پایگاه اطلاع رسانی کاروان ۲۵۰۱۳ لبیک حج- شهرستان بانه

لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک والملک لا شریک لک

پایگاه اطلاع رسانی کاروان ۲۵۰۱۳ لبیک حج- شهرستان بانه

لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک والملک لا شریک لک

خلفای راشدین در قلمرو نظم و نثر فارسی - بخش اول


خلفای راشدین

در قلمرو نظم و نثر فارسی

تألیف:

فریدون سپری

 

    ادامه مطلب...............................

.......



پیشگفتار

خداوند تبارک و تعالی را سپاس می‌گویم که به این بندۀ ناچیز توانی بخشید تا در قلمرو نظم و نثر فارسی به کنکاش و جستجو بپردازد و از گنج‎های پر دُرّ و مروارید فرهنگ ایران زمین، گوهرهای فروزانی را برگزیند، و به مشتاقان ادب و هنر تقدیم نماید.

عِقدهایی([1]) گرانبها که قرنها و زمانها بر گردن میهن جلوه گری می‌کردند و رهگذران اعصار و قرون گاه گاهی به آنها می‌نگریستند و از درخشندگی‎های خیره کننده‎شان تاب خیره شدن را نداشتند و زمانی بدون توجه به آنهمه تَلَألُؤ راه خویش را می‌گرفتند، و قصۀ گنجینه ارزشمند ما چنین بود!

گاه گاه نیز سخن شناسان سره یاب، در گلستان نظم و نثر، گلها و ریاحین خوشبو را می‌چیدند و مشامشان را عطر آگین می‌کردند.

این گوهرهای تابان و گلها و شکوفه‎ها و ریاحین، نوشته‎ها و اشعاری هستند که در بوستان ادب و فرهنگ ایرانی، در دواوین شعرا، در تذکره‎ها، در تواریخ و در کتابها و آثار ادبی و عرفانی منظوم و منثور در بیان شخصیّت والای خلفای راشدینy نوشته یا سروده شده‎اند.

عظمت کار در حدّی است که هرگاه شاعر یا نویسنده‌ای خواسته است که ممدوحش را بستاید و یا او را به صفات نیکو ترغیب کند، او را به صدق ابوبکر، عدل عُمَر، حلم و شرم عثمان، علم و پرهیزگاری علیس ستوده است. و آنگاه که از ناهنجاریها و بی عدالتیها خسته شده است با دعا و ناله و زاری بانگ بر می‌آورد که خدایا:

یا علیی در صف مردان فرست       یا عُمَری در ره شیطان فرست([2])

روح متلاطم و حقیقت جو، در لابلای نفع طلبیها و افزون خواهی‌ها به میان می‎آید و برای دسترسی به هدف خود، در قالب مدح، ممدوح را چنین می ستاید:

مانند علی سرخ غضنفر توئی ارچه چون حیدر ذوالفقار برکش               

 

از نسل فریدونی نه از آل عبایی
تا چرخ جهود سان نجنبد([3])

 

ممدوح گرچه فریدون نژاد و از تبار شاهان است اما نیرو و شجاعت علی را دارد، و باید حیدروار با شمشیری به بُرندگی ذوالفقار بر دشمن بتازد تا از تقدیر شرّ چرخ آسمان جلوگیری کند.

غور در آثار منظوم و منثور، ما را به این حقیقت می رساند که حق هر چند تلخ باشد، در وجدان آدمی نفوذ فراوانی را داراست، و بیداری ذهن آگاه در توجیه مبانی فکری ما را به نحوی ژرف اندیشی ماورایی می‌کشاند، و حقایق را در پشت دیوار حس ملموس می سازد.

مرا بوبکـر تقی را گـو ببیــن            شـد ز صدیقی امیر المحشــرین

اندر این نشأت نگر صدیق را           تا به حشر افزون کنی تصدیق را([4])

آنگونه که مولوی از نشأت دنیا، صدیق را در می‌یابد تا در نشأت آخرت تصدیق ماورایی کند، و از هم و غم ناداوریها، و اغماضها آزاد گردد.

کلام شاعر و نویسنده، در این نوع آثار، معامله‎ای نیست، هرچند در راه معامله دنیا، و کش و قوسهای مقام طلبیها، و مدایحی برای ارضای حاکمان به وجود آمده باشد او می‌خواهد، سخن را به فلان مقام تقدیم کند، تا به هدفی برسد و ستودن مفاخر را پیش می‌کشد که محمود است و پسندیده و تذکاری است از وارستگان نمونه چنانکه رشیدالدین وطواط وقتی فتوحات و جنگهای علاءالدین اتسز را می‌ستاید تسلط او را عُمَر گونه می شمارد، و شکی نیست که این جنگها و خونریزیها، همه برای خاموش کردن آتش افزون طلبی و قدرت مداری است اما، شاعر در باطن، این هجوم ناجوانمردانه را نمی پذیرد و با زیرکی ویژه‎ای ممدوح را به عدالت تشویق می‌کند گرچه در بیشتر موارد شاهان و حاکمان، سخن شنو نبوده‎اند:

در فتوح بلاد بد کیشان          ملک او چون خلافت عُمَرست([5])

همین شاعر، شهاب‎الدین صابر ممدوحش را به داشتن علم علی و شرم عثمان توصیف می‌کند، گرچه مشبَّه به اجلی از مشبَّه است و فاصله این دو رکن تشبیه از زمین تا به ثُریا است.

زهی در فطرت تو علم حیدر        زهی، در طینت تو شرم عثمان.[6]

روح آدمی از معرفت و معنویت سیراب می‎شود، زرق و برقها، تکاثرها، و لذت طلبیها، مانعی برای رسیدن او به مدارج معنوی است، گریزهای ادباء و شاعران به هنگام ستایش ممدوح نمونه‎ای از بیدار باش روح و روان آدمی است که درد را بگونه‌ای دیگر تسکین می‌دهند، و بر زخم خطرناک سرطانی ستایش شدگان، مرهمی موقتی می‌نهند، و قصۀ تاریخ ادب و فرهنگ ما چنین است که، اگر ستمگران مدح شدند، با این مدحها مردند، ولی تاریخ، صفات ممدوحان حقیقی را هیچ وقت فراموش نکرده است.

اگر زورگویی به عُمَر تشبیه می‌شود و خود در ناز و نعمت و تکاثر و ریخت و پاشها می‌زید، تاریخ زندگی عُمَر از پس قرنها فریاد می‌زند که چهارده پینه بر ردای خلیفه مسلمین بوده است و عُمَر شدن آسان نیست.

تا به روز عدل دار الحکمة از تأثیر عدل        همچو دارالملک انصاف عُمَر معمور باد([7])

در چنین حالتی، عشق نیز محکی دارد، و دکانداران مسند نشین و داعیان صدر طلب شایستگی رسیدن به مدارج عالیه آن را نخواهند داشت.

جامی از قافله سالار ره عشق ترا                   بپرسند که آن کیست؟ علی گوی، علی

عشق، برازندۀ وسوسه‎گران سود طلب، بالانشینان فرصت جو، و قاطعان طریق و منهج معرفت نیست، هرکه باشی تا از خود نبری و به معبود نپیوندی، پیوندی اتصال به مثبتها و اعراض سیستماتیکی از منفیها، در خور ورود به خلوتخانه عشق نیستی و قافله سالار این حرکت و اتصال علی است.

مدار سیر و صیرورت، دل است، دلی که طور وجود و غار ثور قلب عارف می‌باشد اگر ابوبکر در غار، درد نیش مار را می‌پذیرد، و انعکاس آن قطره اشکی است که بر گونۀ مظهر رسالت می‌چکد و از خواب بیدارش می‌کند. دل نیز غاری است که یار می‌جوید، صدیق صفت باش تا در غار دل سکونت گزینی آنچنانکه پیر خردمند شاه نعمت الله می گوید:

به گرد کوه و بیابان دگر نخواهم گشت             به غار دل روم و یار غار خود باشم([8])

یار غار، در قلمرو اندیشه سید ما، شهسوار پادشاه عشق و آیینه دار آینه معنا است.

         دل بُوَد آیینه، او آیینه دار                   آینه آیینه داری بایدش

      یار یاران ترک اغیاران کند           گر چو سید یار غاری بایدش([9])

آنگاه که دل را از غیر حق پاک کنی خلوتگاه یار غار خواهد شد.

خانه دل که رُفته‎ایم از غیر            خلوت یار غار می بینم

در فرازی دیگر بادهای خشم و آز و شهوت، درخت وجود بند بازان سود طلب و معماران کاخ نفسانی را درهم می‌شکند و از بیخ می‎کند.

باد خشم و باد شهوت، باد آز             برد او را که نبود اهل نماز([10])

این طوفانها و تندبادها نمی‎توانند کوه معنویت علی را کوچکترین حرکتی دهند و این همان اتصال ذره به صحرا است.

کوهم و هستی من، بنیاد اوست       ور شوم چون کاه، بادم یاد اوست.

آنانکه عقل سودجو را به غلامیِ عشق ریا سوز درآورده و بر درگاه حضرت محبوب و معبود دل داده‎اند، از هرچه و هرکه آنها را از این مرکز دور کند روی گردانند، محوری باید تادل از آن انرژی و نیرو بگیرد و با شتابی فراوان به گرد معبد دوست طواف نماید.

چیست مزد کار من؟ دیدار یار      گرچه خود بوبکر بخشد چل هزار([11])

بخشش ابوبکر، پلی است برای رسیدن به فیض دیدار یار که نیروی محرک آن عشق است عقل بازاری و معامله‌گر نمی‎تواند در مقام رویارویی با عشق مصلحت شکن، در آید زیرا از طرفی خرد آمیخته با تعلقات دنیوی، نیروی پیکار را به بهای محافظه کاری از دست داده است و از جهتی نیروی شرکت دراین مصاف، باید خیلی کاراتر و مؤثرتر باشد که فاقد آنست چنانکه مولوی می گوید:

آن خطا دیدن ز ضعف عقل اوست 

                              عقل کل مغز است و عقل جزو، پوست.

اگر دل را از قید و بندهای مادی و وسوسه‎های نفسانی پاک کنیم، صلاحیت حرکت در مسیر معرفت را خواهیم داشت، اخلاقیات و ارزشهای معنوی زمانی در خدمت دل قرار گیرند، قراردادهای بادکنکی و توخالی و بند و بستهای سودزای عاقبت سوز، یکی پس از دیگری کعبه دل را رها می‌کنند و بتهای هوی و هوس و خشم و حسد و کینه و غرور... مانند لات و منات و عزی و هبل سرنگون می‌شوند و حَرم قلب برای جذب انوار الهی آماده می‎گردد.

در این حرکت روحی، غیر خدا از دل رخت بر می‌بندد و انسان صاحبدل و وارسته هر کاری را که انجام می‌دهد برای رضایت خداوند است و علی در مرحله ضبط نفس و توجه به عوالم معنوی چنان به عالم معنا می‌نگرد که پهلوانی را که به صورت آن بزرگوار آب دهان می‌اندازد، می‎بخشد و در آن فضای ملکوتی، دفاع از شخصیت خود را کنار می‫زند:

در زمان انداخت شمشیر آن علی
گشت حیران آن مبارز زین عمل              
گفت: بر من تیغ تیز افراشتی                 

 

کرد او اندر غزالش کاهلی
وز نمودن عفو و رحمت بی محل
از چه افگندی؟ مرا بگذاشتی؟([12])

 

 

بزرگان و پیکارگران حقیقی هرگز از داوریها و اندیشه‎های دیگران درباره خود، هراسی ندارند، زیرا حقیقت در بحث و انتقاد آشکار می‎شود و در تبادل افکار و نظرات مختلف است که چهره حق و حقیقت از پشت پرده‎های ابهام روی می‌نماید.

داستان حیات معقول چنین است که در این نوع بینش، فضای معنوی در سیطره ارزشهای کاذبانه و ساختگی و نفع زا نیست، و آدمی سبکبار و آزاد در فضایی دور از تشخصهای اسارت آفرین به انسان و ارزشهای والا و ضد خویشتن پرستی و خود فریبی می‌اندیشد و تابلوی معنویت زندگی پارسا گرایانه را در افکار خویش مجَسَّم می‌کند و از حیات شفاف و عشق به حرکت به سوی کمال مطلوب راه در‫می‌یابد.

آهنی کانتظار صیقل کرد            روی را صاف و بی غبار کند

ز انتظار رسول: تیغ علی            در غزا خویش ذوالفقار کند

انتظار جنین درون رحم          نطفه را شاه خوش عذار کند([13])

تبدیل شدن آهن به ذوالفقار و نطفه به جنین و جنین به انسان زیبا چهره، استعاره‎ای از نوعی حرکت از قوت به فعل و نقصان به کمال است که در سلوک معرفت، گذشتن از وادیها و بیابانهای خطرناک نفسانی را تضمین می‌کند بگونه‎ای که معیارها تکاملی می‌باشند و پایانشان آغازی است بر استمرار وجود.

در این نگرش فاصله‎ها در هدف از بین می‌روند و تعدد و کثرتها به اتحاد می‌گرایند و نایزن در یکی نی می‌دمد و اختلافها و تضادها به وحدت آهنگ لبهای نی‫زن می‌انجامد.

در وحدت مشتاقی ما جمله یکی باشیم     

                                اما چو بگفت آییم یاری من و یاری تو.

چون احمد و بوبکریم در کنج یکی غاری    

                             زیرا که دّوی باشد غاری من و غاری تو([14])

معیار صاحبدل، کوکبه دنیا و تجمل و زرق و برق امارت و فرمانروایی نیست، یعنی وظایف، نقطه‎های روشن بر خط اتصالی حیاتند که در چهار چوب شخصیت منفی بند‫بازان سلطه‌جو و ریا‫کاران قدرت طلب نمی‎گنجد آنچنانکه عُمَرt از گروهی می‌پرسد که: اگر در بعضی امور رخصتی جایز شمرم با من چگونه رفتار می‎کنید؟ یکی از حاضرین می‎گوید: مانند تیر کج تو را راست می‎کنیم([15]).

حاکمیت و نظام سلطه تنها به قدرتش می‌اندیشد و هر نغمۀ آزادیخواهی را که از حلقوم برآید در گلو خفه می‌کند و به احدی اجازۀ انتقاد و اظهار نظر نمی‌دهد و خود را برتر از هر چیز و هرکسی و به اصطلاح پاسدار نظام قانون و ارزش می‎شمارد در حالیکه با اسارت افکار انسانها جامعه تسلیم می‌سازد و عُمَر گرچه تازیانه به دست می‎گیرد و تعزیر می‌کند و کیفر می‎دهد اما نفسها به راحتی از نای در می‌آیند و مردم در فضای باز استنشاق می‎کنند. طبری نقل می‎کند که: «و چنین روایت کنند که وی گفتند: اگر شبانی را بر لب رود ]دجله[ و فرات گوسپندی هلاک شود من بترسم که خدای عز وجل از من بپرسد و گوید چرا ]او را نگاه نداشتی[». و همین عُمَر فاتح و کشور گشا وقتی وارد شهر ایله؛ دروازه شام، می‎شود بزرگترین فرمان تاریخ عدالت را صادر می‎کند که: «هرکس که درم دارد زاد و علفه از بازار بخرد. و هرکس که درم ندارد از بیت المال بستاند و بخرد و هیچ زحمت مردم ندهند تا خدای عز وجل مرا بدین عقوبت نکند که از شما به مردم رنجی رسد و گوید تو خواستی که بزرگی کنی و...!!».

اسلام اینچنین فرمانده و خلیفه‎ای بار می‌آورد که هدفش آزادی و حریت انسان از زنجیرهای اسارت‫آفرین بی‫خدایی و ستمگری است و اغلب مدعیان سلطه گر نظامهای بشری آدمیان را به زیر سلطه خود در می‌آورند و آزادگی را به بهای ارزان می‌فروشند.

سنایی غزنوی عارف سوخته دل و سالک بلند آوازه، دره و تازیانه عُمَر و ذوالفقار و شمشیر علی را در ایجاد جامعه توحیدی آزاد یکسان می داند:

یا چون عُمَر به دُرَّه جهان قرار ده         

                          یا چون علی به تیغ فراوان حصارگیر([16])

در قصیدۀ «نکوهش اصحاب قال» تازیانه و دوال کیفر عُمَر را، دولت می‌نامد و می‌گوید: عُمَرها فراوانند ولی سخت کوشان ستم ستیز نایابند:

           دولتی بود آن دوالی کش عُمَر در کف گرفت

                                ورنه عُمَر هست بسیاری نمی بینم دوال([17])

عُمَر بدعت شکن و پیکارگر ضد ارزش است و در هوایی استنشاق می‌کند که نای معنایش تاب تحمل آلودگیها را ندارد. و فضای شریعت را با حد و تعزیر از هر نوع آلایش پاک می‌کند اگر چه مخاطب او پسرش باشد.

آن امامی کو ز حجت بیخ بدعت را بکند
آنک در پیش صحابان فضل اوگفتی رسول          
شمع جنـت خواند عُمَر را نبی یک بار وبس         

 

نخل دین در بوستان علم زو آمد به بار
تا قیامت داد علمش کار خلقان را قرار
بو حنیفه را چراغ امتان گفت او سه بار([18])

 

 

آوازۀ شرم و حیای عثمانt در فضای تاریخ اسلام طنین انداز است و پارسائیش به او اجازه نداد که در برابر آشوبگران از خود دفاع کند.

    پارسایی کو که در محراب و مصحف بی‫گناه

                     تا زغوغا سوزش شمشیر چون عثمان کشد([19])

به فرمان این خلیفه بود که قرآن مجید به صورت کنونی درآمد و از تعدد قرائت‎ها و کثرت لهجه‎ها چشم پوشی شد و به یک قرائت اکتفا گردید.

             بدین جمعی که عثمان کرد بهر بندگی حق را

                       تو زین چون خواجگی جوئی بگو کو شرم عثمانی([20])

کسانیکه از پرتو قرآن خواجگی و فرمانروایی می‌جویند و دل به آیات جانبخش آن نمی‌سپارند، نمی‌توانند داعیان و قرآن خوانان حقیقی باشند.

ور در عثمان گرفتی شرم کو و حلم کو؟         

                           دیده روشن ز دین و سینه بیدار کو؟([21])

اسلام می‌خواهد که جامعه مسلمانان را از تکاثر و توجه به قید و بندهای اسارت‫بار آزاد کند و از اشاعه فرهنگ جاهلیت و افراط و تفریط نجات دهد و حاکمیت نظام بردگی تقلید و پیروی کورکورانه مادی گرایانه را به تعاون و تشریک مساعی و احسان و خدمتگذاری نسبت به دیگران تبدیل نماید، غزالی درباره ساده پوشی چنین می‎گوید:

«علیt گفت: خدای تعالی عهد فرو گرفت بر أئمۀ هدی که جامه ایشان کمترین مردمان بُوَد تا توانگر بدو اقتدا کند و درویش دلشکسته نشود»([22]).

در چنین مکتبی بلال حبشی سیاه رنگ و برده، از ننگ بردگی آزاد می‎شود و یار و یاور پیامبر و یارانش می‌گردد و ثروت ابوبکر و عثمان و عبدالرحمن بن عوفy در خدمت اسلام قرار می‎گیرد و نظام ارزشی تقوی ملاک برتری می‎شود و کاخهای اشرافیت و سیستم طبقاتی ناموزون درهم می‌ریزد بگونه‎ای خلیفه مسلمانان عُمَر بن خطابt چنان ساده و بی پیرایه می‌زیَد که چهارده پینه و رقعه بر جامه دارد! و تمام رسوم ظاهری تشریفات و دور شو کور شوها را رها می‌کند و در عمل از حداقل معشیت استفاده می‌نماید و به نیازمندان و کم دستان نشان می‌دهد که اسلام ماورای قراردادهای اشرافی ضد اصالت روحی انسان است. هنگامیکه در راه شام قصری را می‌بیند که با گچ و آجر ساخته شده است تکبیری می‌زند و می‌گوید: گمان نمی کردم که شخصی در میان این امت زندگی کند که به شیوه اشرافیت هامان و فرعون خانه بسازد([23]).

این ساده زیستن به معنی گسستن قید و بندهای دست و پا گیر و مسخ ارتباطات و اخلاق و رفتار اشرافیت، چنان شخصیتی انقلابی و انسانی به عُمَر می‌بخشد که سفیر روم در برابر بی‫پیرایگی و عظمت روحی او زانو می‌زند و آنچنان تحت تأثیر آزاد منشی و ساده زیستن خلیفه مسلمانان قرار می‎گیرد که می‎گوید: «حکم کردی و داد دادی لاجرم ایمن و خوش نشسته‎ای و مَلِک ما حکم کرد و داد نکرد و پاسبان بر بام کرد و ایمن نخفت»([24]).

تاریخ هرگز این عظمت را فراموش نمی کند که سفیر به دنبال قصر خلافت عمر می‌گردد و قصری نمی یابد و به او می‎گویند: عُمَر در درختستانی در سایۀ درخت خرمایی خوابیده است. مولانای بلخ مانند نقاش ماهری جریان را چنین می‌آراید:

زیر خرما بن ز خلقان او جدا
آمد او آنجا و از دور ایستاد                
هیبتی ز آن خفته آمد بر رسول

 

زیر سایه خفته بین، سایۀ خدا
مر عُمَر را دید و در لرز او فتاد
حالتی خوش کرد بر جانش نزول([25])

 

 

 

و سفیر با خود چنین سخن می گوید:

رفته‎ام در بیشۀ شیر و پلنگ
بس شدستم در مصاف و کارزار          
بس که خوردم بس زدم زخمِ گران  
بی سلاح این مرد خفته بر زمین

 

روی من زیشــان نگردانیــد، رنـــگ
همچو شیر آن دم که باشد کار، زار
دل قویتـــر بــوده‎ام از دیگـــــران
من به هفت اندام لرزان، چیست این؟([26])

 

 

 

در این موضوع ارتباط نماینده امپراطوری روم شرقی با خلیفه مسلمانان از نوع رابطه دیپلماسی و سیاسی نیست بلکه تلاقی و برخورد دو نوع فکر سلطه گر و ضد سلطه است که مبانی حقوقی و قوانین بسیاری از تمدنهای به ظاهر طلایی و درخشان را زیر سؤال می‎برد.

در ادبیات، همۀ اشیا، ارزش ویژه‎ای دارند و سنگ، کوه، درخت، گیاه، گل، آهن و هرچه که در حوزه اندیشه شاعر یا نویسنده قرار می‎گیرد با توجه به سودی که برای آدمی داراست ارزیابی می‌گردد و هویت و موقعیت مخصوصی می‌یابد: «ذوالفقار» یکی از بهترین سوژه‎هاست که سنبلی است برای قدرت برتر منهای نیرنگها و ناجوانمردی‌ها.

آنجا که سراسر ادبیات شکوه‌مند اسلامی با تمام وسعتی که دارد، فضایی است برای جولان ضربه‎های مردانۀ صاحب ذوالفقار، اگر شمشیر پادشاهان و زورگویان قدرت مدار، وسیله‎ای است برای قلع و قمع دشمنان و بریدن گلوهای آزاد مردان ستم ستیز و به زیر سلطه در آوردن توده محروم و به سیاهچال انداختن صاحبدلان رنجبر و مبارزان عدالت طلب، شمشیر علی پاسدار حرمت آزادگی و شرف و عدالت انسانی است، و شاعران و نویسندگان به ناچار ممدوحشان را به ذوالفقار تشبیه کرده‎اند، مسعود سعد سلمان شاعر نامدار این چنین، می‎سراید:

تو حیدری نبردی و در صف کارزار
کان به خیبر قبضۀ حیدر کشید                  
بر کشید او تیغ تیز دین فزای                       

 

اندر کف تو خنجر تو ذوالفقار  باد
دست او تیغی کشید اندر مصاف
از برای دین پیغمبر کشید([27])

 

 

سعدی شاعر و نویسنده نا آرام، در قصیده‎ای رسا و بلیغ شجاعت، بخشش، جوانمردی، جود، نماز و عظمت روحی علی را چنین می‎ستاید:

زور آزمای قلعه خیبر که بند او
مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود           
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود        
دیباچه مروت و سلطان معرفت                     

 

در یکدیگر شکست به بازوی لا فَتی
تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا
جانبخش در نماز و جهان سوز در وَغا
لشکرکش فتوت و سردار اتقیا ([28])

 

 

 

قاعدۀ تاجداران و زورمداران فرهنگ سلطه بر این است که، می‌کشند و به بند می‌کشند تا در سایه قدرت حکومت، چند صباحی در ناز و نعمت زندگی کنند و از ارزشها و فضائل اخلاقی به ضد ارزش و هواهای نفسانی می‌گرایند و این قصه درد و رنج انسان است. علی چنان از بند نفسانیات و خزعبلات حیات مادی رسته است که شمشیر و نمازش دو ستون خانه وجودند، وجودی که یک سر آن به شمشیر آزادگی و سر دیگر به زهد و عبادت و کمالات معنوی، پیوند دارد.

پادشاهان و فرمانروایان حکومت می‌کنند و ثروت می‌اندوزند، و این‌ها، حلقه‎های اتصالی زنجیر زورمداری است که توده مردم را رعیت می‌نامند و خود را وارثان گنجهای پیشینیان و چه بخشش‎های بی‌حساب و ریخت و پاشها!! و ابوبکر به هنگام مرگ وصیت می‌نماید که هرچه از من بماند به بیت المال باز برید.

طبری می‌گوید: «چون بمرد، همه به بیت المال باز بردند تا چادر که بر او افگنده بود»([29]). و کفنش را از ردای کهنه‎اش تهیه کردند. و سفارش می‌کند که «مرا یکی ازار و یکی ردای کهنه کفن کنید از بهرآنکه جامۀ نو زندگان را باید که اندر او عبادت کنند، و کفن مردم از بهر خاک باید، اگر کهنه باشد شاید»([30]).

آنچه که ما را به حقیقت نزدیک می‌کند، ارتباط زندگی انسانها و سخن‫هایشان است آدمی‌ در توجیه مبادی اعتقادی و تبیین و تعلیل فلسفه وجودی جهان بینی و ایده ئولوژی به یک سلسله مباحث نظری متوسل می‌شود که در میدان عمل و جلوه دادن شخصیت حقیقی، از ارزشها دور می‌گردد، و هویت کاذبانه و شخصیت نامتعادل نفع گرای مصلحت اندیش پیدا می‎کند. عُمَرt مردی را دید که سر در پیش افگنده یعنی که؛ من پارسایم، گفت: ای خداوند! گردن کژ راست باز کن خشوع اندر دل بُوَد نه اندر گردن»([31]).

تا درون آدمی از قید و بندهای سودجوی دنیوی پاک نشود، قلب آمادگی پذیرش انوار معرفت الهی را پیدا نمی‎کند. معاذ بن جبلt صحابی معروف نقل می‌کند که پیامبرص فرموده است که: اندک ریا شرک است.

اصولاً، لب با ذکر خدا و دل با یاد غیر حق، بر خلاف توحید ابراهیمی است. وارستگان دریای یکتا پرستی کوشیده‎اند که خود را از هر شائبه‎ای که آنان را از مسیر معنویت منحرف می‌سازد دور نمایند تا بتوانند به کشتی نجات دست یابند و به ساحل معرفت و سلوک برسند. غزالی در کیمیای سعادت، عبادت عاشقانه علی ابن ابی طالب را چنین توصیف می‎کند.

«علیt چون در نماز خواستی شد، لرزه بر وی افتادی، و گونه بر وی بگشتی، و گفتی آمد وقت امانتیکه بر هفت آسمان و زمین عرضه کردند و ایشان طاقت آن نداشتند»([32]).

اینچنین عبادت، اتصال به انوار فیض الهی و قرار گرفتن در مدار عبودیت و گسستن زنجیرهای شرک و پرستش غیر توحیدی است.

