پایگاه اطلاع رسانی کاروان ۲۵۰۱۳ لبیک حج- شهرستان بانه

پایگاه اطلاع رسانی کاروان ۲۵۰۱۳ لبیک حج- شهرستان بانه

لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک والملک لا شریک لک
پایگاه اطلاع رسانی کاروان ۲۵۰۱۳ لبیک حج- شهرستان بانه

پایگاه اطلاع رسانی کاروان ۲۵۰۱۳ لبیک حج- شهرستان بانه

لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک والملک لا شریک لک

ثمامه بن أثال رض


(کسی که محاصره اقتصادی را بر قریش اعمال کرد.)

 

در سال ششم هجری پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم  تصمیم گرفت دامنهء دعوتش را گسترش دهد، بدین جهت هشت عدد نامه توسط اصحابش به پادشاهان عرب و عجم فرستاد و از این طریق آنها را به اسلام دعوت نمود، از جملهء این پادشاهان یکی ثمامه بن أثال حنفی بود.


 


بی تردید، ثمامه در جاهلیت، رئیسی از روسای عرب و سیدی از سادات مورد توجه بنی حنفیه و پادشاهی از پادشاهان یمامه بود و از جمله کسانی به شمار می رفت که هرگز دستورش رد نمی شد.

***

ثمامه نامهء رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم  را که برایش فرستاده بود با حقارت و با بی توجهی تحویل گرفت غرورش او را بر آن داشت که از شنیدن حق روگردان شود و بعد شیطان بر او چیره گشت و او را وادار به تصمیم قتل پیامبر و خفه کردن دعوتش نمود. بدین جهت او به دنبال فرصتی بود که پیامبر را غافلگیر کند و کارش را خاتمه دهد سرانجام آن لحظه را یافت که این تصمیم شوم را عملی سازد و اگر یکی از عموهای ثمامه او را از این کار باز نمی داشت ممکن بود این جرم شنیع اتفاق افتد اما خداوند پیامبرش را در آن آخرین لحظات از شر او نجات داد.

با وجودی که ثمامه از دست درازی به پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم  منصرف شد اما از اصحاب پیامبر دست بردار نگشت و منتظر فرصت بود، تا اینکه به تعدادی از اصحاب دست یافت و آنها را به بدترین شکل به شهادت رسانید. چون این خبر به پیامبر رسید دستور قتل او را صادر کرد. دیری نگشت که ثمامه تصمیم گرفت برای ادای عمره به مکه برود بنابراین از سرزمین یمامه به طرف مکه به راه افتاد، او قصد داشت کعبه را طواف کند و برای خشنودی بتها قربانی ذبح کند.

***

هنگامی که به مکه رسید اتفاق غیر منتظره ای برایش پیش آمد بدین صورت که گروهی از اصحاب اطراف مدینه در حال گشت زنی بودند و از شهر مدینه حراست می کردند تا خطری متوجه آن نشود از قضا ثمامه به چنگ آنها افتاد و آنها او را دستگیر کردند و در حالی که کسی او را نمی شناخت او را به مدینه آوردند سرانجام او را به ستونی از ستونهای مسجد بستند و منتظر ماندند تا پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم  شخصاً به کار این اسیر رسیدگی کنند و دستور لازم را صادر فرمایند.

وقتی پیامبر به مسجد آمد و خواست وارد مسجد شود چشمش به ثمامه افتاد که به ستونی بسته شده بود، ایشان خطاب به اصحاب فرمودند:

- آیا می دانید چه کسی را گرفتار کرده اید؟!

- نه، ای رسول خدا.

- این شخص ثمامه بن أثال حنفی است، مواظب باشید با او به خوبی رفتار کنید.

بعد به طرف خانه برگشت و دستور داد غذایی که در منزل دارند برای ثمامه بفرستند و سپس امر کرد شترش را بدوشند و هر صبح و شام برای ثمامه شیر ببرند. با وجود این هنوز پیامبر با او ملاقات و صحبت نکرده بود.

***

روزی پیامبر به طرف ثمامه رفت تا به تدریج او را به اسلام دعوت دهد.

پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم  فرمودند:

- ای ثمامه در چه حالی؟

- خوبم. . . اگر مرا بکشی حق داری زیرا در واقع کسی را می کشی که خون شما بر گردن اوست و اگر احساس کنی و مرا عفو نمایی شکر گذار تو خواهم بود. و اگر مال می خواهی هر چقدر بخواهی به شما می دهم. 

پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم  چیزی به او نگفت و تا دو روز او را به حال خود گذاشت؛ در این مدت، مرتب برای او آب و غذا می آوردند و شیر شتر هم به او می رسید. دو روز که گذشت باز پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم  از ثمامه سوال کرد که چه هست نزد تو ای ثمامه؟ او جواب داد: چیزی نیست مگر آنچه قبلاً گفتم؛ اگر مرا بکشی حق داری چون من افراد زیادی از شما را کشته ام اگر مرا ببخشی از شما تشکر و قدردانی می کنم و اگر مال می خواهی حاضرم هر چه بخواهی به شما بدهم پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم  چیزی نگفت و به خانه برگشت. روز بعد که به سراغش آمد، فرمودند چیست نزد تو ای ثمامه؟ جواب داد: آنچه قبلاً گفتم. . . اگر عفو کنی شکر گذار تو خواهم بود و اگر مرا بکشی مرد مجرمی را کشته ای. . .

در این لحظه پیامبر رو به اصحابش کرد و فرمود: آزادش کنید.

ثمامه از مسجد النبی بیرون رفت و کنار درختی که در نزدیکی بقیع بود رسید، ایستاد آنجا آب وجود داشت. سواریش را خواباند و از آن آب وضو گرفت و خود را شستشو داد و از همان راهی که آمده بود به طرف مسجد البنی برگشت.

به محض اینکه آنجا رسید بی درنگ در جمعی از مسلمین فریاد زد:

(أشهد أن لا اله الا الله و أشهد أن محمداً عبده و رسوله. . .)

بعد از آن بسوی پیامبر شتافت و گفت: ای پیامبر به خدا سوگند، بر روی زمین چهره ای مبغوض تر از چهرهء تو پیش من نبود. ولی اکنون چهرهء تو محبوب ترین چهره ها نزد من است به خدا دین تو مبغوض ترین دین پیش من بود ولی اینک محبوب ترین دین نزد من می باشد به خدا شهر تو بدترین شهر نزد من بود ولی اکنون بهترین شهر نزد من قرار گرفت. و بعد اضافه کرد: من تعدادی از اصحاب تو را کشته ام، اینک هر چه بر من واجب می کنی می پذیرم.

رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم  فرمودند: ((ای ثمامه هیچ ملامتی بر تو نیست چون اسلام امور قبلی را از بین می برد)) و بعد پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم  او را به خیری که با اسلام آوردنش برای او مقرر شده بود بشارت داد.

از شنیدن سخنان پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم  چهرهء ثمامه باز و گشاده شد و خطاب به پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم  گفت: به خدا من باید از مشرکین چندین برابر که از شما کشته ام هلاک سازم. بدین منظور من خود و شمشیرم و هر که با من هست همه را در راه نصرت تو و دین تو بکار می گیرم. بعد از پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم  سوال کرد که من قصد بجا آوردن عمره را داشتم که سپاهیانت مرا اسیر گرفتند اکنون باید چکار بکنم؟ پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم  فرمود: برو و عمره ای را بجای آور اما طبق روش خدا و رسول، و بعد طریقهء عمره را به او نشان داد.

ثمامه به راه افتاد تا اینکه به ((بطن مکه)) رسید در آنجا ایستاد و با صدای بلند فریاد بر آورد: ((لبیک اللهم لبیک. . . لبیک لا شریک لک لبیک. . . إن الحمد و النعمة لک والملک لا شریک لک)). او اولین فرد از مسلمانان روی زمین بود که لبیک گویان وارد مکه شد.

***

صدای تلیبه خواندن او به گوش قریش رسید، آنها را خشمگین و وحشت زده کرد آنها بلافاصله شمشیرها را از غلاف کشیدند و به طرف صدا شتافتند تا کسی را که چنین صدای ناپسند و غیر مجاز را بلند کرده دستگیر کنند.

آنها به سوی ثمامه آمدند و او در حالی که با غرور خاصی به آنها نگاه می کرد، با صدای بلند لبیک می گفت. یکی از جوانان قریش خواست تیری به طرف او پرتاب کند اما بلافاصله دست او را گرفتند: آیا می دانی او چه کسی است؟ او ثمامه بن أثال پادشاه یمامه  است. . . به خدا اگر به او سوء قصد کنی قومش شما را محاصرهء اقتصادی کرده و نخواهند گذاشت مواد غذایی به شما برسد و در نتیجه شما را از گرسنگی خواهند گشت.

آنها با شنیدن این سخنان شمشیرها را غلاف کردند به سوی ثمامه آمدند و با او صحبت کردند: ((تو را چه شده ای ثمامه؟ آیا بی دین شدی و دین پدرانت را ترک داده ای؟!)) او جواب داد:

((بی دین نشده ام بلکه بهترین دین را انتخاب کرده ام. من به دین محمد صلى الله علیه وآله وسلم  گرویدم.)) سپس ادامه داد: قسم به پروردگار این بیعت، بعد از اینکه به یمامه برگردم اجازه نخواهم داد یک دانه گندم که نان بپزید یا هیچ فرآورده خوراکی به شما برسد مگر زمانی که همهء شما پیرو دین محمد صلى الله علیه وآله وسلم  شوید.

***

ثمامه در انظار قریش عمرهء خود را آنچنان که رسول الله دستور داده بود بجا آورد و قربانی خود را به خاطر رضای خدا ذبح کرد نه برای بتها و معبودان باطلهء دیگر، و سپس به سرزمینش رهسپار شد و در آنجا به قومش دستور داد صادرات مواد غذایی را برای قریش قطع کنند آنها هم دستور را پذیرفتند و صادرات مواد غذایی برای اهل مکه قطع شد.

***

محاصرهء اقتصادی کم کم بر قریش فشار آورد در اثر آن قیمتها بالا رفت گرسنگی بر مردم سایه افگند و آنها را به ستوه آورد تا جایی که خود و فرزندان خود را از شدت گرسنگی در معرض هلاکت می دیدند.

در این هنگام نامه ای بدین مضمون به پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم  نوشتند: ((وعدهء تو این بود که با ما صلهء رحم داشته باشی و بر آن تشویق کنی. حال آنکه شما قطع رحم کردید؛ پدران را با شمشیر کشتی و بچه ها را از گرسنگی می کشی، ثمامه بن أثال صدور مواد خوراکی را به طرف ما قطع کرده و ما را در تنگنا قرار داده است، لذا اگر ممکن است به او دستور دهید آنچه را که ما احتیاج داریم برای ما صادر کند.))

رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم  بعد از دریافت نامه به ثمامه نوشت که صدور مواد خوراکی را برای آنها اجازه دهد و ثمامه هم صدور مواد را برای آنها آزاد اعلام کرد.

تا زمانی که ثمامه زنده بود بر دینش ثابت قدم و بر عهد رسولش پایدار ماند. هنگامی که رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم  به رفیق اعلی پیوست و عربها به صورت فردی و گروهی از دین خارج می شدند و از طرف دیگر مسیلمه سر بر آورد و با ادعای نبوت مردم را به سوی خود فراخواند؛ ثمامه به مقابله با او بر خواست و خطاب به قومش گفت: ای بنی حنیفه بترسید از این امر تاریک که هیچ روشنایی در آن وجود ندارد، بپرهیزید به خدا قسم کسی که این را قبول کند برایش سراسر بدبختی و شقاوت ازلی است کسی که این را قبول نکرد برایش آزمایش بزرگ خواهد بود بعد ادامه داد: ای بنی حنیفه دو نبی با هم در یک زمان جمع نمی شوند محمد صلى الله علیه وآله وسلم  رسول خداست که پیامبری بعد از او نخواهد آمد و کسی در نبوت با او شریک نخواهد شد سپس این آیت را تلاوت کرد: ((حم * تَنْزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ * غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقَابِ * ذِی الطَّوْلِ لا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ *)) و گفت کلام خدا کجا و کلام مسیلمه کجا که می گوید: ((یا ضفدع نقی ما تنقین لا الشراب تمنعین ولا الماء تکدرین)).[1]

سپس به همراه افرادی که بر دین باقی مانده بودند از قومش کناره گرفت و به جهاد علیه مرتدین پرداخت و به تقویت دین خدا مشغول شد. خداوند او را از طرف اسلام و مسلمین پاداشت خوبی بدهد، و او را با بهشتی که به متقیان وعده داده است بنوازد.[2]


1. ای قورباغه هر چه می توانی سر و صدا کن، نه می توانی مانع نوشیدن آب شوی و نه می توانی آب را تیره و کدر کنی.

2. برای اطلاع بیشتر در مورد ثمامه مراجعه شود به:

1. الاصابه فی تمیز الصحابه لابن حجر 1/204 طبعه مصطفی محمد.

2. الاستیعاب فی اسماء الاصحاب لابن عبدالبر: 1/305-309

3. السیره النبویه لابن هشام

4. الاعلام للزرکلی 2/86.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.