میقات، لحظه ی شروع نمایش، پشت صحنه ی نمایش، و تو که آهنگ خدا کرده ای، و اکنون به میقات آمده ای، لباس عوض کنی. لباس! آنچه تو را ، توی آدم بودنِ تو را ، در خود پیچیده، پوشیده، که لباس، آدم را می پوشد! آدم بودنِ آدم مخفی می شود، در جامه ی گرگ روباه ، موش یا میش خودنمایی می کند. لباس یک فریب است، یک کفر است. کفر پوشیدن حقیقت است. کلمه ی لباس یک معنی معنی داری هم دارد. در باب افتعال، آن را می توان فهمید. التباس، یعنی اشتباه! عوضی گرفتن!.....
(بقیه در ادامه مطلب)
اکنون، دیگر مقیدی، مسؤولی، در احرامی، در حریمی، راهی حرمی، عازم مکان حرامی، در زمان حرامی، در جامه ی احرامی! در حریمی از محرمات...احرام؟ حرام کردن! ممنوع کردن...احرام چه چیزها را از تو منع می کند؟ چه چیزها را بر تو حرام می کند؟ محرمات:هر چه تو را به یاد می آورد، هر چه دیگران را از تو جدا می کند و هر چه نشان می دهد که تو در زندگی که ای؟ چه کاره ای؟.....
(بقیه در ادامه مطلب)
به حومه ی مکه می رسی، شهر نزدیک است، اینجا به علامتی می رسی، نشانه ی آن که اینجا حد منطقه ی حرم است. اینجا مسجدالحرام است، وسطش کعبه!از پیچ و خم کوهستانی شهر می گذری، و قدم به قدم، به کعبه نزدیک می شوی، سرازیر می شوی و جمع یکرنگ بی نام و نشان، همچون سیلی در بستر دره ای، خیابانی، به سوی گودی دره، مسجدالحرام، جاری است و تو قطره ای! قدم به قدم فرود می آیی و عظمت، قدم به قدم نزدیک تر می شود....
(بقیه در ادامه مطلب)
کعبه، در قسمت غرب، ضمیمه ای دارد که شکل آن را تغییر داده است، بدان جهت داده است.این چیست؟دیواره ی کوتاهی، هلالی شکل، رو به کعبه.نامش؟حِجر اسماعیل!حِجر یعنی چه؟یعنی : دامن!و راستی به شکل دامن است، دامن پیراهن، پیراهن یک زن!.....
(بقیه در ادامه مطلب)
طواف اینک کعبه است، در میانه ی گردابی، گردابی خروشان که چرخ می خورد و کعبه را طواف می کند. یک نقطه ی ثابت در وسط و جز او، همه متحرک در پیرامونش، دایره وار بر گردش.ثبوت ابدی و حرکت ابدی!آفتابی در میانه و بر گِردش ، هر یک، ستاره ای در فلک خویش، دایره وار، بر گرد آفتاب.ثبات، حرکت و نظم! =طواف.یعنی که رمزی از یک ذره؟ تجسمی از یک منظومه؟ با تمامی جهان؟.....
(بقیه در ادامه مطلب)
حجر الاسود، بیعت:از رکن حجر الاسود باید داخل مطاف شوی ، از اینجاست که وارد منظومه ی جهان می شوی، وارد مردم می شوی در گرداب خلق ، چون قطره ای محو می شوی و می مانی، فلک خویش را پیدا می کنی، حرکت خویش را آغاز می کنی، در مدار قرار می گیری، در مدار خداوند، اما در مسیر خلق!در آغاز باید، حجرالاسود را مس کنی، با دست راستت، آن را لمس کنی و بی درنگ خود را به گرداب بسپاری. این سنگ رمزی از دست راست است، دست راست، دست کی؟ دست راست خداوند.أَالحَجَرُ الأسوَدُ یَمینُ اللهِ فی أَرضِه !......