امروزه آنچه جوامع اسلامی را به نوعی انحطاط اخلاقی و رفتاری کشانده، فرهنگ ریاکاری است که قرآن مجید به شدت با آن مبارزه می‎کند. سجاده نشینی که زهد ظاهری را وسیله‎ای برای معروف شدن می‌داند و در درون، بیمار شهوت خود پرستی و در آشکار، مدعی سلوک و معرفت است چگونه می‎تواند به عالم معنوی آشنا شود و دل را از گرد و غبار تزویرها و خود فریبی‎ها پاک نماید. مؤمن در برابر خداوند و اجرای احکام الهی تسلیم است و هیچگاه خود را بازیچه امیال و آرزوهای شیطانی قرار نمی‎دهد و در صورت سهو و اشتباه و خطا از کجرویها، سهوها و خطاهایش توبه می‌نماید و پل گناهان و نافرمانیها را خراب می‎کند. و در چنین حرکتی روح و قلب از کینه و حقد و... دور می‌شود. انتقامها و پیکارهای عقیدتی هم باید خالصانه و دور از هر نوع شرک و ریا و خود محوری و کینه توزی باشند چنانکه سنایی غزنوی تابلوی نبرد معنوی و مبارزه در راه خداوند را چنین نقاشی می‌نماید:

جعفر طیّار باید تا به علّییّن پرد             

                       حیدر کرّار باید تا ز دشمن کین کشد([33])

شعرا و عرفای ما ملاک برتری انسانها و فلسفه حیات بشری را در پرهیزگاری و اتصال قلب به منبع محبت و لطف الهی می‎دانند و اگر عبادت و پرستش سالک را از خود پرستی و خویشتن نگری نرهاند و تابلوی حیات برزخی و ناتوانی هنگام مرگ را برایش نیاراید و حقایق پشت دیوار حسّ و عالم ما وراء را به گونه‎ای هنرمندانه مجسّم نکند، رهرو معرفت به بیراهه خواهد رفت و نقطه‎های اتصالی زمان را در پیوند حیات مرگ درک نخواهد کرد. سعدی خورشید فروزان ادب و فرهنگ فارسی در این زمینه چنین نور افشانی می‎نماید:

ای که پنجاه رفت و در خوابی
تا کی این باد کبر و آتش خشم
کهل گشتی و همچنان طفلی
ور به تمکین ابن عفانی
ور به نعمت شریک قارونی
ور میسّر شود که سنگ سیاه 
ملک الموت را به حیله و فن

 

مگر این پنج روز دریابی
شرم بادت که قطرۀ آبی
شیخ بودی و همچنان شابی
ور به نیروی ابن خطّابی
ور به قوّت عدیل سهرابی
زّر صامت کنی به قُلّابی
نتوانی که دست برتابی([34])

 

 

 

 

 

 

سعدی ماهرانه نقطه‎های حیات تاریک و روشن را رنگ آمیزی می‌کند و با فصاحت و بلاغتی شگفت انگیز پرده‎های اوهام و تخیلات را بالا می‎زند و حقایق را در تجسم شخصیت عثمان و نیروی عدالت عمر و ثروت قارون و قدرت و توان سهراب یل، آشکار می‌نماید و سرانجام همه را اسارت در برابر مرگ می‎شمارد، مرگی که گروهی در کامش ناتوان و ذلیلند و جماعتی بر فراز جهان‎های مادی به سوی عالم معنا پرواز می‌کنند و از زنجیرهای تعلقات دنیا آزاد می‌گردند.

عطار نیشاوری، پیکار با نفس و رسیدن به مدارج معنوی را وهبی و فیضی می‎داند نه طلبی و کسبی گرچه کسب در افاضۀ معنا، بی اثر نیست و در منطق الطیر، ابوبکر صدّیق را اینگونه می ستاید:

هرچِ حق از بارگاه کبریا
آن همه در سینه صدیق ریخت

 

ریخت در صدر شریف مصطفی
لا جرم تا بود ازو تحقیق ریخت[35]

 

آنچه که در صفحات قبل آمده، نتیجه عاقلانه و میل شدیدی است که نویسنده با خلوص نیت و تمایل قلبی به مطالعۀ آثار و کتابها و دیوانهای شاعران، نویسندگان، مؤرّخان، عارفان و دانشمندان مسلمان دارد و کوشیده است که در این منابع و مآخذ گرانبها مطالب و اشعاری را که دربارۀ خلفای راشدینy آمده است گردآوری و با شرح و توضیح در اختیار مشتاقان و فرهیختگان قرار دهد. البته پیدا کردن منابع و آثار دست اول کار آسانی نبود ولی با عنایت الهی این خواسته انجام شد و اینک نظر خوانندگان گرامی را به نکات زیر معطوف می‎دارد:

1- هدف نویسنده از انتخاب موضوع کتاب علاقۀ شدیدی است که نسبت به بسط عدالت و نصفت و بیان خصلتهای ویژۀ اخلاقی و ملکات فاضلۀ انسانی وارستگان جهان معرفت و پیش کسوتان تاریخ اسلام و بشریت دارد، و در نقل اشعار و عبارات هیچگونه دخل و تصرفی صورت نگرفته است تا تعهد و رسالت نویسندگی محفوظ گردد.

2- سخن دربارۀ خلفاء و توضیح خصلتهای آنها، سبب برتری هیچکدام بر دیگری نیست زیرا نویسنده در این اثر خواسته است که آثار مربوطه را گردآوری کند و مطالب در خور توجه و دقت نظر را توضیح دهد، و تعصب و جانبداری را نسبت به شخصیت خاصی رها کند و خلفاء را چهار نور در چهار جهت و چهار گوهر در یک دریا می‌داند.

3- نویسنده با تمام وجود به وحدت اسلامی و رفع اختلاف گروهها و دسته‌های مختلف مذهبی اعتقاد دارد و تشتّت و چند دستگی و تفرقه را بر خلاف مسیر دینی و معرفت الهی می‌شمارد و قلم و بیان هر اندیشمندی را که از یکپارچگی امت اسلامی دفاع کند عزیز و گرامی می‌دارد.

4- آنچه در کتاب آمده است نقل و گلچینی از آثار و مآخذ زبان فارسی ادباء، شعراء، نویسندگان و عارفان ایرانی و اسلام است. و اگر از منابع عربی و زبانهای دیگری استفاده می‌شد مثنوی هفتاد من کاغذ می‌گردید. و در میان آثار فارسی نیز به منظورجلوگیری از اطالۀ کلام و خسته نکردن خوانندگان مقدار اندکی از ابیات و نوشته‎ها انتخاب گردیده است.

5- در انتخاب کتابها سعی شده است که آثاری از مؤرخان و نویسندگان و شاعران و عارفان طراز اول و صاحب نظر مانند: تاریخ طبری، کشف المحجوب هجویری، کیمیای سعادت غزالی، رساله قشیریه، اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، عوارف المعارف ترجمه ابو منصور عبدالمؤمن اصفهانی، مناقب الصوفیة، فیه ما فیه، منطق الطیر، تذکرة الأولیاء، مفتاح النجاة، انیس التائبین، رَوحُ الأرواح و کلیات و دواوین شاعرانی مانند، فردوسی طوسی، سنایی غزنوی، عطار نیشابوری، خاقانی شروانی، مسعود سعد سلمان، جلال الدین مولوی، رشید الدین وطواط، شاه نعمت الله ولی و عبدالرحمن جامی و غیره، استفاده شود.

در خاتمه از عنایت‎ها و محبت‎های بی دریغ دوستان فاضل و ارجمندم آقایان هادی طبیبی و غلام رضا ابکایی که صادقانه کتابخانه شخصی خود را در اختیار اینجانب گذاشتند تا از کتابهای کمیاب و مآخذ استفاده نمایم کمال سپاسگذاری و امتنان را دارم.

 

و آخر دعوانا أن الحمدُ لله ربّ العالمین.

 26 /10/ 1376

فریدون سپری

 

فصل اول

 

الف- محمد بن جریر طبری

ب- حکیم ابوالقاسم فردوسی

ج- شیخ ابواسحاق کازرونی

د- ابوسعید ابوالخیر

هـ- ابوالقاسم قشیری

و- الهجویری الغزنوی

ز- امام محمد غزالی

 

الف: محمّد بن جریر طبری (225،224 -310 هـ ق)

ابوجعفر محمّد بن جریر بن کثیر بن غالب، تاریخ نگار و مفسّر و فقیه و محدّث ایرانی قرن سوم هجری یکی از نوابغ روزگار و جهان اسلام است که به علّت وسعت نظر و دانش و آگاهی زیاد مرتبۀ والایی دارد. طبری دارای تألیفاتی است مانند: «کتاب الذیل والمذیل»، «کتابُ تفسیر القرآن ومعانیه» و «کتاب التاریخ».

دو اثر از تألیفهای محمُد بن جریر طبری در میان آثار او اعتبار و ارزشی به تمام دارد: تفسیر قرآن او، و تاریخ او.

تاریخ طبری از معتبرترین و نامدارترین تاریخهای عمومی جهان و اسلام است که از جهت جامعیّت و درستی و اتقان همواره مورد نقل و استناد و استفاده و اقتباس تاریخ نگاران و دانشمندان بوده است([36]).

اصل تاریخ طبری به نام «تاریخ الأُمَمِ والملوک» بوده که ابوعلی محمّد بن محمّد بلعمی به دستور امیر منصور بن نوح سامانی آن را از عربی به زبان فارسی برگردانده است.

در این کتاب به تفصیل در باره خلفای راشدین سخن گفته شده است و نوشته‎ها و مطالب آن از قدیمی‎ترین و مستندترین اسناد تاریخ اسلام می‎باشد:

1- سفر پیامبرص در کودکی به شام

هنگامیکه پیامبرص در کودکی با عمویش ابوطالب به شام رفت و بُحَیرای راهب به ابوطالب گفت: آگاه باش یا اباطالب که این بهترین همه خلق است به روی زمین، برو او پیامبر خدای است»([37]). در آن هنگام ابوبکر صدّیق نیز همراه آنان بود. «و نخستین سفر او آن بود، و ابوبکر صدّیق با ایشان ببود اندر آن راه»([38]).

بعید به نظر نمی‌رسد که ابوبکر از جریان بُحیرا آگاه شده باشد و همین آگاهی، در ایمان آوردنش به پیامبر سهم بسزائی دارد.

2- اسلام ابوبکر صدّیقس

طبری در بارۀ اسلام آوردن ابوبکرt شرح کاملی داده است که پیش از رسالت، پیامبر با ابوبکر دوست بود و هنگامیکه ابوبکر در خانه کعبه می‎نشست محمّدص و گروهی از مردم پیش او می‌آمدند و از او می‌خواستند که آنان را راهنمایی کند. روزی به محمّدص می‌گوید: چرا بتها را پرستش نمی‌کنی؟ آن انسان والا پاسخ می‎دهد که؛ بتهایی را که با دست خود می‌سازیم چگونه بپرستیم، این سخن در ابوبکر بسیار تأثیر گذاشت و او را به فکر کردن وادار نمود و زمانیکه جبرئیل امین در غار حراء آیات مبارک سوره عَلَق([39]) را بر حضرت محمّدص وحی کرد و خدیجه و علی به اسلام گرویدند، پیغمبر تصمیم گرفت که ابوبکر را به اسلام دعوت کند:

«پس پیغمبرص از خانه بیرون آمد که به خانۀ ابوبکر رود، و ابوبکر از در بیرون آمد که به خانه پیامبر آید. و هردو به راه اندر هم رسیدند و یکدیگر را بپرسیدند. پیغامبرص گفت: من به خانۀ تو می‌آمدم به سگالشی([40]).

ابوبکر گفت: من نیز بر این عزم بیرون آمدم که به خانه تو آیم. پیغمبر گفت: تو به چه کار همی آمدی؟ ابوبکر آن حال بگفت. پیغامبر گفت: یک فریشته دِی([41]) به نزدیک من آمد و مرا از خدای عزّ وجلّ پیغام آورد و گفت: مردمان را به خدای خوان تا بگروند و مرا به خدایی پرستند و به پیغمبری تو مُقّر آیند. و این بت پرستیدن دست باز دارند و من آمدم تا با تو مشورت کنم تا که را خوانم و این سخن با که گویم؟ ابوبکر گفت: نخست مرا خوان که من دوش بدین تدبیر اندر بودم، و امروز پیش تو بدین کار همی آمدم، و مرا با تو جز این سخن نیست، پیغمبر شاد شد و هم آنجا دین بر او عرضه کرد، و ابوبکر بگروید. و پیامبرص به مسلمانی هیچکس آن شادی نکرد که به مسلمانی ابوبکر.

ابوعُبَیده در کتاب «غریب الحدیث» از پیامبرص روایت کرده است که گفت: هیچکس را اسلام بر وی عرضه نکردم إلا که در آن اندیشه‎ای کرد مگر ابوبکر که وی بی اندیشه مسلمان شد به رغبت»([42]).

به گفته طبری، عثمان بن عفّان، عبدالرحمن بن عوف، زیَبر عَوّام، طلحة بن عُبیدالله و سعد بن ابی وقّاصy به دعوت ابوبکر مسلمان شدند([43]).

3-آوردن اسیران بدر

 در غزوه بدر الکُبری که اسیران مشرکان را به حضور پیامبرص آوردند پیامبر، در باره آنان و غنائم جنگی با اصحاب مشورت کرد. عمربن‎خطّابt گفت: یا رسول‎الله! نظر من این‎است که، اسیرها را بکشیم؛ حمزه، عبّاس، و علی عقیل را بکشد تا دیگران آنان را نکشند و کینه و اختلاف پیش نیاید. عبّاس (عموی پیامبر) که اسیر بود به عمر گفت: «یا عُمَر! قَطَعْتَ الرََّحِمَ قَطَعَ اللهُ رَحِمَکَ» ای عمر، قطع رحم کردی خداوند ترا قطع رحم کند، و پیامبرص، آن تدبیر را نپسندید. و عبدالله بن رواحه از مبارزان انصار گفت: «یا رسول‎الله، غنائم و اسیران را در آتش بسوزانید تا از آنها اثری نماند». پیامبرص این نظر را نپذیرفت. و گفت: «چه تدبیر می‎کنید؟» ابوبکر گفت: «یا رسولَ‎الله، اینان عموها و عموزادگان و خویشان تو و ما هستند و خداوند ما را بر ایشان پیروز کرد؛ باید به آنان رحم کنیم و چون دارا و ثروتمند هستند آنها را مال و نقدینه‎ای عوض کنیم هم آزاد می‎شوند و هم مشکل مالی ما مسلمانان حلّ خواهد شد»، پیامبرص این تدبیر را پسندید و تبسّم کرد و گفت:

«یا ابوبکر، مَثَل عُمَر چنان است که مثل جبرئیلu، هرکجا عقوبت و بلا بُوَد از خدای تعالی حق تعالی او را فرستد، چنانکه قوم لوط و قوم  فرعون، و مَثَل تو از فرشتگان چون میکائیل است که هرکجا خدای تعالی رحمت خواهد، او را فرستد. باران او آورد، و رحمت بر قوم یونس او آورد و عذاب بگردانید و یونس را از شکم ماهی بیرون آورد....

پس پیامبرص گفت: هر دو نیک گفتند. اکنون صبر کنیم تا خدای تعالی چه فرماید: پس خدای تعالی هم در آن مجلس آیت فرستاد. قولهُ تعالی                                                            (الأنفال:67)([44])

«هیچ پیامبرى را نرسد که اسیرانى داشته باشد تا آنکه در زمین کشتار بسیار کند، [شما] متاع دنیا را مى‏خواهید. و خداوند [مصلحت‏] آخرت را مى‏خواهد. و خداوند پیروزمند فرزانه است».

4-اقامه نماز به امامت ابوبکر هنگام مرض الموت پیامبرص

 پیامبر بزرگوار به هنگام بیماری (مرض الموت) به ابوبکر می‌گوید که: به مسجد رود و برای مسلمانان نماز بخواند و به نیابت او امامت کند «چون هنگام نماز بود عایشهل را گفت: مردمان گرد آمدند و مرا همی چشم دارند که نماز کنم، و من نتوانم همی شدن. بوبکر را بفرمای تا مردمان را نماز کند. عایشهل گفت: ای پیغمبر خدای، بوبکر مردی تنگ دل است و چون بر جای تو بیستد خویشتن نتواند داشتن، و گریستن آیدش، کس دیگر را فرمای. پیغمبرص سه بار این بگفت که: بوبکر را بفرمای تا مردمان را نماز کند. و عایشهل هر باری همچنین بگفتی تا آنگه که پیغمبرص چنین گفت که: شما بودید که برادرم را؛ یوسف، از راه بخواستید بردن. بفرمای تا نماز کند. بوبکر را بفرمود، و هر پنج نماز بوبکر کردی»([45]).

5- خطبۀ ابوبکر به هنگام خلافت

«من این کار بدان پذیرفتم خواستم که خلاف و داوری و خون ریختن و شمشیر زخم نَبُود. و من امروز یکی از شما ام، و از من گاه صواب آید و گاه خطا، چون صواب آید؛ خدای را شکر کنید، و چون خطا کنم؛ مرا راه نمایید و دست گیرید و از آن خطا آگاه کنید. و تا من به طاعت خدای در باشم مرا طاعت دارید. و چون از او روی بتابم مرا طاعت مدارید. و شما از بیعت من بحل اید. و اکنون بروید و کار پیغمبر گیرید که او مرده است تا حقّ او بگزاریم به شستن و نماز کردن و به گور کردن. و بوبکر از منبر فرود آمد و به خانه پیغمبر شد تا او را بشوید و به گور کند با جمعی از یاران»([46]).

6- خطبۀ ابوبکر در برابر جیش اُسامه

خطبۀ ابوبکر در برابر جیش اُسامه بن زید برای نبرد با روم نمایانگر روح آزاد منشی و عدالت و بلند نظری و سعۀ صدر ابوبکر و مسلمانان صدر اوّل اسلام است.

«ای مردمان، نخستین چیزی که شما را وصیّت می‎کنم آن است که، فرمان برید آن را که بر شما امیر است و خیانت مکنید و از غنیمت مدزدید و چون ظفر بیابید زن و کودک خرد را مکشید و ویرانی مکنید و درخت برومند مبرید، و چهارپایان را مکشید مگر آنکه بخرید. و به شام اندر راهبانان‎اند ترسا([47]آنکه ایشان به صومعه اندر‎اند و آنجا اندر همی ترسایی کنند از خلق بریده، و با خلق حرب نکنند و کس را نیازارند، ایشان را میازارید و کس را از ایشان مکشید». چون بوبکر وصیّت تمام کرد اُسامه گفت: «ای خلیفۀ رسول خدای، عمر بن الخطّاب را بفرمای تا با ما برود تا مرا از او یاری بُوَد. بوبکر بفرمودش تا زیر عَلَم او برفت و با به لشکر شد»([48]).

در جریان اسامه چند نکتۀ مهم جلوه‎گر است که برای همۀ زمامداران و فرمانروایان درس بزرگی می‌باشد؛

اوّل: با وجود اینکه اسامه جوان کم سن و سالی است عُمَر حاضر می‎شود که در رکاب او بجنگد و فرماندهیش را بپذیرد.

دوم: در خطبۀ خلیفه، آزادی نسبت به عقاید دینی و احترام رهبانان مسیحی کاملاً نمایان است. و روح متعالی خلیفه، سربازان مسلمان را از کشتن غیر نظامیان و خردسالان حتی حیوانات باز می دارد.

سوم: اسلام از غارت و پایمال کردن حقوق مردم و بریدن و سوختن درختان و مزارع بیزار است.

7- وصیّت ابوبکر به هنگام مرگ

«و اندر این مدّت خلیفتی هشت هزار درهم هزینه کرده بود از بیت المال. چون بمرد، وصیّت کرد که هرچه از من بماند همه به بیت المال باز برید تا بستر که بر آن خفته‎ام، چون بمرد، همه به بیت المال باز بردند تا چادر که بر او افگنده بود. چون بمرد از او سه پسر و سه زن و سه دختر بماند. و چون عمرt بنشست هیچکس را از ایشان چیز نداد»([49]).

و بوبکر وصیّت کرده بود که مرا زن من بشوید (اسماء بنت عُمَیس)، و پسرم عبدالرحمن آب بر من بریزد، بجز این دو تن نخواهم که مرا کس بیند، و فرمود که: مرا یکی ازار و یکی ردای کهنه کفن کنید از بهر جامه نو زندگان را باید که اندر او عبادت کنند. و کفن مرده را از بهر خاک باید، اگر کهنه باشد شاید...».

8- تقسیم غنائم و اخماس در خلافت عُمَرt

عمر خطابt پس از فتح بیت المقدس و مصر تصمیم گرفت که غنائم و اخماس را بگونه عادلانه‎ای میان مسلمانان تقسیم کند، گروهی به او گفتند:

«نیکو گفتی و لیکن نخستین خویشتن را ده. عمر گفت: ندهم که نخست آن کس را دهم که خدای عزّو جّل او را فضل کرده است، یعنی اهل بیت پیغمبر را([50]). عمر دیوان محاسبات تشکیل داد و به ترتیب اولویت به شیوه زیر عمل نمود:

1- گروه بنی هاشم.

2- رزمندگان غزوۀ بدر.

3- هرکس که بعد از بدریان مسلمان شده است از زمان پیامبرص تا خلافت ابوبکر.

4- همه سواران و پیادگانی که از مدینه به شام رفته بودند.

هریک را به اندازه جهد و کار سهمی داد از دو هزار درم تا پانصد درم و برای هر زنی که از بیت رسول خدا مانده بود پانصد درم مقرّر کرد و سهم خود را به اندازۀ نیاز در حدّاقل، معین نمود. و هر سال به جامۀ زمستانی و تابستانی و یک شتر که با آن حج می‌کرد و اسبی که بر آن می‎نشست بسنده کردی([51]).

9- خبر پیروزی سپاه ساریه در ایران

زمانیکه فرستاده «ساریة» سردار اسلام خبر پیروزی مسلمانان را در ایران برای عُمَرt آورد، خلیفه او را نشناخت و فرشی بافته از لیف را که بر آن می‎نشست در زیر او نهاد و خود بر زمین نشست و ام کلثوم؛ زنش که دختر علی بن ابی طالبt بود کمی نان جوین با قدری روغن زیتون و نمک را آورد و عُمَر به او گفت: «چیزی نپختی؟ گفتا چه پزم که مرا جامه نیست که اندر پوشم. و جامۀ ‎ام کلثوم دریده بود. عمرt با او مزاح کرد و گفت: ترا جامه چه باید. ترا آن بس که دختر علی بن ابی طالب باشی و زن عمر بن الخطّاب و فاطمه ترا مادر بُوَد و جدّت پیغمبر خدای بُوَد. پس رسول را گفت که بسم الله. بخور که اگر ام کلثوم از ما خشنود بودی کار طعام ما بهتر از این بودی. پس چون نان بخوردند. آن مرد دانست که عُمَرt او نشناسد. گفتا: یا امیرالمؤمنین. من رسول ساریه‎ام به خبر فتح و غنیمت و خمس. عمرt گفتا: الحمد لله، و روی نهاد و از هر چیزی او را همی پرسید. آن سفط([52]) او را بنمود با گوهر. عمرt گفتا: این را هم با ساریه برو او را بگوی این همه به میان مسلمانان قسمت کن که با تو حرب کردند که ایشان حق ترند بدین از من»([53]).

10- رفتن عمربن خطاب همراه با غلامش به شام

عمر بن خطاب خود و غلام و شترش به سوی شام می‎رود، به این صورت که در شهر اَیله مردم منتظر آمدن او بودند در حالیکه خلیفه بر شتری سوار بود و غلامش از پی شتر، و پالان اشتر غلام دریده بود و آنِ عمر درست بود «به در اَیله برسید دانست که همی مردمان پیش او آیند، خواست او را نشناسند بر اشتر غلام بر نشست و اشتر خویش غلام را داد. و خود بر اشتر غلام تنها برفت بشتاب از پیش چون بر درِ شهر رسید مردمان شهر پیش آمدند و او را از عمر خبر پرسیدند و گفتند: امیر المؤمنین کجا است؟ «گفتا: هُوَ أمامَکُم او گفتی اینک رسید»([54]).

مقصود خلیفه از این کار، درسی است که در طول تاریخ پر نشیب و فراز اسلام به زمامداران فرصت طلب و مقام دوست می‎دهد.

آری عمرt بدون نگهبان و محافظ و ناشناخته چون غلامی وارد شهر می‌شود و از تشریفات و همه شیوه‎های استکبار و اتراف دوری می‌نماید. و بالآخره مردم فهمیدند که امیرالمومنین و اصحاب و لشکر رسیدند. عمرt از خانه بیرون آمد و نگذاشت که مردم به شهر اندر فرود آیند تا زحمت شهریان نَبُوَد و گفت: «هرکس که درم دارد زاد و علفه از بازار بخرد. و هرکس که درم ندارد از بیت المال بستاند و بخرد و هیچ زحمت مردم ندهند تا خدایعزّ وجّل مرا بدان عقوبت نکند که از شما بر مردم رنجی رسد و گوید: تو خواستی که بزرگی کنی و... کردی تا مردم را زیان و زحمت رسد، و از آنجا به شام شد و به هر شهری که برسید همچنان کرد و به هر جای از عدل خویش پیدا کرد»([55]).

11- ذکر سیرت عمرt

عمرt از زمانیکه به اسلام گروید با تمام وجود به این دین الهی خدمت کرد. و تاریخ عدل و نصفت([56]) برتر از عدالت و نصفت او نمی شناسد:

و چنین روایت کنند که وی گفتی: «اگر شبانی را بر لب رود دجله و فرات گوسپندی هلاک شود من بترسم که خدای عزّ وجّل از من بپرسد و گوید: چرا او را نگاه نداشتی؟» و روایت کنند از او که: دیدیم به گرمای گرم اِزاری([57]) بر میان بسته و بر دشت، اشتران صدقات را قطران([58]همی مالید به دست خویش کنی، گفتا: زیرا که خدای عزّوجّل نگاهبان این مرا کرده است و فردا آنجا از من بپرسند. آن مرد گفت: روزی چنین گرم؟ گفتا: گرمای روز قیامت از این سخت تر خواهد بود، چون اینجا گرمای ریاضت و مجاهدت بکشند آنجا بدان گرما گرفتار نشوند([59]). ذکر سیرت و رفتار عمرt در این مختصر نمی گنجد و ما به این حدّ بسنده می کنیم.

12- عثمان بن عفان و ابو ذرغفاری

در دورۀ خلافت عثمان بن عفّان، ابوذر غفاری از صحابۀ رسول خدا را با معاویهt اختلاف افتاد و معاویه نامه‎ای به خلیفه نوشت و از ابوذر گله کرد و گفت: «اگر با وی صحبت توانی کردن واِلّا او را اشتری ده و دستوری ده تا او را بکشم. عثمان جواب داد که ترسم که تو از آن کسها باشی که فتنه بر این امّت برانگیزی، ترا با ابوذر کاری نیست نفقه ده تا به مدینه باز آید. معاویه، بوذر را گفت: امیر المؤمنین ترا همی خواند. او را شتر و نفقه داد نستد ([60]و پیاده برفت و از شام و به مدینه آمد».

بوذر در مدینه به خدمت خلیفه آمد و کعب الأحبار هم در مجلس بود، عثمانt به بوذر گفت، من نمی‎توانم که مسلمانان را وادار کنم که صدقه بدهند، بوذر گفت: این بر تو واجب است زیرا از پیامبرص شنیدم که فرمود: «اُمِرتُ بِمَکارمِ الأخلاقِ» و این مکارم اخلاقی توجه کردن به تهی‌دستان و صدقه دادن به آنها است. کعبگفت: در تمام کتابها و دین‌ها آمده است که هرکس فریضۀ خدا را انجام دهد چیز دیگری بر او واجب نیست. بوذر خشمگین شد با عصایش ضربه‎ای بر سر کعب زد و سرش را شکست. کعب برخاست و از خلیفه تقاضای قصاص کرد، عثمانt از او خواست که ابوذر را ببخشد و کعب او را بخشید.

عثمانt، بوذر را پند داد و گفت: لختی این زبان کوتاه کن و با مردمان احتمال کن. بوذر گفت: مرا دستوری ده تا از میان مردمان بیرون شوم که من با مردمان این زمانه زندگانی نتوانم کردن. عثمانt گفت: کجا خواهی؟ گفت: به رَبَذه شوم که پیغمبرص مرا گفت: بوذر تنها زید و تنها میرد، و او روز قیامت تنها از گور برخیزد. بوذر برفت و به رَبَذه شد، و عثمانt او را لختی اشتر داد و گوسفند داد. او به رَبَذه اندر همی بود، منزلی است اندر بادیه»([61]).

13- سیره علی بن ابی طالب س

در سیرت علی بن ابی طالبس، امیرالمؤمنین آمده است که آن بزرگوار هیچگاه در برابر بت سجده نکرد و این عظمت مختص به اوست، «صبور بر رنجها، سخی، مبارز، هرگز هزیمت نرفت، عالم و زاهد، و هرگز با خدای تعالی شرک نیاورد و بت نپرستید و خمر نخورد و دروغ بر زبان وی نرفت و جز راست نگفتی»([62]).

خطبه‎ها و فرمانها و دستورهایش نموداری از عالی‎ترین هدیه‎های الهی است که بر قلب مبارکش الهام شده است.

14- اسلام علی  t

علی در کودکی و هفت سالگی به پیامبر ایمان آورد و دریچۀ فیض و محبت الهی را در قلبش باز کرد:

«پس علی بن ابی طالبt درآمد، و هفت ساله بود، و پیغمبر را دید و خدیجه که سجود همی کردند و پیش ایشان اندر چیزی نبود. علی گفت: یا محمّد؛ این سجود که را همی کنی و چیست که این همی کنی؟ گفت: خدای آسمان و زمین را می‌پرستم و من پیغامبر اویم. جبرئیل مرا فرمود که: خدای را پرستم و مردمان را بدو خوانم. و اگر تو به من بگروی، از کافری برهی و از بت پرستیدن. علی گفت: بروم از بوطالب پدرم باز پرسم که بی فرمان او من کاری نتوانم کردن. و بیرون شد. پیغامبر گفت: یا علی! این سجود ما پنهان دار و جز بوطالب را کس آگاه مکن. علی چون به در سرای رسید باز گشت و گفت: یا محمّد! خدای تعالی مرا بیافرید و با بوطالب سگالش نکرد، مرا نیز به دین خدای و پرستش او سگالش به بوطالب هم نباید کردن. این دین که ترا فرمودند بر من عرضه کن. پیغمبرص دین بر او عرضه کرد. و علی بن ابی طالب قبول کرد و نماز پیشین([63]پیغامبر بکرد. و آن سخنان پنهان داشتند و جبرئیل بازگشت»([64]).

15- کُنیۀ بوتراب برای علی t

کُنیۀ بوتراب، افتخاری است برای علی و همۀ علی صفتان تاریخ: «و اندر این غزو ذاتُ العُشیره([65]بود که پیامبرص طلب علی بن ابی طالب کرد و نیافت. و او از دیه بیرون شده بود و به زیر خرمابُنان خفت. پیغمبرص خود به طلب او شد و او را یافت به زیر خرمابُنان خفته و جامه از وی باز شده و تن او به خاک اندر رفته. پیغامبرص آواز کرد و گفت: قُم یا أبا تُراب([66]). و این بوتراب بر علی بماند، و او بدین فخر کردی و دوست داشتی که کسی او را بدین کنیت خواندی. پس عمّار یاسر گفت: با علی من خفته بودم هم اندر آن خاک، آواز پیامبر را شنیدم، بیدار شدم پیامبر را دیدم که علی را بیدار می‌کرد. و علی برخاست و پیش او بیستاد. و پیغمبر به ردای خویش سر و روی علی پاک همی کرد و می‌سترد و می‌گفت: یا علی، اندر دو جهان بدبخت تر از آن کس نیست که ترا دشمن دارد و ترا کشد و بر سرت زخم زند تا این ریش تو از خون سرت خشک شود»([67]).

سیرۀ پیامبراسلام و خلفای راشدین در تاریخ طبری، نموداری از زندگانی ابر مردهای نظام الهی است که با تمام نیرو و امکانات می‌کوشند انسان را از خود محوری نجات دهند و او را به ملکات فاضله اخلاقی و دستورات الهی آشنا سازند.

علی، به هنگام ضربت عبدالرحمن بن ملجم، به فرزندان و یارانش دستور می‎دهد که از همان شیری که به او می‎دهند به قاتلش نیز بنوشانند، سبحانالله از این همه عبقریت و شکوه و آزادگی!

 


ب: حکیم ابوالقاسم فردوس (329-411 هـ ق)

حکیم ابوالقاسم منصور بن حسن فردوسی طوسی، یکی از درخشانترین شاعران حماسه سرای ایران در قرن چهارم هجری است که به حق می‎توان گفت: در تمام تاریخ پر نشیب و فراز این سرزمین شاعر آزادۀ میهن دوستی چون او ظهور نکرده است.

حکیم طوس در «ستایش پیغمبر و یارانش» اینچنین از خلفای راشدین سخن به میان می‎آورد:

ترا دین و دانش رهاند درست
اگر دل نخواهی که باشد نژند             
به گفتارِ پیغمبرت راه جوی               
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی      
که خورشید بعد از رسولان مِه            
عُمر کرد اسلام را آشکار                   
پس از هر دوان بود عثمان، گزین         
چهارم علی بود جفت بتول                 
که من شهر علمم علیّم در است          

 

ره رستگاری بیایَدت جست
نخواهی که دائم بُوی مستمند
دل از تیرگیها بدین آب شوی
خداوند امر و خداوند نهی
نتابید بر کس ز بوبکر به
بیاراست گیتی چو باغ بهار
خداوند شرم و خداوند دین
که او را به خوبی ستاید رسول
درست این سخن قول پیغمبر است([68]).

 

 

 

 

 

 

 

 

 

استاد دکتر ذبیح الله صفا دربارۀ مذهب و عقیدۀ فردوسی می‌گوید:

«چنانکه از ابیات منقول و نیز از آنچه فردوسی در آغاز شاهنامه آورده است، بر می‎آید شاعر ما مردی شیعی مذهب، و در اصول عقاید نزدیک به طریقۀ معتزله([69]) بوده است.([70])

بنابر آنچه نظامی عروضی نیز گفته بیت ذیل بر اعتزال او دلالت می کند:

به بینندگان آفریننده                را نبینی مرجان دو بیننده را

و با آنکه شاعر در ابیات ذیل نام خلفای ثلاث را پیش از علیt ذکر کرده:

که خورشید بعد از رسولان مِه
عُمر کرد اسلام را آشکار                    
پس از هر دوان بود عثمان، گزین        

 

نتابید بر کس ز بوبکر به([71])بیاراست گیتی چو باغ بهار
خداوند شرم و خداوند دین

 

 

ولی چون در مدح و نعت علی بن ابی طالب بیش از دیگران مبالغه کرده و نیز در دو بیت ذیل به صراحت به تشیّع خود اعتراف نموده است:

اگر چشم داری به دیگر سرای
گرت زین بد آید گناه منست          

 

به نزد وصّی و نبی گیر جای
چنین است و آیین و راه منست

 

و این اعترافات او را ابیات متعددی از هجو نامه نیز کاملاً تأیید نموده است، پس بنابراین مقدّمات حکم اوّلی ما در اینکه فردوسی شیعی و نزدیک به طریقۀ معتزله بود ثابت می‎شود»([72]).

گرچه پاسخ به نظر استاد در این جا موردی ندارد ولی نظر خوانندگان گرامی را به چند نکته زیر معطوف می‌نماید.

1- نسبت دادن اعتزال به فردوسی

در بیتی که نظامی عروضی به استناد آن به اعتزال فردوسی اشاره می‎کند، با کمی دقّت متوجه می‎شویم که معنای آن چیز دیگر است و صد در صد بر معتزله بودن او دلالت ندارد گو اینکه این مذهب کلامی سنّی است مانند ماتریدی و اشعری.

به بینندگان آفریننده را              نبینی مرنجان دو بیننده را

یعنی با چشم حسّ و سیستم دریافت ظاهری و حواس مادی نمی توانی آفریننده هستی را بشناسی، چنانکه مولانای روم در داستان فیل مثنوی آگاهی حسّی و عقلانی را ناقص می‎شمارد و می‎گوید:

چشم حسّ همچون کف دست است وبس
در کف هر یک اگر شمعی بُدی                        

 

نیست کس را بر همۀ آن دسترس
اختلاف از گفتشان بیرون شدی

 

2- اهل تسنن و علی t

 اهل تسنّن، علی را داماد پیامبر، اسدالله، ابوتراب، خیبرگیر، سر حلقۀ فقیران دریا دل، نمونه تقوی و مرد میدان شجاع و آزادگی و عدالت می‌دانند و جز خوارج که گروه اندکی بودند کسی پیدا نمی‎شود، که محبت علی در دلش نقش نشده باشد و اصولاً در اسلام هرجا سخن از علم و آزادی است نام علی هم هست. ستودن علی بن ابی طالب به صفات حمیده بر تشیّع کسی دلالت نمی‌کند چنانکه همه شاعران و ادیبان گذشتۀ ایران، علی را نیز ستوده‎اند و گروه اندکی از آنان شیعی بوده‎اند([73]).

3- بعضی از اشعاری که بر شیعه بودن فردوسی دلالت دارند

بعضی از اشعاری که بر شیعه بودن فردوسی دلالت دارند الحاقی هستند و در بعضی از نسخه‎های موجود ضبط نشده‎اند چنانچه در پاورقی شاهنامۀ چاپ وولّرس آمده است که دو بیت زیر:

منم بنده اهل بیت نبی
ابا دیگران مر مرا کار نیست              

 

ستایندۀ خاک پای وصی
جز این مر مرا راه گفتار نیست

 

در نسخه c محذوف‎اند و همچنین به ابیات دیگری نیز اشاره شده است.

4- فردوسی چه شیعه باشد و چه سنّی، سرایندۀ شاهنامه است

فردوسی چه شیعه باشد و چه سنّی، سرایندۀ شاهنامه است، و شاهنامه منظومه عشق، شور، رنج، درد، آزادگی، میهن دوستی، حماسه سرایی و غلیانهای روحی ایرانیان در طول تاریخ حیات ملی ما است.

در نسخه مثنوی یوسف و زلیخا که بسیاری از محققان ایرانی و خارجی([74]آن را از فردوسی می‌دانند خلفاء چنین ستایش شده‎اند:

صحابان او جمله اخیر بدند
ولیکن از ایشان چهار آمدند                  
ابوبکر صدّیق شیخ عتیق                 
پس از وی عُمَر بُد که قیصر به روم        
سُیم، میر عثمان دین دار بود                    
چهارم علی ابن عّم رسول                          
از آزار این چار، دل را بتاب                 

 

همه هر یکی همچو اختر بودند
که در دین حق پایدار آمدند
که به روز و شب مصطفی را رفیق
ز سهمش نیارست خفتن به بوم
که شرم و حیا زو پدیدار بود
سر شیر مردان و جفت بتول
که آزارشان دوزخ آرد به تاب([75])

 

 

 

 

 

 

ما در این نوشتار، نمی‎خواهیم خود را با تنگ نظری و تعصّب و جانبداری یک طرفه رنگ آمیزی کنیم و آزادگانی اندیشمند و دانشمند و فاضل را با عینک مذهبی خویش ببینیم بلکه سعی ما در این است که ننگ تهمت ترس و باری به هر جهت بودن و نان به نرخ روز خوردن را از دامن مرد آزاده‎ای چون فردوسی پاک کنیم، از این نظر است که نویسنده نمی پذیرد که مدح خلفاء به علت جلب نظر محمود سبکتکین متعصّب بوده باشد. و الله أعلم.

 

ج: شیخ ابو اسحق کازرونی (352-426 هـ ق)

ابراهیم بن زادان فرخ بن خورشید، معروف به شیخ ابواسحاق کازرونی، شیخ و مرشد و عارف چهارم و اوائل قرن پنجم، در قریۀ «نورد» کازرون به دنیا آمد و پدرش شهریار زردشتی بود و مسلمان شد و مادرش یانویه نام داشت، این عارف بزرگ یکی از چهره‎های شگفت انگیز تاریخ عرفان اسلام است. کتاب فردوس المرشدیة فی أسرار الصمدیة، که سیرت نامۀ شیخ ابواسحاق است اقتباس از کتابی به زبان عربی است که امام ابوبکر محمد بن عبدالکریم بن علی سعد آن را حدود 500 تألیف کرده و شیخ فرید الدین عطار در تذکرة الأولیاء خود از مطالب آن استفاده نموده است. تألیف خطیب امام ابوبکر به طور قطع از میان رفته است.

محمود بن عثمان کتاب مذکور را در سال 728 هجری به فارسی ترجمه کرده و در برگرداندن آن تغییراتی را انجام داده و بخشی از آن را «أنوار المرشدیة فی أسرار الصمدیة» نامیده است. این کتاب در سال 1943 به اهتمام فریتز مایر استاد و رئیس شعبه اسلام شناسی دانشگاه بال (سوئیس)، به چاپ رسید و برای بار دوم در سال 1333 به کوشش ایرج افشار به زیور طبع آراسته شد.

اکنون نظر خوانندگان گرامی را به آنچه که در کتاب فردوس المرشدیة درباره خلفای راشدین آمده است جلب می‌کنیم:

 

 

1- فصل- در ذکر کرامات خلفاء راشدین([76])

کرامات امیر المؤمنین ابوبکرt

هشام بن عروه روایت کند از عایشهل که گفت: چون پدرم رنجور شد که در آن رنجوری وفات یافت، یک روز مرا گفت: یا عایشه! رسول‎اللهص در کدام روز وفات یافت؟ گفتم: در روز دوشنبه. گفت: امید میدارم که من نیز در روز دوشنبه وفات کنم، پس در روز دوشنبه وفات کرد. عایشهل گفت: چون سکرات مرگ بر پدرم پدید آمد دیدم که پدرم دلتنگ شد و به یکبارگی دل ازین جهان برگرفت و به وقت خود مشغول شد، گفتم:

أَماوِیّ ما یُغْنِی الثَّراءُ عن الفَتَى             إذا حَشْرَجَتْ یَوْماً وضاقَ بِها الصَّدْرُ

فریاد که مال هیچ سودی نکند            چون مُرد دل و سینه شود روزی تنگ

ابوبکر دیده باز کرد و گفت: یا دختر من چنین مگوی؟ لیکن بگوی:

﴿ ôNuä!%y`ur äotõ3y™ ÏNöqyJø9$# Èd,ptø:$$Î/ ﴾ (ق: 19)([77])

پس گفت: چون من درگذرم مرا شوی و هم بدین جامه که پوشیده‎ام دفن کن و جامۀ نو به من مکن، یعنی به کفن من مکن که جامۀ نو بزندگان اولی ترست از مردگان، و چون مرا بشوئید در کفن نهید و نماز کنید بر من پس مرا بر تخت نهید و گوشه تخت برگیرید و بر روضۀ مطّهر خواجه انبیاص برید و سه بار بگوئید: یا ابا القاسم، یا محمّد! یا رسولَ اللهِ اینک یار غار تو بر دَر است اگر قفل گشوده شود و هر یک بجایی افتد، مرا در اندرون برید دفن کنید در پهلوی پیامبرص و اگر قفل گشوده نشود مرا بگورستان بقیع برید و دفن کنید. عایشهل گفت: چون پدرم وفات کرد او را بشستیم و بوی خوش کردیم و کفن کردیم هم بدان جامه که پوشیده بود و نماز کردیم بر وی. پس او را برداشتیم و بر تخت مردگان و بر در روضۀ مقدس پیغامبرص آوردیم و سه بار گفتیم: یا اباالقاسم، یا محمّد، یا رسولَاللهِ! اینک صاحب تو بر دَر است در حال قفل گشوده شد و از همدیگر بیفتاد و آوازی شنیدیم از اندرون روضه که می‎گفت: «أدخِلُوا الحبیبَ إلی حبیبِه فإنَّ الحبیبَ إلی حبیبِه مشتقاقٌ»([78]). یعنی؛ درآورید دوست به بر دوست که دوست بدوست مشتاق است.

کرامات امیرالمؤمنین عُمَرt

اَنَس بن مالکt گفت: یک روز آدینه عُمَرt بر منبر بود و خطبه می‎کرد و ما حاضر بودیم. در میان خطبه آواز داد و گفت: «یا ساریةُ إِلی الجَبَلِ یا ساریةُ إلی الجَبَلِ»([79]). یعنی یا ساریه بکوه رو. دو باره این کلمه بگفت. بعد از نماز مردمان پیش امیر المؤمنین علیt شدند و گفتند: یابن عَمَّ رسولِاللهِ بدان که عُمَر در میان خطبه چنین سخن بگفت. امیر المؤمنین علی گفت: عُمَر نگوید إلاّ حق بدرستی که من شنیدم از رسول‎اللهص که گفت که: «إن اللهَ تعالی ضَرَبَ الحقَّ عَلی لِسانِ عُمَر، ویَدِهِ» یعنی؛ حق تعالی بدست و زبان عُمَر حق پدید می‌کند. بعد از آن برخاست و پیش عُمَر رفت و گفت: یا امیرالمومنین مردم می‎گویند که: تو در میان خطبه سخن گفتی. عُمَرt گفت: نه، و لیکن حجاب از پیش من برداشتند از پیش منبر تا نهاوند و حوالی آن و بدیدم چهار فرسنگ. چنان دیدم که مشرکان کمین کرده بودند از پس کوه بر مسلمانان و مسلمانان دیدم که هزیمت بر ایشان افتاده بود و مشرکان در پس کوه کمین کرده بودند تا مسلمانان هلاک کنند پس آواز دادم بمهتر لشکر اسلام که ساریه بود و گفتم: یا ساریه بکوه رو و ساریه آواز من بشنید و بکوه شد و کمین بگشاد و ایشان بکشت و بر ایشان ظفر یافت. پس امیرالمومنین علیt خطی نبشت که این خط امیرالمومنین عُمَر ست بساریه، باید که خبر باز نماید از آواز عُمَر خطّابt که شنیدی که گفت: یا ساریه بکوه رو. ساریه جواب باز کرد که این نامه در جواب امیرالمومنین از ساریه انصاری، امّا بعد بدان یا امیرالمومنین که آواز تو شنیدم در وقت نماز جمعه که گفتی: «یا ساریةُ إلی الجَبَلِ یا ساریةُ إلی الجَبَلِ» و گویی چنان بود که میان من و تو نبود إلاّ یک باع([80]). و این نامه بعد از دو ماه به مدینه آوردند.

کرامات امیرالمومنین عثمان t

أَنَس بن مالکt گفت: من به مجلس امیر المؤمنین عثمانt می‎رفتم، در راه زنی دیدم جوان و او را نیک بنگریستم و محاسن وی تأمل کردم. پس نزدیک امیر المؤمنین عثمان در شدم. چون مرا بدید گفت: یکی از شما در آمد و اثر زنا در هر دو چشم وی ظاهرست. من عجب بماندم. گفت: تو ندانستی که زناء چشم، نگریستن است. اگر توبه کنی نیک و إلاّ ترا تأدیب کنم. من توبه کردم. بعد از آن به هیچ نامحرم ننگریستم. پس گفتم: یا امیرالمومنین بعد از پیغامبرص وحی آمد بدیگری؟ گفت: نه. و لیکن من به بصیرت دل و برهان و فراست صادق بدانستم([81]).

کرامات امیرالمومنین علیt

عُمَر بن ذی مرب الهمدانی گفت: آن هنگام بر سر امیرالمومین علیt زده بودند من به نزدیک وی شدم. امیرالمومنین علیt عِصابه([82]) بر سر بسته بود، گفتم: یا امیرالمومنین زخم خود بر من بنمای تا ببینم. عصابه از سر خود بگشاد تا بدیدم. گفتم: هیچ رنجی نباشد این خارشی است. امیرالمومنین دو بار گفت: بدرستی که من مفارقت خواهم کرد از شما. امّ کلثوم دختر وی از پس پرده بگریست. امیرالمومنین گفت: خاموش باش ای دختر من، اگر ترا می دیدی آنچه من می‌بینم نگریستی ترا. عُمَر گفت: من گفتم: یا امیرالمومنین ترا چه می بینی؟ گفت: اینک ملایک و پیغامبران و اینک محمّد رسول‎اللهص و می‎گوید: یا علی بشارت باد ترا که به جایی خواهی آمدن نیکوتر و خوشتر از آنجا که تو در آنی. و حال همچنان بود که وی فرموده بود».

2- اولیای خدا کسانی هستند که همیشه در راز و نیاز با خداوند، شب بیدار و همواره در روزه‎اند و چشمهایشان از خوف خداوند گریانست.

و امیرالمومنین ابوبکرt در صفت ایشان گفت: «اولیای خدای تعالی روی‌های ایشان زرد باشد از بی خوابی شب، و چشمهای ایشان آشفته باشد از گریستن، و شکم های ایشان به پشت باز خفته باشد از گرسنگی، و لبهای ایشان خشک باشد از تشنگی»([83]).

3- انسان مؤمن به ویژه فرمانروای مسلمانان نمی تواند همۀ مردم را راضی و خشنود کند زیرا ستمگر از قاضی دادگر متنفر است و توانگر درویش را به حقارت می‎نگرد:

امیرالمومنین عُمَرt در زمان خلافت گفت: «هیچ شب نمی گذرد بر من إِلاّ که مردمان نیمۀ از من خشنودند و نیمۀ منکر و ناخشنودند. آنکس که داد او می‌دهم خشنودست، آنکس که داد از وی می‎ستانم ناخشنود است. حق تعالی و تقدس همه را چشم اعتبار و گوش اختیار و زبان استغفار و دل بیدار کرامت کناد»([84]). آنکس که به رضایت خداوند می‎اندیشد، در اجرای وظایف و حرکت به سوی هدف به داوری خلق خدا، کاری ندارد و آنچه برایش مهم است خشنودی خالق می‎باشد.

4- زرق و برقها و دلبستگی‌ها و ناز و نعمتهای دنیا، روح آدمی را به اسارت می‎کشند و دل سالم را از او می‎گیرند:

روایت است که امیرالمومنین عُمَرt بر اسبی نشاندند و آن اسب تبختر می‎کرد و وی را می‌جنبانید، عُمَرt گفت: «مرا بر اسبی نشاندند که چون بر آن نشستم دل خود را باز ندیدم»([85]).

5- کتاب وسنّت با آیات و احادیث فراوان، ریا و نفاق را به شدت محکوم نموده و آثار شوم آنها را بگونه‎های مختلف بیان کرده‎اند. صحابۀ کرام و صلحای امت نیز با عبارات و جملات گوناگونی در بارۀ ریاکاری و اوصاف ذمیمه سخن گفته‎اند:

در وصیّت امیرالمومنین علیt و کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ فرموده است: «المرآةُ فی الدّین أَخفی عَلی أُمّتی مِن دَبیبِ النملِ علی الصفاء فی اللیلةِ الظلماء»، یعنی «ریا در دین بر امتان چنان پوشیده تر است از رفتن مورچه بر سنگ ساده در شب تاریک»([86]).

6- خطیب امام ابوبکر([87]/ گفت: شیخ مرشد([88]) قَدَّسَاللهُ روحَه العزیزَ فرمود: «که چون مسجد جامع سه صف تمام کرده بودم، شبی مصطفیص را به خواب دیدم و امیرالمومنین ابوبکر صدّیقt با وی بود و پاره‎ای سفال در دست داشت و خاکستر در آن بود و مصطفیص آن خاکستر به دست مبارک خود بر می‌گرفت و طرح مسجد بیشتر از آنکه بود می‎انداخت. چون بیدار شدم روز دیگر بیامدم و آن موضوع که رسولص خاک انداخته بود و نگاه کردم و آن خاکستر بدیدم و بنای مسجد بدان نشانه نهادم و چهار صف بساختم»([89]).

7- و اعتقاد کنیم که امیرالمومنین ابوبکرt بعد از رسولص خلیفه بود بحق و فاضلترین همۀ صحابه بود و بعد از امیرالمومنین عُمَرt بود و بعد از وی امیرالمومنین عثمانt بود، و بعد از وی امیرالمومنین علی بن ابی طالبt بود، و ایشان هر چهار خلفای راشدین بودند رِضوانُ اللهِ عَلَیهِم أَجمَعِینَ»([90]).

 

د- ابوسعید ابوالخیر (357-440 هـ)

ابوسعید ابوالخیر عارف جانگداز و سالک سلوک معرفت، یکی از چهره‎های تابناک عالم عرفان و معنای جهان اسلام در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم هجری است.

سخنانش به روانی آب زلال و لطافت نسیم بهاری، تشنگان وادی معرفت را سیراب و مشامشان را عطر آگین می کند:

«درویشی از شیخ ما ([91]سؤال کرد:

«او» را کجا طلب کنیم؟

گفت: کجاش جُستی که نیافتی؟»([92]).

 درباره «حیرت» که سرگشتگی عارف از آن همه فیض و رحمت الهی است سالک به مرحله‎ای می‎رسد که سر از پا نمی‎شناسد، و غرق در تعجب و حیرت به دنیا و ما فیها می‌نگرد و انوار ربایندۀ فیوضات و الهامات، او را مسخّر و رام خود می‎سازند.

1-شریعت، طریقت، حقیقت

شیخ را پرسیدند از شریعت و طریقت و حقیقت([93])، شیخ ما گفت: این اسامی منازلست و این منازل بشریّت را بُوَذ([94]). شریعت، همه، نفی و اثبات بُوَذ بر قالب و هیکل، و طریقت، همه محور کلّی باشد و حقیقت همه حیرتست.

بوبکر صدّیقt از دنیا می‎رفت و می‎گفت: «یا هادیَ الطریق حَرتُ»([95]). از حیرت حقیقت آواز می‎داد: این گفتها نشانست و نشان از بی نشان کفرست([96]).

﴿Ӊ£Jpt’C ãAqߙ§‘ «!$# 4 tûïÏ%©!$#ur ÿ¼çmyètB âä!#£‰Ï©r& ’n?tã ͑$¤ÿä3ø9$# âä!$uHxq①öNæhuZ÷t/ ( öNßg1ts? $Yè©.①#Y‰£Úߙ tbqäótGö6tƒ WxôÒsù z`ÏiB «!$# $ZRºuqôÊ͑ur ( öNèd$yJ‹Å™ ’Îû OÎgÏdqã_ãr ô`ÏiB ̍rOr& ϊqàf¡9$# 4 y7Ï9ºsŒ öNßgè=sVtB ’Îû Ïp1u‘öq­G9$# 4 ö/àSè=sVtBur ’Îû È@ŠÅgUM}$# ?íö‘t“x. ylt÷zr& ¼çmt«ôÜx© ¼çnu‘y—$t«sù xán=øótGó™$$sù 3“uqtFó™$$sù 4’n?tã ¾ÏmÏ%qߙ Ü=Éf÷èムtí#§‘–“9$# xáŠÉóu‹Ï9 ãNÍkÍ5 u‘$¤ÿä3ø9$# 3 y‰tãur ª!$# tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä (#qè=ÏJtãur ÏM»ysÎ=»¢Á9$# Nåk÷]ÏB ZotÏÿøó¨B #·ô_r&ur $JJ‹Ïàtã ÇËÒÈ﴾.([97])

2- سوال عمر بن خطاب از کعب الاحبار

شیخ ما گفت که: عمر خطابt پرسید: مر کعب الأحبار را که کدام آیت یافتی در توریة (توراة) مختصرتر، گفت: اندر توریة ایدون یافتم که حقّ سبحانه و تعالی می‎گوید: «ألا مَن طَلَبَنی وَجَدَنی و مَن طَلَبَ غَیرِی لم یَجِدنی» هرکِ مرا جُست مرا یافت و هرکِ جز مرا جُست هرگز مرا نیافت. و در برابر این نبشته بود:

قَد طالَ شَوقُ الأبرارِ إلی لِقائی وَأنا إلی لقائهِم أَشوَقُ.

دراز گشت آرزومندی ایشان بمن و من بدیدار ایشان آرزومندترم([98]).

3-جریان سفیر روم و عمر بن خطابس

شیخ ابوسعید، جریان سفیر روم و عمر بن خطاب را چنین عارفانه رنگ آمیزی می‎کند شیخ گفت که: «کلب الروم([99]) رسولی فرستاد با امیرالمومنین عُمَرt، چون در آمد سرای او طلب کرد نشانش دادند، او با خود می‌گفت که: این چگونه خلیفه است که مرا نزدیک او فرستادند چون دَرِ سرایِ او بیافت او را عجب آمد، پرسیدند از حاضران، گفتند: بگورستان رفته است. بر اثر او برفت. او را دید درگورستان به میان ریگ فرو شده و بی خویشتن افتاده. پس رسول گفت: حکم کردی و داد دادی لاجرم ایمن و خوش نشستۀ، و ملک ما حکم کرد و داد نکرد و پاسبان بر بام کرد و ایمن نخفت»([100]).

شیخ بزرگوار در نقل این داستان که به افسانه شبیه است به موارد زیر توجه داشته است.

الف – زمامدار باید به رفاه و عدل بیندیشد و در فکر تجملات و ظواهر نباشد.

ب – سفیر روم که از سوی امپراطوری قدرتمند جهان آن روز نزد عمر می‎آید اقتدار و شوکت افسانه‎ای امپراطوران رومی را در برابر خاک نشینی و سادگی خلیفه مسلمانان بی ارزش می‎شمارد.

ج- رسول روم به عدالت خلیفه اقرار می‌کند و می‎فهمد که آن همه، زرق و برق و دور شو، کور شو رومیان جز تظاهر و نیروی پوشالی نبوده است.

د- باید مسلمانان از خواب غفلت به خود آیند و خود و جامعه شان را از ننگ بردگی نفس و خیانتکاران ضد اسلام نجات دهند.

4- مسئولیت مسلمان در برابر اوامر و نواهی الهی

مسلمانان در برابر اوامر و نواهی الهی مسؤول‎اند و فریضۀ نماز ارتباط مخلوق با خالق و اتصال روح به مبدأ اعلی است.

شیخ ما گفت: «سُئِلَ أمیرالمومنین علیُ بنُ أبی طالبٍ t عَن مَعنَی الرُّکوعِ فَقالَ: المُسلِمُ یَرکَعُ ویَقُولُ بِقَلبِهِ: لَو ضُرِبَ عُنُقِی لَم أَدَع دینی و عبادةَ رَبَّی»([101]).

5- دانش و بصیرت علی t

دانش و بصیرت و منطق معرفتی علی بهترین و عالیترین مبلّغ اسلام و منطقی ترین جهاد در راه حق و ترویج این دین مبین است.

شیخ گفت: «مردی از جهودان به نزدیک امیرالمومنین علیt آمد، و گفت: یا امیرالمومنین، خدای ماY کی بُوَد و چگونه بُوَد؟ گونۀ روی علی بگشت و گفت: خدای ما بی صفت بُوَد و بی چگونه بُوَد، چنانکه بود همیشه بُوَد، او را پیش نیست و از پیش همۀ پیشهاست، بی غایت و منتهاست و همۀ غایتها دونِ او منقطع زیرا که او غایت غایتهاست. یهودی گفت: گواهی دهم که در روی زمین هرکه جز چنین بگوید باطلست وأنا أشهَدُ أن لَّا إلهِ إلاَّ اللهُ وأنَّ محمّداً رَّسُولُ اللهِ»([102]).

آنچه که امیرالمومنین علی دربارۀ خداوند گفته است خلاصه و چکیده و عصارۀ قرنها تلاش و کوشش متکلّمان اسلامی است که کوشیده‎اند حیات مسلمانان را از کفر و شرک نسبت به خداوند نجات دهند، هرچند در پاره‎ای اوقات نتوانسته باشند حقّ مطلب را ادا کنند.

6- توجه نکردن عمر بن خطاب t به شوکت ظاهری خلافت

خلیفۀ مسلمین عُمَر به مقام و شوکت ظاهری خود هیچ توجهی ندارد و در بازار قسمتی از سر آستینش را که جدا شده بود با کارد ببرید: «امیر المؤمنین عُمَر خطّابt در بازار فضله([103]) سر آستین بکارد ببرید»([104]).

ماجراهای ابوسعید، قلندر وادی عشق و گفتارهای آرام بخش او در این مختصر نمی‌گنجد، و بجاست برای حسن خِتام باز هم با کلامش به وجد آییم:

مردی از شیخ پرسید: «از خلق به حق چند راه است؟ شیخ ما گفت: به عدد هر ذراتی از موجودات راهی است به حق. اما هیچ راه نزدیکتر و بهتر و سبکتر از آن نیست که راحتی به کسی رسد. ما بدین راه رفتیم و همه را بدین وصیّت می‎کنیم»([105]).

 

هـ ابوالقاسم قُشَیری (386، 376 - 465)

ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن از بزرگان، دانشمندان و صوفیان قرن پنجم هجری است. از این عارف کتابهای متعدّدی به جا مانده که زینت بخش تاریخ زرّین اسلام شده است. از جمله «نحو القلوب»، «لطائف الاشارات»، «ترتیب السلوک»، «رسالهی قُشَیریّة» را می‎توان نام برد.

از رساله‎‎ی قُشَیریّه دو ترجمه فارسی در دست است که مرحوم استاد بزرگوار بدیع الزمان فروزانفر ترجمۀ دوم را انتخاب کرده و موارد اختلاف با ترجمۀ اول را در حواشی آورده است.

اینک در دریای پر امواج رسالۀ قشیریّه صدفهای دُرّ و گوهر را می چینیم:

ابوبکر صدّیقس

1- ورع از دیدگاه ابوبکرس

بزرگان دین و صلحا کوشیده‎اند که از شُبهات خود را دور نمایند تا در حرام نیفتند و این دوری از شبهه را«وَرع» گویند.

ابوبکر صدّیقt گفت: «ما هفتاد گونه حلال دست بداشته‎ایم از بیم آنک در حرام افتیم»([106]).

2- استقامت و پایداری از نظر ابوبکرس

استقامت و پایداری یکی از ویژگیهای انسان با ایمان است، خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید:

﴿ ¨bÎ) šúïÏ%©!$# (#qä9$s% $oYš/u‘ ª!$# §NèO (#qßJ»s)tFó™$# ãA¨”t\tGs? ÞOÎgøŠn=tæ èpx6Í´¯»n=yJø9$# žwr& (#qèù$sƒrB Ÿwur (#qçRt“øtrB (#rãÏ±÷0r&ur Ïp¨Ypgø:$$Î/ ÓÉL©9$# óOçFZä. šcr߉tãqè?﴾                                                                                    (فصلت: 30)

«کسانى که گفتند: پروردگارمان خداست، آن گاه استوار ماندند. فرشتگان [با این پیام‏] بر آنان فرو مى‏آیند که نترسید و اندوهگین نباشید و به بهشتى که وعده داده مى‏شدید خوش باشید».

ابوبکر صدّیقt گوید: اندر معنی خدای عزّ وجّل که گفت:  اینکه شرک نیارند»([107]).

ابوبکر صدیق استقامت را شرک نورزیدن می‌داند، زیرا اگر شرک با توحید آمیخته شود همه ارزشها را از آدمی می‎گیرد.

عمرt گوید: ﴿#qßJ»s)tFó™$#﴾ یعنی که روباه بازی نکنند»([108]).

3- آمدن عثمان بن عفان به خدمت پیامبر ص

در ادب، سخن فراوان گفته شده است و شیخ قشیری در باب چهل و سیم در آداب به روایت زیر اشاره می‎کند:

روایت کنند از پیغمبرص که ابوبکر و عُمَرب نزدیک او بودند، پای دراز کرده بود، عثمان در آمد پای بر کشید و بپوشید و گفت: «شرم دارم از مردی که فرشتگان آسمان از وی شرم دارند و این تنبیهی بود بدین حدیث که حشمت عثمان اگر چه بزرگ بود نزدیک او حالتی که میان او و ابوبکر و عُمَرب بود صافی تر بود»([109]).

4- ابوبکر صدّیق، یار غار

ابوبکر صدّیق، یار غار و صاحب و همراه رسول گرامی بوده است جاذبه و معنویت پیامبرص چنان میدان مغناطیسی قوی داشت که همۀ یارانش را به فرا خور اخلاص و ایمانی که داشتند در بر می‌گرفتند و ابوبکر که یکی از اکابر اصحاب آن حضرت بود از امواج دایره معنوی بسیار زیادی مستفید می‌گردید:

«چون خداوند تعالی صدّیق راt صحبت اثبات کرد که رسولص بر وی شفقت چنانکه خبر داد  (توبه: 40)([110])و آزاد مرد، مشفق باشد بر آنکس که با وی صحبت دارد»([111]).

عُمَر بن خطّابt

1- راه رفتن عمر س

عُمَر، مرد میدان عمل و عدالت با شتاب راه می‌رفت تا نیازش را زودتر بر آورد و از کبر و خودپسندی دورتر شود:

«عمر خطّابt بشتاب رفتی براه، گفتی چنین رفتن به راه حاجت زودتر برآید و از کبر دورتر بُوَد»([112]).

2- فروتنی عمرس

مسلمانان به ویژه زمامدار و حاکم اسلامی باید با خضوع و خشوع در عبادت و کار، نفس سرکش و نیروی منفی تکبّر را رام نماید.

عُروة بن زُبیر گوید: «عمر بن الخطّاب راt دیدم مَشکی آب بر گردن. گفتم: یا امیرالمؤمنین چرا کردی این؟ گفت: زیرا که وَفد([113]) بسیار آمده بودند از هرجای، به سمع و طاعت من، تکبر اندر من آمد من خواستم که آن بر خویشتن بشکنم، و برفت و همچنان آن مشک به خانه زنی انصاری برد و خنبهای([114]وی پر کرد»([115]).

3- صبر عمرس

صبر گرچه تلخ و سخت است اما میوۀ شیرین دارد. شکیبایان، فاتحان قلّه‎های سختی‎ها و مصاعب روزگارند چنانکه خداوند نیز با صابران است:

عمر خطابt گوید: «اگر صبر و شکر دو مرکب بودندی([116]) بر هرکدام که نشستمی باک نداشتمی»([117]).

4- کلید بهشت؛ دوستی با بینوایان است

عمربن‎خطابt گوید که: «پیامبرص گفت: هر چیزی را کلیدی است و کلید بهشت، دوستی درویشان([118]است و درویشان صابر هم‫نشینان خدای تعالی باشند روز قیامت»([119]).

هرکس که به بینوایان و مستمندان توجه نکند از شخصیّت والایی برخوردار نخواهد بود.

5- بانگ برآوردن عمر به هنگام خطبه نماز جمعه

عمر در میان خطبۀ روز جمعه بانگ بر می‎آورد: «یا ساریةُ الجبلَ» یعنی ای ساریه (فرمانده سپاه اسلام در ایران) به کوه توجّه کن و ساریه متوجّه می‎شود که سپاه ایران می‎خواهد از پشت کوه به آنان حمله کند و نقشه دشمن خنثی می‌گردد. «از امیرالمومنین عمرt درست است که او گفت: یا ساریةُ الجبل در میان خطبه روز جمعه و رسیدن آواز عمر به ساریه در آن وقت تا از عدو پرهیز کرد و بر کوه شد در آن ساعت»([120]).

عثمان بن عفّانt

1- روایت أنس بن مالک در شأن عثمانس

مؤمن، دارای قوّۀ فراست و تیز هوشی است و در لابلای قضایا و رخدادها حقایق را در می‌یابد:

از أَنَس بن مالکt روایت کنند که گفت: اندر نزدیک عثمان بن عفّانt شدمt [121]، و اندر راه زنی دیده بودم، اندر وی نگریستم. عثمانt گفت: از شما کس بُوَد که درآید و آثار زنا بر وی پیدا باشد؟ من گفتم: وحی به تو آمد از پسِ پیغامبرص؟گفت: نه و لیکن بدانند به برهان و فراست راست[122].

2- دیدن مالک بن انس در خواب

مالک بن أَنس را به خواب دیدند گفتند: خدای با تو چه کرد؟ گفت: خدای مرا بیامرزید به آن کلمه که عثمانِ بن عفّانt گفتی چون جنازۀ دیدی، سبحانَ الحَی الذّی لا یموتُ»([123]).

3- احترام عثمان بن عفان نزد پیامبرص

روایت کنند از پیغمبرص که ابوبکر و عمرب نزدیک او بودند پای دراز کرده بود عثمان در آمد پای بر کشید بپوشید و گفت: شرم نداری از مردی که فرشتگان آسمان از وی شرم دارند»([124]).

علی بن ابی طالبt

1- سادات مردمان اندر دنیا جوانمردانند

امیرالمؤمنین علی کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ گوید: «سادات مردمان اندر دنیا جوانمردانند، و سادات مردمان اندر آخرت پرهیزگارانند»[125]. آری تنها ملاک رستگاری در قیامت پرهیزگاری و تقوا است.

2- شکر و صبر علی

آدمی باید در تمام لحظات زندگی سپاسگذار نعمت‎های الهی باشد و در برابر ناملایمات و سختی‎های روزگار صبر پیش گیرد:

گویند علیّ مرتضی کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ گفت: «الهی مرا نعمت دادی شکر تو نکردم و بلا بر من نهادی صبر نکردم، بلا دائم نکردی، الهی از کریم چه آید مگر کرم»[126].

علی بن ابی طالبt گفت: «صبر از ایمان به جای سرشت از تن»[127].

3- بخشش و جوانمردی علی t

روایت کنند که امیرالمومنین علی کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ غلامی را بخواند نیامد، دیگر بار بخواند، هم نیامد دیگر را بخواند، نیامد، علی بر پای خاست آمد او را دید، پشت باز گذاشته گفت: «ای غلام آواز من نشنیدی که چندین بار ترا خواندم؟ گفت: شنیدم، گفت: پس چرا نیامدی؟ گفت: کریمی تو دانستم، ایمن بودم از عقوبت تو، کاهلی کردم نیامدم، گفت: برو که ترا آزاد کردم از بهرِ خدای عزّو جلّ»[128].

4- جود و سخای علی t

روزی امیرالمؤمنین علی مرتضی کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ بگریست گفتند: چراست این گریستن؟ گفت: هفت روز است تا هیچ مهمان به خانه من نیامده است ترسم که خدای عزّ وجلّ مرا خوار بکردست»[129].

5- بهشت، مشتاق علی است

واندر خبر همی آید که بهشت مشتاق است به سه کس: به علی و عمّار و سلمان رضی الله عنهم اجمعین[130].

6- ادراک و بینش معنوی علی t

از رُوَیم حکایت کنند که گفت: «از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالبt حکایت کنند که آواز ناقوس[131] به گوش وی آمد، یاران را گفت: دانید که این ناقوس چه می‌گوید؟ گفتند: ندانیم، گفت: می‌گوید: سبحانَ اللهِ حَقّاً أنَّ المَولی صَمَدٌ یَبقی»[132].

7- پند دادن علی در خواب به بشر بن الحارث

بِشر بن الحارث گوید که: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالبt را به خواب دیدم گفتم: یا امیرالمؤمنین مرا پندی ده، گفت: چه بود شفقت نمودن توانگران بر درویشان برای خدای و نیکوتر از آن تکبّر درویشان بر توانگران به ایمنی به خدای، گفتم: یا امیرالمؤمنین زیادت کن، این بیتها بگفت:

قَدْ کُنْتَ مَیْتاً فَصِرْتَ حیّا
عَزَّ بدارِ الفناء بَیتٌ     

 

و عَنْ قَرِیْبٍ تصیرُ میتاً
فَابنِ بِدارِ البقاءِ بَیْتاً([133])

 

 

و- ابوالحسن علی بن عثمان بن ابی علی الجلابی الهجویری الغزنوی(465)

ابوالحسن هجویری عارف سوخته دل و گوهر شناس دریای معرفت در اواخر قرن چهارم (معاصر ابوسعید ابو الخیر – 357-440 هـ) به دنیا آمد و به احتمال قوی در سال 465 یا کمی بعد از آن وفات یافت:

گروهی او را «پیر هجویر»، «سید هجویر» و جماعتی «جُلّابی» یا «هجویری» یا «غزنوی» خوانده‎اند.

هجویری از امام ابوحنیفه تقلید می‌کرد و در تصوّف از جنید بغدادی پیروی می‎نمود.

کتاب ارزشمند «کشف المحجوب» که اثر گرانبهای اوست، گویا در سال (435 هـ) در لاهور نوشته شده و در حدود سال (442 هـ) به پایان رسیده است. این کتاب از قدیمی‎ترین کتاب‎هایی است که در تصوف اسلامی به زبان فارسی به رشته تحریر درآمده است.

آنچه که در سطرهای بعد می‎آید، نقل یا اقتباسی از کتاب مذکور است:

ابوبکر صدّیق

1- ابوبکر صدیق امام اهل طریقت

هجویری برای اثبات مشرب تصوّف و عرفان به زندگی اکابر صحابۀ رسول خداص توسّل می‌جوید؛ از جمله در بیتی می گوید:

إنّ الصفا صفةُ الصدّیق              إِنْ أَرَدتَّ صوفیّاً علی التحقیق[134].

از آنچ صفا را اصلی و فرعی است؛ اصلش انقطاع دلست از اغیار و فرعش خلوّ دست از دنیای غدّار و این هر دو صفت صدیق اکبرست، ابوبکر عبدالله بن ابی قُحافهt از آنچ امام اهل این طریقت وی بُوَد»[135].

به اعتقاد شیخ هجویری ابوبکر صدیق سر سلسله صدّیقان مسلک تصوّف است.

2- امام هجویری، ابوبکر را چنین می‎ستاید

«امام و سیّد اهل تجرید[136]، و پیشوای ارباب تفرید و از آفات نفسانی بعید، ابوبکر بن عبدالله بن عثمان الصدّیقt کی[137] ویرا کرامات مشهورست و آیات و دلائل ظاهر اندر معاملات و حقایق..»[138].

3- مناجات ابوبکرس

ابوبکر در مناجاتش می‎گفت: «اللّهُمَ أبسُط لی الدّنیا و زَهَّدنی فیها» «گفت: دنیا بر من فراخ گردان آنگاه مرا از آفت آن نگاه دار» و اندر تحت این، رمزیست یعنی نخست دنیا بده تا شکر کنم آنگاه توفیق آن ده تا از برای تو دست از آن بردارم و روی از آن بگردانم تا هم درجۀ شکر و انفاق یافته باشم و هم مقام صبر و تا اندر فقر مضطّر نباشم کی فقر مرا به اختیار باشد[139].

در دعای صدّیق به رازی دست می‌یابیم که حلقۀ اتصالی است بین فقر و غنا، و فقر اختیاری و اجباری، و دیباچه‎ای است بر کتاب حیات!

آری آنگاه که مال به آدمی روی می‌آورد و نتواند او را در اسارت خویش به زنجیر کشد، حاضر می‌شود که بلال حبشی برده هم فکر را به بهای گزافی بخرد و او را اذیّت و آزار نجات دهد و خود را به بلندترین مرتبه انفاق برساند.

تاریخ اسلام از گذشت‎ها و بخشش‎های ابوبکر سخن ها دارد.

4- در زمینۀ خطبۀ خلافت صدیق چنین می‎گوید

زُهَری از وی (ابوبکر) روایت کرد که چون وی را به خلافت بیعت کردند ویt بر منبر شد[140]، و خطبه کرد و اندر میان خطبه گفت: «واللهِ ما کُنتُ حریصاً علی الإمارةِ یَوماً وَلا لَیْلَةً قَطُّ ولا کُنْتُ فیها راغِباً وَلا سَأَلْتُها اللهَ قَطُّ فی سِرًٍّ  وَلا علانِیَةٍ ولا لِی فی الإمارَةِ مِن راحَةٍ»[141].

«به خدا سوگند که هرگز روز و شبی آزمند فرمان روایی نبودم و به آن تمایل نداشتم و هیچگاه در پنهان و آشکار آن را از خدا نخواسته‎ام و در فرمانروایی آسایشی ندارم». سپس هجویری ادامه می‎دهد: «و چون بنده را از خدای عزّ وجلّ به کمال صدق برساند و به محلّ تمکین مُکرّم گرداند منتظر وارد[142] حقّ باشد تا بر چه صفت آید وی بر آن می‌گذرد، اگر فرمان آید فقیر باشد و اگر فرمان باشد امیر باشد، اندرین تصرّف و اختیار نکند چنانک صدّیقt اندر ابتدا کرد»[143].

رضا، هم در عرفان و تصوّف تسلیم شدن در برابر اراده و فرمان مشیت حقّ است تسلیم شدن به معنی عدم کارایی نیست چنانکه صدیق هیچگاه در انجام دستورات الهی و اوامر پیامبرص و امر به معروف و نهی از منکر کوتاهی نکرد.

5- خواب نوفل بن حیّان

نوفل بن حیّان وفات آمد، من[144] به خواب دیدم که قیامتستی و جملۀ خلق اندر حسابگاهندی، پیغمبر را دیدم مُتشمَّر[145] ایستاده بر حوض خود و بر راست و چپ وی مشایخ دیدم ایستاده، پیری را دیدم نیکو روی و بر سر، موی سفید و خدّ[146] بر خدّ پیغمبر نهاده و اندر برابر وی نوفل را دیدم ایستاده، چون مرا بدید بسوی من آمد و سلام گفت. وی را گفتم: مرا آب بده. گفت: تا از پیغمبرص دستوری خواهم، پیغمبرص به انگشت اشارت کرد تا مرا آب داد. من از آن آب بخوردم و مر اصحاب خود را بدادم کی[147] از آن جام هیچ کم نگشته بود. گفتم: یا نوفل بر راست پیغمبر آن پیر کیست؟

گفت: ابراهیم خلیل الرحمن و دیگر ابوبکر صدّیق»[148].

6- بخشش ابوبکر t

در احادیث نبوی از صدق و بخشش و پرهیزگاری ابوبکر، سخن‎ها رفته است، از جمله که تمام دارایی خود را بخشید و چیزی برای عیال و فرزندانش باقی نگذاشت و هنگامیکه رسول خدا از او پرسید: برای عیالت چه گذاشتی؟ گفت: خدا و رسول خدا.

ابوبکر صدّیقt صاحب صحو[149] بود، آفت قبض دنیا بدید و ثواب ترک آن معلوم کرد، دست از آن بداشت تا پیغمبرص گفت: عیال را چه ماندی؟ گفت: خدای و رسول وی»[150].

7- آهسته نماز خواندن ابوبکر t

صدّیق به هنگام نماز شب آیات و اوراد را آهسته می‌خواند و عُمَرt نماز را با صدای بلند انجام می‎داد، پیامبرص علّت را از هر دو پرسید، ابوبکر گفت: «آنکس که با او مناجات می‌کنم صدایم را می‌شنود. و عمر گفت: خفتگان را بیدار می‌کنم و شیطان را می‎رانم.

رسول‎اللهص گفت: بر تو باد یا ابوبکر که بلندتر خوانی. و عُمَر را گفت: تو نرم تر خوان مر ترک عادت را»[151].

عمر بن خطّابt

1- ساده زیستن و دادگری عمرس

عمرt از ساده پوشان و دادگران تاریخ سیاسی و اجتماعی اسلام است، بگونه‎ای که قوِّه ادراک، تیز هوشی، مدیریت، صلابت، ژرف اندیشی و عدالت خواهی او کم نظیر می‌باشد. در همان زمانی که بر منطقۀ وسیعی از جهان حکومت می‎کرد، به اندازه کفافش از بیت المال استفاده نمی‌نمود و چندین رقعه و پینه بر جامه‎اش بود: و از عمر خطّابt می‎آید که: «وی مرقّعه داشت سی پیوند برآن گذاشته و هم از عُمَر می‎آیدt که گفت: بهترین جامها آن بُوَد که مؤنت[152] آن کمتر بُوَد»[153].

2- حق بر زبان عمر جاری می شود

در روایت آمده است که: پیامبرص فرمود: «الحقُّ یَنطِقُ علی لسانِ عمرَ» حقّ بر زبان عمر سخن می‎گوید. و نیز گفت: «قَد کانَ فی الأُمَمِ مُحَدَّثونَ فَإن یَکُ فی أُمَّتی فَعُمَرُ».

اندر امّتان پیشین «محدَّثان» بودند و اگر درین امّت باشد، عمر است». از وی می‎آید کی گفت: «اَلعُزْلَةُ راحَةٌ مِن خُلَطاء السُوء» «عزلت راحت بُوَد از همنشینان بد»[154].

مُحدَّثان کسانی هستند که استعداد ویژه‎ای برابر امور معنوی دارند و قلبشان مرکز الهامات و واردات معنوی است و از جهان‌های ماوراء حسّ خبر می‌دهند.

3- خلوت گزیدن عمر بن خطاب t

هجویری دربارۀ خلوت گزیدن عمر بن خطّاب می‎گوید:

«آنگاه این کس اگر چه در میان خلق بُوَد، از خلق وحید بُوَد و همتّش ازیشان فرید بُوَد و این مقامی بس عالی و بعید بُوَد و راست این صفت عمر بود. کی[155] از راحت عزلت نشان داد و وی به ظاهر اندر میان ولایت امارت و خلافت بود، و این دلیل واضح است کی اهل باطن اگرچه به ظاهر با خلق آمیخته باشند دلشان به حق آویخته باشد و اندر جملۀ حال بدو راجع باشند»[156].

آنچه که در زمینۀ خلوت و عزلت قابل ذکر است این است که، انسان والا کسی است که در میان جامعه زیست نماید و با مردم روبرو شود و خود را با گناهان و معاصی الهی آلوده نکند و دل را به خالق بسپارد و از دامهای شیطان و نفس نهراسد و پیکار میدان نبرد با عوامل منفی وجود گردد.

روش عمر این بود، و روش همه معرفت شناسان خطّه تاریخ نیز چنین بوده است و خواهد بود.

4- امام حسین و عمر

هجویری داستانی را بیان می‌کند که خطّ السیر معرفتی و تربیتی مربیّان و پدران و مادران مسلمان و غیر مسلمان است به این صورت که روزی عمر می‌بیند که امام حسینt بر پشت پیامبرص سوار شده است و ریسمانی در دهان رسول اکرم می‎باشد. عمر می‎گوید: «نِعْمَ الْـجَمَلُ جَمَلُک یا أبا عبدالله» پیغمبر گفت: «نِعم الراکِبُ هُو یا عُمَر»[157].

آری! چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار.

5- شیطان اسیر عمر است

پیر هجویر به موضوع غلبۀ شیطان بر انسان اشاره می‌کند که همیشه در حوزۀ سیطرۀ ابلیس قرار می‌گیرد و جز بندگان صالح خدا کسی توانایی رهایی از این اسارت را ندارد و به حدیث نبوی زیر استناد می‌نماید:

پیغمبرص گفت: «ما مِن أَحَدٍ إِلاّ وَقَد غَلَبَهُ شیطانُهُ إلاّ عُمَر فَإنَّهُ غَلَبَ شیطانَهُ» «هیچکس نیست کی نه شیطان وی را غلبه کردست، (یعنی هوای هر کسی مر ایشان را غلبه کردست) إلّا عُمَرt که وی مر هوای خود را غلبه کردست»[158].یعنی همۀ انسان‎ها در تیر رس شیطان قرار می‎گیرند و (اکثراً) مغلوب می‌شوند و عُمَر شیطان و هوای نفسانیش را به بند می‌کشد.

6- ازدواج عُمَر با «أمّ کلثوم» دختر «علی بن ابی طالب»

در کشف المحجوب چنین آمده است:

«و اندر خبرست کی عمربن خطّابt مر ام کلثوم را دختر فاطمة بنت محمّد مصطفیص خطبه کرد از پدرش علیt، علی گفت: او پس خردست و تو مردی پیری و مرا نیّت است که به برادر زاده خودش[159] دهم (عبدالله بن جعفر) عمر پیغام فرستاد یا اباالحسن! اندر جهان زنان بسیارند بزرگ و مراد من از أم کلثوم اثبات نسل است نه دفع شهوت لِقولِهص «کُلُّ سَبَبٍ ونَسَبٍ یَنقَطِعُ إلاَّ سَبَبِیْ ونَسَبی»[160]. کنون مرا سبب هست بایدم تا نسب نیز با آن یار باشد با هر دو طرف به متابعت وی محکم گردانیده باشم. علیt وی را بدو داد و زید بن عُمَرt از وی بیامد»[161].

7- چگونگی مسلمان شدن عمر بن خطّاب س

عمر بن الخطّابt بشنید کی خواهر و دامادش مسلمان شدند، قصد ایشان کرد با شمشیر آخته و مر قتل ایشان را ساخته و دل از مهر ایشان پرداخته، تا حق تعالی لشکری را از لطف اندر زوایاء سوره (طه) به کمین نشانده تا به در سرای آمد. و خواهرش می‎خواند:

﴿ mÛ ÇÊÈ !$tB $uZø9t“Rr& y7ø‹n=tã tb#uäöà)ø9$# #’s+ô±tFÏ9 ÇËÈ   žwÎ) ZotÅ2õ‹s? `yJÏj9 4Óy´øƒs† ÇÌÈ﴾

                     (طه: 1- 3)[162]

جانش صید دقایق آن شد و دلش بسته لطف آن گشت طریق صلح جست و جامه جنگ برکشید و از مخالفت به موافقت آمد»[163].

آیات شیوا و بلیغ ودل انگیز سورۀ مبارکه (طه) چنان در دل عُمَر تأثیر شگرفی می‌گذارد که ناگهان آن همه دشمنی به علاقه و ایمان تبدیل می‌شود و به حضور رسول گرامی می‎رود و ایمان می‎آورد.

8- عمر و وفات پیامبرص

هنگام وفات پیامبر اسلامص همه اصحاب، بسیار ناراحت و غمگین بودند بگونه‎ای که سر از پا نمی‎شناختند. و عمرt شمشیر برکشید کی هرکه گوید: محمّد بمرد سرش ببرم، صدّیق اکبر بیرون آمد و آواز بلند برداشت و گفت: «أَلا مَن عَبَد محمّداً فَإنَّ محمّداً قَد ماتَ ومَن عَبَدَ رَبَّ محمّدٍ فَإنّهُ حَیٌّ لا یَمُوتُ»[164]. و آنگه برخواند:         (آل عمران: 144)[165]

عُمَر ساکت شد و دیگر چیزی نگفت.

عثمان بن عفّانt

1- منقبت عثمان بن عفان t

هجویری در ستایش و منقبت عثمان بن عفانt ضمن آوردن القاب و عناوین معنوی به جریانی تاریخی اشاره می‌کند که بسیاری از شکّ‎ها و تردیدها را بر می‎دارد، که چرا خلیفه برای دفاع از خود، از نیروی حکومتی استفاده نکرد؟ و چگونه بنی هاشم که مدافع خلیفه بودند، بر ضدّ شورشیان برنخاستند و با آنان نجنگیدند؟!

و نیز گوهر گنج حیا و أعبد اهل صفا و متعلّق درگاه رضا و مُتولّی و متمکّن بر طریق مصطفیص وt ابوعمرو عثمان بن عفّانt کی وی را فضائل هویداست و مناقب ظاهراند کُل معانی و عبدالله بن رباح و ابوقتادهب روایت آرند کی: روز حرب الدار ما به نزدیک عثمانt چون غوغا در درگاه وی جمع شدند، غلامان وی سلاح برداشتند. عثمان گفت: هرکه سلاح بر نگیرد از مال من آزادست و ما از ترس خود بیرون آمدیم»[166].

2- حسن بن علیt نزد خلیفه می‎رود

حسن بن علیt نزد خلیفه می‎رود و از او می‌خواهد که اجازه دهد تا با شورشیان بجنگد، و خلیفه به او می‎گوید: «یا ابنَ أخی ارجِع واجلِس فی بیتِکَ حتّی یَأتِیَ اللهُُ بأمرِهِ فلاحاجةَ لَنا فی إهراقِ الدّماء».

«ای برادرزاده باز گرد و اندر خانه خود بنشین تا فرمان خداوند و تقدیر او چه باشد کی ما را به خون ریختن مسلمانان حاجت نیست» و این علامت تسلیم است اندر حال ورود بلا اندر درجۀ خلّت[167]، چنانکه نمرود آتش برافروخت و ابراهیم را u اندر پلّه منجنیق نهاد. جبرئیلu آمده و گفت: «هَل لَکَ مِن حاجَةٍ[168]؟ أَمّا إلیکَ فَلا»[169]، گفت: پس از خدای بخواه گفت: «حَسبی مِن سؤالی عِلمُهُ بحالی».

مرا آن بس کی او می‌داند کی به من چه می‌رسد و او به من داناتر از من به من، او داند کی صلاح من در چیست. پس عثمان به جای خلیل و غوغا به جای آتش و حسن به جای جبرئیل اما ابراهیم را u از بلا نجات و عثمان را t اندر بلا هلاک و نجات را تعلّق به بقا بود و هلاک را به فنا»[170]. مرحوم استاد ابوالأعلی مودودی در «خلافت و ملوکیّت» می‌گوید که: عثمان از نیروی دفاعی دارالخلافة استفاده نکرد تا به زمامداران بعد از خود نشان دهد که خلیفه برای حفاظت از خود به قوّۀ قهریّه متوسل نشود، و حاکم اسلامی نباید نیروی سرکوبگر و ضدّ مردمی را به کار برد.

علی بن ابی طالبt

1- علی، اسدالله، حیدر کرّار و اسوه فضیلت

علی، اسدالله، حیدر کرّار، ابوتراب و ابوالحسن شیر میادین شجاعت و أسوه فضیلت و پرهیزگاری و مرد تاریخ گذشت و نصفت است «وَ مِنهم عمّ زادۀ مصطفی و غریق بحر بلا و حریق نار ولا[171] و مقتدای اولیا و اصفیا ابوالحسن علی بن ابی طالب کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ[172] و او را اندرین طریقت شأنی عظیم و درجتی رفیع است. و اندر دقّت عبارت از اصول حقایق حظّی تمام داشت تا حدّی کی جنید/ گفت: «شیخُنا فی الأصولِ والبلاء عُلِیُّ المُرتَضی» شیخ ما اندر اصول و اندر بلا کشیدن، علی مرتضیt است»[173].

در تصوف، همۀ خرقه پوشان و پاکبازان سلوک خود را به علی نسبت می‌دهند و گروهی نیز مانند نقشبندیه از ابوبکر صدّیق پیروی می‎نمایند.

2- توصیه علی به یکی از مسلمانان

یکی به نزدیک وی (علی) آمد، کی ای امیرالمؤمنین مرا وصیّتی بکن، و وی گفت: «لا تجعلنّ أکثر شغلکبأهلک وولدک، فإن یکن أهلک وولدک أولیاء الله، فإنّ الله لا یضیع أولیاءه، وإن یکونوا أعداء الله،فَما هَمُّکَ وشُغلُکَ لِأَعداء اللهِ».

«نگر تا شغل زن و فرزند را مهمترین اشغال خود نگردانی کی اگر ایشان از دوستان خدایندY وی دوستان خود را ضایع نگرداند و اگر دشمنان خدایند عزّ وَجَلّ اندوه دشمنان خدای چه می‎داری»[174].

3- علی، دل شناس و مُوحّد کامل

علی، دل شناس و مُوحّد کاملی است و بی نیازی را در غنای قلب می‌داند نه تجملات و زرق و برق و کاخ و امارات دنیوی:

علی گفت کَرَّمَ اللهُ مر سائلی را کی [175] از وی پرسیده بود، که پاکیزه‎ترین کسب‎ها چیست؟ گفت: «غناءُ القلبِ باللهِ» و هر دل که به خدای تعالی توانگرباشد، نیستی دنیا وی را درویش نگرداند و هستی آن شادی نیاردش»[176].

4- عرفان علی

عرفان علی، عرفان اتّصالی است آن چنانکه می‎فرماید: «لا أَعبُدُ رَبًّا لَم أَرَهُ» و خدایی را که نبیند پرستش نمی کند و خدا را به خدا می‎شناسد، چون امیرالمؤمنین علیt را پرسیدند از معرفت گفت: «عَرَفتُ اللهَ باللهِ وَعَرَفتُ مادونَ اللهِ بنورِ الله».

خداوند را عزّ وجلّ بدو شناختم و جز خداوند را به نور او شناختم[177].

5- نماز علی

علی در نماز آن چنان خضوع و خشوع داشت که برای امثال ما قابل تصوّر نیست، نمازی با راز و نیاز و اتّصال وجود به دریا، نه اتّصال ذاتی بلکه کسب و ارادت و الهامات معنوی و فیوضات ربّانی.

و چون امیرالمومنین علی (کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ) قصد نماز کردی مویهای وی از جامۀ وی بیرون کردی و لرزه بر وی افتادی و گفتی: آمد وقت امانتی که آسمانها و زمینها از حمل آن عاجز آمدند»[178].

6- علی، جواد امّت و کریم تاریخ عمل است

علی، جواد امّت و کریم تاریخ عمل است، هرگز به دنیا و ارزشهایش دل نمی‎بست و آسان می‎بخشید. آری آن أسوه نیکو، بخشنده است و زکات بر بخشنده جایز نیست زیرا هرچه دارد در طبق اخلاق نهاده است چنانکه خود می‎فرماید:

فَمَا وَجَبَت عَلَیَّ زکوةُ مال               وهَل یَجِبُ الزّکوةُ علی جواد

«پس مال کریمان مبذول باشد و خونشان هدر، نه به مال بخیلی کنند و نه بر خون»[179].

آنچه در باره امیرالمؤمنین علی گفته شود مانند داستان قطره و دریاست و ما قطراتی بر ساحل وجود او.

 ز: امام محمد غزالی (450-505)

امام ابوحامد محمد غزالی عارف و دانشمند و نویسندۀ توانای قرن پنجم هجری یکی از درخشانترین چهره‎های معرفتی جهان اسلام است.

این دانشمند آثار فراوانی به زبان عربی دارد که از آنهاست: «إحیاء علوم الدین»، «المستصفی»، «المُنقِذ مِنَ الضلال»... و «کیمیای سعادت».

1- کیمیای سعادت و خلفای راشدین

غزالی مختصری از کتاب إحیاء را به فارسی ترجمه کرد و آن را «کیمیای سعادت» نامید، این عارف بزرگ در کیمیای سعادت در باره خلفای راشدین چنین می‎گوید:

«علیt چون در نماز خواستی شد، لرزه بر وی افتادی و گونه بر وی بگشتی، و گفتی: آمد وقت امانتیکه بر هفت آسمان و زمین عرضه کردند و ایشان طاقت آن را نداشتند»[180].

نماز علی اتصال به انوار فیض الهی، و قرارگرفتن در دایرۀ عبودیت و فراموش نمودن خویشتن است. در عبارتی زندگی بی پیرایه عُمَرt و جامه پینه بسته‎اش را چنین توصیف می‎کند:

«اول مرقّع دار عمر بودt که بر جامۀ وی چهارده پاره بر دوخته بود»[181].

غزالی می‌خواهد به زمامداران مسلمانان و حکومتیان و مدّعیان مسند ‌نشین بگوید که: اوّل شرط زمامداری و حکومت، استفاده از حدّ اقل امکانات است. در آداب تلاوت قرآن به دو موضوع زیر اشاره می‌کند که: «و رسول‎اللهص بر ابوبکر بر گذشت، نماز می‎کرد به شب و قرآن آهسته می‌خواند، گفت: «چرا آهسته می‎خوانی؟ گفت: آنکه با وی می‌گویم می‎شنود؛ و عمر را دید به آواز می‎خواند، گفت: چرا آواز می‎خوانی؟ گفت: خفته را بیدار می‌کنم و شیطان را دور کنم، گفت: هر دو نیکو کردید»[182].

در این دوگانگی قرآن خواندن و انجام نماز، نیّت آدمی نقش اصلی دارد. شقیق بلخی عارف مشهور نزد هارون الرشید خلیفه عباسی رفت و هارون به او گفت: «توئی شقیق زاهد؟ گفت: شقیق منم اما زاهد نه! گفت: مرا پند ده، گفت: خدای تعالی ترا به جای صدیق[183] نشانده است، و از تو صدق در خواهد چنانکه از وی، و به جای فاروق[184] نشانده است، و از تو فرق در خواهد میان حق و باطل چنانکه از وی، و به جای ذوالنّورَین[185]نشانده است، و از تو شرم و کرم در خواهد چنانکه از وی، و به جای امیرالمؤمنین علی مرتضیt بنشانده است و از تو علم وجود و عدل در خواهد چنانکه از وی...»[186].

غزالی علاوه بر بیان شاخصهای خلفا، تصویری را از عارفی از بند اوهام نفس رسته نشان می‌دهد که شکوه و هیبت  هارون او را از گفتن حقایق و پند دادن به خلیفه باز نمی دارد.

علی مرز بین زاهد وغیر زاهد را، در انجام کار برای خداوند می‎داند.

«و برای این گفت علی مرتضیt: «اگر کسی هرچه روی زمین مالست به دست آوردی زاهدست اگرچه توانگرترین خلقست، و اگر به ترک همه بگوید- و نه برای حق تعالی است – وی زاهد نیست»[187].

در کلام علی، پیام ارزشمند اقتصادی نهفته است؛ که مسلمان وارسته کوشش کند که خود و جامعه مسلمانان را از فقر اقتصادی و سختی معیشت نجات دهد، تا از زنجیر اسارت‎بار بیگانگان آزاد شوند.

بزرگان هیچگاه خودبین نبوده و چنان تحت تأثیر آیات قرآن و مظاهر خلقت قرار گرفته که چه شبها و روزها با اندوه و غم سرنوشت ساز زیسته‎اند:

«بدانکه چون صدیقt[188] با بزرگی وی مرغی را دیدی گفتی: کاشکی من تو بودمی... و عمرt گاه بودی که آیت قرآن بشنیدی بیفتادی و از هوش بشدی و چند روز مردمان به عیادت وی رفتندی، و بر روی او دو خط سیاه بودی از گریستن، و گفتی: کاشکی هرگز عمر را مادر نزادی، و یک راه به در سرایی بگذشت، یکی قرآن همی‌خواند در نماز اینجا رسیده بود: ﴿¨bÎ) z>#x‹tã y7În/u‘ ÓìÏ%ºuqs9 ÇÐÈ﴾ (طور: 7)[189]، از ستور خویشتن در افگند از بی طاقتی و وی را به خانه بردند، یک ماه بیمار بود که کسی سبب بیماری وی ندانست»[190].

غزالی تصویری می‌آفریند که مرز میان اعتقاد و عمل را به هم نزدیکتر می‌کند، و با آوردن این رنگ آمیزی‎های زیبا، شکستن بت «خودبینی» و تمسّک به قرآن را دو عامل مهم و حرکت آفرین حیات مؤمن به شمار می‎آورد. در مذمّت دنیا و لذت گرائی می‎گوید: «زید بن ارقم همی گوید: با ابوبکرt بودم، وی را آب آوردند، با انگبین شیرین کرده، چون به دهان نزدیک برد باز گرفت و بگریست بسیار چنانکه همه بگریستیم، چون خاموش شد دلیری نیافت کسیکه پرسیدی، چون چشم بسترد گفتند: یا خلیفۀ رسول الله چه بود؟ گفت: یک روز با رسول اللهص نشسته بودیم، دیدم که به دست چیزی را از خود دور همی کرد- و هیچ چیز ندیدم – گفتم: یا رسول الله آن چیست؟ گفت: دنیاست که خویشتن را بر من عرضه همی کند، باز آمد و گفت: اگر تو جستی از من، کسانی که پس از تو باشند نجهند، اکنون ترسیدم که دنیا مرا یافت، ترک کردم و بگریستم»[191].

گرچه غزالی در این موارد، سندی را ارائه نداده است ولی ما حصل پیام او این است که: دل بستن به دنیا آدمی را به بند می‌کشد و نمی‎گذارد، شخصیّت و هویت اصلی انسان بر وجود مادیش فرمانروایی کند و گاهی چنان دستخوش امیال شهوانی و آرزوهای نفسانی می‌گردد که از حیوان پست‎تر می‎شود. توکّل، عامل ارزشمندی در پیکار سرنوشت آفرین انسانی است و دوری از اسباب ظاهر و شرایط و عوامل نامناسب مخالف توکّل نیست.

«عمرt به شام می‌رفت، خبر رسید که آنجا طاعون عظیم است، گروهی گفتند: نرویم، گروهی گفتند: از قَدَر حَذَر نکنیم، عمر گفت: از قَدَر خدای به قدر خدای گریزیم[192]، و گفت: اگر یکی را از شما دو وادی بُوَد یکی پر گیاه و یکی خشک، به هرکدام که گوسفند بَرَد به قدر برده باشد، پس عبدالرحمن بن عوفt را طلب کرد تا وی چه گوید، وی گفت که: من از رسولص شنیدم که: «چون بشنوید که جایی وبا است آنجا مروید، و چون آنجا باشید هم مقام کنید و بمگریزید، پس عمر شکر کرد که رأی او موافق خبر بود»[193].

غزالی با نقل روایت بالا به یک موضوع اساسی و اصولی بهداشت و پزشکی اشاره می‌کند و این حقیقتی است که در لابلای کتابها و روایات تا به امروز مانده و بشریت را به حیرت انداخته است.

در اسلام هرکاری که انجام می‎شود باید برای رضایت خداوند باشد، و شرک در عبادت گاهی به معنی عبادت دوگانه است. یعنی، یک وجه آن برای خدا و وجه دیگر به منظور دیگری است، چنانکه آمده است: «و ازین بود که امیرالمؤمنین علیt کافری بیفگند تا بکشد، وی آب دهان در وی پاشید، بازگشت و نکشت و گفت: خشمگین شدم، ترسیدم که برای خدای تعالی نکشته باشم. و عمرt یکی را درّه[194] بزد، آنکس دشنام داد، دیگرش نزد، گفتند: چرا تقصیر کردی؟ گفت: تا این زمان او را به حق زدم، اکنون که او دشنام داد اگر بزنم به قهر زده باشم»[195].

علاوه بر وجه توحید افعالی که خالی از هر نوع شرک آشکار و پنهان است در هر دو نوع روایت، ارزش و اهمیت جلوگیری از خشم به خوبی نمایان است و انسان با ایمان و حکومتیان و دستگاه عدالت و ضابطین آنها باید به گونه‎ای عمل کند که خود را از زنجیر خشم و کینه و انتقام جویی نابخردانه نجات دهند.

عالم دوستی باید بر یکرنگی و یکدلی استوار باشد و تکلّف‎ها و تشریفات ظاهری و قید و بندهای بادکنکی عرفی، بر خلاف آیین دوستی و معاشرت صادقانه است: علی می‎گویدt: بدترین دوستان آن بُوَد که ترا حاجت بُوَد به عذر خواستن از وی و تکلیف کردن برای وی»[196].

انسان باید در مسیر داوری و قضاء، رازداری و سرپوشی را برگزیند و در هر حال نسبت به مردم پاک طینت و پاکدل باشد: صدیق[197] می‌گویدt: «هر که را بگیرم، اگر دزد بُوَد و اگر میخواره بُوَد، آن خواهم که خدای تعالی آن فاحشه[198] بر وی بپوشد»[199]. بر قاضی و حاکم شرع واجب است که خود را در برابر خداوند مسؤول بداند و در حکمی که صادر می‎کند از هیچ قدرتی غیر از خدا نترسد:

عمرt گفت: «وای بر داور زمین از داور آسمان – روزی که او را بیند، مگر آنکه داد بدهد و حق بگزارد و به هوی حکم نکند و جانب خویشان خود نگاه ندارد و به بیم و امید حکم نکند، لیکن از کتاب خدای آینه سازد و پیش چشم خود بنهد و بدان حکم می‎کند»[200].

عمر بن خطابt زمانی که خلیفۀ مسلمانان بود، پاره‎ای از شبها به پاسداری از شهر می‎پرداخت تا به کسی ستم نشود و ستمگری از تیررس حکم او خارج نگردد: عمر خطّابt به جای عسس[201] خود شب می‌گردید، تا هر کجا خللی ببیند به تدارک آن مشغول شود، و گفت: اگر گوسفندی گرکن[202] بر کناره فرات بگذرانند و روغن در نمالند، ترسم که روز قیامت که روز حسابست مرا از آن باز پرسند! و باز آنکه احتیاط و عدل او چنین بود که هیچ آدمی بدان نتواند رسید»[203].

فیض الهی را که در غار تلاوت قرآن مجید بر دل می‎تابد از دست داد زیرا ممکن است آن تابش نور حقّ بر قلب دیگر تکرار نشود، یا برای مدّتی متوقف گردد:

«و چون عرب می‎آمدند در روزگار رسول‎اللهص و قرآن تازه می‌شنیدند و می‌گریستند و احوال[204] بریشان پدید می‌آمد، ابوبکر گفتt «کُنَّا کَمَا کُنْتُمْ ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُنَا» گفت: ما نیز چون شما بودیم، اکنون دل ما سخت شد، که با قرآن قرار گرفت و خو کرد، پس هرچه تازه بُوَد اثر آن بیش بُوَد.

و برای این بود که عمرt حاج را فرمودی تا زودتر به شهرهای خویش روند، گفت: ترسم که چون خو کنند با کعبه، آنگاه حرمت آن از دل ایشان برخیزد».

غزالی در نقل دو روایت فوق به دو موضوع مهّم و اساسی تکیه می‎کند:

یکی اینکه بزرگان هیچگاه خویشتن بین نبوده و همواره خواسته‎اند که حقیقت را بازگو کنند و به نفس سرکش اجازه دخالت در کارها نداده‎اند، و دیگر اینکه وارد شدن در یک فضای روحی تحولی انقلاب آفرین است و باید لحظات اولیه دگرگونی و بازتاب تابش فیض را عزیز دانست زیرا خو گرفتن‎های بعدی ممکن است از درجۀ درک معنی بکاهد.

زهد

زهد، دوری از دنیا و تعلقات زنجیر آسای آن و قانع بودن به حدّاقل معیشت حلال است.

رسول اللهص خطبه می‌کرد، گفت: هرکه لا إِلهَ إِلاّ اللهُ به سلامت بیاورد به چیزی دیگر نا آمیخته. بهشت، وی راست، علیt برخاست و گفت: یا رسول‎الله! تفسیر کن تا آن چیست که به وی نمی‎باید آمیخت؟ گفت: دوستی دنیا و جستن آن که قومی باشند که سخن ایشان سخن پیغمبران بُوَد و کردار ایشان کردار جبّاران، هر که لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بیاموزد و این دروی نَبُوَد جای وی در بهشتست»[205].

دوری از زرق و برق دنیا آدمی را از ننگ بردگی و عبودیّت غیر خدا، می‌رهاند و انسان وارسته و دانای حقیقی، کسی است که مرزی میان فکر و عمل او نیست. در تاریخ فرهنگ و ادب فارسی خوی تظاهر و دوگانه بودن بسیار مورد مذمّت و انتقاد قرار گرفته است. حافظ شیرازی شاعر غزل سرای مشهور ایران می‎گوید:

   واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

         چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

   مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس

         توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنـند

حفصهل[206]پدر خویش عمرt را گفت: «چون مال غنیمت از شهرها در رسد، جامه‎ای نرم‎تر از این درپوش و طعامی خوش‎تر از این ساز، تا این کسان که با تو‎اند بخورند، گفت: یا حفصه! حال شوهر هیچ کس بهتر از زن نداند، تو حال رسول بهتر از همه دانی، به خدای بر تو که رسولص چند سال در نبوت بود که وی و اهل وی چون بامداد سیر بودندی شبانگاه گرسنه بودندی؛ به خدای بر تو که چند سال بر وی بر گذشت و خرما سیر نیافت، تا آنگاه که فتح خیبر افتاد»[207].

در نقل حکایت، عظمتی نهفته است که پشت زمامداران دیکتاتور و زورگو را به لرزه در می‌آورد و به انسان کرامت و شکوه خاصی می‎بخشد، به گونه‎ای که عمر با جامۀ پینه بسته و زهد خاص خود، توانسته، دو قدرت بزرگ زمان، یعنی حکومت ساسانیان و امپراطوری روم را به زیر سلطه و اقتدار خویش در آورد و خواب راحت و آسایش را از آنها بگیرد.

عمر به حفصه امّ المومنین می‎گوید: «دو یار از پیش رفته‎اند: محمد و ابوبکر و ایشان به راهی می‌رفتند، اگر به راه ایشان روم به ایشان رسم، و اگر نه مرا از راهی دیگر ببرند»[208].

قدرت و سلطه حکومت چنان است که در اکثر موارد، عدالت و آزادگی را از حاکم می‌گیرد و او را به یک موجود سلطه‎گر، زورگو و ستمگر تبدیل می‎کند و انسان هرچه بارش کمتر، و سبکبالیش بیشتر شود، بهتر می‌تواند، در فضای حریّت و آزاد زیستن، زندگی نماید.

2- هیبت و صولت عمرt

غزالی در بارۀ هیبت عمر بن خطاب به روایت زیر اشاره می‎کند:

«و نیکوترین خُلق رسول اللهص را بود که یک روز زنان اندر پیش وی بانگ همی‌کردند و غلبه همی داشتند، عمرt اندر شد، بگریختند، گفت: ای دشمنان خویش ز من حشمت دارید[209] و از رسول خدا حشمت ندارید؟! گفتند: تو از وی تندتری و درشت تر. و رسولص گفت: «یا ابن خطّاب، بدان خدای که نفس من به حکم وی است، که هرگز ترا شیطان اندر راهی نبیند که نه آن راه بگذارد و به راهی دیگر شود از هیبت تو»[210].

3-عید مؤمن از نظر علیس

عید مؤمن روزی است که گناهی در آن انجام نپذیرد و مسلمان باید کوشش کند که همواره زندگی خویش را از اسارت آرزوهای نفسانی و معصیّت الهی آزاد نماید:

«امیرالمؤمنین علی بن ابی طالبt قومی را دید آراسته، گفت: این چیست؟ گفتند: روز عید ایشانست، گفت: آن روز که معصیت نکنم روز عید من است»[211].

4- جامۀ ساده و قلب روشن علی

جامۀ ساده و قلب روشن علی، نشانه‎ای از بی پیرایگی و همسویی با فقر است: «و امیرالمؤمنین علیt جامۀ مختصر داشت، با وی عتاب کردند، گفت: دل بدین خاشع شود و دیگران اقتدا کنند و درویشان را فرا دلخوشی بود»[212].

5- فایده خاموشی و سکوت ابوبکر صدیقس

 صُمت و خاموشی یکی از وسائل و مراحل پیکار با نفس است که تخلیه وجود از رذایل و تحلیه به فضائل بدون آن بسیار مشکل به نظر می‌رسد. و ناگفته نماند که زیانهای پر حرفی در امور خانوادگی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و دینی بر کسی پوشیده نیست. در کیمیای سعادت آمده است: «و رسول اللهص گفت: «هرکه بسیار سخن باشد بسیار سَقَط بُوَد، و هرکه بسیار سَقَط بُوَد بسیار گناه بُوَد، و هرکه بسیار گناه بُوَد آتش به وی اولیتر» و از این بود که ابوبکر صدّیقt سنگی در دهان نهاده بودی تا سخن نتوانستی گفتن»[213].

مولانا جلال الدّین محمّد مولوی در مثنوی می‌گوید:

هرکه داد او حسن خود را در مزاد         صد قضای بد سوی او رو نهاد

دشمنان او را ز غیرت می‎درند             دوستان هم روزگارش می‎برند

سخن زیبا گفتن بدون محاسبه و بررسی پیامدهای آن؛ به زیبایی صورت می‌ماند که در معرض دید همگان قرار گیرد، علاوه بر اینکه فرصت وقت گرانبها را از آدمی می‎گیرد رشکها و حسادتهای دیگران را نیز به طغیان وا می‎دارد.

6- مدح و ستایش و مسؤولیت انسان از نظر عمرس

انسان در برابر سخنهایش، مسؤولیّت تام دارد، ستودن دیگران در صورتی که منطبق با واقعیت نباشد درست نیست:

اما ممدوح را از دو وجه زیان دارد:

یکی اینکه عُجبی و تکبری در وی پدید آید: عمرt نشسته بود با درّه[214]، جارود[215] مردی بود آنجا فرود آمد، یکی گفت: این مهتر ربیعه[216] است، چون بنشست عمرt وی را درّه بزد گفت: یا امیرالمؤمنین این چیست؟ گفت: نشنیدی که این مرد چه گفت؟ عمر گفت: ترسیدم که چیزی اندر دل تو افتد، آن عُجب خواستم که در تو بشکنم. و دیگر اینکه چون به علم و صلاح بر وی ثنا گویند، کامل شود اندر مستقبل و گوید: من خود به کمال رسیدم، و ازین بود که در پیش رسولص مدح کردند، گفت: گردن وی بزدی، و رسولص بر صحابه ثنا گفته است، گفت: «یا عمر، اگر مرا به خلق نفرستادی ترا فرستادندی» و گفت: «اگر ایمان جملۀ عالم با ایمان ابوبکر مقابله کنند، ایمان وی زیادت آید» و امثال این که دانست که ایشان را زیانی ندارد»[217].

امام غزالی می‌خواهد با نقل این روایتها، آدمی را به انواع مدح آشنا کند، زیرا، چه بسیاری از شاعران و ادیبان، کسانی از حکومتیان را به صفاتی ممدوح ستوده‎اند که هیچ عقل سالمی آن را نمی‎پذیرد و علاوه بر آن وجدانهای بیدار به ضدّیت با آنان برخاسته‎اند.

ناصر خسرو قبادیانی به شاعران دربار محمود غزنوی حمله می‎کند و می‎گوید:

من آنم که در پای خوکان نریزم          مر این قیمتی درّ لفظ دری را

هیچ شاعر آزاده‎ای حاضر نیست که سخنان زیبا و آراستۀ خود را نثار پادشان خوک صفت و شهوت ران نماید! و اگر گاهی شاعر و نویسنده‎ای توانا، صفتی عالی به ممدوح خود داده، برای تشویق او به کسب فضائل و انجام کارهای نیک و پسندیده بوده است.

7- غلبه بر خشم ابوبکر صدیقس

«یکی ابوبکر صدّیق را دشنام داد، گفت: آنچه از ما بر تو پوشیده است بیشتر است»، «یکی ابوبکر صدّیق را در پیش رسول اللهص جفا می‌گفت و وی خاموش می‎بود، و چون در جواب آمد رسولص برخاست، گفت[218]: تاکنون می‎نشستی چون جواب گفتن گرفتم برخاستی، گفت:[219] تا خاموش بودی جواب تو فرشته می‌داد چون تو گفتن گرفتی شیطان آمد نخواستم که با شیطان بنشینم»[220].

آنچه که ما را به حقیقت موضوع راهنمایی می‌کند اینست که: بدانیم تحمّل سخن نادرست دیگری در باروری منش آدمی نقش بسزائی دارد چنانکه در تاریخ حیات پیامبر بزرگوار اسلام آمده است که: مشرکان و دشمنان انواع تهمتها را به آن حضرت می‎زدند در حالی که رسول اکرمص با شکیبایی ویژه‎ای به آنان پاسخ می‎داد.

8- کراهیّت مال دوستی از نظر علیس

مردان سترگ تاریخ معرفت هرگز به دنیا و ما فیها دل نبسته و همواره کوشیده‎اند که خود و دیگران را از دام زرق و برق دنیا و مال دوستی نجات دهند. علیt درمی بر کف دست نهاد و گفت: «تو آنی که تا از دست من نروی مرا هیچ سود نکنی»[221].

مال دوستی به معنی مال داشتن نیست زیرا چه بسا افرادی پیدا می‌شوند که با وجود داشتن مکانت و ثروت به آن دل نبسته‎اند و در مواقع ضروری از مال خود انفاق می‌کنند چنانکه رسول خداص گفت: «نِعم العَونُ علی تقوی اللهِ المالُ»[222].

عمرt گفت: «چه جمع کنیم از مال دنیا؟ گفت[223]: زبان ذاکر و دل شاکر و زن مؤمنه»[224].

9- تنبیه مذمت فقر و گوشه گیری

نباید از احادیث و روایاتی که مال دنیا را مذمّت می‌کنند چنین استنباط شود که اسلام به فقر و گوشه گیری و زندگی بخور و نمیر دستور می‌دهد بلکه شریعت نبوی می‌خواهد به مسلمانان بفهماند که برای رفع تبعیضات و ایجاد قسط و عدالت اجتماعی و جامعه مرفه و آزاد اسلامی لازم است که مسلمانان از اسراف و تبذیر و ریخت و پاش دوری نمایند و به موقع نیز گذشت و ایثار کنند مانند عملکرد ابوبکر در خریدن بلال حبشی سیاه پوست.

علیt گوید: «چون دنیا بر تو اقبال کند خرج کن که از خرج کم نشود، و چون از تو بگریزد خرج کن که بنماند»[225].

10- بخل

بخل بلای کشندۀ جامعه اسلامی است- ابوسعید خدریt که یکی از اکابر صحابه رسول خداست می‎گوید: «دو مرد اندر نزدیک رسولص شدند و بهای شتری بخواستند، بداد، چون بیرون شدند پیش عمر شکر کردند، عمر حکایت کرد با رسولص، پس رسول گفت: فلان بیش ازین بستد و شکر نکرد، پس گفت: هرکه از شما بیاید و به الحاح[226] از من چیزی فرا ستاند و ببرد آن آتش است، عمر گفت: و چون آتش است چرا می‎دهی؟ گفت زیرا که الحاح کند و حقّ تعالی نپسندد که بخیل باشم و ندهم، گفت: شما همی گویید که بخیل معذورتر از ظالم بُوَد، چه ظلم است نزدیک حق تعالی عظیم‎تر از بخل، سوگند یاد کردست حق تعالی به عزّت و عظمت خویش که هیچ بخیل را اندر بهشت نگذارد»[227].

