ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
از خاک تا افلاک
سر تا پایم را که خلاصه کنند، میشوم مشتی خاک...!که ممکن بود خشتی باشد در دیوار یک خانه
یا سنگی در دامان یک کوه
یا قدری سنگریزه در انتهای یک اقیانوس...و یا شاید خاکی از گلدان...!یا حتی غباری بر پنجره...!اما مرا از این میان برگزیدند برای نهایت
شرافت
برای انسانیت...وپروردگارم که بزرگوارانه اجازه ام داد به نفس کشیدن
دیدن...شنیدن...فهمیدن
و ارزنده ام کرد به واسطه ی نفسی که در من دمید...من منتخب گشته ام برای قرب... برای سعادت...من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده به انتخاب و تغییر...به شوریدن...به عشق...وای بر من اگر که قدر ندانم...
وای بر من اگر که باز هبوط کنم به خاک...!