(بقیه در ادامه مطلب)
به خلق پیوند، مَایست، حرکت کن، مدارت را دریاب، انتخاب کن، خود را به جمع بسپار، طواف است، وارد شو!همچون جویباری خرد که به نهری عظیم و نیرومند می پیوندد، قدم به قدم، از خودِ ایستاده و جدا مانده ات، دور می شوی و به جمع می پیوندی، دور می زنی و می کوشی تا شعاع دایره ی طوافت به خانه نزدیک تر شود، احساس می کنی که تنها نمی روی، با جمع می روی، کم کم احساس می کنی که تو نمی روی، جمع می بردت، پاهایت، که تو را همیشه بر فردیتت بر پا می داشتند، رها می شوند، بیکاره می شوند، قدرت جمع، حرکت جمع، آهنگ جمع، جاذبه ی جمع، ناموس جهان، تو را تنگ در آغوش گرفته است، دیگر بر روی پای خود نیستی، در دست غیر نیستی. نیستی!......
(بقیه در ادامه مطلب)
و اکنون، سعی.اینجا هاجری!یک زن، یک نژاد تحقیر شده ی بی فخر آفریقایی، یک کنیز، کنیزی سیاه، حبشی، کنیز یک زن: ساره !و اینها همه در نظام بشری، در نظام شرک. اما در نظام توحید: این کنیز مخاطب خدا، مادر پیامبران بزرگ خدا، رسول خدا، تجلیگاه زیباترین و عزیزترین ارزش هایی که خدا می آفریند.در نمایشگاه حج، قهرمان اول، برجسته ترین چهره،و در حرم خاص خدا، تنها زن، مادر!به فرمان عشق، طفل شیرخوارش را بر گرفت و از شهر و آبادی و خانه ی زندگی و جمع خویشاوند، به میانه ی این کوه های سنگ و عبوس آمد، تنها، بی هیچ زادی، بی هیچ کسی،تنها با عشق!آمد، کودکش را ـ به فرمان خدا ـ در کف این دره گذاشت، دره ای خشک، تافته، گداخته، بی آب، بی یک برگ گیاه، هیچ!دره ی هول، تنهایی، مرگ!توکل مطلق!شگفتا، خدا گفت چنین کن، خدا گفت من تو را، طفل تو را، زندگی تو را، آینده ی تو را، روزی تو را کفالت می کنم.تو، ای هاجر، مظهر تسلیم و تفویض، قهرمان بزرگ ایمان به عشق و توکل بر عشق، در زیر چتر حمایت منی!و هاجر، به تسلیم و طاعت، طفل را در وسط ده گذاشت، که خدا گفته بود، که عشق خواسته بود!......
(بقیه در ادامه مطالب)
و اکنون، دو رکعت نماز، در مقام ابراهیم.اینجا کجاست؟ مقام ابراهیم، قطعه سنگی با دو ردپا، رد پای ابراهیم. ابراهیم بر روی این سنگ ایستاده و حجرالاسود ـ سنگ بنای کعبه ـ را نهاده است،بر روی این سنگ ایستاده است و کعبه را بنا کرده است.تکان دهنده است! فهمیدی؟یعنی که پا جای پای ابراهیم! کی؟ تو!
وه که این توحید با آدمی چه ها می کند! چقدر دشوار است! گاه هیچت می کند و گاه همه چیزت، گاه تو بودنت را تحمل نمی کند، به لجنت می کشد، گاه تا ذروه ی بلند ملکوت بر می کشد و زانو به زانوی خدایت می نشاند، به حرم خلوت خدایت می برد، خویشاوند خدایت می نامد، بر گونه ی خدایت می بیند.می زندت، می کوبدت، نفی ات می کند، حلّت می کند، نیستت می کند، تحقیرت می کند، سرت را به بند بندگی می آورد، پیشانیت را به خاک سجود می نهد و آن گاه می خواندت:ای دوست! ای رفیق! همدم تنهایی من، محرم حرمم، اسرارم، حامل امانت من، مخاطب من، مقصد خلقت من، مونس خلوت من......
.
ظاهر و باطن مناسک حج: