی می‌کوشید و در حفظ نظم و امنیت هوشیار بود؛ ولی در امر دین آنچنان نبود که سعد بن ابی وقاص بود. در قیادت و لشکرکشی هرگز به پای سعد نمی‌رسید. آری، سعد همان فرمانده و امیر بود که با لشکر عظیم ایران دست و پنجه نرم کرد و آن‌ها را به بازیچه گرفت و به نحو فاحشی شکست داد. رستم فرخ زاد همان سردار مشهور را که در ایران نظیر نداشت در میدان قادسیه به قتل رسانید. سپس بر مدائن پایتخت سلاطین ساسانی دست یافت؛ تخت و تاج آن‌ها را تصرف کرد. یزدگر پادشاه ساسانی از ترس این که به دست سعد افتد و کشته و یا اسیر شود، از مدائن فرار کرد و به جبال آذربایجان غربی پناه برد.

بنابراین، عزل چنین شخصی از امارت کوفه و گماردنِ ولید به جای او صرف نظر از این که ظاهراً به صلاح امت نبود، برخلاف سیاست خلافت خود عثمان س بود.

چون مردم از ولید به بهانه‌ای که تهمت به او می‌زدند([96]) نزد عثمان شکایت کردند، عثمان او را از امارت معزول و به جایش یکی دیگر از خویشان خود یعنی سعید بن العاص را که بیش از بیست و پنج سال نداشت منصوب کرد.

همچنین ابوموسی اشعری این صحابی جلیل رسول الله را از امارت بصره عزل کرد و دائی زاده خود عبدالله بن عامر را به جایش قرار داد. مروان بن الحکم پسر عموی خود را در مدینه مستشار خود کرد. تقریباً او در همة کارها مشیر و راهنمای عثمان بود.

بدین‌سان کم کم و به تدریج کارهای مهم خلافت همه به خویشاوندان و اقوام نزدیک عثمان س یعنی بنی امیه اختصاص یافت.

این عزل و نصب‌های عثمان که ظاهراً تعویض و تبدیل احسن به غیرِ احسن می‌نمود، ایجاد ناخشنودی در عموم مردم کرد و بهانه به دست دشمنان داد تا بر ضد عثمان تبلیغ و علیه او قیام کنند.

دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب بامداد اسلام ص 100 می‌گوید:

و شاید در آغاز کار قصد خلیفه فقط این بود که اشخاص مورد اعتماد خویش را به کار گمارد و از خودسری‌هائی که ممکن بود از جانب حکام و عمال مستبد و خود رأی پیش آید، وحدت اسلامی به خطر نیفتد. اما کار چنانکه او می‌خواست نشد و در واقع همین خویشاوندان بودند که اختیارات خلیفه را به دست گرفته، چنانکه خود آن‌ها می‌خواستند کار می‌کردند.

من این نظر را که زرین کوب برای کار عثمان در عزل و نصب امراء قبلی و بعدی توجیه می‌کند صحیح نمی‌دانم. زیرا حکام و امرائی که عمر بن الخطاب آن‌ها را به امارت در ایالات و ولایات گمارده بود و عثمان آن‌ها را کنار زد، صحابه بزرک رسول الله بودند. نمی‌شود گفت: عثمان به آن‌ها اعتماد نداشت. یا به امرای جدیدش بیش از آن‌ها اعتماد داشت. چه عثمان هم امرای پیشین عمر بن الخطاب را خوب می‌شناخت و هم امرای جدید خودش را. گمان نمی‌رود که عثمان این‌ها را بهتر از آن‌ها بداند.

من تصور می‌کنم عثمان به این جهت جوانان بنی امیه را به امارت در ایالات گمارد که فکر می‌کرد در این ایام مردم زیادی از شکست‌خوردگان و مملکت‌باختان دورانِ عمر بن الخطاب که بی‌شک دشمن مسلمین بودند تظاهر به اسلام کرده بودند و در ایالات مخصوصاً در بصره و کوفه که در جنگ ایران شکست خورده بود سکونت کرده بودند و ناظر اوضاع و منتظر فرصت بودند تا ایجاد فتنه نمایند و با دست خود مسلمین از آن‌ها انتقام بگیرند، و این جوانان پرحرارت بنی امیه که طالب امارت بودند و طبق سرشت عربی اصیل، خروش تعصب و حمیت قومیت داشتند، هوشیارتر و زیرک‌تر از سالخوردگان صحابه بودند و بهتر از عهده کشف دسائس و نیرنگ‌های این دشمنان کینه‌توز برمی‌آیند. چه احتمال داشت که صحابه کرام که نمونة کامل ایمان و صفای باطن و طهارت قلب بودند، دیگران را بر خود قیاس کنند و با عموم مردم با حسن ظن و نظر نیک رفتار نمایند. این رویه اگر در گذشته مفید فایده و نیک بود اکنون در این زمان نتیجه خوبی نمی‌دهد. از حق نباید گذشت از تاریخ به خوبی معلوم می‌شود که این جوانان بنی امیه با آن که کمتر سابقه کار داشتند، خیلی خوب از عهده برمی‌آمدند و تسلط کامل بر اوضاع داشتند؛ هر دست خیانتی که در خفا به کار می‌افتاد آن را قطع می‌کردند؛ هر سر فتنه‌ای که از سوراخ سر می‌کشید آن را می‌کوبیدند و همین بیداری و همین کار آن‌ها باعث شد که این دشمنان دین و دولت حربه خود را به سوی آن‌ها به کار برند. یعنی آن‌ها را متهم به امور ناروائی کنند که به قول طبری دروغ بود و برای اثبات ادعای دروغینِ خود به ناحق شهادت دهند تا آن‌ها را در انظار مسلمین بدنما و مردم را نسبت به آن‌ها بدبین نمایند تا در نتیجه، مرکز خلافت را متزلزل و دولت را ضعیف نمایند.

هرگاه به یاد بیاوریم که انصار (اهل مدینه) پس از وفات رسول الله ص خلافت را حق مختص خود می‌دانستند، زیرا مدینه مرکز مملکت و حکومت اسلام، شهر آن‌ها بود و آن‌ها در نصرت دین اسلام و یاری و کمک به رسول الله سوابق بس مهمی داشتند و چیزی نمانده بود که سعد بن عباده یکی از سرداران خود را به خلافت برگزینند، ولی سرانجام به دلایلی که ابوبکر در این باره اقامه کرد، قانع و تسلیم شدند و از ادعای خلافت منصرف گشتند و ابوبکر به آن‌ها عنوان وزارت در دستگاه خلافت داد. عملاً نیز در امور مهم کشور با آن‌ها مشورت می‌کرد و با موافقت آن‌ها در کارش تصمیم نهائی را می‌گرفت و در دورانِ خلافت عمر بن الخطاب نیز چنین بودند.

ولی این مردم اکنون در اواخر دورانِ خلافت عثمان در امور کشور اسلامی هیچ محلی و در شهر خودشان هیچ ستمی ندارد. آری، اگر این مطلب را بیاوریم، می‌دانیم که آن‌ها بدین سبب که بیان کردیم از عثمان رنجیده بودند. طبعاً آن فداکاری و وفاداری را که باید داشته باشند نخواهند داشت و در ماجرای قضیه عثمان او را یاری نخواهند کرد و چنانکه فهمیدیم یاری نکردند.

برای این که این مطلب باور شود، چه بهتر که به این روایت تاریخی گوش دهیم که می‌گوید:

روزی زهری([97]) از سعید بن المسیب([98]) سؤال می‌کند:

عثمان چرا کشته شد؟ مگر بین او و مردم چه بود و چرا اصحاب رسول الله او را در این ماجرا یاری نکردند؟ سعید جواب می‌دهد: عثمان مظلوم و به ناحق کشته شد. مردمی که او را کشتند، ستمگر و جانی بودند و کسانی که او را در این باره یاری نکردند، معذور و بی‌تقصیر بودند.

زهری می‌گوید: این چگونه است؟ سعید می‌گوید: همین که عثمان به خلافت رسید، بعضی از اصحاب رسول الله خلافتش را دوست نداشتند. زیرا او خویشانش را خیلی دوست می‌داشت و او پس از آن بسیاری از بنی امیه را (که خویشانش بودند) یعنی آن‌هائی را که شرف مصاحبت با رسول الله را نداشتند به امارت منصوب می‌کرد. از این کارگزاران اموری شنیده می‌شد که در نظر اصحاب ناروا بود. چون او را در این باره سرزنش می‌کردند وقعی نمی‌گذاشت و آن‌ها را از کارشان برکنار نمی‌کرد. در شش سال اخیر خلافتش امور کشور را فقط به پسر عموهایش سپرد و به آن‌ها امر به تقوی کرد([99]).

از جواب سعید بن المسیب به خوبی معلوم می‌شود که چون عثمان امور کشور را به پسر عموهایش سپرد دست اصحاب بزرگ را به کلی از کار کوتاه کرد، اصحاب و اهل مدینه از او رنجیدند؛ لذا او را در مقابل دشمنانش تنها گذاردند و به یاری و نجاتش برنخاستند.

ولی باید فهمید که اهل مدینه از خبث باطن و سوء نیت مهاجمین بی‌خبر بودند. چه آن‌ها به ظاهر تقاضای عزل امرای عثمان را می‌کردند. اهل مدینه نیز همین را می‌خواستند. لهذا از عثمان دفاع نکردند، به امید این که عثمان به خواستة مهاجمین توجه نماید و امرایش را معزول کند؛ ولی متأسفانه آنچه اهل مدینه امید داشتند نشد و خلیفة مسلمین برخلاف تصور آن‌ها به دست این جنایتکاران بداندیش شهید شد. بی‌شک اگر اهل مدینه گمان می‌کردند کار به جائی می‌رسد که این جنایتکاران دست به این جنایت فجیع می‌زنند، مسلماً مانع می‌شدند؛ گرچه کار به جنگ بکشد.

اما شمس الدین ذهبی در کتابش به نام دول الإسلام می‌گوید: سران اهل فتنه که علیه عثمان قیام کردند اشرار و مفسدین بودند که جمعی از اوباش و اراذل به آن‌ها پیوستند. اصحاب رسول الله به این جهت به یاری او قیام نکردند، تا خود را از فتنه و آشوب دور نگهدارند. گمان می‌کردند کار به آنجا نمی‌کشد که عثمان کشته شود. چون عثمان کشته شد اصحاب از کارشان (یعنی از این که به یاری عثمان نشتافتند) شدیداً نادم و پشیمان شدند. ذهبی می‌گوید: به جانم قسم! اگر همه یا بعضی از آن‌ها برای دفاع از عثمان به پا می‌خاستند اشرار با ذلت فرار می‌کردند.

حال که انگیزه اشرار را از قیام علیه عثمان فهمیدیم و اکنون که علت عدم دفاع اهل مدینه را از عثمان با ذکر دلیل نوشتیم، به این مبحث خاتمه می‌دهیم و به ذکر سجایا و شخصیت حضرت عثمان می‌پردازیم.

ما اهل سنت مقام و منزلت حضرت عثمان را بس بلند می‌دانیم و شخصیت بس عظیمش را تجلیل می‌کنیم. طبق شواهد مسلم تاریخی که در دست داریم او را پایة محکمی در تقویتِ دعوت به سوی دین اسلام و در نصرت و تقویت حکومت اسلام می‌دانیم. حضرت عثمان س در نصرت دین اسلام و در پیشرفت خواسته‌ها و مقاصد رسول الله از فدای جان و از نثار اموال و دارایی‌اش دریغ نمی‌داشت.

عثمان مردی بود طبعاً رئوف و مهربان، قلباً طاهر، فطرتاً مطهر، قولاً صادق، عملاً صالح و در ثبوت حسب، حسن اخلاق و عظمت شخصیتش همین بس که رسول الله r او را به مصاهرت پذیرفت و دخترش سیده رقیه را به ازدواجش درآورد و همین که سیده رقیه وفات یافت، دختر دیگرش سیده ام کلثوم را به او داد و چون سیده ام کلثوم نیز از دنیا رفت و رسول الله دیگر دختری نداشت که باز به او بدهد، فرمود: اگر دختری دیگر داشتم به تو می‌دادم.

الله اکبر! چه افتخاری برتر و چه مزیتی بهتر برای عثمان از این که تا این حد مورد محبت و عنایت سید المرسلین قرار بگیرد.

از اینجاست که عثمان لقب (ذی النورین) دارد؛ یعنی به او می‌گویند: (عثمان ذی النورین) زیرا توفیق یافت که دو همسر از خانة نبوت را به خانة خویش بیاورد، در بارة چنین کسی که در افتخار و فضیلت در تاریخ بشریت شبیه ندارد و چه صفتی بهتر از این می‌توان یافت؟

بی‌تردید اگر عثمان از حیث شخصیت فطری یا از حیث اخلاق و کمالات انسانی یا از هر جهتی ذره‌ای نقصان یا ضعف داشت، رسول الله او را به مصاهرت نمی‌پذیرفت؛ آن هم دو بار.

این بود نمونه‌ای از خصایص و فضایل فطری و شخصیت ذاتی حضرت عثمان که به طور اختصار ذکر کردیم.

کاردانی عثمان ذی النورین:

اما لیاقت و بصیرت عثمان در تدبیر و حسن اداره امور مملکت اسلام و در سرکوب‌نمودنِ متمردین علیه دولت اسلام و فتوحات جدیدش در ایران، افریقا و غیره چنین بود که در این کتاب به طور خیلی مختصر نوشتیم و همین بس که در لشکرکشی و جهاد در راهِ خدا تا آنجا موفق شد و تا آنجا پیش رفت که تا نزدیک سرزمین اصلی روم رسید. مقدمات حمله و تسلط بر این سرزمین را نیز فراهم کرد تا تخت و تاج امپراطوری روم بزرگ را برباد دهد و اگر این فتنه و آشوب داخلی برپا نمی‌شد، در این کار موفق می‌شد. من شک ندارم که دست رومیان و ایرانیان به طور مخفی در این فتنه و آشوب کار می‌کرد و نتیجه‌ای که می‌خواستند گرفتند.

اوضاع داخلی قلمرو اسلام در دورة عثمان رض:

چنانکه تواریخ اتفاق دارند اوضاع اقتصادی کشور و نظم امور و رفاه و آسایش مسلمین در شش سالة اول خلافت عثمان به حدی خوب و عالی بود که اگر نگوئیم بهتر از دورانِ عمر بن الخطاب بود به جرأت می‌گوئیم کمتر نبود.

شعبی([100]) می‌گوید: عثمان حقوق سربازان (سربازان دائمی موجود در پادگان‌ها) را دو برابر کرد. عمر بن الخطاب در دورانِ خلافتش به هریک از مردم مدینه در ماه رمضان روزی یک درهم بیش از حقوق معمولی مستمری می‌داد (تا بتوانند تغییری در نوع طعام افطار خود بدهند) و برای این منظور به هریک از امهات المؤمنین (همسران رسول الله) روزی دو درهم در ماه رمضان اضافه می‌داد.

عثمان وجه اضافی افطاری مسلمین و امهات المؤمنین را زیادتر از دورانِ عمر کرد.

عثمان برای افطار در ماه رمضان در مسجد نبوی سفره طعام وسیع و بزرگی می‌گسترد تا فقراء، مساکین و معتکفین از آن افطار کنند.

عثمان در شهر مدینه ضیافت‌خانه‌ای (مهمانسرائی) بنا کرد که دروازة آن بر روی فقراء و مردمی که از خارج به شهر وارد می‌شدند شب و روز باز بود. در آنجا با غذای کافی و خیلی خوب از مردم مجاناً پذیرائی می‌کردند.

حسن بصری([101]) می‌گوید: مسلمین در دورة خلافت عثمان در خیر و آسایش بودند. کمتر روزی می‌گذشت که به خیری بهتر و بیشتر از ایام گذشته نرسند. عاملین بیت المال چه بسیار در کوچه‌های مدینه جار می‌زدند تا مردم وجه نقد مقرری ماهانه یا سهمیة خود را بابت غنائمی که از جبهه‌های جهاد می‌رسید از بیت المال بگیرند و چه بسا اوقات جار می‌زدند تا آذوقه و ارزاق خود را دریافت کنند.

بسیار از ایام جار می‌زدند تا مردم برای دریافت سهمِ خود از روغن یا عسل که از ایالات به مدینه رسیده بود بیه بیت المال بروند. مردم آنچه را که از جارچی‌ها می‌شنیدند از بیت المال دریافت می‌داشتند.

تاریخ می‌گوید: بیت المال مسلمین در دورة عثمان به حدی غنی شده بود که عثمان دایرة زکات را که وظیفه داشت از ثروتمندان مسلمین وصول کند و به مصرف برساند از دیوان و دفتر بیت المال حذف کرد و پرداخت زکات را به عهدة خود مسلمین واگذار نمود تا خودشان محاسبه کنند و به مصرف برسانند.

این خیرات و عطایای دورة عثمان همیشه جاری بود و این آذوقه و ارزاق مستمراً به مردم می‌رسید. مردم در همه جای کشور در امنیت و رفاه کامل و در آسایش و آرامش مطلق بودند و با کمال محبت متقابل و با حسن معاشرت با یکدیگر زندگی می‌کردند.

این بود تجسمی از خیرات و برکات دورانِ عثمان و این بود بیانِ مختصری از زندگانی مرفه مردم زمان عثمان؛ ولی طبیعت و سرشت ابناء آدم این است که اگر تمام صفات و اعمال کسی پسندیده باشد؛ ولی تعمداً یا اشتباهاً امری از او سر زند که به نظر آن‌ها ناپسند باشد، تمام آن صفات خوب و همه آن خصال حمیده‌اش را نادیده می‌گیرند و بر روی همان یک امری در نظر آن‌ها ناپسند بوده انگشت گذارند و زبان طعن می‌گشایند.

در این باره خوب سروده است این شاعر که می‌گوید:

صد نقش درست آمد و کس را نظری نیست
چون رفت خطائی همه را چشم بر آن است

آری، مردم تمام کارهای خیر و بابرکت حضرت عثمان را نادیده گرفتند و فقط یک کارش را که همان گماردنِ خویشان بود به حساب کار بدش گذاردند و از اینجا کار به جائی رسید که عثمان شهید شد و فتوحات مهمی که عثمان نقشه کشیده بود به کلی متوقف شد و دشمنان اسلام و مسلمین به مقصودشان رسیدند و مسیر اسلام دگرگون گردید.

حسن بصری می‌گوید: اگر مردم در مقابل این فتنه‌انگیزان قیام می‌کردند و به دفاع از عثمان می‌پرداختند، همیشه در خیرات و رفاهِ دورانِ عثمان می‌ماندند؛ ولی آن‌ها (با زبان حال) گفتند نه. به خدا نمی‌خواهیم چنین باشیم، به خدا سالم نماندند. شمشیرهای دشمنان‌شان از غلاف کشیده شد و پس از آن تا امروز در نیام نرفت و چنین می‌بینم که این شمشیرها تا قیامت برهنه بماند و بر سر مسلمین فرود آید.

من (مؤلف) می‌گویم: اگر عثمان رض چنانکه سعید بن العاص در همان اوایل ایام بروز آثار فتنه به او پیشنهاد کرد([102]) همة سران فتنه را می‌کشت مسلماً فتنه پا نمی‌گرفت و غائله‌ای به وجود نمی‌آمد که منجر به قتل او بشود. این نظر و پیشنهاد سعید بن العاص چه از جنبة سیاست و چه از جنبة شریعت کاملاً صحیح بود؛ ولی چنین کاری که عنوان شدت عمل دارد از شخص رئوف و مهربانی مانند عثمان غیرِ ممکن بود.

چون در نظر بود این کتاب را به اختصار بنویسیم، به ذکر مطالبی که تا اینجا در باره عثمان نوشتیم اکتفاء می‌کنیم؛ ولی قبل از این که قلم از کار باز داریم، لازم می‌دانیم دو امر مهم که عثمان در دورانِ خلافتش انجام داد به عنوان حسن ختام ذکر نمائیم؛ زیرا یکی مربوط به قرآن کریم کتاب خدا ج و دیگری در باره عبادت‌گاه خدای عزوجل یعنی مسجد الرسولصمی‌باشد.

 

یکسان‌نمودنِ تلاوت و قرائت قرآن کریم:

در کتاب شیخین نگاشتیم که آیات و سور قرآن که تا قبل از وفات رسول الله همه یک جا به صورت یک کتاب جمع نشده بود، به پیشنهاد عمر بن الخطاب و به دستور ابوبکر ب جمع‌آوری و تدوین گردید و به صورت همین قرآنکریم که اکنون در دست ما و در هر جای جهان، موجود می‌باشد درآمد. این عمل یکی از امور خیلی واجب و مهمی بود که عمر تقاضا کرد و ابوبکر انجام داد. کتاب خدا با این کار از نابودشدن و اضافه و نقصان محفوظ گردید.

چون قبائل عرب در پاره‌ای از لغات و کلمات عربی باهم اختلاف داشتند، چرا که لهجه‌ها و گویش‌ها فرق می‌کردند، بدیهی است که در تلاوت و کتابت قرآن نیز اختلاف پیدا می‌کردند؛ هر قبیله‌ای، قرآنی مطابق لهجة مخصوص خود نوشته و تلاوت می‌کردند.

این اختلاف در کلام الله اگر در دورة پاک صدر اسلام که به حق عصر محبت و صفای باطن بود زیان نداشت، مسلماً برای نسل‌های دیگر مسلمین در زمان آینده زیان زیادی در برداشت. زیرا اقوام و قبایل عرب در بارة لهجه و گویشِ مخصوص خود خیلی تعصب داشتند. بدین لحاظ در مجامع عمومی و بازارهای موسمی از قبیل بازار بزرگ عکاظ و غیره برای اظهار فضیلت و احراز برتری لهجة خود بر لهجه‌های دیگر سخنرانی و شعرسرائی می‌کردند و بر یکدیگر فخر می‌فروختند.

همچنین هنگامی که دین اسلام و حکومت اسلام پس از فتح مکه قوت گرفت و رؤسای قبایل با گروهی از بزرگان‌شان گروه گروه برای عرض اسلام و تحکیم تبعیت از حکومت اسلام به مدینه می‌آمدند و به حضور رسول الله مشرف می‌شدند، شاعر و خطیب خود را همراه می‌آوردند؛ شاعرشان شعر می‌سرود و خطیب‌شان سخن‌سرائی می‌کرد. رسول الله r و مهاجرین و انصار که همه سخن‌شناس بودند استماع می‌کردند.

پس با این وصف اگر اجازه باشد که هر قبیله‌ای، قرآنی مطابق لهجة خود تهیه نماید، بی‌شک هر قبیله‌ای همان قرآنی را که مطابق لهجة خود نوشته بهتر از قرآن‌های قبایل دیگر می‌داند. از این جهت بر یکدیگر تفاخر می‌کنند. از این راه در کلام الله اختلاف پیدا می‌شود و در بین قبایل عرب تفرق کلمه و منازعه به وجود می‌آید و چه زیانی مخوف‌تر از این که امتی در کتاب دینی و وحی سماوی خود باهم نزاع داشته باشند؟

اثر ناخوشایند این امر وقتی آشکار شد که حذیفه بن الیمان صحابی بزرگ رسول الله در سال بیست و پنجم هجری یعنی سال دوم خلافت عثمان س در ایام جهاد در ناحیه آذربایجان و ارومیه متوجه شد که مجاهدین در اوقات فراغت‌شان قرآن می‌خوانند و افراد هر قبیله‌ای مطابق لهجة خود تلاوت می‌کنند. بعضی اوقات در این باره باهم مجادله می‌کنند و افراد هر قبیله‌ای تلاوت خود را بهتر از دیگران می‌دانند و کار به منازعه و مشاجره می‌کشد.

لذا حذیفه که شدیداً خطر ناشی از اختلاف در کتاب خدا را احساس کرده بود، فوراً به مدینه می‌شتابد. این امر مهم را به عرض خلیفه مسلمین عثمان می‌رساند و می‌گوید:

«یا أمیر المؤمنین! أدرک هذه الأمة قبل أن یتنازعوا فی کتاب ربهم ویختلفوا اختلاف الیهود والنصارى فی کتابهم».

یعنی: یا امیرالمؤمنین! دریاب و نگهدار امت محمد را قبل از این که در کتاب خدا (قرآن) با یکدیگر نزاع کنند و مانند یهود و مسیحیان در کتاب دینی خود اختلاف پیدا کنند.

حضرت عثمان س که متوجه خطر استمرار این امر می‌شود احساس مسؤولیت می‌کند و فوراً همان نسخة قرآن را که در دوران خلافت ابوبکر تدوین شده بود و اکنون نزد سیده حفصه بنت عمر بن الخطاب (همسر رسول الله) بود از او می‌گیرد و به زید بن ثابت انصاری که قبلاً این نسخه را به دستور ابوبکر تدوین کرده بود می‌سپارد و دستور می‌دهد تا با همکاری سه نفر از مهاجرین قریش به اسامی عبدالله بن زبیر، سعید بن العاص و عبدالرحمن بن الحارث بن هشام y از این نسخة قرآنکریم که به لهجة فصیح قریش نوشته شده بود نسخه‌ای استنساخ کنند([103]).

این هیئت (امناء استنساخ قرآن) تحت نظارت و اشراف خود عثمان مشغول به کار بودند. دقیقاً یک نسخه از روی آن نسخة قرآن استنساخ کردند. سپس برای اطمینان به صحت استنساخ و این که در نوشتن آن از روی نسخة اصلی هیچ اشتباهی راه نیافته و هیچ اضافه و نقصانی ندارد و عیناً منطبق با نسخه اصلی می‌باشد، حضرتِ عثمان امر فرمود تمام کلمات آن را با نسخة اصلی به دقت مقابله نمایند. پس از این که محقق شد تمام آن مانند نسخه اصلی می‌باشد، نسخة اصلی را به سیده حفصه مسترد کرد و امر فرمود از روی نسخه استناخ شده چند نسخة دیگر به دقت بنویسند بنا به روایت مشهورتر هفت نسخه تدوین نمود و به هریک از مراکز ایالات کشورِ اسلامی یک نسخه فرستاد و یک نسخه در مدینه مقر خلافت نگه داشت و دستور فرمود، تا مسلمین پس از این در هرجا که باشند مطابق این نسخه‌ها قرآن را بخوانند و اگر بخواهند قرآن را بنویسند و جوباً باید مطابق این نسخه بنویسند تا کلام خدا چه از حیث تلاوت و چه از حیث کتابت در همه جا و برای همیشه در جهان یکی بوده و هیچگونه اختلاف لفظی و کتبی نداشته باشد.

هیچکدام از قبایل مختلف و متعدد عرب با آن که سخت پای بند لهجة خاص خود بودند، با این اقدام و فرمان عثمان در یکسان‌کردنِ لهجة قرآن کوچکترین مخالفتی نکردند. همه آن‌ها که متوجه نتیجة نیک اقدام عثمان شده بودند از استعمال لهجة خود در تلاوت یا کتابت قرآن امتناع ورزیدند و مطابق نسخة قرآن عثمانی به تلاوتِ قرآن پرداختند و مطابق این نسخه برای خودشان قرآن نوشتند و نگهداشتند.

بنابراین، و با توجه به روایت ثابت و صحیح تاریخی، قرآن کریم با پیشنهاد مؤکد حضرت عمر فاروق و به دستور بی‌چون و چرای حضرت ابوبکر صدیق یک جا جمع و تدوین شد و از نابودی و اضافه و نقصان محفوظ گردید. در اثر اقدام حضرت عثمان ذی النورین از اختلاف در قرائت و کتابت جلوگیری به عمل آمد. و نتیجةً نسخه‌های بی‌شمار قرآن که در جهان در گذشته وجود داشته یا اکنون وجود دارد یا در آینده به وجود آید، بی‌کم و بیش عیناً همان قرآنی است که خدا ج به وسیلة روح الأمین جبرئیل بر قلب طاهر محمد الأمین رسول رب العالمین نازل فرموده است و با این ماجرا وعدة خدا که فرموده است:(حجر: 9) تحقق و واقعیت پیدا کرد.

این اقدام مهم عثمان که مسلمین را از اختلاف در کتاب خدا حفظ کرد نه تنها مورد اتفاق اهل سنت و نه فقط مورد تمجید اهل سنت می‌باشد، بلکه علمای محقق شیعه نیز در این امر با اهل سنت هم‌صدا هستند و عثمان را در این کار ستایش می‌کنند و اقدامش را ستایش و کارش را تجلیل می‌نمایند.

علامه خوئی در کتابِ البیان ص 170 می‌گوید: اگر بگوئیم ابوبکر جمع‌کنندة قرآن بوده است چنین بود که ابوبکر همان قرآن مشهور بین اصحاب را برای خود رونویسی و تدوین نموده است. شکی نیست که عثمان نیز قرآن را در زمانِ خودش جمع و مدون نموده، اما نه به این معنی که آیات و سوره‌های آن را به سلیقة خود جمع کرده باشد. خیر، بلکه به این معنا که مسلمین را بر یک قرائت مشهور و متواتر بین اصحاب جمع نموده است و از تشتت و تفرقه در قرائت قرآن جلوگیری کرده و مسلمین را از اختلاف در قرائت بازداشته است.

علامه خوئی باز در جای دیگر از کتاب البیان می‌گوید: عثمان مردم را به یک قرائت وادار کرد همان قرائتی که متعارف بین مسلمین بود و از رسول خدا گرفته بودند. این کار عثمان کار خوبی بود و خدمتی بود که احدی از مسلمین بر او انتقاد نکرد.

حارث محاسبی یکی دیگر از علماء محقق شیعه می‌گوید: مشهور بین مردم این است که عثمان قرآن را جمع نموده ولی چنین نیست و این شهرت اصلی ندارد. عثمان مردم را فقط بر قرائت به طریق واحد وادار کرد آن هم با اشاره و اختیار مهاجرین و انصار.

اسماعیل سلیمان المیر علی دانشمند محقق شیعی لبنانی در کتابِ خلفاء محمد ص 173 می‌گوید: چون عده زیادی از حافظان و قاریانِ قرآن در صفوف جهاد به شهادت رسیدند، عمر بن الخطاب از ترس این که مبادا با شهادت بقیة آن‌ها پاره‌ای از قرآن ضایع و از بین برود به ابوبکر پیشنهاد و اصرار کرد تا تمام قرآن را تدوین و یکجا جمع نماید.

ابوبکر این کار را پسندید و به زید بن ثابت که جوانی دانا، امین و حافظ قرآن بود دستور داد تا قرآن را تدوین نماید. زید نیز قرآن را در یک نسخه مستقل جمع و تدوین کرد.

ابوبکر این نسخة قرآن را نزد خود نگهداشت و همین که عمر پس از وفات ابوبکر به خلافت رسید، این نسخة قرآن را نزد خود نگه داشت.

چون قبایل مسلمین در دورانِ خلافت عثمان در گوشه و کنار کشور اسلامی پراکنده شدند و لهجة آن‌ها کمی باهم مختلف بود، در قرائت قرآن نیز باهم اختلاف داشتند، لذا حُذیفه بن الیمان صحابی رسول الله به عثمان پیشنهاد کرد تا قرآن را از اختلاف حفظ نماید و مسلمین را بر یک قرائت هماهنگ کند.

عثمان این فکر را پسندید و آن نسخة قرآن را که در زمان ابوبکر نوشته شد و اکنون نزد حفصه دختر عمر بود از او گرفت و به زید بن ثابت سپرد و امر فرمود تا از روی این نسخه چند نسخه استنساخ نماید.

پس از این که این نسخه‌ها نوشته شد، به هریک از مراکز ایالات کشور اسلامی نسخه‌ای فرستاد و امر کرد تا فقط این نسخه‌های قرآن را که به زبان فصیح قریش نوشته شده ملاک عمل و مرجع تلاوت و کتابت قرار دهند.

اسماعیل سلیمان المیر علی سپس اضافه می‌کند: این کار عثمان کار بس مهمی بود و کمتر از کار ابوبکر نبود. ابوبکر خواست قرآنکریم را بی‌کم و بیش برای مسلمین حفظ کند و عثمان خواست تلاوت و کتابت قرآن نزد تمام قبایل و اقوام مسلمین در همه جا و در تمام عصور یکسان باشد، تا در کلام الله اختلافی راه نیابد.

این بود عقیدة سه نفر از علمای محقق شیعه که به عنوان نمونه‌ای از عقیدة علمای شیعه نقل کردیم. با دقت در آنچه که در باره قرآن گفتیم برای ما محقق می شود که اگر قرآنی طبق روایت شیعه نزد حضرت علی بوده است، مسلماً آن قرآن هیچگونه اختلافی با قرآن موجود در بین مسلمین نداشته است.

علامة خوئی در کتاب البیان ص 171 در تأیید این مطلب می‌گوید: اگر قرآنی طبق روایت آحاد نزد امیرالمؤمنین بوده دلیل بر این نمی‌شود که آن قرآن کمتر یا زیادتر از این قرآن موجود بوده است.

توسعة مسجد نبوی:

چون در دورانِ خلافت عثمان س شهر مدینه مرکز حکومت اسلام وسعت یافت و ساکنان شهر زیاد شدند و مسجد نبوی که عمر بن الخطاب آن را در دورانِ خلافتش وسیع‌تر از قبل کرده بود، بازهم گنجایش نمازگذاران را نداشت، عثمان آن را در سال 29 هجری یعنی در سال ششم خلافتش وسیع‌تر کرد. دیوارهای آن را به طول یک صد و شصت گز (هشتاد متر) و به عرض یک صد و پنجاه گز (هفتاد و پنج متر) با آهنگ و سنگ‌های منقش بنا کرد. ستون‌ها آن را از سنگ‌های مرصع ساخت([104]) و تیرهای سقف مسجد را چوب ساج([105]) که نسبتاً کم‌یاب و گران‌قیمت بود قرار داد. چون عمر بن الخطاب قبلاً شش در برای مسجد قرار داده بود عثمان نیز چنین کرد و نتیجةً مسجد نبوی هم وسیع و هم زیبا و شکیل و به صورت برازنده‌ای درآمد.

همچنین عثمان س چنانکه ابن کثیر در البدایة والنهایة، ج 7، صـ 151 می‌گوید: در سال 26 هجری مسجد الحرام را توسعه داد و علایم مشخصه حرم مکی را که کهنه شده بود عوض کرد و علایم جدیدی به جای آن‌ها قرار داد، فرضی الله عن عثمان و جزاه عن الإسلام و المسلمین خیراً. اکنون به بحث خود در تاریخ عثمان در همین جا خاتمه می‌دهیم و می‌رویم تا بپردازیم به ذکر تاریخ امام علی بن ابی طالب خلیفة چهارم رسول الله rص.


 

 

 



[1]- اروی بر وزن پروا.

[2]- عباس عقاد در کتابش به نام ذی النورین عثمان بن عفان صفحه 53 می‌گوید: عثمان شش سال بعد از عام الفیل در طایف که خوش‌هواترین نقطة حجاز است، متولد شد. اگر این روایت صحیح باشد، عثمان شش سال کوچکتر از حضرت رسول بود و در طایف نه در مکه به دنیا آمده است.

[3]- سُعدی بر وزن کبری.

[4]- حکم بر وزن قسم.

[5]- برای عثمان از رقیه پسری به دنیا آمد که نامش را عبدالله گذارد. این پسر در اثر زخم شدیدی که از منقار خروسی به چشمش رسید، در سن هفت سالگی در ماه جمادی الأولی سال چهارم هجرت در مدینه وفات یافت.

[6]- در روایت دیگری آمده که می‌گفتند: احبک والرحمن حب قریش عثمان. یعنی قسم به خداوند رحمان که من تو را به همان اندازه دوست می‌دارم که قریش عثمان را دوست می‌دارند ولی روایت اول هم صحیح‌تر و هم معقول‌تر است.

[7]- بیعت حدیبیه نزد مسلمین به (بیعت الرضوان) نیز مشهور است، این عنوان بدین جهت است که قرآن می‌فرماید: ﴿ô‰s)©9 š_ÅÌu‘ ª!$# Ç`t㠚úüÏZÏB÷sßJø9$# øŒÎ) štRqãè΃$t7ム|MøtrB Íotyf¤±9$#﴾.

[8]- صفحه 18 و 19 جزء پنجم بخاری.

[9]- صفحه 151 جزء ششم دائرة المعارف فرید وجدی می‌گوید: عثمان یک هزار شتر داد؛ ولی در پاروقی صفحه 94 جزء سوم تاریخ الکامل ابن الأثیر آمده که سیصد شتر تقدیم داشته است.

[10]- بشارتی که رسول الله به عثمان داده منطبق با آیه 114 سوره هود است که می‌فرماید:  به راستی که اثرات و ثواب اعمال نیک و اقوال صادقانه که از انسان صادر می‌شود، آثار گناهانِ کارها و گفتارهای بدش را محو می‌کند و از بین می‌برد.

[11]- جیش العسره در تاریخ اسلام به لشکری گفته شده که رسول الله آن را در گرماگرم تابستان سال نهم هجرت تحت فرماندهی خودش به سرزمین تبوک در مرز شام حرکت داد و با اخذ نتیجه‌ای بسیار مهم به مدینه مراجعت فرمود.

[12]- پاورقی صفحه 54 ج 3، الکامل ابن الأثیر و غالب تواریخ دیگر.

[13]- به چندین کتاب تاریخ مراجعه کردم، هیچکدام نام این شخص را ذکر نکرده اند.

[14]- ابویحیی صهیب بن سنان بن مالک در کودکی در شهر ایله عراق به دست رومی‌ها که به عراق حمله کرده بودند، افتاد و به عنوان اسیر به روم برده و در آنجا بزرگ می‌شود. بدین جهت او را صهیب رومی می‌گویند. عبدالله بن جُدعان او را از تاجری که وی را از روم خریده به مکه آورده بود، خرید و آزادش کرد. پس از این که رسول الله به نبوت مبعوث شد، او و عمار بن یاسر باهم مسلمان شدند. همین که رسول به مدینه هجرت کرد او نیز پس از چند روز هجرت کرد و به مدینه رفت.

[15]- مسور بر وزن بهتر و مخرمه بر وزن مفخره می‌باشد.

[16]- ابوطلحه یکی از بزرگان انصار بود.

[17]- ص 37 ج 3 الکامل ابن الأثیر و ص 146 ج 7 البدایة والنهایة و سایر کتب تاریخ.

[18]- تاریخ ابن کثیر ص 147 ج 7 و تاریخ ابن الاثیر ص 37 ج 3.

[19]- آیة 46 سوره الکهف.


[20]- این است متن خطبه عربی عثمان که می‌گوید: «إنکم فی دار قلعة، وفی بقیة أعمار فبادروا أجلکم بخیر ما تقدمون علیه. ألا وإن الدنیا طویت على الغرور. فلا تغرنکم الحیاة الدنیا، ولا یغرنکم بالله الغرور. اعتبروا بمن مضى، ثم جدوا ولا تفعلوا. أین أبناء الدنیا وإخوانها الذین أثاروها وعمروها ومتعوا بها قلیلا؟ ألم تلفظهم؟ ارموا بالدنیا حیث رمى الله بها، واطلبوا الآخرة. فإن الله ضرب بها مثلاً بالذی هو خیر. فقال: ﴿

[21]- پس از هر نوبت قاعده زنانگی در رحم زن تخم به وجود می‌آید. اگر نطفه مرد به این تخم برسد، راه حیات در پیش می‌گیرد و الا طبعاً از بین می‌رود.

[22]- حسن ابراهیم، در کتابش به نام تاریخ الإسلام به این مطلب تصریح کرده است.

[23]- اهل ذمه به اقلیت‌های غیر مسلمانی گفته می‌شود که در کشورهای اسلامی اقامت دارند.

[24]- متن عبارت این قسمت از بخشنامه عثمان چنین است:

اما بعد: فإن الله خلق الخلق ولا یقبل إلا الحق، خذوا الحق واعطوا الحق، والأمانة قوموا علیها ولا تکونوا أول من سلبها، فتکونوا شرکاء من بعدکم. الوفاء الوفاء لا تظلموا الیتیم والمعاهد، فإن الله خصم لمن ظلمهم ص 258 ج 1 تاریخ الإسلام، حسن إبراهیم مصری.

[25]- عقبه بر وزنِ غنچه.

[26]- آیه 61 سوره انفال؛ یعنی: هرگاه مایل به صلح شدند، پس از آن‌ها بپذیر، و با آن‌ها صلح کن.

[27]- مسلمه بر وزن عنبره.

[28]- البدایة والنهایة، ج 18، ص 150.

[29]- عبدالله بن سعد بن ابی سرح یکی از امراء و فرماندهان دلیر لشکر اسلام بود که در پادگان مصر تحت امر عمرو بن العاص انجام وظیفه می‌کرد.

[30]- عمرو بن العاص می‌خواست با این اقدام دست به کاری بزند که هرچند موقتاً باشد از شدت جنگ که احتمال داشت دشمن پیروز شود بکاهد، تا خداوند راه فرجی بر روی مسلمین بگشاید. و چنین نیز شد، زیرا در اثر مبارزه جنگاور مسلمین با رزمنده رومی طبق رسم آن روزگار عملیات جنگی به کلی متوقف و طرفین ناظر مبارزه این دو نفر و منتظر نتیجه کار آن‌ها شدند. چون مبارزه به نفع مسلمین انجام گرفت، روحیه‌ای در آن‌ها به وجود آمد که دل به نصرت خدا بستند؛ از خود گذشته جنگیدند و به پیروزی رسیدند و بالعکس لشکر روم که یکی از پهلوانان مشهور خود را از دست دادند روحیه خود را باختند و شکست خوردند. این بود آنچه عمرو بن العاص سیاستمدار و نابغه جنگ از این اقدام می‌خواست.

[31]- تاریخ الإسلام، حسن ابراهیم مصری ص 26.

[32]- برقه بر وزن صفحه نام ییک از شهرهای لیبی بوده که اکنون آن را مرج می‌گویند.

[33]- طرابلس در قدیم نام یکی از استان‌های لیبی بوده که غرباً به مرز تونس و الجزایر و شرقاً به غزان و قیروان می‌رسید. این استان که آبادترین و پرجمعیت‌ترین نواحی لیبی بود، در سال 642 میلادی به دست مسلمین افتاد.

[34]- نوبه بر وزن بوته از مناطق افریقا محسوب می‌شود که در امتداد ساحل رود نیل بین اسوان و سودان واقع است و منقسم می‌شود به نوبه سفلی که عبارت است از قسمت‌های واقع بین اسوان و دره حلفانی سودان و نوبه علیا که عبارت است از مناطق واقع در مرز سودان.

[35]- افریقا در جغرافیای قدیم به دو بخش تقسیم می‌شد. یکی افریقای شرقی که عبارت بود از سرزمین‌های بربر که طرابلس و طنجه را در بر می‌گرفت و افریقای غربی که مغرب دور، لیبی و تونس را فرا می‌گرفت.

[36]- ابن کثیر در البدایة والنهایة؛ ج 6 ص 152 عده آن‌ها را یک صد و بیست هزار نفر و به قولی دویست هزار نفر و عده مسلمین را بیست هزار نفر ذکر کرده است.

[37]- مورخین عرب نامش را معرب کرده می‌گویند جرجیر.

[38]- شهر سبطله به مسافت دو شبانه روز (با وسایل آن روز) با قیروان در ایالت لیبیا فاصله داشت تاریخ ابن کثیر ص 152.

[39]- تاریخ ابن کثیر ص 146 و تاریخ الإسلام، حسن ابراهیم مصری ص 261.

[40]- برذون بر وزن فردوس، به اسب نژاد تاتاری گفته می‌شود.

[41]- قطا بر وزن نما، نام پرنده‌ای است در زبان عرب که در فارسی مرغ سنگ خوار نامیده شده است.

[42]- قفصه یکی از شهرهای بزرگ تونس بود که قدیماً آن را کسبه می‌گفتند.

[43]- قسطنطنیه که اکنون استانبول نام دارد شهر بزرگی است در ترکیه در کنار بوسفور. این شهر در قدیم پایتخت امپراتوری بیزانس یعنی روم شرقی بود. این امپراتوری در دورة امپراتور در کادیوس در سال 395 م از بسفور تا فرات حکومت می‌کرد. این شهر به سال 700 قبل از میلاد مسیح به دستور قدماء یونان بنا شده است.

[44]- قبرس (بضم قاف وراء بر وزن بلبل) جزیره‌ای است به مساحت 9251 کیلومتر مربع واقع در شرق بحر متوسط بین سوریه و ترکیه. مرکز این جزیره شهر بزرگ نیکوزیا و بندر تجاری مهم آن فاماگوستا می‌باشد. دولت انگلیس در سال 1878 بر این جزیره استیلاء یافت و در سال 1959 م به آن آزادی داد. پس از آن عضو کومنولث گردید.

[45]- این عبدالله بن قیس همان است که به فرمان عثمان بر خاک اندلس حمله کرد.

[46]- چون این جزیره پادگان مقتدری نداشت، طبق قراردادی سالیانه به دولت روم باج می‌دادند که هنگام ضرورت بدادشان برسد و از آن‌ها دفاع نماید.

[47]- چنانکه نوشتیم عثمان در فرمانی که برای تصرف اندلس به عبدالله ابن نافع بن قیس و عبدالله بن نافع بن الحصین نوشت تصریح کرد که، فتح اندلس کار برای حمله و تسلط بر قسطنطنیه (پایتخت بیزانس) آسان می‌نماید. از این فرمان فهمیده می‌شود که کارهای مسلمین و بسط نفوذشان طبق نقشه و هدف صحیحی بوده. در تاریخ نیز می‌خوانیم که چقدر درست و حساب شده و نتیجه‌بخش بوده است.

[48]- کما آن که عمر با لشکر اسلام به ایران حمله کرد و تاج و تخت شاهنشاهی ایران را برهم زد و برباد داد و بر قسمت اعظم خاک ایران استیلاء یافت و قوای نظامی ایران اگر برتر از قوای روم نبود، کمتر نبود.

[49]- البدایة والنهایة، ج 7، صص 157.

[50]- سقلیه (سیسیل) جزیره‌ای است به وسعت 25708 کیلومتر مربع؛ اولین قومی که آن را آباد کردند فینیقیها و پس از آن یونانیها بودند. عرب‌ها در سال 827 میلادی به فرمان زیادة الله الأغلبی پادشاه قیروان بر آن دست یافتند. اکنون جزء کشور ایتالیا محسوب می‌شود.

[51]- طول این نهر 812 کیلومتر و سرچشمة آن در سویس می‌باشد. معظم آن از خاک فرانسه و از وسط شهر لیون LEUON در جنوب شرقی فرانسه می‌گذرد.

[52]- امیر عبدالله آخرین امرای مسلمان است که در اسپانیا امارت می‌کرد و غرناطه آخرین استانی است از استان‌های اسپانیا که از دست مسلمانان خارج شد و بدین ترتیب دست مسلمانان از کلیه سرزمین اسپانیا قطع گردید.

[53]- دولت ایران از 538 قبل از میلاد تا سال 640 بعد از میلاد یعنی 1178 سال بر سرزمین‌ عراق سیادت داشت و آن را استعمار کرده بود، تا آن که در سال 640 به دست مسلمین افتاد.

[54]- مصر و شامات از سال 330 قبل از میلاد تا سال 640 پس از میلاد که به دست مسلمین فتح شد تحت استعمار دولت یونان و روم بود. یعنی این دو دولت به تناوب 970 سال بر این دریا تسلط داشتند و حکومت می‌کردند.

[55]- تاریخ اسلام، حسن ابراهیم مصری، ص 264.

[56]- تاریخ اسلام، حسن ابراهیم مصری، ص 264.

[57]- تاریخ اسلام، حسن ابراهیم مصری، ص 264.

[58]- به این دو استفهام در این آیه در اصطلاح علم نحو، استفهام انکاری گفته می‌شود، یعنی هیچکس این نوع زندگی را حرام نکرده است.

[59]- تاریخ الخلفاء دکتر حسن ابراهیم، پاورقی ص 356.

[60]- البدایة والنهایة، صـ 169.

[61]- البدایة والنهایة، صـ 169.

[62]- قرط بر وزن سرب خوانده می‌شود.

[63]- عبدالله بن سباء معروف به (ابن السوداء) از علماء طراز اول یهود صنعاء یمن بود. در خلافت عثمان تظاهر به اسلام کرد تا در لباس دوست کار دشمن بکند.

[64]- IDEE کلمه‌ای است فرانسوی به معنی فکر، اندیشه، عقیده و تصور.

[65]- ایده‌آل IDEAL نیز فرانسوی و به معنی آرزوی عالی و کمال مطلوب می‌باشد.

[66]- ابوموسی اشعری از طرف عمر بن الخطاب به امارت بصره منصوب شده بود. عثمان او را در سال 25 هجری از امارت بصره مغزول کرد و عبدالله بن عامر پسر دائی خود را به جای او فرستاد. سپس عبدالله بن عامر را نیز معزول و به جایش سعید بن العاص را فرستاد که اکنون او را برکنار می‌کند و ابوموسی را به جای او می‌گمارد.

[67]- البدایة والنهایة، ج 7 صـ 170؛ ابن کثیر، الکامل، ج 3، ص 79.

[68]- البدایة والنهایة، ص 170.

[69]- جحفه بر وزن تحفه می‌باشد.

[70]- الکامل، ج 3، ص 81.

[71]- البدایة والنهایة، ص 171 و 172.

[72]- سعید بن زید شوهر فاطمه بنت الخطاب خواهر عمر بن الخطاب و یکی از عشره مبشره بود.

[73]- روایتی دیگر می‌گوید: قبل از این که عثمان به خانه برسد مروان و چند نفری از بنی امیه به خانه رفتند و در انتظار عثمان نشستند.

[74]- البدایة والنهایة، ج 7، ص 172.

[75]- رک: البدایة والنهایة، ج 7، ص 173.

[76]- حُکَیم بر وزن رتیل، دزد راهزنی بود که مردم اطراف بصره و مسافرین در راه‌ها از دستش به ستوه آمده بودند. لذا عثمان به عبدالله بن عامر والی بصره دستور داد تا او را با همدستان شرورش در شهر بصره نگهدارد و نگذارد از شهر خارج شوند. دشمنی او با عثمان و عبدالله بن عامر از اینجا برخاست. او در جنگ جمل کشته شد و به سزای کار خود رسید.

[77]- مصر در غرب مدینه و کوفه و بصره در شرق مدینه است. پس مصری‌ها از مدینه به سمت غرب و بصری‌ها و کوفی‌ها به جهت شرق حرکت کرده اند. یعنی آن‌ها در جهت مخالف یکدیگر حرکت می‌کردند. مسلماً نمی‌شود از یکدیگر اطلاع داشته باشند.

[78]- ایله بر وزن خیمه بندری است در شمال عقبه در کنار بحر احمر. اکنون به بندر ایلات معروف شده است.

[79]- شهر رمله که در شمال شرقی شهر قدس واقع است، ابوایوب مالکی یکی از فرماندهان جزء جبهه فلسطین آن را در سال 634 به فرمان عمرو بن العاص فرمانده کل این جبهه از دست بیزانس گرفت.

[80]- چوب سورده است شاعر عرب که می‌گوید:

من ذا الذی ماساء قط
ومن له الحسنى فقط

یعنی: کیست که هرگز بد نکرده است و کیست که هرچه کرده است همه نیکوست؟ یعنی: چنین کسی در دنیا نبوده و نیست.

[81]- عبدالرحمن بن خلدون مؤرخ، محقق، فیلسوف و یک سیاستمدار ژرفنگر بود و سیاسی متعمق بود. در جامع الأزهر مصر درس خواند و در منطق متبحر و در فقه اسلامی حجة و در تاریخ ثقه بود. در سال 1332 میلادی در تونس متولد شد و در سال 1406م وفات یافت.

[82]- ابن کثیر در البدایة والنهایة، ج 7 صـ 181 عده آن‌ها را قریب به سیصد نفر ذکر کرده است.

[83]- سورة زلزال، آیة 7 و 8.

[84]- سورة انعام، آیة 132. سورة احقاف، آیة 19.

[85]- سوره توبه، آیة 100.

[86]- سورة انفال، آیة 74.

[87]- مهاجرین به مسلمانانی گفته می‌شود که تا قبل از فتح مکه برای حفظ دین‌شان از شهرشان چه مکه و چه شهرهای دیگر به مدینه هجرت کردند.

[88]- انصار به اهل مدینه گفته می‌شود که مهاجرین را در شهرشان جا دادند و در منازل‌شان مأوی دادند و آن‌ها را در پناه خود گرفتند و به یاری آن‌ها شتافتند.

[89]- حاطب بر وزن طالب و بلتعه بر وزن فلسفه می‌باشد.

[90]- نام محلی بوده در بین راه مکه و مدینه.

[91]- کجاوه صندوق چوبی دارای سایه‌بانی بود که دوتای آن را در قدیم در دو طرف شتر و قاطر می‌بستند و در مسافرت‌های طولانی در آن می‌نشستند.

[92]- سورة هود، آیة 114.

[93]- سورة انعام، آیة 160.

[94]- عمرو بن العاص در باره عبدالله بن سعد می‌گفت: او در کار خویش قوی و در کار خدا ضعیف است.

[95]- عقبه بر وزن تحفه می‌باشد.

[96]- تاریخ طبری پس از این که ولید را به خوبی ذکر می‌کند می‌افزاید: «و لکن قوماً تألبوا علیه فاتهموه امام عثمان بأنه یشرب الخمر وشهدوا علیه زوراً فجلده عثمان». یعنی: ولی گروهی دست به دست هم دادند و بر ضد او قیام و او را متهم به شرب خمر کردند. بعضی از آن‌ها در این باره نزد عثمان به دروغ شهادت دادند. عثمان او را حد شرعی شرب خمر زد.

[97]- زهری بر وزن قطبی از تابعین اصحاب بود. او در سال 124 هجری در مدینه وفات یافت.

[98]- سعید بن المسیب از بزرگان تابعین و فقیه و محدث بود. او به سال 91 هجری در مدینه وفات یافت.

[99]- تاریخ سمط النجوم العوالی ج 2 صـ 400 تألیف عبدالملک بن حسین بن عبدالملک العصامی المکی متن عبارت روایت چنین آمده است: «عن الزهری قال قلت لسعید بن المسیب: هل أنت مخبری کیف قتل عثمان وما کان شأن الناس وشأنه ولم خذله أصحاب محمد r؟ فقال ابن المسیب: قتل عثمان مظلوماً، ومن قتله کان ظالماً، ومن خذله کان معذوراً، قلت: کیف؟ قال: لأنه لما ولی کره ولایته نفر من الصحابه، لأنه کان یحب قومه، وکان کثیراَ ما یولی بنی أمیة ممن لم یکن له صحبة و کان من أمرائه ما ینکره الصحابة فکان یستعتب فیهم فلا یعزلهم. فلما کان فی الست الأواخر استأثر ببنی عمه فولاهم دون غیرهم، وأمرهم بتقوى الله».

[100]- شعبی بر وزن فخری از تابعین و محدث بزرگ عصر خود و یکی از شیوخ امام ابی حنیفه بود، او با 500 نفر از صحابه رسول الله ملاقات کرده بود. شعبی در سال 104 در کوفه وفات یافت.

[101]- حسن بصری از تابعین می‌باشد.

[102]- رک: ابن اثیر، الکامل، ج 3، صـ 78، این متنِ پیشنهاد سعید است که به عثمان می‌گوید: «هذا أمر مصنوع یلقی فی السر فیتحدث به الناس، ودواء ذلک طلب هؤلاء وقتل الذین یخرج هذا من عندهم» یعنی: این تهمت‌ها و این شایعات همه ساختگی است که دشمنان در خفا می‌سازند و پنهانی به مردم می‌گویند. مردم نیز نافهمیده قبول و نافهمیده حرف می‌زنند. علاج این کار این است که این دشمنان فتنه‌انگیز را بخوهی و آن‌هائی را که این تهمت‌ها را از آن‌ها صادر می‌شود به قتل برسانی.

[103]- یک روایت تاریخی می‌گوید: چهار نسخه و روایتی می‌گوید: هفت نسخه نوشتند. عثمان به هریک از شهرهای مکه، بصره، شام، کوفه، بحرین و یمن یک نسخه فرستاد و یک نسخه را در مدینه نگهداشت. مصطفی صادق الرافعی دانشمندِ مصری در کتاب اعجاز القرآن این روایت را ترجیح می‌دهد. گویا نسخه‌ای که به شام فرستاده شده بود تا قرن هشتم هجری در مسجد دمشق باقی بوده و بعداً به لنینگراد و سپس به جای دیگر برده شده و اکنون معلوم نیست به کجا برده شده و آیا تاکنون در جائی موجود است یا خیر.

[104]- رک: ابن اثیر، البدایة والنهایة، ج 7، صـ 154.

[105]- ساج درختی است شبیه به درخت چنار که برگ‌های پهن و نوک‌تیز و گل‌های کوچک و میوه‌ای شبیه به پسته دارد. چوبش زیبا، سخت، با دوام و برای ساختن مبل، کمد و امثال آن به کار می‌رود. مهد آن آسیای جنوبی و اندنوزی می‌باشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.