حافظ در غزلی شیوا و بلیغ که چند بیت آن نقل می‎شود، در مذمّت بخیل چنین می‎گوید:

نوشته‎اند بر ایوان جنّت المأوی
سخا نماند سخن طی کنم شراب کجاست
شکوه سلطنت و حکم، کی ثباتی داشت
بخیل بوی خدا نشنود بیا حافظ

 

که هرکه عشوۀ دنیا خرید وای به وی
بده بشادی روح و روان حاتم طی
ز تخت جم سخنی مانده است و افسرکی
پیاله گیر و کرم ورز والضّمانُ عَلَیّ[228].

 

 

 

11- ایثار جان و یار غار

تاریخ اسلام از واقعه هجرت چنین خبر می‎دهد که پیامبر بزرگوارص با ابوبکر صدیق؛ یار غار، از مکّه به مدینه (یثرب) هجرت فرمود و علیt در بستر پیغمبر خوابید تا مشرکان گمان کنند که رسول اکرم از شهر مکّه بیرون نرفته و در رختخواب خویش خوابیده است، زیرا کافران می‌خواستند در همان شب پیامبر را بکشند:

«رسول ص از قصد کافران می‌گریخت، علیt برجای وی بخفت تا اگر کافران قصد کنند خویشتن را فدا کرده باشد، حقّ جلّ جلاله وحی کرد به جبرئیل و میکائیل که میان شما برادری افگندم و عمر یکی درازتر کردم، کیست از شما که ایثار کند؟ هر یکی از ایشان آن عمر درازترین می‌خواست از بهر خود، حق تعالی گفت: چرا چنین نکنید که علی کرد، وی را با محمّد برادری دادم جان خویشتن فدا کرد و وی را ایثار کرد و بر جای وی بخفت، هردو به زمین شوید و وی را از دشمن نگاه دارید، بیامدند، جبرئیل نزدیک سر وی بایستاد و میکائیل نزدیک پای وی گفت: بخ بخ[229] یا پسر ابوطالب که حق تعالی با فرشتگان خویش بر تو مباهات می‎کند، و این آیت فرود آمد که: ﴿šÆÏBur Ĩ$¨Y9$# `tB “̍ô±o„ çm|¡øÿtR uä!$tóÏGö/$# ÉV$|ÊósD «!$#﴾ (بقره: 207)[230].

12- پندار ناصواب، تجمل گرایی و ردای پینه بسته عمرس

زندگی پیامبر و مسلمانان صدر اوّل اسلام در منتهای سادگی و بی پیرایگی بود، در همان عصری که امپراطوریهای ایران و رُم از هیبت عمر بن الخطاب، خواب راحتی نداشتند چهارده پینه بر ردای خلیفه مسلمین بود و هیچگاه در تاریخ این ساده زیستن عیب و نقصی برای خلیفه و جامعه اسلامی به حساب نیامده است، و از زمانی که مسلمانان به تجمّل گرایی و زرق و برق دنیا روی آوردند شکوه و عظمت خود را از دست دادند.

«اگر جامۀ نیکو اندر پوشند و اسب و ساخت[231] و تجمّل سازند. گویند: این نه رعونت است، که این کوری دشمنان اهل دین است، که مبتدعان بدین کور شوند که علماء با تجمّل باشند؛ و سیرت رسولص و ابوبکر و عمر و عثمان و علیy و جامۀ خَلَق[232] ایشان فراموش کنند، و پندارند که آنچه ایشان همی‌کردند خوار داشتن اسلام بود و اکنون اسلام به تجمّل وی عزیز خواهد شد؟»[233].

آنچه که از سیرت پیامبرص و خلفای راشدینy فهمیده می‎شود اینست که: باید زندگی علمای دینی و فرمانروایان اسلامی نیز در نهایت سادگی و بی پیرایگی باشد و کوشش کنند که تهی‌دستان و مستمندان، زندگی بهتری را دارا شوند.

13- صبر

اهمیت و ارزش صبر بر کسی پوشیده نیست، و همه دانشمندان و انسانهای وارسته معتقدند که هیچ انسان، مکتب و دینی بدون داشتن نیروی صبر و شکیبایی، پیروز نمی‎شود.

علیt گفت: «صبر از ایمان همچنانست که سر از تن، هرکه را سر نیست تن نیست، و هرکه را صبر نیست ایمان نیست»[234].

14- ریا از نظر معاذ بن جبل و عمر

ریا از مهلکاتی است که بر صفحه اعمال خط بطلان می‌کشد، و دارنده آن مانند سمّ کشنده‎ای است که همه از او می‎گریزند؛ ریاکار با روش منافقانه خویش، آنچه را که در دل دارد، انجام نمی‌دهد و زندگیش لبریز از مکر و فریب است.

«معاذt[235] همی‌گریست، عمرt گفت: چرا همی گریی؟ گفت: از رسولص شنیدم که اندک ریا شرک است و گفت: مرایی[236] را روز قیامت ندا کنند و آواز دهند: یا مرایی یا نابکار یا غدّار، کردارت ضایع شد و مزدت باطل شد، برو و مزد آنکس طلب کن که کار برای وی کردۀ»[237].

خداوند متعال در قرآن مجید چهرۀ ریاکاران را به خوبی ترسیم کرده است که: ﴿’Îû NÎgÎ/qè=è% ÖÚz£D ãNèdyŠ#t“sù ª!$# $ZÊttB﴾ (بقره: 10). «دلهایشان بیمار است و خداوند بیماریشان را زیاد می‎کند».

امروزه آثار این بیماری روحی خطرناک بر کسی پوشیده نیست، و آشکارا می‌بینیم که انسان ریاکار برای رسیدن به هدف چگونه چهرۀ خود را عوض می‌کند و گاهی چنان مدافع دین و اصول عالیۀ اخلاقی می‌گردد که به اصطلاح «از پاپ کاتولیک تر» می‎شود.

عمرt مردی را دید سر در پیش افگنده یعنی که من پارساام، گفت: «ای خداوند[238]! گردنِ کژ راست باز کن خشوع اندر دل بُوَد نه اندر گردن»[239].

15- ساده زیستن عمر و علیب

بزرگان اسلام کوشیده‎اند که از حدّاقّل امکانات حدّاکثر استفاده کنند و هیچگاه شخصیّت آدمی را با جاه و جلال و زرق و برق و صورت ظاهر، نسنجیده‎اند.

«عمرt اندر بازار همی شد، گوشت اندر دست چپ در آویخته بود و دِرَّه[240] اندر دست راست... عمر راt دیدند اندر بازار و چهارده پاره بر اِزار[241] وی دوخته بعضی از ادیم[242]... و علیt جامه مختصر داشت، با وی عتاب کردند، گفت: دل، بدین خاشع شود و دیگران اقتدا کنند و درویشان را فرادلخوشی بُوَد»[243].

در ساده زیستن خلفا و مسلمانان آغازین، درسی است برای همه جویندگان معرفت و پویندگان کمال از این جهت که آنان سبکبال و سبکبار بودند و در دریای زندگی به راحتی شنا می‌کردند و از میان امواج متلاطم و طوفانی حوادث به ساحل نجات می‎رسیدند صدق ابوبکر، عدالت عمر و زهد علی و شرم عثمان به جویندگان راه مستقیم درس سبکباری و بی آلایشی و ساده زیستن می‌دهند به گونه‎ای که عملاً به ما می‌آموزند که می‎توان با ایمان و اخلاص و اعتقاد راسخ اسلام را گسترش داد و مجاهدان حقیقی یعنی پیکارگران در روز و زاهدان شب باشیم.

علیt از رسول خداص روایت می‎کند: «هرگاه که خلق روی به جمع دنیا و عمارات آن روند و درویشان[244] را دشمن دارند، خدای تعالی ایشان را به چهار خصلت مبتلا کند: قحط زمان و جور سلطان و خیانت قاضیان و شوکت و قوّت کافران و دشمنان»[245].

«و از این گفت رسولص: «یا رب»، قوت[246] آل محمّد به قدر کفایت کن»[247].

حدیث نبوی فوق وظیفه ثروتمندان را در برابر تهی‌دستان و درماندگان روشن می‌کند که آنان با انفاق و بخشش و دادن زکات خلاء اقتصادی جامعه اسلامی را پر کنند و درویشان و فقیران نیز نباید از کار و کوشش خودداری نمایند بلکه واجب است که با سعی و تلاش زندگی خود را از تیرگی فقر نجات دهند:

علیt می‌گوید که: «درویشی باشد که عقوبت[248] بُوَد، و نشان آن بدخویی و شکایت و خشم بر قضای خدای بُوَد، و باشد که سعادت بُوَد، و نشان آن نیکوخویی و گله ناکردن و شکر گزاردن بُوَد»[249].

و وظیفۀ بزرگان دین و فرمانروایان اسلامی اینست که، با پوشیدن لباس ساده و دوری از تجمّل و احقاق حقوق درماندگان و بی نوایان، اسلام را از تکاثر و افزون خواهی نجات دهند یعنی خود کم بخورند و کم بنوشند و به زرق و برق دنیا روی نیاورند تا بتوانند با سخنانی گیرا و دلنشین در قلوب رنجدیدگان تأثیر کنند.

علیt گفت: «خدای تعالی عهد فرو گرفت بر ایشان جامۀ کمترین مردمان بُوَد تا توانگر بدو اقتدا کند و درویش دل شکسته نشود... عمرt چهارده پاره بر دوخته بود»[250].

16- تنبیه- رد سوء تفاهم

ممکن است برای عده‎ای سوء تفاهم پیش آید که پوشیدن لباس پینه بسته و کهنه، مخالف اصول بهداشت و پیشرفت علمی است! با اندک دقّت و تأمّل در می‌یابیم که استفاده کردن از لباس کهنه، در صورتیکه تمیز و نظیف باشد هیچ اشکالی ندارد! و از طرف دیگر با نگاهی سطحی به کاخها و کوشکها و ماشینهای گرانبها و تجملات و دکوراسیون خانه‎ها و ادارات و ریخت و پاشهای عروسی‎ها و مجالس شادی و عزاداریها و صدها حیف و میلها... به این حقیقت می‌رسیم که اگر بخش ناچیزی از اینها در راه بی نوایان و رفاه آنان خرج کنند آیا بی نوائی خواهیم داشت! آری علی چنین بود و ما چنین هستیم!!..

17- اسرار زکات دادن

همچنانکه نماز صورتی حقیقی دارد که آن روح صورت است، زکات نیز چنین است و چون کسی راز و صورت حقیقی آن را نداند، زکات صورتی است بی روح، و راز آن سه چیز است:

راز اول (طبقه صدیقان، نیک مردان و سره مردان)

 یکی اینکه خلق مأمورند به محبّت و دوستی حقّ تعالی، بگونه‎ای که انسان مؤمن واجب است که خداوند را از مال و جاه و حشمت و زنان و فرزندان و عشیره و تجارت و هرچه که دارد بیشتر دوست داشته باشد، و خداوند تعالی در قرآن مجید سوره توبه /17 به آن دستور می‎دهد. و کسانی که از مدار تعلقات دنیوی می‌گذرند و به روح زکات عمل می‌کنند سه طبقه و دسته‎اند:

طبقه اوّل: صدّیقان بودند، هرچه که داشتند فدا کردند و گفتند: از دویست درم، پنج درم دادن کار بخیلان باشد، بر ما واجب آن بُوَد که به همه بدهیم در دوستی دوست، چنانکه ابوبکر جملۀ مال بداد، رسول گفت: «عیال را چه باز نهادی؟» گفت: «خدای و رسول خدای، و عمر یک نیمه بیاورد». گفت: «عیال را چه گذاشتی؟ گفت: «نیمی» رسولص گفت: «بَینَکُما ما بَینَ کَلِمَتَیکُما» تفاوت درجۀ شما همچُن تفاوت سخن شماست»[251].

طبقه دوم: نیک مردان بودند، که ایشان مال بر یک بار خرج نکردند و قوّت آن نداشتند، لیکن نگاه همی داشتند و منتظر حاجت فقراء و وجوه خیرات بودند، و خود را با درویشان برابر می‌داشتند و بر قدر زکات اقتصار نکردند[252]، و چون درویشان رسیدند ایشان را همچون عیال[253] خود دانستند[254].

طبقه سوم: سره مردان[255] بودند، که ایشان بیش از آن طاقت نداشتند که از دویست درم پنج درم بدهند، بر فریضه اقتصار کردند[256] و فرمان به دل خوش به زودی به جای آوردند، و هیچ منّت بر درویشان ننهادند[257].

 راز دوم (تطهیر دل از آلایش و نجاست بخل)

«سرّ دوم تطهیر دلست از آلایش و نجاست بخل: که بخل در دل چون نجاستی است که سبب ناشایستگی اوست، قرب حضرت حق را چنانکه نجاست ظاهر سبب بعد اوست از نماز، و آن نجاست بخل پاک نشود إلاّ به خرج کردن مال: و بدین سبب زکات که نجاست بخل را ببرد، چون آبی است که بدو نجاست شسته آید. و برای اینست که زکات و صدقه بر رسول و اهل بیت او حرامست که منصب وی را از اوساخ[258] اموال مردمان صیانت[259] کرده‎اند»[260].

راز سوم (شکر نعمت مال)

«سرّ سوم، شکر نعمت است، که مال، نعمتی است، چون در حق مؤمن سبب راحت و دنیا و آخرت باشد، پس چنانکه نماز و حج و روزه شکر نعمت تن است، زکات شکر نعمت مال است، تا چون خود را بی نیاز بیند بدین نعمت، و مسلمانی دیگر را همچون خود درمانده بیند، با خود گوید: «او نیز بندۀ خدایست همچون من، شکر آن را که مرا از وی بی نیاز کرد و او را محتاج من کرد. با او رفقی[261] کنم، که نباید که این از من به شبی برود- اگر تقصیر کنم – و مرا به صفت او گرداننده و او را به صفت من. پس هرکسی باید که این اسرار بداند تا عبادت او صورت بی معنی نباشد»[262].

تنبیه: (زیان افراط و تفریط و اسراف و تبذیر)

مشکل اساسی ما مسلمانان در طول اعصار و قرون (منهای عصر سعادت نبوی و صدر اول اسلام) به ویژه قرن معاصر اینست که: وجود افراط و تفریط و اسراف و تبذیر از یک طرف و بی برنامگی و دخالت بیگانگان و استعمارگران از طرف دیگر، نمی‎گذارند که کشورهای اسلامی در امور اقتصادی و فرهنگی و... خود را از اسارت ننگ آفرین سلطه پذیری نجات دهند و مسلمانان وابستۀ نفس امّاره و تکاثر طلب، به جای پیکار با دشمن درونی و بیرونی خود، روش خویشتن بینی را پیش می‌گیرد و به علت پیروزی از فلسفه لذت گرایی از خدمت بی‌‌‌نوایان و درماندگان سر باز می‌زند و حکومت‎ها نیز به علت‎های گوناگون از جمله نداشتن برنامه‎های دقیق و منظم اقتصادی و غیره و سلطه گری اهرمهای فشار خارجی نمی‌توانند آنگونه که قرآن دستور می‎دهد فقیران و دربندیان اقتصادی را از زیر فشار تنگدستی و محرومیّت برهانند.

یکی از شیوه‌های معامله سلف صالح امت این است که، به سود اندک و معامله بسیار قانع بودند تا محرومان نیز از قدرت خرید بهره‎مند شوند: علیt در بازار کوفه می‌گردید و می‎گفت: «ای مردمان سود اندک را رد می‌کنید که از بسیار بیفتید»[263].

عمرt گفت: «بازرگانان، اول روز آخرت را بگذارد و پس از آن دنیا را»[264].

عبدالرحمن بن عوف[265] را پرسیدند: «توانگری تو از چیست؟ گفت: سود اندک را رد نکنم»[266].

باید در سیستم اقتصاد خانواده، از دو صفت خطرناک دوری کرد، استکبار و اتراف: استکبار آدمی را وادار می‌کند که خود را از همه بالاتر و بهتر ببیند و بالانشینی و غرور، خصلت همیشگی مستکبر است و کلیّه نشست و برخاست‎ها و اعمال روزانه او نشان آشکاری از استکبار می‌باشد چنانچه اشیاء نیکو و ارزان قیمت را نمی‎خرد و همیشه می‌خواهد جایگاهش بالاتر از دیگران باشد.

اتراف

خوشگذرانی و عیاشی و ریخت و پاشها، صفات ممّیزۀ اتراف هستند قرآن مجید در این باره می‎فرماید:

﴿!#sŒÎ)ur !$tR÷Šu‘r& br& y7Î=ök–X ºptƒös% $tRötBr& $pkŽÏùuŽøIãB (#qà)|¡xÿsù $pkŽÏù ¨,yÛsù $pköŽn=tæ ãAöqs)ø9$# $yg»tRö¨By‰sù #ZŽÏBô‰s? ÇÊÏÈ﴾ (الإسراء: 16). «هرگاه بخواهیم سرزمینی آباد را نابود کنیم، به گروه مُترف (خوشگذران و سردمدار) فرمان می‌دهیم (که خود را اصلاح کنند) (متأسفانه) به فسق و بدکاری می‌پردازند و کلمه عذاب تحقّق می‌یابد و بخوبی نابودشان می‌گردانیم»، خانواده و جامعه‎ای که اقتصادشان بر مبنای اتراف قرار می‎گیرد، دخلها و خرجها با هم مطابقت نمی‎کنند و در ازدواجها، دعوت‎ها، جشنها، خریدها، فروشها به تجمّل گرایی روی می‌آورند و ظاهر سازیها بر آنان چیره می‌گردد، و از حدّ اعتدال خارج می‌شوند و راه افراط و تفریط و اسراف و تبذیر را پیش می‎گیرند!...

 

فصل دوم

الف- مسعود سعد سلمان

ب- شهاب الدین ابوالقاسم احمد سمعانی

ج- سنایی غزنوی

د- شیخ الاسلام احمد جام

هـ- ادیب صابر

و- عثمانی مختاری

ز- رشیدالدین وطواط

ح- قطب الدین ابوالمظفّر (قرن ششم)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

الف- مسعود سعد سلمان (438- 440- 515)

مسعود سعد سلمان شاعر قصیده سرای بلند آوازه نیمه دوم قرن پنجم و اوائل قرن ششم هجری است که قصائد «حبسیات» او به علت احساس‎ها و عواطف زیاد و کششهای روحی و روانی منبعث از تحمّل زجر و فشار در زندانهای مخوف سه قلعه دهک، سور و نای از جاذبه‎های مخصوصی برخوردارند، خلفای راشدین را پیشتازان عدالت و سنگر سازان میدانهای معرفت می‎داند:

1- ستایش (منصور بن سعید) به صدق ابوبکر و علم علی

در مدح (منصور بن سعید) چهره ممدوح را این چنین می‌آراید:

بزرگا سزد گر کنی افتخار
ترا صدق بوبکر و علم علی
تویی در تن سرفرازان روان

 

که بی شک جهان را تویی مُفتخَر
ترا فضل عثمان و عدل عمر
تویی در سر کامکاری بَصَر[267]

 

 

(قصائد/201)

2- ستایش (امیر محمود غزنوی) به شجاعت علی و سیره عمر

در ستایش «امیر محمود غزنوی» که به سلطان غازی مشهور بود شجاعت او را به علی، و سیره و روش او را به عمر تشبیه می‌کند و الحق در بیان سخن و بکار گیری مفاهیم و معانی چیره دست و استاد است:

مطلع قصیده:

هوای دوست مرا در جهان سمر دارد            
بتا نگارا برهجر دستیار مباش                    
امیر غازی محمود سیف دولت کو                  
خجسته دولت اورا یکی درخت شناس  

 

به هر دیار ز من قصّه دگر دارد
از آنکه هجر سر شور و رای شر دارد
شجاعت علی و سیرت عمر دارد
که عدل، شاخ و هنر، برگ وجود، بردارد

 

 

 

قصیده: (88)

در مدح «علاء الدولة سلطان مسعود» مسعود را تمثیلی گویای خردی از قدرت حیدر و عدل عُمَر می‎داند:

مسعود خسروی که سعادت به پیش او       هر گه که قصد عزم کند راهبر شود

شاهی که گر بیان دهد اخلاق او خرد         فهرست بأس حیدر و عدل عمر شود

قصیده: (126)

مسعود که سالها، تازیانۀ بی عدالتی و حبس و نفی بلد را آزموده است به آزادگان و انسان دوستان مهر می‌ورزد و آزاد شدن خود را از زندان، تازه شدن «عدل عمر» به حساب می‎آورد:

بریده نیست امید خلاصی و راحت من      در این زمانه که تازه شده‎ست عدل عُمَر

قصیده: (158)

3- شعر زیبای حکیم سنائی و قرآن گزیده عثمان

در قصیدۀ با شکوه و زیبایی به روانی آب زلال و به درخشندگی مروارید صدف که در ستایش حکیم «سنائی غزنوی» سروده است شعر زیبا و بلیغ او را در خط السیر راهنمایی و ارشاد، چون قرآن (نُبی) گزیده عثمانمی‎داند:

آنچه در طبع خلق، طبع تو کرد
و آنچه در راه گوش شعر تو راند
چون بدید این رهی[268] که گفتۀ تو 
کرد شعر جمیل تو جمله

 

در چمن ابرهای نیسان کرد
در صدف قطره‎های باران کرد
کافران را همی مسلمان کرد
چون نُبی[269] را گزیده عثمان کرد

 

 

 

(قصیده: 732)

4- صولت ممدوح، حیدری و خنجرش ذوالفقار است

در قصیدۀ دل انگیزی صولت ممدوح را حیدری و شیوۀ شکافتن خنجرش را عادت و رسم ذوالفقار می‌شمارد:

ای بزرگی که باغ را دی را        شاخ بأس[270] تو فتح بار آوَرد

تیغ تیز تو در مصاف عدو        شرک را تا به حشر کار آورد

حیدری صولتی و خنجرتو       عادت و رسم ذوالفقار آورد

(قصیده: 589)

در ادبیات فارسی هرجا اسمی از رستم است، رخش تداعی می‎شود و هرجا نام علی است، ذوالفقار به یاد می‎آید و بالعکس! در قصیده‎ای در مدح سلطان مسعود در بیتی، صنعت مراعات نظیر[271] زیبا به کار برده شده است:

ای رستم نبرد بران سوی رزم رخش        وی حیدر زمانه بر آهنج[272]ذوالفقار

باز گوید:

تو حیدری نبردی و در صف کارزار               اندر کف تو خنجر تو ذوالفقار باد

(قصیده: 87)

5- علی قهرمان فتح، خیبر گیر و علمدار نصرت

علی قهرمان فتح خیبر و علمدار نصرت وپیروزی است، مسعود سعد در ابیات زیادی ممدوح خود را به فاتح خیبر تشبیه می‎کند.

دست او تیغی کشید اندر مصاف
بر کشید او تیغ تیز دین فزای          

 

کان به خیبر قبضۀ حیدر کشید
از برای دین پیغمبر کشید

 

(قصیده: 115)

در قصیده‎ای در مدح «بهرام شاه» این چنین ممدوحش را می‎ستاید:

شاه را مانست روز رزم تفّ نبرد          اندر آن ساعت که حیدر قلعه خیبر گرفت

 

ب- شهاب الدّین ابوالقاسم احمد سمعانی (487- 534- هـ ق)

شهاب الدین ابوالقاسم احمد بن ابی المظفّر منصورالسمعانی به گفتۀ علامۀ «سُبُکی» در «طبقات الشافعیة»از فقهاء و مفتیان و واعظان و شاعران قرن چهارم و اوائل قرن پنجم هجری است و کتاب «رَوحُ الأرواح فی شَرحِ أَسماء الَملِکِ الفتّاحِِ»[273]. اثر جاویدان این فقیه و دانشمند شافعی مذهب است که ما خلاصه‎ای از آن را دربارۀ خلفای راشدینy نقل می‎کنیم:

1- نگهداری عنکبوت در غار از رسول اکرم ص و ابوبکر صدیق س

خداوند اگر بخواهد از کسی محافظت کند، وسائل نجات و حراست او را فراهم می‌کند چنانکه عنکبوتی در غار از رسول اکرم و ابوبکر صدّیق نگهداری کرد:

«و دوست ما با صدّیق در غار غیرت رفته، ما عنکبوتی را به شحنگیِ[274] وی فرستادیم تا دستِ دعاوی و اباطیلِ شما فرو بندد و سیاست قهر ربّانی بر سر شما براند»[275].

2- سنگریزه در دست پیامبر و ابوبکر و عمر تسبیح می‎کند

«و آن سنگریزه که رسولص برگرفت و بر دست خود نهاد، چون آن سنگریزه خود را آن خلعت و رفعت بدید، برق سکوت از چهرۀ عهد فرو گشاد و به زَفانِ[276] شکر پیش آمد، گفت: سبحانَاللهِ، ما در حجاب گنگی بودیم لیکن بر دستِ مهتر گویا شدیم. چون در دست ابوبکر و عُمَر نهادند همچنان گویا بود، چون بر دستِ دیگران نهادندگنگ شد به حال خود، و آن سّر متواری گشت»[277].

تسبیح و ذکر سنگریزه، معجزه حضرت رسالت است. ذره‎ای که خدا را نیایش می‌کند در کف دست آن حضرت نیز ستایشگر ذات اقدس الهی است ولی حضرت رسول با گوش معنا آن تسبیح را شنیده است.

امروزه دانشمندان بزرگ توانسته‎اند بسیاری از رازهای تله پاتی (ارتباط فکری) و روشن بینی را کشف کنند و راههایی را بیابند که برای پسی کوکی نه سیس یعنی تأثیر فکر در ماده  (pk) تحلیل و تعلیل علمی نمایند گرچه تاکنون موفقیت چندانی بدست نیاورده‎اند[278] با توجه به تحقیقات روحی ویلیام کروکس، پل ژیبیه، آلفرد روسل والاس، دکتر اوژن اوستی و دکتر راین قبول کردن شنیدن صدای تسبیح سنگریزه به صورت معجزه و نیروی گیرنده باطن استبعادی ندارد»[279].

3- حدیث نبوی در باره عمر t

عُمَر می‌آمد و تیغ حمایل کرده، و از غیب ندا می‎آمد که: «طَرِّقُوا لِعَبدِ رَبِّ العالَمینَ» برای بنده پروردگار جهانیان راه باز کنید.

    ای بر آب زندگانی آتشی افروخته

    و اندران، ایمان و کفر عاشقان را سوخته

    ای کمالت کم زنان را صُرّه‎ها[280] پرداخته

    وی جمالت مفلسان را کیسه‎ها بر دوخته

    گه به قهر از جزع[281] مشکین تیغها افروخته

    گه به لطف از لعل نوشین شمعها افروخته

    ای کف عشقت به یک ساعت به چاه انداخته  

    هرچه درصد سال عقل ما ز جاه اندوخته

4- چشم حقیقت بین، حقایق معنوی را درمی‎یابد

چشم حقیقت بین، حقایق معنوی را در می‌یابد چنانکه خلفای راشدین و مشرکان هر دو طرف می‌نگریستند، ولی مشرکان از پذیرفتن حق و دیدن شخصیت حقیقی پیامبرص خودداری می‌کردند. در نحوه نگاه کردن است که ارزشها و ضد ارزشها به میان می‎آیند:

«به همان دیده که ابوبکر و عُمَر و عثمان و علیy می‎نگریستند بوجهل و عُتبه و شیبه و عقبه می‌نگریستند لیکن دیده بوجهل خیره شدۀ انکار بود. و دیده صدیق زدودۀ استغفار بود. دیده عقبه حجاب افگنده شب رِدَّ[282] ازل بود، و دیده عُمَر روشن کرده صبح قبول ازل بود. دیده شیبه عصابه بستۀ ناخواست غیب بود، دیده عثمان باز کردۀ اقبال غیب بود. دیده عقبه بن ابی مُحبط کور کرده علم حق بود، دیده علی سرمه کشیده حکم حق بود»[283].

5- توانگران باید نسبت به فقیران مهر و شفقت ورزند

توانگران باید نسبت به فقیران مهر و شفقت ورزند و بالاتر از آن، تکبّر تهی‌دستان بر ثروتمندان و اغنیاست:

«و آورده‎اند از بِشرِ حافی[284] -قَدَّسَ اللهُ روحَهُ- که او گفت: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب را t به خواب دیدم گفتم: مرا پندی ده، فَقالَ: ما أحسَنَ عَطفَ الأغنیاء عَلیَ الفُقَراء طَلَباً لِثَوابِ اللهِ، وأَحسَنُ مِن ذلِکَ تِیهُ الفُقَراء عَلَی الأغنیاءِ ثِقَةً باللهِ چون نیکوست شفقت توانگران بر درویشان برای طلب ثواب را، و از آن نیکوتر تکبّر درویشان بر توانگران از غایب اعتماد بر کرم حقّY»[285].

آدمی آنگاه که دل به خداوند بندد، شکوه و قدرت خلق را ناچیز می‌داند چنانکه علیt گفته است: «إذا عَظُمَ الرَّبُ فی القَلبِ صَغُرَ الخَلقُ فی العَینِ» چون جلال و عظمت حق در سینه‎ای رخت افگند نشانش آن بُوَد که قدر خلق از آنجا برگیرد.[286]

6- خلوص نیت ابوبکر صدیق س

خلوص نیّت به معنی تخلیه وجود از منیّت‎ها و ادراک عجز و ناتوانی آدمی است چنانکه ابوبکر صدیق در اخلاص مرکز صدق شد:

«پس چون عجز پیدا آمد همه کارها خود روی به تو نهد. «اَلعجزُ عَن دَرکِ الإدراک إدراکٌ». صدّیق همه در میان نهاد تا بدان نقطه دایره رسید که چشمۀ صدق بود تا چنان گشت که صد هزار و بیست و اندر نقطه عصمت و ملایکه ملکوت گواهی دادند که منبع صدق ابوبکر است»[287].

7- دوری بزرگان وادی معرفت از تکبر

بزرگان وادی معرفت و سالکان طریق معدلت با تمام وجود از تکبّر و خودپسندی دوری کرده و خود را بی ارزش و ناچیز شمرده‎اند: عُمَر خطّاب با این خلعت رفعت – که «لَو کان بَعدِی نَبیّاً لَکانَ عُمَر»[288]- در راهی می‎رفت، دست دراز کرد و کاه برگی برداشت و گفت: «لَیتَنی کُنتُ هذِهِ التبنة» ای کاش این کاه بودم.

8- شب زنده داری علی

بهترین شب امیرالمؤمنین علی شبی است که در آن بیدار باشد و خداوند را عبادت کند و بدترین شب او، گذراندن عمر در خواب و غفلت است «آورده‎اند که: شبی مهمانی آمد به خانه امیرالمؤمنین علیt او را به نواخت و طعامی بداد و جامۀ خواب فرو کرد، و آن مرد غافل‎وار تاروز بر آن جامه ببود، آن مرد گفت: «ما کانَت لی فی عُمری لَیلَةٌ مِثلَ لَیْلَتِکَ فی التَّیَقُّظِ والعبادةِ. فَقالَ عَلِیٌّ: وَما کانَت لی فی عمری لَیلَةٌ مِثلَ لَیلَتِکَ فی النّومِ والغَفلَةِ». گفت: مرا هرگز شبی چون شب تو نبوده است در طاعت و عبادت. علی گفت: و مرا هرگز شبی چون شب تو نبوده است در غفلت»[289].

9- سینۀ صدیق خزانۀ اسرار الهی بود

 عُمَرt می‎گوید: چون خزانه دُرّ در سینه ابوبکر نهادند کاشکی ما را پاسبانی کوی صدیق دهند تا بر سطح سینه او چوبچۀ درد می‌زنیم. امروز صدیق را غار غیرت بود فردا یار خلوت. «إِنّ اللهَ تَعالی یَتَجلّی لِلنّاس عامَّةً ولأبی بِکرٍ خاصَّةً»[290]. «خداوند متعال به صورت عمومی برای مردم تجلّی می‌فرماید و برای ابوبکر به صورت خصوصی».

10- حیای عثمان بن عفان

عثمان چنان حیایی داشت که فرشتگان از او شرم داشتند: «أَلا أَستَحیِی مِن رَجُلٍ یَسْتَحْیِی مِنهُ الْمَلائکَةُ»مردی که معصومان عالم عِلوی از حیای او سر در می کشیدند من از او شرم ندارم؟[291].

11- شریح قاضی و علی

آورده‎اند که شُریح قاضی/ خانه‎ای خرید به کوفه، چون خبر به امیرالمؤمنین علی رسیدt شُریح را گفت: شنیدم که خانه‎ای خریده‎ای، و عدول را گواه کرده‎ای؟ شُریح گفت: بلی خریده‎ام. علی گفت: «اتَّقِ اللهَ فَإنَّهُ سَیَأتیکَ یَومٌ لا یُنظَرُ فی کِتابِکَ وَلا یُسأَلُ عَن بَیِّنَتِکَ». «یا شُریح از خدای بترس و بپرهیز که زود خواهد بود که به تو آید که در قباله تو ننگرند و از گواهان تو نپرسند..»[292].

داستان شُریح درسی است برای همۀ قاضیان و حاکمان مسلمان.

 

ج- سنایی غزنوی (463، 473 -535)

ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی عارف مشهور و شاعر و نویسنده توانای قرن پنجم و اوائل قرن ششم سال تولد و وفاتش کاملاً معلوم نیست و با تحقیقاتی که فضلا و دانشمندان دربارۀ این شخصیت معروف انجام داده‎اند سال تولدش در حدود سالهای 463- 473 و سال وفاتش 535 است.

بسیاری از شاعران و عارفان او را می‌ستایند از قبیل جلال الدین محمد مولوی و غیره این عارف بزرگوار در قصائدش خلفای راشدین را با فصاحت و بلاغت می‌ستاید و ممدوحان خود را در صفات حمیده به آنها تشبیه می‌کند.

1-  نعت خواجه لولاک و اصحاب پاک او

1- در قصیده‎ای در (نعت خواجه لولاک و اصحاب پاک او) می‌فرماید:

    گفتم: ای بوبکر با احمد چرا یکتا شدی

                  گفت: هر حرفی که ضعفی یافت آن مُدغَم بوَد

              گفتم: ای عُمَر تو دیدی بوالحکم[293] بس چون برید         

          گفــــت: زُمرُدکی سزای دیدۀ ارقم[294]  بُوَد

            گفتــــم: ای عثمان بناگه کشتۀ غوغا شدی

            گـفت: خلخال عروس عاشقان زان دم بُوَد

           گفتـــم: ای حیدر میی از ساغر شیران بخور

            گفــت: فتـح ما ز فتح زادۀ مُلجَم بُوَد[295]. (قصائد/167)

2- در قصیدۀ بلندی در (حکمت و موعظه و نصیحت) که با مطلع بیت زیر آغاز می شود:

ای خداوندان مال، الاعتبار الاعتبار                 ای خدا خوانان قال، الاعتذار الاعتذار

این چنین خلفا را ستایش می‎کند:

     جز به دستوریّ «قالَ‎الله» یا «قالَ‎الرّسول»[296]   

       ره مرو فرمان مده، حاجت مگو، حجّت میار

     چار گوهر، چارپایۀ عرش و شرع مصطفی است    

        صدق و علم و شرم و مردی کار این هر چار یار

     چار یار مصطفی را مُقتـدا دار و بدان              

       ملک او را هست نوبت پنج، نوبت زن چهار

(قصائد/191)

3- در قصیده‎ای در ستایش (عارف ممجّد ابوالمعالی احمد بن یوسف بن احمد) ممدوحش را به «چار یار» تشبیه می‎کند:

     لاله و کوهی به لون و حلم با بوئی و رنگ

          آتش و آبی به قدر و لطف بی دود و بخار

     کان دین را مایه‌ی همچون بدن را پنج حس

          لشکری مر ملک عزّ را چون نبی را چار یار

(قصائد/220)

4- در قصیده‎ای در ستایش «سرهنگ عمید محمد خطیب هِرَوی» این چنین از چهار یار سخن می‎گوید:

    ای چو عثمان و چو حیدر شرم روی و زورمند

         وی چو بوبکر و چو عمر راست گوی و دادگر

(قصائد/279)

در هر دو مصراع بیت بالا، صنعت لفّ و نشر مرتّب به گونۀ زیبایی به کار رفته است:

شرم روی برای عثمان و زورمند برای حیدر و راست گویی برای ابوبکر و دادگری برای عمر و هر چهار صفت، چهار ویژگی برای خلفاست.

5- در قصیده‎ای در (حال خود و نکوهش اصحاب صورت در بارۀ معرفت و تصوّف) چهار یار را راهبر خود می‌شمارد و راه نجات و رهایی را پیروی از خلفای راشدین می‎داند:

سپر ندارم درکف به دفع تیغ فلک
ز چار سوی سلامت به شاهراه نجات

 

چو ایمنم از طریق سداد می‌سپرم
چهار یار پیمبر بَسَند راهبرم

(قصائد/370)

6- در قصیده‎ای در (ستایش و نعت خواجۀ دو سرا، سیّد انبیاء؛ محمّد مصطفی) خلفاء را به چار صفت صدق، قنوت[297]، انفاق و استغفار می‎ستاید.

     صادقین بوبکر بود و قانتین فرّخ عُمَر

          مُنِفقین عثمان، علی مستغفرین آمد بهم

7- در غزلی زیبا این چنین نغمه سرایی می‌کند و صدق ابوبکر در تحمّل نیش مار در غار حرا، و جنگجویی و دلاوری عمر در گسترش اسلام، و پارسایی عثمان در شورش مخالفان، و شجاعت و فرماندهی علی را در صفّین اینگونه رنگ آمیزی می‎نماید:

     خُلـق پیغـمبر کجا تا از بزرگان عـرب

          جور و رنج ناسزایان از پی یزدان کشد

     صادقی باید که چون بوبکر در صدق و صواب

          زخم مار و بیم دشمن از بن دندان کشد

     یا نه چون عمر که در اسلام بعد از مصطـفی

          از عرب لشکر ز جیحون سوی ترکستان کشد

     پارسایی کو که در محراب و مصحف بیگناه

          تا ز غوغا سوزش شمشیر چون عثمان کشد

     حیـدر کرّار کو کاندر مصاف از بهر دین

          در صف صفّین ستم از لشکر مروان کشد

(قصائد: 859)

8- در قصیده‎ای که در (تمجید و توحید باری جَلَّت عَظَمَتُهُ وعَلَت کَلِمَتهُ) سروده اینگونه از خلفاء سخن به میان آورده است:

مطلع قصیده:

   آیا از چنبر اسلام دایم برده سر بیرون

                            ز سنّت کرده دل خالی ز بدعت کرده سر مشحون

          هوی همواره شیطانی شده بر نفس تو سلطان

                            تنت را جهل پیرایه دلت را کفر، پیرامون

          ور از اصحاب پیغمبر عتیق[298] و عمّر و عثمان

                            علی و سعد و سلمان و صهیب و خالد و مظنون[299].

          تعـالی صانعی این جمله از آب او پدید آورد

                             پس آنگه جمله را هم وی به خاک اندر کند مدفون

(قصائد/542)

9- در قصیده‎ای غرّا چهار یار نبی را چنین می‎ستاید:

ور پی بوبکر خواهی رفت بعد از مصطفی
ور بکوی عمّری کو داد[300] و کو مَشک و مَهار
ور درِ عثمان گرفتی شرم کو و حلم کو؟
ور همی گویی که هستیم چاکر شیر خدای[301]

 

پای بردندان مار و دست بر دینار کو؟
یک دراعه هفده من ده سال یک دستار کو؟
دیدۀ روشن ز دین و سینۀ بیدار کو؟
تن فدای تیغ و جان در خدمت دادار کو؟

 

 

 

(قصائد/ 573)

در قصیدۀ دیگری با همین قافیه و ردیف از عمر و علیب چنین می‎گوید:

سراسر جمله عالم پر ز شیراست            ولی شیری چو حیدر با سخا کو؟(571)

سراسر جمله عالم پر ز پیک است              ولی پیکی چو عمّر بادپا کو؟(572)

در این ابیات، سخاوت علی و سرعت نبرد و جهانگشایی عمر نیک توصیف شده است.

2-  در ستایش ابوبکر

1- در قصیده‎ای در (نکوهش اصحاب قال) صدیق را سر حلقه صدّیقان و رنج کشان و هم سنگر «نوح کمال یافته» می‎داند:

در جهان آزاده کو؟ تا که با وی دم زنیم
کوی صدّیقان به دیده رفت باید نزقدم       
گر به عُقبی دیده داری کوت زاد آخرت؟   
صد هزاران رنج بوبکر ازیکی این حرف بود
گردم بوبکر خواهی بخشش یک نانت کو؟ 

 

محرم و شایسته و اهل و مرید و بی ملال
راه تحقیقان به طاعت رفت باید نه به بال
ور به دنیا تکیه داری؟ هست دنیا را زوال
نوح نهصد سال نوحه کرد تاشد همچونال[302]
 ور کمال نوح جویی نوحه‎ات کونیم سال؟

 

 

 

 

(قصائد/347)

سنائی رنج و بخشش بوبکر و کمال انسانی نوح نبی را، حرکتهای سرنوشت ساز در خط توحیدی پروردگار به حساب می‎آورد. در قصیدۀ دیگری صداقت بوبکر و حذاقت علی را در برابر کفر و عناد فرعون و هامان قرار می‎دهد.

صدق بوبکری وحذق حیدری کردن رها     پس دل اندر زمرۀ فرعون وهامان داشتن

(قصائد/461)

2- درتاریخ هجرت، عظمتی نهفته است که پیامبرص در غار ثور سر در دامن ابوبکر نهاد و به خواب رفت و ناگهان ماری از سوراخی سر بیرون آورد و ابوبکر برای اینکه از حضرت رسولص محافظت کند پایش را بر سوراخ نهاد و مار که نتوانست بیرون آید پای او را گزید و صدّیق شدت درد را تحمل کرد و اشک درد از چشمش بر گونۀ رسول اکرم غلطید و حضرت بیدار شد. «نیش مار» حماسه مقاومت و جان بازی و اخلاص در طول تاریخ پر نشیب و فراز اسلام است:

 

قوّت شرع از فقیهان می‎شناسم نز فقیر     

                  لاف بوبکر از محمّد می‌شناسم نه ز غار

(قصائد/219)

آری به زخم ماری ابوبکر صبر کرد          

            تا لا جرم وزیر نبی گشت و یار غار

(قصائد/235)

مصطفی را یار بوبکر است اندر غار و بس     

 بولهب را باز بوجهل است یار و همنشین

(قصائد/552)

به کار بردن (مصطفی – بوبکر – بولهب – بوجهل) از باب صنعت تضاد است.

گیرمت بوبکر نامت چون نداری صدق او      

  باری آن دندان مار وزخم آن درغار کو؟

(قصائد/576)

رمز موفقیت ابوبکر در «صدق» و یک رنگی اوست، و صدّیقان تاریخ هیچگاه سنگر صدق و تعهد را رها نکرده‎اند.

کی بترسد ز زخم مار آنکو                   

    خویشتن یار غار خواهد کرد

(قصائد/133)

3-  در ستایش عُمَرس

عمرt در تاریخ اسلام مظهر عدل و نمونۀ بارز اندیشه و درایت و تیز هوشی وکاردانی است:

1- هرجا عدالت وجود دارد عمر نیز همراز عدل و نصفت است و عمر صفتان تاریخ زیادند:

نام عمر از عدل بلند است و گر نی      یک کوی ندانم که در آنجا عمری نیست

(قصائد/100)

گر عدل عمر خواهی آنک در او بنشین      

   ور جود علی جوئی اینک کف او اِشرَب[303].

(قصائد/67)

در قصیده‎ای در پند به (حسن عجائبی ملقّب به حسن زشت) می‎گوید:

دوری از جهل همچو علم علی               پاکی از جور همچو عدل عمر

(قصائد/254)

در قصیده‎ای در اندرز نصیحت (طاهر بن علی) چنین می‎سراید:

آنکه مر مُلک مَلِک را ز نکو رائی و داد          دست بنهاد چه درعمر خود از عدل عُمَر

(قصائد/270)

در قصیده‎ای در مدح (بهرامشاه بن مسعود غزنوی) عدالت او را به عمر تشبیه می‎کند:

امروز درین دور دریغی نخورد هیش[304]       

    از عدل تویک سوخته برعدل عُمَر بر

(قصائد/252)

در قصیده‎ای در «انقلاب حال مردمان و تغییر دَور زمان» شِکوَه سر می‌دهد و زبان اعتراض می‌گشاید که: کار دین و کشورداری به جایی رسیده است که ستمگر را چون عمر عادل می‎شمارند!

گاه وصّافی برای وقف و ادرار[305] و عَمَل       

  با عُمَر در عدل ظالم را برابر کرده‎اند

(قصائد/148)

در قصیده‎ای در «معرفت انسان کامل و ترجیح آن بر مردمان جاهل» می‌‎گوید که: در روز رستاخیز ضمن حشر ستمگران عادلان را نزد عمر بن خطّاب می‌برند:

ظالمان را حشر با آب نیاز              

  عادلان را زی[306] امیرالمؤمنین عمر برند

(قصائد/156)

2- لباس پینه بسته و ردای ساده و کهنه عُمَر درسی است برای مسلمانان روشنگر و فرمانروایان آزاده:

ور دیو([307]ز لا حول تو خواهی که گریزد       

        از زرق تبّرا کن و با دَلقِ[308] عمر باش

(قصائد/313)

3- دربارۀ هماهنگی و موازنه نیروها، و همسنگی کارگزاران نظام عملی حکومتی چنین پیام می‎دهد:

آهوی خود پیش افتد مرد باید چون عمر  

                        چون عُمَر درزین نشیند بوالحسن بایدسوار

(قصائد/225)

لیک بهر مشورت را با مَلِک بهتر وزیر        

                              وز برای مصلحت را با علی بهتر عُمَر

آری، آنگاه که عُمَر سوار می‌شود باید هم رکابش علی باشد و زمانیکه عُمَر در باره مصالح مسلمانان مشورت می‎کند بهتر است که با علی مشورت نماید.

4- در ترکیب بندی بلند و مشهوری که در ستایش ابوالمفاخر محمد بن منصور قاضی القضاة خراسان سروده است، او را به پیروی از «عدل دارالحکمة» «دار الملک انصاف» عُمَر تشویق می‌نماید:

تا به روز عدل دارالحکمه از تأثیر عدل       همچو دار الملک انصاف عُمَر معمور باد

مجلس حکمت ز ناپاکان عالم پاک باد       

                                 منبر علمت ز مهجوران دین مهجور باد

(قصائد/731)

5- در قصیده‎ای که «در بطلان حجّت دهریان و برهان بر اثبات ذات خداوند سبحان» به رشتۀ نظم درآورده است، عُمَر را از زبان پیامبر بزرگوارص «شمع جنّت» می‎نامد و او را چنین نیکو می‎ستاید:

ای خردمند مـوحّد، پاک دین هـوشیار
آن امامی، کو ز حجّت بیخ عدالت را بکند 
آنک در پیش صحابان فضل او گفتی رسول 
شمع جنّت خواند عُمَر را نبی یک بار و بس

 

از امام دین حقّ یک حجّت از من، گوش دار
نخل دین در بـوستان علم زو آمد به بار
تا قیامت داد علمش کار خلقان را قرار
بو حنیفه[309] را چراغ امتان گفت او سه بار

 

 

 

(قصائد/238- 239)

6- در قصیده‎ای در «نصیحت و ترغیب به طی طریق حقیقت» از سخت کوشی و پاسداری عُمَر در اجرای عدالت اجتماعی و در دست گرفتن «تازیانه» برای احقاق حقوق و جلوگیری از ستم و تجاوز چنین سخن می‌‌گوید.

یا چون عُمَر به درّه جهان را قرار ده          

                                    یا چون علی به تیغ فراوان حصار گیر

به کار بردن حرف ربط مزدوج «یا» برای تسویه است و حرف مزدوج «یا» که دو بار تکرار شده است این حقیقت را در بر دارد که تازیانه عمر و تیغ علی یکسانند.

در قصیدۀ «نکوهش اصحاب قال» دوال و تازیانه چرمی عمر را دولت عدالت می‎نامد و می‎گوید عُمَرها وجود دارند ولی سخت کوشان ستم ستیز نیستند:

دولتی بود آن دوالی[310] کش عُمَر در کف گرفت 

                             ورنه عمر هست بسیاری نمی بینم دوال

(قصائد/347)

7- در قصیدۀ مدیحه‎ای که فقیه ابویعقوب بن احمد لجامی را سروده، عمر و علی را چنین ستایش کرده است:

چون عُمَر خطّاب سر سنّت و دینی         

                                        چون حیدر کرّار در علم و سخائی

سختگیری عُمَر در دفاع از دین خدا و سنّت نبوی، و دانش و سخای علی زبانزد خاص و عام است.

4- در ستایش عثمان بن عفّان

1- در تاریخ اسلام، شرم و حیای عثمان ذوالنورُین[311] خلیفه سوم ارزش ویژه‎ای دارد و از خدمات شایسته این خلیفه، جمع کردن قرآن مجید است. که از تعدّد قرائت‎ها و لهجه‎ها صرف نظر کرد و به یک قرائت اکتفا نمود:

          تو ای مُقری[312] مگر خود را نگویی کاهل قرآنم

                             که از گوهر نه‫ای آگه که مرد صوت و الحانی

          برهنه تا نشد قرآن ز پردۀ حرف پیش تو

                             ترا گر جان بُوَد عمری نگویم کاهل قرآنی

          به اخماس و به اعشار و به ادغام و امالت[313] کی؟

                              ترا رهبر بُوَد قرآن بسوی سرّ یزدانی

          رسن دادت ز قرآن تا ز چاه تن برون آئی

                             که فرمودت رسن بازی ز راه دیو نفسانی؟!

          بدین جمعی که عثمان کرد بهر بندگی حق را

                             تو زین چون خواجگی جوئی بگو کو شرم عثمانی

(قصائد/685)

عثمان، قرآن را برای بندگی حق جمع کرد ولی تو از قرآن خواجگی، امارت دنیا جویی، پس شرم و حیای عثمانی کجاست؟!

2- از ویژگیهای زندگی عثمان عبادت و شب بیداری اوست:

               پارسایی کو که در محراب و مصحف[314] بی گناه

                                    تا ز غوغا سوزش شمشیر چون عثمان کشد

(قصائد/859)

بالاخره در این راه جان داد و بگفته استاد ابوالأعلی مودودی برای دفاع ز خود، از لشکریان اسلام استفاده نکرد[315].

3- عثمان اهل حلم و شرم و دارای چشم و دل بیدار است:

 

ور دَرِ عثمان گرفتی شرم کو و حلم کو؟         

                        دیدۀ روشن ز دین و سینه بیدار کو؟

(قصائد/573)

          یک جهان بوبکر و عثمان و علی بینم همی

                             آن حیا و حلم و عدل و صدق آن هر چار کو؟

(قصائد/573)

5- در ستایش علی بن ابی‎طالب

علی اسدالله و مرد میدان‎های شجاعت و عدالت و سخاوت است. تاریخ اسلام این آزاد مرد را از زبده‎ترین مردان تاریخ انسانیت و نصفت به شمار می‎آورد.

1- علی شیر خداست و همواره در راه دین پیکار کرده است:

چون در خیبر به جز حیدر نکند از بعد آن    

                            خانۀ دین را که داند کرد جز حیدر دری

(قصائد/656)

هیچ رونق بود اندر دین و ملت تا نبود        

                             ذوالفقار حیدری را یار، دست حیدری

(قصائد/662)

ذوالفقار علی شمشیر همیشه کشیده ضد ستمگر و سرکش راه خداست.

کار کردار علی دارد و گرنه روز جنگ         

                                  هیچ کاری ناید از نقش علی و ذوالفقار

(قصائد/214)

سراسر جمله عالم پر ز شیر است             

                                 ولی شیری چو حیدر با سخا کو؟

(قصائد/571)

عالمی پر ذوالخمار[316] است از خمار خواجگی   

                          ای دریغا در جهان یک حیدر کرار کو؟

(قصائد/574)

جعفر طیّار[317] باید تا به علّیّین پرد         

                               حیدر کرّار باید تا ز دشمن کین کشد

(قصائد/138)

2- علی دریای علم و دُرّ تابناک پیکره هستی است:

دوری از جهل همچو علم علی            

                                  پاکی از جور همچو عدل عُمَر

(قصائد/254)

چون عمر خطّاب سر سنّت و دینی                 

                                چون حیدر کرّار دَرِ علم[318] و سخائی

(قصائد/606)

 

   شو مدینه علم را در جوی و پس در وی خرام

        تا کی آخر خویشتن چون حلقه بر داشتن[319].

(قصائد/468)

3- فتح خیبر، شکست یهود و طلوع شکوه و عظمت اسلام بود، و علی پهلوان ربانی و کننده در خیبر است؛ باید کوشش کنیم که یکدل و یکرنگ باشیم و از وسواس نفس خود را آزاد سازیم:

    دَرِ کفر و جهودی را از اول چون علی برکن

         که تا آخر چنو یابی ز دین تشریف ربّانی

(قصائد/680)

دعوی ایمان کنی و نفس را فرمان بری     

                     با علی بیعت کنی و زهر پاشی بر حسن!

(قصائد/530)

4- سنائی که از جان و دل علی را دوست دارد در قصیده زیبایی او را چنین می‎ستاید:

             ای امیرالمؤمنین ای شمع دین ای بوالحسن    

                                ای به یک ضربت ربوده جان دشمن از بدن

     ای به تیغ تیز رستاخیر کرده روز جنگ

          وی به نوک نیزه کرده شمع فرعونان لگن

     از برای دین حق آباد کرده شرق و غرب

           کردی از نوک سنانت عالمی را پر سُنَن

     تیغ إِلاّ الله زدی بر فرق لا گویان دین

        هرکه لا می گفت وی را می زدی برجان و تن[320]

  تا جهان خالی نکردی از بتان و بت پرست    

        تا نکردی لات را شهمات و عزّی[321]  را حَزَن

  تیغ ننهادی، ز دست و درع ننهادی ز پشت       

        شاد باش ای شاه دین پرور، چراغ انجمن

  گر نبودی زخم تیغ و تیرت اندر راه دین           

        دین نپوشیدی لباس ایمنی بر خویشتن

  لا جرم اکنون چنان کردی که در هر ساعتی        

         کافری از جور دین بر خود بدرّد پیرهن

  مرحبا ای مهتری کز بیم تیغت در جهان          

        پیش چشم دشمنانت خون همی آید لَبَن[322]

     فرش کفر از روی عالم در نوشتی سر بسر              

          ناصر دین هُدی و قاهر کفر و وثَن[323]

     کمترانت را سزد گر مهتری دعوی کنند                

           ای امیر نام گستر وی سوار نیزه زن

     هیچکس را در جهان این مایۀ مردی نبود         

           کو به میدان خطر سازد برای دین وطن

      راه دین بود است مخوف از ابتدا لیکن به جهد

           آن مخالف را همی موقوف کردی در زمن

      از برای نصرت دین ساختی هر روز و شب         

           طبل و منجوق[324] و طراده[325] نیزه و خود[326] و مجن[327]

     پای این مردان نداری جامه ایشان مپوش                  

            برگ بی برگی نداری لاف درویشی مزن

     روز حرب از هیبت بلرزیدی زمین                     

            همچنان کز بیم خصمی تند، مردی ممتحن

     ذوالفقارت گر بدیدی کرگدن در روز جنگ             

        کاه گشتی در زمان گر کوه بودی کرگدن

  سرکشان را سر به سر نابود کردی در جهان            

        تختهاشان تخته کردی، حلّه‎هاشان[328] را کفن

   این جلال و این کمال و این جمال و منزلت       

        نیست کس را در جهان جز مر تو را ای بوالحسن

   هر دلی کو مهرت اندر دل ندارد همچو جان                 

        هر دلی کو عشقت اندر جان ندارد مقترن

   روی جنات العُلی هرگز نبیند بی خلاف                       

        لا یزالی ماند اندر نار[329] با گُُرم[330] و حَزَن

   گر نبودی روی و مویت هم نبودی روز و شب          

                گر نبودی رنگ و بویت گل نبودی در چمن

   چون تو صاحب دولتی هرگز نبودی در جهان          

                هم نخواهد بود هرگز چون توئی در هیچ فن

(قصائد/492)

 



[1]- عقد: گردنبند.

[2]- دیوان نظامی گنجه‎ای.  چون علی رمزی است از مردانگی و شجاعت. و عمر شخصیتی است که در احادیث متعدد پیامبر از او به فاروق ـ جدا سازنده حق از باطل ـ نامبرده است. و در گفتار پیامبر اکرم ص است که شیطان را جرأت قدم نهادن در راهی که عمر می‫پیماید نیست! و نظامی بانگ بر می‫آورد که عمری در ره شیطان فرست تا آنها را تار و مار کند. (ب)

[3]- دیوان خاقانی شروانی.

[4]- مثنوی معنوی- دفتر ششم.

[5]- دیوان رشید الدین وطواط.

[6] - دیوان رشید الدین وطواط.

[7]- دیوان سنایی غزنوی.

[8]- دیوان شاه نعمت الله ولی

[9]- دیوان شاه نعمت الله ولی.

[10]- مثنوی معنوی.

[11]- مثنوی معنوی- دفتر دوم.

[12]- مثنوی معنوی – دفتر اول.

[13]- دیوان کبیر – غزلیات شمس.

[14]- دیوان کبیر – غزلیات شمس مولوی.

[15]- عوارف المعارف شیخ شهاب الدین سهروردی- ترجمه ابومنصور عبدالمؤمن اصفهانی.

[16]- دیوان سنایی غزنوی.

[17]- دیوان سنایی غزنوی. دوال: تازیانه از چرم حیوانات. (ب)

[18]- دیوان شیخ فریدالدین عطار- قصاید.

[19]- دیوان شیخ فرید الدین عطار- قصاید.

[20]- دیوان شیخ فرید الدین عطار- قصاید.

[21]- کیمیای سعادت امام محمد غزالی.

[22]- کیمیای سعادت امام محمد غزالی. یعنی: چون کمترین مردمان بود. (ب)

[23]- سلک السلوک ضیاء الدین نخشبی.

[24]- اسرار التوحید محمد منور در شرح کرامات شیخ ابوسعید ابو الخیر.

[25]- مثنوی معنوی – دفتر اول.

[26]- مثنوی معنوی – دفتر اول.

[27]- دیوان مسعود سعد سلمان.

[28]- کلیات شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی – قصاید.

[29]- تاریخ نامه طبری: محمد بن جریر طبری به تصحیح محمد روشن.

[30]- تاریخ نامه طبری: محمد بن جریر طبری به تصحیح محمد روشن.

[31]- کیمیای سعادت امام محمد غزالی.

[32]- کیمیای سعاد امام محمد عزالی.

[33]- دیوان سنایی غزنوی – قصاید.

[34]- کلیات – بوستان.

- منطق الطیر/23- 24.[35]

[36]- تاریخ نامه طبری از کهن ترین متون فارسی (بخش چاپ ناشده) گردانیده منسوب به بلعمی به تصحیح و تحشیه محمّد روشن مجلد اول، چاپ اول چاپ سوم نشر البرز- ص 10.

[37]- منبع مذکور/21،20.

[38]- منبع مذکور/21،20.

[39]- ﴿ ù&tø%$# ÉOó™$$Î/ y7În/u‘ “Ï%©!$# t,n=y{ ÇÊÈ t,n=y{ z`»|¡SM}$# ô`ÏB @,n=tã ÇËÈ  ù&tø%$# y7š/u‘ur ãPtø.F{$# ÇÌÈ...﴾

[40]- چاره جویی،اندیشه کردن، مشورت.

[41]- روز گذشته، دیروز.

[42]- تاریخ نامه طبری/ محمّد بن جریر طبری/38-39.

[43]- منبع مذکور/39.

[44]- تاریخ نامه طبری / 137.

[45]- منبع مذکور/323.  

[46]- منبع مذکور/345.

[47]- زاهدان مسیحی.

[48]- منبع مذکور/ 351.

[49]- منبع مذکور/421.

[50]- منبع مذکور/462.

[51]- منبع مذکور/463

[52]- سَفَط: سید، صندوقچه، جعبه – یعنی یک صندوق گوهر را به خلیفه داد.

[53]- منبع مذکور/545.

[54]- منبع مذکور/483.

[55]- منبع مذکور/483.

[56]- نصفت: داد. انصاف. عدل .

[57]- اِزار: لُنگ – فوطه – شلوار.

[58]- قطران: مادۀ روغنی شکل و سیاه رنگ که از برخی درختان مانند صنوبر و عرعر می چکد، قطران زغال سنگ در معالجه داء الصدف و اگزما بکار می رود.

[59]- منبع مذکور/564.

[60]- نستد: نگرفت.

[61]- منبع مذکور / 587.

[62]- منبع مذکور/ 676.

[63]- نماز پیشین: نماز ظهر.

[64]- منبع مذکور/35- 36.

[65]- منزلی نزدیک مدینه بوده است.

[66]- ای بوتراب (پدر خاک) برخیز.

[67]- منبع مذکور/97.

[68]- شاهنامه فردوسی از روی چاپ و ولّرسن پس از مقابله چاپ تور نرماکان و ژول مول و ضبط نسخه بدلها در حواشی – به توسّط سعید نفیسی – کتابخانه و مطبعه بروخیم – طهران 1314- جلد اول.

اما این حدیث: «أنا مدینة العلم وعلی بابها

[69]- معتزله – پیروان واصل بن عطا که در برابر محدثین و اشاعره ایستادند و از زمان بنی امیه به بعد قرنها بر افکار مردم غالب بودند از جمله به عدل و صفات الهی عین ذات است، و منزلة بین منزلتین، اعتقاد داشتند.

[70]- با کمال تأسف باید اعتراف کنم که تاریخ بسیاری از شخصیتهای برجسته ی کتابخانه ی فارسی و بخصوص ادیبان ایران زمین مورد تحریف قرار گرفته است. و در حقیقت زبان و ادبیات فارسی همزمان با روی کار آمدن دولت صفویه شیعه و تنگ نظری و مذهب پرستیشان زنده بگور شد! برخی از کوته آستینان متعصب نیز برای پر کردن این جای خالی با بیرحمی دست به تاریخ دراز کرده، بسیاری از شخصیتهای طراز اول کتابخانه ی فارسی را شیعه قلمداد نمودند. که فردوسی طوسی (فردی که سنی مذهب بودن او واضحتر از آن است که بتوان او را به دیگر مذهبی نسبت داد) از جمله ی آنان است.

البته آنچه دست این افتراگویان را باز نگه داشته این است که احوال زندگی فردوسی همواره در هاله‌ای از ابهام بوده است و هر آنچه در مورد زندگی او بیان شده زائیده اوهام و خیالات می‌باشد. بقول استاد مجتبی مینوی: حقیقت مطلب این است که از احوال و سرگذشت شخصی او (فردوسی) مطلب حقیقی معتبر بسیار کمی بدست ما رسیده، ولی در باب او مقدار زیادی قصه و افسانه در کتب مندرج است که آنها را بکلی (یا تقریبا بکلی) ندیده باید گرفت… (فردوسی و شعر او).

و باید گفت که بسیاری از محققین با انصاف شیعه نیز شیعی بودن فردوسی را صراحتاً رد کرده‌اند چنانکه: دکتر جعفری لنگرودی در کتاب (راز بقای ایران در سخن فردوسی) معتقد است که فردوسی شیعه مذهب نیست اما اعتقاد مفرط به اهل بیت دارد. (روزنامه اعتماد ۲۶/۲/۸۵) و نیز محمد علی اسلامی ندوش در کتاب “چهار سخنگوی وجدان ایران” می‌نویسد: درباره مذهب فردوسی بحث زیادی صورت گرفته است او را منسوب به شیعه دوازده امامی، زیدی و سرانجام هفت امامی دانسته‌اند که هیچ یک دلیل متقنی به همراه ندارد. این بحث نشأت گرفته از ابیات آغازین شاهنامه است که به نظر می‌رسد که در آنها دست برد زیادی راه یافته است از مجموعه شاهنامه چنین برمی‌آید که فردوسی برفراز فرقه‌ها حرکت می‌کرده. (چهار سخنگوی وجدان ایران – محمد علی اسلام ندوش) اما در مورد اشعاری که فردوسی در وصف سیدنا علی کرم الله وجهه سروده است باید گفت: سرودن این اشعار هم دلیلی دیگر برسنی مذهب بودن فردوسی است. زیرا اهل‌سنت و الجماعة محبت آل رسول را از واجبات می‌شمارند و تا به حال هیچ سنی مذهبی دیده به جهان نگشوده مگر اینکه محبت آل و اصحاب رسول گرامی اسلام در خون و گوشت او عجین بوده است. (ب)

[71]- فردوسی در این شعر معتقد است بعد از پیامبران؛ ابوبکر صدیق رضی‌الله‌عنه بهترین و بافضیلت ترین انسانها است، حال آنکه هیچ شیعه‌یی  (حتی زیدیه که در بسیاری از عقاید و احکام با اهل‌سنت موافق است) چنین اعتقادی ندارند. و این دلیلی است بر سنی بودن او. (ب)

[72]- تاریخ ادبیات در ایران جلد اول – دکتر ذبیح الله صفا – مؤسسه انتشارات امیر کبیر /487.

[73]- در تذکره دولتشاه سمرقندی می خوانیم:" … فردوسی را فرمود تا به نظم شاهنامه قیام نماید. گویند که او را در سرا بوستان خاص خود فرمود تا حجره‌ای مسکن دادند و مشاهره و وجه معاش مقرر کردند و مدت چهار سال درخطه غزنین به نظم شاهنامه مشغول بود… و سلطان گاه گاه او را نوازش وتفقد می‌فرمود و التفات به ایاز که از جمله خاصان سلطان بود نمی‌کرد ایاز از این تافته شد و از روی معادات در مجلس خاص بعرض سلطان رساند که فردوسی رافضی است و سلطان محمود در دین و مذهب بغایت صلب بوده و در نظر او هیچ طائفه‌ای دشمن‌تر از رفضه نبوده‌اند. خاطر سلطان از این سبب بر فردوسی متغیر شد. روزی او را طلب فرموده از روی عتاب به او گفت: که تو قرمطی بوده‌ای؟ بفرمایم تا تو را در زیر پای فیلان هلاک کنند تا جمع قرامطه را عبرت باشد. فردوسی فی الحال درپای سلطان افتاد که من قرمطی نیستم بلکه اهل‌سنت و جماعتم و بر من افترا کرده اند". (تذکرة الشعراء دولتشاه سمرقندی چاپ محمد عبادی). (ت)

[74]- دکتر اِنه ونولد و ادوارد براون، ضمناً نسخه ای که ابیات مورد نظر را در آن می یابیم به کتابخانه موزۀ بریتانیا تعلق دارد.

آقای دکتر صفا مثنوی یوسف و زلیخا را از فردوسی نمی داند (تاریخ ادبیات ایران، جلد اول/ 489-490).

[75]- تاریخ ادبیات در ایران- جلد اول- ذبیح الله صفا/491.

[76]- فردوس المرشدیّة فی أسرار الصمدیّة به انضمام روایت ملخّص آن موسوم به أنوار المرشدیّة فی أسرار الصمدیّة تألیف محمد بن

عثمان به کوشش ایرج افشار، انتشارات انجمن آثار ملی شماره 148- صفحات 72-73-74.

[77]- ترجمه: هنگام بیهوشی و سختی مرگ ـ سکرات مرگ ـ به حقیقت فرا رسید.

[78]-  أخرجه ابن عساکر (30/436) وقال: منکر، وأبو الطاهر کذاب، وعبد الجلیل مجهول) [کنز العمال (35729)]. مُصحح.

[79]- طبری و شیخ شهاب الدین عمر سهروردی و دیگران به این صورت نقل کرده اند: «یا ساریةُ الجَبَلِ- الجَبَلَ».

[80]- باع: اندازه ای از سر انگشت دست راست تا سر انگشت دست چپ وقتی که دستها را افقی به طرفین باز کنند.

[81]- در همین کتاب در بحث رسالۀ قشیریه به نقل از صفحات 380-381 به موضوع اشاره شده است.

[82]- عصابة: دستمال، سربند، عمّامه.

[83]- فردوس المرشیدیّه فی اسرار الصمدیّة /77.

[84]- منبع مذکور/ 311.

[85]- منبع مذکور/340.  

[86]- منبع مذکور/697.

[87]- ابوبکر محمد بن عبدالکریم بن علی بن سعد سومین جانشین شیخ ابواسحاق و مؤلف متن عربی فردوس المرشدیّة می باشد.

[88]- شیخ ابواسحاق کازرونی است.

[89]- فردوس المرشدیّه/498.

[90]- منبع مذکور/361-362.

[91]- ابوسعید ابوالخیر است.

[92]- یکسو نگریستن و یکسان نگریستن صد ماجرا از شیخ ابوسعید ابوالخیر، انتخاب و تلخیص از فریدون مشیری /19.

[93]- به نظر نویسنده شریعت و طریقت و حقیقت هر سه یکی است: سه نگردد بریشم ار او را =  پرنیان خوانی و حریر و پرند.   (هاتف اصفهانی).

[94]- در رسم الخطّ قرون اولیه بود را «بوذ» می نوشتند و می‌خواندند: آنانکه به فارسی سخن می رانند  =  در معرفی دال، ذال را نشناسند

ما قبل وی ار ساکن و جز «وای» بُوَد  =  دال است و گرنه ذال معجم خوانند.

[95]- ای هدایت کننده راه حیران شدم.

[96]- أسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابن سعید / تأ لیف محمد بن منوّر بن ابی سعید بن ابی طاهر بن ابی سعید مَیهنی / به اهتمام دکتر ذبیح الله صفا. چاپ چهارم/ 326.

[97]- (سوره فتح/29) «محمد فرستاده خدا است، و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت، و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند. ایشان را در حال رکوع و سجود می‌بینی. آنان همواره فضل خدای را می‌جویند و رضای او را می‌طلبند. نشانه ایشان بر اثر سجده در پیشانیهایشان نمایان است. این، توصیف آنان در تورات است، و اما توصیف ایشان در انجیل چنین است که همانند کشتزاری هستند که جوانه‌های (خوشه‌های) خود را بیرون زده، و آنها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقه‌های خویش راست ایستاده باشد، بگونه‌ای که برزگران را به شگفت می‌آورد.  (مؤمنان نیز همین گونه‌اند. آنی از حرکت بازنمی‌ایستند، و همواره جوانه می‌زنند، و جوانه‌ها پرورش می‌یابند و بارور می‌شوند، و باغبانانِ بشریت را بشگفت می‌آورند. این پیشرفت و قوّت و قدرت را خدا نصیب مؤمنان می‌کند) تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند. خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده می‌دهد».

[98]- أسرار التوحید – فصل دوم /255.

[99]- مقصود امپراطور روم است که سفیری را نزد عمر بن خطّاب فرستاد.

[100]- اسرار التوحید.فصل دوم / 272.  

[101]- ترجمه: از امیر المؤمنین علی t درباره رکوع پرسیده شد، گفت: مسلمان به رکوع می رود و با قلبش می گوید: اگر گردنم را برنند دین و عبادت پروردگارم را رها نمی کنم.

[102]- اسرار التوحید. فصل دوم/261. یعنی؛ و من گواهی می‫دهم که هیچ خدایی نیست مگر الله؛ معبود بر حق، و اینکه محمد رسول و فرستاده‫ی اوست.

[103]- باقیمانده – بازمانده.

[104]- اسرار التوحید. فصل سوم/320.

[105]- یکسو نگریستن و یکسان نگریستن/168.

[106]- ترجمۀ رساله قشیریّه. با تصحیحات و استدراکات بدیع الزمان فروزانفر. مرکز انتشارات علمی و فرهنگی. 1361-166.

[107]- رساله قشیریُه /318.

[108]- منبع مذکور/319.  

[109]- منبع مذکور/483.  

[110]- آنگاه که به همراهش (ابوبکر) می گوید: اندوه مخور که خدا با ماست.

[111]- رسالۀ قشیریّه/501.

[112]- منبع مذکور/219.

[113]- جمع وافد گروه و هیئت اعزامی به نزد پادشاه و فرمانروا.

[114]- ظرف سفالی بزرگی که در آن آب یا سرکه یا چیز دیگر بریزند.

[115]- منبع مذکور/221.

[116]- (ی) در بودندی نشانه ماضی استمراری است یعنی می بودند.

[117]- منبع مذکور/285.

[118]- بی نوایان و تهیدستان.

[119]- منبع مذکور/453.

[120]- منبع مذکور/628-629.  

[121] - رفتم.

[122] - منبع مذکور/380-381.

[123]- منبع مذکور/708.

[124]- منبع مذکور/483.

[125] - منبع مذکور/164.

[126] - منبع مذکور/266.

[127] - منبع مذکور/279.

[128] - منبع مذکور/394.

[129] - منبع مذکور/414.

[130] - منبع مذکور/582.

[131] - زنگ بزرگ کلیسا، نواقیس جمع آن است.

[132] - در حقیقت خداوند پاک است ومولی بی نیازی است جاویدان. منبع مذکور/616.

[133]- منبع مذکور/706. مرده ای بودی و زنده شدی و بزودی می میری. در جهانی فانی خانه ای ارجمند شد پس خانه ای را در دار آخرت بساز.

[134] - در حقیقت، صفا صفت صدیق (ابوبکر) است، اگر می خواهی صوفی حقیقی باشی.

[135] - کشف المحجوب/ ابوالحسن علی بن عثمان الجُلابی الهجویری الغزنوی/ تصحیح استاد محقق زنده یاد، و–  ژوکوفسکی به اهتمام قاسم انصاری / کتابخانه ظهوری 1358/ صفحه 35.

[136] - تزکیه نفس و توجّه به عالم غیر ماده.

[137] - که، رسم الخط آن زمان است.

[138] - منبع مذکور/78.

[139] - منبع مذکور/80.

[140] - رفت.

[141] - منبع مذکور/81.

[142] - الهام.

[143] - منبع مذکور/81.

[144] - هجویری.

[145] - آماده.

[146] - رخسار، گونه.

[147] - که.

[148] - منبع مذکور/115-116.

[149] - بیداری بعد از محو و یکی از اصطلاحات تصوّف است.

[150] - منبع مذکور/289.

[151] - منبع مذکور/392.

[152] - مؤنت، مؤونة، خواربار، بار و گرانی، بها، نفقه عیال.

[153] - منبع مذکور/50.

[154] - منبع مذکور/81.

[155] - منبع مذکور/82.

[156] - منبع مذکور/82.

[157] - منبع مذکور/88، «یا اباعبدالله! بهترین شتر، شتر توست!» پیامبر فرمود: «ای عمر! بهترین سوارکار اوست!». «ابا اباعبدالله» ممکن است حسین t بوده باشد.

[158] - منبع مذکور/262.

[159] - خودش به معنی خودم.

[160] - هر سبب و نسبی قطع می شود جز سبب و نسب من.

[161] - منبع مذکور/471.

[162] - «طه! قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را در رنج افگنی مگر اینکه تذکری است برای کسی که از خدا می ترسد».

[163] - منبع مذکور/512-511.

[164] - هر کس محمد را عبادت می کند محمّد مرد و هر کس پروردگار محمّد را می پرستد او زنده است و نمی میرد.

[165] - «و محمّد جز پیامبری نیست  که پیامبران پیشین قبل از او در گذشتند آیا اگر بمیرد یا کشته شود به پیش از اسلام بر می گردید؟!»

[166] - منبع مذکور/83-82.

[167] - دوستی.

[168] - احتیاجی داری؟

[169] - اما به تو احتیاجی ندارم

[170] - منبع مذکور/84-83.

[171] - ولایت و دوستی با خدا

[172] - خداوند رخسارش را گرامی داشت (زیرا هیچگاه در برابر بت سجده نکرد).

[173] - منبع مذکور/84.

[174] - منبع مذکور/84.

[175] - که

[176] - منبع مذکور/85.

[177] - منبع مذکور/344.

[178] - اشاره به آیه 72/ احزاب: ﴿ $¯RÎ) $oYôÊttã sptR$tBF{$# ’n?tã ÏNºuq»uK¡¡9$# ÇÚö‘F{$#ur ÉA$t6Éfø9$#ur šú÷üt/r'sù br& $pks]ù=ÏJøts† z`ø)xÿô©r&ur $pk÷]ÏB $ygn=uHxqur ß`»|¡RM}$# ( ¼çm¯RÎ) tb%x. $YBqè=sß Zwqßgy_ ÇÐËÈ ﴾ ما بر آسمانها و زمین و کوها امانت را عرضه کردیم. همه از تحمّل آن امتناع ورزیده ترسیدند تا انسان بپذیرفت و انسان بسیار ستمکار و نادان بود. منبع مذکور/387.

[179] - منبع مذکور/406.

[180] - کیمیای سعادت- امام محمد غزالی – به تصحیح احمد آرام- چاپ دوازدهم1361- صفحه 161.

[181] - مأخذ مذکور/جلد دوم/640.

[182] - مأخذ مذکور/جلد اول/200.

[183] - ابوبکر t.

[184] - عمر t.

[185] - عثمان t.

[186] - مأخذ مذکور/جلد اول/416.

[187] - منبع مذکور/جلد دوم/556.

[188] - ابوبکر t.

[189] - هر آینه عذاب پروردگارت شدنی است.

[190] - منبع مذکور/716.

[191] - منبع مذکور/522.

[192] - استاد مرتضی مطهری در کتاب انسان و سرنوشت همین موضوع را با جریانی از علی بن ابی طالب نقل می کند.

[193] - منبع مذکور/828.

[194] - تازیانه.

[195] - منبع مذکور/جلد اول/403

[196] - منبع مذکور/ جلد اول /324.

[197] - ابوبکر

[198] - کار زشت

[199] - منبع مذکور/جلد اول/329.

[200] - منبع مذکور/جلد اول/416.

[201] - پاسبان شب، شبگرد، حارس، نگهبان شب. (ب)

[202] - گر.

[203] - مبنع مذکور/جلد اول/415.

[204] - احوال جمع مکسرحال و حال تابش فیض الهی در قلب است.

[205] - منبع مذکور /جلد دوم/ 733.

[206] - زوجه پیامبر و دختر عمر است.

[207] - منبع مذکور/جلد دوم/734

[208] - منبع مذکور/جلد دوم/734.

[209] - یعنی ملاحظه مرا میکنید.

[210] - منبع مذکور/ جلد دوم/ 428.

[211] - منبع مذکور/ جلد دوم/826.

[212] - منبع مذکور/ جلد دوم/ 614.

[213] - منبع مذکور/ جلد دوم/ 473.

[214] - تازیانه.

[215] - مرد شوم، بد اختر.

[216] - بزرگ قبیله ربیعه

[217] - منبع مذکور/ جلد دوم/ 502-501.

[218] - یعنی ابوبکر گفت.

[219] - رسول گفت

[220] - منبع مذکور/ جلد دوم/511.

[221] - منبع مذکور/534.

[222] - منبع مذکور/ 689- مال بهترین یاوری بر پرهیزگاری است.

[223] - یعنی خود پاسخ داد.

[224] - منبع مذکور/689.

[225] - منبع مذکور/545

[226] - اصرار و پافشاری کردن

[227] - منبع مذکور/ 548

[228] - دیوان خواجه حافظ شیرازی به اهتمام سیّد ابوالقاسم انجوی شیرازی /244-243.

[229] - بخ بخ: خوشا به حال.

[230] - «و از مردمان کسانی هستند که نفس خود را برای به دست آوردن خشنودی خدای تعالی فروشند». منبع مذکور/ 550.

[231] - ساخت: ابزار و یراق.

[232] - خَلَق: کهنه.

[233] - منبع مذکور/634.

[234] - منبع مذکور/664.

[235] - معاذ بن جَبَل از صحابه رسول خداست.

[236] - مرایی: ریاکار.

[237] - منبع مذکور/572

[238] - خداوند: امروزه به معنی آقا، صاحب است.

[239] - منبع مذکور/573

[240] - تازیانه

[241] - ازار: زیر جامه- فوطه- شلوار –عمّامه

[242] - ادیم: چرم.

[243] - منبع مذکور/614.

[244] - درویشان: فقیران و تهی‌دستان.

[245] - منبع مذکور/722.

[246]  - خوراک – روزی.

[247] - منبع مذکور/724.

[248] - عقوبت: شکنجه و عذاب و بدبختی.

[249] - منبع مذکور/ 726.

[250] - منبع مذکور/ 738

[251] - منبع مذکور/ جلد اول/ 162

[252] - یعنی از مقدار زکوة بیشتر می دادند.

[253] - زن و فرزند و کسی که مخارج زندگیش به عهدۀ شخص است.

[254] - منبع مذکور/162.

[255] - مردان پاک و خالص.

[256] - به زکوة اکتفا می کردند.

[257] - منبع مذکور/ 163.

[258] - کثافتها و چرکها.

[259] - نگهداری.

[260] - منبع مذکور/163.

[261] - مدارا و مهربانی.

[262] - منبع مذکور/ جلد اول/163..

[263] - از سود بسیار محروم شوید

[264] - منبع مذکور/ 280.

[265] - از صحابه رسول خداست.

[266] - منبع مذکور/280.

[267] - دیوان مسعود سعد سلمان به کوشش رشید یاسمی (201) اشاره به شماره صفحه است.

[268] - بنده و غلام.

[269] - قرآن.

[270] - قدرت.

[271] - به کار بردن کلماتی که با هم ارتباط  دارند صنعت مراعات نظیر گویند مانند رستم، رزم، رخش، حیدر و ذوالفقار.

[272] - آهنگ.

[273] - تالیف شهاب الدین ابوالقاسم احمد بن ابی المظفر منصور السمعانی – به تصحیح و توضیح نجیب مایل هروی – شرکت انتشارات علمی و فرهنگی – چاپ اول 1368.

[274] - پاسبانی. (ب)

[275] - روح الأرواح/95.

[276] - زبان.

[277] - روح الأرواح /260-261.

[278] - پژوهشی درباره روح و شبح اثر نویسنده. نشر احسان. چاپ اول 1377/508.

[279] - رک به منبع فوق در بحثهای مربوطه.

[280] - صُرّه: کیسه زر.

[281] - جزع: تنه، شاخه درخت.

[282] - مردود، هلاکت.

[283] - روح الأرواح/523.

[284] - یکی از عرفای اسلامی است.

[285] - رَوح الأرواح /100.

[286] - منبع مذکور/101-100.

[287] - منبع مذکور/ 493.

[288] - اگر پس از من پیامبری باشد هر آینه عُمَر است.

[289] - منبع مذکور/196- 197.

[290] - منبع مذکور/617-618.

[291] - منبع مذکور/618.

[292] - منبع مذکور/438.

[293] - بوالحکم: ابوجهل.

[294] - اَرقَم: مار سیاه و سفید و زهر دارد.

[295] - دیوان حکیم ابوالمجد مجدودین آدم سنائی غزنوی با مقدمه و حواشی و فهرست به سعی واهتمام مدرس رضوی/ انتشارات کتابخانه سنائی.167 شماره صفحه کتاب است که شماره های بعدی نیز چنین است.

[296] - سکون به علّت وزن شعر است و دراصل «قالَ اللهُ» - قالَ الرسولُ» بوده است. صدق برای ابوبکر، علم برای علی، شرم برای عثمان، و مردی برای عمر به کار رفته است.

[297] - قنوت: دعا و نیایش و وقانت به معنی نیایشگر و دعا خوان است.

[298] - عتیق: ابوبکر.

[299] - سعد و سلمان و صهیب و خالد و مظنون از صحابه رسول خدا هستند.

[300] - داد: عدل.

[301] - شیرخدا: اسدالله، علی است.

[302] - نال: نی باریک.

[303] - اِشرَب: بنوش

[304] - هیش: هیچ.

[305] - ادرار: مقررّی، ماهانه.

[306] - زی: بسوی.

[307]- دیو: شیطان دهر- نیروی اهریمنی.

[308] - دلق: جامه ژنده و مرقّع.

[309] - ابوحنیفه نعمان بن ثابت مکّی ملقّب به امام اعظم یکی از ائمه و پیشوایان چهارگانه اهل سنّت است (متولد 80 وفات 150 هجری). البته باید مختصرا اشاره نمود که امام در نزد اهل سنت عبارت است از یک فقیه و عالم و دانشمند و پیشوای مذهبی، و انسانی چون سایر بشر جایز الخطأ، و این همان باور اولیه شیعه در مورد امام است. ولی متأسفانه بر این تصور در طول زمان شاخ و برگهایی افزوده شده تا امام در نزد شیعه به موجودی فرابشری تبدیل گشته و معصوم از هر گناه، و صاحب وحی تلقی شده! و در واقع بگونه ای ادامه نبوت را در کالبد او ترسیم کرده‫اند، و این اندیشه تماما با روح اسلام و ختم نبوت رسول اکرم ص در تضاد است. و تشیع علوی با آن بکلی بیگانه. و همچنین امامت را میراث فرزندان پیامبر اکرم دانسته اند که با روح شورا که قرآن بصراحت بر آن تکیه گذاشته مخالفت دارد، و اثری است از رسوبات نظام کسروی و پادشاهی در ایران زمین! اینها از جمله ساختارهای افراطی است که توسط برخی مصلحت جویان به مذهب تشیع افزوده شده ‫است، و حضرت علی و امامان و شیعه های آنان از آن بکلی بیزارند!.. (ب)

[310] - دوال: تسمه – تازیانه ای که از چرم ساخته شده باشد.

[311] - ذوالنورین: صاحب دو نور یعنی ازدواج با دو دختر پیامبر ص یکی پس از دیگری.

[312] - مقری: قرآن خوان.

[313] - اصطلاحات علم تجوید قرآن هستند.

[314] - مصحف: قرآن.

[315] - خلافت و ملوکیّت / ابوالاعلی مودودی.

[316] - ذوالخمار: عوف بن ربیع بن ذی الرمحین در جنگ جمل مقنعه زن خود را روپوش خود قرار می دهد و از آن پس به ذوالخمار یعنی مقنعه پوش مشهور می گردد.

[317] - جعفر طیّار: جعفر بن ابی طالب و برادر علی است که شهید شد و پیغمبر فرمود: جعفر را می بینم که در بهشت با دو بال پرواز می کند. و از آن پس  او را جعفر طیّار نامیدند.

[318] - اشاره به «أنا مدینة العلم وعلیّ بابُها» است. البته این روایت از جمله روایاتی است که دوستان نادان در حق حضرت علی بافته‫اند. واگر مکانت و جایگاه واقعی آن حضرت را می دانستند نیازی به ساختن چنین روایتهایی نداشتند. (ب)

[319] - در ابیات بعدی مطالبی است که می رساند الحاقی است و با اشعار قبلی و خط فکری سنایی مطابقت ندارد.

[320] - لاگویان: کسانی هستند که خدا را نفی می کنند.

[321] - لات و عُزّی دو بت جاهلیت هستند.

[322] - لبن: شیر

[323] - وَثَن: بُت

[324] - منجوق: آنچه بر سر درفش و عَلَم نصب کنند- چتر

[325] - طراده: نیزه کوتاه- زورق

[326] - خود: کلاه جنگی

[327] - مجن: سپر

[328] - حُلّه: جامه

[329] - نار: آتش

[330] - گُرم: اندوه، غم، به معنی زخم و جراحت آمده است.




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.